جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

سر یک ملت را تراشیده‌اند- کاوه محمد زاده

در این سرزمین کسی دیگر کودکان زباله‌گرد، کودکان کار، اعتیاد، فروپاشی خانواده‌ها، قتل کولبر و سوختبران و هزاران زندانی سیاسی و صدها معلم زندانی را تراژدی نمی‏داند، بلکه‌ تراژدی در رخدادی تکین، ایزوله‌ و بهداشتی کمین کرده‌ است. این وضعیت را می‏شود ابتذال نامید. باور...

در این سرزمین کسی دیگر کودکان زباله‌گرد، کودکان کار، اعتیاد، فروپاشی خانواده‌ها، قتل کولبر و سوختبران و هزاران زندانی سیاسی و صدها معلم زندانی را تراژدی نمی‏داند، بلکه‌ تراژدی در رخدادی تکین، ایزوله‌ و بهداشتی کمین کرده‌ است. این وضعیت را می‏شود ابتذال نامید. باور داریم انسان همانا دشواری وظیفه‌ است. باور داریم سکوت کردن در وضعیتی بحرانی که‌ حرفی برای گفتن هست و حقیقت‏ ها هم مشخص هستند، دروغی نابخشودنی است

از استالین نقل‌قول می‏کنند که‌ گفته‌ است «مرگ یک نفر تراژدی است، اما مرگ هزاران نفر یک داده‌ آماری است.»اینکه‌ کسی به‌ یک بازی علاقه‌ داشته‌ باشد در جوهر خود امر نادرستی نیست. بلکه‌ مسئله‌ آنجاست که‌ به‌ بازی گرفته‌ می‏شود. یا به‌ بیانی دیگر دوست دارد به‌ بازی گرفته‌ شود. ما که‌ حسود نیستیم. نیک هم می‏دانیم که‌ خیلی ‏ها نان جهالتشان را می‏خورند.

در این سرزمین کسی دیگر کودکان زباله‌گرد، کودکان کار، اعتیاد، فروپاشی خانواده‌ها، قتل کولبر و سوختبران و هزاران زندانی سیاسی و صدها معلم زندانی را تراژدی نمی‏داند، بلکه‌ تراژدی در رخدادی تکین، ایزوله‌ و بهداشتی کمین کرده‌ است. این وضعیت را می‏شود ابتذال نامید.

وضعیتی که‌ دولت از مردم و مردم هم از دولت می‏ترسند. درنتیجه‌ هر دو بر قلمروهایی سرمایه‌گذاری می‏کنند که‌ رقیب رم نکند. رسانه‌های جمعی مزدور دولت با پخش یک خبر به‌ مردم حمله‌ می‏کنند و آن‌ها را دچار تفرقه‌ی بیشتر می‏کنند. در مقابل هم مردم به‌ معلمان که‌ بخشی جدایی‏ ناپذیر از مردم هستند فحش و ناسزا می‏دهند. درنتیجه‌ مردم خط قرمزهای دولت ایدئولوژیک را رد نکرده‌ درحالی‌که‌ به‌ ظن خویش کنش رادیکال سیاسی خود را انجام داده ‏اند. دولت هم به‌ هدف خود که‌ همانا “سوریه‌ای کردن جامعه‌ی مدنی ایران” است نائل‌آمده‌ است.

حتماً همه‌ی ما آن فرمایش رئیس ‏جمهوری محترم را یادمان هست وقتی در مورد وضعیت بحرانی آموزش‏ و پرورش و طرح رتبه‌بندی معلمان از ایشان سؤال شد، گفتند ما نمی‏توانیم به‌ بهای بدبخت شدن بخش عظیمی از مردم تنها اقلیتی را به‌ رفاه‌ برسانیم. این دقیقاً همان سیاست سوریه‌ای کردن جامعه‌ی مدنی ایران است؛ تقلیل خواسته‌های معلمان به‌ خواسته‌ای فردی و ایجاد مرزبندی جعلی بین جامعه‌ی فرهنگی و مردم. 

اینکه یک جاهل از همه‌ چیز بی‏خبر [که‌ از طریق واسطه‌ و واسطه کاری و هزاران فن و مکر ناشریفانه‌ی دیگر به‌ پستی حقیرانه‌ در یک مدرسه‌ چنگ انداخته‌ است] در یک مدرسه‌ به‌ کشتاری سفید دست‌زده‌ و موهای بچه‌های نازنین را کوتاه‌ کرده است، برای ما معلمان واقعی این سرزمین به‌ هیچ‌ وجه‌ قابل‌قبول نیست. ولی چرا کسی نمی‏پرسد که‌ این جاهل و کاهل درمانده‌ دارد همان رفتاری را تکرار می‏کند که‌ روزی روزگاری در حق او روا داشته‌اند؟ چرا کسی نمی‏ پرسد چه‌ کسی مسئول جذب چنین نیروهایی است؟ در همین چند سال آموزش‌ و پرورش نیروهایی را جذب کرده‌ است که‌ در مدارس تبدیل به‌ مضحکه‌ی بچه‌ها شده‌اند. مطالبی را وارد کتاب‌های درسی کرده‌اند که‌ بچه‌ها به‌ آن می‏خندند و تمسخرش می‏کنند. چرا کسی نمی‏گوید که‌ آقای دولت‌مدار این وزیر انتسابی [نه‌ انتخابی] شما توانایی اداره‌ی یک مدرسه‌ را هم ندارد چه‌ برسد به‌ خانواده‌ی آموزش‌وپرورش.

تأسیس دولت‏ها در دوران مدرن، هم‏زمان نوعی تعیین حدود و قوانین بازی‏ها هم هست. کار آموزش‌وپرورش رسمی هم تشریح، تلقیح و تشریع قوانین بازی برای همه‌ی آن مردمانی است که‌ در دایره‌ی مرزهای سیاسی یک دولت زندگی می‏کنند. بخشی از کارکرد دولت مدرن نابودی نهادهای اجتماعی، ازجمله‌ نهاد آموزش عمومی و سلطه‌ بر آن است. جامعه‌ در برابر استعمار دولت و بازار [که‌ در سنگری مشترک قرار دارند] همیشه‌ مقاومت می‏کند، اما این به‌ خودی‌ خود به‌ معنای پیروزی در چنین جنگ نابرابری نیست.

هدف فلسفی و استراتژیک نهاد آموزش رسمی دولت‏ها، فراهم نمودن زمینه‌ای برای مشارکت دموکراتیک جوانان [و زنان] در تصمیماتی است که‌ زندگی خصوصی و عمومی آن‌ها را تحت تأثیر قرار می‏دهد. درواقع آموزش جوانان و نوجوانان در دانشگاه‌ها و مدارس تنها به توزیع برابر دانش نمی‏پردازد بلکه‌ عامل مهمی در باز توزیع عادلانه‌تر قدرت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه‌ است. پس درنتیجه‌ در ساختارهای بسته‌ سیاسی که به‌ شکلی دون‏ کیشوتی ایدئولوژیک هستند، نوجوانان و جوانان نه‌ فرصت بلکه‌ تهدیدی برای قدرت هستند. وقتی هم از نوجوانان حرف می‏زنیم، از سیالیت حقیقت اجتماعی، از دگرگونی ارزش‏ها، از بازتعریف نوینی از معنای زندگی، از تغییرات ساختار سیاسی و انتقال دموکراتیک و شایسته‌ سالارانه‌ی قدرت حرف می‏زنیم. مسلماً در سرزمینی که‌ تنها ‏ کرونا و بیماری‏های ویروسی به‌ شکلی صلح‌طلبانِ‌ به‌ همه‌ی شهروندان منتقل می‏شود، حرف زدن از انتقال دموکراتیک قدرت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، نوعی تهدید است. در چنین نقطه‌ای است که‌ آموزش‌وپرورش تبدیل به‌ بزرگ‌ترین میدان نبرد دولت ایدئولوژیک می‏شود.

برخلاف حرف جن ‏زدگانی که‌ می‏گویند جنگ بزرگ ما در سوریه‌، عراق یا یمن دارد به‌ وقوع می‏پیوندد، جنگ بزرگ آن‌ها دارد در مدارس رخ می‏دهد. این مدارس و بچه‌های ما هستند که‌ آینده‌ی این وضعیت ناعادلانه‌ را تغییر می‏دهند و قدرت و اعتماد و رفاه‌ را به‌ تمام مردمان بازمی‏گردانند. برای همین ساختار ایدئولوژیک دولت مدام در حال تزریق نیروهای نفوذی خود به‌ درون آموزش‌ و پرورش است. تمام نقاط کلیدی تصمیم ‏گیری آموزش‌ و پرورش توسط نیروهای نفوذی و کار نابلدی غصب شده‌ است که‌ در زمان شاگردی هم دانش ‏آموز متوسط ‏الحالی نبودند.

طبیعی است این نیروهای نفوذی، به‌ دنبال همکاری با سایر نفوذی‏ های درون سیستم باشند. کسی هیچ جایی و در هیچ زمانی نشنیده‌ است که‌ مدیر یک مدرسه‌ یا خدای ناخواسته‌ ریاست اداره‌ی آموزش‌وپرورش یک شهرستان دورافتاده‌ بدون واسطه‌ و واسطه‌ کاری و بر اساس شایستگی‏ های حرفه‌ای به‌ آن صندلی سحرآمیز دست‌یافته‌ باشد. هر چهار سال یک‌بار اتوبوس خوشبختی می‏آید و می‏رود و حاذق آن‌کسی است که‌ درگذر این چهارساله‌ها، مارمولک آسا، هر دم خود را به‌ رنگ و لعابی بیاراید.

اینکه‌ رسانه‌های مزدور دولت به‌ شیوه‌ای سلبریتی ‏وار در آستانه‌ی تحصن پرشور معلمان، چنین رخدادی را آن‌قدرپررنگ می‏کنند که‌ تمامیت واقعیت خدشه‌دار شود، رفتاری حقیرانه‌ و از سر آگاهی است. نمی‏شود ما معلمان تنها به‌ این دلیل که‌ با ستمگر در حال مبارزه‌ هستیم، سیمای فرشته‌ها را به خود بگیریم. باید چنین رفتارهای غیرانسانی‏ای جرم ‏انگاری شود و مرتکبین را نه‌تنها باید از پستی که‌ غصب کرده‌اند، معزول کرد. بلکه‌ باید محاکمه‌ شوند و صلاحیت تدریس را از آن‌ها بازستانده‌ شود.

به‌ دانش‏ آموز باید احترام گذاشته‌ شود نه‌ در مقام یک مشتری یا سهام دار، بلکه‌ در مقام یک انسان. انسانی که‌ آرزو، باور و موجودیتی مقدس دارد. کسی از این رفتار وقیحانه‌ بدون هیچ‌گونه‌ پیش ‏شرطی دفاع کند کارش همان‌قدر غیراخلاقی است که‌ کسی بدون هیچ ملاحظه‌ی تئوریک، عملی و سیاسی، فقط و فقط بر این مجرم بتازد و نسبت به‌ سایر نا عدالتی‌ها در لاک خود فرو رود. بدیهی است که‌ رفتار مسئولین مدرسه‌ی نامبرده‌‌ غیرانسانی است اما آیا این ناظران و واعظان همه‌ چیزدان در جامعه‌ای که‌ بر لبه‌ی پرتگاه‌ و فروپاشی خانوادگی، اجتماعی و سیاسی ایستاده‌ است، فاجعه‌ی دیگری نمی ‏بینند؟ آیا سه میلیون دانش ‏آموز ترک تحصیل‌کرده‌ را نمی ‏بینند که‌ نتیجه‌ی درایت و حکمت این دولت‌مداران و وزرای آموزش‌وپرورش است؟ آیا آن‌همه‌ مدارس کپری بلوچستان و ایران را نمی‏بینند که‌ درنهایت وقاحت می‏گویند مدارس کپری بخشی از ویژگی معماری مناطق محروم ایران است؟ آیا سه‌ تا هفت میلیون نفر کودکان کار را نمی ‏بینند که‌ تبدیل به‌ بهشتی برای قاچاقچیان مواد مخدر، ترافیک غیرقانونی انسان و بازار جنسی ارزان و همچنین بازار سیاه‌ فروش اعضای بدن شده‌ است؟ آیا آن‌همه‌ کودک زباله‌گرد را نمی‏ بینند که‌ اگر آبرویی برای این سرزمین مانده‌ باشد [که‌ نمانده‌] آن را هم بر باد دادند؟ آیا نمی ‏بینید که‌ اولیگارشی ایدئولوژیک‌ چه‌ بلایی بر سر کتاب‏های درسی آورده‌ است؟ به‌طوری‌که‌ من به‌عنوان معلم از خودم شرم می‏کنم که‌ این لاطائلات عصر حجری و ناسنجیده‌ را برای دانش ‏آموزانم توضیح بدهم. آیا شما آن‌همه‌ معلم زندانی را نمی‏ بینید که‌ به‌جای تکریم، اکنون در زندان هستند؟

شما بر تمام این فجایع غیر بشری چشم‌ بسته‌اید چون تمایلی به‌ پذیرش مسئولیت تاریخی خود ندارید. فرد بیچاره‌ای را که‌ نفوذی و محصول فساد سیستماتیک ساختار آموزش‌ و پرورش است سیبل عقده‌گشایی‏ ها و نارضایتی‏ های خودتان می‏کنید درحالی‌ که‌ آدرس اصلی جای دیگری است. معقول نیست کله‌ سری را که‌ از تن جداشده‌ است، به‌ بهانه‌ی نامرتب بودن موهایش سرزنش کرد. آیا سرمایه‌گذاری رسانه‌ای دولت فاضل و عالم [که‌ ضد فرهنگی و ضدمردمی بودن خود را به‌ کرات اثبات نموده‌ است]، در چنین بزنگاهی که‌ معلمان در سراسر کشور در حال آماده‌سازی برای برگزاری تجمعات اعتراضی پرشور خود در اردیبهشت‌ ماه‌ هستند، در شما شکی برنمی ‏انگیزد؟ معلوم است که‌ نه‌.

نمی‏شود کسی را که‌ برای جهالتش پول می‏گیرد، آگاه‌ ساخت. ما هم مثل مردمان این سرزمین از این وضعیت غیرانسانی آموزش‌وپرورش ناراضی هستیم. ما بخشی از مردم هستیم و هیچ‌وقت بخشی از پروژه‌ی هژمونیک دولت برای بازگشت به‌ گذشته‌ی موهوم و [گویا] پرافتخار نیستیم. ما هیچ‏گاه‌ به‌ پروژه‌ی استعمار فرهنگی مدارس توسط این دولت‏ها وقعی ننهاده‌ایم. هیچ‏گاه‌ سکوت نکرده‌ایم و نخواهیم کرد و بهایش را هم پرداخته‌ایم. چون باور داریم انسان همانا دشواری وظیفه‌ است. باور داریم سکوت کردن در وضعیتی بحرانی که‌ حرفی برای گفتن هست و حقیقت‏ها هم مشخص هستند، دروغی نابخشودنی است. ما هم مثل تمام مردمان این سرزمین همچون زنان، جوانان، کارگران و مطرودان و اقلیت‏های مختلف قومی و مذهبی و زبانی و جنسیتی بر این باور هستیم “مدارس ما شبیه‌ پادگان نیستند. بلکه‌ خود پادگان‌اند.”

تشکل‌های صنفی معلمان ایران همواره از مردم و جامعه‌ی مدنی پویای این سرزمین استدعا داشته که بر روی برساخت جنبشی اجتماعی متمرکز شود که‌ تمام حذف ‏شدگان و مطرودان را در خود بگیرد و صدای بی‏صدای همه‌ی مردمان باشد. بر روی خواسته‌های مشترکمان تمرکز کنیم و تمام ویژگی‏ ها و خواسته‌های متفاوت گروه‌های اجتماعی مختلف را مشروع بدانیم. ما معلمان یاد گرفته‌ایم تنها با کمک همدیگر می‏توان انتظار آینده‌ای روشن را برای این سرزمین داشت. همچنین بر وظیفه‌ی خطیر خود در گذار از این مرحله‌ آگاه‌ هستیم.

به‌ بیان مارکس اینکه‌ آموزگاران چه‌ چیزی را آموزش می‏دهند، مهم نیست. مهم کسانی هستند که‌ آموزگاران را آموزش می‏دهند. سؤال ریشه‌ای باید از بحران ساختاری و معرفتی آموزش در دولت‏ های گذشته‌ و کنونی ایران باشد نه‌ از یک شخص که‌ آبرویش بر باد می‏رود تا آبروی بربادرفته‌ی سیستم فاسد آموزش‌ و پرورش به‌ آن بازگردد. سیستمی که‌ نقش رقاصی بزک‌کرده‌ را به‌ خود گرفته‌ است و هرچه‌ خود را بزک می‏کند، مقبول ارباب نمی‏افتد. این انتخاب ما معلمان نبوده‌ است. ما خودمان قربانی این ساختار فاسد هستیم. ما خودمان آستین بالا زده‌ایم و می‏خواهیم علیه‌ استعمار آموزش‌وپرورش از جانب سیستم ناکارآمد سیاسی مبارزه‌ کنیم. در این راه‌ ما به‌ همکاری و همفکری تمام نیروهای اجتماعی مترقی و جنبش‌های دادخواهانه‌ی سراسر کشور نیاز داریم. آموزش‌وپرورش دارد تبدیل به‌ حیاط‌خلوت رانت ‏خوارهای سیاسی و دلالان انتخاباتی می‏شود. هر جبهه‌ی سیاسی که‌ به‌ سلطه‌ می‏رسد نیروهای مزدور خود را در پست‏های مدیریتی و کلان آموزش‌وپرورش می‏چپاند و دیگرکسی به‌ فکر تعلیم و تربیت انسانی و وارسته‌ی جوانان و نوجوانان نیست. این آموزش‌ و پرورشی که‌ کم‌کم دارد به‌ اردوگاه‌ دلالان سیاسی، لابی‌گری‌های جناحی و نفوذی‌های مزدور نهادهای دیگر تبدیل می‏شود، شایستگی و توانایی تربیت انسانی نوین را برای آینده‌ی این سرزمین ندارد. آنچه‌ نهادهای مذهبی و حوزه‌، رانت‌خوارهای سیاسی، نهادهای امنیتی و بازار هار آموزش پولی برای آینده‌ی جامعه‌ی ایران تدارک دیده‌اند، انسانی آزاده‌، مداراگر و اندیشه‌گر نیست، بلکه‌ لویاتانی است که‌ همه‌چیز را می‏بلعد، حتی خودش را. فرانکنشتاینی است که‌ از بحران اجتماعی و انسانی تغذیه‌ می‏کند. موجودی است که‌ به‌جای اینکه‌ بیافریند، زیستی انگلی می‏کند.

دست‌آخر اینکه نمی‏توان با پاک کردن صورت‌ مسئله، مدعی شد که‌ مسئله‌ حل‌شده‌ است. سیاست‏های تجویزی رفتاری متمدنانه و از روی تدبیر نیست، بلکه‌ بیشتر ژستی دون‏ کیشوتی، سلبریتی‏ وار و مایه‌ی تمسخر است. در چنین شرایطی باید بگوییم کسی نمانده‌ که‌ تمام حقیقت بحران آموزش‌وپرورش را نداند، حقیقت فریادهای ما را نداند؛ اما مشکل آنجاست حقیقت اجازه‌ نمی‏دهد انگل‏ها از او ارتزاق کنند، حالا هر کسی و در هر جایگاهی باشد.

کاوه محمد زاده- معلم

منبع: فراسوی کندوکاو

https://akhbar-rooz.com/?p=155806 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
جلال
جلال
1 سال قبل

درود بر شما! وجود چنین آموزگارانی انسان گرا و انسان دوست، امید را در دلها زنده نگه میدارد. خوشا به حال دانش آموزانی که در مکتب چون شمایانی می آموزند و می بالند.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x