جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

کجاست آزادی؟ یادداشت هائی پیرامون گذشتۀ ناتمام (۶) (پیرامون شعار اساسی- بخش سوم) – جمشید طاهری پور

پیش تر گفته بودم در اینجا نیز تکرار می‌کنم که من لنین را آن طور که در تجربۀ ایدئولوژیک – سیاسی چپ ایران  - بطور اخص سازمان و حزب – موقعیّت الهام بخش و راهبردی داشته، باز یافته، بازخوانی و نقد می‌کنم. این شیوه جستار...

 همدرد!

و  در همبستگی با اعتراض مردم آبادان

پیش تر گفته بودم در اینجا نیز تکرار می‌کنم که من لنین را آن طور که در تجربۀ ایدئولوژیک – سیاسی چپ ایران  – بطور اخص سازمان و حزب – موقعیّت الهام بخش و راهبردی داشته، باز یافته، بازخوانی و نقد می‌کنم. این شیوه جستار و شناسائی، و این اتفاق که دیگر لنینیست های ایران و یا افغانستان، عراق یا مصر و … به احتمال؛ لنین را جوردیگر در خود بازیافته اند، متفاوت است با ادعای پژوهش تئوریک و نقد تاریخی آثار لنین. دومی کار من نیست، کار چپ آکادمیک ایران است، خوشبختانه انبوهی پژوهش و بازخوانی، نظر نقاد و نظریه در باره لنین در مقیاس چپ جهانی موجود است

فروریختن برج متروپل آبادان؛ نمادی از سرنوشت محتوم نظام اسلامی است! همۀ آن عناصری که در فروریختن برج متروپل دخیل و حتا از عوامل اصلی بودند، عناصر و عواملی هستند که سازه های اصلی و ساختاری نظام اسلامی را تشکیل می دهند؛ رانت، فساد ساختاری، غارت منابع ملی و ثروت های سرزمینی ایران توسط جمع کوچکی از کارگزاران دولتی و وابستگان به حکومت و نوکیسگان رانت خوار باانباشت نجومی پول و برج و مکنت؛  پول و برج و مکنت، از راه بهره کشی بربرمنشانه نیرو های کار و خدمات و تخریب منابع طبیعی و زیست محیطی کشور، مسئولین فاسد و نالایق حکومتی، مدیریت غیر تخصصی و فاقد استاندردها متعارف جهانی، حکمروائی ولائی – سپاهی بیگانه با مردم و مبتنی بر وابستگی‌های اسلامی و خاندانی، حاکمیت استبداد اسلامی، بی اعتناء به نیازهای اساسی کشور، حقوق مدنی و مطالبات شهروندان، هیات حاکمه ای که سمت و سیاست آن علیه علایق و منافع مردم و مخالف منافع عالیه ایران و نسل های آیندۀ کشور است و…

از پس نقش و رویکرد حکومت در برابر فرو ریختن برج متروپل، سرشت غیر مردمی، فاسد و سرکوبگر حکومت اسلامی، بدون حجاب و خدعه و فریبکاری های معمول، در برابر دیدگان همگان قرارگرفت؛ در این فاجعه ملی که تاکنون با مرگ ۲۹ تن از هموطنان آبادانی ما  همراه بوده، بنا به اطلاع برخی منابع مردمی بیش از صدتن هنوز زیر آوار مانده اند و به احتمال با مرگی جانخراش روبرو هستند و خواهند بود.

در مواجهه با چنین اتفاق مرگباری، همانگونه که در اعلامیۀ کانون نویسندگان ایران  آمده؛ اولین واکنش حاکمیت به این فاجعه، نه اعزام نیروهای امدادگر، بلکه گسیل ادوات و تجهیزات سرکوب بوده است. نکته دیگر این که افکار عمومی ایران در این واقعه به روشنی دید و دانست که برغم هشدارهای لازم برای جلوگیری از ادامه ساخت غیر استاندارت و غیرتخصصی برج متروپل، شهردار، فرماندار و استاندار از حسین عبدالباقی، مالک برج متروپل، که از رانت خواران و فاسدان مشهور استان خوزستان است، دفاع و راه را برای ادامهٔ ساخت برج متروپل باز کرده و او را در ایجاد این جنایت یاری رسانده‌اند. این آگاهی و گستردگی آن، هر اندازه که بمیان مردم راه یافته و تداوم داشته باشد نیروئی است که بدرجات مختلف می‌تواند در سوق ایران به گذار سکولار دموکراتیک از حکومت اسلامی نقش و اثر داشته باشد.

  در عین حال این آگاهی عمومی همان ویژگی است که  موج همبستگی های کم نظیر کنونی را پدیدار کرده است. 

در بیانیۀ شورای بازنشستگان ایران (هفتم خرداد ۱۴۰۱)، در باره قضاوت مردم و داوری افکار عمومی  تصریح شده که «قضاوت اینکه همه‌شان [همۀ کارگزاران و عوامل حکومتی] در چنین فاجعه ملی دست دارند و مسبب کشتار مردم اند، فضای غالب افکار عمومی است.»

براین مبناء می‌توان نشان دادکه ظهور این ویزگی در فاجعه و مولمۀ ملی خوزستان، موجبات یک همبستگی گسترده را نه تنها در  مردمان و اقوام ساکن خوزستان، بلکه در شهروندان استان های دیگر کشور و حتا در میان ایرانیان برون مرز برانگیخت و شکل داد..

شادا…! بر این برآمد آگاهی و همبستگی! من آنرا پشتوانۀ مردمی نیرومندی برای جنبش مطالباتی اقشار گوناگون مردم ایران می طلبم.  – کارگران، معلمان، باز نشستگان، پرستاران، زنان، جوانان، دانشجویان، ملیت های ساکن کشور، کشاورزان، جنبش های زیست محیطی و … – که در سراسر ایران  در کار سازمانگری و تداوم بالندگی جنبش مطالباتی خود در فعالیت و تکاپو هستند، جنبش هائی که با خصیصۀ مدنی و شهروندی بطور گسترده جاریند و هیچ نیروئی قادر نیست آنرا از حرکت، پیشروی و بالندگی باز دارد.

                                                    ***

عمر دوّم
مرد هنرمند خرد پیشه را
                عمر دو بایست در این روزگار
تا به یکی تجربه اندوختن
با دیگری تجربه بستن بکار
سعدی

 سعدی این حرف را برای زمان خود گفته که علم و معلومات و دانستنی ها، جاری و  رسانه ای نبودند، و  پیری و دانائی از یک جنس بودند. برای نسل ما؛ انقلابیون چپ دهه چهل و پنجاه ایران، آموزش سعدی؛ پند و اندرز سازگار و سنجیده ای است؛ چون سفارش می‌کند که گذر و گذار عمر را بی ارج و کم بهاء نیانگاریم و  تجربه‌های خود را برای برپائی یک آیندۀ بهتر بکار بندیم.

به تکرار گفته ام  در این یادداشت‌ها اهتمامم بدست دادن نقد مفهومی از گذشتۀ ناتمام ماست. چرا نقد مفهومی؟ حالا بخاطرم نمانده از چه کسی آموختم، همین قدر یادم مانده که زیاده از سی سال پیش بود که خواندم؛ یک اشتباه تا زمانی که برپایۀ یک نقد تحلیلی صورت مفهومی از آن بدست داده نشود، پدیداری قابل تکرار باقی خواهد بود! در شعاع همین آموخته بود که به درک و تبیین یک ضرورت دست یازیدم: «ضرورت گذار از سوسیال اتوپی به سوسیال دموکراسی!». (کار اکثریت)

در بارۀ گذشتۀ سازمان اکثریت، منصفانه این است که تلاش‌های در خور تحسینی در نقد راه طی شده صورت گرفته امّا نوشتارها بیشتر توصیفی اند تا تحلیلی و از این سبب، کمتر دارای ارزش و بار نقد مفهومی هستند. رایج ترین شان عبارتند از؛ برائت از گذشته، شخصی کردن اشتباهات و انواع عذرتقصیرها که بر نقش و اثر تعیین کنندۀ عوامل بیرونی تأکید دارد و بالآخره دوگانۀ تأئید مطلق و نفی مطلق بجای نقد و آموختن عبرت های راه طی شده!

محض نمونه به رفیقی که در باره فعالیت گذشتۀ خود در سازمان اکثریت، یک کتاب نوشته بود، گفتم اگر شما نصف صفحه در باره  نقش و اثر برانگیختگی و ناشکیبائی در ارتکاب ما به اشتباهات کوچک و بزرگ می نوشتید و همین مفاهیم برانگیختگی و ناشکیبائی را باز و معنا می کردید، که چه اندازه از تعقّل و تأمّل دور و در فاصله قرار دارند، ارزش کتاب شما از اینکه هست صدبرابر بیشتر می شد!

فاکتور تعیین کننده ای که  فقر مضمونی این برخوردها را موجب می‌شود و به آن دامن می زند؛ علاوه بر محدودیت دانش سیاسی  – که در نسل ما عمومیت داشت –  دلبستگی نوستالژیک و ناتوانی در ارائه اندیشۀ نو و راه نو است. دو دیگر اینکه در سمت و سیاست‌های جاری آنان، حضور پنهان شیوه نظر و عمل سابق، موجب تکرار اشتباهات و تداوم  سیاست و  ایدئولوژی ناکارآمد گذشته می شود!

 برغم حقایق تلخی که بدان اشاره کردم، نباید بر این تصوّر بود که راه طی شده  هیچ چیز برای امروزمان ندارد و از ارزش‌ها و میراثی که بکار آیندۀ ایران بیآید، خالی است. چنین تصوّری بکلی باطل است!

همین فاکت که راهیابی نوین آینده، الزام و ضرورت حیاتی آن، نقد مفهومی راه طی شده است، بر درستی این باور گواهی می دهد و صحت دانش  تجربی را تأئید می  کند که، پی و بنیاد زیست آزاد و متعالی انسان و توسعۀ پایدار سیاسی – اجتماعی و زیست محیطی و بالندۀ جامعه را، متکی بر اندوخته های عقلانی راه طی شده، طرح انداخته است.

 ایران در موقعیتی قرار گرفته است که نقش و اثر دموکراتیک و ترقیخواهانه هر فرد و گرایش اپوزسیون در برپائی آینده برای کشور، مشروط است به نقد ساختاری کم و کیف نقش و اثرش در تقویت و جانبداری از آیت الله خمینی و یاری به او در قبضۀ قدرت سیاسی و برپائی حکومت اسلامی در ایران!

متأسفانه در این زمینه نیز مبالغه، افترا و دروغ پراکنی، انکار و تحریف واقعیت‌ها، شیوۀ رایج است و بدون پرده پوشی باید گفت؛

برخوردهای خود غرضانه ای در چپ و راست و میانۀ اپوزسیون  تداوم دارد و همآهنگ با اوج جنبش و خیزش مردم، با طنین بلند تری در فضاهای پیکار اپوزسیونی بگوش می رسند. نقش و اثر هیاهوهائی از این دست، سرکوب آگاهی حق انسان است در تعیین سرنوشت خود، و احساس مسئولیت ملی و میهنی را مخدوش می‌کند و یا به کجراه می کشاند!

*

 حکومت اسلامی در ایران یک ضایعۀ ملی است که در فاجعۀ برپائی آن – با اندکی تسامح – مشارکت و مسئولیت همگان در میان است. در پاسخ به این مسئولیت، یک اهتمام همگانی برای تشکیل همبستگی و ائتلاف در مقیاس همۀ گرایش ها و نیروهائی ضروری و لازم است، که از گذار ایران از جمهوری اسلامی دفاع می‌کنند و آینده کشور را  در آزادی و دموکراسی، پیشرفت اجتماعی و عدالت برای همگان در لوای یک حکومت سکولار دموکراتیک، مبتنی بر اصول و ارزش‌های اعلامیۀ جهانی حقوق بشر و بیانیۀ حقوق شهروندی می‌طلبند و اهتمام دارند.

 معمولن فراموش می‌شود که انسداد سیاسی در جامعه و اختناق حاکم بر فضاهای فرهنگ نقد و روشنگری در ایران پهلوی دوم، در کنار گشاده دستی رژیم شاه در آزادی فعالیت برای عناصر و محافل اسلامی که پنهان و آشکار در خدمت مقاصد خمینی بودند،  چه نقش تعیین کننده ای در عروج سیاسی خمینی و برپائی حکومت اسلامی در ایران بازی کرد.

«آنچه که … قبضه قدرت سیاسی توسط خمینی را  تسهیل کرد و نقطه فرجامین بر آن گذاشت؛ ممنوعیت و انسداد سیاسی بود که بویژه پهلوی دوم بر چپ، لیبرال ها، دموکرات  ها، ملی گرایان مشروطه طلب و مخالفان و منقدین عرفی مسلکی اعمال کرد که با دیکتاتوری فردی او مخالف بودند. بدین سان موثرترین قوای دفاعی جامعه را در برابر قدرت طلبی مشروعه بی رمق و بی اثرکرد و با  محروم کردن جانبداران مشروطه و عرفی مسلکان از فعالیت در عرصه عمومی کشور، میدان را برای فتح بلامنازع خمینی و مشروعۀ او گشود.» ( اخبار روز- ج. ط – چپ در ایران و مشکل انتگراسیون – ویراست دوم)

برای چپ سنتی ایران -از انقلابیگری راه کارگر، تا سمت و سیاست تعدیل جوئی های حزب توده و اصلاح طلبی سازمان اکثریت و نیز «رئال پلیتیک» حزب چپ – فدائیان خلق -، این شرط در ایدئولوژی سنجیده می شود با درجۀ دگرگشت از سمت و سیاست‌های اراده گرایانۀ لنینیسم و رویگردانی از سرمشق تئوری و تاکتیک بلشویکی در برپائی و ساختمان سوسیالیسم روسی و شبهه نظریه هائی نظیر راه رشد غیرسرمایه داری، که مشوق اتحاد با خط امام و پیروان قدیم و جدید اسلام سیاسی است.

 پی داشت این رویگردانی و دگرگشت رویکرد آزاد و گشادۀ ملی؛ پایبندی به اصول پیشرفت اجتماعی و توسعه سیاسی و زیست محیطی پایدار، در مسیر آزادی، دموکراسی، صیانت طبیعت و عدالت برای همگان، و رشدو تکامل سوسیال دموکراتیک جامعه است.

انتخاب من بر این راستا و اثربخشی در همین مسیر بوده و در حد بضاعت خود آنرا پیموده ام.  و اکنون که سه دهه از این تجربه می‌گذرد، با راست آزمائی در کوران حوادثی  که ایران و جهان به خود دید، بیش از پیش بر این باور استوار شدم  که در انتخاب خود محق بوده‌ام و  – برغم پلیداندیشی و افتراپراکنی های مخالفین –  بایستۀ  این است که بر انتخاب خود پایدار باقی بمانم.

نگاه کنید به حجم کامنت های نوبتی که بقصد شلاق و شکنجۀ دگر اندیشی و دگر گشت، نوشته و با گشاده دستی نشر می یابد! این نمایه ای از وفور تعصّب و جزمیّت در چپ ایران است! در برابر آن، تنها رواداری چارۀ کار نیست، علاوه بر رواداری، شفافیت مواضع و روشنگری ستیزنده باید داشت.

فراهم آوردن مستندی از تأملات «عمر دوم» یک شیوۀ عمل است. در این نوبت؛  نقلی می‌ آورم از گفتارم در کنگره چهارم سازمان اکثریت در تابستان ۱۳۷۴:

« من به لنین و لنینیسم مؤمن و معتقد بوده ام. امروز خود را فارق از آن احساس می‌کنم و عمیقاً به این نتیجه رسیده‌ام که لنینیسم یک عامی گری در مارکسیسم بوده است.

لنین نابغه بود و شخصیت چند جانبه ای داشت؛ فیلسوف بود، تئوریسین انقلابی و شورشگری بود که تاریخ صد ساله ی اخیر بشریت نظیر آنرا سراغ ندارد وحتی می‌توان گفت هومانیست بی بدیلی بود. اما من امروز این‌طور می‌فهمم که لنینیسم تکامل منطقی و تاریخی ایده‌های مارکس نبود. جوهرۀ آموزش‌های لنین با اساسی‌ترین آموزش‌های مارکس مغایرت داشت زیرا لنین «اراده» را جای «قانونمندی های تحول اجتماعی» می نشاند. امروز اینطور می‌فهمم که بدون نقد و کنار گذاشتن لنینیسم نمی‌توان در سطح تفکر اجتماعی معاصر اندیشید.»

(ج – ط، – عمردوم-  کار شماره ۱۱۶- ۲۲ شهریور ۱۳۷۴) – آرشیو اسناد اپوزسیون

توهم ایدئولوژیک – ایدئولوژی توهم

پیش از آن که از اصول و بینشی که بیانیۀ پیرامون شعار اساسی، بر اساس و در شعاع آن تحریر یافته  و برگرفته هائی از آموزش‌های لنین اند گزارشی بدست دهم،  نکته ای را لازم است یادآوری کنم:

پیش تر گفته بودم در اینجا نیز تکرار می‌کنم که من لنین را آن طور که در تجربۀ ایدئولوژیک – سیاسی چپ ایران  – بطور اخص سازمان و حزب – موقعیّت الهام بخش و راهبردی داشته، باز یافته، بازخوانی و نقد می‌کنم. این شیوه جستار و شناسائی، و این اتفاق که دیگر لنینیست های ایران و یا افغانستان، عراق یا مصر و … به احتمال؛ لنین را جوردیگر در خود بازیافته اند، متفاوت است با ادعای پژوهش تئوریک و نقد تاریخی آثار لنین. دومی کار من نیست، کار چپ آکادمیک ایران است، خوشبختانه انبوهی پژوهش و بازخوانی، نظر نقاد و نظریه در باره لنین در مقیاس چپ جهانی موجود است.

حزب توده و سازمان اکثریت – هرچند نا همزمان –  اصول و مفاد بیانیه های گردهمائی احزاب کمونیست جهان در سالیان دهه ۶۰ میلادی را، صورت بروز شده‌ای از لنینیسم ارزیابی کرده و می پذیرند. متعاقب آن، در پیروی از تئوریسین های حزب کمونیست شوروی؛ نظریۀ «راه رشد غیر سرمایه داری» را بعنوان نظریه راهنما و تئوری راهبردی در تعیین سمت و سیاست خود باز شناخته و  محتوای استراتژی سیاسی خود را بر آن پایه طراحی می کنند.

استراتژی حزب، در کوران رخدادهای منتهی به بهمن ۵۷، و همچنین در روند برپائی و استقرار حکومت اسلامی در ایران، مبتنی بر این نظریه است؛ چندان که سمت و سیاست اتحاد با «خط امام»، نمایۀ گزینش و تبلور آن بوده است!

در مجادلات این زمان در حزب – که به برکناری اسکندری دبیر اول حزب و جایگزین کردن کیانوری بجای آن در جایگاه دبیر اول حزب توده ایران انجامید – نکتۀ حائز اهمیت تاریخی، مضمون و محتوای این تغییر و تعویض است!؛

ایرج اسکندری در نقطۀ مقابل کیانوری و دیدگاه و مواضع او قرار داشت، خواهان اتحاد حزب با نیروهای ملی و دموکراتیک کشور بود و به گونه‌ای می‌توان نشان داد که در راستای سمت و سیاست سکولار دموکراسی شاپور بختیار می اندیشید. برای من امروز قابل فهم است که چرا ایرج اسکندری؛ مترجم کاپیتال مارکس در همبستگی با لیبرال ها و دموکرات های بورژوازی ایران می اندیشید، اما  نورالدین کیانوری، شخصیت پروردۀ تئوری و تاکتیک بلشویسم روسی، ستایشگر پیرهن چاک آیت الله و خط امام بوده است. متأسفانه عبرت و ارزش بزرگ این تجربۀ سرنوشت ساز، تا امروز در چپ ایران باز شناخته  نشده و تا هرهنگام که چنین است، نصیب و قسمت ایران و چپ جز آنچه که بر ما رفت، نخواهد بود!

 حزب توده ایران از مشارکت کنندگان در گرد همائی سالیان دهه ۶۰ احزاب کمونیست و سازو کار تدوین و نشر بیانیه های آن بود که تحت رهبری حزب کمونیست شوروی قرار داشت، اما سازمان، یکدهه بعد، در روند دگرگشت از سازمان چریکها به سازمان اکثریت، بیانیه های  گرد همائی احزاب کمونیست در دهه ۶۰ میلادی را پذیرفت و التزام به اصول و مفاد مندرج در آن‌ها را اعلام داشت.

 این پدیدار در سازمان، محرّک و مقوّم فرایند متضاد و متناقضی بوده است  که سازمان اکثریت را از فاز خودداری از دادن رأی به قانون اساسی و امتناع از مشارکت در همه‌پرسی جمهوری اسلامی، به فاز یا دورۀ اتحاد با خط امام و وحدت با حزب توده ایران راند.

 پذیرش بیانیه های گردهمائی بزرگ احزاب کمونیست جهان که در دهه ۶۰ و در پراگ برگزار شد؛ توسط رهبری وقت سازمان اکثریت، موافق آموزش و مبانی انترناسیونالیسم لنینی صورت گرفت و به حدود مشخص ایدئولوژیک سازمان اکثریت، صراحت بخشید.

چنین فرایندی – خواه، نا خواه – متضمن پذیرش رهبری هژمونیک حزب کمونیست شوروی در انترناسیونال کمونیستی بود! و بنوبه خود؛ میراث ارجمند جنبش نوین چپ ایران – جنبش فدائیان خلق – را که بر اندیشه مستقل و هویت خودبنیاد ایجادگرانش  – جزنی، ظریفی، احمد زاده و پویان – اتکاء داشت، با تعرض و تهدید روبرو می کرد! چنان که در سالیان مهاجرت و استقرار رهبری در شوروی، نمونه هائی گذرا و در پایۀ سازمان رخ نمود!

*

 در ذهنم مانده؛ ،- اردی‌بهشت ۱۳۵۸ بود یا شاید هم ۵۹ !- نخستین دیدار رسمی هیأت های نمایندگی رهبری سازمان و حزب! در این دیدار وقتی که با دفاع سرسختانه اما فراخواننده و دعوتگر کیانوری؛ دایر بر پشتیبانی عام و تام از سیاست و خط مشی آیت الله خمینی رو برو شدیم، در خطابی آمیخته به نکوهش به کیانوری گفتم، اما لنین همیشه بر ضرورت حفظ تمایز سمت و سیاست حزب طبقه کارگر، از سیاست و سمتگیری متحدین خود تأکید داشت! کیانوری در حالی که چشم در چشم، خیره بمن نگاه می کرد، در پاسخ گفت؛ ما سیاست حزب خود را آنطور تعیین می‌کنیم اگر لنین اینجا بود می کرد!

من پیرو لنین بودم اما کیانوری نسبت خود با لنین را معکوس می دید! پنداشت کیانوری در اینهمانی با لنین را بارها شاهد بودم! بار ها از خود پرسیده ام؛ آیا این پنداشت در درونی ترین معنای خود، صورتی از احساس استقلال کیانوری از لنین نبود؟ استقلالی که در صورت داشتن یک روحیه نقّاد و منش سوسیال دموکراتیک، می توانست در بوتۀ گداختۀ پیکارهایش بدان دست یابد!

کسی که حزب را در قدمگاه خمینی گسترد، چه اندیشه ای در سرداشت؟ آیا بر این اندیشه نبود که از حزب توده ایران یک هویت بومی بسازد، یک حزب فراگیر ملی، میهنی و مردمی تا حیات اجتماعی و سیاسی بالندۀ ایرانیان را در آزادی، دموکراسی، پیشرفت و عدالت، در آینده ای که صد سال است انتظار می کشند، نمایندگی کند؟!

*

باری! لنین؛ در کادر برداشت‌های مخصوص خود و الهام خود انگیخته اش از مارکس، متأثر از جهان سرمایه داری سالیان آغازین دهۀ ۲۰ میلادی و جامعه فئودالی و رشد نایافتۀ روسیۀ آن زمان، یکرشته نظریه هائی را بدست داده که قوینّ سرشت اتوپیائی و اراده گرایانه دارند.

 من نظرات اتوپیک و معطوف به ارادۀ لنین را در مفهوم توهم ایدئولوژیک درک می کنم و براین پایه است که گفته و می گویم؛ لنین، توهم  ایدئولوژیک خود از جهان و ارادۀ معطوف به پیروزی سوسیالیسم در روسیه  – ضعیف ترین حلقۀ سرمایه داری جهانی – را نظریه پردازی و تئوریزه کرده و تعمیم جهان شمولی از آن بدست داده است!

  استالین جانشین لنین، آنرا «لنینیسم؛ مارکسیسم عصر امپریالیسم» مصطلح و در مفهوم «مارکسیسم لنینیسم»، مسما و رایج کرده است.

از اراده گرائی و توهم ایدئولوژیک لنین، آن چیزی که بما رسید و  در ما بقاء و دوام یافت، تصوّر انحصار حقیقت در متن توهم ایدئولوژیکی بود که سرمایه داری و تکامل آن؛ امپریالیسم را عمده ترین شر جهان بشری -خمینی می گفت شیطان بزرگ – و دوران را دوران انقلابات پرولتری – سوسیالیستی و  عصر سوسیالیسم می خواند!

بیانیه پیرامون شعار اساسی را می‌توان گزارشی از کارکرد تصوّر انحصار حقیقت و ایدئولوژی توهم در طرز نگاه به ماهیت و ترکیب نیروها در مقیاس جهان و ایران، و درک و فهم رخدادهای کشور، توسط رهبری سازمان اکثریت دانست و توصیف کرد! و از همین زاویه به تجانس و سازگاری که میان ایدئولوژی و سمت و سیاست لنینی با شرایط  زیست مادی و فرهنگی وباورهای دینی و خلق و خوی نسل ما وجود داشت – زیست در جهان دوقطبی، سلطۀ هژمونیک چپ سنتی، مدرنیزاسیون شتایان پهلوی دوّم، درجۀ نازل رشد اجتماعی، دیکتاتوری و انسداد سیاسی و اختناق اندیشگی و نفوذ هژمونیک اسلام سیاسی… –  دست به تحقیق زد، و در ابعاد خاص تر، آنرا از نگاه چپ و مشکل انتگراسیون در ایران، بمثابۀ  یک تجربۀ  موضوع مطالعه نقادانه و پژوهش قرار داد.

ج – ط

۲۶.۰۵.۲۰۲۲

                                         

https://akhbar-rooz.com/?p=155968 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

21 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
محمود ایمانی
محمود ایمانی
1 سال قبل

درود.
جناب طاهری پور ، شما در یکی از سلسله نوشتارهای خویش مطرح فرمودید که :” سیاست ، یک علم آکادمیک است و آن را باید در دانشگاه آموخت”.( نقل به مضمون)
و همین جملات شما سبب گردید که من به شکل کاملا جدی به نوشتار سریالی شما افکنده و آنها را با دقت مورد مطالعه قرار داده و پرسش های کاملا جدی نیز مطرح کنم.
نخستین پرسش من در مورد معرفت شناسی علمی دقیق شما و رهبری سازمان از اندیشه های خمینی بود.
اما شما هیچ نوع پاسخی به آن نداددید.
و این عدم پاسخگوئی البته نباید زیاد شگفت انگیز باشد.
بگذارید خاطراتی از تاریخ را نقل کنم.
نام :” استالین” همراه با خشونت ، دیکتاتوری ، استبداد رای ، وکشتار همراه است.
اما همین استالین دیکتاتور و خونریز ، برای تعدادی از ایرانیان که در دوران جنگ جهانی دوم جوان بودند ، همراه با خاطرات بسبار دلنشینی است.
بسیاری از این جوانان در دوران جنگ جهانی دوم ، مساعدت های مالی بسیاری برای ارتش سرخ کرده و نامه های تقدیر آمیزی از استالین دریافت کردند.
کاش زمان مساعدی پیش می آمد و من از اقصی نقاط روستاهای ایران ، این نامه ها و پاسخ های استالین و امضا استالین را در زیر این نامه ها ، گرد آوری کرده و منتشر می ساختم.
نام استالین ، تن زمامداران آن دوران را می لرزاند. اما همین دیکتاتور و خشن و خونریز ، خودش را موظف می دید که به یکابک نامه ها پاسخ دهد.
حتی نامه هائی که ناسزا بود را با ادب تمام پاسخ می داد.
اما افسوس که در موقعیت امروزی ایران ، هیچیک از خانواده ها در هراس از نظام فعلی جرات آن را ندارند که این نامه ها را منتشر سازند.
به هرحال ، استالین با تمامی مشغله ذهنی خویش ، به نامه های جوانان روستائی ایران پاسخ می داد.
ولی گویا ، شما و دیگر رهبران سازمان ، این خصلت را ندارید که به کامنت ها پاسخ دهید.
من ، خودم را آماده کرده بودم که اگر به سوال نخستین پاسخ دادید ، بحث را ادامه داده و به خطاهای علمی لنین در مورد ” ماخ ” و همچنین موضع گیری نابخردانه لنین در مورد :” نسبیت انبشتین” اشاره کرده و سپس به تعریف لنین از ماده بپردازم.
جناب فرخ نگهدار ، در مناظرات تلویزیونی سال ۱۳۶۰ ، صراحتا تعریف لنین از ماده را پذیرفت.
پذیرش این تعریف و طفره رفتن زیرکانه احسان طبری از پذیرش این تعریف سازمان فداییان خلق (اکثریت) را در مقابل هجوم پدیده های سیاسی — اجتماعی ، قرار داد که سازمان این انبوه از تهاجم پدیده ها را نمی توانست مورد تحلیل قرار دهد ، در نتیجه به سوی حزب توده ایران ، گرایش یافت.
من در آن هنگام عضو ساده ای در سازمان بودم. با سن بسیار کمی که حاضر بودم جان خودم را فدای آرمان فدائی ها بنمایم.
اما من هنوز درکی دقیق و علمی از فلسفه و مقولات پیچیده فلسفی نداشتم.
من در آن هنگام ، بسباری از کتب فلسفی ماتریالیسم دیالکتیک را همانند کتابهای :” ژرژ پلیتسر ، موریس کورنفورد ، آفاناسیف و …” را فقط حفظ کرده بودم.
اما بعدها و هنگامی که در رشته فلسفه تحصیل کردم ، متوجه شدم که این درسنامه ها به قول احسان طبری :” اصلا فلسفه نیستند و باید از میان مردم جمع آوری شوند”.
اما ، به هر حال امیدوارم که باب بحث باز شده و بتوانیم گامی در راه احیاء جنبش کارگری – مارکسیستی برداریم.

مهرداد
مهرداد
1 سال قبل

یکباره متوجه شدم آقای جمشید در پیش گفتار مقاله از فاجعه متروپل سخن گفت، یعنی ریزش ساختمان بی در و پیکر و بدون جواز و بدون رعایت موازین مهندسی. این همان فرهنگ معماری تیرچه بلوک معروف است که همه شر خر ها و بسازو بفروش های ایران را به جان و مال هستی مردم انداخته است.

 اینکه ایشان هر مقاله ای را با اشاره ای به اوضاع و فجایع جاری کشور آغاز میکند برای من نکته ظریفیست که ریشه عمیق در تنگاتنگی تخریب فیزیکی و سیاسی فرهنگی ایرانیان دارد. بین بسازو بفروش های ساختمان از یکطرف و سرو سامان دهندگان و مخترعین مکتب، و ایدئولوژی من دراوردی در ایران تفاوت زیادی نیست. اولی چون آواری از آهک و آجر بر سر مردم فرو میاید و دومی که با فریب و دغل بازی جعل شده، همانند “ایدئولوژی توهم” مندرج در سطور بالا چند نسل را به دنبال نخود سیاه میفرستد و عاقبت بدون کوچکترین مسولیتی غیبش میزند. و این فقط شامل تاریخ اکثریت و حزب توده نمیشود.

نگاهی بیاندازید به تیتر بزرگ در همین سایت مبنی بر “روسیه در آستانه پیروزی در لوهانسک.” پیروزی بر چه کسی؟ مردم اوکراین، پنج میلیون کودک آواره، نازی ها و نئو فاشیست ها، ناتو؟ به همین سادگی یک ملکه ذهن جدید برای حامیان جنگ ساخته و فروخته شد که نمودار آوار دیگریست که فرو ریختنش فقط دیر یا زود دارد.

بچه محل
بچه محل
1 سال قبل

نانوای محله سوسیال دمکراتها نونش تو روغنه. با این همه نونی که این / ها به / هم قرض میده /ن جای تعجب هم نداره.
خب ما چپ های سنتی روسوفیل استالینیست باید بدنبال جای دیگری باشیم‌. این محل شده پاتق دمکراتهای سوسیال.

نسیم
نسیم
1 سال قبل
پاسخ به  بچه محل

یعنی شما فقط با کسانیکه از پیش نظر شما را قبول کرده باشند تبادل نظر می کنید؟
تربچه های پوک مانونیست امریکایی ارزش وقت گذاشتن ندارند؟

امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل
پاسخ به  بچه محل

لازم نیست فرار کنید و بروید جای دیگه
که خودتان بگوید و خودتان بخندید؛ که نهایت رفتارتان ،حکایت کبکی می شود که سرش را می کند زیر برف

کاووسی
کاووسی
1 سال قبل
پاسخ به  بچه محل

آب به لانه ی شبه مورچگان ریختید بچه محل، دم شما گرم. شبه مورچه از این بابت که این جماعت برخلاف مورچگان که عمری در تلاش و کارند، بیکار پای کامپیوتر نشسته و دُن کیشوت وار در رویاهای خود قلمروهای بیشتری را فتح میکنند. همانطور که پروژه استحاله رژیمشان از راه رای جمع کردن برای خاتمی تا همتی شکست خورد، این پروژه تطهیر ناتو آنها هم شکست خواهد خورد. کافیست نیم نگاهی به زیر پوست شهر‌ اربابان در دوسوی اقیانوس انداخت.

دیلمان
دیلمان
1 سال قبل

من در میان سیلی از مطالب که ارزش بررسی وپاسخگویی دارد مطلبی را انتخاب میکنم اول مساله استبداد و انسداد سیاسی دردوره شاه که بارها تکرار میگردد
سئوال من اینست که رنج این انسداد برای معدودی روشنفکر سیاسی بوده ویا اکثریت مردم واینکه شاه این شیوه حکومت را براساس تمایل شخصی انتخاب کرده ویا شرایط جامعه راهی دیگر برای حکومت پیش پایش نگذاشته است وباید باین سئوال هم پاسخ دهیم که چرا عمر روز های ازاد در ایران اینقدر کوتاه وپر از تشنج وناارامی بوده که مردم پس از پایان ان روزها ی مرده باد وزنده باد نفس راحتی کشیده وسر کار وزندگی خود رفته اندونمونه اش اگر مردم واقعا از استبدادشاه در عذاب وبدنبال ازادی بوده اند چرا ازادی بدست امده از انقلاب را حفظ نکرده وسر در اطاعت استبدادی بی رحمتر گذاشته اندودرشرایط آزادب چرا نفس گرم روشنفکر در اهن سرد مردم تاثیر نکرده یکی ازاشکال جدایی روشنفکر از توده مردم در این جاست که خواست خود را بجای خواست مردم گذاشته واراده گرایانه بر ان پای فشرده اند بطوریکه هنوز هم شمایکی از اندیشمندانه ان دوره بران باور دارد جمع بندی من اینست که استبداددر ان دوره یک مرحله لازم حکمرانی بوده در مقابل اکثریت مردمی که هنوز درک وشناختی کافی از ازاد زیستن سیاسی والزامات ان نداشته وازادی رابا عصبیت وشورش بلوا یکسان میگرفته اند وشاه نیز علیرغم عدم حمایت روشنفکران ایده الیست وارمان خواه که میبایست با سلاح وحدت وانتقاد عمل میکرده ونه سلاح خودرا بسوی ان نشان میگرفتند ویا منفی بافی های سیاسی کارهای های غیر برانداز راه خودراافتان وخیزان بسمت توسعه ادامه میداده است وحتما توسعه اقتصادی دموکراسی مورد نیاز را بساختار سیاسی تحمیل میکردواعتقاد دارم که شاه علیرغم همه اشکالات در سمت درست تاریخ ایستاده بود وتنها اثبات ان احتیاج به نیم قرن زندگی در بحران وجنگ وتحریم وانزوا وبرگشت بنقطه صفر داشت

امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل
پاسخ به  دیلمان

تاریخ ایران پر از چیزهای است که ناخوش آیند بودند
مستبدی بنام محمد رضا شاه
در دوران صدارتش
وقتی کمی پول نفت دستش آمد فکر کرد کسی شده است دچار توهم امپراطوری سازی با محوریت شیعه شد
دست مسجدی ها را باز گذاشت و بقیه را له کرد
جامعه منفجر شد
شد انقلاب ۵۷،
که همان مسجدی ها سوار بر کار شدند
و شد شرایط فعلی حاکم بر کشور.
اما کسی در پی مقصر یابی باشد
و با متهم کردن دیگران
در پی تطهیر مستبدی باشد که شرایط فعلی حاصل استبداد متوهمانه او بود
باید گفت این مقصر یاب، چه آدرس غلط ناشیانه ای را مطرح کرده است

سهند سپهری
سهند سپهری
1 سال قبل
پاسخ به  دیلمان

سئوال نامحدود و نا مشخص !!

نوشته اید : « سئوال من اینست که رنج این انسداد برای معدودی روشنفکر سیاسی بوده ویا اکثریت مردم واینکه شاه این شیوه حکومت را براساس تمایل شخصی انتخاب کرده ویا شرایط جامعه راهی دیگر برای حکومت پیش پایش نگذاشته است وباید باین سئوال هم پاسخ دهیم که چرا عمر روز های ازاد در ایران اینقدر کوتاه وپر از تشنج وناارامی بوده که مردم پس از پایان ان روزها ی مرده باد وزنده باد نفس راحتی کشیده…..»

شما از کی سئوال می کنید؟
لطفا چارچوب سئوال را مشخص کنید و با علامت سئوال ( ؟ ) محدود کنید .

فقط این را به عنوان مقدمه ی پاسخ خود بگویم . که «انسداد » برای معدودی روشنفکر سیاسی نبود.
در ایران قبل از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با میزان عقب ماندگی بیشتر اقتصادی و اجتماعی در حکومت مشروطه سلطنتی مطابق الگوهای شناخته شده ی جهانی قانون اساسی مشروطه ایرانی داشت نهادینه می شد که به مزاق دربار و وابستگان خارجی و اربابان آنها در ارتباط با ملی شدن ضنایع نفت سازگارنبود.

بهمین دلیل با کودتای نظامی شرائط را برای مدیریت شاه و کنسرسیوم نفت تغییر دادند و فعالیت احزاب بکلی تعطیل شد.
مگر در کشورهای اروپائی مردم به احزاب مختلف رای نمی دهند؟ حتی در انگلستان و دیگر کشورهای پادشاهی ؟
مگر در کشور های اروپائی همه مردم تحصیکرده و روشنفکرند؟
مگر در کشور های اروپائی هیتلرو موسولینی از طریق انتخابات و رای مردم به قدرت نرسیند؟
مگر همین امروز در آمریکا و اروپا سیاستمداران تخم دو زرده می کنند؟
مگر خاطرات تکنوکرات ها ، بوروکرات ها ، وکلا و وزرای حکومت گذشته را نمی خوانید که در مورد بی تدبیری ها و ندانم کاری ها تجربه های خود را به ما منتقل می کنند؟
راست آن ست که جامعه ی بسته محمد رضا شاهی حتی مانع تمرین فعالیت سیاسی و اجتماعی احزاب حکومتی و سیاستمداران حکومت گذشته شد که در بحران اقتصادی ـ سیاسی سال ۵۵ قادر به پیدا کردن راه حل برای عبور از بحران نبودند و شخص شاه نیز مزید بر این علت بود. در سال ۵۷ جامعه بحران زده جولانگاه مساجد و روحانیون بود و مسئولان سیاسی حکومت جای خود را به تانک ها و زره پوش ها و حکومت نظامی داده بودند.
طنز تاریخ این بود که در بحران سیاسی ۳۹ـ ۴۲ فقط نیروهای مذهبی شورش ۱۵ خرداد را راه انداختند چون حکومت نیروهای چپ و ملی را سرکوب کرده بود. رژیم با وضع مجدد حکومت نظامی مدتی ایران را به قبرستان تبدیل نمود.
در سال ۵۷ دوباره آخوند ها به میدان آمدندند و در انتقال قدرت هم با زعامت آمریکا ، دربار ، ارتش و ساواک قدرت به خمینی و نیروهای مذهبی منتقل شد.

وقتی شاه از کشور رفت دیگر امکانی بر گشتن به قانون اساسی مشروطه و تحکیم حکومت مشروطه سلطنتی مثل قبل از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ وجود نداشت. رفتن شاه تائیدی ست بر نقش استبداد فردی که با رفتن او همه چیز از هم پاشید؟ این یه معنی مشکل ساختاری حکومت گذشته ست که شاه بیمار اجازه نداد از سال ۵۵ نایب السلطنه ( فرح) تا اطلاع ثانوی مدیریت کند و امکان اصلاحات هم وجود داشت ولی شاه به درخواست بختیار ـ سنجابی ـ فروهر اعتنائی نکرد.

تا سال ۵۷ هزاران تصمیم عجولانه گرفته شد که در مجموع به نفع نیروهای مرتجع مذهبی تمام شد.
بدیهی بود که تمام کسانی که از حکومت بعداز کودتا ناراضی بودند حتی بسیاری از صاحب منصبان فکر می کردند
با قانون اساسی جدید و مجلس موسسان گشایشی صورت خواهد گرفت که اصلا خمینی بعداز به قدرت رسیدن مسیر را عوض کرد.
حالا شما سئولات خود را فرموله کنید تا از نوع بحث کنیم.

ناصحی
ناصحی
1 سال قبل

باید فاشیست بشی تا این سوسیال دمکراتهای مجازی دست از سرت بردارن وگرنه هرچی از گذشته اتان و آرمانهای سابقت بد بگی بازهم کم‌گفتی.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل
پاسخ به  ناصحی

وقتی روحیه چماقداری و چماق خواهی ملکه ذهن فرد یا افرادی شود اگر تغییر نگرشی در این فرد یا افراد بوجود آید:
از چماقداری و چماق خواهی قبلی به چماقداری و چماق خواهی بقول فرنگی ها شیفت می کنند

مهرداد
مهرداد
1 سال قبل

به گفته آقای جمشید “وفور تعصب و جزمیت در چپ ایران” توجه کردم که بلافاصله پس از”بقصد شلاق و شکنجۀ دگر اندیشی” درج شد. و سپس ان نقب خود آگاه به لنین و میراثش که البته امروز در چپ مدرن جهانی فقط در کمد بایگانی است. این همان دلیل سر خوردگی و عصبیت مشفقان کهنه کار اوست که با هر چپ غیر لنینی و دگر اندیش با زخم زبان برخورد میکنند. بعد نگاهی دوباره انداختم به مجسمه مومیائی او در موزه اش و ان قطار مهیب و پر هیبتی که او از ان پیاده شد و مقایسه ای با مینی بوس شکسته پکسته و پنچر پوتین که کسی حتی مجانی سوارش نمیشود.

معمای این کلاه بزرگ تاریخ که بر سر چند نسل رفت از همانجا آغاز شد که خوانش لنینی از مارکسیسم، تولید کالایی را از خرید و فروش کار جدا کرد که بتواند با تداوم اولی و حذف ساختگی دومی یعنی ارزش اضافی جایگزینی سوسیالیسم من درآوردی در کلیت بلوک شرق را اثبات کند. یعنی سیستمی که از ابتدا محکوم به سقوط بود اما به لطف قتل و استبداد استالین مدتی به عقب افتاد. درست مانند رژیم اسلامی در ایران که تداومش نتیجه اعدام و شکنجه است. 

این بحثی مسلم و بدون مناقشه است که ان دید لنینی که در مجلس موسسان بیست در صد رای داشت و امروز هم همان بیست در صد را نصیب حزب کمونیست روسیه میکند حاصل توقف کامل ان قطار در همان ایستگاه صد سال پیش است. اما چرا میراث خوارانش به مینی بوسی آویزنند که راننده‌اش ضد لنین است قابل توجیه نیست. کاش آقای جمشید روزی در مورد ان ” تعرض و تهدید در سالیان مهاجرت و استقرار رهبری در شوروی” بیشتر توضیح دهد.

نسیم
نسیم
1 سال قبل
پاسخ به  مهرداد

در مقاله قبلی از یکسانی لنین و خمینی بحث شده بود و شما از یکسانی رای لنین در مجلس موسسانی که به توپ بست! و حزب کمونیست روسیه امروز صحبت کردید. تشابه دیگری بخاطرم آمد.
برخی به طرفداران باصطلاح چپ پوتین ایراد می گیرند که پوتین ضد لنین است و بر ویرانه های شوروی ایستاده، دیگر چرا از تجاوز روسیه طرفداری می کنید؟ من این انتقاد را درست نمی بینم، آنها می فهمند که چکار دارند می کنند.
ریشه اصلی حکومت تزار ها، بلشویک ها و پوتین بر دیکتاتوری، ناسیونالیسم افراطی و شوونیسم روسی استوار است که در وهله اول هدف مستعمره کردن همسایگان و غارت بدون صنعتی کردن آن ها را دارد (چون هیچوقت صاحب صنعتی نبوده).
دفاع طرفداران سوسیالیسم موجود قبلی و روسوفیل های چپ کنونی از پوتین منطقی است، آن ها همیشه طرفدار یورش و کشتار روس ها بوده اند. ماهیت همان است، اسم و عنوان که مهم نیست.

مهرداد
مهرداد
1 سال قبل
پاسخ به  نسیم

دقیقاً! از دید من هم “دفاع طرفداران سوسیالیسم موجود قبلی و روسوفیل های چپ کنونی از پوتین منطقی است” همانگونه که استالینیسم تداوم آشکار صنعت ذهنی لنینی بود و نه فقط محصول مرگ زودرس لنین. روشنفکران تربیت شده در یک نظام سرفی مثل روسیه و یا ارباب و رعیتی در ایران که هیچکدام رنگ و بوی توسعه سرمایه و صنعت را ندیده بودند درک و مفهوم سوسیالیسم را با خشونت و سبعیت قلندر مسلکی به اکثریت جامعه تحمیل کردند. اشاره من فقط یک نوع یاداوری به دبل استاندارد و دورویی آنان است وگرنه میدانیم چرا دفاع از بی خانمان کردن ۵ میلیون کودک اوکراینی را توجیه میکنند. همین ها از صبح تا شب برای کودکان عراقی اشک تمساح ریختند.

ان کامنت من در باره دو مقاله پیشتر بود. کامنت من در مورد آخرین مقاله آقای جمشید حاوی یکسانی برخورد بلشویک ها و خمینی با مخالفینشان و ترور خاندان رومانف پس از انقلاب اکتبر بود که اجازه نشر در اینجا پیدا نکرد.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل

ایران به چپی نیاز داشت و دارد و خواهد داشت که اولیت اولش تحولات کشور خودش باشد و تحولات را با یک نگرش ملی و درون کشوری ببیند و بخواهد.
با پوزش از همه باید گفت:
متاسفانه فرهنگ گنده گوزی گریبان بخش زیادی از مبارزین را گرفته بود و هنوز رها نکرده است:
چپش در پی متحد کردن کارگران جهان است؛
اسلامیش در پی ساختن امت اسلامی در جهان است؛
ایران باستانیش در پی ساختن امپراطوری متوهمانه است.
اما اگر بخواهیم ببینیم در روند تحولخواهی این صد و چند ساله اخیر کشور نمونه هایی را می توان یافت که فقط در پی تحولات درون کشور بوده و از گنده گوزی فاصله داشتند!، باید گفت :بلی!
-یکی دوره مشروطه
-دیگری دوره مدیریتی کوتاه زنده یاد دکتر مصدق بود.
که باید گفت بقیه حرکات رگه هایی از فریبکاری در آنها می توان مشاهده کرد؛
که این فریبکاری ها، انسانهای متوهم و گنده گوزی بسیاری را در درون خودش پرورانده و خواهد پروراند.
به امید روزی که ….

نسیم
نسیم
1 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

ضمنا” دوره مشروطه تنها دوره موفق چپ هم هست، هژمونی بلشویسم وجود نداشت و سوسیال دموکراسی را نابود نکرده بود.
دروغ دایمی چپ در مورد شکست مشروطه هم از همین حقارت آگاهانه یا ناآگاهانه ریشه میگیرد که القا کند فقط ما نیستیم که کج رفته ایم، همه کج رفته اند.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل
پاسخ به  نسیم

درسته
در آن دوران ما نگرش سوسیالیستی خاصی را می بینیم که هدفش ساختن ایران بود
حتی در مجلسی که گرایش به این پیدا کرد که دیکتاتوری بنام رضا خان را رضا شاه کند
طرح و برنامه اجتماعی خاصی که ریشه در نظرات سوسیالیستی داشت ارائه می شد
اما
وقتی رضا خان شدرضا شاه و شد دیکتاتور،همه نیروهای مفید را حذف کرد و…

وقتی جنگ دوم جهانی پایان یافت، چپ شوروی خواه محوریت چپ اندیشی در جامعه ایران را بنام خود رقم زد
و این چپ شوروی خواه
توانست نیرو های مفیدی از جامعه را بخود جذب کند ؛
اما حاصل این جذب نتیجه خوبی برای جامعه ایران نداشت.
و می توان گفت این چپ شوروی خواه توانست بسیارانی از ایرانی ها را که می توانستند در خدمت تحولات ملی سرزمینشان باشند بسمت هرز بردن برد.
این محوریت چپ شوری خواه یک چپ شرقی بود که پذیرای دیکتاتور خواهی بود و چند دهه هژمونی مخربی را دارا شد
و جامعه چپ اندیش را از چپ اندیشی غرب که آزاد اندیش بودند دور کرد و….

وطن خواه شرقی
وطن خواه شرقی
1 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

ایرادی ندارد، چپ شوروی خواه در مقابل بورژوا دموکرات غربی خواه بود. بلاخره آخرش هم ، هم بورژوا دموکرات غربی خواه و هم چپ شوروی خواه از صحنه بیرون رفتند و دموکراسی غربی گفت شاه بیاید تا آباد و صنعتی کند. دموکراسی آمریکا و انگلیس شاه صادر کن هم آنقدر بی آبرو شد که وطن خواهان اسلامی با دو تا شعار سرنگونش کردند. حال شما در انتظار بشینید تا دموکراتهای غربی راضی شوند که وطن خواهان اسلامی بروند. اما فکر نمی کنم. فعلا دموکراسی غربی هم مثل دیکتاتورشان یعنی جناب شاه، بی آبرو شده و همه دارند میروند طرف وطن خواهان شرقی.‌

برزویه طبیب
برزویه طبیب
1 سال قبل

میفرمایید

اینجا نیز تکرار می‌کنم که من لنین را آن طور که در تجربۀ ایدئولوژیک – سیاسی چپ ایران – بطور اخص سازمان و حزب – موقعیّت الهام بخش و راهبردی داشته، باز یافته، بازخوانی و نقد می‌کنم. این شیوه جستار و شناسائی، و این اتفاق که دیگر لنینیست های ایران و یا افغانستان، عراق یا مصر و … به احتمال؛ لنین را جوردیگر در خود بازیافته اند، متفاوت است
اولا خوش آمدید به فلسفه پست مدرنیسم
ثانیا پس بفرمایید شما تصویر کج و معوج خودتان را از یک شخصیت تاریخی نقد می‌ کنید
حالا واقعا فکر می‌کنید غیر از کسانی که با شما در این تصویر کج و معوج شریک بودند و الان دوران بازنشستگی خود را میگذرانند و در صحنه سیاسی ایران به اندازه پر مرغی وزنه ندارند کس دیگری هم به این جملات فاضلانه علاقمند است ؟
این مطالب که شما ذکر کرده اید بیش از صد
سال در هر مجله پیش پا افتاده ضد چپ یافت می‌شود اینکه مارکس گفت انقلاب در کشور پیشرفته اتفاق می اقتد و غیره و غیره
دیگر خیلی کهنه شده اند
راضی به زحمت شما نیستیم
همه این مطالب را در سراسر اینترنت می‌توانیم پیدا کنیم

فریده تبریزی ۳
فریده تبریزی ۳
1 سال قبل

سوسیال دموکراسی بدتر از استالینیسم، همه جنایتکار.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل

معمولن بعضی از افرادی که مدافع نظری هستند وقتی متوجه می شوند با دفاع از نظری که قابل دافع نبود تمام عمرش را تلف کرده است
بجای اینکه در پی این باشند
با نگرش آزادی خواهانه و مطالعه مفید ضعف های دریافتی خودشان را برطرف کنند
بسمت نفی همه چیز می روند و می گویند همه بدرد نمی خورند و…
حال حکایت هموطن سرکار خانم فریده تبریزی

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


21
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x