چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

مصاف با ناممکن ها؛ به یاد احمد میرعلایی – نوشته ی: پیام حیدرقزوینی

میرعلائی یکی از امضاکنندگان متن معروف “ما نویسنده‌ایم” بود. سال ۱۳۷۴ دوم‌ آبان از میان نویسندگان اول از همه احمد میرعلایی کشته‌شد. احمد میرعلايی در سال های حیاتش حدود سی کتاب به فارسی ترجمه کرد. برخی آثارش جریانی را هم در ترجمه و در داستان نویســی شکل دادند

میرعلائی یکی از امضاکنندگان متن معروف “ما نویسنده‌ایم” بود. سال ۱۳۷۴ دوم‌ آبان از میان نویسندگان اول از همه احمد میرعلایی کشته‌شد: ساعت هشت ربع کم از خانه بیرون می‌آید. ساعت هشت صبح دم کتابفروشی قرار داشته که نمی‌رسد. همان روز ساعت دو بعد از ظهر در دانشکدهٔ پزشکی سخنرانی داشته که زودتر کسانی خبر می‌دهند که سخنرانی لغو شده. ساعت یازده شب از طرف شهربانی به خانهٔ آن‌ها خبر می‌دهند که جنازه‌ای پیدا شده، بیایند تحویل بگیرند.

فرج سرکوهی دو سال پیش در متنی با عنوان “پیام نبود او“نوشت: برای او در محلی بزرگداشت گرفتیم. هوشنگ گلشیری، من و.. در باره او حرف زدیم. ما را به وزارت اطلاعات بردند، رو به دیوار نشاندند و صریح و روشن گفتند شماها «عنصر نامطلوب هستید، تحمل نمی‌شوید، این هم یک پیام دیگر بود و….»

پیام نبود او.

پیام نبود او . از بهترین مترجمان ما بود و عضو فعال کانون نویسندگان ایران. من و ما شناخت برخی آثار مهم ادبی و آشنائی با برخی شاعران و نویسندگان بزرگ را به ترجمه‌های او مدیون هستیم. پیام نبود او. همان احمد میرعلائی دوست‌داشتنی ما بود و هست.

پیام حیدر قزوینی در چارچوب خطوط قرمز حکومت و روزنامه ی “شرق”، بدون اشاره به قتل احمد میرعلایی توسط وزارت اطلاعات، به بهانه ی تجدید چاپ یکی از ترجمه های وی به نام “هواردز اند” به بررسی فعالیت ادبی میرعلایی و تاثیر وی بر جامعه ی ادبی از طریق ترجمه هایش پرداخته و نوشته است:

احمد میرعلایی در سال های حیاتش حدود سی کتاب به فارسی ترجمه کرد. او از نمونه های شاخص مترجمانی اســت که با انتخاب هایش در ترجمه بر جامعه ادبی ایران تأثیر گذاشت و برخی آثارش جریانی را هم در ترجمه و در داستان نویســی شکل دادند. ترجمه های میرعلایی نشان دهنده سلیقه چندوجهی او و شناختش از ادبیات داستانی جهان است. در کارنامه به جامانده از او هم ترجمه شعر و نمایش نامه دیده می شود، هم ترجمه رمان و داستان کوتاه و نیز آثاری در نقد و تحلیل نویسندگان دیگر و همچنین دو رمان برای کودکان. به طور کلی ترجمه های میرعلایی را در ســه دسته داستان و شعر و مباحث و نقد ادبی می توان جای داد. در زمانه ای که بسیاری از مترجمان بر اساس سلیقه بازار ترجمه می کنند و تنها به فروش کتاب های شان توجه دارند، میرعلایی چهره دیگری از مترجم را نمایندگی می کند. مترجمی که نه از ســر تفنن، بلکه از سر ضرورت به انتخاب و ترجمه می پرداخت و می خواست ترجمه هایش پاسخی به زمانه اش باشند.

از خود مایه بگذار
میرعلایی را معموال با ترجمه هایش از بورخس به یاد می آورند؛ اما در کارنامه به جا مانده از او در حوزه رمان و مجموعه داســتان، آثاری از گراهام گرین، ویلیام گلدینگ، جوزف کنراد، لارنس دارل، میلان کوندرا، ادگار مورگان فاستر، ادموند ویلسون، برنارد مالامود، خوان رولفو، هرمان ملویل و ادگار آلن پو نیز دیده می شود.
به تازگی یکی از ترجمه های میرعلایی در نشــر نو بازچاپ شــده اســت: «هواردز اند» از ادوارد مورگان فاســتر که سال ها پیش در نشــر نیلوفر منتشر شده بود. میرعلایی مقدمه ای خواندنی و نســبتا مفصل بر این ترجمه اش نوشــته به تاریخ هفتم آبان ماه هزار و ســیصد و هفتاد و سه و در آن هم از اهمیت رمان نوشته و هم از حکایت ترجمه شدنش.
این است چکیده «هواردز اند» به روایت احمد میرعلایی: «بر این خاکستری خفه همگانی زندگی ماشــینی ته مایه رنگی بزن! همه را با یک چوب مران! از تعصب بپرهیز! یک شــکلی حاکم بر حیات را به نوعی در هم شکن! با همدلی با انسان ها به حیات تیره خود رنگ ورویی بــده! همه نیروها در کارنــد تا تو را عام کنند؛ خاص باش! با شکســتن نظم حاکم بر روابط اجتماعی توازنی تازه پدید آر! برای ایجاد این توازن هم به دل گرم و هم عقل سرد نیاز داری. افراط در هر ســو تو را به بیراهه جنون یا جزمیت می کشــد. دل بده، عشق بورز، از خود مایه بگذار! فرزانگی بیاموز!».
ادوارد مورگان فاستر از نویسندگان مشهور ادبیات انگلیسی است و بسیاری همین رمان را شــاهکارش می دانند. او با نگاهی تیزبین و انتقادی در بسیاری از آثارش به اختلاف طبقاتی، امپریالیسم بریتانیا، مسائل جنسیتی و ریاکاری می پردازد.
«هواردز اند» درواقع نام تغییر شــکل یافته خانه ای است که در واقعیت هم وجود دارد و زمانــی به خانواده هواردز تعلق داشــته: «تصویر زنده ای از زندگانی آغاز قرن بیســتم در انگلستان». فاســتر ده سال از عمرش را در سال های کودکی و نوجوانی در این خانه زندگی کرده بود و با نوشتن رمانش این خانه را به یکی از مشهورترین خانه های تاریخ ادبیات جهان بدل کرده است. خانه ای که در روایتی نمادین «اختلاف بر سر به ارث بردن آن تلاشی نمادین اســت برای به تصویر کشیدن آینده یک کشور». فاســتر در واقع با نام این خانه بازی کرده و در رمان، هم نام خانه مطرح اســت و هم تباهی خانــواده هواردز که دهقانانی خرده مالک بودند و در سال های اولیه قرن بیستم به مرور ریشه کن شده بودند. فاستر که از چهار سالگی تا چهارده سالگی در این خانه زندگی کرده بود، آرزو داشت در آنجا زندگی کند و در همان جا هم بمیرد.
«هواردز اند» رمانی اســت که در روایتش نمادهای زیادی به کار رفته و به لحاظ سبکی هم اهمیت زیادی دارد. میرعلایی در مقدمه اش نوشته بود: «مهار ت های فاستر در کمدی و طنز در این رمان مشهود است و نیز قدرت بی پیرایه سبک او، که در این کتاب گاه به مرزهای شــعر می رسد، و گه گاه به طرز خطرناکی چنین می شــود… عناصر رمانتیک رمان فاستر، که اغلب در بحث های مربوط به آثار او از قلم می افتد، در هواردز اند به شــدت آشکار می شود، البته نه چندان در ارتباط با عشــق بلکه در ارتباط با احساس رمانتیک برای زمین، مکان های روی آن و تأثیرات آن مکان ها».
بورخس و ترجمه های دیگر
«تقدیم به روان پاک احمد میرعلایی که ما را با آثار بورخس آشنا کرد». این را کاوه سیدحســینی در پیشانی ترجمه اش از کتابخانه بابل» بورخس نوشته است.
بورخس را اولین بار میرعلایی به فارســی برگرداند؛ سال ۱۳۴۵ در مجله «جنگ اصفهان» با داســتان «ویرانه های مدور». میرعلایی پس از این نزدیک بــه پنجاه قطعه از بورخس را در نشریات منتشر کرد و بعدها آنها را در قالب کتاب به چاپ رساند. مجموعه های «ویرانه های مدور»، «الف و داســتان های دیگر»، «هزارتوهای بورخس»، «مرگ و پرگار» و سرانجام «باغ گذرگاه های هزارپیچ» ترجمه های میرعلایی از بورخس هســتند که در ســال های مختلف منتشر شدند.
هوشنگ گلشــیری درباره ترجمه های میرعلایی از بورخس و تأثیر آنها بر فضای ادبیات ایران نوشته بود که اگرچه هیچ نویسنده ایرانی را نمی شناسیم که مستقیما از بورخس تأثیر گرفته باشد و این نشانه ای است از منحصربه فرد بودن آثار بورخس، با این حال این داستان ها بر نویسندگان داستان کوتاه ما اثرگذار بوده اند؛ چرا که:
«اول- نویســندگان دهه پنجاه متوجه شدند که داســتان کوتاه همچنان از اعتباری جهانی برخوردار است.
دوم- استفاده بورخس از منابع شرقی به ویژه هزار و یک شب و آثار عطار سبب شد تا توجه به ادب کهن که در دهه قبل شروع شده بود، عمق و شتاب بیشتری بگیرد.
ســوم- آشنایی با بورخس سبب شد تا تقلید از آثار همینگوی که در دهه قبل یکی از وجوه غالب داستان کوتاه ما بود، فروکش کند. همچنین آثار بورخس از جمله عواملی بود که سبب شد تا اقبال از داستان های اجتماعی با توسل به صورت بیانی رمزی- سیاسی به خصوص در دهه بعد –از ۱۳۶۱ تا ۱۳۹۶ -کاسته شود».
اما میرعلایی سلیقه متنوعی داشت و نمی خواست فقط بر یک نویسنده متمرکز شود. او در مقدمه کتاب «مرگ و پرگار» که شــامل شش داستان کوتاه از بورخس است، نوشته بود:
«هــر بار که اثری از بورخــس را ترجمه کرده ام، به خود گفته ام که این دیگر بورخس آخری است. اما باز مناسبتی، موقعیتی یا حالتی روحی پیش آمده و تب آلوده به مصاف یکی دیگر از کارهای او رفته ام… با پوزش از خوانندگان به خاطر شکســتن این پیمان اعلام نشده، عهد می بندم و اعلام می کنم که دیگر کاری به کار بورخس نخواهم داشــت و ترجمه باقی مانده آثار او را به همت دوستان جوان تر وامی گذارم».
میرعلایی مترجمی بود «تازه یاب و خطرکن» و از این رو به سراغ نویسندگانی می رفت که تضمینی برای اقبال به آنها وجود نداشت. گلشیری این ویژگی او را با ماهی فروشانی خبره مقایسه کرده بود:
«در او مختصه ای بود که من تنها می توانم به ماهی فروشــانی تشبیهش کنم که خوب و بد ماهی را از رنگ و بو درمی یابند. احمد میرعلایی به جای اســتفاده از عقل و استدلال بر ذائقه خود متکی بود و به مجرد شنیدن یا خواندن قضاوتش را می کرد که اغلب هم درست بود». گلشــیری می گوید ترجمه و انتشــار «کاله کلمنتیس» در سال ۵۸ در «کتاب جمعه» حادثه ای بود. به اعتقاد او انتخاب کوندرا برای ترجمه آن هم پیش از فروریختن دیوار برلین و نیز ترجمه «از چشــم غربی» کنراد و «کنســول افتخاری» گراهام گرین نشان می دهند که «احمد میرعلایی مترجمی متفنن نیست؛ بلکه از طریق ترجمه می خواهد پاسخی به زمانه بدهد؛ گرچه پاسخ او در بستری است که با گرایش غالب روشنفکری زمانه نمی خواند».
گلشــیری همچنیــن می گوید که ترجمه کردن بــرای میرعلایی گاهــی امکان پذیر کردن ناممکن ها بود: ترجمه دو داستان از ادگار آلن پو، «زوال خاندان آشر» و «چلیک آمونتیلادو» کــه ترجمه های ناقصی از آنها موجود بود، نوعی به مصــاف رفتن با ناممکن بود. انتخاب «چهار باب اسکندریه دارل» برای ترجمه «مصافی بود زمانسوز» که از پس سال ها دو کتاب موجود است: «ژوستین» و «بالتازار».
داستانی بی انتها
ترجمه «ســنگ آفتاب»، شــعری بلند از اوکتاویــو پاز، نقطه عطف دیگــری در کارنامه میرعلایی این بار در عرصه ترجمه شــعر است. «ســنگ آفتاب» از شاهکارهای شعری قرن بیســتم است که «داستانی بی انتهاست از داســتان گویی بی انتها». ترجمه این شعر نخست در دفتر ششم «جنگ اصفهان» منتشر شد و درواقع اوکتاویو پاز نخستین بار با همین شعر به خوانندگان ایرانی معرفی شد. میرعلایی پس از آن به تشویق دوستانش و به ویژه ضیاء موحد شــعرهای دیگری هم از اوکتاویو پاز ترجمه کرد که بعدتر در دفتری منتشــر شدند. «سنگ آفتاب» شعری است که نمی توان خالصه اش کرد یا چندان توضیحش داد و به قول مترجم انگلیســی اش منتقد حرفه ای را موجودی زاید می سازد و تنها کاری که برای او می ماند، این اســت که روشــی برای خواندن شعر پیشــنهاد کند و در موارد دیگر خاموش بماند. «سنگ آفتاب» شعری طوالنی است؛ اما خواندن چند سطر از آن هم ویژگی هایش را نشان می دهد:
«دالان های بی پایان خاطره،
درهایی باز به اتاقی خالی
که در آن تمام تابستان ها یکجا می پوسند
آنجا که گوهرهای عطش از درون می سوزند،
چهره ای که چون به یادش می آورم محو می شود،
دستی که چون لمس می کنم تکه تکه می شود،
مویی که عنکبوت ها در آشوب
بر لبخندهای سالیان و سالیان گذشته تنیده اند،
در شکفتگی پیشانی ام جست وجو می کنم،
می جویم بی آنکه بیابم، من یک لحظه را می جویم،
چهره ای از آذرخش و اضطراب
که میان شاخه های اسیر در شب می دود،
چهره باران در باغ سایه ها،
آبی که با سماجت در کنارم جاری است،
می جویم بی آنکه بیابم، به تنهایی می نویسم،
کسی اینجا نیست، روز فرو می افتد، سال فرو می افتد،
من با لحظه سقوط می کنم، به اعماق می افتم،
کوره راه ناپیدایی روی آینه ها
که تصویر شکسته مرا تکرار می کنند،
پا بر روزها می گذارم، بر لحظه های فرسوده،
پا بر افکار سایه ام می گذارم،
به جست وجوی یک لحظه پا بر سایه ام می گذارم…».
گلشــیری معتقد بود که ترجمه این شــعر افق تازه ای برای شیفتگان و حتی سرایندگان شعر گشود: «انتشار این اثر به راستی حادثه بود؛ چرا که سنگ آفتاب شعری بود با برش های سریع، رفت وبازگشت های نامتعارف، استعاره های تازه. غیرروایی بودن این شعر بلند آن هم با لحنی درخور و زبانی که بوی ترجمه نمی داد، ســنگ آفتاب را مطرح ترین شعر ترجمه ای دهه پنجاه کرد». میرعلایی در ترجمه این شعر به گونه ای عمل کرده که انگار شعر در اصل همین بوده است و این ویژگی در همه ترجمه های او دیده می شود و به تعبیر گلشیری او در ترجمه هایش بیشتر حال و هوای نویسنده و شاعر را دارد.

https://akhbar-rooz.com/?p=156218 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x