شنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۳

شنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۳

مقدمه­ ای بر تضاد در کانون نویسندگان ایران – آرش گنجی

بزرگ­ترین تضاد ایدئولوژیک موجود در میان روشنفکران سیاسی جامعه‌ی ایران امروز، صرف نظر از آن که در کدام دستگاه فکری مطرح می ­شود یا رنگ و لعاب کدام نظریه را به خود می­ گیرد، تضاد میان دو رویکرد به وضعیت است. یکی که قصد تحول جامعه را عمدتاً با اتکا به...

بزرگ­ترین تضاد ایدئولوژیک موجود در میان روشنفکران سیاسی جامعه‌ی ایران امروز، صرف نظر از آن که در کدام دستگاه فکری مطرح می ­شود یا رنگ و لعاب کدام نظریه را به خود می­ گیرد، تضاد میان دو رویکرد به وضعیت است. یکی که قصد تحول جامعه را عمدتاً با اتکا به روش ­های اصلاحی دارد و در تحلیل نهایی در صدد حفظ وضعیت موجود در چارچوب کلی آن است، و دیگری که قصد تحول جامعه را عمدتاً با اتکا به روش ­های بنیادین و ریشه­ ای دارد و شکست چارچوب­ های وضعیت موجود را راه حل نهایی رسیدن به اهداف خود می­ داند

در تمامی اجتماعات و سازمان ­هایی که آگاهانه یا غیرآگاهانه به دست انسان برپا می­شود، شماری تضادها وجود دارد. وجود تضادها در وهلۀ اول از این واقعیت بدیهی ناشی می­ شود که انسان ­ها برابر نیستند. این نابرابری شامل اختلاف ­های جنسی، سنی، خاستگاه ­های مختلف اجتماعی و ملی و طبقاتی و غیره و منافع مختلف می ­شود که سرانجام زمینه ­های مادی نام­برده، خود را در نمودار ذهنی و ایدئولوژیک انسان ­های فعال در هر تشکیلات به ظهور می­ رساند. به این ترتیب، امکان ندارد در جمع متشکل آگاهانه یا ناآگاهانه‌ی انسان­ ها تضاد وجود نداشته باشد.   

     در جامعه­ ای طبقاتی مثل ایران که ویژگی ­های مشخصه‌ی آن را ستم­ های ملی، زیست­ محیطی، ستم به زنان، ستم‌های طبقاتی و غیره تشکیل می­دهد و اساساً زمینه ­ای در این جامعه پیدا نمی­شود که عاری از تضادهای متعدد نباشد، این امر بیش از هر وقت و جای دیگری مصداق می­یابد. و چون یک طرف تمامی این تضادها را حاکمیتی تشکیل می­ دهد که در کل عمر خود ثابت کرده پاسخ هر اعتراض راستین از سمت توده­ ها، پرونده ­سازی و آزار و تعقیب است، همه‌ی تضادهای موجود دارای کیفیت سیاسی هم هستند. آزادی بیان نیز که یکی از جدی­ترین عرصه ­های زندگی سیاسی مردم است، بیش از تمامی عرصه ­های دیگر در کنترل محض قدرت قرار دارد. مردمی که منافع متعدد گوناگون خود را در همه‌ی عرصه­ های زندگی، از کف ­رفته می­ بینند و چشم­ انداز آینده ­ای شایان زندگی از آن­ ها ربوده شده، پیش از نیازهای مادی واقعی خود به آزادی بیان بی ­هیچ حصر و استثنا نیاز دارند. بدیهی است این بیان در گام نخست، بیان نوشتاری و شفاهی و در صورت سرکوب، در گام­ های بعد، شکل­ های عملی­ تر پیدا می ­کند.

     درست در همین گام نخست است که جامعه‌ی بی­ صدای ایران به تشکیلاتی برای مبارزه در راه آزادی بیان نیاز پیدا می ­کند. این تشکیلات در چارچوب جغرافیایی ایران وجود دارد. نام­ اش «کانون نویسندگان ایران» است و ۵۳ سال از بنیان­گذاری آن می­ گذرد و بند اول منشور آن با صدای رسا و بی ­ابهام می ­گوید: «آزادی بیان بی ­هیچ حصر و استثنا برای همگان». از آن جا که آزادی بی­ قید و شرط بیان، نخستین گام در راه رسیدن به منافع لگدمال ­شده است، اهمیت کانون نویسندگان ایران که پرچم­دار این مبارزه است صدچندان می­شود و جایگاهی ویژه در مسیر مبارزه‌ی خلق ­های ایران پیدا می ­کند. به این ترتیب، کانون نویسندگان ایران همچون نتیجه‌ی یک تضاد بنیادین در جامعه پیدا شد: تضاد میان حاکمیت ­هایی که بر ثروت ­ها و منافع این کشور چنگ انداخته­ اند و صدای مخالفان خود را می ­برند، و روشنفکرانی که بنا به تعهد روشنفکری خود قصد دارند از طریق بیان ستم­ ها و دردها، چشم اندازهای خود و مردم خود را به تصویر کشند.

     اما در خود کانون نویسندگان ایران نیز، مانند هر تشکل و سازمان دیگری، شماری تضادها وجود دارد. این تضادها از تعداد و تنوع معتنابهی برخوردار است. دلیل آن نیز روشن است زیرا کانون، تشکل یک گروه اجتماعی همگون یا طبقه‌ی ویژه نیست. کانون، تشکیلات فراحزبی است یعنی افراد با گرایش­ های حزبی و سیاسی یا غیرحزبی و با جهان­ بینی ­های مختلف می­ توانند به عضویت آن درآیند و شروط عضویت در یک تشکیلات فراحزبی به طور معمول شروطی کلی ­اند، از جمله ناوابستگی به قدرت و دستگاه­ های سرکوب، پذیرش منشور و اساسنامه و تعهد عملی به آن و چند مورد دیگر. واضح است که کانون در برخورد با هر مسئله ­ای با طیف وسیعی از رویکردهای سیاسی مختلف از ناحیه‌ی اعضای خود مواجه می­ شود. به این ترتیب، معلوم می ­شود که موتور محرکه‌ی کانون، تضادهای درونی کانون و تلاش برای تدقیق و کانالیزه کردن آن تضادها و رسیدن به نقاط اشتراک نظر و در ادامه، عمل متحد کل کانون است. تا زمانی که این تضادها وجود دارند، تضمین می­ شود که کانون یک ارگانیسم زنده و در حرکت است.  

     فلسفه‌ی علمی به ما می­ آموزد که اضداد در دو شکل وحدت و مبارزه بروز می ­کند. دو جهتِ یک تضاد (هر چه باشد) در عین حال که یکدیگر را در آغوش گرفته­ و در وحدت ­اند، با یکدیگر در مبارزه­ اند. وجود یکی بدون دیگری معنا ندارد و وحدت‌شان مستلزم مبارزه است. در این فرایند، در هر برهه‌ی معین، یکی از دو شکل اصلیِ وحدت و مبارزه در مقام جنبه‌ی اصلی می­ نشیند.

     آیا وجود وحدت به معنای نفی مبارزه است؟ خیر. افرادی که گرد هم جمع می­ شوند و یک تشکیلات معین و منسجم را به وجود می ­آورند و برای یک هدف معین کار می ­کنند، طبیعی است که میان­شان انواع تضادها و تنش­ ها به وجود ­آید. نکته‌ی مهم در این میان، پیدا کردن راه ­ها و وسایل پیشبرد مبارزه‌ی اضداد در قالب وحدت است، زیرا وحدت، که جنبه‌ی اصلی است، تضمین می ­کند تضادها از درجه ­ای معین حادتر نشوند، در مسیر حرکت خود راه­ ها و وسایل رسیدن به تصمیمات عملی را بیابند، و این که تشکیلات بدون نیاز به جراحی، با حفظ انسجام و سرزندگی، در مسیر رسیدن به اهدافِ از پیش تعیین ­شده‌ی خود پویایی داشته باشد. راز رسیدن به این وحدت درونی و ابزار عملی آن، انتقاد و انتقاد از خود است. دلیل آن این است که مطلقاً با هیچ ابزار اداری نمی­توان تضادهای فکری موجود میان اعضای یک تشکیلات را رفع کرد. کارکرد ابزار اداری، در جای دیگری‌ست.

     می­ دانیم بزرگ­ترین تضاد ایدئولوژیک موجود در میان روشنفکران سیاسی جامعه‌ی ایران امروز، صرف نظر از آن که در کدام دستگاه فکری مطرح می ­شود یا رنگ و لعاب کدام نظریه را به خود می­ گیرد، تضاد میان دو رویکرد به وضعیت است. یکی که قصد تحول جامعه را عمدتاً با اتکا به روش ­های اصلاحی دارد و در تحلیل نهایی در صدد حفظ وضعیت موجود در چارچوب کلی آن است، و دیگری که قصد تحول جامعه را عمدتاً با اتکا به روش ­های بنیادین و ریشه­ ای دارد و شکست چارچوب­ های وضعیت موجود را راه حل نهایی رسیدن به اهداف خود می­ داند.

     کانون نیز از ابتدای پیدایش خود از این دو رویکرد عاری نبوده. این دو رویکرد در کانون، در عین حال نمایندگان خود را داشته و دارد. اما کانون تشکیلاتی است با منشور و اصولی معین. وقتی که منشور کانون به صراحت از حق آزادی بیان بی ­هیچ حصر و استثنا برای همگان سخن می ­گوید و این اصل را بالاتر از همه‌ی اصول خود در جایگاه نخست نشانده، آنگاه اجازه‌ی تن دادن به چیزی کمتر از آن را ندارد، و هر گونه توجیه این بند در روایتی دیگر که به نحوی از انحا با سانسور سازگار درآید، تحریف آشکار بندی­ست که خود به گویاترین شکلی رادیکال است.

     در گذشته ­ای نزدیک، عده­ ای از اعضا صحبت از «سانسور حداقلی» می ­کردند و این را گامی در جهت اصلاح وضعیت نشر می دانستند. آن ­ها، اگرچه در حرف، مخالفت خود را با کل سانسور ابراز می ­داشتند، اما عجالتاً بند نخست منشور را کنار گذاشته بودند تا به «گام­ های عملی» برای رفع تدریجی سانسور بپردازند. پس به سانسور حداقلی یا روش­ هایی مانند این برای اصلاح وضعیت آزادی بیان و نشر تن می­ دادند. عده ­ای دیگر قصد نزدیک کردن کانون به دستگاه قدرت یا پوست انداختن کانون یا عقب نشاندن کانون از سنگرهای شناخته ­شده ­اش – مانند حضور هر ساله بر مزار شهدای کانون از جمله محمد مختاری و محمد جعفر پوینده یا حضور پرشکوه بر خاک شاعر بزرگ آزادی، احمد شاملو – را داشتند تا به این طریق به حاکمیت علامت دهند که کانون یک گام عقب نشسته، شما نیز گامی عقب بنشینید. این خواست ­ها و برنامه ­ها در کانون، محصول امروز و دیروز نیست و همواره در کل دوران حیات کانون وجود داشته و با نمایندگان بند نخست منشور، که مدافعان رادیکال حق آزادی بیان بی هیچ حصر و استثنا هستند، در مقام تضاد قرار داشته است.

     اما چرا کانون تا امروز به دلیل تضادهای درونی خود دچار انحلال نشده؟ اگر بتوانیم از سر نترس اقلیتی از اعضا و مبارز‌ه‌ی ایثارگرایانه‌ی ایشان که در همه‌ی زمان ­ها سنگین ­ترین مسئولیت­ ها را آگاهانه و در راستای بند نخست منشور به دوش می­ کشیدند صرف نظر کنیم، می ­توان دلیل آن را خیلی ساده، انتقاد و انتقاد از خود، ولو به صورت ناخودآگاه، دانست. اما چرا کانون یک بار در دوره‌ی دوم فعالیت خود و بار دیگر در دوره‌ی سوم فعالیت خود یعنی همین اواخر ناگزیر از تعلیق عضویت عده ­ای از اعضای خود شد؟ زیرا آن عده که در صدد تحریف منشور کانون بودند نه تنها به انتقاد از خود نپرداختند بلکه بر اندیشه ­های تسلیم­ طلبانه و آشتی ­جویانه‌ی خود نسبت به قدرت پافشاری کردند و با تحریک عده­ ای دیگر از اعضا و سوءاستفاده‌ی کثیف از اشتباهات پیشین، در صدد انحلال کانون برآمدند. آن­ ها راه دیگری برای هیئت دبیران کانون باقی نگذاشتند مگر آن که در هر دو دوره‌ی فوق­ الذکر، برای نجات کانون و جلوگیری از تبدیل کانون به زائده‌ی قدرت، رأی به تعلیق و سرانجام اخراج بدهد. در هر دو دوره‌ی مذکور، داستان از این قرار بوده که تضادها میان اعضا از مرحله ­ای معین حادتر شدند و در نتیجه، مبارزه‌ی اضداد جایگزین وحدت اضداد شد. در این حالت، دیگر نه وحدت بلکه مبارزه جنبه‌ی اصلی را تشکیل می­ دهد. برای آن که یک تشکیلات در مسیری که برای خود تعیین کرده به موفقیت دست یابد، حفظ وحدت، اساسی ­ترین امر، و ابزار حفظ وحدت، انتقاد و انتقاد از خود است.

     اگر انتقاد و انتقاد از خود، مبتنی بر اصول منشور، در شکل رفیقانه و شکیبانه، و با چشم ­انداز اهداف تشکیلات، همچون فرایندی بی ­پایان، به منظور یافتن راه ­های عملی حل مشکلات، جریان داشته باشد، اضداد در شکل وحدت می­ توانند به مبارزه‌ی خود ادامه دهند. در این حالت، افراد با گرایش­ های سیاسی مختلف فرصت ابراز نظر می ­یابند، تضادها آشکار می ­شوند و زمینه برای حل و فصل آن­ ها مهیا خواهد شد. هرگاه فرایند انتقاد و انتقاد از خود سد شود، افراد با گرایش ­های فکری متضاد امکان آشکار ساختن نظرات خود را نخواهند داشت. آن­گاه پچ­ پچ­ های پشت پرده شروع می‌شود، دسته­ بندی­ های مخفی شکل خواهند گرفت، و تشکیلات در اولین پیچ جدی در جریان تکامل خود متحمل ضرباتی سنگین از درون خواهد شد. ای‌بسا به این خاطر است که باید برای گنجاندن اصل تشکیلاتی تراز نوین انتقاد و انتقاد از خود در اساسنامه‌ی کانون کوشید. تاکنون انتقاد و انتقاد از خود فقط به صورت ناخودآگاه در جریان بوده و هرگز چونان امری تشکیلاتی نه در اساسنامه‌ی آن و نه چنان سازوکاری مشخص میان خود اعضا وجود داشته است. اصل تشکیلاتی انتقاد و انتقاد از خود، گذشته از اهمیتی که فی­ نفسه در حل اختلافات دارد، باعث ایجاد و تقویت اخلاق تشکیلاتی و روحیه‌ی شجاعت در افراد می­ شود و از نظر سازوکاری، جلوی فرقه­ بازی و دسته‌بندی اعضا را می ­گیرد. چه در آن صورت، فردی که بزدلانه از ابراز اندیشه­ های خود در جلسات کانون شانه خالی کرده و حرفه ­اش در محافل پیرامونی، وراجی و تخریب دیگران است، با مانع اساسنامه­ ای مواجه می­ شود.  

     اما آیا باید وحدت اضداد را به هر قیمت حفظ کرد؟ پاسخ به این سوآل نیز خیر است. باید با تمام توان در راستای حفظ وحدت تشکیلات کوشید و در این راه از انتقاد از خود و انتقاد از دیگران نهراسید، این صحیح. اما انتقاد و انتقاد از خود هم نمی­ تواند به تنهایی متضمن حفظ تشکیلات باشد. برای حفظ تشکیلات به سازوکارهای اداری نیز نیاز است. به این ترتیب، انتقاد و انتقاد از خود در یک سو، و سازوکارهای اداری در سوی دیگر، با هم یک وحدت دیالکتیکی را تشکیل می­ دهند. همان طور که برای سلامت کانون باید کوشید و بهترین درمان، پیشگیری از عفونت و بیماری، و ابزار آن انتقاد و انتقاد از خود است، در هنگام نیاز هم باید بدون کمترین تردید دست به تیغ جراحی برد. در مسیر تکامل تضادها، مبارزه زمانی جنبه‌ی اصلی را از آن خود می­ کند و جای وحدت را می ­گیرد که عده ­ای از اعضا از مسیر انتقاد و انتقاد از خود خارج شوند، از بحث نظری و علنی تن بزنند، به جای ابراز نظر و دفاع آشکار از اندیشه­ های خود، به سراغ تشکیل دار و دسته­ های نهانی روند و سعی کنند عده­ ای را علیه عده­ ای دیگر بشورانند. مبارزه زمانی جای وحدت را می­ گیرد که عده ­ای به هر حال اهداف خلاف منشور را در کانون تعقیب و برای نزدیک کردن کانون به قدرت تلاش و بُرندگی آن را کند کنند، و لجوجانه از نظر خود کوتاه نیایند و دست به انتقاد از خود نزنند، از بحث علنی و مستدل در دفاع از اهداف خود طفره روند، و دیگران را با الفاظ ناشایست زیر ضرب بگیرند، تهمت بزنند. این جاست که دیگر وحدتی میان اعضا وجود نخواهد داشت. مبارزه حاکم می­شود.

     وقتی که مبارزه جای وحدت را می­گیرد یک تغییر کیفی در روند کارهای تشکیلات روی می­دهد. مباحثات دیگر نباید به شکل سابق، جسته گریخته، معطوف به مسائل روز، و با آن آهنگ همیشگی پیش برده شوند، در عین حال که اقدامات اداری نیز باید به میان آیند. به طور کلی، زمانی که مبارزه حاکم می ­شود و وحدت، از جایگاه اصلی به جایگاه ثانوی می­رود، دو اقدام اساسی باید صورت گیرد:

     یک. باید با متخلفان و خراب­کاران از طریق اقدامات اداری برخورد کرد، به ایشان تذکر داد، و اگر همچنان در امور تشکیلات به سنگ ­اندازی ادامه دهند و روش­ های خود را تصحیح نکنند، چاره­ ای جز تعلیق عضویت ایشان نیست.

    دو. اما در میان خود اعضا و برای خود اعضا باید سلسله مباحثات فشرده، نه جسته گریخته، بلکه سازمان ­یافته، نه برای مدت نامعین، بلکه در بازه ­ای معین و متناسب، به راه افتد.

     این دو اقدام، جلوه ­ای از مبارزه‌ی اضداد است که حالا به جنبه‌ی اصلی تبدیل شده. در این وضعیت، اضداد را دیگر نمی ­توان در شکل وحدت پیش برد. کلیه‌ی اعضا باید در مباحثات فشرده مشارکت کنند. باید بسترهایی فراهم شود تا هر کس بتواند انتقادات خود را آزادانه مطرح کند، زیرا این سلسله مباحثات و مبارزات ایدئولوژیکِ فشرده، عرصه‌ی جنگ بر سر مسیر آینده‌ی تشکیلات است، و اهمیت آن از نقطه­ نظر تشکیلاتی بی­ نهایت بالاست. در این بازه‌ی زمانی معین برای طرح انتقادها، هم باید زبان دراز داشت و هم گوش شنوا. انتقادها باید بی­پرده و بی­رحمانه مطرح شوند. انتقادهایی که به ستاد فرماندهی تشکیلات، یعنی هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران، وارد است باید فوراً پذیرفته شوند و در جهت اصلاح آن ­ها ذره ­ای درنگ نکرد. انتقادهایی که وارد نیستند باید پاسخ متناسب بگیرند. حداکثر هوشیاری، عاملی ­ست که یک لحظه هم نباید به دست فراموشی سپرده شود. نکته‌ی مهم در این مرحله این است که کلیه‌ی تضادها باید شکل سیاسی بگیرند. از آن جا که آینده‌ی تشکیلات در میان است، باید گرایش ­های سیاسی مخرب را شناسایی و خنثا کرد. باید به خاطر داشت که تضادها در وضعیت حاد خود قرار دارند، یعنی پیشاپیش سیاسی شده ­اند. همواره باید این اصل را ملکه‌ی ذهن کرد که تشکیلات مهم ­تر از فرد است، و اگر تشکیلات را خانه‌ی خود می دانیم، در این راه از هیچ‌گونه ایثاری دریغ نکنیم.

     فقط به این ترتیب است که خانه ­تکانی صورت می ­گیرد و تشکیلات از مرحله‌ی مبارزه بار دیگر به مرحله‌ی وحدت رهنمون می شود، بی­ آن که دچار چنددستگی و سرانجام انحلال شود. در این زمان، کانون نویسندگان ایران بار دیگر می ­تواند به وظایف فوری روز و دشمنان بیرونی خود رسیدگی کند.  

زنده باد کانون نویسندگان ایران!

به سوی آزادی بیان، بی هیچ حصر و استثنا برای همگان!

این مقاله در تیر ماه سال گذشته تهیه و به تازگی در نشریه ی اندیشه ی آزاد کانون نویسندگان برای اولین بار منتشر شده است.

اين مطلب را به شبکه های اجتماعی ارسال کنيد

https://akhbar-rooz.com/?p=156701 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x