به روز شدن مسئله «انشعاب ۱۶ آذر» به انشعاب اخیر «اکثریت» و «حزب چپ» بر می گردد. این انشعاب در صورت تکرار مو به موی انشعاب ۱۶ آذر است، بگونه ای که گویی اکثریتیها با این اقدام خود می خواهند مُهر تأیید بر آن انشعاب بگذارند. اما در سیرت، انشعاب آذر انشعاب از روند انحلال بود و انشعاب کنونی انشعاب از روند تکامل. با این همه، تا آنجا که به صورت کار بر می گردد، انشعاب نامبرده به همان اندازه بی دلیل بود که انشعاب آذر، و به همان اندازه با دلیل که آن یک
این روزها، در اکنونی که بسیاری چون من دست به تیرک «تایتانیک» زیستبوم گرفتهاند و به ژرفای دریای مرگبار و فرورفتن شتابگیر جهان مینگرند، بسیاری از گفته ها و گفتمان های سیاسی کنارهای و بیگانه با روزگار دیده میشوند. با این همه، گاه پرداختن به رویدادهایی بس دور از فضای فاجعه برای ما ناگزیر می شود، به ویژه وقتی خود نیز بازیگری در رویداد باشیم. هم از این رو به این نوشته می پردازم، با تلاشی برای آن که شاید آموزهای در این کار باشد.
انشعاب «اکثریت» و «حزب چپ» تکرار «انشعاب ۱۶ آذر»
به روز شدن مسئله «انشعاب ۱۶ آذر» به انشعاب اخیر «اکثریت» و «حزب چپ» بر می گردد. این انشعاب در صورت تکرار مو به موی انشعاب ۱۶ آذر است، بگونه ای که گویی اکثریتیها با این اقدام خود می خواهند مُهر تأیید بر آن انشعاب بگذارند. اما در سیرت، انشعاب آذر انشعاب از روند انحلال بود و انشعاب کنونی انشعاب از روند تکامل. با این همه، تا آنجا که به صورت کار بر می گردد، انشعاب نامبرده به همان اندازه بی دلیل بود که انشعاب آذر، و به همان اندازه با دلیل که آن یک.
ـ در انشعاب ۱۶ آذر مخالفت با وحدت سازمان با حزب توده و انحلال سازمان در آن تنها بنیاد نظری بود. در انشعاب کنونی نیز مخالفت با وحدت سازمان با اتحاد فداییان خلق و انحلال سازمان در حزب چپ تنها بنیاد نظری بود.
ـ در آن انشعاب مناسبات نادرست و پدیدار شدن حس خودبیگانهبینی موتور انشعاب بود. در این انشعاب نیز همین موضوع موتور انشعاب شده است.
ـ در آن انشعاب اختلاف اساسی بر سر سیاست وجود نداشت. در این انشعاب نیز، در مقطع انشعاب، اختلاف اساسی سیاسی وجود نداشت.
سایر مسایل در این انشعاب ها فرعی بوده و قابل محاسبه نیستند. یک شوخی جالب این که اکثریتی هایی که با هدف جلوگیری از انحلال سازمان در حزب چپ جدا شدند، همچنان به عمل گذشته ۱۶ آذری هایی که برای جلوگیری از انحلال سازمان در حزب توده جدا شدند انتقاد دارند!
سونامی وحدت با حزب توده ایران
آن چه «روند وحدت فداییان با حزب توده ایران» نامیده می شد، نام دیگری هم داشت، روند انحلال سازمان فداییان خلق ایران در حزب توده ایران. من واژه «اکثریت» را حذف می کنم تا بگویم بحث بر سر عمده نیروی چریک های فدایی خلق بود. چگونه ممکن بود دهها هزار کسانی که با نام این جنبش عاشق سیاست شده بودند و برایش شعر و داستان نوشتند و پیکار کردند و آماده جانبازی شدند، درست در زمانی که این جنبش علنی و مردمگیر شده بود و امکان گسترش یافته بود، یعنی درست در بالاترین نقطه اوج گیری و شکوفایی آن، به انحلال در حزبی تن بدهد که خود این جنبش در کوبیدن آن نقش عمده داشت؟ وقتی یک جریان سیاسی چون فدایی خلق، رقیب اصلی خود را حزب توده ایران اعلام کرده و تمام نظریات ناظر بر خیزش و بالش آن با نفی آن حزب شکل گرفتهاند، وقتی فدایی رسالت خود را بر پایهی نفی رسالت حزب توده بنا کرد، آیا رسیدن به این نظر که حزب توده برحق است و نماینده اصلی چپ آن حزب است و سازمان باید از آن بیاموزد و به آن ملحق شود و در آن حل شود به معنی خودکشی این جنبش در اوج جوانی آن نبود؟ آیا در چنین صورتی رسالتی برای فدایی باقی می ماند؟ کودکانه ترین و بازیگوشانهترین فکری که در تمام طول تاریخ فداییان خلق ایران می توانست وجود داشته این بود که کسانی فکر کنند جنبش عظیم فداییان خلق مثل یک قطاری است که شماری رانندگی آن را دارند و اگر این رانندگان فرمان را به سمت مخالف با مقصد و مقصود مسافران بچرخانند همه سرنشینان با آنها به آن سو روان خواهند شد. هر جنبش و حزبی خانه تک تک پیوستگان به آن جنبش و حزب است و پیوستگان به هر جنبشی قبل از همه برای فکر و احساس و آمال خود به آن جنبش میپیوندد. انحلال یک جنبش چند صد هزار نفری مثل برداشتن سقف از روی خانه چند صد هزار نفر است. ممکن نبود به این آسانی به آن همه روشنفکر و کنشگر فرهنگی گفت کمربندها را ببندید که شماری در رهبری سازمان میخواهند محتوای سیاسی کارهای هنری و ادبی شما را متروک کنند و دستتان را بگیرند و تحویل حزبی بدهند که هویت شما بر پایه انتقاد از آن بنا شده است.
در انتیجه این روند و بسیاری ندانم کاریها یک نسل از روشنفکران و کنشگران فرهنگی هوادار فداییان خلق کم کم از جنبش فاصله گرفتند یا آن را ترک کردند. در این موج جداسری از سازمان فداییان، انشعاب ۱۶ آذر تنها یک فراز کوچک بود. جریان ۱۶ آذر حق داشت که بر سر مخالفت خود تا آخر بایستد. من که از اندیشهسازان ۱۶ آذر بودم و با آن دوستان تا دم در انشعاب همراه و همدل بودم، به دلیل مخالفت با انشعاب راه دیگری در پیش گرفتم. انشعاب به روحیات انسان هم مربوط می شود. همان کاری که در رابطه با جریان ۱۶ آذر انجام دادم در رابطه با انشعاب جناح چپ و پیش از آن اقلیت و چندی پیش در رابطه با انشعاب درون اتحاد جمهوی خواهان هم انجام دادم. با معترضان همنوا بودم و با انشعاب مخالف. وقتی ۲۲ سال پیش از جنبش فداییان خلق و چپ سرخ جدا شدم و به جنبش سبز پیوستم معنای انشعاب نداشت. آن انتخاب جنبشی دیگر بود بدون آن که بخواهم جنبش قبلی را تضعیف کنم. از همین رو از هیچ کس نخواستم مرا همراهی کند و سعی کردم که مویی از سر جنبش فدایی کم نشود.
گرایشهای مدافع وحدت
نیروی مدافع سیاست سازمان و روند وحدت با حزب شامل گرایش های گوناگون بود. شناخت این گرایش ها و بررسی دقیق آن ها بسیار آموزنده است. در این محدوده مجال چنین کاری نیست. پس تنها می پردازم به عنوان بندی این گرایش ها:
یک: دیدگاهیترین گرایش از آن مدافعان راستین وحدت و خط مشی همگون سازمان و حزب توده ایران بود. این گرایش، در راستای تکامل فکری سازمان، و بر پایه باور به حقانیت حزب توده و احزاب کمونیستی اردوگاهی، امید به تعمید کمونیستی خود داشت و وحدت را نتیجه حتمی درک مسایل جنبش جهانی کمونیستی و برخورد صادقانه با گردان های آن می دانست.
دو: گرایش دوم بر پایه محاسبهگری و رقابت برای یافتن جا در مسئولیت های پس از وحدت با حزب شکل گرفت. نیروهای برآمده از این گرایش، وقتی وحدت را حتمی تشخیص دادند، بی درنگ شروع کردند به رفتن تا آخر خط و حتی با تملق و خودکوبی سازمانی و تودهستایی سوداگرانه می کوشیدند خانهی سیاسی خود را در آن سو نشان دهند. در کمیته مرکزی سازمان نیز شماری از این گرایش بودند، تا جایی که آشکارا در نهاد رهبری سازمان می گفتند که رهبری جای دیگری است.
سه: هراس از سرکوب رژیم خمینی و میل به پناه بردن به یک جریان و خط مشی بی خطر یا کم خطر که بتوان به کمک آن از خود دفاع کرد.
چهار: سرگردانی سیاسی و خستگی از تغییرات مداوم در دیدگاه و سیاست سازمان و احساس رسیدن به یک ثبات در صورت وحدت با حزب.
از این چهار گرایش، گرایش سترون دوم پرورنده بدترین برخوردها در سازمان بود. اما، گرایش سوم، یعنی هراس از سرکوب، یعنی تأثیر رعب و وحشت خمینی بر روح افراد، آن هم در شرایطی که اکثر افراد تازه تشکیل خانواده داده بودند و میل به زندگی در آن ها بیش از پیش شکوفا شده بود، زمینه استقبال بسیاری از مشی «شکوفایی جمهوری اسلامی» در سازمان و مشی پیروی از خط امام در حزب توده ایران بود. تأثیر همین پدیده در انشعاب ۱۶ آذر نیز مشهود بود. انشعاب آذر از این نگران بود که اکثریت آن را به گزینش مشی ماجراجویانه متهم کند و به خطر اندازد. از این رو در آغاز برخی از سیاسی مردان انشعاب اصرار داشتند که خود را دارای همان مشی سازمان اکثریت اعلام کنند.
تأثیر هراسافکنی بر سیاست
موضوعی که تا کنون بررسی نشده است نقش هراس افکنی حکومت در شکلگیری سیاست های مماشاتگرانه و فرصت طلبانه است. نه تنها در ایران خمینی که در هرکجای جهان ممکن است این پدیده دیده شود. اما جریان های سیاسی و افراد از طرح این موضوع اکراه دارند، چون اعتراف به آن را بروز ضعف می دانند. اما، بسیار ضرورت دارد که این پدیده زیر میکروسکوپ گذاشته شود و تار و پودش برسی گردد. من می توانم بر سر این برداشت بایستم که اگر هراس از سرکوب و مرگ و متلاشی شدن سازمان نبود فداییان اکثریت به مشی اتحاد انتقاد با بزرگترین ارتجاع تاریخ ایران نمی رسیدند. این مشی بیش از همه نشأت گرفته از تلاش برای خنثی کردن خطر خمینیسم بود. شعار مرگ بر امپریالیسم جهانی عامل نبود بلکه توجیهگر مشی بود. وقتی عنوان یک مقاله می شود «زیاده روی در اعدامها بزیان انقلاب است» میتوان درک کرد که نویسنده می خواهد به اعدامها اعتراض کند اما از ترس اعدامهای بیشتر گویشی متملقانه و زشت پیدا می کند. تمام احزاب و سازمان های غیرمخفی اجبارأ حدی از مماشات را به سیاست خود تزریق کرده بودند. در دوران خامنهای نیز دیدهایم که و میبینیم که جریان های سیاسی خودی اغلب چگونه چاپلوسانه یا در پرده یا با انواعی از نرمش و تدبیر حرف می زنند. گویش سیاسی در ایران گویشی زشت و متملقانه و موزی قجرقهوهای است. این رژیم گویش و منش سیاسی ایران را به دوران نفرت قجرهای وحشی پسرانده ست. کیانوری می گفت:
«طرح سیاست توسط حزب به گونه ایست که بتوان از زوایای گوناگون در یک دادگاه ظالمانه از سوی دشمنان حزب از آن دفاع کرد. ما تلقین می کنیم به حکومت بیان عریان نمیکنیم.»
آنچه در اینجا می نویسم با احساس منفی نسبت به مظلوم همراه نیست، با احساس بیزاری نسبت به ظالم همراه است. ظالمی که نیروی خرافات و خرفتی را بسیج کرد تا دمار از روزگار ایران زمین برآرد.
۱۶ آذر و خط مشی سیاسی
جریان ۱۶ آذر در رابطه با خط مشی سیاسی سازمان، به عکس مورد وحدت، یک دست نبود. دو گرایش عمده در این رابطه وجود داشت:
گرایش نخست شامل بخشی از نیروهای فعال، و نیز بخش بیشتر روشنفکری و فرهنگی جریان ۱۶ آذر بود که با خط مشی فداییان اکثریت و حزب شدیدأ مخالف بودند. تمام روشنفکرانی که در کمیسیون ترویج و ترجمه با مسئولیت من کار سیاسی سازمانی میکردند در همین موضع بودند.
گرایش دوم بیشتر شامل حرفهایهای سیاسی می شد. آن ها معمولاً با استدلالی مبتنی بر لزوم دفع خطر سرکوب و خنثی کردن خطر اتهام چپ روی از سوی سازمان اکثریت مایل به حفظ ظاهر مشی سازمان بودند. برخی که بیشتر از سیاست ورزان بودند گمان می کردند با پرچم چپ روی انشعاب کردن بسیار خطرناک است. آن ها نیز، تا آنجا که من می شناسم، هیچ کدام مدافع مشی روز سازمان نبودند اما برخی مصلحت را چنین می دیدند. دوستان گرامی علی کشتگر و هبت الله معینی (همایون) این گونه فکر می کردند. در مجموع انشعاب ۱۶ به هنگام وقوع تفاوت سیاسی با سازمان را موضوع عمده نکرد.
بیگانگی و انشعاب
سازمان برای گزینش افراد در ارگانهای رهبری ناگفته دو معیار ارزشی داشت:
یک: چریک بودن. یعنی در دوره پیش از انقلاب عضو مخفی یا نیمه مخفی سازمان چریکی بوده باشد.
دو: زندانی سیاسی بودن. یعنی قبل از انقلاب به عنوان فدایی یا برای فدایی به زندان افتاده باشد و دوره زندان را به عنوان یک فدایی تمام کرده باشد.
در نتیجه این نگرش، در تمام گزینشهای اعضای کمیته مرکزی و هیأت سیاسی تنها واجدین این شرایط گزیده می شدند. این معیارها در باره گزینش مسئولان لایه های زیر کمیته مرکزی نیز عملکرد داشت، اگر چه با کمی انعطاف. در تمام طول تاریخ سازمان فداییان خلق ایران اکثریت، حتی یک نفر بدون این که عضو مخفی یا نیمه علنی سازمان چریکی یا زندانی سیاسی فدایی بوده باشد عضو کمیته مرکزی یا هیأت سیاسی نشد. حتی زندانیان سیاسی پرآوازه ای که منشأ فدایی نداشتند توسط دو معیار فوق پشت دروازه کمیته مرکزی متوقف میشدند. این باعث احساس خودبیگانهپنداری در میان کسانی می شد که به این معیارها و مانعها، به این تبعیض، پیمیبردند. در مقیاس کل سازمان نیز تا حدی مخالفان روند وحدت با حزب مورد تبعیض قرار می گرفتند.
در ترکیب نیروهای ۱۶ آذر، همانگونه که در بالا اشاره کردم جمعی از هنرمندان و نویسندگان بودند. آن ها، مثل دیگر نویسندگان و هنرمندان مدافع فدایی، خود را با وضعیت جدید سازمان بیگانه می دیدند و روند وحدت با حزب توده ایران برای اکثر آن ها مثل خط کشیدن بر بخش مهمی از کارهای آنان پیش از انقلاب بود. این کنشگران فرهنگی تازه به دنیا نیامده بودند که چشم باز کنند و از تابش خورشید حزب توده ایران چشمشان تیره شود و ره گم کنند. مشی سیاسی و نوع برخورد حزب برای این روشنفکران بیزار کننده بود. اینان هم مخالف مشی و سمتگیری سازمان و حزب بودند و هم خود را در فضای جدید غریبه می دیدند.
دیگر گروه بیگانه شدگان فداییانی بودند که از گروه های سیاسی دیگر آمده بودند. برخی از این فداییان نامدارانی از زندانیان سیاسی بودند که دارای توان نظری و سیاسی بسیار بالا بودند. اما بسیاری از آنها نیز چندان خودی دیده نمی شدند و گاه پشت این یا آن دروازه تشکیلاتی متوقف شده بودند. محفلهای قومی و مدرسهای خاصی هم وجود داشت که یک دایره خاص خود داشتند. این محافل تا همین امروز موجودیت دارند، اگر چه امروز به شکل کوهنوردی یا میهمانی یا سفر جمعی. این پدیدهها برای یک حزب سیاسی بسیار آسیب رسان هستند احساس برونبودگی در افراد پدید میآورند.
بدینگونه، اگر مخالفت با انحلال سازمان در حزب مهم ترین فراز دیدگاهی انشعاب ۱۶ آذر بود، احساس گسترش یابنده بیگانگی با روندها مهمترین موتور تازاندن انشعاب بود. میزان شگفتانگیز بیگانهپنداری «رقیبان غیرخودی» را می توان در گزینش عنوان «گروه کشتگر ـ هلیل رودی» برای انشعاب ۱۶ آذر دید. این عنوان مثل فوارهای از دهانه خاموش یک آتشفشان، هم مایه و هم درونمایه قضاوت را روشن میکرد.
آن دو تن
این نوشته را بگونه ای تنظیم کردم که در آخر نگاهی شود به رزم و رنج دو تن از برجسته ترین سران انشعاب ۱۶ آذر، علی کشتگر و منوچهر هلیل رودی. چرا این دو؟ چون نام آنها بر پرچم مخالفت با جریان ۱۶ آذر کوبیده شده بود.
منوچهر هلیل رودی
منوچهر زمان انقلاب از خارج به ایران آمد. نه زندانی سیاسی بود و نه عضو سازمان چریکی. این وضعیت کار منوچهر را برای جلب اعتماد فدایی و بالا رفتن از نردبان تشکیلات دشوار می کرد. به جای دو مشکل او سه مشکل داشت و سومی همان خارج نشینی بود. فداییان خلق همیشه خارج نشینی را منفی می دانستند. امروزه من فکر میکنم حق با فداییان آن زمان بود. اما خارج نشینی منوچهر با برگشت او به ایران پایان یافته بود. او با تمام نیرو برای جنبش زحمت می کشید. منوچهر یک انقلابی معتقد چپ بود. انسانی مهربان و مودب و با سواد بود و شمار زیادی از مسئولان سیاسی گروه های مارکسیست را در اروپا و آمریکای لاتین ملاقات کرده بود. او توانایی سیاسی خوبی داشت و دارای انعطاف لازم بود. با این همه، دیری نپایید که منوچهر متوجه برون بودگی خود از دایره قدرت سازمان شد. این شناخت بر او تأثیر منفی گذاشت و بیگانگی سبب تبدیل او به یک پایه انشعاب شد. استفاده از نام او و کشتگر با هدف بدنام کردن انشعاب یکی ازبدترین کارهایی بود که صورت گرفت. اما شانس با منوچهر بود و روند رویدادها نشان داد که آن کار زشت بود و سیرت و سیمای او زیبا. در تصمیمات یک نهاد همهی اعضا مسئولیت دارند، چه موافق و چه مخالف. از این رو من به علت عضویت در ارگانی که چنین تصمیمی گرفت خودم را مؤظف به پوزش خواهی می دانم. بعدها، وقتی برخورد خودم را بررسی کردم رسیدم به نمونه پونتیوس پیلاتوس در انجیل. پیلاتوس وقتی مردم یهود باراباس را آزاد خواستند و رأی به اعدام عیسی دادند، او علیرغم انتقاد امضا کرد و سپس دست خود را به نشانه برائت از آن کار شست. یعنی که من مقصر نیستم، کسان دیگری تصمیم گرفتند. نه! من بیش از دیگران دچار شرمندگی خواهم شد اگر صمیمانه خود را انتقاد نکنم. مخالفت من تنها زمانی ارزش واقعی داشت که با مقاومت کافی همراه میشد.
علی کشتگر
نام علی کشتگر را نخستین بار از دوست گرامیم رضا علامه زاده در زندان کرمان شنیدم. تصویری که رضا از علی بدست داد معرف یک روشنفکر و مترجم و نویسنده بود. تصویر نیکی بود که با واقعیت علی همخوانی داشت. علی کشتگر، این مهربان یاری رسان، با آن خطوط قوی چهره و چشمان سیاه و نگاه پرحرکتش که مدام در تعقیب مخاطب است، یکی از سرشناسترین چهره های جنبش فدایی در سالهای پس از انقلاب بهمن شد. عرصه حرکت علی سطح رهبری فکری بود، بدون آن که هرگز قالب تشکیلاتی آن تأمین شود. چون علی نه سابقه زندان داشت و نه عضو مخفی یا نیمه علنی سازمان بود. اما او تا چشم کار میکند دوست و دوستدار فداییان خلق بود و با شماری از سران بنیانگذار این جنبش دوست بود. او در سال ۱۳۵۶ با مسئولیت مهدی فتاپور و همراه با چند تن از دیگر عزیزان کوشید تا یک تشکیلات علنی برای سازمان ایجاد کنند. با اوج گیری جنبش کل سازمان در مسیر علنی شدن قرار گرفت و آن ایده بی مضمون شد. علی در رکاب انقلاب به جلو تاخت. پس از انقلاب در سازمان فداییان خلق فعال شد و با توانایی قلمی و انرژی زیاد خود برای بهسازی وضع نشریات سازمان کوشید. علی بزودی عضو شورای سردبیری نشریه کار شد و در همین سمت یکی از نفرات اصلی نویسنده سرمقاله ها شد. نوشتن سرمقاله در آن دوران پر از تحول فکری و پر از حوادث و آکنده از تهدیدات حساسترین کار بود. فرخ نگهدار و جمشید طاهری پور همراه با علی کشتگر مثلث اصلی در کار، ارگان مرکزی سازمان بودند. شورای سردبیری کار اگرچه زیر نظر هیأت سیاسی بود اما خود طراح بسیاری از نظریات بود و حداقل بعد از هیأت سیاسی مهمترین رکن فکری سازمان بود. من که بیشتر نظری کار میکردم و مسئولیت کمیسیون ترویج و ترجمه را داشتم با کار همکاری ناچیزی داشتم. علی پرکار بود و سریع کار بود و در یافتن موضوع و جمع کردن آن بسیار توانا بود. او با این که دو پیش شرط سازمان برای نامزدی کمیته مرکزی را نداشت توانست با کار شبانه روزی خود تا پشت دروازه کمیته مرکزی برسد و سرانجام عضو مشاور کمیته مرکزی شود. علی در طول تاریخ سازمان فداییان خلق ایران اکثریت تنها کسی بود که بدون پشتوانه زندان و زندگی مخفی چریکی توانست به دستگاه رهبری سازمان برسد. این رویداد بالاترین گواه بر این است که، علی کشتگر تا چه اندازه بر اساس کمیت و کیفیت کار خود برجسته بود و چه اندازه مورد اعتماد نیرویی که ارزش کار انسان را می شناخت. رأی به علی برای مشاورت کمیته مرکزی رأی اعتماد به او بود. اما علی باید از آنجا هم جلوتر می رفت اما با مانع روبرو بود. علی نمی توانست این مانع تراشیها را نادیده بگیرد. روشن است که چنین وضعیتی برای هر کسی احساس رنجش و برون افتادگی و بیگانگی پدید میآورد. در آستانه انشعاب، در جلسهای سه نفره در خانه من با شرکت من و علی و فرخ، وقتی گفتگو تبدار و تند شد فرخ به علی گفت، پس بگو که تو امتیاز می خواهی. علی با قاطعیت گفت، آره، من امتیاز می خواهم. اما او نگفت که چه امتیازی می خواهد و کسی هم از او نپرسید. طرح این موضوع از سوی علی بسیار تازه بود. یکی دو ماه پس از انشعاب آذر، در جلسه ای با شرکت جمشید طاهری پور، فرخ نگهدار، علی توسلی، کیانوری و من، قرار بود پیامدهای انشعاب در سازمان بررسی شود. کیانوری میهمان جلسه بود و نمی دانم به دعوت کی. در آن جا کیانوری پرسید که، این انور خامه ای شما، علی کشتگر در سازمان چه مسئولیتی داشته است. طاهری پور گفت که علی عضو شورای سردبیری ارگان مرکزی سازمان و یکی از سرمقاله نویسان اصلی بود و بسیاری از سرمقاله ها را او می نوشت. کیانوری گفت موقعیت تشکیلاتی ایشان چه بود. گفته شد که او عضو مشاور شورای مرکزی سازمان بود. کیانوری با شگفتی به چپ و راست نگاه کرد و با هیجان گفت، ای بابا! نمی دانستم. اگر من جای او بودم صد بار انشعاب می کردم. کسی که سرمقاله ارگان مرکزی شما را مینوشت عضو هیأت سیاسی نبود؟ پس کجا بحث می کرد و فکرها را جمع میکرد تا برود و بنویسد! پس چه کسانی عضو هیأت سیاسی هستند؟
این حرف کیانوری یک قضاوت درست در باره وضعیت علی بود. در هیأت سیاسی سازمان در تهران تنها سه نفر می توانستند سرمقاله مشروح و حساس بنویسند. یک بار که نفر چهارم این کار را انجام داد فاجعه بار آورد. نوشتن سرمقاله بدون تدبیر همه جانبه برای خنثی کردن خطر احضار نویسنده کار بسیار پیچیده ای بود. علی در چنین سطح و با چنین حساسیتی سرو کار داشت. نوشتن سرمقاله یک هنر پیچیده بود در حکومت خمینی.
علی یکی از چهرهای ملی فدایی بود و هست. حساسیت علی کشتگر به منافع ملت بیش از حساسیت او به امر ایدئولوژی بود. امروز هم می توان دید که علی در همان خط تلاش میکند. او گاه کارهایی انجام می داد خارج از نرم فداییان. چرخش نظری سریع و بسیار داشت و احساسات را به مقدار زیاد در تحلیل خود میگنجاند و ممکن بود حتی یک پرخاش تند را هم چاشنی تحلیل طویل خود کند. با این همه، در نوشته های او می شود دید که مغناطیس منافع ملت و مردم نقش بزرگی در این تلاطم ها بازی می کند. یک بار، نیمه شب، موقعی که دوتایی تازه در تاریکی زمان جنگ محل جلسه را ترک کردیم، غرش هواپیمای جنگی از بالای سر ما آسمان را چاک زد. در چشم به هم زدنی دیدم علی چون آذرخش سنگی از جوی کنار خیابان مصدق برداشت و دشنام گویان به آن را به آسمان پرتاب کرد، به سمت هواپیما به گمان خود. این واکنش شگفت علی برای من نموداری شد از فرم گاه عجیب و محتوای اغلب معمول حرکات او. علی یک ایراندوست راستین بود و هست. او یکی از شاخصترین چهرههای دوران پس از انقلاب فداییان خلق در آلبوم خاطرات من است. باشد که چون همیشه میدان مبارزه را با نام خود همراه کند.
پایان
برای ثبت
رای ثبت پای این نوشته مینویسم که، در نوشته من هیچ کجا گفته نشد که امتیاز گرفتن وجود داشت یا عامل انشعاب بود دوست گرامی علی امتیاز میخواست. اشاره من به حرف کیانوری ناظر بر اثبات تبعیض در حق برخی بود و نه چیزی دیگر. بیگانگی به عنوان یک عامل اغلب انشعابها ربطی به امتیاز ندارد و مفهومی بسیار عمیق تر از آن است. از این رو برداشت دوست گرامی علی کشتگر از طرح این مقولات توسط من از پایه اشتباه است و برای من بسیار رنجبار بود که مقاله ای را برای تجلیل از دوستی بنویسم و او همان مقاله را در فلاخن بگذارد و بسوی من و خود او پرتاب کند. از آنجایی که یکجانبه نویس و متملق نیستم هر چه در باره دیگران با حداکثر تمجید ممکن نوشتم آخر بسوی خودم پرتاب شد، آن هم به بهانه کلامی نادلبخواه. از این رو پایان این تجالیل رسیده است و شد و بگذار تا جلیل باشد هرکس از کلمه و قلم خویش، که احساس بیگانگی در قلمرو دیر و دیار همیشه با من بو و بایسته ی است و خواهد بود.
در دروان شاه و دوران شیخ ،استبدادی بر کشور حاکم می شود جوانانی حساس نسبت به سرنوشت هموطنانشان دردمند می شوند دردمندی در این جوانان ذهنیت چاره جویی را در جوانان تقویت می کند. می توان گفت در این ذهنیت چاره جویی دو خصلت میهن دوستی و انسان دوستی در این جوانان پررنگ است که نهایت چاره جویی،
این جوانان را بسمت مبارزه با استبداد حاکم می برد که در این مسیر مبارزاتی بسیارانی از جوانان جذب تشکیلات و سازمان های موجود می شوند که باید گفت این جوانان در این سازمان ها و تشکیلات سرنوشت دیگری پیدا می کنند.
این را باید گفت به پنداری، برای بعضی از جوانان، سازمان و تشکیلات محل درک تئوری ها و ارتقا فهم مبارزاتی بود اما با نگرشی دیگر سازمان ها و تشکیلات برای گروهی از جوانان دامگه ای بیش نبود که جوانان با گرفتار شدن در این سازمان ها و تشکیلات از اهداف اولیه مبارزاتی خود دور می شدند و فقط به ابزاری در خدمت اهداف تشکیلات تبدیل می شدند و گاهی هدفشان حفظ تشکیلات و سازمان ها تعریف می شد.
با بیان دیگر:
در تشکیلات بجای اینکه ذهنیت مبارزاتی جوانان برای تحقق اهداف میهن دوستانه و انسانمدارانه و آزادی خواهانه و دمکراسی خواهانه پرورانده شود
جوانان را بگونه ای می پروراندند که جوان در خدمت تشکیلات و تابع نظم تشکیلات- که بر اساس ایده لوژی هایی خاص بود- باشد؛ که می توان گفت کار تشکیلات هرز بردن نیروهای مبارز کشور بود.
برخورد جوانان و افراد وابسته شده به تشکیلات به چند طریق نمود پیدا می کرد:
۱- سپهر حاکم بر تشکیلات اراده لازم را از افراد می گرفت و آنها ناخواسته تابع قوانین تشکیلات می شدند وحتی می توان گفت برده تشکیلات می شدند.
۲- گروهی، شخصیت و منششان بگونه ای نبود که تابع قوانین و خواسته های تشکیلات شوند که در مراحلی خود را از قید وبند تشکیلات خلاص می کردند.
۳- گروهی تشکیلات را مطابق با تفکر خود می دیدند که فعالیت های لازم را از خود نشان می دادند
۴- گروهی تشکیلات را محلی برای آرام کردن حس ماجراجویی خود می دیدند و…
در مورد نوشتار آقای ممبینی بخواهیم حدسی بزنیم
شاید ایشان تشکیلات برساخته شده بر مبنای ایده لوژی ها خود حق پندار را محلی برای هرز بردن نیروهای فعال و مفید جامعه بداند.
انشعاب یا انصراف ؟
تا آنجا که دراخبار خواندیم . از همان بدو تشکیل حزب چپ ایران ( فدائیان خلق ) بخشی از رهبری فدائیان اکثریت و بخشی از رهبری اتحاد فدائیان در مورد تشکیل حزب چپ مشکلاتی داشتند.
به همان دلایل به اشکال مختلف ، علاوه بر تشکیل حزب چپ ایران ( فدائیان خلق) دو سازمان فدائیان اکثریت و اتحاد فدائیان نیز به فعالیت های تشکیلاتی خود ادامه دادند و تعداد تشکیلات های چپ افزایش یافت !!
استنباط نگارنده در این چند سال این بود که بخشی از اتحاد فدائیان از همان ابتدا با امروحدت و تشکیل حزب چپ مخالفت کردند. نظرات آنها را نیز خواندیم ولی بخشی از اکثریتی ها شهامت نداشتند که مخالفت خود را به تشکیل حزب چپ ایران ( فدائیان خلق) با صراحت ابراز کنند وترجیح دادند درهر دو تشکیلات فعالیت کنند و انحلال سازمان اکثریت را موکول به آینده کردند.
سئوال من از آقای ممبینی و دیگر دوستان این ست که آیا اکثریتی ها به کلی از انحلال سازمان اکثریت که قول داده بودند منصرف شدند؟
اگر چنین ست پس از وحدت در حزب چپ بعدا از چند سال تاخیر منصرف شده اند.
ولی اگر بعضی از اکثریتی ها که در تشکیل حزب چپ ایران ( فدائیان خلق ) شرکت و تا کنون فعالیت کردند .پشیمان شده و از حزب چپ ایران جدا شده اند در جائی منعکس نشده بود.
راستش در این نوشته معلوم نیست کی و چگونه در حزب چپ انشعاب کرده ست؟
چرا با ایماء و اشاره؟
در حالیکه در انشعاب بیانیه ۱۶ آذر چنین نبود.
باعث قدر دانیست که رهبران اسبق جنبش فدایی با باز نگری هرچه بیشتر به گذشته آب پاکی روی دست هواداران وحدت حزب و سازمان میریزند. اینهم از پارادوکس زمان است که با اینکه اکثریت بیش از هر سازمانی به احزاب برادر نزدیک شده بود، بسیاری رهبران دیروز و امروزش بیشتر از دیگر گروه های جنبش نوین چپ، کمونیسم روسی را تخطئه میکنند. شکست نهایی و آشکار اردوگاه در سی سال پیش از چشم رهبران سابق پنهان نماند، و این توده ای های قدیم را که به دلیل نداشتن بدنه محکم و سالم حزبی امید به جذب و ذوب فداییان را داشتند خشمگین میکند.
اگر امروز هنوز نامی از فدایی باقیست باید آنرا مدیوین اجتناب از وحدت با حزبی دانست که به گفته خانم شفیعی “مار و افعی” خورده هایش خیال بلعیدن همه را داشتند، که البته افتابشن طلوع نکرد.
آخر دوست محترم این چه وقت تجلیل و تطهیر علی کشتگر از آن نگارشها و تحلیلها و درفشانیها در آن سالهای سیاه؛ خونین و پر اندوه است؟ ایشان هنوز هم خود را نماینده چپ ایران میداند و گهگاه به نمایندگی از چپ از گذشته انتقاد میکند. این صلاحیت را چه کسانی به او داده اند ؟؟
اگر کشتگر و دوستان سالهای دور و حالش چپ ایران بودند ؛ آن خیل عظیم صادق؛ آگاه و شجاع که عمدتا در سالهای ۶۳-۶۰ و سپس بعد از آن در زندانهای سراسر کشور قتل عام شدند و یا در زندانها پوسیدند و با دهها عوارض جسمی و روحی ناشی از آن دوران دست و پنجه نرم میکنند به کدام جناح تعلق داشتند؟ چرا کسی پاسخ نمی گوید؟ از سلطنت طلبان بگیر تا اصلاح طلبان امروز (جانیان شرمگین دیروز ) و “چپهایی ” شبیه کشتگر برای آنان شمشیر از رو بسته بودند .نکته دیگر آنکه شما واقعا نمیدانید که کیانوری توسط چه کسانی مهمان جلسات شما شده بود ؟ (مراجعه شود به خاطرات نقی حمیدیان – پرواز بر بالهای آرزو )
دیگر هر فرد تازه سیاسی شده هم در آن زمان پی برده بود که حکومت اسلامی چنان معجون و چاقویی است که دسته خود را هم خواهد برید .
در اواخر سال ۵۹ و یا اوایل سال ۶۰ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ( متشکل از بعضی از سبزها و اصلاح طلبان آینده مانند بهزاد نبوی؛ محسن آرمین؛ دکتر سازگارا و….) احزاب و سازمانهای سیاسی چپ را به دو گروه “ضد انقلاب” : ۱) بالفعل ( شامل پیکا ر؛ کومله؛ اقلیت؛ رزمندگان ؛ راه کارگر؛ اشرف و …..) و ۲) بالقوه ( حزب توده ؛ اکثریت؛ رنجبران ؛ …..) دسته بندی کرده بودند که به تدریج به سراغ همه آنان رفتند.
هر چند زحمات گروه دوم برای تشکیل جبهه متحد خلق به رهبری امام خمینی بر باد رفت ولی سپاه پاسداران نه تنها به سلاح سنگین تجهیز شد بلکه تمام جبهه های سیاسی-نظامی-اطلاعاتی؛ اقتصادی؛ هنری- فرهنگی و ورزشی را هم فتح کرد.
جناب ممبینی عزیز کاش این مقاله را نمی نوشتید و داغ دل ما را تازه نمیکردید.
صد افسوس از آن جانهای شیفته که دیگر بین ما نیستند (عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد؟)
سلامت باشید .
افرین برشما اقای ممبینی.
ابدا نیازی به تئوری بافی نیست انکس که همه مسائل فداییان را به کیانوری وازطریق کیانوری به ک گ ب منتقل کرده وخط میگرفته فرخ نگهدار بوده
که سازمانی با ان عظمت را به خاک سیاه نشاندوجانهای شیفته زیادی را به مسلخ فرستاد.هرگز گمان مبرید که چپ ایران چنان شود که انزمان بود.اینانی که خارج اند.لیبرال وبس.فروپاشی
بهانه وتوجیه برای انان است.
خانم روحی شفیعی گرامی!
بسیار باعث شادی است که خواهر منوچهر گرامی این یادداشت در باره وی را تأیید میکنند. سلام مرا به بستگان آن عزیز که دوست خوب من بود برسانید.
دیگر دوستان گرامیم!
من نمیدانم چگونه باید بگویم که بیست و دو سال پیش از جنبش سرخ به جنبش سبز محیط زیستی نقل مکان کردم و نه مارکسیست هستم نه فدایی نه کمونیست بلکه محیط زیست گرا هستم و به هیچ تشکیلات چپ سرخی اعم از سوسیال دموکرات تا دموکرات سوسیالیست تعلق ندارم. آری دوستان سالیان زیادی با هم مبارزه کردیم و خاطره شما و آن سالیان در قلب من است. دوستتان دارم و هرگز مهر یاران از قلبم نمیرود. اما قلب من گنجینه رنج من است و همانطور که یکی از دوستان نوشت دنیا تغییر میکند و من هم همان آدم قدیم هستم اما همان کنشگر سیاسی قدیم نیستم. چپ سبز محیط زیستی هستم نه چپ سرخ! اگر صد عدد در نظر بگیرید تا پنجاه آن سبز هستم و الباقی را نیز به کار ادبیات میپردازم. فکر میکنم حق دارم نظریاتم را هم بنویسم.
با درود و سپاس.
آقای ممبینی ایکاش ایوان مدائن را آئینه عبرت بدانید و نگاهی داشته باشید بر سبزهای آلمان.
سبزهائی که زمانی خود را بخشی از جنبش صلح می دانستند و اکنون به عنوان دست راست آمریکا و ناتو عمل می کنند.
حال که سبز را جایگزین سرخ کرده اید، ایکاش با سبزهائی مانند سبزهای آلمان که در واقع سیاه شده اند، مرزبندی می کردید.یعنی ایکاش بخشی از همان «پنجاه» را که فرمودید، از جایگاه یک سبز ،به نقد سبزهای های سیاه شده اختصاص بدهید.
درود به ایرج گرامی! آیا شما این تصور را داشتید که نویسنده از موضع یک مارکسیست به قضایا می نگرد؟ با پوزش باید بگویم که اگر اینگونه می اندیشیدند، به خطا رفته اید! امثال نویسنده مقاله و دیگرانی چون علی کشتگر و نگهدار، در بهترین حالت از موضع یک لیبرال چپ به زندگی، طبقات، ملت و.. می نگرند. هنوز زمان زیادی از گفتار “نغز” علی کشتگر در مورد اینکه آنانی که در جبهه مخالفت با رژیم سلطنت قرار داشتند، در سویه شر تاریخ عمل کردهاند. این است سرنوشت به اصطلاح رهبران ما! با وجود امثال ممبینی ها، کشتگرهذ و نگهداره و.. سرنوشت اسفبار جنبش عظیم فدایی و سقوط و تکه تکه شدن آن تا مرز نابودی، عجیب نیست. باید عبرت بگیریم.
آقای امیر مبینی گرامی، با سلام و سپاس از نقطه نظراتتان در مورد برادرم، زنده یاد منوچهر شفیعی ( شناخته شده بنام هلیل رودی) که شاید از معدود نوشته های عادلانه در مورد او باشد. منوچهر دانشمندی بود که در زمان پیوستن به جنبش فدایی و آمدن به ایران آنقدر مدرک تحصیلی و دانش فکری و نظری را در خود جمع کرده بود که میتوانست برای آینده ایران برنامه ریزی های معتدل و معادل با شرایط جهانی آن زمان ارایه دهد، حیف و افسوس که در مدت کوتاهی که در بحبوحه انقلاب به ایران آمد و درگیر انقلاب و پیامدهای سیاسی آن شد و به ویژه با گرفتار شدن در تار عنکبوتی که افراد با تجربه در کار تخریب درون سازمان نو پای فدایی ، نتوانست و فرصت آن را نیافت که جوانان را از آموخته های خود بهره مند کند. بعوض در آن چند سال کوتاه عمر فعالیت های سیاسی بیشتر به پاسخ گویی های درون سازمانی و زدودن انگ های رنگارنگ هدر شد. سازمان فدایی هر چه بود، بهر رو شاید در تاریخ مبارزات سیاسی از نقطه نظر داشتن نیروی جوان بی نظیر بود. دریغ و افسوس که ان نیز قربانی ندانم کاری های دارو دسته مشخص و مار و افعی خورده های حزب توده شد که همه را بلعیدند و تفاله ها را تحویل جامعه ای دادند که سر درگم از انقلاب به تاراج رفته در گردباد فرو رفت. امروز اما بجز ثبت در تاریخ جنبش های مردم ایران، نام سازمان فدایی و حزب توده و همه آنها که برای ایرانی آزاد و یا ایرانی وابسته به قدرت شوروی مبارزه کردند فاقد اهمیت و نه در خور صرف وقت است. ایرانیان و جهان به پیش رفته اند. چپ و راست به معنای عرفی که آن زمانها ارزش داشت دیگر وجود ندارد. مردم ایران به ویژه جوانان نیز دهها مرحله از پل های ایدیولوژیک چپ و راست عبور کرده اند. دیگر کسی نه سازمانهای سیاسی زمان انقلاب را میشناسد و بیاد دارد و نه اگر هم بشناسد، به آنها باور دارد زیرا که اکثریت مردم بدرستی انقلاب را زیر سوال برده اند. ما نمی دانیم که اگر آن انقلاب بدست سازمانهای چپ می افتاد سرنوشتی بهتر از امروز داشتیم؟ امروز بجز سالمندانی که از آن جنبش های دوران انقلاب باقی مانده اند، چه چپ و یا مجاهد و غیره، مردم ایران با دستیابی به اطلاعات جهانی دیگر دنباله رو هیچ کدام نیستند. آقای مبینی گرامی سپاس از نقطه نظرات واقع بینانه تان در مورد جنبش فدایی که شاید بهترین نمونه از جنبش های گسترده زمان خود بود.و برادر من منوچهر، که رفتن نا بهنگامش ما را برای همیشه داغ دار کرد. اما دوست گرامی، زمان بدرازای ۴۴ سال پیش رفته است. همه آنچه که نوشتید و گفتید و نوشتند و گفتند جا در صفحات تاریخ سیاسی ایران در قرن بیستم دارد. امروز قرن دیگری است. ما، مردم ایران، مردم جهان همه از خط و خطوط چپ بهر شکل و نام و شیوه عبود کرده ایم. آنچه ایران میخواهد، نظامی سیاسی است که در آن حقوق انسان ایرانی و محیط زیست ایرانی و یوز پلنگ ایرانی و سرمایه های مادی و معنوی و فرهنگی ایرانی از شان و مقام در خور خود برخوردار باشند. با سپاس روحی شفیعی
خانم شفیعی مرقوم فرموده اند:
«ما، مردم ایران، مردم جهان همه از خط و خطوط چپ بهر شکل و نام و شیوه عبود کرده ایم.»
خانم شفیعی اگر فکر می کنید که می توانید به نمایندگی از سوی مردم ایران اعلام موضع بکنید، حداقل در مورد مردم جهان لطفا کمی تامل کنید .
جائی هم برای این باقی بگذارید که شاید با نظرات کلیه ساکنان کره زمین آشنائی نداشته باشید.
خانم شفیعی محترم
در ارتباط با کامنت قبلی اینجانب اگر وقت دارید، به خبر زیر که همین امروز در سایت اخبار روز منتشر شده است عنایت کنید.
در ارتباط با انتخابات اخیر کلمبیا.
تیتر خبر این است:
انتخابات در کلمبیا: نامزد جناح چپ پترو دوباره در نظرسنجی ها پیشتاز است
درود بر تو امیر خان؛
دیرکردی، اما دیر بهتر از هرگز است.
دینت را به منوچهر و علی ادا کردی. اما دینت به سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) را نه!
یعنی چه پس؟!
از مقایسه-ی دو انشعاب ١۶ آذر و کوچنده-گان به حزب چپ ایران (فدائیان) چه حاصل؟ با این مقایسه می خواهی به ما چه بگوئی؟ گیرم که ایندو محتوایی یکسان دارند، خب که چه؟
اگر بپذیریم که؛ سازمان فدائیان در حال حاضر یکی از بحرانیترین شرایط زیسته-ی خود را میگذراند. شرایطی همطراز با شرایط پس از ٨/تیر/١٣۵۵، این پرسش پیش می آید: امیر با این مقایسه می خواسته است چه کمکی به سازمان کند؟
اخبار روز تبدیل شده به محل انتشار مدح و ثنای افرادی که در گذشته فدایی بوده اند. هر روز یکی قربان آن دیگری می رود و او را به عرش می رساند.
اما تحسین ها و صفاتی که نثار علی کشتگر شده بسیار سبک است. برخی صفات مانند ایران دوستی و وطن پرستی و ملت دوستی یک صفت عام برای مبارزین چپ زمان شاه و بعد آن است. اگر کسی این صفات را نداشته باشد باید گفت و افشا کرد.
اما متاسفم که آرزوی نویسنده “باشد که چون همیشه میدان مبارزه را با نام خود همراه کند” پیشاپیش ناممکن شده است و جناب کشتگر مدتهاست پا به مسیری گذاشته است که آن سرش دقیقا پیداست….
مدافع منافع ملت دیگر چه صیغه ای است برای یک مارکسیست
ملت ترمی ست لیبرالی و ایدئولوژیک
البته که تا باشد جای افرادی چون کشتگر و نویسنده معلومتر شود و بی ربطشان به طبقه کارگر و پراتیک و سیاست این طبقه