در میان داستان های گلشیری شاید به جز یکی دو قصه مثل «نمازخانه کوچک من» هیچ داستان دیگری پیدا نمی کنیم که سیاسی نباشد. حتی «کریستین و کید» خالی و برکنار از سیاست نیست. بعضی از داستان های گلشیری کاملا با سیاست پیوند خورده اند از جمله شاهکارش «شازده احتجاب» که به شدت سیاسی و تأثیرگذار است و درواقع یکی از تأثیرگذارترین رمان های فارسی است. اما کاری که گلشیری می کند و خیلی اهمیت دارد، این است که او در ِ عین اینکه به ادبیات متعهد قائل است، به عناصر داستانی هم بسیار اهمیت ُ می دهد
اخبارروز– سال ۷۹، سال نحسی برای جریان روشنفکری و ادبیات معاصر ایران بود. خرداد همین سال بود که گلشیری رفت. پیش از آن که کارش به بیمارستان، دوا و درمان بکشد در مراسم تشییع جنازه محمد مختاری، نویسنده و از قربانیان قتلهای زنجیره ای پاییز۷۷، گفته بود: «آنقدر عزا بر سرمان ریختهاند که فرصت زاری کردن نداریم، پیام دقیق به ما رسیده است: خفه میکنیم. ما هم حاضریم! مگر قرار نیست که برای جامعه مدنی و آزادی بیان قربانی بدهیم؟ حاضریم!». همان روزها که بالاترین مقامات امنیتی جمهوری اسلامی با فتوای قتل نویسندگان در دست، سایه به سایه در تعقیبش بودند و گلشیری همپای برخی از یارانش در دفاع از آزادی بی قید و شرط اندیشه و بیان در برابر سانسور و خفقان و استبداد ایستاده بود. وقتی گلشیری رفت، رضا براهنی در مرثیه ی او نوشت: مرگ هوشنگ گلشیری مرگ هر کسی نیست. موت نویسنده است که موتالاکبر است؛ آری، موتالاکبر است و مرگ گلشیری مرگ هر نویسندهای نیست.» خود گلشیری در باره ی نویسنده ی مورد نظرش می گوید: «مسئله این است که صبح که بلند می شوی، در تمام هستی ات باید نویسنده باشی و سیاسی باشی به معنی دقیق کلمه! سیاسی بودن ساده ترینش این است ِ که مردم، همه مردم ِ جهان، حق دارند… همه مردم جهان باید ِامکانات مساوی داشته باشند. این در تمام حرکات تو باید باشد. هرکدامش که خلاف این حرکت بود، در حقیقت لطمه زده به کارت. من نمی توانم به تو دروغ بگویم، بعد بنشینم ِ داستان خوب بنویسم… هر آدمی باید یگانه بشود با خودش. و نویسنده ِ بیشتر! چون می خواهد فرم بدهد. برای من خیلی مهم است مسئله! با دست آلوده نمی شود کاری کرد. اگر هم دستش آلوده باشــد، باید آلودگی را بگوید».
بیست و دو سال پس از رفتن هوشنگ گلشیری، بازخوانی میراث به جا مانده از او موضوع گفتگوی پیام حیدرقزوینی با اکبر معصوم بیگی است. این گفتگو را به نقل از شرق می خوانید.
بیش از دو دهه از مرگ هوشنگ گلشیری می گذرد و بازخوانی میراث به جامانده از او نه فقط بررسی کارنامه و آثار یک داستان نویس بلکه رجوع یا به یاد آوردن مسیری اســت که گلشیری به عنوان یکی از مهم ترین روشــنفکران معاصر ما در طول عمر نه چندان طولانی اش طی کرده بود. بازخوانی دستاوردهای گلشیری در دوره ای که ادبیات ما بیش از دوره های دیگر در حاشــیه قرار گرفته و بی اهمیت شده ضرورتی مضاعف پیدا می کند. گلشیری چهره ای چندوجهی داشت و خود را داستان نویسی ِ بیرون و برکنار از اجتماع نمی دانســت و به قول اکبر معصوم بیگی گاهی از زمان داستان نویسی اش می زد تا به کار اجتماعی اش بپردازد و با این حال داستان هایش را قربانی سیاست یا هدفی از پیش تعیین شده نمی کرد. هوشنگ گلشیری در خراد ۱۳۷۹ درگذشت. بیست ودوسال پس از او و در روزهایی که هم جامعه و هم ادبیات ما پرتلاطم و بحرانی اند، با اکبر معصوم بیگی درباره مســیرهایی که گلشیری طی کرد و میراثی که به عنوان داستان نویس و روشنفکر به جا گذاشت گفت وگو کرده ایم. معصوم بیگی در این گفت وگو میراث به جا مانده از گلشــیری را در دو زمینه کار داستان نویســی و کار اجتماعی بررسی می کند. به اعتقاد او گلشیری در زمانه ای داستان می نوشت که سیاست بر داستان مسلط بود اما برای گلشــیری تعهد داشتن همان قدر اهمیت داشت که فرم و زبان داستانی و از این رو او داستانش را قربانی هدفی از پیش تعیین شده نمی کرد. معصوم بیگی می گوید این ویژگی گلشیری می تواند الگویی برای داستان نویسی امروز ما باشــد. او میراث دیگر گلشــیری را کار اجتماعی او به رغم همه محدودیت های موجود می داند و می گوید حتی در دوره ای که شــدیدترین محدودیت ها وجود داشت، گلشیری به گوشه ای نرفت بلکه با تشکیل جلسه های داستان خوانی بر ضرورت حضور جمعی تأکید گذاشت. او گلشیری را فرزند زمانه اش و آدم اجتماع می نامد و همچنین می گوید او یکی از خودآگاه ترین داستان نویسان ما بود که به روشنی می توانست ایده های داستانی اش را در نقدهایش توضیح دهد. معصوم بیگی در بخشی از این گفت وگو درباره دو وجه بارز گلشیری می گوید: «گلشیری هیچ وقت از فعالیت اجتماعی برکنار نبود و حتی در ده سال پایانی عمرش فعالیت گسترده ای ِ در کانون نویسندگان ایران داشت و بیشتر وقت خودش را صرف فعالیت در کانون کرد. من شاهد عینی این بودم که چطور گلشیری از عمده وقتش برای فعالیت اجتماعی استفاده می کرد و حتی از زمان داستان نویسی اش می زد برای اینکه بتواند به فعالیت اجتماعی اش برسد. این دو وجه به نظر من میراث واقعی گلشیری است. او از یک سو نویسنده ای است که داستانش را قربانی هدف های از پیش تعیین شده نمی کند، در حالی که آثارش به شدت سیاسی و اجتماعی است و به مسائل یک عصر می پردازد اما در ضمن از حد یک عصر فراتر می رود و طبعا ماندگار است. از سوی دیگر او نویسنده ای است که فعالیت اجتماعی دارد و این بخشی جدایی ناپذیر از کارنامه اوست».
بیش از دو دهه از درگذشــت هوشنگ گلشیری می گذرد. به نظرتان امروز مهم ترین میراث به جا مانده از گلشیری برای
جامعه ادبی و روشنفکری ما چیست؟
گلشــیری فرزند عصر خودش بود و این اولین نکته ای است که باید درباره او در نظر داشته باشیم. هگل می گفت انسان
نمی توانــد از کــره زمین فرار کند و دســت کم در دوره هگل این امکان وجود نداشــت. منظورم این اســت که به هرحال ما
نمی توانیم از اپیستمه یا رژیم معرفتی حاکم بر عصر خودمان فرار کنیم. رژیم معرفتی مبتنی بر شرایط اجتماعی، اقتصادی
و فرهنگی خاص هر دوران اســت و هوشنگ گلشــیری زاده دوره خودش است. دوره ای که از ۱۹۱۷ به بعد تغییر کرده و در
آن چهره دنیا دیگر شــده است. طبیعتا ما هم که در کشــوری خاورمیانه ای زندگی می کنیم برکنار از هیچ کدام از عوارض یا
تأثیرات آن دوره نبوده ایم. بر این اساس می توانیم بگوییم گلشیری زاده دورانی است که از هدایت و جمالزاده گرفته تا بهرام
صادقی و ساعدی و احمد محمود و دولت آبادی به آن تعلق دارند. در بررسی میراثی که گلشیری به جا گذاشته است باید
به زمینه و دوران او نیز توجه کرد.
بر این اساس میراث گلشیری را به شکل خلاصه در دو زمینه کار داستان نویسی و کار اجتماعی می توان بررسی کرد. نکته
اول این اســت که گلشیری در دوره ای داستان ِ می نوشت که داستان نویسی مملکت ما به صورت غلیظ و پررنگی با سیاست
آمیخته بود به شکلی که بسیاری از نویسندگان وقتی می خواستند داستان بنویسند از پیش هدفی برای خود تعیین می کردند
و درواقع داستان نویســی معطوف به هدفی از پیش تعیین شــده بود. در روند نوشتن داستان این هدف همواره پیش چشم
نویســنده قرار داشــت و تو باید کار نوشتن را طوری پیش می بردی که در نهایت به آن هدف برسی. آن هدف هم ممکن بود
یک هدف تبلیغاتی یا در خدمت چیزی بیرون از خود داستان باشد. اما آنچه در کار گلشیری می بینیم، این است که او دائما
ســعی می کند از این جریان کناره بگیرد. یعنی گلشــیری در عین اینکه فرزند عصر خودش اســت اما زیر این بار نمی رود که
ِ بخواهد ادبیات را کاملا به سیاست و هدف سیاسی آغشته کند یا در خدمت آن قرار دهد. در میان داستان های گلشیری شاید
به جز یکی دو قصه مثل «نمازخانه کوچک من» هیچ داستان دیگری پیدا نمی کنیم که سیاسی نباشد. حتی «کریستین و کید»
خالی و برکنار از سیاست نیست. بعضی از داستان های گلشیری کاملا با سیاست پیوند خورده اند از جمله شاهکارش «شازده
احتجاب» که به شدت سیاسی و تأثیرگذار است و درواقع یکی از تأثیرگذارترین رمان های فارسی است. اما کاری که گلشیری
می کند و خیلی اهمیت دارد، این است که او در ِ عین اینکه به ادبیات متعهد قائل است، به عناصر داستانی هم بسیار اهمیت
ُ می دهد. این ویژگی شاید در همان حلقه جنگ اصفهان در او شکل گرفته باشد. یادمان باشد که پدر معنوی جنگ اصفهان
ابوالحسن نجفی است که «ادبیات چیست» سارتر را ترجمه کرده است که نماد روشنفکری متعهد عصر است. برای گلشیری
تعهد داشتن همان اندازه اهمیت دارد که عناصر داستان مثل تکنیک و فرم و زبان و قالبی که برای روایت انتخاب می کند. در
داستان های او تعهد داشتن یا توجه به سیاست به گونه ای بر داستان مسلط نیست که نتیجه کار یک چیز خشک میان تهی
تکیده ای از آب دربیاید بنده زمان. اینجاســت که اهمیت فرزند عصر بودن روشن می شود؛ گلشیری فرزند زمانه اش بود و نه
برده زمانه. این یکی از بزرگ ترین میراث های گلشیری است که او در عین تعهد داشتن و توجه به اجتماع و سیاست، زبان و
سبک و اسلوبی شخصی در نویسندگی داشت که او را از همگنانش متمایز می کرد. این بخشی از کار ادبی گلشیری است که
به اعتقاد من ماندگار است و نسل کنونی می تواند این را از گلشیری بیاموزد. اینکه می تواند بالاترین سطح تعهد را داشته باشد
اما مشروط به اینکه تعهد داشتن هرگز به قیمت زیرپا گذاشتن ساختار و عناصر داستانی اش تمام نشود. یعنی فرم و ساخت و
زبان شخصی نویسندگی اش را فدای تعهدش نکند. شاید در دوره ای که گلشیری به آن تعلق داشت، او از معدود کسانی بود
که در عین اینکه انسان را حاصل یک دوران تاریخی و اجتماعی می دید و در عین اینکه تقریبا همه قصه هایش سیاسی است
اما سیاســی بودن داستان هایش را اسیر یک عصر خاص نمی کند. یعنی یک تجربه زمان مند را به یک تجربه بی زمان تعمیم
می دهد و این بزرگ ترین کاری است که در عرصه ادبیات می کند.
وجه دوم میراث گلشــیری را در کار اجتماعی او دانســتید؛ یعنی عرصه ای که گلشیری تا پایان حیاتش در آن حضوری
فعال داشــت. بر خالف تصوری که به خصوص در سال های اخیر درباره نویســندگی رواج یافته، برای گلشیری کار ادبی و
اجتماعی درهم تنیده بودند.
گلشــیری هیچ وقت از فعالیــت اجتماعی برکنار نبود و حتی در ده ســال پایانی عمرش فعالیت گســترده ای در کانون
نویسندگان ایران داشت و بیشتر وقت خودش را صرف فعالیت در کانون کرد. من شاهد عینی این بودم که چطور گلشیری از
عمده وقتش برای فعالیت اجتماعی استفاده می کرد و حتی از زمان داستان نویسی اش می زد برای اینکه بتواند به فعالیت
اجتماعی اش برسد. این دو وجه به نظر من میراث واقعی گلشیری است. او از یک سو نویسنده ای است که داستانش را قربانی
هدف های از پیش تعیین شده نمی کند، در حالی که آثارش به شدت سیاسی و اجتماعی است و به مسائل یک عصر می پردازد
اما در ضمن از حد یک عصر فراتر می رود و طبعا ماندگار است. از سوی دیگر او نویسنده ای است که فعالیت اجتماعی دارد
و این بخشی جدایی ناپذیر از کارنامه او است.
گلشــیری نویسنده ای است که همیشــه در جمع حاضر بود و حتی در ســال هایی که محدودیت های شدیدتری وجود
داشت او با جلسه های داستان خوانی که در خانه خودش تشکیل می داد، حضور جمعی را حفظ کرده بود.
دقیقا. در آن ســال ها گلشیری نرفت در خانه اش بنشــیند و در را به روی جامعه ببندد که داستانش را بنویسد. البته که
او داســتانش را می نوشــت و «پنج گنج» که حقیقتا یکی از بهترین مجموعه داستان هایش به شمار می رود، در همان دوره
نوشته شد اما گلشیری در آن دوره جلسات سه شنبه کانون را به پنجشنبه ها منتقل کرد، البته با عنوان داستان خوانی. کتاب
«هشــت داستان» یکی از نمونه ها و نتایج جلسه های پنجشنبه گلشیری است. داستان های این مجموعه حاصل همان دور
هم جمع شــدن ها و صحبت کردن ها و همدلی ها و داســتان خوانی ها در منزل گلشیری اســت. گلشیری اساسا معلم بود و
از راه معلمی زندگی می کرد که اگرچه اخراج شــد اما همواره خصلت معلمی را در خودش داشــت. مثلا فکر می کرد که
ِ داستان نویســی ما در میان جوان ها خیلی دچار ضعف است و می گفت باید داستان نویسی و رمان نویسی درس بدهیم و او
این کلاس ها را باب کرد. او جزو اولین کســانی بود که این کلاس ها را تشــکیل داد و با همگنان و همفکرانش این کلاس ها و
جلسه ها را مرتب برگزار می کرد. این جلسه ها بیشتر در منزل خودش بود و البته خیلی مواقع هم به صورت گردشی و هفتگی
می چرخید و در جاهای دیگر برگزار می شــد. بعدتر و در اواخر دهه هفتاد گلشــیری در مجله «کارنامه» برای خواندن و نقد
داســتان کلاس تشکیل داد. همان طور که گفتم گلشیری آدمی بود همیشه معلم و اتفاقا این روحیه او از همان فرزند عصر
بودن می آید؛ یعنی از آن روحیه اجتماعی که فکر نمی کند برود در گوشه خانه اش بنشیند و بدون آنکه با بیرون سروکار داشته
باشد، خلاقیت ادبی به خرج دهد. اینکه نسل جوانی از داستان نویسان پرورش پیدا کنند برای گلشیری بخشی از خلاقیت بود.
این مشغولیت همیشگی اش بود. گلشیری می گفت داستان در جمع خوانده شود و اجازه بدهیم یکی بگوید داستان تو دوزار
نمی ارزد و طاقت نقد شــنیدن را داشته باشیم. حلقه جنگ اصفهان در پرورش این روحیه کمک کرده بود چون در آنجا هم
همین کار را می کردند و به شکل جمعی به نقد شعر و نقد داستان می پرداختند. به طور کلی تصور گلشیری از داستان نویسی
این نبود که به گوشه ای بروم و داستانم را بنویسم.
گلشــیری از معدود نویســندگان ما اســت که خیلی روشــن خــودش و کارش را توضیح مــی داد و درواقع او به جز
داســتان نویس بودن به عنوان منتقد هم حضوری تأثیرگذار داشــت. در میان نویسندگان و شاعران معاصر ما مثلا نیما هم
همین ویژگی را دارد و او هم در مقاله ها و نامه هایش خیلی خوب کارش را توضیح داده است.
گلشیری یکی از خودآگاه ترین داستان نویسان ما بود و شاید همان طور که گفتی به تبعیت از نیما. به نظرم یکی از مهم ترین
منابع نقد ادبی در ایران و یکی از منابع درخشان شناخت نیما و نقد شعر، نامه های نیماست. نامه هایی که در مجموعه ای
با تدوین ســیروس طاهباز در نشــر نگاه منتشر شد. نامه های نیما از غنی ترین منابع نقد شعر در زبان فارسی است. استطرادا
این را هم بگویم که نیما نیز خودش را از تأثیرات بیرونی محروم نمی کرد. نامه هایی که او مثلا به یک شاعر جوان می نوشت
به شــدت تحت تأثیر نامه هایی بود که خانلری از ریلکه تحت عنوان «چند نامه به شاعری جوان» منتشر کرد. قطعا نیما این
نامه هــا را خوانــده بود و الگو گرفته بود اما در نامه هایش حرف خودش را می زند. در مورد گلشــیری هم باید بگویم که او
هیچ وقت خودش را از تأثیرهای بیرونی مصون نگه نمی داشت. به طور کلی یکی از نکات برجسته ای که در کار گلشیری وجود
دارد این اســت که ویژگی هایی که در داســتان های او دیده می شود، در نقدهایش آمده است و درواقع نقدهای او گذرگاهی
است برای رسیدن به داستان هایش. یادم هست حدود سال های ۱۳۴۵ یا ۴۶ بود که در یکی از شماره های مجله «پیام نوین»،
که نشریه انجمن فرهنگی ایران و شوروی بود و آن زمان با سردبیری به آذین منتشر می شد، نقدی از گلشیری خواندم به اسم
«شعر روز و شعر همیشه». در این مقاله گلشیری به نقد کارهای هوشنگ ابتهاج پرداخته بود و می گفت ممکن است مایه
و مصالح شعری در شعرهای سایه، نیما، شاملو و دیگران یکسان باشد اما شعر سایه شعر امروز است که به فردا نمی کشد.
درواقع شــعری اســت که تاریخ مصرف دارد و فردا مرده است. مثل روزنامه می ماند که کســی امروز برنمی گردد روزنامه
دیروز را بخواند چون روزنامه دیروز متعلق به دیروز بود. ســپس گلشــیری نمونه های فراوانی از شعر نیما و شاملو می آورد
و می گوید این ها شــعر همیشه هستند. این شــعرها تجربه روز را به تجربه همیشه تعمیم می دهند. به عبارتی این شعرها
فراتر از امروزند و اگر صد سال بعد هم آنها را بخوانیم مسائل مان را در آنها می بینیم. ظرافت ها و ویژگی هایی در آنها وجود
دارد که کهنه شدنی نیست. برای مثال «هست شب» یا «شب قرق» نیما کهنه شدنی نیست و انگار شعر همین امروز است.
بنابراین کاری که گلشــیری در داســتان هایش می کرد و اهمیتی که توأمان به تعهد و عناصر داستانی می داد در نقدهایش
توضیح داده می شــد. مثلا اگر مجموعه دو جلدی «باغ در باغ» را بخوانیم یا کار او درباره سیمین دانشور با نام «جدال نقش
ِ با نقاش» را بخوانیم همان جا گلشــیری داستان نویس هم به نحوی دیده می شــود. یعنی عقاید یک داستان نویس و نحوه
کار کردن او را می بینیم.
نقدهایی که گلشیری درباره شعر نوشته نیز نشان می دهد که او شعر را هم خیلی خوب می شناخت.
می دانیم که گلشیری در آغاز شاعر است اما از جایی به بعد شعر را کنار می گذارد و به داستان نویسی روی می آورد و نثر
شاعرانه گلشیری هم ریشه در همان دوره شاعری او دارد. نثر ِ گلشیری نثر عادی سرراستی نیست و در خیلی جاها به شعر
پهلو می زند. نقدهای او درباره شعر هم اهمیت زیادی دارند. یکی از بهترین نقدها درباره «افسانه» نیما مقاله «افسانه نیما؛
مانیفست شعر نو» گلشیری است. او شعر شاملو و اوجی و حتی شاعران جوانی که استعدادی در آنها دیده بود نقد می کرد
و همان طور که گفتی این نقدهای او نشان می دهد که چقدر خوب شعر را می شناخته است.
گفتید که گلشــیری خودش را از تأثیرات بیرونی مصون نمی دانست. آیا می توانید به چند مورد اشاره کنید که او از آثار
دیگر تأثیر گرفته بود؟
به دو تأثیر اشــاره می کنم. یکی مربوط به شیوه داستان نویســی و به کارگیری شیوه جریان سیال ذهن و بر هم زدن زمان
اســت که به شدت تحت تأثیر مقاله درخشانی بود که ابوالحسن نجفی از سارتر ترجمه کرده بود، درباره «خشم و هیاهو»ی
فاکنر. دیگری هم تأثیری است که گلشیری از بورخس گرفته بود. با خواندن آثار بورخس بود که او متوجه شد می توان هرگز
رمان مفصل ننوشت اما نویسنده بزرگی بود چنانکه پیش از او چخوف و موپاسان و ادگار آلن پو نویسندگان بزرگی بودند که
رمان های مفصل و طولانی ننوشته بودند. گلشیری همچنین به واسطه بورخس فهمید که می توان از منابع خود بهره برد. اگر
بورخس می توانست از داستان های شرقی و از «هزار و یک شب» استفاده کند، چرا من نباید استفاده کنم. گلشیری از اجتماع
و جهان بیرون به خوبی تأثیر می گرفت. هیچ کس نیست که بر شانه آدم های قبلی افق را ندیده باشد و تو اگر تأثیر بپذیری و
دو قدم از چیزی که تأثیر گرفته ای فراتر بروی خالق هستی و نه مقلد.
همچنین خود گلشیری گفته بود در نوشتن «شازده احتجاب» به سه کتاب توجه زیادی داشته است: «بوف کور» هدایت،
«ملکوت» بهرام صادقی و «سنگ صبور» چوبک. او نقدی مفصل هم درباره این آثار نوشته بود که در مجله «جنگ اصفهان»
منتشر شده بود. این سه اثر، داستان هایی هستند که تا میزان زیادی ذهنی هستند و «شازده احتجاب» با قالبی نوشته شده که
جریان سیال ذهن است و قالبی است که قرار است مثل فاکنر زمان را بشکند و خطی نباشد و تداخل های زمانی داشته باشد
اما در عین حال «شــازده احتجاب» برعکس «خشم و هیاهو»ی فاکنر اثری سیاسی است و درواقع یکی از سیاسی ترین آثاری
است که در داستان فارسی خلق شده است. یعنی گره خوردگی بسیار دیالکتیکی بین امور ابژکتیو و سوبژکتیو در این داستان
وجود دارد. درست است که در ذهن یک شخصیت روایت شکل می گیرد اما آنچه نقل می شود، کاملا به امور عینی اجتماعی
مربوط است و ارجاع بیرونی دارد و نتیجه اش می شود اثری که می توانیم آن را به عنوان کار کامل گلشیری در نظر بگیریم.
گلشــیری از جمله نویسندگان و روشنفکران معاصر ما است که تقریبا همیشــه به روزنامه نگاری پرداخته بود. نظرتان
درباره روزنامه نگاری گلشیری چیست؟
همان طور که گفتم گلشــیری آدم اجتماع بود و به جز کار اصلی اش در مقام داستان نویس همیشه یک روزنامه نگار هم
بود. اگر دقیق نگاه کنیم او از «جنگ اصفهان» به این سو همیشه روزنامه نگاری کرده بود. بعد از «جنگ اصفهان» می رسیم
به «نقد آگاه» که گلشــیری در آنجا همکاری نزدیکی با دریابندری و چهره های دیگر دارد. «نقد آگاه» واقعا کم نظیر بود و تا
همین امروز ما مجله دیگری شبیه به آن سراغ نداریم. بعد از آن می رسیم به یازده شماره مجله «مفید» که بخش ادبیات و
شعرش به عهده هوشنگ بود. بعد از آن حضور او را در تک شماره مجله «ارغوان» می بینیم و سپس به «زنده رود» می رسیم
یعنی همین مجله ای که هنوز هم خوشبختانه گاه به گاه شماره هایی از آن منتشر می شود. در آخر هم می بینیم که هوشنگ
در سنین بالا یعنی در سن و سالی که کسی معمولا خودش را به دردسر این کارها نمی اندازد، به سراغ «کارنامه» می آید و به
اعتقاد من تنها شماره هایی از این مجله که واقعا خواندنی اند همان شماره هایی هستند که با سردبیری گلشیری منتشر شدند.
در سال های اخیر درباره انقطاع با سنت ادبی بحث های زیادی درگرفته اما برخی شواهد نشان می دهند که حتی برخی
از نویسندگان و شــاعران شناخته شده معاصر نیز شناخت دقیقی از ســنت ادبی و آثار کالسیک نداشته اند. به نظرتان آیا
می توانیم بگوییم که گلشیری بیش از دیگر نویسندگان معاصر به آثار کالسیک فارسی توجه داشت؟
گلشــیری شاید تحت تأثیر ابوالحسن نجفی و اساسا حلقه «جنگ اصفهان» شــناخت و ارتباط زیادی با آثار کلاسیک
و کهن ما داشــت. نجفی دائما به همه تذکر می داد که نثر و نظم کهن را از دســت ندهید. نشــانه هایی از ارتباط با نثر و
شــعر کهن در ترجمه های خود نجفی فراوان اســت. یکی از منابع بزرگ زبان فارســی، صرف نظر از محتوا که ارتباطی با
عصر کنونی ندارد، متون عرفانی اســت. در بســیاری موارد این متون عرفانی شاعرانه تر از آثار منظوم گذشته مان هستند.
«شرح شطحیات» روزبهان بقلی یا «عبهرالعاشقین» یا «مناجات» خواجه عبداالله انصاری خیلی شاعرانه تر از آثار منظوم
نظم گویی است که مثلا کتابی با نظم و قافیه درباره تیمارکردن اسب نوشته است. نجفی همیشه به اطرافیانش می گفت
که زبان قدیم فارسی را از دست ندهید و مثال در مجمو ِعه «آه، استانبول» رضا فرخفال هم با داستان هایی مواجه می شویم
که نثر محکمی دارند و این نشان می دهد که نویسنده با متون کهن سروکار مستمر داشته است. بچه های جنگ اصفهان
تحت تأثیر ابولحســن نجفی به ادبیات کهن فارســی توجه خاص داشتند و گلشیری و متونش جزو شاخص ترین هایشان
اســت. متأســفانه این ارتباط در سال های بعدی و در نسل بعدی داستان نویســان ما از بین رفت. با اتفاقاتی که به فرض
در دهه هفتاد افتاد و بر اثر آشــوب های مختلفی که پیش آمد، به هرحال نسل جدید هیچ گاه فرصت نکرد پیوندی را که
باید با گذشته اش داشته باشد، برقرار کند. اینک ما در داستان هایمان با زبان بسیار پیش پاافتاده ای مواجهیم که حتی زبان
روزنامه ای و ژورنالیســتی هم نیست و از آن هم نازل تر اســت. بالاخره در روزنامه هم کسی هست که مطالب را پیش از
چاپ می خواند و ویرایش می کند و نگاه دومی وجود دارد اما امروز بسیاری از آثار منتشر می شوند بی آنکه هرگز نگاه دومی
آنها را پیش از چاپ دیده باشــد. این آثار با سنت ادبی شان قطع رابطه کرده اند و نتیجه اش هم مشخص است. نمی توان
از هیچ، همه چیز پدید آورد و ارتباط با ســنت ادبی ضرورتی قطعی اســت. الیوت می گوید سنت خوب مدرن ترین عنصر
اســت. اگر بتوانیم از بهترین عناصر یک سنت استفاده کنیم، کاری مدرن پدیده آورده ایم. طبیعتا همه آن چیزهایی که در
سنت کارکردی برای امروز ندارد، کنار گذاشته می شود اما نمی توان بدون گره خوردگی سنت ادبی و امر نو کار را پیش برد.
شناخت گذشته ضروری است و بهترین عنصر این گذشته هم در ادبیات فارسی بازتاب یافته است. این عنصر گذشته در کنار
دید مدرن باعث شکل گیری کاری می شود که مثلا در نیما می بینیم. آنچه نیما را متمایز می کند، قالب نیست بلکه در درجه
اول نگاه نیما به جهان اســت، نگاهی که آن قالب را طلب می کند و اگر اشــتباه نکنم یک بار با خودت درباره این موضوع
مفصل گفت وگو کردیم. براهنی تعبیری داشت و می گفت بحران در رهبری نقد ادبی وجود دارد و حالا باید گفت بحران در
ُ رهبری ادبیات پدید آمده است. جامعه از نظر ادبی واقعا در بحران به سر می برد؛ یا این بحران ادبیات را به کلی می کشد یا
به طریقی این بحران پشت سر گذاشته می شود و بیمار درمان می شود. ادبیات ما از بسیاری جنبه ها و به خصوص از لحاظ
زبانی و تکیه بر سنت گذشته در بحران به سر می برد. باید به یاد بیاوریم که گلشیری برای نوشتن «شازده احتجاب» منابع
دوره قاجار را به خوبی خوانده بود. اکبر رادی وقتی می خواست یکی از نمایش نامه هایش را بنویسد که ماجرایش در عصر
قاجار می گذشت، آن را برای گلشیری می فرستد با اینکه اینها روابط خوبی هم باهم نداشتند اما با این حال رادی می گوید
اثرم را برای گلشــیری فرســتادم و گفتم تو را در این موضوع صاحب رأی می دانم و نظرت را بگو. این نشــان می دهد که
گلشیری گذشته و سنت ادبی را خوب می شناخت. برای نمونه می دانیم که گلشیری در آخر مجموعه «نمازخانه کوچک
ِ من» چهار قصه هم مضمون دارد که با قصه پنجمی تکمیل می شــود که جداگانه در سال ۵۸ با عنوان «حدیث مرده بر
دار کردن آن سوار که خواهد آمد» منتشر شد و اخیرا متن منقح و پاکیزه آن با تجدیدنظر از روی یادداشت های نویسنده از
ِ چاپ درآمد. نثر متأثر از نثر ِ کهن گلشیری در این داستان به اوج می رسد، هم نثر و هم بهره گیری از منابع داستانی و حکایی
و انواع مقامه نویسی سنت قصه گویی فارسی.
این ویژگی های مختلف باعث شــده تا میراث گلشــیری فراتر از داستان نویسی باشــد و او به عنوان یکی از چهره های
شــاخص روشــنفکری معاصر ما، که همیشــه با محدودیت های مختلفی هم روبه رو بود، بر کلیت فرهنگ ما تأثیر گذاشته
است؛ این طور نیست؟
گلشیری شخصیت فرهنگی همه جانبه ای بود و از سوی دیگر همیشه نویسنده در سانسور بود. یک وجه فعالیت گلشیری
در کانون جنبه ای شــخصی هم داشــت. او بارها به من گفته بــود که فعالیتم در کانون جنبه شــخصی هم دارد؛ چرا که
می خواهم داستان هایم بدون هیچ لطمه ای منتشر شود. اهل اینکه به داستانش دست بزند یا کلمه ای را جابه جا کند نبود.
شــاید این از زندگی کردن در اصفهان در او مانده بود که انگار منبت کاری و معرق کاری می کرد، نثر نمی نوشــت بلکه انگار
کلمه به کلمه کنار هم می گذاشت. گلشیری کسی نبود که بگوید می خواهم سی صفحه در یک روز بنویسم. اگر می توانست
یک روز یک نصف صفحه هم بنویسد، باید جایزه می گرفت. خیلی ها کارهای ستبر چند جلدی دارند اما گلشیری هیچ وقت از
این آثار نداشت به خاطر اینکه برای کلمه ارزش قائل بود و معتقد بود که کلمه با خون تو درآمیخته است و انگار با خونت
داســتان را می نویســی. به طور کلی این ویژگی در نسل ما برجسته بود که آدم تک بُعدی قابل قبول نبود. آدم ها باید بُعدها و
جنبه های مختلف و شــخصیت همه جانبه می داشتند تا از آن شــکل تک ساحتی و تک بُعدی بیرون بیایند و ازخودبیگانگی
را کنــار بگذارند. حرف مارکس در «ایدئولوژی آلمانی» یادمان باشــد که می گفت در دوره کمونیســم آدم ها صبح به کاری
مشغول اند و ظهر و عصر و شب به کارهای دیگر و این اشاره ای است به اینکه اینها آدم های همه جانبه و چندساحتی هستند
نه آدم های تک بعدی و یاخته ای. گلشــیری تا حد زیادی به همه جانبه بودن نزدیک شــد مثل نیما و شاملو و فروغ، فروغی
که علاوه بر کار شــاعری یکی از بهترین فیلم های کوتاه این کشور تا همین امروز توسط او ساخته شده است. همه اینها اهل
حضور در جامعه بودند و فکر نمی کردند سلول تنهایی شان بهترین جا برای بروز خلاقیت است بلکه معتقد بودند خلاقیت
در هم نفسی با اجتماع رخ می دهد و بروز پیدا می کند.
وقتی پای صحبت رفقای قدیم می نشینیم فقط صحبت از به به و چه چه است. انگار در مورد پیامبران و فرشتگان آسمانی سخن می گوییم. بزرگی افراد به اثری است که در دوره و زمانه خود باقی گذاشته اند. گلشیری هم بزرگ بود و دهها شاهد بر آثار و فعالیت های اجتماعیش وجود دارد اما قدیس نبود. چرا جناب معصوم بیگی عزیز وقتی درباره دوستان و رفقای خود صحبت می کند انگاری محذور دارد مبادا به مقدسات خدشه وارد کند. گلشیری هم یک انسان بود زاده این سرزمین و پرورش یافته این فرهنگ با همه کژیها و زیبایی هایش. او هم در جای خود تنگ نظر بود و در جای خود عصبی و خرده گیر و موارد بسیار دیگر که اتفاقا کسانی که از او بسیار آموختند همه این ویژگیهای منفی و مثبت را به روشنی دیده اند. آیا گفتن از تعصب های گاه و بیگاه او و برخی خلقیات دوست ناداشتنی ذره ای از زیبایی وجود او و محبوبیتش می کاهد؟ به نظر من اصلا. اتفاقا وقتی می بینیم افراد در همین محیط با همین ویژگیهایی متاثر از فرهنگ و تاریخ و تربیت چگونه تلاش می کنند خوب باشند و خوبی را اشاعه دهند ارزش شان بیشتر می شود. در صحبت از بزرگان آنها را آن قدر بالا نبریم که امید زمین ماندگان برای رسیدن یا تلاش برای رسیدن به آنها محو شود. پیام این است که در این جامعه و میراثش بر ما و در ما با همه ایراداتش باز هم می توان تلاش کرد که چون گلشیری بود که وزن خوبیهایش بسیار بر منفیاتش بچربد.
درود
یه سوال دارم:
خلق و خوی گلشیری چه ربطی به این بحث فنی درباره ادبیات داشت؟
اتفاقا اکبر معصوم بیگی خیلی هم رای و نظر هوشنگ گلشیری نباید باشه. خوشحالی من از این مصاحبه انصاف و حقیقتگویی جناب معصوم بیگی است که پیشتر هم دیده بودم.
به نظرم اعتراض شما وارد نیست.
گویا دقیق مطلب را مطالعه نکرده اید. از همان ابتدا دو موضوع را مورد توجه قرار می دهند: یکی کار نویسندگی و دیگری کار اجتماعی. در موضوع کار اجتماعی به فعالیت ایشان در تشکیل جلسات داستان خوانی و فعالیت ایشان در کانون نویسندگان پرداخته اند که این بخش از بحث ربطی به بحث فنی درباره ادبیات ندارد. اشاره به معلم بودن گلشیری می کنند و کلاسهای نقد داستان در مجله کارنامه و…. خلق و خو و صفات خاص گلشیری اتفاقا در بخش کار اجتماعی ایشان بسیار نمود داشت. این که گلشیری بسیار خود را می ستود و لحن تند او درباره نویسندگانی چون دولت آبادی و احمد محمود و… و خلاصه هر نویسنده معروف دیگر را که نمی توان صرفا به حساب نقد کردن گذاشت. او خود را حتی بالاتر از صادق هدایت می دانست و فردی از خود متشکر بود. آیا این ویژگیها از ارزش ادبی او می کاهد؟ خیر اصلا. اما یادمان باشد ک قدیس نبود وبه ویژه در نقد دیگران اشتباهات زیادی داشت هر چند نقدهای بسیار درخشانی هم ازخود به یادگار گذاشت. اتفاقا جناب معصوم بیگی به یکی از مقالات ایشان در سال ۱۳۴۵ اشاره کرده است و نظر گلشیری در مورد شعر سایه که گفته ” اما شعر سایه شعر امروز است که به فردا نمی کشد.” یعنی ارزیابی گلشیری از شعر سایه این بوده که ماندگار نیست. ۵۵ سال از آن نقد گذشته و نسلهای جدیدی به میدان آمده اند که دوستدار شعر ابتهاج هستند و اشعار او را حفظ هستند. ارزیابی گلشیری نادرست بوده و کاش با همان صراحت گلشیری در مورد خود او صحبت شود و صرفا تعریف و تمجید نکنیم.
نقد گلشیری به شعر ابتهاج کاملا درست بوده کما اینکه دو نقد دکتر ضیا موحد در دهه ۸۰ به شعر ابتهاج هم نظر گلشیری را تایید میکند. بماند که در ارزیابی شعر سایه باید گفت: بین آشنایی با ابزار شعر گفتن (مهارت در نظم) با شاعربودن تفاوت است. ابتهاج سالهاست شعر درخوری نگفته است و در مجموعه غزلهایش هم غزل ضعیف و صرفا نظم بسیار به چشم میخورد. گرچه نمونه های بسیار خوبی هم دارد که او را ابتهاج کرده است اما نقد به شعر او بسیار به جاست. که این بحث را حاضرم در شرایطی پی بگیرم.
درباره تکبر و… گلشیری هم خصلت نوابغی از این دست است. کما شاملو هم چنین بود.
سپاس: انتخابی پر از فایده؛
و سپاسی دیگر برای انتشارش
فارغ از نویسندهبودن و نقش اجتماعی گلشیری، باید اشاره کرد به جدی بودن در کار. در عین چندوجهیبودن در کار خود عزمی راسخ داشت. این عزم راسخ را در شاملو و چند تن دیگر هم میتوان دید. خوشبختانه اینها تا لحظهی آخر کار کردند و این ویژگی در ایران بسیار نایاب است. اساسا فرهنگیان ایرانی در هر رشتهای به میانسالی که میرسند بازنشسته میشوند که درستترش میشود: وا میدهند.
نکتهی دیگری که حین نوشتن به ذهنم آمد اینکه شیوهی داستانخوانی گلشیری هم بسیار تئاتری و زیبا بود. مثلا خوانش داستان کوتاه “انفجار بزرگ”.