تنزل مولفه نقد در مقاله بیگانگی و انشعاب وحدت، نفی وحدت تاریخی در مقاله بیگانگی و انشعاب ۱۶ آذر
در شرایطی که جنگ اوکراین یا جنگ سوم جهانی، نفت، خطر گرسنگی و قحطی جهان را تهدید میکند، در روزگارانی که ناتو رویای بازگشت به دوران جنگ سرد را در سر می پروراند، همچنین درمیان التهابات خبری که این روزها مردم ایران را می آزارد، مردمی که در چنبره سرمایه داری غربی و تحریم های آمریکا قرار گرفته، و شهرهای ایران هر روز شاهد اوجگیری جنبش های اعتراضی مطالبه گری میباشد، جنبشی که واکنش به آزاد سازی سرسام آور قیمت مایحتاج اولیه و ضروری را هر روز نمایان تر میکند و دیگراینکه در حالی که به گفته کسینجر«رویداد های بزرگی در خاور میانه در راه است» شوربختانه برخی برائت کنندگان از چپ و فدایی به گونه ای باب سخن گشوده اند، که به توصیف ضرب المثل ایرانی «دنیا و میهن مان را آب می برد، این ها را خواب می برد». این ضرب المثل شرح بیان وضعیت برخی عناصر شاخص دیروز چپ فدایی است، که امروز اقدام به بیان نظری کرده اند که زیبنده آنها نیست. از جمله این اقدام مقاله اخیر رفیق امیر ممبینی است، مقاله ای با عنوان «بیگانگی و انشعاب، بر پایه بازبینی انشعاب ۱۶ آذر از- اکثریت-» گابریل گارسیا مارکز میگوید: «خاطراتی که آدم هایش رفته اند، دردناکند ولی خاطراتی که آدم هایش حضور دارند، اما شبیه گذشته نیستند به مراتب دردناک ترند.» حالا در اوضاع و شرایط حساس کنونی، رفیق ممبینی در مقام انسانی که دیگر شبیه گذشته اش نیست، موضوع مهم تر و مردمی تر ندیده اند که بعد ازگذشت ۴ دهه از جدایی بی دلیل ۱۶ آذری ها از صف فداییان خلق – اکثریت -، به وصف حال آن جدایی در روزگاران سپری شده می پردازد. روایت رفیق امیر که به گفته خودش از ناهمراهان با منشعبین ۱۶ آذر بود نیز در جای خود یک مغلطه است، و قابل نقد و بررسی. کوتاه مینویسم از شرح حال رفتگانی از سازمان فداییان خلق ایران – اکثریت- ( زین پس سازمان) منجمله کشتگرها و …. ، که با سازمان نماندند، چون تطبیق با شرایط به مذاق شان خوش نمی آمد و با دوری از سازمان انفعال خود را رقم زدند. متقابلا اما سازمان نابود نشد و کماکان فعال مایشاء عرصه سیاست ایران بود، بنابراین اگر سازمان می ماند و موفق به حذف آن نشدند، بخاطر حضور موثر ماندگان با سازمان بود که واقع بین بودند و از ذهنی گری پرهیز کرده، و همواره خود را با تغییر شرایط تطبیق می دادند.
یک اصل انکار ناپذیر عنوان می کند که ترمز تاریخ از راه برخی عقب نشینی هاست، پس عقب نشینی سازمان از ارزیابی حزب توده نیز ترمزی بود تا باعث دگرگونی تاریخ سازمان شود، زیرا انتقاداتی که سازمان در قبل از انقلاب به حزب توده ایران داشت نه بخاطر تاثیراتی که حزب توده ایران در عرصه های فرهنگی جامعه ما به جا گذاشته بود، بلکه به دلیل ناکارآمدی و ناتوانی درسازمان گری مبارزه بعد از کودتای ۲۸ مرداد بود. برای سازمان تطبیق با شرایط روز در دوری از حزب توده و بی عملی آن، معنا می شد، اما با گذر زمان که شرایط تاریخی متفاوتی رقم میخورد، نگاه به حزب همان نگاهی نبود که بود و این تغییر زمینه ای شد تا بعضی ها از جمله کشتگر و طرفدارانش به خاطر منش قبیله گرایی و اغراض شخصی از سازمان فاصله بگیرند و تا بدانجا رفتند که سر از بیدرآباد در آورده و دهه ها منفغلانه مصداق در راه مانده بودند، هر چند سازمان آن ها را از در نرانده بود، سرانجام بعد از دهه ها انفعال از بیدرآباد خارج شدند و به همانجا بازگشتند که دیروز آن را ترک کرده بودند. این چرخش وصف حال دیگر منشعبین از سازمان منجمله شخص علی کشتگر هم می شود که به لیدر منشعبین موسوم به بیانیه ۱۶ آذر معروف شد. رفیق امیر که به تعبیر خودش، یکی از اندیشه سازان جریان ۱۶ آذر بوده و حتی با منشعبین تا چارچوب در با هدف خروج از سازمان رفته، ولی بطور نامعلومی از همراهی با کشتگر کناره می گیرد، – اقدام عجیبی که نکته کلیدی را بر ملا میکند که رفیق امیر باید بدان پاسخ می داد -، و آن این که چرا بقول خودش تا دم در همراه منشعبین بود ولی باز می ماند، و دلیل انصراف اش چه بوده که باعث شده در دقیقه نود، همراهان متاثر از اندیشه سازی خودش را همراهی نکرده و در سازمان می ماند، و یک گام در همراهی با ۱۶ آذری ها بر نمی دارد؟ بنابراین امیر نباید پارادوکس عدم همراهی ایشان، با وجود نقش اندیشه سازی خود را توضیح دهد؟ اگر امیر به اندیشه سازی خود اعتقاد و اطمینان داشت، چرا با کشتگر و ۱۶ آذری ها نرفت و اگر عدم همراهی با منشعبین بخاطر این بوده که در اندیشه ساخته خود، اطمینان نداشت، چرا احتمال وجود انحراف در اندیشه سازی سازمان شکنانه را ارزیابی نکرد، تا مانع خروج کشتگری ها گردد، و چرا حالا بعد از ۴۰ سال چوب تعلیمی دست گرفته و بر پیکر سازمان ضربه می زند؟ امیر در مورد دگردیسی خودش چنین نوشت: «وقتی ۲۲ سال پیش از جنبش فداییان خلق و چپ سرخ جدا شدم و به جنبش سبز پیوستم معنای انشعاب نداشت. آن انتخاب جنبش دیگری بود، بدون اینکه بخواهم جنبش قبلی را تضعیف کنم، از همین رو از هیچکس نخواستم مرا همراهی کند و سعی کردم که مویی از سر جنبش کم شود» آیا چنین قیاسی منطقی می نمایاند؟ ایشان از سازمان نماد جنبش فداییان دل کنده و به تشکل سرخ های سبز رفته، و بنا به مد پنداشتن کار سیاسی مسئله را ساده جلوه می دهد یعنی از این صندلی برخاسته و بر صندلی دیگر نشسته، به همین راحتی و اسم آن را انشعاب نمی گذارد، و صرفا جدایی اطلاق می کند، یاللعجب ببینید که فدایی غیر عضو (به تعبیر خودش) چگونه رفتار ساختار شکنانه خود را ماستمالیزه می کند، و جدا شدن را با انشعاب یکی نمی پندارد. امیر را باید از زمره کسانی دانست که از سر سودایی خاص، انشعاب کشتگر را ارزیابی کرده و نظیر دیگر اظهارنظرهایش، این بار نیز یک طرفه به داوری نشسته و زمین بازی را به نفع خودش طراحی می کند. گمان نکنم ایشان نمی داند، که در هیچ دادگاهی، ابتدا حکم نمی دهند اما ایشان حتی زحمت ارایه ادله ارکان کیفر خواست را نمی کشد، همانطور که از فحوای کلام امیر بر می آید، بر خورد و دیگر مدعیان هم سنخ خویش واجب می داند، تا برای عقب نماندن از قافله، هر طور شده علیه هر اتفاق در سازمان موضع بگیرد. این نگاه پرورش یافته ی اندیشه غیر سیاسی است که می انگارد، فداییان برای هر معضل اجتماعی نسخه ای در جیب ندارند.
تعجب نمی کنید، چرا ایشان بعد از دهه ها به موضوعی پرداخته، آیا شبهه ناک نیست؟ شاید قصد آن را دارد تا از منظر دفاع از کشتگر و انشعاب احساسی ۱۶ آذری ها، خودی بنماید، اما چرا دیر؟ زودتر از این ها هم می شد چیزی بگوید و بنویسد تا به موقع دیده شود. چرا چنین نکرد؟ تجارب جوامع توسعه یافته نشان می دهد که تشکل های سیاسی آن ها با وجود بینش و دیدگاه های مغایر و بعضا چالشی، با هم فعالیت می کنند، یعنی به عبارتی توافق می کنند که توافق نداشته باشند، اما در یک چارچوب، تصمیمات اتخاذ شده را عملی می کنند. بدین خاطراست که سازمان با همه کاستی ها، فراز و فرودها تجلی بارز چنین تشکلی می شود، که هنوز پا برجاست و علیرغم انشعابات کمرشکن، هرگز از این منش منطقی عقب نشینی نکرده است، ضمنا سعی بسیار داشته تا مانع جدایی ها شود، متقابلا جدایی طلبان از جمله منشعبین ۱۶ آذر، اختلافات را طوری جلوه دادند تا کسی متوجه انگیزه های شخص آن ها نگردد. بهر حال کشتگر و هوادارانش را باید نابردبارانی دانست که نمی توانستند بردباری سازمان را تحمل کنند. امیر در مورد دو رویداد وحدت و انشعاب در دو برهه تاریخی نوشته است «آن انشعاب (یعنی انشعاب کشتگر) از روند انحلال بود و این انشعاب اکثریت از حزب چپ، انشعاب از تکامل است». واقعا چنین نبوده است، چون آن اقدام کشتگر در آن زمان انشعاب از روند انحلال نبود، بلکه اقدامی سازمان شکنانه و حتی انحلال طلبانه بود، که مانع تشکیل تشکل بزرگ چپ به شمول سازمان و حزب توده شد، ولی حرکت اخیر نیرویی از سازمان و نپیوستن به حزب چپ اقدام بازدارنده ای است تا پرونده چهل سال تلاش به منظور حذف سازمان را ببندد.
سازمان ما ده ها پیش در عصر زعامت سوسیالیسم پروژه وحدت با حزب توده را کلید زد، پروژه ای که اینک برخی از رفتگان از سازمان با تاخیر ۴۰ ساله، حامیان تشکیل تشکل بزرگ چپ شده اند، تا تشکل بزرگ چپ را بر پا سازند. آنان نمی دانند، امروزه عصر تشکیل تشکل بزرگ یعنی احزاب سراسری به پایان رسیده، و دیگر ضرورت تاریخی محسوب نمی شود، چون در عصر کنونی تشکل سراسری بزرگ، کار آمدی گذشته را ندارد و در برهه کنونی دوران سیطره احزاب کوچک و وحدت ها فرا رسیده است. آیا بازگشت جدا شدگان ۱۶ آذربه وحدت اقدامی در جهت تکامل است؟ که سازمان بدان تمکین نکرده است؟ معتقدم اقدام به تشکیل تشکل بزرگ چپ را باید جلوه بارزی از تاخیر سیاسی رفقای موسس حزب چپ دانست که زمانی می بایستی از معبر وحدت، حزب سراسری را بر پا کنند که به کژراهه رفتند، زیرا ضرورت تاریخی وحدت، را درک نکردند. حالا بعد از دهه ها یاد وحدت افتاده و بدان باز گشته اند، آنهم شکلی از وحدت که امید چندان به قوام و تداوم بقا آن نیست، چون ژله ای، لرزان و شکننده است، زیرا حافظه تاریخ فراموش نکرده، وحدت طلبان امروزی در عین تظاهر به همراهی، همان ناهمراهان دیروزی در عرصه وحدت هستند. در نپیوستن بخش بزرگی از سازمان به حزب چپ- فداییان خلق- یا به تعبیر امیر دلیل اصلی نپیوستن کنونی نیز مخالفت با ادغام سازمان در حزب چپ بود که انحلال سازمان را بر نمی تابیدند که در جای خود، اقدام بجا و حافظ استقلال سازمان شد. بپذیرید، علت نمی تواند جز این باشد که چه تضمینی وجود دارد، بعد از دهه ها جولان و انشعابات متعدد در جداشدگان از سازمان، اینک بعد از پیوستن بخشی از سازمان به بخشی از اتحاد فداییان جهت تحکیم حزب چپ، دوباره زخم کهنه ی منش تجزیه طلبی غالب بر رفقا سر باز نکند و آن کنند که در گذشته روا داشتند. سرگذشت دراز دامنه ی سازمان به وضوح نشان می دهد، سازمان همواره با مخالفت خوانی درون سازمان روبرو بوده، ولی بر خلاف مخالفت خوانان هرگز راه را گم نکرده است ، چونکه سازمان با پذیرش فعالیت سیاسی پیوسته «نبوغ بقا» ۱ را متجلی ساخته است. در باب تحول راز ماندگاری سازمان جز این نبوده است که در طول تاریخ حیات سیاسی خود همواره اقدام سیاسی را انجام می داد تا بتواند در عمل، یک سنگ کوچک را جابجا کند و نه چون منشعبینی که ادعای جا بجا کردن کوهی را داشتند، ولی هرگز نتوانستند در عمل، کاهی را جابجا کنند. خلاصه سازمان با عبور از معبرهای سخت و تحمل لطمات از ناهمراهی به موقعیت کنونی رسیده تا از یک سازمان رویدادگرای واکنشی، به سازمانی کنشی و اثرگذار تبدیل شود و به جایی می رسد تا موقعیت نیروی مطرح و سپس اثر گذار یعنی نیروی کنشی و آلترناتیو ساز را از آن خود سازد.
مهرزاد وطن آبادی
پانویس:
۱-لرد کرزن سالها پیش پس از مقایسه ایرانیان با ملل مجاور میگوید : تاریخ گواه است که ایرانیان نبوغ بقا دارند.
سلام اقای مهرزاد این تئوریهای که امروز تشکیلات سراسری پاسخگوی نیارهای جوانع نیست یلکه تشکل های کوچکند که باوحدت درعمل کارسازند رادرمورد احزاب نفی میکند ازکجای کتابهای مارکس ولنین استنتاج میکند؟
به نظر اینکه میگویند اکثریت وحزب چپ (نوزادش) سازنانشان را ازافکار مارکس ولنین گرد گیری وبدل به حزب لیبرالی شده پربیراه نباشد.این مقاله بهجزاین چه میگوید