جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

ایران غرق در توهم خدا و قربانی قوم ملا – بهنام چنگائی

بخشی از زمینه های باخت باخت تاریخ پیشین و کنونی ما از دوران شاه خودکامه و کمربسته ی امامرضا آغاز و تا خلافت شیخ شیاد و شرور امروزین همچنان ادامه دارد. چرا؟ زیرا: شاه و شیخ یک هدف داشتند و آن یکه تازی در پناهگاه خدا و تبلیغ و ترویج باور آن بمردم بود و هنوزهم چنین هست. بنابرین دست، دل و خرد ما ایرانی ها بدان امید پوچ و واهی که وجود یاریرسان خدا باشد قرن های قرن عادت بیمارگونه کرده، جان افسرده اش با اندوه گره پیچیده خورده، امید خسته اش بدان خیال باطل، تمسک بی هوده یافته و بی دلیل بسان دیگر مومنان کشورهای پاکباخته و اسیر منطقه و جهان، پیوسته غرق در توهم و تصور به وجود ” الله” همان اندک خودباوری خویش را هم که تجربه می توانست به ما بیآموزاند، آن عقل دردبار را هم درین بیراهه های مذهبی بارها کشته و وجود بی ثبات اش سر به پا گشته، و ازینروست که توان خویشِ، همبستگی اجتماعی و منافع مستقل طبقاتی اش را هم نادیده گرفته و چنین که می بینیم امروزه با دستان خالی و ناآگاهانه، در دل دین دولتی قراردارد ولی یکدست پاکباخته است.

شگفتا و چندش برانگیزتر از آن اینکه هریک بی کوچکترین نشانه ی خردیاب و تجربی از علل بربادرفتگی زندگی مان، و یا بی پی بردن به چرائی بهره کشی های انسان از انسان همچنان به عدالت علی که نخی نازک هم بدست تهی مان نمی دهد پایبدیم. و همیشه بنام خدا در پی ساختار سرمایه سالاری شاهی و شیخی که جز دشمن ما نبوده اند دوان دوان رفته و با زبان کروات برگشته، و بی خبر از تأثیر و وجود اینهمه ناتوانائی ها و نابسامانی های جامعه چنددست و نابرابر سرگشته نیرنگ ها بوده و شده ایم، و همزمان بی یافتن نشانه ای از راهگشای اندکی برای بیداری و رهائی از نارسائی ها و بدبیاری ها و بدبختی های فراوان، دریغ و هزاران درد که نسل در نسل، به دور و تسلسل کپکزده ی  1400 ساله ی اسلام و آخوند مکار تن سپرده، دندان به جگر سفته و همچنان باورمندانه منتظر عدالت و یاری غیبی خدا درجامانده ایم.

ویرانگرتر اینکه با دیدن اینهمه حق خوری ها، حق کشی ها، جنایت ها، فسادها، دروغگوئی ها، چپاول ها، سرکوب های زنان، توده ها، کارگران، کشاورزان، آموزگاران و… و دیدن آشکار و گسترده ی مافیاهای رهبر، باندهای دولتی ها و… بخشی از ما قربانیان این ساختار ضدبشری همچنان باورمندانه و مطلقا مطیع چشم براه حکمت و یاری بی پایان ولایت خدامدار مانده، و دست به عسای باور خویش درجاهستیم. باوری که می بایست با وعده ی راهبری ملایان هزاران بارپیش میسر می شد و هنوز نشده است و از چهره و چاره ی الهی آن هم، هیچگونه نمونه و خبری نبوده و نیست. و چنانچه زندگی ما بدین روال بگذرد تا دم مرگ هم چنین مسلمانانی که ما باشیم هرگز نمی توانیم جز زندگی مرگبار بهره ای دیگر داشته باشیم، و جز عمری بی سود و ثمر درین راه های بیراهه (( خدا و ملا )) جز هستی مان تلف نشده و پایانی هم بر نیرنگ بازان الهی که ملاها و مکلاها باشد متصورنیست.

چه در دوران شاه و چه اینک کارگران و کارمزدان و وابستگان به کارمزدی سرخورده تر از پیش بوده و عمر خود و خانواده های شان را به تباهی تدریجی گذرانده اند. از همینروست که بخش بزرگی از ایرانی جماعت در هر دورانی از گذشته و اکنون، و پیاپی و در همه ی اعصار گذشته شاهنشاهی و اسلام سالاری ولائی و قجری و صفوی و… درکی از اراده و اداره اجتماعی ـ شورائی نداشته و همچون دیگر مسلمانان و باورمندان ادیان دیگر کشورها بسادگی قربانی و بازنده ی تکسواری ها بوده و شده اند و همیشه ی خدا از راه منافع خود و همدردانشان دورشده و از همینرو و بسادگی گول خورده ایم و اند؛ و تا بقای چنین خودزنی های ساختار فردی و دینی و فاشیسم مذهبی گردنکشهای شاهی که حاکمیت مطلق می خواهند نیز گول خواهیم خورد. چون ” شاه و شیخ ” جز تسلط مطلق بر فرهنگ، سیاست و اقتصاد و حکومت را برنمی تابند و جز آنرا نمی پذیرند. مدارک روشن و سرراست تاریخ شاهنشاهی و  شیخ الهی ها را از پیش چشم خود دور نکنیم.

یادمان نرود که در دوره ی شاه هم بسان امروز بر ستون سست خرد ایرانی بیدادرس تنگدستی، اسلام و نادانی سلطه های بی چون و چرا داشته و دارند. و خودزنی و خودفریبی با نام خدا و اولیای او همیشه در ایران پشتوانه ای برای بیدادگری ها بوده، و شاه و شیخ را یاری بیدریغ کرده و می کند. بر چهارچوب شرنگ دین دولتی سرمایه سالاری و نوع لیبرال آن فرمان رانده و می راند. ولی در سوی دیگر قوانین لنگ و مشنگ عصر شترچرانی کلاشان عمامه بسر یا “اسلام شیعی” درین کشور خدائی مطلق می کند؛ و تفنگداران سپاهی و بسیجی و لباس شخصی های ولائی تا زیر لحاف هر بیدادرسی پیش رفته و، مو از ماست هر اعتراض کننده ای را درجا می کشند. زیر پرچم و لوای خدا و ملا هستی ایران در چنگ و دندان درندگان الهی روزبروز ویرانتر شده، همانگونه در دوره شاه با اندکی تفاوت فرصت ها و نسل ها نابودگشته اند. با اینوجود اما شگفتا که می بینیم” از شکم گرسنه ایرانیان خودکم بین همچنان فریاد خدا یکتاست برمیخیزد، خدا رحیم است و خدا رحمان و کریم است بگوش می رسد؛ آنهم در حالیکه دود و آتش جهنم ولائی فریاد جزغاله شده ها یش نیز به آسمان برخاسته و شگفتا برای یاریرسانی آسمانی الله اکبر گفته و سلام و صلوات می فرستند، تا امامان زمینی با حکومت پاک و مظلوم نوازشان حاکم مردمی بمانند و آنان گمراه را که کارگران و مردم گرسنه باشند را هدایت کنند و چرا نکنند.

اینک هم ما چنانچه اگر نخواهیم ریشه ای، جسور و سرراست بر خودکم بینی خویش انگشت نهیم. اگر نخواهیم ریشه های نادانائی ها، ناتوانائی ها و ناخودآگاهی های مان را که پیش از همه قربانی خداباوری و شاهسالاری که هردو دشمن خودباوری ما بوده و هستند بپذیریم؛ من از آن ناآگاهی هائی مذهبی ـ دینی و یا اشتلم بازی های شاهی می گویم که وابستگی به آنها ریشه در اعماق ناخودآگاه ما داشته، برده و دارد. و همان ها سبب و عامل بدبختی ها و انگیزه ی ویرانگری های تاکنونی و تباهی های بی شمار زندگی نسل در نسل مان بوده اند. ما اگر از آنهای مضر، مرگبار و مرموز بی پرده پوشی نگوئیم آنگاه، ما بی گمان نمی توانیم راه و چاره ای برای فردای دیگر و بهتر “خود” خود اجتماعی ـ طبقاتی بی( شاه و شیخ ) بیابیم و سرنوشت خویش اجتماعی مان را بمیل و منافع همگانی ـ طبقاتی هدایت کنیم. ازینرو شایسته ی خردورزی انسانمدار است که از آنچه که بد و ناگوار و نارساست و مبهم بوده و هست دوری کنیم و بایسته و شایسته دانشورزی ست که بی لاپوشانی از اشتباه ها و گمراهی ها و سرخوردگی های خویش بگوئیم، بدان امید که از یکایک آنها بیآموزیم و در فردا پیشارو بکارگیریم.

پرسیدنی ست! آیا در میان ما کسانی هستند که بگویند آنها چه در دوران شاه و یا اینک شیخ اینچنین که امروزه روشن و شفاف شده است ساده دل نبوده اند و فریب نخورده اند؟ آیا آنها همچنان باوردارند که استعداد فریبخوری ندارند و نمی بایست نگران آتی آن باشند؟! بهررو سزاوار ماست که از شکست ها و تباهی های زندگی مان بدلیل تعصب های کور و تعلق های پوچ به دین و خدا و ملا بیش از پیش بیآموزیم. نادانستگی ها و خودکم بینی های مان را بهتر بشناسیم، کنارشان بگذاریم و روی شان کارکرده و درمان کلان اجتماعی برای شان بیابیم. تاکی در چاله چوله های تاریک دینی غرق شدن، و ماتی و پاتی زندگی را تفسیر پوچ و خیالبافنه مذهبی کردن!؟ مذهب فاشیستی ئیکه آوارش بر سر خویش امروزین مان این فاجعه ها و مصیبت های ملائی ـ خدائی را آورده است. خودکرده را چه تدبیر؟! ))

وزهمین رو برای ما ایرانیان برده شده  یا” امت ” فصل بیداری از خواب الهی ـ ملائی ست، و همچنین بیزاری و دروافکندن آنچه بر ما بنام خدا و شیخ و شاه رفته است. هیچ راهکاری دیگر مفید و و هیچ راهبری جز خود اجتماعی ـ طبقاتی برای فردای ما مهم و موثر نیست. ما و بندگی بی چون چرای مان بدرگاه الهی و ولائی و شاهی بسررسیده و این بی همتائی ( خمینی ـ خامنه ای) برای دوستدارانش. هرکسی حق دارد که این بردگی الهی ـ اسلامی را برای خویش افتخار بزرگی بداند که اینک ۴۳ ساله شده است و دار و ندارمان را به تباهی تبهکاران کشانده است.

بگواه تاریخ ما بیش از دیگر کشورهای مسلمان با وجود این فاشیسم شیعی طعم شیرین انقلاب اسلامی را چشیدیم، و از همینرو نیز اسلام و الله برای ما پدیده ی کهنه و دیرپائی می باشد که ما را موظف می کند آنرا دیگر تبلیغ نکنیم؛ زیرا سود و ثمری برای ما نداشته و ندارد. زیرا باور و یاور بی همتائی ما او نبوده و نیست. ما باور به خود و توان کارگران و کارمزدان و زنان و جوانان پویا و معترض را یافته ایم.

 و مای بربادرفته دیگر با ذره ذره های سرشت خشن و خرابکار و کپکزدگی ویرانگر این اسلام آشنائیم. راهبرش خمینی می گفت: هرگز و هیچوقت انسانی حق دخالت در فرمان و مصلحت ازلی و ابدی خدا را ندارد و برای اجرای بی کم و کاست ( امر الله )و پیشبرد چنین دستور زورکی و پذیرش ستمگری آن بود که خمینی در ۵۷ و بگفته ی خودش بخاطر خدا تقیه یا ( دروغ مصلحتی ) گفت تا بتواند بنیان دین دولتی الله را در ایران آغاز کرده و دولت دینی خود را بسازد و بج چه قیمتی گزاف ساخت. تقیه یا دروغ خمینی آنروز بیاری “خدایش” کاشته شد و بردگان دیروز و امروزش هنوز در حال برداشت از این نیرنگ اند.

در عصر قلدری سرمایه نئولیبرال بر زندگی کارگران و مزدبگیران از یکسو، و سرزنش و سرکوب ادیان از اراده ی آگاه و آزاد انسان از دیگرسو، بی گمان انسان شدن و بودن و ماندن رویاست و پیدایشش چندان ساده نیست. چون آموزش و پرورش سالم انسانی می خواهد که کم یافت می شود؛ چون امروزه کار سازگار با روحیه فردی و با درآمد کافی می خواهد که چندان آسان نمی یابیم. چون باور و اعتماد بخود می خواهد که بی دانش و خرد علمی و تجربی بدست آوردنی نیست، و سخت تر از آن دست و دل سیر می خواهد که بسادگی ممکن و میسر نیست. و همزمان وجود انسانیت های آگاه و دردمند و رنج کشیده هم می خواهد که آنها نوعدوست باشند و به نیازمندان یاری فکر دهند. آنهای بیشمارانی که رنج می کشد و انسانیت مستقل شان سرکوب می شود. آیا جرأت و جسارت این را داریم که از جور و پلاس وابستگی های کهنه دینی دورشده و از خیالبافی پوچ و فرسوده شاهی بدرآئیم و هستی و خردمان را با نور و روشنائی و دانش آموزی همراه کنیم؟ اگر پاسخ ما آری ست، پس مانع آن شیخ و شاه است که می باید ریشه ی آنانرا از توان و خرد اجتماعی ـ طبقاتی کند و بی هیچگونه سازشی به دست تاریخ خونین سپرد.  

بهنام چنگائی ۳۰ خرداد ۱۴۰۱

https://akhbar-rooz.com/?p=158690 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x