پوپولیسم جدید تلاش کاملاً آشکاری برای هویتآفرینی است زیرا بدون آن تنها تودهای بی شکل و نامتجانس است. کسانی که میخواهند سرخوردگی خود را از تشکلهای اجتماعی ـ سیاسی نشان دهند اما با حضور در عرصهی اجتماعی بلافاصله به ضد خود تبدیل میشوند. سیاستستیزانی با خصلتهای ناپایدار که موضع سیاسیشان طرفداری از اثرگذاری دولت بر روند سیاست بوده و عملاً بر ضد تشکلها حتی تشکلهایی که در آنها عضو میشوند؛ فعالیت میکنند
«پیشانی از هجوم وقاحت کبود میشود…» محمد مختاری
پوپولیسم مفهوم غریب و ناملموسی دارد و همان اندازه گیرا و جذاب است که نفرت انگیز و خطرناک. پوپولیسم نه تن ها در مکان ها و زمان های مختلف بلکه به گونه های متفاوت از جمله نظامهای سیاسی، جایگاه رهبری، ریاستجمهوری و حزبی نیز پدید می آید و می تواند ابزار ترقیخواهی، ارتجاع، دموکراتها و خودکامگان از طیفهای سیاسی راست، میانهرو و چپ باشد اما در عمل همواره اصلاحطلب و ناتوان از ارائهی اصلاحات بنیادی است. نکتهی مورد توجه این است که پوپولیسم در ریشهاش به عنوان مجموعهای از اندیشهها همواره چشم به کسب قدرت داشته و با تشکلهای دموکراتیک و مبتنی بر نمایندگی (که اساساً مفهوم قدرت در معنای رایجاش دچار دگردیسی شده و بی معناست) به طور بنیادی ناسازگار است. ماهیت ناپایدار پوپولیسم به عنوان پدیدهای اجتماعی ـ سیاسی تا حد زیادی از رابطهی متضاد و متزلزل آن با تشکلهای دموکراتیک مبتنی بر نمایندگی (کانونها، حزبها، نهادها و دیگر صنفهای اجتماعی) سرچشمه میگیرد. همین ویژگی ناگزیر سبب گذرا بودن پوپولیسم میشود. راه فرار موقتِ پوپولیستها از مشکلاتشان با تشکلهای مبتنی بر دموکراسی، دفاع از رهبری فردی یا سوق دادن تشکلهای مبتنی بر دموکراسی به سمتِ تجزیه و انشعاب است. پوپولیستها به منظور بقا و جلوگیری از فروپاشی خود باید از رهبری فردی دفاع کنند یا نهادینه شدن وضعیت خود را بپذیرند؛ در این صورت نیز بخشی از جاذبهی اصلیشان یا بخشی از هویتشان را از دست داده و در واقع به چیزی تبدیل میشوند که برای مقابله با آن شکل گرفته بودند.
پوپولیسم مایل است همواره از خود تعبیری منطبق با روایت آرمانی مردم و اعضای برگزیدهاش ارائه کند و آنان را در چشماندازی به همان نحو آرمانی جای دهد. همچنین برای پوشش ضعف بیهویتیاش همواره در این رهگذر با طرد عناصر غیرخود به عنوان بیگانه، فاسد یا حقیر، اساس کارش را فرصتطلبی یا تمایز میان سودمندی و زیانبخشی «ما» و «غیر ما» قرار میدهد. در عمل، پوپولیستها غالباً از آنچه نیستند بیشتر مطمئناند تا این که چه هستند. پوپولیستها با پلید نشان دادن گروههای اجتماعی و به ویژه انزجار از نخبگان (اگرچه نخبهگرایی نیز به اندازهی پوپولیسم، دشمنِ آزادی و آزادیخواهی است) برای خود دشمن مشخصی میآفرینند و همین کار، بخش مهمی از تلاش آنان برای هویتیابی است. پوپولیسم جدید تلاش کاملاً آشکاری برای هویتآفرینی است زیرا بدون آن تنها تودهای بی شکل و نامتجانس است. کسانی که میخواهند سرخوردگی خود را از تشکلهای اجتماعی ـ سیاسی نشان دهند اما با حضور در عرصهی اجتماعی بلافاصله به ضد خود تبدیل میشوند. سیاستستیزانی با خصلتهای ناپایدار که موضع سیاسیشان طرفداری از اثرگذاری دولت بر روند سیاست بوده و عملاً بر ضد تشکلها حتی تشکلهایی که در آنها عضو میشوند؛ فعالیت میکنند.
واکنش پوپولیسم بر ضد تشکلهای مبتنی بر نمایندگی (کانونها، حزبها، نهادها و دیگر صنفهای اجتماعی)، نیروی محرک مهمی برای آنان شمرده میشود اما با این همه، پوپولیسم برای رشد و گسترش این نیروی محرک به ناگزیر باید از خودِ این تشکلها بهرهبرداری کند و در نتیجه با تمام بی اعتمادیاش به این تشکلها، ناگزیر است از آنها استفاده کند. بنابراین عضویت در آنها اولین قدم است! پوپولیستها به عنوان افرادی سرخورده، مطرود و ناکام یا هدفمند با انگیزههای پنهان و آشکارِ بسیاری برای پناه بردن به کانونی آرمانی و خیالی فرصت یافته و با عضویتشان بالقوه زمینههای بیشتری برای ابراز نارضایتی خود مییابند. بدون توجه به این نکته که مفهوم کانون، حزب، تشکل، صنف و… به معنای یک ظرف جمعیست برای فعالیت در راستای مرام و اساسنامهاش نه محلی برای مطرح کردن و پیشبرد اهداف جمع پوپولیستیشان و بهرهکشی از تشکلهای مستقل.
این گروههای اجتماعی هم افراد تحصیل کردهای را که احساس میکنند از تحقق آرزوهای خود ناتوان هستند و به دنبال کسب جایگاهی در جایی میگردند و هم افراد عادیای را دربرمیگیرد که جایگاه پایین اجتماعی و شرایط زندگیشان به مخالفت آنها با وضع موجود میانجامد. پوپولیستها در ظاهر ستایشگر مردم صرفاً به عنوان حامیان خود بوده و با تأکید بر طرفداری از مردم، نخبهستیزی میکنند. مهمترین جزء سازندهی پوپولیسم مردم هستند چرا که به اندازهی کافی شکلپذیر و انعطافپذیرند بنابراین دقیقاً ابزارهای مناسبی جهت رسیدن به منافع پوپولیستها محسوب میشوند. حتی اگر منافع مردم کاملاً در تضاد با منافع پوپولیستها باشد آنان به منظور دستیابی به پایگاه اجتماعی پرقدرت و مشروعیتبخشی به خود با عوامفریبی سعی در جلب حمایت مردم دارند اما به محض دستیابی به قدرت، لاف و گزافهای پوپولیستیشان نمایان شده و این فرصتطلبان هویت خود را در عمل نشان میدهند. به همین دلیل هست که پوپولیسم در قدرت عمدتاً گذراست اما نباید از این نکته غافل شد که در زمان قدرتیابی هر نوع پوپولیسمی چه دستاوردهایی تخریب میشود که جبرانناپذیر هستند.
پوپولیستها خود را مرکز یا قلب امور میدانند و خودنمایی، خودبزرگبینی و خودشیفتگی از بیماریهای رایج زمانه نیز باعث میشود تا به توهماتشان دامن زده شود. همچنین نبود ارزشهای بنیادی در میانشان به ویژه بدین معناست که پوپولیسم پذیرای کیش شخصیت است. پوپولیستهای جدید میکوشند تا با بهرهگیری از شیوههای فرار به جلوی نخنمای گوبلزی، خود را بر حسب تقابلشان با آن دسته از گروههای اجتماعی یا افراد عضو تشکلهایی که ناخوشایندشان میپندارند؛ توصیف کنند و همچنین رخدادهایی را که حتی ممکن است واقعیتهای پراکندهی تشکلها باشند به شیوهای فرصتطلبانه وارونه جلوه داده تا از نتیجهاش بهره ببرند؛ صرف نظر از اینکه علت ایجادی آن واقعیتهای پراکنده چه بوده و راه حل آنها چیست. زبانِ گزافهگوی پوپولیستها در مواجهه با تشکلهای مبتنی بر دموکراسی سرشار از تئوریهای توطئه، تصاویر منفی و اهریمنی از به اصطلاح روشنفکران ناراضی، بوروکراتها، اصلاحطلبان، قلم به مزدان، آدمهای سرشناس و پرنفوذ، اشراف غارتگر، نویسندههای سرخورده، مزدوران و پولدارهای مفتخور است. اینگونه تئوریها ضمن کارکرد مهمِ یارکشی و بسیج کنندهشان مبتنی بر این پیشفرض هستند که توطئهگران فعالانه زمینهچینی میکنند تا منافع خود را در خفا پیش ببرند. پلید نشان دادن گروههای اجتماعی و افراد توسط آنان به منظور کسب پشتیبانی بیشتر برای هممسلکان و همچنین ایجاد احساس همبستگی بین آنان به کار میرود. در مجموع اینان دشمنانی را مشخص کرده و بر ضد آنها همبستگی میآفرینند!
پوپولیسم پدیدهای است که در فضای اجتماعی و سیاسی مدرن همواره حضور دارد و گاهی از خلاءهای دموکراسی بورژوایی استفاده کرده و به جنبش یا کانون، حزب، تشکل و… مهمی تبدیل میشود اما همواره میتواند به عنوان نیرویی بالقوه در نظامها و تشکلهای مبتنی بر نمایندگی حضوری ملموس داشته باشد. درک پوپولیسم از آن جهت ضروری است که درک ما از آن دسته از ایدئولوژیهایی که خود را به پوپولیسم گره میزنند؛ کاملتر میشود. قلبِ توخالی پوپولیسم پیوسته با ارزشهای سایر ایدئولوژیها پُر میشود. برای شناخت محتوای واقعی این ایدئولوژیها باید پوپولیسم را به عنوان جزء سازندهی آنها دریافت. بروز یک سکتِ پوپولیستی در یک تشکل مبتنی بر دموکراسی، محکیست که با آن میتوانیم سلامتِ تشکل را بسنجیم و هرگاه پوپولیسم که به طور بنیادی از دخالت در جامعه و سیاست ابا دارد؛ به عنوان جنبش، تشکل و یا سکت در درون آنها حضور داشته و فعال میشود؛ دلایل قوی برای بررسی عملکرد آن تشکل اجتماعی ـ سیاسی مبتنی بر نمایندگی وجود دارد و باید شک کنیم که اوضاع مساعد است چرا که خطر حضور پوپولیستها در نمایندگان آن تشکل و در نتیجه خطر فروپاشی آن تشکل وجود دارد. شناخت صحیح پوپولیسم و تضاد بنیادی آن به معنای فهم و تشخیص ما از ماهیت محدودش است. اگر از جنبشهای پوپولیستی حمایت میکنیم باید برای برونرفت از تنگناهای نهادی و تشکیلاتیاش راه حل اساسی جدیدی بیابیم و اگر مخالف آنها هستیم ضمن جدی گرفتن خطر آنها، از دانستن این موضوع آسودهخاطر خواهیم شد که برای رهایی پوپولیسم از تنگناهای اساساً عمیق، بنیادین و دیریناش یافتن راههای جدید، دشوار و تا حد زیادی ناممکن است.
«اکثریت خاموش»،«انتخابات حداکثری»، «مشارکت حداکثری» و… از ترمهای بسیاری هستند که جنبشهای پوپولیستی از حکومتها و دولتهای جهان (آمریکای شمالی، لاتین و آسیایی) گرفته تا حزبها، انجمنها، تشکلها و جنبشهای به ظاهر رادیکال و آزادیخواهانه و مترقیِ در میدان، تنها شعارش را دادهاند اما در عمل نشان دادهاند که دشمن گفتمان حقوق افراد هستند. بهانهی مردم به عنوان ابزاری قدرتمند به پوپولیستها امکان میدهد تا با دست و پا کردن وجههای به ظاهر دموکراتیک برای خود بتوانند اصول هر تشکیلات یا به طور کلی سیاستهای دموکراتیک مبتنی بر نمایندگی را رد کنند. توسل به مردم در دموکراسی بورژوایی بسیار کارساز است! بنابراین میشود در درون تشکیلاتی زیر ضرب حکومت که اعضایش خود را موظف به این میدانند تا از مسائل داخلیاش در فضای عمومی صحبتی نکنند؛ تنشهای بسیاری ایجاد کرد و بخشی از آن را به طور وارونه در فضای اجتماعی هیاهو کرد و از تنش موجود در دموکراسی یعنی قدرت حاکمیت مردم و امکان استبداد اکثریت به نفع خود سواستفاده کرد!
کانون آرمانی، سرزمین تخیل است. سرزمین عجایب و نامفهومهایی که برای زنده کردن این اندیشه استفاده میشوند که مثلاً ویژگیهای کانونِ آرمانی ارزش دفاع دارد و از این رو پوپولیستها را به عمل سیاسی میانگیزد. در واقع کانون آرمانی نیز ابزار و نمادی است که بهانهی حذف عناصر پلیدی یا همان دیگری را پدید میآورد. اما میشود تا کسب قدرت و سلطه به منظور حذف این عناصر شوم با فرار به جلو، این را به آنها نسبت دهیم و مظلومنمایی کرده و «غیر ما» را متهم به حذف «ما» کنیم! هرچند مشخص نیست که چه مرام و اساسی در بُن و بستِ کانون آرمانی جای دارد اما در نهایت آنچه باید کنار گذاشته شود برای پوپولیستها روشنتر است: اساسنامهی موجودِ کانون.
کانون نویسندگان ایران تشکلی مبتنی بر نمایندگی است بدین معنا که هیئت دبیران آن به عنوان وکیل با انتخاب اعضا (موکلان به عنوان رأی دهندگان) انتخاب میشوند و اگر عضو یا اعضایی پیشنهاد، نظر، نقد و اعتراضی دارند باید آن را به هیئت دبیران وقت به صورت مشخص و کتبی ارائه دهند تا آنان با بررسی رفتار مستقل آن عضو یا اعضا و بررسی نظر در صورت اتفاق آرا و وجود ارادهی کلیت کانون و اعضایش، طرحی برایش در نظر بگیرند. اما تصور غلط پوپولیستی چنین است که هیئت دبیران منتخب اعضای کانون نویسندگان ایران را دولتی در موضع قدرت انگاشته و اعضا را مردم تصور میکنند و حضور در هیئت دبیران را به منزلهی جایگاه کسب قدرت و اعمال آن بر اعضا و کلیت کانون میدانند. این دیدگاه به خودی خود نشاندهندهی پیش زمینههای ذهنی فاشیستی است و خبر از بروز فاجعه در صورت انتخاب شدن و حضورشان در هیئت دبیران میدهد. تاکنون نیز با زدن سکتی پوپولیستی در درون کانون و حاشیهسازی، هوچیگری و ایجاد تنش، تلف کردن زمان اعضا و هیئت دبیران آن در امور جاری کانون نویسندگان ایران با موضوعات مختلفی نظیر «مراسم شاملو را برگزار نکنید!»، «چه کسانی چه کارهایی را انجام میدهند؟»، «برگزاری مجمع عمومی کانون را به ما بسپارید تا انتخابات حداکثری برگزار کنیم»، «سو استفاده از اطلاعات شخصی اعضای کانون و تماسهای مکرر با آنها»، «پخش اسناد کانون و پیام اعضای آن در فضای مجازی و ارسال آن به یکدیگر»، «توهین کردن و انگ و افترا زدن به اعضا» و… اخلال ایجاد کرده و ترویج خشونت کردهاند. دموکراسی لیبرالی و مبتنی بر نمایندگی و حقوق بشر، حداقلهای ما برای رسیدن به آزادی بی هیچ حصر و استثنایِ بیان برای همگان هستند و داشتن حق آزادی بیان به معنای آزادی طبیعی و بدوی یا حق رفتاری خلاف منشور و اساسنامه نیست و به هیچوجه به معنای داشتن رفتار دلخواه خود یا فعالیت در چارچوب قوانین مورد انتخاب خود نیست. بیانِ نفرتانگیزی که به خشونت علیه دیگران منجر شود؛ مورد تأیید استاندارهای بینالمللی آزادی بیان نیست. آزادی بیان و دموکراسی در کانون به معنای رهایی افراد متمایز به واسطهی منافع، خواستهها، تمایلات و آرزوهای آنها یا اساساً تشکیل دسته، گروه و سکت در درون این تشکل بر مبنای هیچکدام اینها نیست. بلکه به معنای آزادی اعضا در چارچوب منشور و اساسنامهی کانون، دخالتگری تمام اعضا در تصمیمگیریها، خرد جمعی و هر آنچه تفاوتی میان اعضا قائل نشود؛ میباشد. برگزاری مراسم درگذشتگان و جانسپردگان راهِ آزادی بیان و اندیشه، امری کانونیست. کانون تشکیلاتی علنیست اما این دلیل نمیشود تا هر کدام از اعضا بخواهند دیگران را بازجویی و بازخواست کرده و یا مسائل درونی کانون را عمومی کنند. هیچکدام این کارها نه تنها در راستای منشور کانون نبوده بلکه کاملاً کانونستیزانه بوده و جز تخریب وجههی اجتماعی کانون و اعضایش و درگیر کردن کانون به خود به منظور عدم پرداخت آن به مسائل اجتماعی نتیجهای نداشته است. به دلیل شرایط به رسمیت نشناختن و سرکوب کانون نویسندگان ایران توسط حکومت، اعضا باید محدودیتهای فعالیت را شناخته و از آن آگاه باشند تا در دام تبلیغات عوامفریبانه نیفتند؛ تبلیغات پوپولیستیای که برای کسب قدرت (به تعبیر خودشان) و جایگاه به وعدههای بسیاری متوسل میشود. امکان اصلاح مسائل به معنای اصلاح آنها نیست گرچه برخی اصلاحات میتوانند ضروری و امکانپذیر باشند اما نه به قیمت زیر پا گذاشتن منشور، اساسنامه و اصول و مواضع کانون نویسندگان ایران. پوپولیستهایی که در عمل به «تعادل ظریف» رسیدن با حکومت را در سر دارند و با زدن برچسبِ «سیاسی کردن کانون» به اعضای دیگر، آنها را به مخاطره انداخته و با حرکت «ارتش قلمِ» سکت پوپولیستیشان در فضای مجازی نشان دادهاند که ادعاهایشان نسبت به کانون به دلیل هویتشان، برتر از منشور و اساسنامهی کانون (که در بدو ورود امضایش کردهاند) و نظرات دیگر اعضاست. ادعای نداشتن دیدگاه سیاسی نیز گرچه در تضاد با به «تعادل ظریف» رسیدن با حکومت و… بوده اما خود، دیدگاهی سیاسی است و سیاسی بودن آنها را مشخصتر میکند.
دموکراسی در کانون نویسندگان ایران یعنی این الزام که تشکیلات دموکراتیک کانون باید فرصتهای برابری جهت اثرگذاری بر تصمیمات کانون در اختیار اعضایش بگذارد. به طور قطع منظور از برابری فرصت ها به معنای برابری نفوذ واقعی بر نتایج نیست. اعضای کانون از نظر عضویت، دارای حقوق برابر هستند زیرا منشور و اساسنامهی کانون (که هر فرد پیش از ورود به کانون آن را پذیرفته است) این آزادی را برای آن ها خواسته است. اما این آزادی به معنای حکمرانی قانون جنگل یا همان قانونِ بی قانونی نیست و هیچ فرد یا گروهی نباید به صرف داشتن برخی ویژگی ها (روابط، امکانات و…) خود را محق دانسته، بخواهد به اصطلاح دستِ برتر داشته و مخلِ فعالیتهای جاری کانون شود. کانون دموکراتیک زمانی سودمند است که بتواند مهارتهای اعضا در کار جمعی، شناسایی و بیان نیازهای جمعی جهت پیشبرد ارزشهای کانونیای چون آزادی اندیشه، بیان و نشر بی هیچ حصر و استثنا در عرصههای فردی و جمعی را بالاتر ببرد. همچنین مسألهی اندیشیدن و تلاش برای تحقق آرمانهای کانون و منفعت جمعی به جای منافع دستهای و گروهی و فرقهای و فردی را در میان اعضا توسعه دهد. هرچند بدیهیست که پیش نیازِ این مسأله همانا داشتن حداقل ساختار جامعهای دموکراتیک است اما با توجه به اینکه کانون، تشکلی روشنفکریست؛ میشود تمرین دموکراسی به شیوهی شورایی و… کرد که لازمهاش حداقل انتظاریست که از فرد عضو در هر تشکل به شکل کانون، صنف، تشکل، اتحادیه و… میرود و آن این است که در آن جمع مشخص، جمع کوچکتر دیگری تشکیل ندهد و نخواهد به آرمانهایی که در بدو ورود پذیرفته، پشت کرده و خیانت کند و با موضعگیریها و اقداماتی ضدِ آن جمع بزرگتر عمل کند. هر فردی در جمع باید متوجه باشد که همواره حتی در صورت ایجاد تضاد بین منافع فردیاش با منافع جمعی، این منافع جمعی است که باید برایش اولویت داشته باشد نه منافع فردی.
آزادی بیان و به طور کلی آزادی هر عضو کانون نویسندگان ایران در ارتباط با منشور و اساسنامهی کانون و آزادی دیگر اعضا ارتباط پیدا میکند. به نوعی آزادی بیان یک عضو از سمتی پا در منشور و اساسنامهی کانون دارد که بقای کانون را تضمین میکند و از سوی دیگر، امنیت اعضا است در ارتباط یکایک آنها با یکدیگر. اگر به اصطلاح آزادی بیان یک عضو موجب نقض آزادی بیان و یا امنیت اعضای دیگر شود؛ دیگر به معنای آزادی بیان نیست و در واقع تعرض و تجاوز به حقوق دیگر اعضاست. اگر آزادی بیانِ اعضا را امنیت آنها بدانیم چون آزادی بیان داریم کانون باید طوری باشد که یک عضو نتواند موجب ترس و تهدید عضو دیگری شود. ترس در واقع کارکردی استبدادیست که در آن به تعبیر منتسکیو: «تنها یک نفر، بدون قانون و قاعدهای، همه را با اراده و هوسهایش به دنبال خود میکشد.» برای مثال مادهی ۶ قانون اساسی سال ۱۷۹۳(فرانسه) اعلامیه حقوق بشر و شهروند: «آزادی، قدرت انسان است تا هر کاری را که به حقوق دیگران زیان نمیرساند؛ انجام دهد.» زمانی که صحبت از حق آزادی بیان، آزادی مطبوعات و رسانهها، آزادی دریافت و انتشار اطلاعات و نظرات انسانها میشود به طور مشخص این قانون محدودیتهایی را شامل این حق میکند به منظور برقراری خود حقِ آزادی بیان. برای مثال تبلیغِ ضد جنگ، ترویج و برانگیختن خشونت و تهدید، طرفداری از نفرتِ نژادی، جنسیتی، قومیتی، مذهبی و هر نفرتی که به دیگران آسیب و صدمه بزند؛ از شمول آزادیِ بیان خارج است. بنابراین آیا اینها محدودیتها و تضمینها در برابر سوء استفادهی احتمالی، سرکوبِ آزادی بیان هستند یا ضامن آن؟! آیا فعالیتهایی شامل اخطار به سرکوب به منظور برگزاری مراسم شاملو توسط اعضای کانون، تفتیش و توهین کردن، پخش اسناد کانون، سرقت اطلاعات خصوصی اعضای کانون و ایجاد مزاحمت برای آنها به منظور پیشبرد اهداف سکتاریسم پوپولیستی، ایجاد هیاهو و خشونت در جمع مشورتی و فضای مجازی به منظور مهندسی حداکثری انتخابات و برگزاری مجمع به دست عدهای خاص، انگ و اتهام زدن به اعضای قدیمی و فعال کانون و… فعالیتهایی هستند در جهت سرکوب آزادی بیان اعضا و تخریب کانون یا ضامن آن؟!
سرکوبِ آزادی بیان به مانند مسائل مرتبط با آزادی اندیشه، بیان و نشر چند وجهی و پیچیده است. امنیتِ کوشندگان راه آزادی اندیشه، بیان و نشر پیش شرطی اساسی برای آزادی بیان و اطلاعرسانی و اساساً دموکراسی است. ناتوانی در پیشگیری و جلوگیری از قتل، زندان و هر نوع سرکوبی به این معناست که صاحبان قدرت میتوانند هر فردی را از حق اساسی و تضمین شده در اعلامیهی جهانی حقوق بشر محروم سازند. هنگامی که فعالیتهای سرکوبگرانه علیه کوشندگان و فعالان آزادی بیان، اندیشه و نشر بررسی نگردد و سرکوبگران در پیشگاه عدالت اجتماعی (قانونهای مرتبط با آزادیهای اجتماعی در هر کشور و نهادهای بینالمللی) پاسخگو نباشند؛ به نوعی مصونیت برایشان ایجاد شده و در این چرخهی سرکوب، عاملان و آمرانِ سرکوب، دست بازتری جهت رواج خشونت و سرکوب کوشندگان این عرصه یافته و در نتیجه جامعه به سمت خود و دیگر سانسوری کشیده میشود. سرکوبِ سخت تنها یک شیوه از به مخاطرهآمیزی آزادی بیان را شامل میشود و آن زمانیست که صاحبان قدرت به دلایل متفاوتی کارهای خاصی از قتل و زندان گرفته تا…. را بر ضد یک تشکل خاص انجام میدهند. سرکوبِ نرم اما تهدیدات روانی، دسترسی به اطلاعات مربوط به اعضا و فعالیتها به طور ناشایست، سو استفاده از افترا و اتهامات رسوایی و به طور کلی سوءاستفاده از موقعیت عضویت در تشکل بوده و آزادی بیان را به مخاطره میاندازد. آزادی بیان یک انسان به طور قطع به آزادی بیان افراد دیگر گسترش مییابد و این مسأله در سادهترین صورتبندیاش بدان معناست که همزمان دو یا چند نفر نمیتوانند به طور دموکراتیک با یکدیگر صحبت کرده و انتظار داشته باشند تا گفتوگویی منطقی نیز شکل بگیرد. گفتوگو پروسهی شنیدن و گفتن است و یک نفر نمیتواند در یک جمع بر سر دیگران فریاد کشیده، حاضر به شنیدن صحبتهای آنان نبوده و با ادعای «نمیگذارید من صحبت کنم!» آزادی بیانِ دیگران را سرکوب کند و بیشتر از زمان دیگران صحبت کند. به مانند دیوانهای در سالن کتابخانه فریاد «آتش!» سر داده، وحشت ایجاد کرده و قطعاً به مردمی که برای خروج از آنجا هجوم میآورند؛ صدمه خواهد زد.
برای بررسی مسألهی سرکوب کانون نویسندگان ایران و اعضایش باید به تمام ابعاد آن توجه کرد. چرا که برخی از موقعیتها به مانند برگزاری مراسم یادبود جانسپردگان و درگذشتگان کانون، طرح پرسش در مورد فعالیتهای اعضای فعال کانون، عمومی کردن و تحریف مسائل درونی کانون، سوءاستفاده از جایگاه عضو، اتهامزنی، تهمت، توهین و… آن چنان ظریف هستند که افراد و حتی جمعیت سرکوب شدهی کانون نیز ممکن است نفهمد که آزادی بیاناش به مخاطره افتاده است. پرسش معروف چای میل دارید یا قهوه؟! صرفاً به معنای تفکر و انتخاب درست یا غلط کانونی و ضد کانونی نیست بلکه فعلِ نوشیدن هر کدام از اینها، نوعی از تجربهی آزادی بیان یا به تعبیر دیگر کارِ ایجابی در راستای آرمانهای کانون یا کار سلبی در راستای تخریب کانون است. منشور و اساسنامهی کانون و به طور مشخص فصل چهارم اساسنامه با عنوان «تعلیق یا سلبِ عضویت»، آزادی بیان اعضا را در برابر خشونت دیگر اعضا تضمین میکند. منشور و اساسنامهی کانون تضمینی برای پیگیری مطالبهی آزادی بیان توسط این تشکل در عرصههای درونی و بیرونی است. بی تردید درگیر شدن اعضا به درون و حاشیهسازی در درون هر تشکلی خود به خود آن تشکل را در برابر سویهگیری بیرونیاش تضعیف میکند اما آنچه به سویهگیری درونی کانون مرتبط است برخورد با تخریبگران کانون طبق منشور و اساسنامهی کانون نویسندگان ایران است.
میلاد جنت
منابع:
دموکراسی، آنتونی آربلاستر، ترجمهی حسن مرتضوی
جعبه ابزار آزادی بیان، یونسکو، ترجمهی رضا رضازاده و رضا کاظمیفر
پوپولیسم، پل تاگارت، ترجمهی حسن مرتضوی
دموکراسی و محدودیتهای خودگرانی، آدام پشوورسکی، ترجمهی محمد زهدیگهرپور