پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

کجاست آزادی؟ (یادداشت هائی پیرامون گذشتۀ ناتمام (۶) – پیرامون شعار اساسی- بخش چهارم) – جمشید طاهری پور

از دیگر خصیصه های شاخص این استراتژی سیاسی، بی اعتنائی، و مخالفت آن با تشکل ها و نهادهای مستقل دموکراتیک است که گروه های اجتماعی مردم در بخش‌های گوناگون را نمایندگی می کنند. علت اساسی ناسازگاری با تشکل های...

از دیگر خصیصه های شاخص این استراتژی سیاسی، بی اعتنائی، و مخالفت آن با تشکل ها و نهادهای مستقل دموکراتیک است که گروه های اجتماعی مردم در بخش‌های گوناگون را نمایندگی می کنند. علت اساسی ناسازگاری با تشکل های مستقل و نهادهای دموکراتیک یادشده، به خاطر نقش آنان در ایجادگری و شکل بخشیدن به قدرت سیاسی نوین است، راست این است که تشکل ها و نهادهای مستقل و دموکراتیک، قدرت سیاسی نوینی را نمایندگی می کنند که مفهوم سنتی و مستقر «قدرت سیاسی» را منسوخ و بی‌اعتبار می نمایند و بهمین سبب نیز نقیض استراتژی های اقتدار‌گرا و انحصارطلب هستند

پیش خوان (۱)

در کامنت های یادداشت پیشین که به بخش سوم فصل ۶؛ (پیرامون شعار اساسی) اختصاص داشت، از جمله کامنتی گذاشته شد که ترجیح می‌دهم در باره آن گفتاری داشته باشم. در کامنت مورد نظر آمده:

«میفرمایید:ا
ا ینجا نیز تکرار می‌کنم که من لنین را آن طور که در تجربۀ ایدئولوژیک – سیاسی چپ ایران – بطور اخص سازمان و حزب – موقعیّت الهام بخش و راهبردی داشته، باز یافته، بازخوانی و نقد می‌کنم. این شیوه جستار و شناسائی، و این اتفاق که دیگر لنینیست های ایران و یا افغانستان، عراق یا مصر و … به احتمال؛ لنین را جوردیگر در خود بازیافته اند، متفاوت است.
… پس بفرمایید شما تصویر کج و معوج خودتان را از یک شخصیت تاریخی نقد می کنید

راه نو – چپ نو

بله! ما گرفتار یک شخصیت تاریخی شدیم که کج و معوج های ما را – که از ما وجودهائی نا همزمان  می‌ساخت – کج و معوج تر کرد، یعنی ما را ناهمزمان تر کرد! و براین پایه به راندن ما بزیر سایه خمینی و روند اتحاد با «خط امام» و وحدت با «حزب توده ایران» مساعدت تام رساند! در حقیقت انگیزۀ بنیادین و اولیه در بازخوانی نقادانۀ لنین و لنینیسم، شناخت علل ایدئولوژیک انحراف و انحطاط سیاسی  سازمان و حزب است. من به تجربه و مبتنی بر شامه و شهود حسی، متوجۀ یک رشته عیب و ایرادها در پایه و بنیاد باورهای ایدئولوژیک خود و بتبع آن در بنیادهای سیاست سازمان اکثریت شده بودم و احساسم بمن می گفت که بدون  شناخت و نقد و رفع آنان، مبارزات چپ ایران در سوق کشور به آینده ای در آزادی، دموکراسی، پیشرفت اجتماعی و عدالت برای همگان، با شکست روبرو  خواهد بود و چه بسا نامحتمل و ناممکن است!

  همانند این تجربه را پیشتر هم داشتم؛ وقتی بعد از کشتار جزنی و همرزمان، در انفرادی زندان «شاه»، فکرهایم وضوح پیدا کرد و مطمئن شدم که مشی چریکی, راهبردی اشتباه و زیانبار است. بهرحال بنظرم این رسید و مطمئن شدم که باید باورهای خود را از سرچشمه بکاوم و از پی تأمل های طولانی و رنجبار، به این نتیجه رسیدم که باید لنین و لنینیسم را بطور نقادانه ای بازخوانی کنم!

 در این پیش خوان می‌خواهم از تجربۀ خود در  چگونگی انتخاب و پیشروی در این مسیر حرف بزنم! ممکن است در ابتدا غیرضرور بنظر بیاید، اما منطق من این است که اطلاع روشن و شفاف از اراده برای دگرگشت و چند و چون پیشروی در راه آن، برای استحکام «راه نو» ضرورت دارد.

 «راه نو» مجموعه دگرگشت هائی است، از تئوری و پراتیک چپ سنتی ایران، چون بدون نقد بنیادین و ساختاری آن, نمی توان در حیات سیاسی ایران و در متن مبارزات اقشار اجتماعی ترقی خواه کشور تأثیر بالنده، پیشرو و آینده خواه برجا گذاشت؛ فرایندی که عامل تعیین کننده ای در دستیابی ایران به آینده ایست در دموکراسی، پیشرفت اجتماعی و عدالت؛ یعنی یک توسعۀ سیاسی- اقتصادی و اجتماعی و محیط زیستی پایدار و بدون باز گشت به استبداد، بدون ابتلاء به عقب ماتدن از تعالی و پیشرفت جامعه، و غفلت از حراست و توسعۀ  طبیعت ایران! در شعاع این نگاه؛ «راه نو»، حامل معنائی متناظر با «چپ نو» است.

 در سالیان عمر دوم، به کرات، به وقت و ناوقت گفته و نوشته ام: « … بدون چپ؛ انسان و زندگی؛ آرمان و آینده را کم خواهد آورد! اما چپ داریم تا چپ! حقیقت چپ، اعتلای شخصیت انسان و زندگی اوست، به اعلاترین درجۀ انسانیت زمانه. پس بایستۀ چپ ایران؛ دگرگشت حقوق بشری و نوزائی سوسیال دموکراتیک در توافق با مطالبات نیروهای کار و زحمت و انسانهای مولّد در آینده – ایست که ایران طلب می کند.»

(اخبارروز ، ج ، ط – در جستجوی حقیقت چپ ایران – ۱۳ ژانویه ۲۰۱۳ – ویراست دوم)

چیرگی شک بر یقین

 از نقطه عزیمت های تعیین کننده، در دگرگشت و تعمیق دگرگشت هایم، رسیدن به این باور بود که یقین برترین فضیلت نیست! همیشه بما این را گقته اند و یاد داده اند که یقین برترین  فضیلت  است، در حالی که برتر از فضیلت یقین هم وجود دارد و آن فضیلت شک و شک کردن است. با یقین انسان به آخر خط می‌رسد و راه های رسیدن به آگاهی تازه مسدود می شود، در حالی که با شک، ورودی های تازه به تازه ای برای آگاهی های نو و دانستنی های جدید گشوده می شود.

در تأمل  شکست، انحطاط  و تباهی انقلاب ۵۷ ایران و در زمانی که نخستین نمایه ها از فروپاشی و ورشکست سوسیالیسم لنینی پیدا و هویدا بود،آنزمان که هنوز دیوار برلین برجا بود و فرو نریخته بود، من ساعت‌ها متمرکز می شدم  روی یک نقطه، و روی صفحۀ سفیدی که رو بروویم بود هی خط می کشیدم، هی خط می‌کشیدم! بعد تر خبر چند رفیق – مرد و زن – را شنیدم که خودکشی کردند. غمگین بودم و تلخی روزگار در کامم بود، یک تنهائی جانسوزی احساس می‌کردم، در عین حال پر از شور وشعارهائی بودم، بعینه مثل زمانی که در اتاق شکنجۀ ساواک، آن لحظات که در پیچ و تاب پیداکردن مفری بودم که وقتم بگذرد و قرارهایم  بسوزند!

 اگر کسی مقالۀ مرا که در حقیقت سخن و پیام من بود برای کنگره اول، در «کار اکثریت» بتاریخ همان زمان کنگره ببیند و بخواند؛ همین روحیۀ مرا در آن خواهد یافت با طرح خطوط اندیشه هائی در ضرورت دگرگشت از کهنه و رو آوردن به چپ نو. آن خط ها که روی کاغذ سفید مقابل چشمم می کشیدم، شکل و شمایل های ناقص و کج و معوجی از رد و نفی های خودم بود؛ در آن آدم موقن، مؤمن و معتقد که بودم، در حقیقت آن خطوط، فکرهای ممنوع من بودند؛ که بعدترها جرأت پیداکردم که در گسست از پنداشت های کج و معوج بنویسم و نوشتم!

افسون چشم های بوف کور

حال و وضع من در تأملات و جستجو هایم در آلمان ادامه داشت، هیچ راهنما و معلمی نداشتم و نمی‌دانستم کجا و از چه کسی می‌توانم پاسخ سوألاتم را بیابم! سوأل هایم را روی یک برگ کاغذ نوشتم و بدست یک دونفری از کادرهای جوان دادم که می‌دانستم دردانشگاه کلن و بوخوم همچنین در سوئد تحصیل می کنند و التماس کردم که این سوأل های مرا از استادان خود بپرسند و جواب آن‌ها را برایم بنویسند، یک دو ماه منتطر بودم و پرس و جو می کردم،… پاسخی نیآمد! سردرگم و مستأصل بودم تا اینکه تنها چیزی که خوانده و آموخته بودم و کم و بیش از آن سردر می آوردم بدادم رسید و کمکم کرد: ادبیات! با ادبیات مدرن ایران آشنائی و انس و الفت داشتم.

 آن روز پائیزی در آلمان، در صدمین سالروز تولد صادق هدایت! به این صرافت افتادم که کتاب‌ هدایت؛ «بوف کور» را دوباره بخوانم و این پنجرۀ آینه دار تازه ای شد برای دیدن خودم، که هدایت بی چشمداشتی به رویم گشود! کتاب هدایت را در نوجوانی خوانده بودم و از همۀ آن کتاب، فقط  خاطرۀ آن عشق و شیدائی به زیبای اثیری در خاطرم مانده بود! اما خواندن آن این بار بمن تعادل و آرامش بخشید:

 درست مثل عمر اولم که با پاهای ادبیات در جادۀ سیاست گام گذاشتم، این بار نیز در تراز عالی تری با «بوف کور» صادق هدایت رو بسوی چشم اندازی نهادم که عمر دوم حیات سیاسی مرا رقم زد!  

 از همان صفحات نخست، خود را در بوف کور هدایت بجا آوردم، روایت کتاب را شرح حال و وضع خودم دیدم! کتاب هدایت به شناخت مبهم و پر از وهم و خیالی که از خودم در سرم پیدا شده بود، معنائی روشن داد! دیدم براستی همان شخص راوی کتاب هدایت هستم؛ «یک مخلوط نامتناسب عجیب، از قدیم و جدید»، تو بخوان؛ انسان و انسانیتی آونگین؛ دلنگان میان دنیای جدید و شهر ری هزار سال پیش! دیدم عینهو آن نقاش قلمدان سازی هستم که نقش عشق خود – زیبای اثیری – را روی گلدانی از هفت هزار سالگان می جوید، در حالی که زندگی واقعی او در هتک و فضاهت با زن لکاته زیر یک سقف می گذرد! همخانه ای که با هفت قلم آرایش، شب ها، معشوقۀ «پیرمرد خنزرپنزری» است؛ همان پیری که با یک عبای پشم شتری، زیر تاق بازار، بالا دست بساط محّقر خود می‌نشیند و از لای دندان‌های کرم خورده اش، اوراد قرآنی و کلمات عربی بیرون می ریزد.

من در خیال های خود و در انتزاع تأملات و فکر کردن هایم، خود را می‌دیدم با یکرشته اهداف و آرزوهای آرمانی که مرا علیه پلشتی های موجود به پیکار فرا می‌خواند و استوار و ثابت قدم می طلبید! و راست بگویم؛ شیفته و دلبسته روشنائی های تاریخ  می‌کرد، در عین حالی که به اجبار و قیمومیتی گرفتار آمده بودم که در نظرم میراثدار تاریک تاریخ و منادی تباهی و اسارت و انحطاط می‌آمد! بعینه مثل«زندگی راوی» در عوالم دو گانه اش؛ بودن در عالم خیال پرور، روح نواز و زندگی آفرین عشق شورانگیز سودائی به زیبای اثیری و اجبار زندگی؛ در فضای پر از زجر و حقارت و پستی و بی آبروئی پااندازی برای زن لکاته! که در کتاب با تکنیک عالی هنری، روایت شده است!

 در ادامۀ همین روایت است که راوی با گزلیگی که از بساط کهنه و محقر خنزر پنزری بدستش رسیده، زن لکاته را می کشد. با کشته شدن لکاته بدست راوی یک اتفاق دهشتناک مجال و امکان وقوع پیدا می‌کند و آن اتفاق موحش مسخ است! راوی به خود در آینۀ اتاقش که می نگرد، می بیند، در صورت و سیرت، همان پیرمرد خنزر پنزری است، در حالی که  چشم‌های زن اثیری؛ «آن گوی سیاه براق»، با همان برق نگاه لبریز از شور و عشق و آرمان و شیدائی و زندگی، با او مانده و در مشت پر از خونش است.

 این واقعه مسخ که صادق هدایت با روایت نبوغ آمیز خود از  ویرانگری روان، و زوال شخصیت انسان ایرانی، بدست داده، با آن چشم و نگاه عاشق و آرمانخواه غرقه در خون، قابل تأویل به انجام و فرجام نسل پیکارجوی چریک های دهه چهل و پنجاه ایران در رزمگاه انقلاب سال ۵۷ خمینی است، ولی از این معنا ژرف تر پیش آگاهی و معرفت شهودی هدایت است از مسخ انسان ایرانی و تباهی زندگی ایرانیان در نظام اسلامی، ۷۰ سال قبل از برپائی و استقرار آن در ایران!  

من این روایت و دریافت را کتاب کردم (۱)  و آن را کتاب خودشناسی و بیان اندیشیده و عقلانی از «کج و معوج»هائی دانستم که با ما و در ماست و بر این شناسائی انگشت تأکید گذاشتم و نوشتم؛ «بوف کور» روایت سیاه چاله های روح ایرانی – اسلامی ماست که تا نشناسیم و از میان برنداریم، امید و نویدی برای زیست آزاد و متعالی در ایران  در کار نخواهد بود.

* * *

این یک نادانی بزرگ و جهالت فاحش تاریخی بوده است که گذار ایران از جمهوری اسلامی را تنها به  مبارزۀ سیاسی فرو کائیدیم! آن هم در بدترین نوع آن که خلاصه کردن تئوری و تاکتیک سیاسی، در تعیین نسبت و تنظیم رابطه با هستۀ اصلی قدرت سیاسی مستقر است. 

اگر به تجارب سیاسی خود اتکاء و آن را نقادانه تحلیل و موضوع راست آزمائی قرار دهیم، می توان درک کرد که این یک آموزۀ راهبردی اقتدار طلب، و در جوهرۀ خود بر اراده گرائی و نظریۀ قهرمانی – و آن‌گونه که گفته اند، «بر کیستی و نه چیستی» حکمروائی استوار است، و آن طور که تجربۀ انقلاب ۵۷ ایران هم نشان داد در آستین، منجی و پیشوا – بخوان رهبر اقتدارگرا و انحصار طلب – می پرورد! جمهوری یا پادشاهی، سکولار یا اسلامی، این‌ها هر کدامشان فقط  یک موصوف و اسم هستند، اصل درون این نام هاست، وقتی بر استراتژی اقتدار و انحصار اتکاء دارند شبان رمگی در مناسبات حکومت کنندگان با حکومت شوندگان می پرورند!

از دیگر خصیصه های شاخص این استراتژی سیاسی، بی اعتنائی، و مخالفت آن با تشکل ها و نهادهای مستقل دموکراتیک است که گروه های اجتماعی مردم در بخش‌های گوناگون را نمایندگی می کنند. علت اساسی ناسازگاری با تشکل های مستقل و نهادهای دموکراتیک یادشده، به خاطر نقش آنان در ایجادگری و شکل بخشیدن به قدرت سیاسی نوین است، راست این است که تشکل ها و نهادهای مستقل و دموکراتیک، قدرت سیاسی نوینی را نمایندگی می کنند که مفهوم سنتی و مستقر «قدرت سیاسی» را منسوخ و بی‌اعتبار می نمایند و بهمین سبب نیز نقیض استراتژی های اقتدار‌گرا و انحصارطلب هستند.

لازم به ذکر است که بیان عامه فهم استراتژی یاد شده، مغالطۀ «دیو – فرشته» است. شاید کسان کم شماری متوجۀ این نکته شده‌اند که در جدال قلمی و کلامی میان جمهوری خواهان و پادشاهی طلبان، مغالطۀ دیو و فرشته موضوع اصلی منازعه در هر دو طرف است! بر این پایه می‌توان گفت که انحصار رهبری تنها خطری از ناحیه آقای رضاپهلوی و حامیان ایشان نیست، در سپهر افکار و اعمال مذکور در اطلاعیۀ ۶ سازمان جمهری خواه هم، خواست انحصار رهبری آشکار و منادیان و حامیان خود را دارد!

 اگر جمهوری اسلامی عمر نیم قرنی پیدا کرده و می کند، به برکت استراتژی و تمایلاتی از این دست است. بقاء و تداوم این سازه های ناساز در چپ، میانه و راست اپوزسیون، آن خطری است که دموکراسی آینده ایران را تهدید می‌کند و خواسته و ناخواسته با تحول اوضاع آدم‌ها را نسبت به خود مطیع و مُنقاد می کند.

 حالا چه باید کرد و آلترناتیو کدامست؟ آگاهی کلاسیک می گوید؛ آلترناتیو تحزب است. دموکراسی بدون تعدّد و آزادی احزاب بی‌معنی است. متفاوت ها باید یکدیگر را برسمیت بشناسند و به گفتگو با یکدیگر رو آورند و از طریق آن بر اشتراکات خود وقوف یافته و بر بنیاد یک برنامۀ مشترک جمعی ائتلاف بیابند، و به یک همبستگی ملی و اتحاد فراگیر شکل ببخشند.

  هر مبتدی در سیاست هم این را می‌داند که ملازم گذار ایران از نظام اسلامی، کوشش پیگیر برای اتحاد فراگیر دموکراسی خواهان کشور، بمثایۀ هستۀ سخت و پایدار یک آلترناتیو سکولار دموکراتیک، پایبند به اصول حقوق بشر و حقوق مدنی و شهروندی است و این درست آن روندی است که در تمام این چهل و سه سال، هر بار که کوشش و همتی در این راستا به میان آمده، در همان گام های نخست با تخطئه مخالفین به اصطلاح دموکراسی خواه! در برون مرز روبرو بوده و مجبور به سکون و شکست شده است!

این تجربۀ تلخ چهار دهه، گواهی می‌دهد که همبستگی ملی و اتحاد فراگیر در صفوف متکثر اپوزسیون در برون مرز جائی ندارد! آیا ما از حیثیت یک اپوزسیون واقعی فاصله گرفته و دورشده ایم؟یا این نمایشی از حقیقت ماست!؟

اکنون پاسخ به این پرسش بیش از پیش اهمیت پیدا می کند؛ آیا ورای تشکل ها و احزاب موجود در اپوزسیون برون مرز، نیرو و امکاناتی وجود دارد که همبستگی ملی و اتحاد فراگیر برای گذار دموکراتیک کشور از جمهوری اسلامی را نمایندگی کند؟ خوشبختانه آری!:

«… هر سال که بر ما گذشته من امید و خوشبینی خود را نسبت به احتمال ائتلاف و اتحاد میان گرایش های موجود در اپوزسیون بیشتر از دست داده ام! در عوض متناسب با گسترش جنبش های اعتراضی اقشار مختلف مردم به تکوین ائتلاف و اتحاد میان نمایندگان جنبش های اجتماعی که طالب دموکراسی و عدالت هستند رویکرد خوش‌بینانه تری در خود احساس کرده ام.

اکنون این ایده مطرح است که رهبری فرجام بخش گذار ایران از جمهوری اسلامی، نه یک رهبری کاریزماتیک، ایدئولوژیک، حزبی یا نظام محور، بلکه یک رهبری جنبشی با سرشت مدنی و شهروندی در شعاع و پیوند با شبکه رسانه‌های اجتماعی دیجیتالی خواهد بود.»

(آرشیو اخبار روز ، ج – ط، گذر و نظری به کنگره نخست حزب چپ ایران، ۸  ژوئیه ۲۰۱۹ )

 مفاهیم سه گانۀ دگرگشت

باری! حرف خود را بگیریم دنبال: کار پرشکیب هدایت پیرامون فرهنگ عامه و نقد باورها و خلق و خوی مردم کوچه و بازار که بویژه در سه کتاب «حاجی آقا» و «علویه خانم ولنگاری» و «توپ مرواری» با برجستگی تمام بطور نقادانه واکاوی و تحریر شده اند، پشتوانۀ مردم شناسی، و انسان شناسی از جمله در شناسائی و روایت سیاه چاله های روان انسان ایرانی، در شاهکارش «بوف کور» است.

صادق هدایت این نخستین و درخشان ترین رمان مدرن در ادبیات معاصر فارسی را؛ زیر تأثیر شکست انقلاب مشروطیت ایران، نوشت. این رمان  در عین حال از سفر و نیز اقامت کوتاه مدت هدایت در هندوستان و پژوهش های او در آنجا تأثیر پذیرفته است.

 هدایت برای فراگیری زبان و ادبیات پارسیان قدیم و مصاحبت با ایرانیانی که در فرار از اجبار تشیع صفوی، در هند پناهیده شده بودند، به هندوستان رفت و چنانچه از متن کتاب بر می آید، با زادتوشه ای گران از  هستانی ایرانیان در هند، و دنیای پر راز و رمز معتقدات، سلوک و هستی شناسی هندوان، به وطن بازگشت!

 او «بوف کور» را، در فضای یادمان زندگی خود در پاریس و با نگاه و الهام از انسان معاصر و انسانیت مدرن، در سالیانی که پایتخت فرانسه، مرکز فرهنگ و هنر اروپا در دوران پر جذبۀ نوزائی های مدرنیته بود، (سالیان منتهی به تحریر بوف کور ۱۳۰۴ شمسی و سالیان میلادی پر تب و تاب میانۀ جنگ جهانی اول و دوم،) با دقّت خلق یک اثر موسیقیائی نوشت. هم از این سبب با عوالمی همراه است که درک زوایای پیچیدۀ آن با‌ بینش فرهنگ سنتی و نظام ارزشی معتقدات اسلامی، دشوار و چه بسا ناممکن است.

«بوف کور» صادق هدایت، مانفیست او برای بیرون آمدن انسان ایرانی از سیاهی و سایۀ های فرهنگ و آداب و عادات قرون وسطائی، سیطرۀ جابرانۀ فقاهت و ایدئولوژی اسلام سیاسی است. نبوغ واقعگرای او؛ در اثر دیگرش «بعثت الاسلامیه» موئید همین حقیقت است که در آن ، روشنگری و پیش آگاهی شگفتی از گفتمان و برنامۀ عمل حکومت اسلامی آیت الله خمینی، – ۷۰ سال قبل از برپائی آن در ایران-، بدست داده است!!

باری! از هدایت سه مفهوم بنیادین وام گرفتم که راهنمای من شد در واکاوی و شناخت نقادانۀ کج و معوج هائی که در خود و با خود داشتم. این مفهوم های سه گانه بقرار زیر اند:

الف: همزمانی ناهمزمان ها

ب: مخلوط نامناسب قدیم و جدید

ج؛  یک موجودیت و هستانی معلّق، یعنی در حالت تعلیق میان سنت و مدرنیته.

در ۲۵ سال اخیر ،  – به تقریب بیش از ۱۰۰ مقاله و یادداشت و دو عنوان کتاب انتشار نایافته – در زمینۀ نقد تطبیقی از سیاست و ایدئولوژی چپ سنتی ایران، بدست داده ام. در تمام این موارد، مضمون مرکزی نقد تطبیقی موضوعات مورد بحث، بر اساس مفاهیم سه گانۀ یاد شده است. در  این یادداشت ها و مقالات که با تفسیر و تحلیل از رخداد یا یادمانی همراه است،از ضرورت روشنگری پیرامون اندیشه های کهنه، و پیکار علیه کهنه اندیشی در مسیر پاسداشت افکار نو، و اهتمام خستگی ناپذیر در راه شکوفا ساختن و کاربست باورهای تازه سخن رفته است.

 این فضل و خویش کاری، برخاسته از میراث درخشان صادق هدایت است، که بویژه در کتاب «بوف کور», تجارب هستی شناسی خود و آنچه را که از مردم شناسی و انسان شناسی ایرانیان، در رهگذر مشاهدات و پژوهش های رنجبار، در خود جمع آورده بود، – بویژه در کتاب بوف کور – لباس داستان پوشید و به سنت فردوسی؛ چونان کاخی بلند که از باد و باران نیابد گزند، برای نسل های بعد ایران، بیادگار گذاشت…!

حقوق بشر؛ انسانیت زمانه

تا اینجا دانستنی هائی بود که بدان نائل آمده بودم، اما این اهتمام در راه دگرگشت «من سابق» با همۀ اهمیتی که از آن برخوردار بوده است، مصداق شعر حافظ از کار در آمد؛ «که عشق آسان نمود اوّل- ولی افتاد مشکل ها!»:

 مشکل در اینجا بود که من هیچ نمی‌دانستم که بدیل این مفاهیم سه گانه در یک گفتمان سیاسی کدامست؟ و نمی دانستم در فلسفه سیاست و پراکسیس سیاسی که زمینۀ اصلی تأمل های من بودند، کدام صورتمندی سیاسی و راهبردی را می‌توان از این مفاهیم  استنتاج کرد. تب و تاب یافتن پاسخ برای این سوأل ها، بیش از یکدهه سرمشغولی من بوده اند! تا اینکه با سوسیال فیلسوف‌های قرون عصر روشنگری آشنائی های مقدماتی پیدا کردم. در این میان گفتآوردی از جرمی بنتام، سوسیال فیلسوف -۱۸۳۲-۱۷۴۸ – که از او بعنوان آزاداندیش ترین فیلسوف در انگلستان منتهی به عصر ملکه ویکتوریا یاد می کنند، کمکم کرد و سرنخی شد برای پیدا کردن پاسخ سوأل هایم. بنتام عقیده داشت که وظیفۀ هر نسلی فرا رویاندن جامعه  به تراز عالی ترین درجۀ انسانیت زمانۀ خود است!

در پرتو این رهنمود؛ پرسش مورد نظرم این صورت را پیدا کرد که عالی ترین درجۀ انسانیت در شرایط  امروز ایران و جهان چیست؟ و کدام صورتمندی را دارد؟ بعلاوه باید می‌فهمیدم که در نگاه به انسانیت ایرانی و مردم امروز ایران، انسان ایرانی را چگونه باید دید؟ چه تعریف تازه ای از وی و مآلن مردم ایران باید بدست داد؟ من پاسخ همۀ این سوأل های خود را در مفهوم حقوق بشر یافتم و بویژه دانستم که چگونه و چرا نباید مردم را « توده» دانست و درک کرد، در حالی که شهروند و در این موقعیت صاحب حقوق شهروندی و بشری موافق اعلامیه جهانی حقوق بشر، حقوق مدنی و حقوق شهروندی شناخته می آیند.

در این باره ها منابع فراوانی در دسترس بودند و من بطور عمده از چهار منبع به دریافتی از آن رسیدم:

۱- جنبش های مطالباتی اقشار مختلف مردم ایران، بویژه جنبش کارگری، جنبش معلمان، جنبش زنان و جنبش دانشجویان، دانشگاهیان و اهل قلم و اثر کشور. برآمد مردمی خرداد ماه دهه ۷۰ و استمرار و ظهورهای بالغ جنبش های مطالباتی معلمان و کارگران و خیزش های مردم در نیمه دوم دهه هشتم و در طول دهه نهم و تا به امروز.

۲؛- نشرات و روشنگری های فعالین و نهادهای حقوق بشری، در باره ماهیت و اصول بیانیۀ جهانی حقوق بشر – حقوق مدنی و شهروندی در برون و درون مرز.

۳ – باز خوانی نقادانۀ لنین – آثار منتخب، نشر حزب توده ایران- ترجمۀ پورهرمزان

۴- مارکس خوانی: کاپیتال، بوِیژه گروندریسه و  گزیده هائی از آثار مارکس با ترجمۀ استاد باقر پرهام  –  تدین.

پایان بخش اوّل

ج – ط

۱۲.۰۶.۲۰۲۲

آرشیو اخبار روز*: (از کامنت آقای برزویه طبیب بتاریخ سه شنبه ۱۰ خرداد۱۴۰۱)

پانویس شماره ۱:

(جمشید طاهری پور – افسون چشم های بوف کور- دریافتی دیر هنگام از کتاب صادق هدایت –  – آرشیو تارنمای ایران امروز -۲۰۰۶.)

این کتاب نخستین بار در ۱۶ فصل بشیوۀ پاورقی در طول ۳ -۲ ماه ، هفته‌ای یک فصل و بطور مستمر در تارنمای ایران امروز انتشار یافت. در سال‌های اخیر تر؛ چندین وب سایت معتبر ادبی آنرا یک‌جا از منبع فوق باز نشر کرده اند.

https://akhbar-rooz.com/?p=159067 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

8 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
محمود ایمانی
محمود ایمانی
1 سال قبل

سلام.
جناب آقای طاهری پور ،
کاش به مطالب خودتان در مورد :” کجاست آزادی” ادامه می دادید.
ممکن است بفرمائید که این روزها در ایران ، با جنبش :” ژن ، ژیان ، ئازادی ” ، دیگر امکانی برای نوشتن باقی نمی گذارد. و تمامی ذهن شما در حال رصد این جنبش در داخل و خارج از کشور است.
اما جناب طاهری پور ،
مطالبی که شما  نگاشته اید ، خارج از تجربه این جنبش های داخل ایران نبست.
تجربه شما ، مسائل نوینی را مطرح می کرد. در آخرین قسمت مطالب شما که در خصوص بوف کور نوشته بودید ، من تازه به این درک رسیدم که شما همانند دکارت ، عین و ذهن را از یکدیگر منفک کرده و به بررسی عین و ذهن پرداخته اید.
منتها ، این انفکاک را در روش اندیشه صادق هدایت در بوف کور  پیدا کرده اید.
دو روز قبل ، من یکی از پرسش و پاسخ های کیانوری در نشریه راه توده را می خواندم ( جدا از اینکه راه توده چه موضع گیری هائی دارد.) این پرسش پاسخ در سال ۱۳۵۹ ، برگذار شده بود ، آنچه که برای من بسیار اهمیت داشت ، ساده لوحی کیانوری در پاسخی که داده بود ، بسیار شگفت انگیز بود.
همیشه شرایط ایران ، متفاوت بود. شرایط ایران را نمی توان در قالب ها و مقولات از پیش تعیین شده ریخته و به تجزیه و تحلیل آن پرداخت. کیانوری در این پرسش و پاسخ ، عینیت را به صورت کاملا پوزیتیویستی ، برجسته کرده و از ذهنیت غافل می ماند. و این غفلت از ذهنیت ، تا پایان عمر کیانوری با او باقی می ماند.
شما در شرایط انزوای غربت ، عین و ذهن را از یکدیگر جدا کرده و در حیرت اگزیستانسیالیستی  ناقص صادق هدایت به فکر فرو رفته اید.
امروز در ایران ، اگزیستانسیالیسم با اندیشه های هرمنوتیکی اش ، بسیار گسترش عمیقی پیدا کرده است. صادق هدایت ، مطالعات بسیار ناقصی در این مورد داشت.
ذهنیت مذهبی — عرفانی خمینی ، امروز دیگر در ایران وجود ندارد. و جنبش :” ژن ، ژیان ، ئازادی ” ، مبدل به جنبشی سکولار شده است.
می دانید چرا ؟
برای اینکه ، خود حاکمیت سکولار شده است. از مذهب ، فقط پوسته ای نازک باقی مانده است. مذهب دیگر در ایران ، به لاشه ای متعفن تبدیل گشته که حتی خود حاکمیت نیز از بوی آن کراهت دارد.
جرا خدای دهه شصت دیگر نمی تواند زنده شود ؟
به دلیل اینکه خود حاکمیت دیگر دینی و مذهبی نیست.
در آموزشگاههای ایران ( اعم از مدارس علمیه ، مدارس آموزش و پرورش ، دانشگاهها) دیگر آن ایقان و ایمان دینی و مذهبی  دهه شصت وجود ندارد.
مذهب شیعه اثنی عشری در ایران   دگردیسی پیدا کرده و از تخیلات اسطوره ای ، پای در جهان واقعی گذاشته است.
اندیشه :” کجاست آزادی ” ، در این میان ، بسیار تامل برانگیز است. جرا که همراه و همگام با این دگردیسی مذهبی در ایران به پیش می رود.
چند سال قبل ، دکتر حبیب الله پیمان ، در دگردیسی اندیشه های خویش به سوی هرمنوتیک ، مقاله ای با نام :” عقلانیت وحی ” منتشر ساخت ، که در آن مقاله اندیشه فلسفی غرب را مورد نقد قرار داده بود که اندیشه غرب با دکارت به انفکاک عین و ذهن نائل شده و این شقاق هنوز هم ادامه دارد.
حبیب الله پیمان ، با اندیشه :” عقلانیت وحی ” به سوی عرفان نظری محی الدین بن عربی می رفت.
این هنگامی بود که حبیب الله پیمان ، مطالعات هرمنوتیکی خود را تازه آغاز کرده بود. مطالعات او در هرمنوتیک تفاسیر دینی ، سبب شد که او گام خویش را از عقلانیت وحی فراتر گذارد.
در پایان دهه نود ، حبیب الله پیمان به اگزیستانسیالیسم رسید.با این مقدمه تمنا می کنم ، اگر مقدور است ، به نشر و ادامه “کجاست  آزادی” ،  بپردازید.

محمود ایمانی
محمود ایمانی
1 سال قبل

درود.
متشکرم از اینکه به جای ارائه اسناد ، مرا به تاریخ خوانی راهنمایی می فرمائید.
بسیار بسیار ممنونم.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل

هموطنی بنام ایمانی در نظری که ارائه داده است
نتیجه گیری می کند که مخالفت هدایت با رضا شاه بدلیل اشراف زادگی و تفکر اشرافی داشتن او بود که بدلیل داشتن تفکر اشرافی او نمی پذیرفت غیر اشراف مانند رضا ، شاه شود.
ایمانی با این منطقش
استبدادگری رضا شاه را به حاشیه می برد و فرد ضد استبدادی مانند هدایت را به اتهام اشراف دوستی می خواهد شخصیت وجودیش را بی اعتبار کند .
باید گفت این منطق که می خواهد بگوید اشراف زاده نمی تواند منشا تحولات مثبت در جامعه شود یک منطق خطرناکی است و حتی منشا بسیاری از ویرانی ها و کشتار در جامعه می شود.
تاریخ به ما می گوید
بسیارانی از اندیشمندان مفید جهانی ریشه در محیط اشرافی دارند که این اندیشمندان با توجه به ضریب هوشی مناسب و پشتکار لازم از امکانات زندگی اشر افیشان استفاده کردند و کتاب ها مناسب برای مطالعه می یافتند و ابزار های دانش افزایی را برای خود فراهم می کردند تا دانش و اطلاعات لازم را بدست آورند تا بتوانند راهکار های مناسب را برای بهبود زندگی زحمتکشان جامعه ارائه دهند.
ایمانی می تواند به تاریخ مراجعه کند و این اندیشمندان مفید جامعه را بیابد.
رضا شاه که اشراف زاده نبود وقتی قدرتش تثبیت شده عقده مال اندوزیش را علنی کرد
و اکثر زمینها کشاورزی را بنام خودش کرد و …
و در دوره ای از سلطنتش ایران را ملک شخصیش تصور کرد و…..

امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل

حکایت شاید چنین باشد:
انسانهایی که ذهنیت یافتن حقایقی را پیدا می کنند، مشاهده شده که این انسان ها، در روند حقیقت یابی اشان گاهی ناخواسته و یا خواسته در چارچوبی قرار می گیرند که در آن چارچوب انسان به صورت عام و خودش بصورت خاص بگونه ای خاص تعریف می شود.
که در این تعریف از انسان، انسان فقط ابزاری در خدمت تکامل تاریخ است و یا انسان در خدمت یک ایده خاص است.
اما وقتی این انسان حقیقت یاب خود را از چارچوب گرفتار شده در آن خارج می کند، متوجه می شود: موضوع حقیقت انسان چیز دیگریست و انسان می تواند سرنوشت دیگری برایش رقم بخورد و یا سرنوشت دیگری داشته باشد.
این انسان حقیقت یاب می بیند:
اگرچه انسان ها در طول تاریخ توسط شیادانی ابزاری شده بودند؛اما این انسان ها، ابزاری برای دیگران نیستند!هر انسان یک وجود فردی دارد که باید آرامش یابی فردیش را در یک زیست جمعی تعریف کند و بیابد.
صادق هدایت، زیست فردی انسان هایی که یک هویت جمعی ایرانی برای خود تعریف کرده بودند مورد توجه قرار داد. ایشان تلاش داشت که بگوید که این انسان ایرانی در گذار تاریخی اش فریبکاران و شیادان تاریخی بسیاری را دیده است که گروهی از این فریبکاران و شیادان تلاش داشتن و دارند تا خرافه هایی را بجای حقیقت بخورد انسان ایرانی بدهند(آخوندیسم با مبانی دینی بنام دین اسلام) و مستبدین که حکومت استبدادیشان مانع آزاد اندیشی انسان ایرانی شوند( که در دوره صادق هدایت مستبدی بنام رضا شاه حاکم شد)
اما صادق هدایت اعتراف می کند که گروهی از همین انسان های ایرانی،
پذیرای خرافه های شیادان دینی شدند و متاسفانه گروهی هم جذب استبداد مستبدین شدند که این جذب شدگان، مروج روحیه استبداد خواهی در جامعه شدند و می شوند

محمود ایمانی
محمود ایمانی
1 سال قبل

درود.
ادبیات بعد از مشروطیت ایران ، که به عبارتی دیگر به نام :” ادبیات معاصر ایران ” شناخته می شود، (البته تاریخ دقیق آن ، اندکی به قبل از مشروطیت بر می گردد که یحیی آریانپور ، به خوبی در آن مورد سخن گفته است.) ، ادبیاتی کاملا مردمی است که در آن انواع و اقسام گرایش های فکری مشاهده می شود.
و نویسندگان مختلف اعم از مارکسیست و اگزیستانسیالیست و ناسیونالیست و … در آن قلم فرسائی کرده و شعرها سروده اند.
تفاوت عمده این ادبیات ، با ادبیات کلاسیک ایران ایران ، در آن است که این ادبیات ، با فلسفه متافیزیکی و علم کلام ( یعنی تئولوژی) و همچنین عرفان و درویشی گرائی و تصوف کاملا بیگانه است.
صادق هدایت ، یکی از ارکان عمده و بخصوص از چهره های اصلی بنیان گذاران داستان نوین ایران به شمار می آید.
آثار به جای مانده از صادق هدایت ، او را فردی نشان می دهند که یک گرایش خاص فکری نداشت ، و بلکه در میان مسلک ها و جهان بینی های مختلف ، سرگردان بوده و از این رشته فکری به رشته فکری دیگر کشیده می شد. گاه به سوی ناسیونالیسم مفرط ، گاه به جانب مارکسیسم و گاه به سوی اگزیستانسیالیسم و در آخر وجه غالب مرگ اندیشی بر او چیره گردید.
در همین گرایش های گوناگون فکری خویش نیز دارای پارادوکس بود.
یعنی از سوئی در اندیشه هایش وابستگی عینی و کاملش به طبقه اشرافیت خود را می نماباند. و در همان حال به زبان مردم می نویسد و عبارات و اصطلاحات مردمی را به کار می گیرد. و از زبان مردم ، ناسزاهای چارواداری را بر قلمش روان می سازد. ( علویه ولنگاری).
درکنار این مردمی نگاری. سعی دارد با تجریدهای متافیزیکی از خودبیگانگی انسان ایرانی را هم پدیدار سازد.
یعنی تلاس او در بوف کور ، سعی متقلبانه ای از سبک ادبیات اروپائی است.همانند نقاش غیر حرفه ای که سعی دارد یک تابلوی نقاشی را از روی تابلوی اصیلی کشیده و رنگ آمیزی نموده ، اما به دلیل ناتوانی ،آن را وارونه نشان می دهد.
چرا ؟
به دلیل اینکه ، او هنوز نتوانسته از ذهنیت فرهنگی اشرافیت خارج گردد. اندیشه ابتر و ناقص او در کتاب ” بوف کور” ، گواهی بر این امر است.
مادر راوی بوف کور ، در معابد مقدس می رقصد. یعنی مادرش شاید نذر خدایان بوده ، و یا شاید مادر راوی ، خود را وقف موقت و یا وقف دائم خدایان نموده که شبها همبستر زائران معابد شود. و یا شاید نیز مادر راوی کنیزی به اسارت گرفته شده و به معابد فروخته شده است.
حال اگر این مادر راوی بوف کور را به عنوان کشور ایران و سرزمین مادر ایرانیان تفسیر نمائیم ، چه پیش خواهد آمد.
دقیقا عبارتی خواهد بود که در کتاب :” روح ملت ها” آمده است ، که از سوی برخی از نویسندگان در سال ۱۳۵۳ منتشر شده بود و نویسنده محترمی در این کتاب افاضه فیض نموده بود که :” ایرانیان ملت پفیوزی هستند.
به این ترتیب ، شبه رمان بوف کور ، ذهنیت متعفن اشرافیت را نسبت به مردمی بیان می کند که در اثر نهضت مشروطیت از خوابی گران برخاسته و حال ادعای حقوق انسانی و پایمال شده خود را دارند.
این نوع تکبر اخلاقی نسبت به مردم ایران ، در میان مدیران ارشد نظام حاکم بر ایران بسیار مشاهده شده کرده ام.
مدیرانی که از موضع ژن برتر به زیر دستان خود نگریسته و مردم را مورچگانی مشاهده می نمایند که در حال تردد هستند.
همین نوع نگرش بوف کوری صادق هدایت را نسبت به مردم ، خمینی اشراف منش نیز داشت.
آنچه را که صادق هدایت در شاهکار خویش یعنی بوع کور ، بر زبان می راند ، همان اندیشه ای است که خمینی و کاست روحانیت و در کل ژن های برتر نسبت به انسان ایرانی دارند. یعنی محتوای اندیشه های صادق هدایت ، با تمامی ضد دینی و ضد مذهبی بودن ، در این مورد با اندیشه های روحانیت و خمینی اشتراک کامل دارد.
زیرا که هم صادق هدایت و هم روحانیت هر دو دارای ژن برتر هستند. (۱)
بدون هبچ شک و تردیدی ، اگر صادق هدایت زنده می ماند ، همانند خمینی با اصلاحات ارضی محمدرضادپهلوی مخالفت می کرد.
هدایت از رضاشاه نفرت داشت. و بنابر اظهارات احسان طبری :” اسکناس هائی که عکس رضا شاه را داشتند ، هز دوستانش گرفته و برای رضا پهلوی شاخ می کشید”.
ریشه نفرت صادق هدایت از رضا پهلوی کاملا مشخص است. به دلیل ابنکه رضا پهلوی از طبقه اشراف نبود. رابطه ای با اشراف نداشت. رضاپهلوی هم از اشراف متنفر بود و هم از کاست روحانیت.
هدایت ، نفرت خویش را از انسان ایرانی ، و هم از رضاشاه ، به صورت یکسان اظهار می دارد.
برای من بسیار شگفت انگیز است که چگونه شخص رویا پرداز هدایت ، که غرق در نفرت از انسان ایرانی است ، و همچنین در آثارش مبلغ مرگ اندیشی است ( در این مورد هم تشابه شگفت انگیزی با کاست روحانیت دارد.) می تواند راهنمای بسیار خوبی برای آقای طاهری پور باشد.
شاید اگر آقای طاهری پور ، در ایران اقامت داشت ، متوجه می شد که برای ایرانیان داخل کشور ، و بخصوص نسل های جوان تر دهه شصتی به بعد ، همانقدر که خمینی و شریعتی و آل احمد نفرت انگیز هستند ، خود صادق هدایت هم مندرس و نفرت انگیز است.
بدون هیچ تردیدی اگر آقای طاهری پکر ، امروز در ایران سکونت داشت و مستقیما با جریانات روزمره ایرانیان مواجه بود ، به گونه ای دیگر می اندیشید و صادق هدایت را به تاریخ می سپرد.
او نمی داند که ایرانیان امروزی ، از ادبیات معاصر فرسنگها جلوتر هستند. و نویسندگان و شاعران ادبیات معاصر ایران ، همانند واماندگان قافله های کاروان ها ، مست و لایعقل و پاتیل ، از پشت سر :” لَخَه کشان ” می آیند و در هذیان های کابوس زده خود
فقط شعر و نثر می بافند.

————————————————–

(۱) — من در اینجا ، واژه روحانیت را مصدر گرفته ام. مصدر نیز چون افاده عموم می کند ، بنابراین مقصودم تمامی کسانی است که با درس های حوزوی آشنائی داشته و خود را سربازان امام زمان می پندارند ، و خود را مجاهدان راه اسلام می دانند که فیض الهی شامل حال آنان گردیده که برتر از دیگر افراد انسانی باشند.

مهرداد
مهرداد
1 سال قبل

آن جهل تاریخی که به قول آقای جمشید گذار از جمهوری اسلامی را به مبارزه و تحول سیاسی کاهش میدهد هنوز همسویی با هرگونه ارتجاع مذهبی و سیاسی را به خاطر سمت و سویش بر ضد امپریالیسم ستایش میکند. شاید طرح بوف کور در ارتباط با تحول اندیشه سیاسی و فرهنگی در ایران از طرف آقای طاهری پور یک تصادف بود، ولی حکایت آن پیرمرد خنزرپنزری و دندان‌های کرم خورده اش با ان کج و معوج های چپ ایران مرحله انقلاب ترادف بی بدیلی دارد. آن آلترناتیو کلاسیک تحزب در ایران تا زمانی که آن دندان های کرم خورده کشیده و جایگزین نشوند محقق نخواهد شد.

یوشکا فیشر ناتویی
یوشکا فیشر ناتویی
1 سال قبل

آقای محترم نگاهی به جایگاه اجتماعی الگوهای کنونی خود در آلمانبینداز. منظور سبزهای نئونازی است. جم اوزدمیر که روزی هشتاد هزار یورو از یک دلال اسرائیلی اسلحه گرفت و الان وزیر بد نام کشاورزی است که توان تامین نان مردم را ندارد. یا وزیر اقتصاد سبزها که همین سه ماه پیش ادعا داشت که تحریم ها علیه روسیه هوشمندانه و برای اقتصاد روسیه و رژیم پوتین نابود کننده خواهند بود، اما امروز در مراسم ختم صنایع آلمان ذکر مصیبت خواند و یا خودفروش بی ارزشی که مقام وزارت امور خارجه آلمان را یدک می کشد، اما بدون ناویگیشن حتی قادر به دستشویی رفتن نیست. شما با الگو گیری از مشتی راسیست خادم امپریالیسم در مقام چپ قلم فرسایی میکنی؟ خیلی هنرمندی!

نصرت درویش
نصرت درویش
1 سال قبل

خواننده گرامی با ارزیابی شما کاملا موافقم.

آقای طاهری پور می فرمایند که در سال های دور سئوال های خودشان را به کادرهای جوان می دادند تا از استادان خود در دانشگاه های آلمان و سوئد بپرسند.
جوابی دریافت نمی کنند و بعد می روند سراغ ادبیات.

شما همین روش و منش را بگیر و برو جلو.
داشتن عنوان استادی برای ایشان ملاک و معیار بوده است.مگر استاد دانشگاه نمی تواند یک راستگرا یا یک چپ بریده باشد؟

در ضمن لیست کردن آثار لنین و مارکس به عنوان منابعی که مطالعه فرموده اند ،بخودی خود به این معنا نیست که ایشان به درک درستی از آثار لنین و مارکس رسیده باشند.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x