دانسته نیست که افسون کدام ابلیس ما را در دام این “فره شیطانی” گرفتار کرده است که رهایی از آن را چشم اندازی در پیش رو نیست. بیش تر از چهار دهه است که سویه ی جهش یافته ای از همین ویروسِ سیاسی و فرهنگی در هیاتِ اسلام سیاسی تاروپود زندگی، هستیِ اجتماعی و حتی زیست بوم ما را در خود فشرده است. در همان حال که در چالشی میان مرگ و زندگی با آن در آویخته ایم؛ آگاه می شویم که سویه ی آریایی آن دوباره سر بلند کرده است. صواب دیدِ همان بیگانه گان جهان خوار، این بار در سیمای فرد دیگری از این خاندان
در گزارشی که مخاطب آن امپراطور بود یکی از سرداران ناپلئون بناپارت کندیِ پیش رفت در جنگ با ارتش روسیه را این گونه توصیف می کند: هر سرباز روس را دو بار باید بکشید تا بمیرند.
چنان که پیداست خاندان پهلوی از این هم جان سخت ترند. هریک از آن ها می باید چند بار برافتند تا سرخود گیرند و دست و دل از سریر پادشاهی بردارند. در باره ی آن ها چنین جان سختی را نمی توان به پایمردی یا جسارت سیاسی نسبت داد؛ بیش تر از آن نشانه ی سرسپرده گی به بیگانگان است. عروسک گردانهای امپریالیست تصمیم می گیرند کی و چه گونه به “نطع وجود” برآیند و کی به “صندوق عدم” باز گردند.
یکی از هواداران شبه فاشیست رضا پهلوی در برنامه ای به میزبانی تلویزیون اینترنشنال سرخوش از آخرین فرموده شاهزاده رودربایستی را یک سو نهاد و او را به “گالیور” و دیگر رهبران جبهه اپوزیسیون را در هم سنجی با وی به “لی لی پوت” ها – بخوانید کوتوله های سیاسی – تشبیه کرد. از همین مقایسه “برتری ذاتی” او را نسبت به شهروندان عادی می توان قیاس گرفت. نخستین سنگ بنای دموکراسی آماده ی کارگزاریست!!
بارقه نبوغ در شاهان از جمله شاهزاده موردنظر را با چشم سر نمی توان دید و نه توجیهی عقلانی برای آن یافت. جز این که خستو شویم که شعبده هایی مانند این، دست کار “فره ی ایزدی” است. این “نورمایه” چنان با تاروپود هستی این خاندان آمیخته است که نه همان مردم حتی خود ایزد نیز از بازگرفتن آن درمانده است.
طرفه آن که “فره ایزدی” به شیوه ای در سرشت این خاندان جاسازی شده است که از چشم باشنده گان این سرزمین پنهان می ماند و نخستین کاشفان آن همواره بیگانگان بوده اند. نور مایه ایزدی را در سیمای رضاخان، ژنرال انگلیسی آیروم ساید و ارباب کیخسرو باز شناختند و استعمار انگلیس را از آن آگاه کردند. پی گیری ماجرا تا نشستن سردارسپه بر تخت طاووس، خویش کاری دسته های اوباش و تروریست مزدور انگلیس بود که برای خاموش کردن صدای مخالفان، پیرامون مجلس ملی و موسسانِ تغییر رژیم، عربده می کشیدند.
داستان دومین “فره ایزدی” خاندان پهلوی از این هم کمیک تر است. این بار دستِ کاوه ی آهن گر قهرمان اسطوره ای از آستین شعبان بی مخ بیرون آمد تا افسرِ شاهی را از ضحاک زمان – دکتر مصدق به نماینده گی از مردم ایران – پس بگیرد و به صاحبش بازگرداند. درفش کاویانی نیز جایش را به کباده ی زورخانه و ساطور قصابی داد.
در سفر معنوی خود از اسطوره تا تاریخِ واقعی، پس رفت معناداری را تجربه کرده ایم. “تاج بخش” اسطوره های ما اگر آهن گران و زحمت کشان بودند؛ “تاج بخش”های امروز لوطی ها و لمپن های میدان بار فروشی اند.
دانسته نیست که افسون کدام ابلیس ما را در دام این “فره شیطانی” گرفتار کرده است که رهایی از آن را چشم اندازی در پیش رو نیست. بیش تر از چهار دهه است که سویه ی جهش یافته ای از همین ویروسِ سیاسی و فرهنگی در هیاتِ اسلام سیاسی تاروپود زندگی، هستیِ اجتماعی و حتی زیست بوم ما را در خود فشرده است. در همان حال که در چالشی میان مرگ و زندگی با آن در آویخته ایم؛ آگاه می شویم که سویه ی آریایی آن دوباره سر بلند کرده است. صواب دیدِ همان بیگانه گان جهان خوار، این بار در سیمای فرد دیگری از این خاندان.
آقای پهلوی نیز هم چون هر شهروند عادی این کشور می تواند خواسته ها و آرزوی سیاسی خود را دنبال کند. اما اگر میان بسته است که چکمه های پدربزرگش را بپوشد و تاج وتخت پدر را باز پس گیرد؛ سفارش نویسنده این متن در جایگاه یک شهروند “گدازاده” به هم وطن “شاهزاده” خود این است که پیرامون چند موضوع اندیشه کند پیش از آن که پا در این راه پر هول و هراس بگذارد.
نکته نخست این که: یونیفورم رضاخان بر اندام او سخت ناساز است. این کسوت را استعمار بریتانیای کبیر بر قامت یک نظامی خشن و بی پرنسیب از بریگاد قزاق دوخت که تا پیش از رسیدن به سلطنت بیش ترین بهره از زندگی خود را در کوه و بیابان به سر برده بود. بسیار پیش می آمد که حتی جیره خوراک و پوشاک خود و زیردستانش را به سختی فراهم کند. نه همچون شاه زاده ای ناز پرورده در میان “فوجی” از هواداران “مکش مرگ ما” که با دیدن یک پاسدار قالب تهی می کنند پیش از آن که ملک الموت از راه برسد.
دو دیگر آن که: فرجام تلخ دو پادشاه گذشته و پیمان شکنی حامیان بیگانه را پیش چشم داشته باشد و با طناب پوسیده آن ها روانه چاه نشود. حامیان امروز او همان مخدومان بی عنایتی هستند که در برابر آن همه خوش خدمتی حتی حقوق انسانی شان را پاس نداشتند.
نکته سوم: چنان که پیداست چاپلوسان از هم اکنون دام هولناکی پیش پای او گسترده اند و چاره ای جز بالا رفتن از پلکان غرور و نخوت ندارد.
اسدالله اعلم وزیر دربار شاه براین باور بود که ایران برای شاهنشاه کشور کوچکی است. او شایسته گی مدیریت بر سرزمین های پهناورتر و باشنده گان بیشتری دارد. و دیگران نیز همانند چنین گزافه هایی را در گوش او فرومی خواندند و ذات ملوکانه یاوه ها را باور می کرد.
نکته ای با اهمیت بیش تر هنوز وجود دارد. آقای پهلوی که دستی در سیاست دارد لاجرم می تواند این نکته را دریافته باشد که دوران یکه تازی در جهان تک قطبی به سر رسیده است. ارباب خودخوانده توانایی مدیریت جهان را از کف داده است. هم سان گذشته نمی تواند حتی در پستوهای خلوت خود برای مردم رهبر و برای دولت ها بدیل و جای گزین بیافریند و دولت های ناهم سو با خود را یاغی بنامد و برافکند.
تجربه همین چند سال گذشته را مرور کنیم. ایالات متحده و هم پیمان هایش نتوانستند اراده خود را بر مردمان برزیل، کوبا، بولیوی، نیکاراگوئه و… تحمیل کنند. رقص راهبانه ی دلقکی به نام گوایدو در ونزوئلا ناتمام رها شد در حالی که ریشخند مردم بدرقه راه او بود. تیر آن ها در بلاروس به سنگ خورد. و مهم تر این که کشتی ناتو و ماشین نظامی غرب با مقاومت مردم روسیه به گل نشست. بحران اوکراین درد زایمانِ جهانی تازه است که توازن جدیدی از نیروهای سیاسی و اجتماعی در سنجه جهانی پی آمد آن است. سیلی زنگ دار روسیه سال ها در گوش رهبرانِ خود شیفته ی غرب صدا خواهد داد. ضربه اخلاقی این رویداد بر پیکر دموکراسی های غربی کم تر از فروریختن هیمنه ی سیاسی و نظامی آن ها نبود. مردمانِ باز هم بیش تری آگاه شدند که سرمایه داری بسترساز فاشیسم است. هرچند لیبرال دموکراسی به تزویر می کوشد واقعیت را پنهان کند.
تا از سوسیالیزم سخن نگویی کشورهای اسکاندیناوی را به رخ می کشند در جایِ “بهشت روی زمین” “سرمایه داری ِانسانی” طرفه موجودی با سر سرمایه و پیکر سوسیالیسم. عجوزه های بزک کرده را به جای عروسانی سر به مهر به افکار عمومی می فروختند. جنگ اوکراین این پرده را اندکی کنار زد. آن چه از پرده برافناد “مسلمان نشنود کافر نبیند” نژادپرستی، فاشیسم پروری، شوونیسم، حمایت از دارودسته ی اوباش و شکستن سرو دست برای پیوستن به ناتو و…
و اکنون به فراز اصلی بحث خود می رسیم. هرچه بیش تر مضمون و محتوای شعارهای مردم را واکاوی کنیم کم تر در می یابیم که شاهزاده کدام یک از آنها را مصداق یا نشانه فراخوان خود از سوی مردم یافته است.
دل سپردن به شعار “رضاشاه روحت شاد” که در برخی نمایش های خیابانی از سوی گروهی کم شمار به گوش می رسد اگر نشانه خودفریبی نباشد؛ نشانه بی اطلاعی از فرهنگ و روحیات مردم ایران است. این شعار پیش از آن که بیان خواسته ای سیاسی یا فراخوان کسی باشد؛ طعنه و تعریضی از سر خشم به رژیم اسلامی است. درست به این دلیل به پهلوی اول اشاره دارد که ملایانِ حاکم از وی نفرت بیشتری در دل دارند.
فریب کاری رضا پهلوی، مدیریت گذار و جریان های هم سو آن جاست که بحران کنونی کشور را تا سطح فساد و ناکارآمدی رژیم فرو می کاهند. در نگاه آن ها جز این مورد مشکل دیگری پیش رو نیست. از همین رو تنها کاری که می باید انجام داد سرنگونی این رژیم و برکشیدن رژیمی فن سالار، کارآمد و پاک دست است. آن گاه چرخ امور کشور به بهترین شیوه ها خواهد چرخید.
سال ها انزوا و دوری از مردم و در کنار آن گوش سپردن به وسوسه بیگانه گان این جماعت را تا آن جا کور و کودن کرده است که صدای شکستن استخوان مردم را زیر چرخ دنده های نئولیبرال نمی شنوند. آن چه را می شنوند که دوست دارند.
در این که سرتاپای نظام موجود را فسادی درمان ناپذیر در میان گرفته است؛ جمله گی هم داستانیم. اما فساد رایج در روزگار ما جز در مرداب سرمایه نمی روید. هم چنان که در رژیم گذشته – با دامنه محدودتری – وجود داشت و از جمله دلایل خیزش مردم و برافتادن آن بود. فسادی که هم اینک دامن گیر رژیم است به ویژه از زمانی نهادینه شد که دولت رفسنجانی پیشنهاد صندوق بین المللی پول را به نام تعدیل ساختاری پذیرفت و اجرای آن را آغاز کرد.
“رادیکالیسم منطقی” نهفته در شعارهای مردم آن چنان به ریشه دردها اشاره دارد که ابهامی در سوگیری ضدسرمایه داری آن ها به ویژه از نوع نئولیبرال برجای نمی ماند. و با هیچ تفسیری نمی توان پیام این شعارها را به رفتن کسی و برآمدن کسی دیگر تقلیل داد. مردم خواهان چنان تغییری بنیادی در نظام سیاسی و اداری کشورند که ظرفیت سیاسی و ناپخته گی بسیاری از نیروهای چپ را به چالش می گیرد؛ چه رسد به رضا پهلوی و نزدیکان سیاسی او.
بخش هایی از اپوزیسیون حکومت اسلامی که جانب دار سرمایه داری غرب هستند، اگر به راستی در توهم به سر نمی برند با کدام سازوبرگ، مرامی، سیاسی، سازمانی و فنی و با تکیه بر کدام یک از نیروهای موجود بین المللی توانایی برآوردن خواسته های مردم را در خود یافته اند؟ اگر روان گردان مصرف نمی کنند؛ این توش و توان را کجا فرادست می آورند؟
در جعبه ی جادوی بانک جهانی هنوز چه نوش دارویی یافت می شود که پایوران رژیم اسلامی از آن غافل بوده اند و اینک رضا پهلوی بر آن است که با کارگرفتن از این اکسیر شفابخش درهای رفاه و خوش بختی را به روی مردم باز کند؟
تمام آن چه را که این بخش از اپوزیسیون برونمرزی در صورت دست یافتن به قدرت بنا به سرشت طبقاتی و وابسته گی و جهت گیری بین المللی خود می تواند انجام دهد از دیرباز و تا هم اکنون در حال انجام است.
از منظر مردم تفاوتی ندارد که اجرا کننده گان این طرح های ناانسانی و ضدملی چه کسانی باشند. با “تسبیح و طیلسان” ظاهر شوند یا با پاپیون و دکمه سردست. خود را با گلاب خوش بو کنند یا با ادوکلن. مردم ایران هم اکنون نیز در همان بهشتی زندگی می کنند که رهبران خودخوانده به نماینده گی از اربابان جهان خوار وعده ی آن را می دهند. کارگزاران رژیم اسلامی حتی با زیرپاگذاشتن قانون اساسی خود از پذیرفتن مسئولیت در قبال بازتولید اجتماعی تن می زنند. آموزش وپرورش رایگان نامی بی محتواست. بیماران تهی دست و میان مایه، تختی در بیمارستان ها نمی یابند. چیزی به نام خدمات درمانی با تصدی دولت وجود ندارد. کارگران رانده از کار در راستای سیاست تعدیل نیرو، بیمه بیکاری ندارند تا اردوی ذخیره کار با هر شرایطی تن به استثمار بسپارد. یارانه ها نه میان نیازمندان که به بنگاه های سرمایه داری داده می شود. بخش خصوصی – اگر بتوان چنین نامی بر آن نهاد – میدان دار عرصه تولید و اقتصاد است. و خویش کاری دولت برافراشتن چتر امنیت بر فراز سر آن هاست و …
در تکمیل این پازل چیز دیگری برجای مانده است تا رضاپهلوی براین مجموعه بیفزاید؟
آقای پهلوی به مردم امید می دهد! که در صورت سرنگونی رژیم، دانش آموخته گان آن سویِ آب کشور را آباد خواهند کرد، پیداست که نه در نقش کارگر بلکه در نقش مدیران و صاحبان آینده صنایع کشور. از بخش خصوصی فاسد وابسته به رژیم خلع ید خواهد شد و در این صورت چه کسانی بهتر از فن سالاران مورد اعتماد شاهزاده می توانند جای آن ها را پر کنند؟
مهم ترین خویش کاری دولت سرمایه دار آینده این خواهد بود که نفت خام بفروشد، اسلحه سفارش دهد و از “مرزهای پرگهر” در برابر پتیاره های روس وامپریالیست های چین پدافند کند!
نه “کاوه های اعماق” به اندازه ی همتایان اسطوره ای خود ساده جان نیستند و نیازی به فریدون نخواهند داشت. هر چه نباشد دست افزار آن ها چرم و پتک آهنگران نیست. هوش مصنوعی، انفورماتیک و… است. اگر فرمان روای کشور شدند آن را به شایسته گی در مسیر رفاه، خوش بختی، مردم سالاری واقعی و شکوفایی اقتصاد ملی رهبری خواهند کرد.
ع. روستایی
پنجم – تیرماه – ۱۴۰۱
دستمریزاد ع.روستایی خوب و روان نوشتی. گرچه بعضی فحاشان حرفه ای و قلم بدست بدون توجه به هرمحتوایی فقط فحش می دهند، شما به دل نگیرید و همچنان زیبا و روان بنویسید.
ع – روستایی اگر چه در بخشی از نوشتارش روشنگریی را انجام داده است و فریبکاری استبداد خواهان سلطنت خواه را برملا کرده است اما در قسمت دیگری از نوشتارش بسمت مجیزگویی استبداد شرق و استبداد خواهی خاص شرقی رفته است که باید گفت
این مجیزگویی برای شرقیان مستبد، آن افشارگریش که در مورد مستبدان سلطنت خواهان انجام داده است را خنثی کرده است
که حاصل کار ع- روستایی می شود یک مثبت و یک منفی که در مجموع نوشتاری با نمره صفر ارائه داده است
که باید به ایشان گفت خسته نباشی دلاور از کار هیچت
ان “نظامی خشن و بی پرنسیپ” که بعضی فقط به خاطر نفرت از ملایان شادی روحش را میطلبند کجا و ان مرتجع متعلق به قرن شش هجری که چهل سال پیش ایران را به ویرانی کشاند کجا! امروز مردم تحت ستم و استبداد بی نظیر مدح ان “نظامی” را میگویند، و چهل سال پیش دوست نویسنده و هم نسلانشان مداحان خمینی بودند که به خاطر کمبود کمونیسم و زیادتی امپریالیسم روشنفکرانه به وجد آمده بودند. در واقع ان “عجوزه بزک کرده” ادعایی مقاله که در غرب فروخته میشود توسط خود ایشان و هم نسلانشان در ۱۳۵۷ به ایرانیان فروخته شد.
این ادبیات سوزان و حزن انگیز سراسر مقاله برای اثبات عتیقه بودن سلطنت احتیاجی به اوکراین و روسیه نداشت. اگر مقاومتی در کار باشد از ان مردم اوکراین است نه روسیه که همان اسکاندیناوی مورد علاقه شما را به ناتو مورد نفرت شما چسباند. تاریخ معاصر بسیار شاهد انکار شما بر شکست های پسا اردوگاهی و ادعای پیروزی بر سرمایه بوده و هست. اما واقعیت موجود خلاف آنرا میگوید.
نه سلطنت به ایران برگشتنی است و نه پهلوی سوم شاه شدنی. بر انگیخته شدن شما رفقا از ترس بازگشت سلطنت نیست بلکه ناشی از نفرت بیمار گونه از پدیده ای است که مرده و در ذهن ایرانی امروز جایی ندارد. عصیان مردم ایران را ” نمایش های خیابانی” خواندن شرم انگیز است.
بسیارخوب نوشتید. ممنون