خامنه ای کی می تواند از این جهان خیالی و رویایی فاصله بگیرد و به واقعیت های موجود توجه کند؟ تنها زمانی که خطر نابودی خویش را از رگ گردن نزدیک تر ببیند. آن زمان حتی اگر “صدای انقلاب” را هم بشنود، دیگر کاری از پیش نخواهد برد.همچنان که پهلوی شنید اما دیگر دیر شده بود
از هاشمی نقل است که در زمان به کار گماردن طائب در امور امنیتی دفتر خامنه ای، به رهبری اعتراض می کند که آیا رذل تر از وی کسی را سراغ نداشته که به این شخص رضایت داده است. گویا باز بر طبق شنیده ها، و نه مبتنی بر سندی مکتوب در تحقیقات نگارنده این متن، خامنه ای پاسخ می دهد که همین رذل ها، برای بقای حکومت، در میدان هستند. این گفتگوی نامکتوب و شایع زمانی باور پذیر می شود که به فایل صوتی علی هاشمی، مسئول کمیسیون امنیت مجمع تشخیص مصلحت نطام گوش فرا بدهیم. این مسئول امنیتی به نقل از سردار همدانی می گوید که این فرمانده سابق سپاه در زمان سرکوب کوی دانشگاه و جنبش سبز، اراذل تهران را به تعدادی زیاد سازمان داده و به جان مردم انداخته است. همدانی کسی است که برای دفاع از رژیم اسد به سوریه رفت و در همان جا جان باخت. کسی نمی داند شاید از همین گروه در سوریه نیز ایشان بهره برده است.
واقعیت های امروز و نگاه بر کسانی که بر مصدر امور هستند، می تواند ادعاهای هر دو هاشمی را اثبات کرده، نشان دهد در حال حاضر اراذل دست بالاتری در قدرت جمهوری اسلامی دارند. تنها نگاهی به آخرین کابینه حاکم بر کشور بیانگر همین نکته است، که چگونه کف گیر نظام برای انتخاب کارگزاران خود به ته دیگ خورده، به ناچار از عقب افتاده ترین و فرومایه ترین عناصر حامی حکومت برای اداره امور استفاده می کند. بی مایگی این عده آنچنان مشهود است که صدای مجلس همسوی دولت را هم درآورده است و روزی نیست که یکی از وزرا به استیضاح تهدید نشوند
گویا در حال حاضر همان کسانی که از جنس همین اراذل بوده اند بلای جان خامنه ای شده اند و خواب را از چشم رهبری ستانده اند. اراذلی که حتی به بالاترین مناسب امنیتی رسیده اند، اما به دلیل بی رگ و ریشه بودن، به راحتی، آگاهانه و یا ناآگاهانه، در دام سرویس های امنیتی رقیب قرار گرفته، به بالاترین تهدید برای امنیت رهبران نظام تبدیل گشته اند. همان کلامی که یونسی، وزیر اطلاعات زمان خاتمی به روشنی گفت. وی مدعی گشت که امروز جان تمامی مسئولین کشور در معرض تهدید قرار گرفته است. در این نوشتار تلاش می شود روشن شود خامنه ای بنا بر روش تمام مستبدین، با کنار زدن کسانی که صاحب رای بودند، و البته نه چندان مطیع و منقاد، ناچار پناه بر کسانی برده که بله بله گو باشند و به همان نسبت رذل و فرومایه. این روش، گردابی برای خامنه ای برساخته است که موجب گرفتاری وی گردیده است.
جا بجایی های اخیر در رده های بالای امنیتی تشکیلات وابسته به سپاه، در پی موارد متعدد نمایان شدن حفره های امنیتی درون نطام و ضربات متعدد به پیکره بالاترین نهادهای سری و محرمانه حاکمیت، گواه وادادگی درونی نظام است. حاکمیت جمهوری اسلامی که مشروعیت خود را در بین مردم از دست داده، نظیر تمامی حکومت های غیر دمکراتیک، ناچار است نهادهای امنیتی نظامی و اسباب اعمال زور خود را تقویت کند. آرنت، فیلسوف سیاسی معاصر، مرزبندی بسیار دقیقی در مورد رابطه قهر و قدرت دارد. وی معتقد بود که قدرت یک عمل و رویکرد ارداده مند جمعی است. به عبارت دیکر قدرت مقابله اکثریت با اقلیت و یا یک فرد است. در مقابل وی قهر را ابزار خشونت فرد و یا یک اقلیت می دانست که تلاش میکند اکثریتی را ساکت و یا معدوم کند. جمهوری اسلامی از ابتدای برقراریش هر چقدر از مردم بیشتر فاصله گرفته است، به اجبار بیشتر به نهادهای امنیتی خود افزوده است. هر چقدر مردم کمتر حاضر شده اند تا در کنار رژیم بایستند، به تعداد زندان های کشور اضافه شده است. هر چه این شکاف عمیق تر شده، نهادهای اطلاعاتی و امنیتی غیر پاسخگو قدرت بیشتری یافته است. یعنی اگر در ابتدای دهۀ شصت وزارت اطلاعات شکل گرفت تا نهادی، حداقل در ظاهر، پاسخگو در مقابل مجلس به امور امنیتی و اطلاعاتی کشور رسیدگی کند، امروز در سایه جدایی مردم از حکومت چندین نهاد اطلاعاتی و امنیتی موازی سر در زندگی مردم کرده اند. بی آن که خود را موظف بدانند به کسی حسابی پس بدهند. حتی این که گفته می شود تنها در مقابل رهبری خود را مسئول می دانند را هم نباید چندان جدی گرفت. زمانی که دستگاهی در تاریکی روزگار بگذراند و از شفافیت دور مانده باشد، امکان هرگونه فساد و رشد اراذل در آن چندان دور از انتظار نباید باشد.
این یک اتفاق یگانه نیست. در همه حکومت هایی که رهبران آنها رو به سوی خودکامگی داشته، رشد عناصر ناباب در درون ساختار حکومت افزایش یافته است. عناصری که فاقد توان مدیریتی هستند و تنها به یک صفت تابعیت بی چون و چرا از مقام مافوق شناخته می شوند. چنین دست اندرکارانی فاقد عزت نفس هستند و کرامت انسانی خویش را از دست می دهند. چنین عروسکان حقیر خیمه شب بازی های دیکتاتوران مسیری جز فروکایگی و رذالت پیش پای خود ندارند. مقایسه بین کارگزاران ده چهل رژیم پهلوی با مدیران دهۀ پنجاه همان رژیم، به ویژه بعد از سرازیر شدن دلارهای نفتی، نشان می دهد که چگونه روش حکمرانی دگرگون گردید. کسانی که در دهۀ چهل قادر بودند با درآمدهای ناچیز نفتی اقتصاد کشور را سامان داده، ایران را صاحب یکی از بالاترین نرخ رشدهای اقتصادی دنیا سازند، با کسانی تعویض شدند که در مقابل جاه طلبی های نظامی شاه سر تعظیم فرود آورند. نتیجه کار این شد که فساد چنان دامن گستر گشت تا شخص اول مملکت را وادار به ایجاد سازمان بازرسی شاهنشاهی بکند. اگر به گفتگوی آذربرزین از فرماندهان عالرتبه رژیم شاهنشاهی با حسین دهباشی مراجعه کنید به عمق این فساد و به قدرت رسیدن انسان های رذل پی خواهید برد.
محمدرضا هر چه بیشتر از مردم و افراد کاربلد فاصله گرفت، به قدرت ساواک افزدود. گارد جاویدانی را برساخت که نگهبان تاج و تختسش باشد. اما از آن جایی که چاپلوسان و مجیز گویان پیرامون وی گردآمدند، رذالت هم فزونی یافت. اما این فرومایگان قادر به تمشیت امور نبودند. در بزنگاهی تاریخی، بعد از شکست های متعدد اقتصادی که باعث تورم و افزایش قیمت ها شد، و نارضایتی مردم روز به روز بیشتر گشت، بر سرنظام پهلوی همانی آمد که باید امروز برای حاکمیت موجود تصور کرد.
جایگزین کردن مسئولینی که تن به هر درخواستی نمی دهند با کسانی که جز چاکرپیشگی هنری ندارند، دوری و جدایی بیش از پیش مدیران کاربلد و در نهایت ریزش هواداران نظام را در درون چرخه قدرت با خود به همراه می آورد. از بدو تاسیس نظام جمهوری اسلامی تاکنون، هر روز بیش از روز گذشته شاهد خلوت تر شدن “قطار انقلاب” بوده ایم. کسانی که از این قطار پیاده شده اند، در بهترین حالت به انزوا رفته اند و عطای دخالت در حکمرانی را به لقایش بخشیده اند.
اما بخشی از آنها حتی به فعالینی برانداز بدل گشته اند که موی دماغ حکومت هستند. از طبرزدی دهۀ هفتاد که خامنه ای را چون خمینی به “امامت” رساند و برای رفسنجانی و تکنوکرات های آن زمان شمشیری آخته را از رو بسته بود، تا وحید اشتری امروز، که قرار بود تنها به بهانه عدالت خواهی، روحانی این یار غار رفسنجانی و همراهان “غربگرای” وی را در تنگنا قرار دهد ، زمانی طولانی نگذشته است. اما این هر دو، و بسیاری دیگر از این دست، چاقویی شده اند که دسته خود را بریده اند. طبرزدی مستقیم شعار براندازی سر داده است و اشتری یاران نزدیک رهبر، نظیر طایب و قالیباف را هدف گرفته است.
این گریز از مرکز هواداران دوآتشه نظام و برکشیدن کسانی که، به دلیل رذالتشان، چندان بر وفاداری ایشان نتوان حسابی گشود، هر روز بیش از پیش در رهبر احساس تزلزل و ناامنی ایجاد کرده، وی را وادار به واکنش می کند. سخنرانی های اخیر خامنه ای از همین دست است. او ناچار است گفتگوهای درون حکومتی را به عرصه عمومی بکشاند. کسانی که دل از حاکمیت بریده اند و به خلوت ایشان راهی ندارند، هشدار دهد که خدای دهۀ شصت همان خدای کنونی است. به عبارت دیگر اگر نخواهیم در سطح کلام باقی بمانیم و دریابیم منظور وی از خدا همان رهبری است، می توانیم بفهمیم که او تمنای حمایت دارد از کسانی که از او دل بریده اند. اما اگر فرض کنیم که این “خدا” همان “خدا”ست، که نیست، دیگر نه این مسئولین همان مدیران دهۀ شصت هستند و نه این جامعۀ متحول امروزی، جامعۀ عمدتاً و نسبتاً مطیع سال های آغازین حکومت جمهوری اسلامی است. بنابراین نه تهدیدات رهبری و نه در باغ سبز نشان دادن های وی آب رفته را به جوی باز نمی گرداند. نه بستن فضای اینترنت و نه تحدید فضای اجتماعی سرنوشت محتوم این خودکامگی را تغییر نخواهد داد. شاید زمانی طولانی تر و هزینۀ بالاتری را به جامعۀ تحت حکومتش تحمیل کند.
رهبری جمهوری اسلامی که امروز حیات خویش و حکومتش را در تهدید می بیند ناچار است به تعدد دستگاه های حفاظتی بپردازد. سپاه حفاظت ولی امر در همین مسیر هر روز بر امکانات خود می افزاید. بنا بر برخی تخمین ها تعداد افراد این بخش حفاظتی نزدیک به دوازده هزار نفر است. کار این نهاد حفاظتی تنها مراقبت از علی خامنه ای و افراد فامیل ایشان است. این در حالی است که نیروی مخفی محافظتی که از رئیس جمهور آمریکا در زمان خدمت و پس از پایان دوره، معاون وی، نامزدان انتخابات ریاست جمهوری و اعضای فامیل این عده مواظبت فیزیکی می کنند، از سه هزار نفر تجاوز نمی کند. اگر حضور و تماس نزدیک شخص اول آمریکا با مردم کشورش، سفرهای داخلی و خارجی وی و سایر تهدیداتی که از طرف دشمنان متعدد داخلی و خارجی متوجه وی می باشد را در نظر بگیریم، آن را با در انزوا بودن رهبری و دوری وی از تماس های مردمی مقایسه کنیم، در می یابیم که چه حد از ترس و عدم اطمینان در این شخص وجود دارد. اما همین دستگاه عریض و طویل هم توسط کسانی اداره می شوند که در رذالت دست کمی از بقیه مسئولین نزدیک به حاکم خودکامه ندارند.
خامنه ای خود نیک می داند که افزایش تعداد مراقبین بدون بالا بردن کیفیت و تعهد ایشان نمی تواند موجبات ایمنی وی را فراهم کند. او بعد از سال ها زمامداری ورهبری می داند که دور کردن مسئولین با تجربه چه هزینه های هنگفتی برای او به همراه داشته است. اما تمایل به برقراری حکومتی خودکانه، باعث شده که ارتباط وی با جهان دچار مشکل شده، در دنیایی خیالی و ذهنی خود غرق شود. در این دنیای موهوم، اراذلی نظیر طائب چنان به موقعیت و مقام می رسند که کسی جرات رویارویی با ایشان را نداشته باشد. هر چه که سرافراز و عزیز جعفری گله و شکایت کنند، تنها موقعیت خویش را بیش از پیش به مخاطره می اندازند. اما خامنه ای کی می تواند از این جهان خیالی و رویایی فاصله بگیرد و به واقعیت های موجود توجه کند؟ تنها زمانی که خطر نابودی خویش را از رگ گردن نزدیک تر ببیند. آن زمان حتی اگر “صدای انقلاب” را هم بشنود، دیگر کاری از پیش نخواهد برد.همچنان که پهلوی شنید اما دیگر دیر شده بود.
یکی از روش های مقابله با دیکتاتورهای وقت، شناخت روش های پلید اندیشانه ی آنهاست.
این نوشتار بیان می کند در برخورد با دیکتاتور حاکم بر کشور چه نیروهایی در درون نظام را مورد توجه قرار داد و تا حدودی حمایت کرد وچه نیروهایی را افشا کرد و پلید اندیشی اشان بر ملا کرد و باید مواظب بود نادانسته در زمین دیکتاتور بازی نکرد
فرق خامنه ای و محمد رضا در این است
که خامنه ای صدای انقلابی را نخواهد شنید. مسلما اینچنین هم خواهد رفت.