
– از کجا می آیی؟
قهوه و شیر و عسل!
من نگاهت را
میشناسم انگار،
ما کجا با هم بودیم؟
– در بابل
تو یهودی بودی
سیر از جان و اسیر.
من،
دختر بازرگان
در دهانم خرما
روی زلفانم زنبق بود.
تو همان قایقرانی
که ز خرمای دهانم خوردی.
بوی کین میدادی.
بوی کنعان و فلسطین می دادی.
***
– از کجا می آیی؟
آی دختر که دهانت را
ارغوان و انجیر
توت و ختمی میبینم
آبی پیرهنت را انگار
می شناسم من،
زیر آن آبی آرامنده
من دو سر قمری خنیاگر میبینم.
ما کجا با هم بودیم؟
– در شوش
تو،
موبدی ایرانی بودی
من کنیزی یونانی
داریوش اول
که عصایش یونان را بلعید
مهرگانی به تو بخشید مرا.
سال ها،
دور از چشم کسان دیگر
توی آتشکده ای بی رونق
من،
آفرودیت بودم
تو اهورامزدا.
***
– از کجا می آیی؟
ای که در چشمانت
روح پروانه ی غمگینی
داستان میخوانَد
روی انگشتانت
بربطی سرگردان
مینوازد خود را.
من شما را از دیر،
می شناسم انگار.
ما کجا با هم بودیم؟
– در بغداد
تو غلامی مصری بودی
من کنیزی ایرانی.
ما در آن قصر پر از افسانه
شب دلتنگی هارون را
شادمان می کردیم.
من،
آرزوهای فلاتم را
می زدم با بربط
و تو آوازی نیلی می خواندی
و خلیفه،
در غنایی الحادی
به خدا می اندیشید.
***
– از کجا می آیی؟
آی دختر که به یک لبخند
ابدیت را تحقیر
عقل را دیوانه
و مرا شیفته ی خود کردی.
در نگاهت اما
انتظاری گردآلود
راه را می پاید
تلخی قعر نگاهت را
می شناسم انگار
ما کجا با هم بودیم؟
– در اترار
تو مغول بودی
سرکشی خونخوار
من،
دختری نیشابوری
روی زلفم عرفان
در دهانم عطار.
تو برادرهایم را کشتی
و مرا دزدیدی.
در بیابان مغولستان
سی سال
انتظاری ابدی را با خود
همه جا بُردم
و تو را خدمت کردم
جنگ را نفرین.
***
– از کجا می آیی؟
سبزه و برگ و بهار!
سیب و زیتون و انار!
دامنی از گل داری.
یا گلی در دامن؟
شاد می خندی
خنده ات را انگار
می شناسم من.
ما کجا با هم بودیم؟
– در تهران
هر دو ایرانی هستیم
تو،
شاعری مأیوسی
که به سیب و زیتون
عشق می ورزی.
من،
دختری خوشبختم
که به پرواز می اندیشم.
هر دو انسانیم
هر دو آزادی را
دوست می داریم.
خیلی شعر قشنگی است فقط کاش ان افرودیت را نمی اوردید. یکهو از نظم شرقی در امد.