پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

مردم اروپای شرقی می توانند یکی دو چیز درباره شکست های لیبرالیسم؛ به غربی ها بیاموزند

یادداشت ویرایشگران LeftEast: این مقاله ابتدا در ۲ ژوئن ۲۰۲۲ در  Alarm.cz منتشر شد. ما آن را به عنوان بخشی از همکاری میان پلتفرم های رسانه ای چپ اروپای شرقی در ELMO (ارزش رسانه چپ اروپای شرقی) منتشر می کنیم.
ما با نویسنده و آکادمیسین آلبانیایی لی یپی در مورد خاطرات او و کتابش صحبت کردیم، او زندگی در منزوی ترین کشور بلوک کمونیستی و گذار آلبانی از استالینیسم به سرمایه داری بازار آزاد را تجربه کرده است.

هنگامی که دیوار برلین در پاییز ۱۹۸۹ فرو ریخت و جمعیت عظیم مردم حکومت کمونیستی را مجبور به کناره گیری از قدرت در چکسلواکی کردند، رژیم سفت و سخت استالینیستی هنوز در آلبانی در قدرت بود. تا زمانی که انقلاب خشونت‌آمیز در رومانی روی داد و نیکولای چائوشسکو، رئیس‌جمهور رومانی اعدام شد، آن گاه «اکثریت خاموش» آلبانیایی‌ها تصمیم گرفتند امور را در دست بگیرند و فشار بیشتری بر سیستم رو به زوال وارد کنند،  کمونیسم در آلبانی نیز به زودی پایان یافت. این کشور یکی از منزوی ترین کشورهای بلوک سوسیالیستی شرق بود که به تدریج اتحاد خود را با یوگسلاوی، اتحاد جماهیر شوروی و چین قطع کرده بود. آلبانی همچنین در مبارزه با سرمایه داری غربی و آنچه که آلبانیایی ها «روزیزیونیسم» بلوک کمونیستی می نامیدند، منزوی ماند.

 لی یپی نویسنده و آکادمیسین آلبانیایی، در دوره پایان کمونیسم و تبدیل آلبانی به سرمایه داری بازار آزاد در این کشور بزرگ می شد. دوران کودکی او پس از انقلاب زمانی به پایان رسید که متوجه شد والدینش در واقع مخالفان سیاسی ای بودند که قبل از جنگ جهانی دوم به طبقه بالای جامعه تعلق داشتند و بنابراین دشمنان سیستم کمونیستی به حساب می آمدند. تا پیش از آن والدینش آشکارا ایدئولوژی کمونیستی را زیر سوال نمی بردند. او چگونه با این واقعیت که تاریخچه ی خانواده اش از او پنهان مانده بود کنار آمد؟ چگونه آلبانی از یک سیستم سفت و سخت استالینیستی به سرمایه داری بازار آزاد گذر کرد و او چه چیزی را در مفهوم امروزی آزادی مشکل زا می داند؟ لی یپی به این سوالات پاسخ داده است.

زندگی در آخرین سال های آلبانی کمونیست را چگونه تجربه کردید؟

من در یک محیط بسیار سیاسی بزرگ شدم. کودکی من مصادف با سال های آخر کمونیسم در آلبانی بود. من تحت تاثیر ایدئولوژی کمونیستی، تبلیغات دولتی، ناسیونالیسم و ​​جایگاه آلبانی در جهان که با امپریالیسم و ​​رویزیونیسم مبارزه می کرد، بودم. به من گفته شد که چه چیزی را باور کنم و من به آنچه گفته شد ایمان آوردم. بخش اول کتاب من در این باره است که چگونه در محیطی بزرگ شده ام که فکر کنم همه ی آن چیزهایی که در مورد کشور گفته می شود، درست است. خانواده من مداخله ای نکردند تا این اطلاعاتی را که به من داده می شد و من باور می کردم، باور نکنم. تنها در سال ۱۹۹۰ بود که متوجه شدم خانواده ای که با آن بزرگ شده ام در واقع یک خانواده ناراضی بودند که سابقه خصومت، درگیری و آزار و اذیت دولت سوسیالیستی را در پشت سر داشتند. تماماً این اتفاقات به دهه ۱۹۴۰ برمی‌گشت، اما وقتی بزرگ شدم این ها را نمی‌دانستم زیرا آنها به من نمی‌گفتند. اتفاقاتی در دورن کودکی ام وجود داشت که برایم عجیب بود. مثلاً مادربزرگم با من فرانسوی صحبت می‌کرد و من نمی‌دانستم چرا با من فرانسوی صحبت می‌کند، این کار مطمئناً چیز معمولی نبود. بعداً متوجه شدم که او در یک خانواده اشرافی در امپراتوری عثمانی بزرگ شده بود و درست پس از سقوط امپراتوری عثمانی او به یونان رفته و در سالونیکا ماندگار شده بود که در آن زمان یک شهر بین المللی بسیار چندفرهنگی بود. فراانسوی زبان بسیاری از این خانواده ها بوده است.

حالا نظر شما در مورد اینکه والدینتان به شما نگفتند در خانواده چه گذشته است، چیست؟

وقتی خانواده ام تمام داستانشان را تعریف کردند برای من شوک بزرگی بود. این یکی از این آسیب‌هایی ست که هرگز فوراً نمی توان با آن کنار آمد. شما همیشه آن را در زندگی با خود خواهید داشت. یک بحران اعتقادی ایجاد می شود. شما متوجه می شوید همه ی چیزهایی که به شما در مورد خانواده و دولت گفته شده دروغ بوده است و دیگر به آن ها باور ندارید. پس چطور می توانید بدانید حقایق تازه ای که به شما گفته می‌شود بر خلاف داستان‌های قدیمی، درست هستند؟ به همین دلیل من با یک حس شک و تردید در مورد روایت هایی که برای من گفته می شد بزرگ شدم. اما از سوی دیگر می دانستم دلایل سکوت پدر و مادرم، تا حدودی برای محافظت از خود در برابر سانسور بود. اگر من در مورد تمایلات سیاسی آن ها یا در مورد آرزوهای آن ها با افراد خارج از دایره خانواده صحبت می کردم می توانست خطرناک باشد. آن ها همچنین می خواستند که من با بلندپروازی و اعتقاد به اینکه همه چیز برای من امکان پذیر است بزرگ شوم و نمی خواستند این امید را در اوایل زندگی من در هم بشکنند.

سیستم استالینیستی در آلبانی از چه زمانی شروع به فروپاشی کرد؟

حکومت کمونیستی در آلبانی در سال ۱۹۹۰ شروع به فروپاشی کرد، یعنی یک سال پس از فروپاشی دیوار برلین. آنچه باعث سقوط کمونیسم آلبانی شد، پایان چائوشسکو و قتل او بود که از تلویزیون یوگسلاوی پخش شد. قتل چائوشسکو مردم را شوکه و بیدار کرد. این بخشی از دومینوی تغییر رژیم ها در اروپای شرقی بود، اما در آلبانی کمی دیرتر به وجود آمد زیرا آلبانی واقعاً بخشی از بلوک شوروی نبود. آلبانی حتی در سال ۱۹۶۸ به دنبال حمله اتحاد جماهیر شوروی به چکسلواکی از پیمان ورشو خارج شد. آنها امپریالیسم شوروی و تلاش اتحاد جماهیر شوروی برای سرکوب کشورهای کوچک اقماری را محکوم کردند. 

در کتاب خود اشاره کرده اید که انقلاب ۱۹۸۹ انقلاب مردم علیه «مفاهیم» بود؟ منظور چیست؟

یکی از تاکیدات کتاب من این است که هیچ سیستم توتالیتری بدون همدستی مردم عادی نمی تواند دوام بیاورد. آنچه از این رژیم کمونیستی بیرحم بیرون آمد بسیار تفرقه انگیز بود. اما شناختن خطوط تفرقه بسیار دشوار است زیرا همه در یک زمان هم قربانی و هم عامل بودند. در کتابم اشاره می کنم که اعضای حزب کمونیست به افراد دیگر کمک می کردند، مثلاً به خانواده های دگراندیش. از سوی دیگر در میان خانواده های مخالف افرادی بودند که با رژیم همکاری می کردند و جاسوس بودند. این امر تسویه حساب با بی عدالتی تاریخی را برای جامعه دشوار می کرد، زیرا میزان همدستی همگان باعث می شد تمایز بین مجرم و قربانی دشوار شود. در این زمینه، اتفاقی که افتاد این بود که مردم علیه ایده ها تجمع کردند. اگر تشخیص اینکه چه کسی گناهکار و چه کسی قربانی است دشوار باشد اما می توان با مجرمانه ساختن خود مفاهیم، ​​مشکل بی عدالتی تاریخی را حل کرد. این وضعیت منجر به خصومت شدید با هر چیزی که بوی مارکسیسم، سوسیالیسم یا کمونیسم می دهد و همه این ایده هایی که بخشی از گفتمان تبلیغاتی رژیم کمونیستی بوده است، شد. زیرا ایده ها نمی توانند به گونه ای که مردم می توانند از خود دفاع کنند و هیچ توجیهی هم برای ساخته شدن آن ها وجود نداشت. این اجماع وحشیانه در مورد جرم انگاری ایده ها وجود داشت. به همین دلیل است که من می گویم انقلاب انقلاب مردم علیه این مفهوم بود.

تاکید اصلی کتاب شما بر آزادی است. سعی می کنید نشان دهید چگونه افراد مختلف بر اساس وضعیت اجتماعی-اقتصادی، قومیت، مذهب، گرایش جنسی یا جنسیت خود می توانند آزادی را متفاوت درک کنند. از منظر امروز آیا انقلاب ۱۹۸۹ که بر اساس آرمان گسترده و نامشخصی مانند آزادی بنا شد، مشکل آفرین نیست؟

من با مفهوم آزادی و با تعهد و آزادی خواهی مشکلی ندارم. فکر می‌کنم داشتن چنین آرزویی و داشتن نوعی تعهد جمعی برای ایجاد یک جامعه آزاد بسیار مهم است، اما من با تلقی لیبرالیسم از آزادی که آن را به ساختارهای اقتصادی سرمایه‌داری تقلیل می‌دهد مخالفم. این یک نوع انحصاری آزادی است و به دلیل نحوه عملکرد بازارها و ارتباط بین سطوح تصمیم گیری ملی و بین المللی، فضای بسیاری را برای اشکالی از اسارت باقی می گذارد.

… من فکر می‌کنم در این فرض که آزادی آزادی لیبرال است و آزادی ترکیبی از آزادی اقتصادی و سیاسی است که در دولت‌های لیبرال می بینیم، مشکلات زیادی وجود دارد. مشکل اغلب این است که چگونه آن ایده‌آل در جوامعی که ما داریم نهادینه شود، ایده ای، که بدون شک مهم است و ارزش آن را دارد طوری درک شود که چگونگی تحقق آن و شکلی از دموکراسی که مورد نیاز است، برای همه مفید باشد.

یعنی در انقلاب ۱۹۸۹ و ۱۹۹۰ آزادی عاری از اندیشه های سیاسی بود، اما بعدها مفهومی لیبرالیستی یافت؟

بله، من فکر می‌کنم این یک فراخوان درست بود که انقلاب را برای آزادی و دموکراسی انجام دهیم و گاهی بسیاری از این جنبش‌های داخلی، به‌ویژه در اروپای شرقی، جنبش‌های دموکراتیک بودند، اما لزوماً جنبش‌های بازار آزاد نبودند. مشکل، تلفیق آرزوی آزادی سیاسی و دموکراتیزه کردن جامعه در همه سطوح با مفاهیمی چون خصوصی سازی، اقتصادهای بازار آزاد، تجارت به معنای نئولیبرالی، گشایش سرمایه گذاری بدون تضمین برای افراد آسیب پذیر است. کسانی قربانی این سیستم می شوند، زیرا ساختار آن باعث عدم آزادی می شود. من فکر می کنم مشکل جوامع اروپای شرقی نوعی به هم آمیختگی شکست سوسیالیسم با پیروزی لیبرالیسم بود، فکر می کنم لزوماً نمی بایست چنین باشد. 

در کتابتان به بحران سیاسی در سال ۱۹۹۷ اشاره می‌کنید، زمانی که کشور توسط یک شرکت هرمی سقوط کرد. ممکن است توضیح دهید چه اتفاقی افتاد و تاثیراتش بر آلبانی چه بود؟

در آغاز دهه ۱۹۹۰، آلبانی دارای بخش مالی بسیار بدوی بود. اغلب معاملات بین مردم غیررسمی بود و هیچ بخش بانکی قوی وجود نداشت. مردم پس‌انداز زیادی نداشتند و به روش‌های غیررسمی وام دادن به یکدیگر و ایجاد صندوق های پول جمعی متکی بودند. این رویه با پیدایش اقتصاد نئولیبرال تغییر کرد. آلبانی با این پدیده جدید مواجه شد که چگونه در سرمایه داری پول به دست می آید. دریافت باید سرمایه گذاری کند، پول پس انداز کند یا برعکس. بسیاری از ابتکارات اقتصاد آزاد تبدیل به کلمه روز شد. طرح‌های هرمی که در اوایل دهه نود راه‌اندازی شدند، به مردم وعده سود بسیار بالایی در قبال پس‌اندازشان دادند. آنها قول دادند که اگر مردم پس انداز ماهانه خود را به این شرکت ها بدهند، گاهی اوقات سه برابر مبلغ را در مدت زمان کوتاهی به آن ها پس خواهند داد. مردم این تبلیغات را باور کردند زیرا احساس می کردند سرمایه داری و بخش مالی همینگونه عمل می کند. شما فقط پول خود را واریز می کنید و سپس یک شرکت آن پول را به گونه ای توزیع می کند که شما سود کنید. این موضوع کم و بیش بدون کنترل نهادهای بین المللی که تجربه خطرات این طرح ها را داشتند ادامه یافت، اما آن ها زنگ خطر را تنها زمانی به صدا درآوردند که خیلی دیر شده بود. برخی از این شرکت‌ها در کمپین‌های انتخاباتی نیز شرکت داشتند و از پول خود برای تأمین مالی کمپین‌های سیاسی استفاده می‌کردند. در آن زمان کشور توسط حزب دمکرات، حزب اصلی مخالف کمونیست های سابق. اداره می شد. این امر تا زمانی ادامه یافت که بحران به بالای هرم رسید و شرکت ها نتوانستند به تعهدات خود در قبال مشتریانشان عمل کنند. آن ها نتوانستند وعده های خود را عملی کنند و سقوط کردند. اکثر خانواده های آلبانیایی پول خود را در این شرکت ها سرمایه گذاری کرده بودند. همه عصبانی بودند زیرا پس انداز خود را از دست داده بودند. برخی از مردم خانه های خود را فروخته بودند تا پول آن را در این شرکت های مالی بگذارند. این وضعیت منجر به هرج و مرج و غارت شد. انتخابات قبلاً برگزار شده بود، بنابراین هیچ مخالفی در پارلمان وجود نداشت. جو بی ثباتی عمومی ای وجود داشت که منجر به فروپاشی کامل دولت شد. حضور در خیابان ها امن نبود زیرا همه اسلحه داشتند و همیشه تیراندازی می شد. 

این بحران تلقی مردم آلبانی از سرمایه داری را تغییر داد؟

این بحران نه به عنوان شکست سرمایه داری، بلکه به عنوان شکست درک بدوی از چیستی سرمایه داری تلقی شد. این یک منطق سرمایه داری در مواجه با مسئولیت است. کل کشور مسئول شکست در درک مدیریت امور مالی خود شناخته شد. مشکل این بود که این مدل توانست مسلط شود، زیرا هیچ مخالفت سیاسی ای با این روش خاص برای چگونگی گردش پول و نحوه عملکرد اقتصاد وجود نداشت.

پس آن را پایان سرمایه داری ساده لوحانه تلقی کردند تا به سمت نوع پیشرفته تری از سرمایه داری حرکت کنند.

تصور عمومی این بود که آن بحران ناشی از یک مدل بد بود و آن چه ما نیاز داریم یک سرمایه داری اصلاح شده است که بیشتر با نهادهای غرب در ارتباط باشد. آلبانیایی ها امیدوار بودند بتوانند این کار را به روشی که سایر کشورهای سرمایه داری پیشرفته انجام داده بودند انجام دهند و در آینده به سطح آن ها برسند.

وضعیت سیاسی امروز آلبانی چگونه است؟

مانند سایر کشورهای پیرامونی اتحادیه اروپا، گفتمان همچنان در مورد “پیوستن به غرب” است. اعتقاد عمومی این است که نهادها هنوز ابتدایی هستند و باید مدل حاکمیت قانون و ترکیبی از سازماندهی سیاسی و اقتصادی که در کشورهای “پیشرفته تر” اروپای غربی وجود دارد، ایجاد شود. سیاست در آلبانی روند الحاق به اتحادیه اروپاست.

گفتمان ادغام به عنوان یک ابزار سیاست زدایی در داخل کشور عمل می کند. سیاست دوراندیشانه ای وجود ندارد. عملاً هیچ بحثی در مورد توزیع مجدد ثروت صورت نمی گیرد و بحث ها تحت الشعاع تحلیل مبهم از «فساد» به عنوان مقصر اصلی شکست مردم عادی است. بنابراین، این کشور بسیار شبیه هر کشور دیگری در بالکان است – بسیار نابرابر، با مشکلات اساسی در دولت سازی و فرار مغزها. این داستان معمولی یک “کشور در حال گذار” است که آرزوی عضویت در اتحادیه اروپا را دارد و تمام سیاست داخلی خود را در جهت این هدف قرار داده است، بدون اینکه ویژگی های کلی نظام سیاسی و اقتصادی، اعم از داخلی و بین المللی را محاسبه کند.

امروزه متفکران و سیاستمداران جناح راست محافظه‌کار اغلب به موسسات غربی و به طور خاص دانشگاه ها هشدار می دهند که می‌خواهند مارکسیسم را دوباره بازگردانند و آن را به یک رقیب تبدیل کنند. در این روایت، ما شرقی‌ها باید به آنها درسی بدهیم، زیرا ما تحت کمونیسم زندگی کرده ایم و آن را بهتر می شناسیم. آیا این نقدها در آلبانی هم دیده می شود؟ دیدگاه شما در این مورد چیست؟

بله، شما نسخه هایی از این را در آلبانی هم پیدا می کنید. به عنوان یک دانشگاهی که در یک مؤسسه لیبرال غربی تدریس می‌کند، آن را قانع‌کننده نمی‌دانم – گاهی اوقات فشارهایی از سوی دانش‌جویان برای متنوع کردن برنامه‌های درسی وجود دارد، اما پیشرفت بسیار کند است. فقط نگاهی به اکثر بخش‌های اقتصاد بیندازید، جایی که تاریخ اقتصادی تقریباً ناپدید شده است، و از خود بپرسید که دیدگاه‌های جریان اصلی چقدر به چالش کشیده می‌شوند. از درس‌هایی که از ما کشورهای شرقی‌ یادگرفته ایم، فکر می‌کنم می‌توانیم یک یا دو چیز در مورد شکست‌های لیبرالیسم در جوامعمان را یادآوری کنیم که باعث متعادل شدن اوضاع شود. 

در پایان کتاب خود می گویید که این کتاب را به عنوان پاسخی به والدین خود نوشته اید که درک علاقه شما به مارکسیسم و ​​کمونیسم به عنوان یک استاد علوم سیاسی در دانشکده اقتصاد لندن برایشان دشوار است. آنها نمی توانند درک کنند چرا وقت و انرژی خود را صرف مطالعه چیزی می کنید که درد و ناامیدی زیادی برای آنها به همراه داشته است. آیا آن ها کتاب شما را خوانده اند؟ چه واکنشی به آن نشان داده اند؟

فقط با مادرم و برادرم هنوز ارتباط دارم. بله، آنها کتاب را خوانده اند – مادرم حتی از من خواست پاراگراف هایی را که دوست نداشت کوتاه کنم (که من این کار را کردم). فکر نمی‌کنم مادرم به افکار من متقاعد شده باشد. او تمایل دارد هر دیدگاهی را که وضعیت موجود را به چالش می‌کشد، به‌عنوان یک آرمان‌شهر ناامیدکننده ببیند. اما او اکنون بهتر می‌فهمد که من از کجا آمده‌ام، او تلاش من برای پیشبرد آرزوهای کسانی را که در دهه نود به دنبال رادیکالیزه کردن دموکراسی بودند، درک می‌کند و می پذیرد کسی باید برای آرمان‌هایی که گمشده به نظر می‌رسند، مبارزه کند.

اجداد لی یپی از بورژواها و فئودال های آلبانیایی بودند. بعد از انقلاب سوسیالیستی در آلبانی خانواده لیا یپی دشمن طبقاتی محسوب شد و توسط حزب کارگر حاکم دچار محدودیت شد. پدربزرگ و مادربزرگ و پدرش زندانی سیاسی بودند . در دورس، بزرگ شد و به مدرسه راهنمایی رفت. مادرش یک سازمان ملی زنان را اداره می کرد و پدرش مدیر بزرگترین بندر کشور شد. در سال ۱۹۹۷، خانواده تمام پس انداز خود را در شرکت های هرمی از دست داد و شورش لاتاری خانواده را از هم پاشاند. لی یپی در دانشگاه لا ساپینزا در رم تحصیل کرد. او سپس تحصیلات خود را در مؤسسه دانشگاه اروپایی در فیزوله ادامه داد و در سال ۲۰۰۵ مدرک کارشناسی ارشد تحقیقات و دکترای خود را دریافت کرد. لی یپی متاهل و دارای سه فرزند است. در لندن زندگی می کند. در سال ۲۰۲۰ تابعیت بریتانیا را دریافت کرد.

در سال ۲۰۲۱ کتاب زندگی‌نامه‌ای او: «آزاد: رسیدن به بلوغ در پایان تاریخ» به زبان انگلیسی منتشر شد که در آن از دوران جوانی خود در آلبانی سوسیالیستی و در دوران گذار پس از سال ۱۹۹۱ می‌گوید . این کتاب با استقبال خوبی روبرو شد و در فهرست نهایی جایزه بیلی گیفورد در بخش غیرداستانی و جایزه کاستا در بخش زندگی نامه قرار گرفت. زندگی خارق‌العاده او را به یک فیلسوف برجسته‌ در جهان انگلیسی زبان تبدیل کرده است.

گفتگو توسط آندری بلیچک سردبیر روزنامه آنلاین «چک، زنگ هشدار» صورت گرفته است. بلیچک با مجله ی آمریکایی ژاکوبن همکاری می کند. (https://a2larm.cz) است. او با مجله آمریکایی Jacobin همکاری می کند.

https://akhbar-rooz.com/?p=162287 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x