پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

گفتگو با هنری کیسینجر در باره پرونده هسته ای ایران، رقابت آمریکا و چین و حمله روسیه به اوکراین

نگرانی هایی که در مورد توافق اولیه داشتم، الان هم دارم. هنوز شرایط توافق را ندیدم اما واقعا هیچ جایگزینی برای حذف نیروی هســته ای ایران وجود ندارد. با وجود سلاح های هسته ای در ایران، نمی توانید صلح در خاورمیانه ...

نگرانی هایی که در مورد توافق اولیه داشتم، الان هم دارم. هنوز شرایط توافق را ندیدم اما واقعا هیچ جایگزینی برای حذف نیروی هســته ای ایران وجود ندارد. با وجود سلاح های هسته ای در ایران، نمی توانید صلح در خاورمیانه داشته باشید؛ چون قبل از اینکه این سلاح ها تولید بشوند، خطر بزرگ تر حمله پیشگیرانه اسرائیل وجود دارد. اسرائیل نمی تواند منتظر اقدامات بازدارنده باشد. تحمل یک ضربه بیشتر به خودش را ندارد. این مشکل ذاتی این بحران است

مریم محمدی سرشت: نزدیک به چهار دهه از حضور هنری کیسینجر در منصبی رسمی می گذرد؛ اما این دیپلمات ۹۹ ساله همچنان یکی از تأثیرگذارترین و بانفوذترین چهره های سیاســی ایاالت متحده به شمار می آید. کیســینجر در دولت های جرالد فورد و ریچارد نیکسون، وزیر خارجه و مشــاور امنیت ملی بود و در این چند دهه هیچ کدام از جانشین های کیسینجر در جایگاه مشاور امنیت ملی یا وزیر خارجه، مثل او اثرگذار نبودند و هم زمان مورد تحسین و اعتراض، ستایش و نقد قرار نگرفتند. ُسکنی بود که قدرت آمریکا را به از نظر چپ ها او جنایتکار جنگی بود که از ســر هوی و هوس قدرت آمریکا را در خارج از این کشور به کار گرفت و برای راست ها، او م اندازه کافی به کار نگرفت. کیســینجر در دوران حضورش در قدرت، شــناخت دقیقی از حکومت های کمونیستی چین و روسیه داشت و ابتکار او بود که باعث احیای رابطه واشــنگتن و پکن در دهه ۷۰ میالدی شد. او هنوز هم تحوالت چین و روسیه را با دقت زیر نظر دارد و در مصاحبه با سایت Spectator دیدگاه های خود درباره جنگ روسیه علیه اوکراین، رقابت ایاالت متحده و چین و معرفی رهبران تأثیرگذار جهان در قرن بیستم در کتاب اخیرش را مطرح کرده است. ترجمه ی این گفتگو را به نقل از شرق می خوانید:

اندرو رابرتس: هنری، در داووس، گفته اید که مرز میان روسیه و اوکراین باید به وضعیت قبــل برگردد؛ چون ادامه جنــگ ورای این مرحله آن را تبدیل به جنگــی می کند که برای آزادی اوکراین نیست؛ بلکه تبدیل به جنگی علیه خود روسیه می شود. به خاطر این حرف، انتقادهای زیادی از شما شــد، به طور خاص ولودیمیر زلنسکی، رئیس جمهوری اوکراین، از شما انتقاد کرد. بعد از این، هر طور که جنگ تمام شود، دنیا چطور به توازن جدید می رسد؟
هنری کیســینجر: هدف اعلامیه داووس اشــاره به این نکته بود که باید تکلیف اهداف جنگ را روشن کرد قبل از اینکه شتاب گرفتن جنگ این کار را به لحاظ سیاسی ناممکن کند. وقتی زلنســکی اظهار نظر کرد، مشخص بود که حرف من را نخوانده بود؛ اما در بیانیه های اخیــرش او نظرات من را در داووس پذیرفت. در هفتم ژوئن با فایننشــال تایمز مصاحبه ای کرد که به طور اساســی چارچوب اصلی را پذیرفت. چارچوب اصلی این اســت: این جنگ سه نتیجه ممکن دارد و هر سه نتیجه همچنان تا حدی قابل وقوع است. اگر روسیه همان جایی که الان هســت بماند، ۲۰ درصد اوکراین و بیشــتر دونباس، منطقه اصلی صنعتی و کشــاورزی و تکه ای از زمینی در امتداد دریای ســیاه را فتح کرده. اگر در همین جا بماند، با وجود تمام شکست هایی که در آغاز خورده بود، پیروز است و نقش ناتو دیگر آن قدر که در ابتدا تصور می شــد، تعیین کننده نخواهد بود. نتیجه دیگر این است که روسیه را از قلمروی
که قبل از جنگ داشــته، از جمله شامل کریمه، بیرون برانند و بعد اگر جنگ ادامه پیدا کند، مســئله جنگ با خود روســیه مطرح می شود. نتیجه ســوم که من در داووس طرحش را کشــیدم و به نظرم زلنســکی هم قبول کرده، این اســت که اگر «مردم آزاد» (ممکن است اشاره به نام سازمانی غیردولتی به اسم «کشور مردم آزاد» باشد که از سوی مبارزان منطقه دونباس در سال ۲۰۱۴ تأسیس شد) جلوی فتوحات نظامی روسیه را بگیرند و اگر موقعیت جنگ به موقعیت قبل از جنگ برگردد، تعرض فعلی آشکارا مغلوب می شود و اوکراین به همان شــکل آغاز جنگ درمی آید: شرایط بعد از جنگ سال ۲۰۱۴ .دوباره مسلح و به شدت به ناتو متصل می شود، حتی اگر بخشی از ناتو نشود. بقیه مسائل بستگی به مذاکرات دارد. تا مدتی هیچ اتفاقی نمی افتد؛ اما همان طور که در اتحاد دوباره اروپا دیدیم، بعد از گذشت دوره ای مسائل حل می شوند.

آیا می تواند شــبیه موقعیت کره شمالی و جنوبی شــود که جنگ شان ۷۰ سال ادامه پیدا کرد؟
ما داریم فقط درمورد ۲٫۵ درصد کشــور و کریمه که در مجموع می شــود ۴٫۵ درصد، صحبت می کنیم که رابطه اش با منطقه متفاوت با کل اوکراین اســت؛ چون صدها ســال روسی بوده. نمی خواهم حکم بدهم که نتیجه مذاکره چه باید باشد؛ اما اگر متحدان بتوانند به اوکراینی ها در بیرون راندن روس ها از منطقه ای که در این جنگ فتح کرده اند، کمک کنند، باید تعیین کنند که جنگ تا چه زمان باید ادامه پیدا کند.
اما هیچ کدام از این سه نتیجه، پوتین را برای تجاوزش تنبیه نمی کند هنری، نه؟
کاملا برعکس. اگر جنگ همان طور که من در داووس طرحش را کشیدم، به آخر برسد، به نظرم دستاوردی مهم برای متحدان خواهد بود. ناتو با اضافه شدن فنلاند و سوئد، تقویت خواهد شد و امکان دفاع از کشــورهای بالتیک فراهم می شود. اوکراین صاحب بزرگ ترین «نیروی زمینی غیراتمی و کلاسیک» در اروپا خواهد شد که یا وابسته به ناتو هستند یا عضو آن. روســیه نشان داده که ترسی که از زمان جنگ جهانی دوم اروپا را فرا گرفته؛ اینکه سپاه روســیه وارد عمل می شود- ارتش کلاســیکی که از طریق مرزهای تعریف شده وارد اروپا می شود- می تواند با اقدام کلاسیک و غیراتمی ناتو، جلویش گرفته بشود. برای اولین بار در
تاریخ معاصر، به جای اینکه آمریکا عنصر اصلی دفاع از اروپا با نیروهای اتمی اش باشــد، روسیه باید لزوم همزیستی با اروپا به عنوان یک موجودیت را درک کند.
به تازگی پنجاهمین ســالگرد دیدار پنهانی شما از چین در فوریه ۱۹۷۲ بوده و از آن موقع شما ســخت مشــغول چین بوده اید. امروز، غرب چطور باید با چین برخورد کند؟ نظرتان درمورد سیاست تقابل دولت ترامپ با چین چیست؟
به نظر می رســد سیاســت ایالات متحده از زمان ترامپ بر اساس این اصل است که اگر دورتادور چین اتحادی قدرتمند تشکیل بدهی، می توان چین را راضی کرد که تن به قوانین و خواســته های غرب بدهد. اما برخورد چین متفاوت از برخورد اروپا با این سیاست است. رویکرد اروپا را کشورهای نسبتا کوچکی تشکیل داده اند که تأثیر کشورهای پیرامون برایشان مهم بود؛ بنابراین نیاز به تنظیم مداوم توازن قوا داشــتند. تاریخ چین در هزاران سال، تاریخ کشوری بوده که با وسعتی چند برابر سایر کشورها در منطقه اش قدرتی بانفوذ بوده است. در نتیجه سیاســت خارجی شان به گونه ای است که چینی ها سعی می کنند از طریق میزان
موفقیت های شــان و عظمت اقدامات شان، تأثیرگذار باشــند و در صورت لزوم برای تقویت این تأثیر از نیروی نظامی هم اســتفاده می کنند؛ ولی نه برای اینکه بر دیگران مسلط باشند؛ بنابراین اتخاذ سیاســت بلند مدت با چین نیاز به دو عنصــر دارد: یکی برخورداری از قدرت کافی است تا با قدرت چین در هر جا که به شکلی مسلط ظاهر می شود، هماهنگ باشد؛ اما هم زمان نیاز به این است که چین احساس کند به طور برابر و به عنوان شرکت کننده در نظم و نظام جهانی در نظر گرفته می شود.
فکر نمی کنید دولت بایدن در این لحظه با موفقیت این سیاست را پیش می برد؟
ظاهرا سعی می کند که گفت وگو را شروع کند. اما دولت معمولا با اعلام ماجراجویی ها و اقدامات جنجالی چین شــروع می کند. تأکید بر مســئله تایوان باعث مواجهه می شــود. نمی دانم نتیجه این بحث ها که انگار ادامه دار اســت، چیســت اما در حال حاضر به نظرم دست وپایمان برای انجام اقدام درست بسته است.
به نظرتان دولت بایدن در مذاکرات هسته ای با ایرانی ها خوب عمل می کند؟
من تردیدهای زیادی در مورد توافق هســته ای اولیه داشتم. به نظرم درستی وعده های ایران را ســخت می شود ثابت کرد و مذاکرات واقعا الگویی ایجاد می کند که در آن ساخت ســلاح هسته ای ممکن اســت کمی به کندی پیش برود اما آن را اجتناب ناپذیر می کند. در نتیجه رقبای منطقه، مخصوصا اسرائیل – دشمن اصلی ایران- و همین طور مصر و عربستان کــه رقبای اصلی ایران به حســاب می آیند، تحریک به انجام واکنش می شــوند که ممکن شرایط را خطرناک تر بکند. اکنون مشکل با مذاکرات هسته ای فعلی این است که برگشتن به توافقی که برای شــروع هم کافی نبود، بسیار خطرناک است، اصلاح کردن توافق در جهتی که آشــکارا آن را برای دشمن قابل تحمل تر می کند. بنابراین نگرانی هایی که در مورد توافق اولیه داشتم، الان هم دارم. هنوز شرایط توافق را ندیدم اما واقعا هیچ جایگزینی برای حذف نیروی هســته ای ایران وجود ندارد. با وجود سلاح های هسته ای در ایران، نمی توانید صلح در خاورمیانه داشته باشید؛ چون قبل از اینکه این سلاح ها تولید بشوند، خطر بزرگ تر حمله پیشگیرانه اسرائیل وجود دارد. اسرائیل نمی تواند منتظر اقدامات بازدارنده باشد. تحمل یک ضربه بیشتر به خودش را ندارد. این مشکل ذاتی این بحران است.
در مصاحبه قبلی مان در اسپکتیتور در سال ۲۰۱۴ ،به جنگ سایبری به عنوان رقابت جهانی بعدی اشاره کردید. به نظرتان الان این تهدید چقدر جدی است؟
بــه نظرم ویژگــی منحصربه فرد دنیای معاصــر به لحاظ تاریخی این اســت که اکنون تکنولــوژی، ضرورت درگیری را ایجاد می کند و ظرفیت زیادی برای نابودی تمدن دارد. این پیچیدگی ها با نداشتن تجربه استفاده از این سلاح ها بیشتر می شود. دو ویژگی مخرب بودن و اســتقلال این اســلحه ها که می توانند هدف خود را انتخاب کنند و تعیین کنند که تا چه حد خطرناک اند، لزوم محدودکردن دامنه شــان را بــه امری حیاتی تبدیل می کند اما اکنون این اتفاق نمی افتد: هیچ گفت وگویی میان کشــورهای با فناوری پیشــرفته هسته ای وجود ندارد. این یکی از امور اصلی برای مرحله بعد سیاست خارجی است که امری اجتناب ناپذیر است. تنها سؤال این است: آیا این گفت وگو بعد از یک فاجعه اتفاق می افتد یا قبل از آن؟
در کتاب جدیدتان که کمی بعد از تولد ۹۹ســالگی تان منتشر شد، ویژگی های شش رهبر برجسته قرن بیســتم را بررســی می کنید که با آنها آشنایی داشــتید؛ کنراد آدنائر، دوگل، نیکسون، سادات، لی کوآن یو و تاچر. به قول شما «استراتژی های جهانی» این رهبران بسیار مهم و آموزنده اســت. چرا این شــش نفر را انتخاب کردید و چرا تصمیم گرفتید در شرایط فعلی کتابی در مورد رهبری بنویسید؟

مارگارت تاچر و هنری کیسنجر، فوریه ۱۹۷۵


ســعی کردم کتابی در این مورد بنویســم چون در زندگی ام با افرادی در رابطه بودم که سعی کرده اند رویدادها را شــکل دهند. من این کتاب را در میانه آشوب های بزرگ نوشتم باید از طریق رهبری جامعه، رویدادها را تفســیر کرد و به آنها جهت و معنای استراتژیک و تکنیکی داد. برای همین فکر کردم بهترین راه برای این کار، بررســی دولت هایی اســت که از ســوی رهبران خاص رهبری می شوند. من این شــش نفر را انتخاب کردم چون فرصت مشــاهده تک تک شــان را در عمل و مشارکت در بعضی اقدامات شــان را داشتم؛ گاهی در مرحله سیاســت گذاری و همیشه در ســطح گفت وگو. به نظرم برای شکل دادن سازنده یا مفید وقایعی که یک جامعه با آن مواجه می شــود، توصیف رهبران، راهی مفید و ضروری برای درک کردن آن است.
اواخر سال ۱۹۴۵ شما در ارتش آمریکا در آلمان بودید و مستقیما شاهد فاجعه ای بودید که نازی ها به بار آوردند. به قول شــما آدنائر مردی است که بعد از جنگ با استفاده از آنچه شما «اســتراتژی تواضع» نامیده اید، بیش از هرکس دیگر کمک کرد تا آلمان به جامعه ملل بازگردد. منظورتان از این اصطالح چیست؟
معمولا، رهبران بعضی عناصر جامعه را دارند و می توانند آن را شکل بدهند. اما آدنائر زمانی صدراعظم آلمان شــد که ســاختار اجتماعی، سیاسی و فلســفی کشور کامال از هم پاشیده بود؛ زمانی که کشور تحت اشغال بود و زمانی که برای ایجاد آلمانی مدرن و ملی، هیچ مدل موفقی وجود نداشــت که او بتواند اقتدار خودش را تثبیت کند؛ بنابراین می توان گفــت که او تا جای ممکن از صفر شــروع کرد. او جامعه ای از هم گســیخته را بر اســاس دموکراسی بنا کرد. این را از جهتی می توان استراتژی تواضع نامید.
در پایان جنگ های ناپلئون، تالیران سیاســت خارجی کشــوری را به دســت گرفت که شکست خورده بود اما فرانســه به صورت یک موجودیت باقی مانده بود و می توانست در مقابل سایر دولت ها و در روابط دیپلماتیک، به صورت برابر ظاهر شود. در مقابل وقتی آدنائر حکومت آلمان را به دســت گرفت، باید کشور را به لحاظ اخالقی برابر با سایر دولت هایی می کرد که با آنها در ارتباط بود. برای این کار، باید تجزیه کشور و جدا شدن بعضی از صنایع و ایجاد تدریجی نهادهای دموکراتیک کشور را می پذیرفت. بایــد این کار را در فضایی انجام می داد که بعضی از عناصر ناسیونالیسم سنتی هنوز وجود داشت. بنابراین او مجبور بود دولت و مشــروعیت را درون کشــور بنا کند و موافقت سایر جوامع اروپایی را جلب کند. او این کار را با شــخصیتش، با قدرتش و با تواضعش انجــام داد. در یکی از بحث هایش در پارلمان آلمان فریاد زد: «فکر می کنید بازنده جنگ کدام کشور بود؟» چیزی که معموال رهبران به زبان نمی آورند!
شما چندین برخورد حیرت انگیز با شارل دوگل، چهره ای بزرگ اما غیرقابل تحمل داشــتید. گفته ایــد که او عظمت فرانســه را احیا کرد، هم در زمان جنگ جهانی دوم و هم با «استراتژی اراده اش» در زمانی که رئیس جمهور فرانسه بود. آیا او نابغه بود؟
بعد از فروپاشی نظامی فرانسه، دوگل بدون پول، بدون ســاختار سیاسی و بدون دانســتن زبان، وارد انگلستان شد. چرچیــل رهبری دوگل را بر به اصطالح «فرانســه آزاد»، با گفتن این جمله به او، به رسمیت شناخت: «تو تنها هستی و من هم تنها هستم، بنابراین تو را به رسمیت می شناسم». بر این اســاس، دوگل تصویری خیالی ساخت، اما تصویری خیالی نبود، بلکه باور عمیقش بود که او به عظمت فرانسه که زمانی ویژگی متمایزش بوده، عینیت بخشــیده است. از ابتدای مذاکرات، بریتانیا با سرمایه های کشورش به او کمک مالــی کرد و دوگل فقط به عنوان وام آن را پذیرفت و اصرار کرد که در پایان جنگ پول را برمی گرداند. از همان ابتدا او این اصل را جــا انداخت که همچنان که او رهبری کلی بریتانیا را می پذیرد اما فرانسوی ها هم باید موقعیت های استراتژیک فرانســه را ایجاد کنند. این مســئله به شدت آزاردهنده بود چون چرچیل آن را پذیرفت امــا روزولت هرگز قبول نکرد. روزولت همیشــه بــه دوگل به عنوان رهبــری منفعت جو بی اعتنایی می کرد که در واقع این طور نبود، چون دســتاورد بزرگ دوگل این بود که توانست عظمت فرانسه را با عملی که او را چهره ای بانفوذ کرد، عینیت ببخشد. وقتی به فرانسه بازگشــت در خاک کشــورش گمنام بود. در ابتدا مردم او را نمی شــناختند چون فقط صدایش را در بی بی ســی شنیده بودنــد. اما او اقتــداری اخالقی با چنان ماهیتی به دســت آورده بود که وقتی وارد پاریس شــد عمال توانســت کنترل دولت را به دســت بگیــرد، بدون اینکه بــه صراحت آن را مطالبه کند. او این درک را داشت که بعد از حدود یک سال که برای هدفش جنگیده و رنج کشــیده و آن را به سرانجام رســانده بود، از مقام خود استعفا دهد چون عقیده داشت که ســمت و ســوی اصلی تکامل قانون اساسی، دوباره به
افزایش تنش ها و اختالفات قبلی در فرانســه دامن می زند. پس از ۱۳ ســال دوباره برگشت و توانست مشکل الجزایر را حل کند و فرانسه را – با اصرارش به اینکه فرانسه هم باید توانایی هسته ای داشــته باشد – در جایگاهی تقریبا برابر با بریتانیا قرار دهد. البته «رابطه خاص» را با آمریکا نداشت اما دستاوردها و عملکردش فوق العاده بود. سیاست خارجی فرانسه همچنان هم به شدت براساس سنت های گولیستی شکل می گیرد.
در میان این شش نفر بیش از همه با ریچارد نیکسون کار کرده اید. در کتابتان تصویری کال دوست داشــتنی از او ارائه می دهید و بر سیاست خارجی او تمرکز دارید اما شخصیت و نقصان های او را نیز کامال شفاف بیان می کنید.
وقتی نیکســون من را منصوب کرد او را نمی شــناختم. نکته جالب اینکه ۱۵ ســال قبل از آن، من مشــاور سیاست خارجی نلســون راکفلر بودم که مخالف اصلی نیکســون بود. نیکســون هوشی سرشار و شــجاعتی فراوان داشت و مدت زمان زیادی را صرف تفکر می کرد. هم زمان، در رابطه بــا افرادی که مجبور بود با آنها وارد تعامل و ارتباط شــود احســاس ناامنی می کرد و همین باعث می شــد دستورات اصلی اش را به صــورت غیرمســتقیم از طریق مأمورهای مخفی اش یا با تکیه بر اسناد مکتوب صادر کند. بنابراین برای آنکه مانع ارتباط رودررو شود، در گفت وگوهای خصوصی احتیاط هایی می کرد و مسائلی را به زبان نمی آورد. اما او بسیار
مصمم بود. نیکسون می توانست بسیار کارآمد باشد. در تبادل نظر در حکومت، بی نظیرترین نوع دولتی بود که من در آن خدمت کردم. عملکرد اثربخشــی داشت اما در سطح انسانی خأل وجود داشت. خأل انتقال بود نه خأل ادراک.
به نظرتان نیکسون به لحاظ ژئواستراتژیک چه دستاوردی داشت؟
وقتی نیکسون روی کار آمد ۵۰۰ هزار آمریکایی در ویتنام و ۵۰ هزار نفر هم در عبور و مرور میان این دو کشور بودند. او احساس می کرد که مشکل روانی، سیاسی و استراتژیک ایــن بود که چطور این افراد را از ویتنام بیرون بیاورد بدون اینکه به تک تک اشــخاصی که در منطقه با شریک کردن سرنوشت شــان در دموکراسی جانشان را به خطر انداخته بودند، خیانت کرده باشد. بنابراین مسئله واقعی برای نیکسون و من در جنگ ویتنام این بود که آیا ما می توانستیم این نیروها را تحت شرایطی بیرون بکشیم که در آن به بخش غیرکمونیســتی ویتنام، فرصت سیاسی واقعی داده می شــد تا خودش را حفظ کند. به عقیده من او موفق به این کار شــد اما این کار نه در ویتنام بلکه در واشــنگتن در نتیجه ماجرای واترگیت، شکست خورد. دوم اینکه نیکسون می پنداشت وقتی دو دشمن داری؛ چین و روســیه، باید ســعی کرد اختالفاتشان را کشــف کرد و بنابراین چین را به سیستم سیاســی جهانــی وصل کرد و از آن زمان هــر اتفاقی که افتاد، بــرای دو دهه ما به این دو کشــور نزدیک تر بودیم تا آن دو به هم. در نتیجه هر دو کشــور را واداشت تا در مورد رقابتشان با شریک عقیدتی شان تأمل کنند. ســوم، در خاورمیانه، او توانســت فرایند صلح را به چند مرحله تقســیم و آن را تبدیل به اقدامی گام به گام کند که تالشــی منســجم تلقی می شــد و نتیجه اش مجموعه ای از توافق های صلح بود. این موجب شــد که آمریکا نقشــی را که بریتانیا قبل از بحران کانال ســوئز بازی کرده بود، به عنوان شــکل دهنده سیاســت، به عهده بگیرد. آمریکا تا پایان ریاست جمهوری نیکسون نقش هدایتگر داشت. بنابراین او حامی دفاع آمریکایی بود اما هم زمان پشتیبان مذاکرات کنترل تســلیحات بود چون می خواســت نشــان بدهد ظرفیت نابودکردن بشر مســئله ای است که همیشه باید به فکر چاره برایش بود. همین طور می خواســت از این مذاکرات به عنوان ابزاری برای آموزش دشمن استفاده کند
اما پیش شــرط آن این بود: عزم بزرگ هنگام مبارزه. بنابراین او شــجاعت این را داشت که نیروهایمان را در بحران ۱۹۷۰ اردن و در بحــران ۱۹۷۳ خاورمیانــه به حالــت آماده باش قــرار بدهد. با وجــود مخالفت تقریبا جهانی، او سیاســتی را در بحــران هنــد و پاکســتان اجرا کرد، بر این اســاس که نمی خواســت شوروی کشــور صاحب نفوذ در جنوب آسیا باشــد. گرچه این اقدام ما را بــرای دوره ای موقت در مقابل هند قرار داد، اما پیش شــرطی گذاشته شد که بعد از اتمام بحــران هم ما هند را به عنوان کشــور اصلی در منطقه به رسمیت می شناسیم.
کنراد آدنائر سال ۱۹۶۷ از شما پرسید به نظرتان امکانش هســت که امروز هم چنان رهبری بزرگی ظهور کند؟ آیا من هم می توانم امروز همین سؤال را بپرسم: به نظرتان هیچ یک از رهبران امروزی به اندازه آن شــش نفری که در موردشان نوشته اید، اهمیت و اعتبار دارند؟
فشــارهای فعالیت سیاســی مدرن آن قدر شدید است که آینده نگری و ســاختن تاریخ – که برای چرچیل طبیعت ثانوی شده بود –تقریبا غیرممکن است. میان رهبرهای غربی فعلی نمی توانم کســی را مثال بزنم که تجسم این مسئله باشــد. خطر بزرگی اســت چون به این معنی است که هر عوام فریبی که بتواند از نارضایتی هــای کنونی بهره برداری کند، می تواند تأثیر نامناســبی بگذارد. این بزرگ ترین مشکل برای آینده دموکراسی است. رهبران بزرگ باید جامعه شان را درک کنند و به آن باور داشته باشند. اما باید قادر به ارتقای آن هم باشند، جامعه را از جایی که هست به جایی که هرگز نبوده هدایت کنند.
کتاب شــما پر از جمله های خاطره انگیــز و کلمات قصار است: کدام نویسنده بزرگ ترین تأثیر را بر روی شما گذاشت؟
همان طور که از گفت وگویمان معلوم است من در بیان افکارم خیلی تحت تأثیر چرچیل و دوگل بودم. گرچه بیشتر تحت تأثیر همینگوی هســتم چون دوست دارم توصیف ها را حذف کنــم و تا حد ممکن خالصه حــرف بزنم. توانایی نشان دادن پیچیدگی انگیزه های انسان یکی از پیچیدگی های ایمان است. این یکی از کارهای مورخان است.
فکر می کنید تاریخ چه قضاوتی در مورد شما خواهد کرد؟
واقعا در موردش فکر نکــرده ام چون زندگی ام الگویی ناپیوسته داشته اســت. در یک خط مستقیم از نقطه شروع تا نقطه پایــان نبوده. وقتــی نوجوان بودم هیــچ وقت به ذهنم خطور نکرد که روزی وزیر خارجه می شــوم. من ذاتا حامی این عقیده هستم که آمریکا – با همه شکست هایش – نیرویــی خیر در جهان بوده و بــرای ثبات جهان ضروری است. در این حوزه من آگاهانه تالش کرده ام. تالش های من پیوسته متمرکز بر آموختن مفاهیم دیپلماسی و تاریخ بوده، همراه با احســاس قدردانی عمیق به کشوری که امکان این را فراهم کرد که خانواده من به اینجا بیایند. علاوه بر این در مواجهه با تغییرات ناشــی از تکنولوژی و هوش مصنوعی
است که مشخص می شود قضاوت تاریخ در صد سال آینده چه خواهد بود.
کتاب بعدی شما در مورد چه موضوعی است؟
معمــولا بعد از اتمام یک کتاب و قبل از شــروع بعدی یک فاصله سه ساله می اندازم. در حال حاضر در مورد چند مســئله دارم فکر می کنم و سال دیگر بهتر می توانم به این سؤال شما جواب بدهم.

منبع: https://www.spectator.co.uk/article/there-are-three-possible-outcomes-to-this-war-henry-kissinger-interview

https://akhbar-rooz.com/?p=162385 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حمید قربانی
حمید قربانی
1 سال قبل

من در یک مقاله، چندسال قبل، از جان پیلجر و یا نوآمی کلاین خواندم که وزیر امور جارجه آرژانتین در زمان کشتار و قتل عام خونتاهای نظامی در واشنگتن با کی سینجر در باره دو مسئله صحبت می کند، اول، اینکه به کمک اقتصادی نیاز مندیم و دوم اینکه با مخالفان چه رفتاری داشته باشیم. کی سینجر، در باره کمک مالی می گوید که به بانگ اینترا پایس – بانگی بین کشورهای آمریکای لاتین و ایالات متحده آمریکا – دستور داده شده است که هر جه کمک مالی مورد نیاز است، فورا پرداخت گردد. بنا بر این، مسئله مادی – مالی – حل شده است. اما در مورد دوم. ما شنیده ایم که گروه های لیبرال – حقوق بشری – دارند، مزاحمت فراهم می آورند. شما، باید قبل از اینکه آنها پا بگیرند، کار مخالفین را تمام کنید- سر به نیست شان کنید.
واقعا این را انجام دادند. هنوز هم در آمریکای لاتین بطور کلی از ۵۰۰ هزار تا ۸۰۰ هزار و بویژه در آرژانیتین تعداد کشته ها و مفقودین مخالفین بطور واقعی معلوم نیست و برخی از ۳۰ هزار کشته و اعدام و تیر باران شده و هزاران سر به نیست شده و از هواپیما و هلی کوپتر به دریا و دریاچه ها و به جگل ها انداخته شده، خبر می دهند و یادگار آن کشتار و سر به نیست هنوز در ضجه و ناله و زاری و نفرین مادران میدان مای بونئوس آیروس، مانند مادران خاوران، پارک لاله، مادران دادخواه قتل عام زندانیان سیاسی دهه ۱۳۶۰ و به رگبار بستن و اعدام های دی ماه و آبانماه جنایت کاران حاکم بر ایران امروزی – حاکمان قاتل و نفرت انگیز جمهوری اسلامی سرمایه داری و … در تهران و مادران شنبه در آستانبول و … می باشد.
با این اوصاف، آیا واقعا کی سینجر بطور واقعی یک جنایت کار جنگی نیست؟ که نخست محاکمه گردد! حال پرسیدنی است، چطور یک سایت به نام سایت چپ یدک کش نام سازمان چریک های فدائی خلق، البته، جزب چپ – فدائیان خلق – فدائیام اکثریت و… همین طور، این فرد را تبلیغ و ترویج می کند. این هم، همراه تمامی سیاست های اپورتونیستی و خیانت کارانه و جنایت کارانه و سترون این چپ نازای و ضد کارگر و ضد کمونیست امروزی است! به نظر من!

مازیار
مازیار
1 سال قبل

تاریخ در مورد شما چه قضاوتی می کند؟ زنده یاد شاملو پاسخ داده است: کسینجر خوکی بود با دماغی گنده که می توانست خطر را از راه دور و پیش از وقوع در یابد.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x