ای زن! بپر از پنجره بیرون که به هر حال
ظن فربهتر از عشق به دنبال سر توست
حق داشت تبر در نزند سر بزند آااااه!
طنازی هر شاخهی خندان خطر توست
بر پردهی هر پنجرهای گرد و غباریست
شب را چه کسی خواست که از تن بتکاند؟
هر شیشه که از باد ِ تصور ترکی خورد
شاهد شد و آمد که تو را جان بستاند
فریاد کشیدیم که: کاغذ ننویسید!
هر خط که کشیدند به بیداد صدا داد
ای چهرهی بیچهره! تو را از نَفَس انداخت
قانون که تو را خط زد و در حاشیه جا داد
میشد به سراغ چه کسی رفت و نرفتیم؟
تنهای تو را مرگ که در فاجعه جوشاند
از صورت تو آنچه به جا مانده خیال است
ای تیرگی فاجعه را خون تو پوشاند
تصویر تو را داشتم و پا نگرفتم
زن زن زن ِ از ظن کفنش را که… ببینید!
هر جانی بدکاره که از خود به در آمد
انداخت به گردن بدنش را که … ببینید!
ای درد حجیم! ای مرض ریشه دوانده!
در رنج تو عمری است که از ریشه اسیریم
ای دشنه! تبر! سنگ! طناب… آنچه که باشد
ما را بگذارید که در خویش بمیریم