به سنگریزههای این بیابان سوگند،
که من،
از این رباط مخروبه دیدن کرده بودهام
هزاران هزار سال پیش…
همراه کاروانیانی که بیرون زدند از خط افق،
در سپیدهدمی
و ناپدید شدند ورای سرابی،
در پسینی
بار انداختند پای همین دیوارهای تَرَکخورده،
چند روزی اُتراق کردند
در همین رواقها
و روزی بار خویش برداشتند،
رفتند و ناپدید شدند،
بر پهنهی همین بیابان
حرامزادهیی بودم
از پدری بینام و نشان،
مادری ناشناس،
صفاتش مجهول،
چهرهاش پنهان،
زیر برقعی رنگ و وارنگ
که زیباییِ او را پنهان میساخت
از دید نااهل
ناخواستهی خویش را
در سبدی نهادند
به رسم دیرین
و به آبهای رودی فصلی سپردند
که از پای برفهای بلندیهای دور میجوشید
فرسنگها میرفت،
موجزنان،
پر طراوت،
شادیانگیز،
تا که آنسوتر از پلّههای معبد باستانی،
به گندابی تبدیل شود
در مصّبِ ناگزیر خود
آلوده،
انباشته از خزه،
و حشرات گزنده
و در نهایت فرو رود در خاک شورهزار
زوجی اسیر سرنوشت،
به فرزندی پذیرفتند مرا
و من سالها سرگردان بودم،
همراه کاروانیان ناشناس،
از این کو به آن کو،
از این وادی به آن وادی،
از این کویر به آن کویر،
بیآنکه ردّی از من برجا مانده بوده باشد
بر خاک راه،
در جستجوی اصل و نسبِ خویش،
و مادری که مرا زاده،
و از خود طرد کرده بود
سوگند به این مسیر پاخورده
که این رباط همان رباط است
هرچند دیوارهایش تَرَک خورده
چاهش خشکیده،
حیاطش خالی از جنب و جوشِ آدمها و اسبان بارکش،
و کالاهایی که در نهایت به یغما میرفت
از آتشگاه این چهار دیواری،
هنوز بوی نیمسوزی میآید
و در رواقهای آن
پژواک صدای کاروانیانی میپیچد
که همراه من،
از این رباط گذر کرده بودهاند،
هزاران هزار سال پیش…
لقمان تدین نژاد
آتلانتا، ۱ تیر ۱۴۰۱
۲۲ ژوئن ۲۰۲۲