
۱
کلمات سرخ اند و
کاغذها سیاه.
آه … وطن، وطن !
خواب مرگی ام ده
که دق مرگی مادران ام را نبینم.
۲
آلبوم عکس،
لمس زمانی از دست رفته
در سایه روشن اکنون.
لمس بال های پرنده ای کوچک
در کرانه های خزر.
آلبوم را ورق می زنم
به روییدن ها و رفتن ها می اندیشم،
به بودن ها و نبودن ها.
شاید من مولف مرگی باشم
که در مرگ مولف، قصه ی خود را
گم می کند، پیدا می کند،
گم می کند
و سرانجام در عکسی
به اشکی
و شاید لبخندی بدل می شود.
۳
به اناری ترک خورده
می ماند دلم.
آی بدبینی !
چه حریصانه
ته مانده ی امید هامان را
غارت می کنی !
یوسف صدیق
آذر و دی ۱۳۹۸