.
غرقه در خون نیستم، اما دلم خون است:
ظاهراً خوبم، ولی حالم دگرگون است
.
با غریبه از سرِ اجبار میخندم
آشنا، باور کن، این لبخنده مظنون است!
.
سرخیم از خرّمی یا بی نیازی نیست
گونهام از شرمِ استیصال گلگون است
.
دِینِ خود را من به سهمِ خود ادا کردم
عمری ار باقی، به من این چرخ مدیون است!
.
واژگون مانده ست بختام در همه ایّام
پس کجا این چرخشِ ایّام گردون است؟
.
هر چه را من کِشته بودم این و آن بردند
“سهمِ من این بود؟” گفتم؛ گفت: “قانون است”!
.
خوشه چینِ مزرعِ خود بودم از آغاز
غافل از این که قناعت پیشه مغبون است!
.
دستِ من هم گر چه کوتاه است چون “طاهر”*
پرسشم اما همان “این چون و آن چون” است
.
هر چه کردم حالِ دل بهتر نشد، باری
عاقبت دریافتم دارویش افیون است!
**********
“* اگر دستم رسد بر چرخِ گردون
از او پرسم که این چون است وآن چون”… :بابا طاهر