او هرگز و هیچ گاه به عهدی که با زنده یاد مرتضی کیوان بسته بود پشت نکرد. وجود سایه می گفت «مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم، هواداران کویش را چو جان خویشتن دانم». برگ برگ زندگی او مشحون است از وفاداری بی خدشه به آرمان سوسیالیسم؛ آرمانی که در آغاز راه برگزید. کس نشنید از زبان سایه شرمساری و سرافکندگی را. هرگز و هیچگاه
سایه یک عمر را در سایه آلما نفس کشیده بود و با رفتنش نگران حالش بودم. به نیم سال هم نکشید که به هوای سیب بهشتی پای از زمین بر کشید. اما تا زمان هست، سایه سایه بر سر سرزمین ایران گسترده است. درست مثل حافظ. و به همانقدر بی بدیل.
سایه اعجاز قرن بود. رازی بود که سر به مهر، دست کم برای من. چگونه این «گهری کز صدف کون و مکان بیرون بود» هر دم از امواج دریای بی کرانه مهر مردمش شراب عشق می نوشد، و تو نمی یابی کسی را از او با کینه در دل؛ حتی شکنجه گرانش، آنان که به ظن «خیانت»، به زنجیرش کشیدند.
*
هر ایرانی با هر دین و آئینی، از هر قوم و قبیله، از گدا تا پادشا، با حافظ می نشیند و راز دل می گشاید و مدد می خواهد. این کار از عهده فردوسی و سعدی و مولوی و خیام و دیگران ساخته نیست. فال حافظ اعجاز گونه است. و هوشنگ ابتهاج نیز، همراز و همنیشین فقط این گروه یا آن گروه نیست. او همان حافظ عصر ماست؛ نه فقط در زیبایی ورز دادن واژه ها، در چند لایگی و غنای در معنا و در وسعت دید، بلکه در بیکرانگی مشتاقانش. ندیدم و نشنیدم که کسی سایه بخواند و او را درآمیخته با خود – و خود را درآمیخته در او – نیابد. و پر شگفت تر آن که با هر گام زمان آغوش شعر سایه به روی طیف گسترده تری از مردم گشوده شد. با هر گام زمان، شعر هوشنگ ابتهاج، به ایرانیان نشان داد که چگونه همزیستی سنت و تجدد نه تنها ممکن و ضرور، که تا کجا زیباست.
*
امسال شعر سایه هشتاد ساله شد. در این کارنامه پر بار، از آغاز تا پایان، فقط یک سایه می بینی. سایه رنگ عوض نکرد. سایه به هوس شهرت بیشتر، یا افزودن بر قدرت و ثروت و مقام، هرگز زبان به سخن نگشود. سایه در تمام عمر بر همان عهدی ماند که در آغاز نوجوانی با رفقای خود بسته بود. او از آغاز همراه و همراز و هموند حزب توده ایران شد. او هرگز و هیچ گاه به عهدی که با زنده یاد مرتضی کیوان بسته بود پشت نکرد. وجود سایه می گفت «مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم، هواداران کویش را چو جان خویشتن دانم». برگ برگ زندگی او مشحون است از وفاداری بی خدشه بود به آرمان سوسیالیسم؛ آرمانی که در آغاز راه برگزید. کس نشنید از زبان سایه شرمساری و سرافکندگی را. هرگز و هیچگاه.
*
زمانی از او پرسیدم آیا فروپاشی اتحاد شوروی خدشه ای در افکار شما پدید نیاورده. او نسخه ای از شعر به تازگی سروده اش را از طاقچه برداشت و خواند:
امروز نه آغاز و نه فرجام جهان است.
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است.
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری.
دانی که رسیدن هنر گام زمان است.
و تکرار کرد: «ناکامی اولین تلاش، انقلاب اکتبر – در مقابل عظمت و بغرنجی برپایی جهانی عاری از ستم و استثمار و جنگ – اصلا اتفاق غریبی نیست».
*
افزون بر نقش بی تکرار هوشنگ ابتهاج در غنای شعر و ادب پارسی، هم در قالب های کهن و هم در قالب های نو، او برای من، نماد پایداری و پیگیری در راه آرمان، نماد هوش و ذکاوت، و نماد صداقت با خویشتن خود بود. اما ورای همه این ها او سرمشقی بود برای نسل ما و نسل های بعدی که چگونه دل ها از کینه ها بزدائیم و امید به برپایی پل های ارتباط میان «خود» و «دیگری» را زمین نگذاریم. او تا آنجا شفاف بود که کسی را ندیدم که در طول زمان دریابد در شناخت سایه اشتباه کرده است. از سایه هم نشنیدم بگوید در فهم کس یا کسانی اشتباه کرده است. ابتهاج یکی از تیز هوش ترین، خردمندترین، و در عین حال پر امیدترین کسانی بود که من از نزدیک می شناختم. ذهنش در دهمین دهه حیات نیز جلای جوانی داشت و لحظه های وجودش سرشار از شعله های سرکش امید. دیدار با سایه همیشه این پرسش را برایم زنده می کرد که تیز هوشی و خردمندی و خودباوری تا کجا آفریدگار امید است؟
*
سایه کسی بود که در تمام این دهه های دشوار قدرت آن را داشت که ایرانیان را، از هر رنگی و عقیدتی، از پیر و برنا، از زن و مرد، زیر یک سقف کنار هم بنشاند. در دیماه ۸۸، که سایه به میزبانی انجمن سخن به لندن آمده بود، ایرانیان، از هر نحله ای، به دیدارش آمدند. در سالن جمعیت موج می زد. وقتی ارغوانش را می خواند، جمعیت زار زار می گریست. و من بار دیگر در اسفند ۹۷ در شهر کلن، وقتی به همت بنیاد دیوان، ایرانیان از دور و نزدیک، به شوق دیدار سایه، گرد هم آمده بودند، باز دیدم که وقتی سایه با آرامی و متانت همیشگی ارغوانش را می خواند، جمعیت در سکوت می گریست.
و در هر دو شب من در عالم خیال سایه را دیدم که زیر سایه درخت ارغوان آرمیده بود. و آن سو ترک، گره در ابرو فکندگانی را دیدم که تاب دیدن سنگی بر گور دگر اندیشان را هم ندارند؛ آنان که حتی نگذاشته اند نام جانباختگان آرمیده در خاوران بر سنگ نبشته شود. و همه پتک بر دست، بر پیکر کلمات ارغوان می کوفتند. ارغوان با سایه جاودانه شد؛ چنان تنومند و بلند که از باد و باران نیابد گزند.
فردای آن روز، من و همسرم، صبا همراه با رفیق و همرزم گرامی فرهاد فرجاد، به دعوت آسیا، به دیدار سایه شتافتیم. آلمای عزیز در بستر بیماری بود و زیر چادر اکسیژن.
در نیمه های گپ و گفت از سایه اجازه ضبط خواستم. بی گفتگو موافقت کرد. حدود ۳۸ دقیقه ضبط کردم. و اکنون برای اول بار آن را، بدون هر گونه ادیت و یا حذف ضمیمه این یادداشت کرده ام. شاید که این گفتگوی بی پیرایه تائید دیگری باشد بر شناختی باشد که جامعه ایرانی از شخصیت و نگاه زنده یاد هوشنگ ابتهاج در ذهن دارد. یادش و میراث گرانقدرش تا همیشه ماندگار است.
برای یلدا و آسیا و کاوه و کیوان، و برای همه عزیزانشان، توان تحمل این فراغ سنگین را آرزو دارم. به مردم گوهر شناس میهنم، و به همه فارسی زبانان در چارگوشه جهان، این فقدان بزرگ را تسلیت می گویم.
استفاده از تمام یا بخشی از فیلم ضمیمه فقط در شبکه های اجتماعی مجاز است.
وقتی خبر پخش مصاحبه بریده شده اقای نگهدار با زنده یاد هوشنگ ابتهاج را بلافاصله پس از فوت شاعر بزرگ کشورمان سایه شنیدم ( که قطعا تلاشی برای مخدوش کردن نظرات سایه بود) تردید نکردم که درج این مصاحبه در این مقطع تلاشی برای جلوگیری از انتقال پیکر سایه به ایران است و متاسفانه امشب متوجه شدم که وقتی این تلاش ها نتیجه نداده ظاهرا با توسل به روش های نادرست و تشویق آسیا مسیری دیگر را برای ممانعت از انتقال پیکر شاعری که برخلاف اقای نگهدار در تمام طول عمرش با صداقت عاشق مردم و وطن بود، انجام شده است. اقای نگهدار هرگز فراموش نکنید که امروز سال ۵۷ نیست که نشناسیم تان.
نفوذ کلام شاعر ملی ایران در بین توده های مردم نشان میدهد که روش برخورد با پدیده های اجتماعی و سیاسی بعد از انقلاب توسط ایشان درست بوده است
جناب نگهدار سلام بر شما
در پاسخ به یکی از کامنت های خوانندگان در وصف خودتان نوشته اید:
«او محال است تا مطمئن نباشد که حرفی که در باره اشخاص می گوید یا می نویسد مستند و یقینی است آن را بر قلم و زبان بیاورد»
آقای نگهدار همگی شنیده ایم که می گویند دروغ مادر بدی هاست.
درمطلب بالا ،شما فردی را همراه و همرزم خود نامیده اید که در همین فیلمی که منتشر کرده اید نیز حضور دارد و هر گاه که فرصتی دست می دهد، زنده یاد کیانوری را با بی انصافی دروغگو جلوه می دهد.
در حالی که همین آقای فرهاد فرجاد سال هاست که «همراه و همرزم» آقای بابک امیر خسروی هستند.
به کارنامه آقای امیرخسروی که نگاه کنیم انباری از دروغ و تناقضات می بینیم.
افرادی که ایشان را از دیرباز می شناسند می دانند که ایشان در دوره ای برای نمونه تظاهر کرده اند که مثلا برای اجرای اصول لنینی مبارزه می کنند در حالی که در همان زمان هیچ اعتقادی به لنینیسم نداشته اند.دروغ گفته اند که نیروهای پراکنده را دور خود جمع کنند.
جنابعالی نیز در عرصه هائی همراه این آقایان هستید.
البته گناه دیگران را نمی توان به پای شما نوشت.
اما این سخن سعدی هم را نباید از یاد برد .
در باب اول گلستان آمده است:
پسر نوح با بدان بنشست،خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند ، پی نیکان گرفت و مردم شد
در نوشتار شما ، ادعاهایی شده است که بر پایه اعتقادات شما قرار دارد ، چگونه میتوان اینچنین مطمئن صحبت کرد و دیگران را متهم به دروغگویی نمود؟
تا آنجائیکه من تجربه کرده ام آقای فرجاد رهبر تشکیلات حزب توده ایران در اصفهان بود و پس از حمله بحزب فرمان مقاومت و مبارزه با حکومت را اعلام کرد .
درست و یا نا درست ، لنینی و یا غیر لنینی نتیجه نداد و کشور را ترک کرد ، اما آنچه مطمئن است با زنده یاد کیانوری تا این لحظه همراه بود .
در خارج کشور در نشستی ایشان وآقای کیخسروی را برای اولین بار دیدار کردم ، مواضع آنها معمولی و نترال بود در مقابل عملیات حزب در داخل کشور قبل از حمله به حزب.” برداشت شخصی من”.
جناب کیا آنچه اینجانب نوشته ام بر اساس مستندات و نوشته های آقای بابک امیر خسروی است .
بنده بر اساس اعتقادات شخصی خودم ،نسبت دورغگوئی به ایشان نداده ام.
اگر مایل هستید می توانید به نوشته های آقای بابک امیر خسروی پس از یورش به حزب توده ایران تا به امروز مراجعه فرمائید تا ببینید با چه اعوجاجاتی مواجه خواهید شد.
البته عقاید و نظرات افراد تغییر می کند و بسیاری این روند را طی کرده اند.
اما اشکال در اینجاست که آقای بابک امیر خسروی و همراهانشان در سال های پس از یورش به حزب توده ایران که رهبران حزب در زندان بودند، برای اینکه نیروهای پراکنده را دور خود جمع کنند ،نظرات واقعی خود را آشکار نمی کردند.
من نوشته های آقای بابک خسروی را نخوانده ام و احتمالا نخواهم خواند !
برای من این اطلاعات کافیست، که ایشان با نظر حزب که حمایت از روحانیت بود ظاهرا اختلاف داشت و با حزب همکاری نکرد .
حال پس از وقایع و نتیجه این سیاست بعد از ۴۴ سال هنوز این سوال باز است کی حق داشت؟
مسلما جواب این سوال آنقدر هم ساده نیست و افراد باید شخصا به آن جواب دهند.
ولی قصد من اینست که همگرایی در اپوزیسیون باید تقویت شود و گذشته را با همه نقاط ظعف و قوتش را به گذشته بسپاریم و برای آینده برنامه بریزیم.
جناب کیا نوشتهاید که نوشتههای آقای امیر خسروی را نخوانده اید، اما میدانید که ایشان با حزب همکاری نکرده است.
خیلی کوتاه باید به عرض شما برسانم که آقای بابک امیرخسروی حدود ۲ سال پیش زندگی نامه خود را منتشر کرده اند.
در معرفی کتاب ایشان به این مسئله اشاره شده است که ایشان در دوران فعالیت حزب در ایران با حزب همکاری داشته اند و ماموریت های حزبی مانند ایجاد تشکل به ایشان محول می شده است:
«بابک در این هنگام پست و مقام حزبی ندارد و فقط کیانوری مأموریتهایی از قبیل ملاقات با داریوش فروهر را به او میدهد یا مأموریتهایی برای ایجاد تشکل در برخی مناطق را.
بازگشت به پاریس
با دچار شدن به بیماری قلبی در خردادماه ۱۳۶۰ به پاریس سفر میکند. »
https://melliun.org/iran/240653
در کامنت قبلی اشاره کرده بودم که آقای بابک امیرخسروی پس از یورش به حزب گاه بنا به مصلحت به آنچه اعتقاد نداشته تظاهر میکردند تا نیرو جمع کند.
شما فرمودهاید که ایشان با نظر حزب زمانی که حزب در ایران فعالیت داشت مخالف بود.
شما به گفته خودتان مایل نیستید که نوشتههای ایشان را بخوانید، اما حداقل میتوانید از افرادی که از اعتراضات درون تشکیلات حزب توده ایران در اروپای غربی پس از جریان پلنوم هیجدهم در آذر ماه سال ۶۲ آگاهی دارند، سئوال کنید.
تعداد این افراد در میان تودهایهای سابق و فداییان به صدها نفر میرسد و در همین «اخبار روز» هم مقالاتشان منتشر میشود، مثلاً آقای نگهدار و ….
پلنوم هیجدهم که اسناد آن در سایت «آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران» موجود است، مشی حزب توده ایران در نخستین سالهای پس از پیروزی انقلاب رانفی کرد و اعتراضات یادشده که به سردمداری آقایان امیرخسروی و فرهاد فرجاد بود، در دفاع از رهبری و مشی دوران رفیق کیانوری و علیه مصوبات پلنوم ۱۸ بود.
چند سال دیرتر پس از آنکه ماهی مقصود صید شد، این آقایان ــ امیرخسروی و فرجاد ــ خط عوض کردند و شدند مخالف رهبری و مشی حزب در سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۲. در زمینه ایدئولوژیک نیز همینطور.در ابتدا دوآتشه از م.ل. دفاع میکردند برای جمع کردن معترضان حول خود .اما پس از چند سالی جهانبینی حزب را نیز نفی کردند.
جناب درویش
چرا ترس و واهمه و دو پهلو صحبت کردن در برابر نگهدار که نماد همکاری با فاشیسم اسلامی نه فقط در سال های ۶۰ بلکه تا روزهای اخیر از طریق تبلیغ امکان اصلاح رڑیم، تبلیغ رای به ان ، همکاری علنی با عوامل رڑیم مانند مهاجرانی، نوشتن مقالات در نشریات داخل ایران و غیره می باشد !
از دیدگاه من اقای نگهدار از در گذشت و گرامی داشت زنده یاد سایه ، از بستن دروغ و افترا به کیانوری و طبری ، خواسته باز نمدی برای خود بدوزد !
ادامه,
با عرض معذرت گر چه از موضوع گرامیداشت زنده یاد سایه دور میافتیم ولی به قول غذای شور میزبان, اگر نگوییم شور بود حمل بر خریت میشود.
سالها پیش بانوی مسن و محترمی که علاوه بر کار مطب, بر زندان شهری در آمریکا هم نظارت داشت گاهی میگفت فجایعی که بین زندانیان اتفاق میافتد بقدری مشمئز کننده است که قابل ذکر نیستند.
تعداد زندانیان دنیا تقریبا ده میلیون و نیم نفر است که بیش از دو میلیون یعنی ۲۰ در صد آن در آمریکائی هستند که سومین کشور دنیا از لحاظ جمعیت است و بعد از کشور Seychelles با ۷۹۹/۱۰۰,۰۰۰ , آمریکا کشور دوم با ۶۹۸/۱۰۰,۰۰۰ زندانی میباشد.در اکثر کشورهای پیشرفته تعداد زندانیان حدود ۱۵ در صد زندانیان آمریکاست.
آیا کسی میداند که در این زندان ها چه میگذرد؟ و چند در صد از این دو میلیون از مزایای زندگی در “آزادترین” کشور دنیا بر خوردارند؟
خب نباید به ستایشگر هیولا گفت “ای هنرها گرفته بر کف دست, عیبها بر گرفته زیر بغل”؟ از طول کلام عذر میخواهم.
“در ژرفنای خاک ِ سیه ، باستان شناس
در جستجوی مشعل ِ تاریک ِ مردگان
در آرزوی اخگر ِ گرمی به گور ِ سرد
خاکستر ِ قرون ِ کهن را دهد به باد !
تا از شکسته های یکی جام
یا گوشواره های یکی گوش
یا از دو چشم ِ جمجمه ای مات و بی نگاه
گیرد سراغ ِ راه
بیرون کشد زیاد ِ فراموشی ِ سیاه
افسانه ِ گذشت ِ جهان ِ گذشته را”. توللی.
“………. نوشته های اینچنین, روشنگر پستو های تاریک و مخوف سال های سرکوب و قتل عام رژیم سیاه هستند.”.
چشم باز و گوش باز و این عمی”؟
در هفتاد هشتاد سال گذشته علاوه بر محو دو شهر ژاپن , بمب افکن ها, بدون افکندن بمب به پایگاه بر میگشتند چون دیگر خانه ای در کره شمالی بر جا نمانده بود و مشابه همین داستان بارها و بارها در ویتنام, لائوس, کامبوج , افغانستان , عراق, لیبی و نقاط دیگر دنیا اتفاق افتاد که مجموع تلفات و اسیب آنها بسیار بیشتر از مجموع خسارات “پستو های تاریک و مخوف سال های سرکوب و قتل عام رژیم سیاه” بود. با اقرار مشخص کارتر, هیولا در طول تاریخ خود فقط ۱۶ سال در جنگ نبوده است. نه اینکه دیگران بی خطایند, بلکه با عرض معذرت “باستان شناس ما” باید کدو را هم ببیند و خود را گمراه نکند. همین.
این بحث یاد آور برخوردهای پس از پخش کلیپ “در جستجوی آفتاب” کسرائی است. از آن پس نام کسرائی در بین هواداران پر و پا قرص او که وجودش را با آئین اردوگاه پیوند زده بودند کمتر مطرح شد. امروز هم از اینکه نوری در تاریک خانه دیگری از جنبش چپ سالهای ۶۰ افکنده شده سراسیمه اند.
به وضوح میتوان بر آشفتگی اینان در دفاع سایه از روزنامه آیندگان را مشاهده کرد. این دقیقا همان حس انسانی کسرائی بود که علیرغم پایبندی اش به سوسیالیسم پیوندش را به اردوگاه شرق به باد داد. و یا انتقاد نگهدار به طبری به خاطر کوتاه آمدن مقابل مصباح و جانب داری کیانوری از او که هم معرف عدم تمکین بیچون و چرای اکثریت از حزب و هم کاراکتر مستبد کیا بود. نوشته های اینچنین روشنگر پستو های تاریک و مخوف سال های سرکوب و قتل عام رژیم سیاه هستند.
پخش فیلم و گفتارخصوصی رفیقانه آنهم بعد از مرگ آقای ابتهاج گرامی جای سوال دارد. آقای نگهدار چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
خانم فاطمه گرامی
شاید شما زنده یاد سایه را از نزدیک نمی شناختید. او کسی بود که محال بود پای حرفی می زند نیایستد و یا آن را فقط برای ماندن در چاردیواری خانه بگوید. سایه طبعی چون آب زلال داشت. اگر حرف می زد پای حرفش می ایستاد تا به آخر یا اصلا حرف نمی زد. به علاوه سایه اصلا انسان کند هوشی نبود. او خوب می دانست که آنچه می گوید برای ماندن در چاردیوار آن اطاق نیست. این که فکر کنیم سایه آن حرف ها را در گوشی زده نشان از کم شناختن او دارد. من و سایه هیچ صحبتی در باره انتشار یا عدم انتشار فیلم نکردیم. او خوب مرا می شناخت و من هم فکر کنم دغدغه های او را درک می کردم.
این که انتشار فیلم در جاهایی برای کسانی که مایلند حول شخصیت های سیاسی هاله تقدس درست کنند گزنده آمده مرا اصلا قانع نمی کند که کار غلطی کرده ام.
فاطمه عزیز
حدس نمی زنم که اگر قرار بود هر کس فقط خودش این فیلم را ببیند حدس می زنم که امتناع نمی کرد و انتقادی هم نداشت. انتقاد اصلی این است که چرا فیلم در فضای عمومی در دسترس همگان قرار گرفته است.
اگر دهسال بعد هم بود و این فیلم منتشر می شد به احتمال زیاد کمتر گلایه ای بر انتشار آن در کار بود و کار بیشتر وجه تاریخی به خود می گرفت یا حزبی. بنابراین اگر فیلم در حلقه بسته خودی ها منتشر شده بود و یا سال ها بعد از سایه منتشر می شد احتمال شما نقدی بر انتشار نداشتید.
اما روش من کمی با شما متفاوت است. من از اواخر دهه ۶۰ تا امروز پیگیرانه و با وسواس تلاش کرده ام که معنای تحزب و فعالیت سیاسیِ تشکیلاتی به تدریج در ذهن فعالان سیاسی به روز شود. در همان سال ها من از فعالیت مخفی به کلی کناره گرفتم. آرزویم شد رسیدن به حزب شیشه ای. انگیزه اصلی این آرزو فقط فلج کردن و بیهوده ساختن کل سیستم های بازجویی و شنجکه نبود. وجه دیگر این آرزو اعتماد سازی در میان فعالین سیاسی، به ویژه رفقای سازمانی بود. ما هیچ نیازی به اندرونی و بیرونی نداریم. هر چه قدر شفاف تر حرف بزنیم و عمل کنیم همانقدر هم حکومتگران مستبد را خلع سلاح کرده ایم و هم روابط و اعتماد ها میان خود را قابل اتکا تر ساخته ایم.
جناب نگهدار,
در فرهنگ ایرانی یکی از کارهای زشت که ضرب المثل هم شده “پشت سر مرده حرف زدن است” چه رسد به آنکه کسی بخواهد توی دهان مرده حرف بگذارد. تمام کامنت شما حرف توی دهان زنده یاد سایه گذاردن است که فکر میکنید او میخواهد چه بگوید, انگار که او صغیر است و شما ولی فقیه. این “شفاف سازی” به گمان من یک چیز را شفاف میکند و آن فرصت طلبی و از نمد کلاه ساختن است. از شفاف گفتن خود عذر میخواهم.
استاد با اندیشه های ارغوانی در چنتایی خود رفت .البته یادش و اثرش هیچگاه نمیرود و تا قیام قیامت زنده است . خداوند غریق رحمت خود گرداند او را در جوار ستاره صبح .
از لحاظ سیاسی گرایشی تا حدودی توده ای داشت ولی از لحاظ فلسفی دم فرو بست تا هر کسی خودش تفکر کند برای قضاوت او و هیچ گاه مستقیما بروز نداد که اندیشه های سوخته ارغوانی کدام است بجز در بعضی از اشعارش که با ظرافت محیرالعقولی شاید بیان شده و با دقت در ذهن مخاطب تیزبین شاید بنشیند . همه به شکل اشعار او میپرازند در صورتیکه به مضمونش که پیچیدگیهای خودش را داشت پرداخته نمیشود یا کم پرداخته میشود .شاید بشود او را در روش بیان اندیشه هایش با ابزار شعر ، او را با بولکاگف در مرشد و مارگاریتا با ابزار رمان قیاس کرد شاید . نمیدانم .
بلکه حتی شکل اشعارش هم پیچیده و حداقل پیچیدگی دوبعدی داشت که بجز حافظ وار بعد دیگرش سهروردی وار بود البته که عامه مخاطبان دقیق نمیشدند و شاید هم اکثریت قاطع مخاطبان . فلسفه او ریشه در اعماق تاریخ ایران داشت و هیچ ربطی به فلسفه ماتریالیستی نداشت . چناچه میسرود
آن طلایی زورق خورشید را
صخره های ساحل مغرب شکست
یا
باز شوق یوسفم دامن گرفت
..
در بهار عمر ای سرو جوان
ریختی چون برگریز ارغوان
..
آن شقایق رسته در دامان دشت
گوش کن تا با تو گوید سرگذشت
..
..
پر شدم از خون بلبل لب به لب
رفتم از جام شفق در کام شب
روحش شاد
شاید بعضی از ماها به خاطر شعر “دیر است گالیا” ابتهاج به سیاست گرایش پیدا کردیم ؟ ولی سوال اینست که چه تفاوتیست بین راهی که ابتهاج رفت و زنده یادان سعید سلطانپور (تو بودی رستم دستان ! نه با کاووس؛ بر کاووس ) ؛ غلامحسین ساعدی؛ احمد شاملو؛ مختاری؛ پوینده؛ بکتاش ابتین و…… پیمودند؟ چرا هیچ رئیس جمهور قاتل؛ خندان و بنفشی از اینان یادی نکرد که هیچ عربده پیروزی هم کشید؟
صلاح کار کجا و من خراب کجا؟
ببین تفاوت راه کز کجاست تا به کجا؟
به گمانم اگر جناب نگهدار در این باره دست به قلم نمیبرد بسیار سنگین تر بود. یعنی سعی نمیکرد از کسی که تمام عمر شاعر بوده, کاسترو و چه گوارای دیگر ساخته و او را “هموند حزب توده ایران” بداند. سایه تا آنجا که میدانیم هیچگاه “هموند= عضو” حزب توده ایران نبود. او مراما “چپ”و به اقرار خود سوسیالست بود و کمونیسم را آرمانی دور دست میدانست.
نه تنها این بلکه ایشان ناشیانه خود را در گیر مباحثه با کسانی انداخته که به سیستمی ایمان دارند که در آنجا “طلا این کیمیای خون انسان ها خدائی میکند” که البته رئیس جمهور مخلوع آنها پول کاغذی را هم جانشین طلا نمود و امروزه تمام ارکان کل و جزء این سیستم با پول قابل خرید است, پولی که با غارت و تخریب دنیا بدست میآید. و اینجا بجای محل بزرگداشت یک شاعر, صحنه تاخت و تاز “سیاستمداران” وطنی گردیده است. کاشکی نمی نوشتی.
بقول استاد شفیعی کدکنی “سایه حافظ زمانه ماست” این یک جمله مارا بس.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق .
ثبت است در جریده عالم دوام ما.
یادت گرامی و نامت جاودان.
سایه ،شجریان و لطفی هرکدام ضلع مثلثی را تشکیل دادند،که این مثلث مایه افتخار و سربلندی هر ایرانی است.مشخصه این مثلث انسان دوستی،آزادمنشی و مبارزه برای عدالت بود.
آیا مضحک نیست که بعضی افراد با کمال پر روئی و به عنوان صاحب نظر! همان یک حرف را تکرار و همه چیز را به شقیقه مرحوم شوروی وصل میکنند؟ و مضحک تر اینکه بعض دیگر – مانند “کرد دوغ ندیده” – با این افراد “بحث علمی!” میکنند!؟
ایراد کار در این است که شما لنینیسم و مشتقات آن را مساوی چپ می دانید که در ماهیت امر چیزی جز ناسیونالیسم افراطی روسی چیز دیگری نیست. به چیزی جز دیکتاتوری و سرمایه داری فاسد دولتی نیانجامید و بدون هیچ تهدیدی در درون پوسیده خود فروریخت.
ایراد دوم اینکه همیشه تاریخ این راست ها بودند که از طرح نظرات مخالف وحشت داشتند، اینکه شما دموکراتیک شدن سایت و شنیدن نظرات دیگران را شکستن پوسته سکت خود ارزیابی می کنید طبیعی است.
کسی از چپ نبریده است، فکر کنید شاید شما ها هیچوقت چپ نبوده اید!
درست, ولی سالهاست که دوران صفحه گرامافون خط خورده بسر آمده و ظاهرا دوران رو کردن سند مالکیت “چپ” فرا رسیده است, به کوری دوست و به کام دشمن.
ایراد کار در این نیز هست که هرچه بیشتر از ان تاریک خانه سازمان مخفی حزب فیلم های چاپ نشده بیرون میاید، روسوفیلیسم مقید و مطیع ذات ضد دموکراتیک خود را با عصبیت بیش از حد با ابراز عقاید دیگران به نمایش میگذارد.
نمیدانستم که یک نوع چپ هم داریم که از مشتقات “فریدمنیسم “است.
انسانی بزرگ با خصلت:
ملی ایرانی،
انسانمدارانه،
آزادی خواهانه،
با گرایش به سوسیالیسم مورد نظرش
و با تلاش پیگیر، ادامه دهنده را بزرگان شعر و ادب پارسی
اما با فراز و فرودهایی در زندگی
که در تمام تلاشگران این فراز و فرود ها رخ خواهد
که در سایه ارجمند فرازهایش فزونی چشم گیری از اندک فرودهایش داشت-
با حفظ جاودانگیش
از بین ایرانیان و ایران دوستان انسانمدار بدرود حیات گفت؛
اگر چه یادش همیشه گرامیست
و نامش همیشه زنده
اما برسم تسلیت گویی مرسوم
با عرض ادب و احترام باید گفت:
یادش همیشه گرامی
نامش همیشه زنده
و راهش پر رهرو .
اما
به امید اینکه و به امید آنکه، گروهی با خصلت محاکمه کنندگی و خود شانیت دیدن در محاکمه کردن دیگران بدون تسویه حساب کردن با زندگان و درگذشتگان فقط در پی نقادی نقاوانه باشند و
در پی این نباشند که نام های بزرگ را به زیر پرسش ببرند آنهم برای حذف آنها ؛ اگر چه نام های بزرگ، جاودانگی خاصی برای خود می آفرینند
فرخ نگهدار انگار فراموش کرده که در مناظره تلویزیونی آنزمان این احسان طبری بود که در مورد فلسفه ماتریالیسم دیالیکتیک صحبت میکرد. بنا مستندات تاریخ هم بطور کتبی و هم بطور شفاهی نه کیانوری و نه هیچ فرد دیگری از حزب توده به اندازه احسان طبزی این مطلب مسلط نبود . اگر کیانوری به اندازه طبری میدانست حتما خودش درآن بحث شرکت میکرد. همه بخوبی بیاد دارند که فرخ نگهدار از فلسفه و ماتریالیسم چیز زیادی نمیدانست و وقتش را به طبری میداد . من هوادار حزب توده نبوده ونیستم اما بخوبی به این امر واقفم که فرخ نگهدار در این ویدئو به دروغ مطرح میکند که شکایت طبری را به حزب کرده زیرا طبری درمصاحبه تلویزیون واداده و بدرستی از ماتریالیسم دیالیکتیک دفاع نکرده. به امید روزی که فرخ نگهدار یک حرف راست بزند.
آقای نگهدار احتمالا شب تا صبح روزی که مناظره بود کتاب اصول مقدماتی فلسفه ژرژ پولیتسر را مطالعه می کرد و می رفت در کنار بزرگی مانند احسان طبری می نشست
آقای نگهدار فراموش کرده اند سطح سواد خودشان را در آن زمان
آقای نگهدار شما در عرصه فلسفه حتی شاگرد احسان طبری هم نبودید، حالا آمده اید در غربت نشسته اید و به عنوان صاحبنظر و آکادمیسین داد سخن سر داده اید؟
جناب نصرت درویش سلام. حرف شما حق است. درست میگویید. من آن زمان در حد شاگرد او هم نبودم.
بعد از مراجعه من به کیانوری برای معلوم کردن تکلیف ما با «اصل دیالکتیکی تضاد» جلسه ای که به دعوت کیانوری در منزل عمویی تشکیل شد. کیانوری از من پرسید بار دیگر اعتراض یا انتقاد خود را مطرح کنم. من هم تعریف کردم که در برنامه ای که ضبط شده اما هنوز منتشر نشده طبری بالاخره از جهان شمولی اصل تضاد دفاع نکرد و نباید در این گونه مسایل ما ناهمآهنگ عمل کنیم. کیانوری رو کرد به طبری و پرسید فرخ درست می گوید؟ طبری گفت بله. کیانوری گفت مواضع حزب در زمینه دیالکتیک همان است که در کتاب آفانسیف، نیک آئین و سایر منابع حزب آمده. شما نباید در برنامه خارج از این منابع صحبت کنید. طبری نیز سری به تائید تکان داد و قرار شد همانطور عمل شود.
خوشبختانه در این مورد همبند و رفیق قدیم محمد علی عمویی در قید حیات است و امید که حافظه اش یاری کند و او نیز توصیف خود از مطالب طرح شده در آن جلسه را ارائه کند.
کاربران اخبار روز مجازند به هر روشی، مستند و غیر مستند، اتهامات و احکام خود را در باره افراد صادر کنند. اما شک نکنند که فرخ نگهدار از روش رایج در کامنت نویسی های این سایت پیروی نخواهد کرد. او محال است تا مطمئن نباشد که حرفی که در باره اشخاص می گوید یا می نویسد مستند و یقینی است آن را بر قلم و زبان بیاورد. معتقد نیستم این که کسی علیه تو دروغ می بافد، ترا مجاز می سازد که تو هم دروغ بنویسی. همانگونه که به هیچ وجه معتقد نیستم که رفتار ما در قبال حکومت را نوع رفتار حکومت با ما تعیین می کند.
متاسفانه شما فقط در صددمطرح کردن خود بوده و هستید و بر این اساس است که میگویم، مکن نیست که کیانوری به طبری بتواند گفته باشد موضع حزب توده در مورد دیالکتیک و تضاد چگونه است . دوباره تکرارمیکنم که هر کسی به خوبی میداند که موضع حزب توده آنهم سر مسائل فلسفی ، دیالکتیک و تضاد را احسان طبری تعیین میکرد و همانطور که تمام مسائل سیاسی از جمله خط امام و ضد امپریالیستی بودن انرا را کیانوری تایین میکرد . متاسفانه شما مانند همیشه سعی درجعل و وا رونه جلوه دادن تاریخ و بدیهیات را داشته و دارید به امید آنروزی که شما برای عقل و شعور خوانندگان احترام قائل شوید .
“وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس
کاندر این آینه صاحب نظران حیرانند”.
خنده دار است که از نظریه و تجربه و برخورد دو شاعر و یک خواننده که هیچکدام نه فیلسوف و نه اقتصاد دان و نه جامعه شناس و دانشمند میباشند بخواهیم نتیجه بگیریم که سوسیالیسم خوب است یا بد؟ و سیستم فاسد هیولا که ۵۰۰ سال است دنیا را به خاک وخون کشیده را نمونه دلخواه برای آینده جهان بدانیم. سیل ها و خشک سالی ها تازه شروع شده اند.”باش تا صبح دولتت بدمد”
قبل از اینکه کلیپ دیداری آقای نگهدار در ملاقات با شادروان سایه را ببینم فکر کردم در رابطه با عرصه های هنری این شاعر می بوده است اما وقتی کلیپ را مشاهده و گوش کردم این سوال برای من پیش آمد که هدف از انتشار این کلیپ بعد از فوت سایه چه بوده است و اصولا چه ارتباطی با بزرگداشت این شاعر داشته است. معمولا افراد به مناسبت های گوناگون به دیدن دوستان و آشنایان می روند و صحبت های گوناگونی هم می کنند. اما معمولا رسم نیست ما هر کجا می رویم یک دوربین در دست بگیریم و موضوعات بخصوصی که مد نظر داریم راضبط کنیم و در فرصت هایی از آن استفاده کنیم. در این ملاقات علاوه برآقای نگهدار سر کار خانم صبا همسر محترم ایشان و آقای فرجاد هم حضور دارند. آقایان فرجاد و نگهدار هر دو ضد حزب توده ایران هستند و در این کلیپ نقطه محوری بحث حول کیانوری و سیاست های اعمال شده توسط اودر دوران اول انقلاب متمرکز شده و در مورد شادروان طبری سعی شده از او شخصیتی کم اراده، سست و گوش به فرمان ساخته شود. در رابطه با سیاست های حزب توده ایران در اوایل انقلاب نمی شود دفاع کامل کرد و انتقادهای جدی وجود داشته و خود حزب توده ایران هم به آن اذعان کرده است. اما در این کلیپ بحث به طرفی سوق پیدا کرده است که موضوع دستگیری، شکنجه و اعتراف گیری اجباری در شوهای تلویزیونی را به نوعی توجیه می کند. به عبارت ساده چون رفیق کیانوری در رابطه با مسایل مختلف خودرای و یکه تاز بوده و حرف حرف خودش بوده و یا اینکه شادروان طبری به زعم آقایان سست اراده و تحت فرمان بوده است پس مستحق شکنجه و زندان و اذیت و آزار بوده اند. خود آقای نگهدار هم در این کلیپ اعتراف قابل تاملی می کنند. وی می گوید در جریان مناظره ها در نهایت احسان طبری استدلالات سروش را قبول کرد که عدول از مواضع حزبی بود . بعد در همین کلیپ آقای نگهدار اعتراف می کند که این موضوع را به اطلاع کیانوری رساند و نتیجه آنکه جلسه ای با حضور همگی برگزار شد و طبری در نهایت توبیخ شد. یعنی خود آقای نگهدار بدون اینکه متوجه شود اعتراف می کند خود ایشان هم تحت فرمان کیانوری بوده است. به راستی چرا باید شما در قامت رهبر سازمان فداییان می بایستی در مواجه با این اختلاف نظر به کیانوری مراجعه می کردید؟ اینکه این نقل قول تا حد صحت داشته باشد بر دیگران مشخص نیست اما در هر صورت گافی است که خود آقای نگهدار بر علیه خودش استفاده کرده است. صرفنظر از این موضوع، حتی اگر این موارد را هم نادیده بگیریم این سوال پیش می آید که چنانچه سیاست های رفیق کیانوری اشتباه بوده است، چگونه است خود آقای نگهدار و همفکرانش در تمامی این سال ها دنباله رو سیاستی بوده اند که کیانوری به واسطه آن مورد انتقاد قرار می گیرد. لااقل در اوایل انقلاب شناخت کافی از این رژیم جنایت کار وجود نداشت و همین موضوع باعث شد که ارزیابی های درستی صورت نگیرد. اما بعد از چهل و اندی سال آقای نگهدار و همفکران ایشان با استفاده از رانت رسانه ای قوی همچون بی بی سی فارسی، مردم را تشویق به حضور در انتخابات می کردند. آقای نگهدار فراموش نکرده ایم در اوج جنبش سبز و در حالی که مردم در خیابان ها با گزمه های رژیم در پیکار بودند شما در کنار آقای مهاجرانی در کتابخانه ای در لندن نشسته بودید و همین آقای مهاجرانی اعلام کرد آقای خامنه ای از فساد و دزدی مبرا است و انسانی پاکدست است. فیلم این سخنان در یوتیوپ موجود است.همین وزیر سابق ارشاد که وقتی بورقانی معاون خود را از کار برکنار کرد در جواب انتقادات گفت چریک پیر کلبه خود را آتش نمی زند. یعنی حفظ این نظام باید در اولویت قرار بگیرد.>
دیدار گرامی با تشکر از تذکر بجایتان
من هم با شما موافقم ویدیو ضمیمه چندان ارتباطی با مناسبت درگذشت سایه گرامی نداشت . حتی من فکر میکنم رسانه ای کردن گپهای خصوصی اینچنینی تردید وبدگمانی نسبت به کار سازمان یافته تشکیلاتی و حزبی را در بین نیروهای چپ و بخصوص جوانان دامن می زند. پایدار باشید.
“هرکسی بر حسب فکر گمانی دارد” و در حقیقت به قول همولایتی ها “کس له درد کس خور دار نیه” “kass lah darde kass khavar dar niah “. یعنی باید ۹۵ سال عمر با فراز و نشیب داشت و یا سالها در ایران و افغانستان و روسیه و آلمان سرگردان بود و در جلد هردو فرو رفت تا به کنه مطلب پی برد و قضاوت کرد.
آقای ابتهاج هیچوقت از نقشی که در تسویه هنرمندان و تعطیل کردن موسیقی پاپ و جاز و کوچه بازاری داشت انتقاد نکرد. نصیحت صادقانه کسرایی حتی با پیک مورد اعتمادی چون شجریان را هم نپذیرفت.
مفهوم نیست که چرا شاعر “آنکه آینه صبح و قدح باده شکست – خاک شب در دهن سوسن آزاد گرفت” با آیینه و قدح باده شکنان دمخور شد و یاور خاک شب در دهن سوسن آزاد گرفتن شد. گویا ما به اشعار او بیش از خود او به اشعارش باور داشتیم.
“همه با هم” کردن اقای نگهدار طبیعی است.
ایران را زیستگاه همه ایرانیان شناختن، ایران را برای همه ایرانیان خواستن البته که خواستهای بیگزافه و بسیار طبیعی است.
حرف آنانی غریب، گزافه و غیر طبیعی است که ایران را برای نیمی، و گاه حتی نیمهی کمتری از ایرانیان، یا فقط برای از ما بهتران، میخواهند،
ایران برای همه ایرانیان نسخه اروپایی “هََمَه با هَم” امام ضد امپریالیست تان است؟
حتی لیبرال ها هم می دانند که مناقع طبقاتی یک واقعیت اجتماعی است، ایران را برای ۹۸% ایرانیان خواستن بمراتب انسانی تر و شرافتمندانه تر از ایران برای “سپاه پاسداران” شماست.
وقتی فردی با دانش شما در راس باشد، نابودی سازمان پر افتخار فدایی و در خدمت ارتجاع سیاه خمینی قرار گرفتن بیشتر روشن می شود.
پس از یورش ها به حزب توده، زنده یاد کسرایی که شاعر توده ای لقب گرفته بود در جریان کنفرانس ملی و پس از ان حتی به عنوان کاندید شورای رهبری موقت حزب در نظر گرفته شده بود. با مرتبه بالایی که او در حزب کسب کرده بود هیچ کس در وفاداری اش به حزب و اردوگاه سوسیالیستی تردیدی نداشت. تا زمانی که خودش در وانفسای زندگی کوتاه در افغانستان و پس از ان در مسکو قرار گرفت. او از فجایع شوروی و اردوگاه به شجریان سخن گفت و از او خواست تا پیامش را به سایه برساند. به گفته شجریان در ان کلیپ مشهور، سخن کسرایی به سایه خوش نیامد.
اگر خود ابتهاج بخشی از زندگی تبعیدی اش را در به اجبار در یک کشور اردوگاهی گذرانده بود، آیا باز هم به همان آرمان ها وفادار میماند؟ کسرایی که نماند.
سایه گفت:
امروز نه آغاز و نه فرجام جهان است.
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است.
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری.
دانی که رسیدن هنر گام زمان است.
و تکرار کرد: «ناکامی اولین تلاش، انقلاب اکتبر – در مقابل عظمت و بغرنجی برپایی جهانی عاری از ستم و استثمار و جنگ – اصلا اتفاق غریبی نیست».
با تجاربی که اکنون بشریت اندوخته است آرمانِ هیچ پژوهشگر خردمندی نه بازآفرینی و تکرار تجربه بلشویسم و انقلاب اکتبر و نه تن دادن به مصائب بی وقفه ای است که سرمایه داری علیه صلح، آزادی و برابری نوع بشر تولید می کند.
آنچه دانایانِ خیرخواهِ بشریت را به سوی سوسیالیسم می کشاند، قبل از همه مجموعه مصائبی است که هر روزه سرمایه داری ولنگار Laissez-faire بر جامعه بشری تحمیل می کند. و همه تدابیری که آگاهان اقتصاد سرمایه داری برای درمان دردهای ناشی از ولع سودجویی سرمایه دارانه، پیدا کرده اند – و همه پیروزی هایی که جنبش های کارگران و زحمتکشان برای تضمین حقوق خود، از نیمه های قرن ۱۹ به این سو، به راه انداخته اند – در آخرین تحلیل، مستقیم و غیر مستقیم، با ارزش ها و آرمان های سوسیالیسم در پیوند بوده اند. جهان از نیمه های قرن ۱۹ تا امروز سرمایه دارانه تر نشده است. تمام تحولات، که طی نزدیک به دو قرن در بطن سرمایه داری رخ داده است، در کلیت خود جز تزریق ایده های سوسیالیستی به نظام سرمایه داری هیچ معنایی نداشته است.
هرگاه شما تفاوت های سرمایه داری در زمان مارکس و انگلس را با سرمایه داری در قرن ۲۱ مقایسه می کنید، هرگز نمی توانید رد پا و اثر انگشت معتقدان به سوسیالیسم را در تحقق این تفاوت ها نادیده بگیرید و آنها را ذاتی سرمایه داری ناب بپندارید.
خوب آشنا هستم با ترفند کسانی که از پیغام کسرایی به سایه، که با واسطه شجریان فرستاده شد، می خواهند چماقی بسازند علیه هر نوع سوسیالیسم. نه سایه هرگز پایور و پشتیبان سرمایه داری بود و نه سیاوش.
کسی مدعی نیست که کسرائی در آن کلیپ حامی سرمایه و یا دشمن سوسیالیسم بود. پس ترفندی در کار نیست. اشاره مستقیم کامنت بالا فقط به دل چرکین بودن کسرائی از سیستم سرکوب و اختناق و فقر اقتصادی شوروی علیرغم ادعای سینه چاکان ایرانی اش بود. او این را هم به شجریان گفت و هم در تماس تلفنی به علی خاوری. تبع شاعر گونه و حس انسانی کسرائی با مشاهده فجایع بلوک شرق بر هرگونه وابستگی و تعهد نسبت به حزب و بلشویسم فأیق آمد. سوسیالیسم حتی در آن زمان فقط منوط به بلوک منحط شرق نبود. امثال کسرائیها هنوز هم سوسیالیست هستند اما سرسپرده و مرید سیستم سرکوب و جنایت نیستند.
در شرایط بحران سیاسی و اقتصادی امروز دفاع از سوسیالیسم میتواند بسیار ساده (و شاید خوش خیالانه) باشد. اما همه مدافعان لزوما “دانایان خیر خواه بشریت” نیستند. این به خوبی با نگاهی به سوسیالیست های هوادار تجاوز و کشتار پوتین قابل مشاهده است. حتی ساده انگارانه تر کاربرد کلمه سوسیالیسم بدون ارائه بدیلی برای به دست آوردن رای پارلمانی در بین تودههای جهانی است. اشاره ضمنی و تلویحی به Laissez-faire از طرفی رد اقتصاد میلتون فریدمن است و از طرفی حامل گرایش به سوی شکل نرم تری از اقتصاد سرمایه داری است که مورد توافق دیگر رفقای سوسیالیست شما نیست. ولی حتی در آمریکا نیز با دو دولت اوباما و بایدن رد پای اقتصاد کینز به شدت مشهود است. با همین شیوه که مورد اعتراض جمهوریخواهان است، در همان آمریکا از زمان سقوط ترامپ تا به امروز نزدیک به ۹ میلیون شغل ایجاد شده. شما خود بار ها به خاطر حمایت از اوباما، کلینتون، و بایدن در انتخابات امریکا از طرف همین سوسیالیست های سر موضع مورد سرزنش قرار گرفتید. اگر ترفندی در کار نیست، با صدای رسا تر مرگ بلشویسم و کمونیسم روسی را اعلام کنید.
سرمایه فقط با اقتصاد ولنگار مترادف نیست. همین سیستم با همه کمبود ها، آزادی و دموکراسی را آنچنان به جهانیان عرضه کرد که حتی بلشویک های دو آتشه ساکن شرق را تاب مقاومت در برابر زندگی انسانی تر در غرب نبود.
مهرداد
این نوشته شما نشان داد که من و شما در نهایت همسو حرف میزنیم؛ اما به زبانهای متفاوت؛ مثل تفاوت بنشین و بفرما.
فقط معنای یک بند از نوشته شما را متناقض یا نامفهوم دیدم: « اشاره ضمنی و تلویحی به Laissez-faire از طرفی رد اقتصاد میلتون فریدمن است و از طرفی …»
فریدمان که هستیاش وقف احیای Laissez-faire بود تا هرجا که ممکن است.
متناقض نبود ولی نامفهوم نوشتم. محض تصریح، فریدمن سردمدار Lassiez-faire بود. پس از مرگش و پایان ریگانیسم در آمریکا، ریاست جمهوریهای کلینتون، اوباما، و بایدن تا به امروز ۴۷ میلیون شغل ایجاد کرده اند. و در تمامی این دوران، رد پای Stiglitz و Krugman بیش از همه به چشم میخورد. جورج بوش پسر اقتصاد را با سایه کمرنگی از L-F پوشاند ولی شکست خورد. میخ تابوت فریدمن توسط ترآمپ کوبیده شد. او ۴ میلیون شغل از دست داد.
فریدمن سنتی شکست خورد نه به خاطر اینکه از مد افتاده بود، بلکه به خاطر اینکه دمکراسی آمریکا در کلیات آن به شمول اقتصاد، سیاست، و فرهنگ مجوز استحکام و پیروزی دأئمی اش را محال کرد.
هیچ کشوری بعد از سقوط شوروی و اقمارش بدون همکاری و مساعدت به امریکا قادر با توسعه اقتصادی نشد. اشاره مفرط و تکراری به سرمایه و سوسیالیسم فقط سوخت رسانی به موتور از کار افتاده “غصب قهر آمیز” سوسیالیستی است که میدانم شما از آن کنار کشیدید.
«زندگی انسانی تر…» ؟؟؟ظاهرن خیلی خوش میگذره!!! در ضمن (طبع) با (تبع) به یک معنا نیست و تلفظشان هم یکی نیست. منظور شما مسلمن (طبع شاعر گونه) است .
طبع درسته. فارسی نویس درست چک نشد.
و البته بسیار انسانی تر و خوشحال تر!
کاربر گرامی آقای مهرداد به یک موضوع فرضی استناد کرده است که قابل تامل است. اول در رابطه با اردوگاه سوسیالیستی. در حال حاضر تعداد زیادی از کسانی که از کشورهای شرق اروپا هستند، در کشورهای غربی مشغول به کار هستند و رده های سنی مختلفی را هم شامل می شوند. وقتی از آنها در باره دوران کمونیست سوال می کنید اکثریت آنها از آن دوران با دید مثبت حرف می زنند. اثبات این ادعا هم مشکل نیست. کسانی که در کشورهای غربی زندگی می کنند می توانند همین سوال را خود آنها از افرادی که از کشورهای سابقا کمونیست آمده اند بپرسند، ضمن اینکه باید اذعان کرد که مشکلاتی هم وجود داشته است. اما ربط این موضوع با رویگردانی سیاوش کسرایی به نظرم صحیح نمی آید. اصولاً تبعید و یا مهاجرت به صورت اجباری و غیر اجباری صرف نظر از اینکه شما به اردوگاه شرق بروی یا به اردوگاه غرب، مشکلاتی را برای هر فرد به وجود می آورد. چندین میلیون ایرانی در خارج از کشور هستند و در کشورهایی زندگی می کنند که از نظر رفاهی سطح بالایی دارد اما اکثریت این ایرانیان اگر نگوییم هر سال بلکه حداقل هر چند سال یک بار به ایران سفر می کنند.. این پدیده مختص به ایرانیان نیست و شامل تمامی مهاجران می باشد. کسانی که از این مزیت بخصوص به دلایل سیاسی محروم می شوند ممکن است بعضاً این شرایط را با دشواری طی کنند. به علاوه جفت و جور شدن با محیط مهاجرت هم معضلات خود را دارد که ممکن است برای سالها یا برای همیشه گریبان مهاجران را بگیرد. رفتن سیاوش کسرایی به مسکو انتخاب حزب توده ایران یا خود کسرایی نبود. چه بسا اگر دستگیر می شد او هم در سال ۶۷ اعدام می شد. در واقع مهاجرت به کسرایی و دیگران تحمیل شد. خود سایه با اینکه در آلمان زندگی می کرد اما این اواخر که شرایط مهیا شد چندین بار به ایران سفر کرد. در هر صورت این دو نفر از شاعران مطرح میهن ما بودند و هستند و جایگاه آنها را همانطور که بودند باید مد نظر قرار داد. تاثیر پذیری اکثریت زیادی از جامعه فرهنگی ایران از حزب توده به دلیل دفاع این حزب از اردوگاه سوسیالیسم نبود بلکه این تاثیر پذیری ناشی از گفتمان جدیدی بود که حزب توده ایران وارد صحنه سیاسی ایران کرد که حول محور عدالتخواهی و رفاه اجتماعی و فرهنگ مترقی و تفکر علمی استوار بود. به یاد داشته باشیم که قبل از فعالیت حزب توده ایران کلمه کارگر در جامعه ایران جایی نداشت و به این قشر زحمتکش فعله گفته می شد. در طول فعالیت بیش از ۸۰ ساله حزب توده ایران بسیاری از چهره های سرشناس فرهنگی و سیاسی وارد این حزب شدند. بسیاری در این حزب ماندگار شدند و بسیاری هم آن را ترک کردند. اما نتیجه مشابه بود. چه آنها که ماندند چه آنها که رفتند تاثیر بایسته در صحنه سیاسی ایران به جا گذاشتند.
من هنوز هم احتمال میدهم اگر سایه در زمان اختناق در بلوک شرق زیسته بود، شاید مثل کسرایی از ان اردوگاه منفور فاصله میگرفت. غریزه ذاتی و طبع انسانی مغایر شکستن روح انسان هاست.