رهایی ایران از حکومت روحانیت و ولایت فقیه برای دل سپردن به فاشیسم نیست، بلکه برای عدالت – بخصوص عدالت اجتماعی – است که لازمه آن یک جمهوری دموکراتیک است که در آن دین هیچگونه نقشی در حکومت نداشته باشد، و تمامی شهروندان دارای حقوق مساوی باشند، که در نتیجه از تولید حقوق مصنوعی برای حکومت کردن از طریق فقه و یا خون — وراثت — جلوگیری کند
چکیده
در این مقاله نگارنده می کوشد تا با نقل مستقیم و مستندات فراوان از نزدیکان و طرفداران نامدار پادشاهی نوری بر افکار واقعی آنها تابانده، و نشان دهد که آنها گروهی هستند که چپ ستیزی، مسلمان ستیزی و عدم اعتقاد به یک نظام دموکراتیک گوهر سلطنت طلبی شان را تشکیل می دهد. این گروه دارای افکار فاشیستی بوده، و فاشیزم خودرا نه تنها پنهان نمی کند، بلکه کاملاً آشکار از آن دفاع کرده و به اصطلاح می کوشد تا آن را تئوریزه هم بکند. البته تبدیل یک چنین گروه فاقد پایگاه اجتماعی در میان اقشار مختلف مردم ایران به یک رژیم سیاسی، فقط از طریق مداخله و پشتیبانی دولت های خارجی – مثلث آمریکا- اسرائیل و عربستان سعودی ، و یا مثلث غربی-عبری-عربی – امکان پذیر است.
مقاله دارای یک مقدمه کوتاه و سه بخش است. بخش اول به سخنرانی اخیر رضا پهلوی و دیدگاه ها و عملکرد او اختصاص دارد. بخش دوم به نزدیکان و طرفداران شناخته شده رضا پهلوی و مواضع و افکار آنها اختصاص دارد. نتیجه گیری از بحثهای مقاله در بخش سوم آن خواهد بود. نگارنده یادآوری میکند که پژوهش متکی بر واقعیت های ستبر راهگشای بحث های ناقدانه علمی و فرآهم آورنده امکان انتخاب است. هدف مبارزه آزادیخواهانه ایرانیان یک جمهوری دموکراتیک سکولار عدالت طلبانه است، نه تشکیل یک حکومت فاشیستی راست افراطی.
نور تاباندن بر افکار ضد دموکراتیک و فاشیستی آنهایی که ادعای آزادی مردم ایران را دارند “ریختن بنزین بر آتش” نیست، بلکه وفاداری به اصول عقیدتی خود، از جمله روشنگری برای مردم داخل ایران است که هر روز با کوهی از مشکلات دست و پنجه نرم کرده، و توسط رسانههای دشمنان ایران، از تلویزیون سعودی [ایران] اینترنشنال گرفته تا بقیه بمباران میشوند. اعتقاد به “همه با هم” هم یک اعتقاد سست است، چرا که تجربه انقلاب ۱۳۵۷ بخوبی بی فایده بودن آنرا نشان داد. اتحاد با کسانی که علنا افکار ضد دموکراتیک خودرا بیان میکنند نیز کاری است بس بی فایده و ضد میهنی.
تمامی آنچه که در این مقاله از افکار این گروه نقل میشود دارای منابع معتبر میباشد. اگر به هر دلیل لینک به این منابع فعال نیستند، خوانندگان گرامی علاقمند میتوانند با فرستادن ایمیل به دانشگاه نگارنده اصل مقاله با منابع آنرا دریافت کنند.
مقدمه
روز جمعه ۱۳ خرداد ۱۴۰۱، ۳ ژوئن ۲۰۲۲، رضا پهلوی در یک “کنفرانس،” که ظاهرا هدف آن صحبت کردن مستقیم با مردم داخل کشور بود، شرکت کرد. این “کنفرانس” از طرف رضا پهلوی موضوع تازهای نیست. در طول ۱۳ سال گذشته، از زمان جنبش سبز مردم ایران، هرگاه حرکت و جنبشی در ایران اتفاق افتاده که در آن عدهای از هموطنان ما جان خودرا از دست داده اند، رضا پهلوی بیانیهای صادر میکند، و ادعاها و قولهای جدیدی را مطرح میکند، ولی به محض اینکه آن حرکت موقتاً خوابیده تا دوباره سر باز کند، سیر حوادث موضوعهای مهم دیگری را بوجود میآورد، و او دوباره به لاک خود خزیده است، و مانند همیشه مشغول خوشگذرانی و زندگی شاهانه میشود تا حرکت دیگری به دست مردم رخ دهد. “کنفرانس” ۱۳ خرداد ۱۴۰۱، که ظاهرا بخاطر شرایط وحشتناک اقتصادی مردم ایران و اعتراضات آنها به دولت بی لیاقت ابراهیم رئیسی بود، نیز بر همان روال بود، و نه تنها نفس کار جدید نبود، بلکه همانطور که در دنباله این مقاله بحث میشود، نکته جدیدی نیز در صحبتهای رضا پهلوی نبود.
واکنشها به این موضوع بسیار گوناگون بوده اند. بخش مهمی از فعالان سیاسی خارج از کشور از رضا پهلوی شدیدا انتقاد کردند. بخشی نیز آنرا “مقدمه” اتحاد بین مردم قلمداد کردند، در حالیکه همانطور که در دنباله این مقاله بحث میشود، خود رضا پهلوی و هواداران او از مهمترین عوامل تفرقه بین ایرانیان، بخصوص آنهایی که در خارج از ایران هستند، میباشند. در داخل کشور نیز برخی از فعالان سیاسی به “کنفرانس” رضا پهلوی واکنش نشان داده و از آن شدیدا انتقاد کردند. نمونه خوب این واکنشهای داخلی مقاله آقای عبد الله مومنی، از فعالان و رهبران سابق دانشجویی داخل کشور بود، که بخاطر مبارزات خود با نظام حاکم بارها به زندان افتاده اند. ایشان در مقاله خود شدیدا به رضا پهلوی انتقاد کردند، و هرگونه “نسخه پیچی” او برای مبارزات داخل کشور را رد کردند.
در مقابل، سلطنت طلبان، شاه الهی ها، چپهای بریده سابق که حال “نئو لیبرال” شده اند، و “مظنون”های همیشگی که هربار که فکر میکنند جهت وزش باد عوض شده آنها نیز باید تغییر موضع و جهت دهند، به وجد آمده و چنان عمل میکنند که گویی جمهوری اسلامی در طول روزها و حداکثر هفتههای آینده سقوط خواهد کرد، و آنها به همراه “شاهنشاه” خود، مانند احمد چلبی عراقی، با هواپیماهای باربری ۱۷ C ارتش آمریکا وارد ایران شده، با استقبال گرم مردم روبرو خواهند شد، و انتقام گیری خود را که همیشه دیگران را به آن تهدید میکنند آغاز خواهند کرد. رضا پهلوی نیز مستقیما به کاخ نیاوران خواهد رفت و تاجگذاری خواهد نمود، جسد پدر خود را نیز از قاهره به تهران منتقل خواهد کرد، و در سال ۱۴۲۰ در سن ۸۱ سالگی “جشنهای ۲۶۰۰ ساله” پادشاهی در ایران را برگزار خواهد نمود.
بخش اول: رضا پهلوی چه گفت؟
مستقل از اشتباهات فاحشی که رضا پهلوی در صحبتهای خود داشت که این برداشت را به شنونده میداد که او آن قدر به پیروزی سلطنت طلبان ظرف چند روز امیدوار بود که حتی فرصت نکرده بود متنی را که مشاورانش برای او نوشته بودند، چند بار بخواند و تمرین کند — مناسب را متاسب، و مبارزاتی را مبرزاتی خواند — و روشن بود که به کلی از تحولات کشور بی اطلاع است — او به کشته شدگان مردم لرستان اشاره کرد که وجود خارجی ندارند — مستقل از کارنامه چهل ساله رضا پهلوی که نگارنده در مقالهای پژوهشی نشان داد که تنها هدف آن رسیدن به قدرت با کمک دولتهای خارجی است، و اگرچه به گمان نگارنده در صحبتهای رضا پهلوی هیچگونه نکته جدیدی وجود نداشت، ولی چون هواداران او چند جمله و ادعای او را بزرگ کرده اند، در آغاز به چند نکته اصلی ادعاهای های او میپردازیم و آنها را تحلیل نموده و بحث میکنیم.
“اپوزیسیون مردم داخل ایران هستند“
بعد از نزدیک به ۴۳ سال مبارزه مردم ایران برای بازگرداندن کشور به مسیری که انقلاب ۱۳۵۷ نوید آنرا داده بود، ولی هیچگاه به ثمر نرسید؛ بعد از جنبش اصلاحات؛ قیام دانشجویی ۱۳۷۸؛ جنبش سبز مردم در ۱۳۸۹-۱۳۸۸ وجان باختن بیش از ۳۶ نفر از جوانان ما، که حاکمیت مدعی بود با این توضیح که نیمی از آنان بسیجی بودند، و حدود ۱۱۰ نفر که نگارنده در آن زمان در مقالهای بر اساس گزارش ها نام برده بود، و زندانی شدن رهبران شریف آن در سال ۱۳۸۹ که تا بحال ادامه دارد؛ بعد از تظاهرات دی ماه ۱۳۹۶، و آبان ۱۳۹۸، و بعد از تظاهرات مردم اصفهان و خوزستان به بی آبی، آلودگی محیط زیست و هزار مساله دیگر، و بعد از آنکه برای دهها سال فعالان سیاسی خارج از کشوردائما میگفتند و مینوشتند که اپوزیسیون واقعی در مقابل نظام ولایت فقیه در داخل ایران است، رضا پهلوی بعد از ۴۵ سال زندگی در نهایت راحتی در آمریکا بدون اینکه حتی یک روز برای امرار معاش کار کرده باشد (خود رضا پهلوی گفته است که ۶۰ میلیون دلار ارث به او رسیده و در عین حال خرج زندگی اش را مادرش داده است. البته با درگذشت برادر، خواهر، اشرف پهلوی، و… نیز سهم مهمی به او رسیده است)، تازه به این نتیجه رسیده است که اپوزیسیون واقعی خود مردم در داخل ایران هستند. پس رضا پهلوی در طول چند دهه گذشته کجا بود؟
واضح است که وقتی “مشاوران” رضا پهلوی افرادی مانند شهریار آهی، امیر حسین اعتمادی، سعید قاسمی نژاد، امیر طاهری، رامین پرهام، رضا تقی زاده، و امیر عباس فخرآور باشند، “تحلیل” او — اگر بشود به آن تحلیل گفت — بهتر از این نمیشود. ولی هدف از بیان موضوعی که دهها سال است برای فعالان سیاسی صادق و میهندوست روشن بوده چیست؟
به گمان نگارنده هدف رضا پهلوی مصادره جنبش مدنی در حال شکل گرفتن مردم در داخل ایران به نام خود و هواداران شاه الهی خود میباشد. او به خیال خویش خود را در جلوی تلاش مردم برای برپایی یک حکومت دموکراتیک و مردمی قرار میدهد، و با گفتن اینکه “مردم شما اپوزیسیون هستید” خود را “راهنمای” آنها — بخوان “رهبر” — اعلام میکند، آنهم در حالیکه اگر او فرزند پدرخود، محمد رضا شاه، نبود، ولی بقیه خصوصیات، تحصیلات، و تجربه کنونی خود را دارا بود، اصلا مطرح نبود، چون او نه مبارزه کرده است؛ نه تحصیلات بالا دارد، نه زحمت کشیده تا درک کند مردم در داخل کشور در چه شرایطی هستند، و هزار “نه” دیگر. ولی به گمان او حکومت “حق و امتیاز ویژه” اوست، چون از “ژن خوب” دودمان پهلوی بهره میبرد. تنها چیزی که رضا پهلوی را مستحق حکومت می کند، خون است، چرا که خون رضاشاه و محمد رضا شاه در بدن او در جریان است که او را به “ژن برتر” تبدیل کرده است. ژنی که با ژن همه ایرانیان تفاوت بنیادین دارد. چون تنها و تنها اوست که دارای این “ژن ممتاز” است. بر مثال نژادپرستی، این “دودمان پرستی” است. دودمان رضا خان میرپنج که با افتخار طی بیانیه ای اعلام کرد من رهبر کودتا بودم و مجلس شورای ملی را “طویله” خواند و نمایندگان معترض را تهدید کرد که “طویله” را خواهد بست، همان طور که پدر رضا پهلوی با کودتای آمریکایی، انگلیسی، و آخوندی علیه زنده یاد دکتر محمد مصدق دوباره به قدرت رسید.
ولی صاحب “ژن برتر” ما هم راهی ندارد جز این که با تحریم های کمرشکن و حمله نظامی آمریکا، اسرائیل، و عربستان سعودی به پادشاهی سلطنتی دست یابد (نگارنده مستندات این ادعا را در مقالهای درباره کارنامه چهل ساله رضا پهلوی توضیح داده است). در این پروژه تنها چیزی که هیچ ارزشی ندارد، همان مردمی هستند که بعداً باید با سلطه کامل اقتصاد نئولیبرال زندگی شان بر باد می رود. دلیل دیگر این ادعای نگارنده، چپ ستیزی و مسلمان ستیزی سلطنت طلبان است که در بندی مستقل به آن پرداخته خواهد شد. اکثر مردم ایران مسلمان هستند، بسیاری از ایرانیان (مسلمان و غیر مسلمان) چپ و معتقد به سوسیال دمکراسی هستند. چپ ستیزی و مسلمان ستیزی معنایی جز مردم ستیزی سلطنت طلبان ندارد.
“نمیخواستم و نمیخواهم رهبر سیاسی باشم“
اگر رضا پهلوی نمیخواهد پادشاه باشد، پس چرا رسما اعلام نمیکند که قسم خود برای پادشاهی را پس گرفته است؟ چرا پایان نظام پادشاهی را رسماً اعلام نمی کند تا همه به صداقت او پی برند؟ اگر نمیخواهد رهبر سیاسی باشد، پس چرا، و تحت چه عنوانی با افراطیترین چهرههای سیاسی آمریکا ملاقات کرده است؟ به لیست ملاقاتهای او توجه کنید:
رضا پهلوی با سناتور جان مک کین که چند سال پیش درگذشت ملاقات نمود. مک کین بارها گفت “بدتر از جنگ با ایران داشتن سلاح هستهای توسط ایران است که بدین معنی بود که جنگ با ایران را برای جلوگیری از تولید سلاح هستهای توسط ایران ترجیح میدهد، اگرچه سازمانهای اطلاعاتی آمریکا اعلام کرده بودند که جمهوری اسلامی برنامه پژوهشی خود برای تولید سلاح هستهای را در سال ۲۰۰۳ متوقف نمود. مک کین همچنین آن آواز بدنام “ایران را بمباران کنید” را خواند، و با مریم رجوی رئیس جمهور مادام العمر سازمان مجاهدین نیز دیدار کرد.
رضا پهلوی در پایان صحبتهای خود با مک کین از سناتور پرسید “سناتور اگر ممکن است من سؤال آخر را بپرسم. در ارتباط با همان مسائلی که دربارهشان بحث کردیم. در آینده و ایرانی متفاوت شرایطی برای اعضای دستگاههای نظامی، اعضای سپاه پاسداران، چه پیامی برای آنها با توجه عنوان تغییر صلح آمیز در نظر دارید ؟ که گویی مک کین قرار است تصمیم گیرنده این موضوع باشد، و یا در آینده ایران نقشی داشته باشد
رضا پهلوی همچنین با سناتور تد کروز از تکزاس ملاقات نمود. کروز همیشه مواضع بسیار خصمانهای در رابطه با ایران داشته و یک ایران ستیز است. او از خروج غیر قانونی آمریکا از برجام حمایت کرد بارها ایران — نه جمهوری اسلامی — را دشمن نامیده است، و حتی ایران را تهدید به جنگ نمود.
رضا پهلوی با سناتور ارین هچ از یوتا نیز ملاقات کرد که چندی پیش فوت کرد و یکی از راستگراترین سناتورهای امریکایی بودکه از خروج غیر قانونی آمریکا از برجام و برقراری دوباره تحریمهای اقتصادی بر ضد کشور حمایت نمود.
رضا پهلوی با لویی گومرت، یکی از نمایندگان تکزاس در کنگره آمریکا، نیز دیدار نمود. گومرت در اوج مذاکرات هستهای بین ایران و کشورهای ۱+۵ در سال ۲۰۱۵ اعلام نمود، “زمان بمباران ایران فرا رسیده است.” او همچنین معتقد است که آمریکا نباید پولهای ایران در آمریکا را که از سال ۱۹۸۰ بلوکه شده بود پس میداد، و مذاکره بین ایران و آمریکا را “خنجر زدن از پشت به اسرائیل” اعلام نمود. گومرت به شدت مخالف برجام بود، و همچنین به شدت اسلام–ستیز نیز هست
پیتر روسکم، که تا ژانویه امسال یکی از نمایندگان آریزونا در کنگره آمریکا بود نیز با رضا پهلوی ملاقات نمود. او مخالف برجام و موافق خروج غیر قانونی آمریکا از برجام بود؛ از دولت ترامپ خواست که مانع از فروش هواپیماهای مسافری بویینگ به ایران شود، و در سال ۲۰۱۸ لایحهای را به کنگره برد تا فشار بر ایران افزایش یابد
برد شرمن، نماینده دمکرات کنگره از کالیفرنیا نیز با رضا پهلوی دیدار نمود. بعد از اعلام توافق برجام در سال ۲۰۱۵ شرمن اولین نماینده کنگره بود که با آن مخالفت کرد، اگرچه او با خروج آمریکا از آن نیز مخالف بود. علیرغم مخالفت با خروج آمریکا از برجام، شرمن خواهان تحریمهای شدیدتری علیه ایران بود و اعلام نمود که در آن صورت “ایران به آمریکا التماس خواهد کرد” که فشار را کم کند، و از سیاست “فشار حد اکثری” پامپئو و بولتون در برابر ایران نیز حمایت نمود. شرمن همچنین از مجاهدین خلق نیز حمایت کرده است، و از سالها پیش خواهان فشار بر ایران بوده است
استیو کینگ، یکی از نژاد پرستترین و اسلام–ستیزترین نمایندگان کنگره آمریکا نیز با رضا پهلوی دیدار کرد. نژاد پرستی کینگ آنقدر مشمئز کننده است که حتی حزب او، حزب جمهوریخواه، نیز در اظهارات نژاد پرستانه او را محکوم نمود، و تعداد زیادی از نمایندگان دو حزب عمده آمریکا خواهان اخراج او از کنگره شدند. او با تجزیه طلبان ایرانی ملاقات نمود، خواهان استقلال کردستان است، و مخالف برجام بود، و بعد از اعلام توافق درباره برجام در یک پیام ویدئو یی درباره آن دروغ بسیار گفت.
یکی از بدترین ملاقاتهای رضا پهلوی دیدار او با شلدون ادلسون، میلیاردر طرفدار اسرائیل بود. ادلسون در گذشته پیشنهاد نموده بود که آمریکا یک بمب اتمی در کویر مرکزی ایران بعنوان اخطار منفجر کند، و اگر ایران برنامه هستهای خودرا متوقف نکرد، بمب اتمی بعدی را بر تهران پرتابکند. خوشبختانه ادلسون چندی پیش به درک واصل شد.
اگر رضا پهلوی رهبر سیاسی نیست، و نمیخواهد باشد، چه کسی به او رسالت داده است تا با ضد ایران و ایرانیان ترین نمایندگان کنگره و سناتورهای امریکایی که بسیاری از آن ها خواهان حمله نظامی به ایران بوده اند ملاقات کرده، و به نام مردم ایران صحبت کند؟ حقیقت این است که رضا پهلوی، با همه تلاش خود برای پنهان کردن این موضوع، خود را پادشاه دارای قدرت مطلقه مانند رضا شاه و محمد رضا شاه می بیند، والا به نمایندگی از سوی چه کسی با جنگ طلبان برای حمله نظامی به ایران ملاقات کرده و این دیدارها ادامه دارد؟ فقط پادشاه دارای قدرت مطلقه است که خود به تنهایی به جای همه مردم تصمیم می گیرد. البته محمد رضا شاه به شدت در برابر کسانی که قصد داشتند به ایران حمله کنند، می ایستاد، ولی این “ژن برتر”، ژن “ضدیت با حمله نظامی به ایران” را از پدر خود ارث نبرده و معلوم نیست در خون او چگونه این امر ذاتی، تغییر ماهیت داده است. فیلسوفان که می گفتند انقلاب ماهیت و تغییر ذات محال است، به رضا پهلوی بنگرند که قاعده آنها را ابطال کرده است.
“چهل سال منتظر بوده ام“
دم خروس وقتی از لای عبا بیرون آمد که رضا پهلوی گفت، “چهل سال منتظر بوده ام.“ کسی که ادعا میکند نه میخواهد پادشاه باشد و نه رهبر سیاسی، چهل سال منتظر چی بوده است؟ با مردم “کنفرانس” داشتن؟ مصادره مبارزات مردم به نام خود؟ او ۴۳ سال است که در انتظار بازتولید سلطنت مطلقه است. اگر نبود، فرح پهلوی به دروغ یک وصیت نامه برای سلطنت او از سوی محمد رضا شاه پهلوی نمی ساخت و برخلاف مرحوم اردشیر زاهدی و برخی دیگر که با این جعل مخالف بودند، رضا پهلوی مطابق آن دروغ نامه سوگند نمی خورد. عباس میلانی در کتاب “شاه“ مفصل این دروغ را بررسی و افشا کرده است، و در حقیقت فرح پهلوی در یک پاورقی در کتابش گفته است که چون از منویات شاه اطلاع داشته، آن دروغ نامه را درست کرده است.
امر و نهی به مردم در داخل ایران
یکی از نکات عجیب صحبتهای رضا پهلوی خود را در بالای سر مردم قرار دادن، و جدا کردن خود از آنها بود. موضوع این است که مردم در داخل کشور به اعتراضات مدنی و مسالمت آمیز خود ادامه میدهند، و نیازی به رهبری از خارج ندارند. در عین حال، اصولا رهبری فردی نه مطرح است، و نه لازم. همانطور که مهندس میر حسین موسوی در زمان جنبش سبز گفت [قریب به مضمون]، “رهبری جنبش افقی است، نه عمودی،” که بدین معنی است که رهبری جمعی بوده و سلسله مراتب ندارد. ولی رضا پهلوی که ادعا میکند در کنار مردم است، حتی یکبار در صحبتهای خود اعلام نکرد که، “این هدف مشترک ما است که همه با هم، از جمله من، باید با هم انجام دهید.”
در عوض، رضا پهلوی، دقیقا مانند پدر و پدر بزرگ خود، فقط امر و نهی میکرد. یکبار گفت، “از خانوادههای کشته شدگان دلجویی کنید.” گویی مردم به این نیاز دارند تا کسی به آنها بگوید تا در غم مبارزان دیگر سهیم باشند. او همچنین گفت، “من از نیروهایی که در حال مبارزه هستند میخواهم که ایجاد یک ساز و کار هماهنگ کننده میان اعتصابات و تظاهرات را در دستور کار خود قرار دهند.” گویی این نیروها تا بحال خود به این نتیجه نرسیده بودند که باید اعتراضات مدنی و مسالمت آمیز در شهرهای مختلف با هم هماهنگ باشند. این تجربهای بود که مردم در زمان انقلاب ۱۳۵۷ داشتند، و رضا پهلوی تازه وارد آن عصر شده است.
حتی اگر این رفتار متکبرانه را با خوش بینی به عنوان “فراخوان” تلقی کنیم، رضا پهلوی بارها و بارها “فراخوان” داده است، ولی گوش شنوایی وجود نداشته و “فراخوان ها” شکست خورده اند. محفل سلطنت طلب “فرشگرد” که با رضا پهلوی روابط تنگاتنگ دارد سه بار فراخوان “ میدان میلیونی” داد، و رضا پهلوی با صدور بیانیهای از آن حمایت کرد، ولی حتی ۱۰ نفر از مردم هم در آنها شرکت نکردند.
سلطنت طلبان ممکن است که ادعا کنند، “اینبار شرایط فرق دارد.” بسیار خوب. از مردم بخواهید در فلان ساعت و فلان روز در هر شهر در جایی با سکوت فقط برای نیم ساعت جمع شوند، و یا بالای پشت بام منزل خود رفته و فریاد بزنند “زنده باد رضا پهلوی.” خواهیم دید که چند نفر از مردم در این فراخوان شرکت خواهند کرد.
سلطنت طلبان و شاه الهیها مبارزه در داخل ایران را با فحاشی به مخالفان خود، تهمت زدن به آنها، و دروغ و اغراق در صفحههای فیسبوک، و کانالهای تلگرام و اینستاگرام که با کلیک کردن چند دکمه انجام میشود اشتباه گرفته اند. بیشتر اینها اگر کسی فقط یک “پخ” بکند، سوراخ موش را حاضرند با هر بهائی بخرند، ولی به مردم در ایران امر و نهی میکنند که حکومت را برای آنها سرنگون کرده تا آنها با “شکوه” هرچه بیشتر و “پیروزمندانه” به ایران بازگردند. در ۴۳ سال گذشته هزاران تن از فعالان سیاسی چپ و مسلمان اعدام شدند و چندین برابر آن زندانی. سلطنت طلبان لطفا اسامی تمامی زندانیان سیاسی خودشان را منتشر کنند. راحت طلبی و اشرافیگری و اطراق کردن در کشورهای غربی تنها مبارزه سلطنت طلبان بوده است. بگذریم که نگارنده معتقد است که حتی اگر حکومت هم سرنگون شود، اکثریت بزرگ این سلطنت طلبان به ایران باز نخواهند گشت، چون حاضر نخواهند بود زندگی راحت خود در غرب را رها کنند، و به سرزمینی باز گردند که با کوه عظیمی از مشکلات روبرو است.
در عین حال، کسی که میگوید [قریب به مضمون]، “من وقت خودرا صرف کسانی که جزئی از مشکل هستند نمیکنم، و با آنانی کار میکنم که بخشی از راه حل هستند،” و همچنین ادعا میکند که هیچ گروه اپوزیسیونی را به رسمیت نمیشناسد [البته به غیر از حواریون خود]، با پیشنهاد خود او که گروههای مردم در شهرهای کشور اعتراضات و اعتصابات را هماهنگ کنند در تضاد کامل است. مگر این گروهها اپوزیسیون نیستند؟ به نظر میرسد که رضا پهلوی تصور میکند که همه مردم ایران از حواریون او هستند، و اگر نباشند قابل اعتنا نیستند.
این ادعا که اپوزیسیونی وجود ندارد در تضاد کامل با ادعاهای قبلی رضا پهلوی نیز هست. او که با به اصطلاح “شورای گذار،” که یک گروه تجزیه طلب است، “لاس سیاسی” زده است، آنرا در مصاحبهای تشکیلاتی نامید که او انتظارش را میکشید. او همچنین گفت، “بسیاری از مردم از من میپرسند که آیا اپوزیسیون برای نجات مملکت متحد خواهد شد؟ من فکر میکنم چنین اقداماتی [تشکیل “شورای گذار”] گامی است مثبت در جواب دادن به این سوال.” ظاهرا، حال “مغزهای متفکر” دور رضا پهلوی، از قبیل آهی، اعتمادی و قاسمی نژاد — که آخری خدمتگزار و حقوق بگیر لابی اسرائیل، یعنی به اصطلاح “بنیاد دفاع از دموکراسی ها” است — به این نتیجه رسیده اند که در “شان” رضا پهلوی نیست که با گروهی اتحاد کند، بلکه از همین حالا باید “شاهانه” رفتار کند، و “رهنمود” دهد.
حمایت رضا پهلوی از تحریمهای اقتصادی علیه مردم ایران
شرایط اقتصادی وحشتناک کنونی که مهمترین عامل در ظهور اعتراضات مردم، از اموزگاران و بازنشستگان گرفته، تا کارگران، کشاورزان و دیگر اقشار جامعه میباشد، زاییده چیست؟ به گمان نگارنده سه عامل مهم خالق این شرایط هستند: سو مدیریت، فساد ساختاری شده، و تحریمهای غیر قانونی، غیر انسانی، و سادیستیک آمریکا. مسول دو عامل اول نظام سیاسی است، ولی به گمان نگارنده مهمترین عامل تحریمهای آمریکا میباشد. دلیل آن به گمان نگارنده روشن است: هیچ کشوری در دنیا، حتی با دموکراتیکترین و پاکترین نظام سیاسی قادر به تامین خواستههای مردم خود نخواهد بود، مگر اینکه قادر باشد با دنیای خارج داد و ستد داشته باشد. بنا بر این، باید دید موضع رضا پهلوی، که ادعا میکند با مردم است، در قبال این تحریمها چیست؟
در یک مصاحبه با روزنامه دیلی تلگراف لندن در سال ۲۰۰۹رضا پهلوی از تحریم اقتصادی علیه کشور حمایت نمود، و از آن زمان تا بحال این موضع را بارها تکرار نموده است. رضا پهلوی ادعا میکند که حامی “تحریم هوشمند” است، یعنی تحریمی که فقط به سپاه و بنیادگرایان صدمه زند. مستقل از اینکه چنین تحریمی عملی نیست، بخصوص با توجه به نقش مهم سپاه و نیروهای وابسته به آن در اقتصاد کشور، و حتی اگر رضا پهلوی در این موضع خود صادق باشد، غرب گوش شنوایی برای آن ندارد، و بخش عظیم صدمات اقتصادی تحریمها را مردم عادی تحمل نموده اند، ضمن اینکه سلطنت طلبان نیز نه تنها از تحریم کامل اقتصادی حمایت میکنند، بلکه بخشی از آنان حتی طرفدار جنگ نیز هستند
رضا پهلوی اعلام کرده است که تحریمهای اقتصادی شرط لازم، ولی نه کافی برای سرنگونی جمهوری اسلامی هستند. به نظر او ]دقیقه ۵:۴۰ [شرط کافی حمایت دولتهای خارجی از اپوزیسیون است، که به گمان نگارنده معنی دیگری به جز جنگ ندارد. در صحبتهای دیگری ] دقیقه ۲۱:۵۰[ از تحریمهای اقتصادی بعنوان هزینهای که مردم باید بدهند تا جمهوری اسلامی سرنگون شود با صراحت تمام دفاع میکند. البته گفتن این موضوع برای پهلوی سوم که ۴۵ سال است در نهایت راحتی در آمریکا زندگی میکند ساده است.
در مصاحبهای با مجله راستگرای نیوزویک در دسامبر ۲۰۱۹ رضا پهلوی چنین ادعا نمود، “تا جایی که تحریمهای آمریکا مانع از اقدامات رژیم در منطقه میشود، مردم ایران انها را در درک کرده و از آن تقدیر میکنند.” حال اینکه چه کسی به رضا پهلوی، که ادعا میکند نمیخواهد پادشاه و یا رهبر سیاسی باشد، رسالت داده است که از طرف مردم ایران از دولت ترامپ تشکر کند بماند. او در فوریه ۲۰۲۱، یکماه پس از آغاز ریاست جمهوری بایدن، لغو تحریم ها را “بی فایده” نامید و با آن مخالفت کرد.
حمایت از جنگ و تقاضای کمک از عربستان و اسرائیل
اگرچه رضا پهلوی ادعا میکند که از حمله نظامی به ایران حمایت نمیکند، ولی دروغ کاذب بودن، و یا دستکم سست بودن آن به دلیل تناقض با برخی از اظهارات او، روشن تر از آن است که قابل چشم پوشی باشد. قبلا اشاره شد که در روز حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ رضا پهلوی پیشنهاد حمله به ایران را در یک رادیوی فارسی زبان جنوب کالیفرنیا مطرح نمود. همچنین در سال ۲۰۱۳، ۱۳۹۲، در زمان انتخابات ریاست جمهوری کشور که منجر به انتخاب آقای روحانی شد، وقتی موضوع مداخله نظامی در ایران در صدای آمریکا مطرح شد، رضا پهلوی چنین گفت] قریب به مضمون [ “چرا دخالت ] نظامی] نه ؟ مگر هیتلر بدون دخالت نظامی ساقط شد؟”
به خاطر همینگونه مواضع بسیاری از شخصیتهای دوران محمد رضا شاه، مانند مرحوم داریوش همایون آقای اردشیر زاهدی، و دکتر علی اکبر اعتماد راه خودرا از رضا پهلوی جدا کردند. در یک بیانیه جمعی توسط گروهی از سلطنت طلبان بخاطر مواضع رضا پهلوی درباره فدرالیسم، سخن گفتن درباره “ملیتهای ایرانی،” و تقاضا از شورای امنیت سازمان ملل برای رسیدگی به نقض حقوق بشر در ایران، به او شدیدا هشدار داده شده بود. اگر مسالهای به شورای امنیت ارجاع شود و بعد در چهار چوب فصل هفتم منشور سازمان ملل، که مربوط به صلح و امنیت بین المللی میباشد، مورد بررسی قرار گیرد، هر قطعنامهای که درباره این موضوع تصویب شود بالقوه میتواند بهانهای برای به اصطلاح “مداخله بشردوستانه” باشد، که نتیجه آنرا در، بعنوان مثال، لیبی دیده ایم.
در یک مصاحبه، پهلوی به صراحت از جنگ با ایران دفاع کرد ]دقیقه ۱۵:۱۲ به بعد [و چنین گفت، آپارتاید در آفریقای جنوبی با مقابله جهانی از بین رفت… دنیا یک جنگ جهانی راه انداخت تا” جلوی فاشیسم را بگیرد … دنیا در مقابل شوروی ایستاد… ما یک نظامی داریم مثل شوروی توتالیتر است، مثل نازیها فاشیست است و مثل آفریقای جنوبی تبعیض قائل می شود … جهان تا کی می خواهد منتظر شود؟… حکومتی که این همه مکافات برای دنیا ایجاد می کند. این چه سیاستی است که شما بسنده می کنید به دو تا پیام و در عمل کار اساسی نکرده اید؟… جامعه برون مرزی یکی از کارهایی که باید بکنند این است که پاشنه در دولتهای مختلف را بکنند”. اگر این سخنان دعوت به جنگ نیست، پس چیست؟ بی دلیل نیست که پهلوی سوم از انتخاب آقای ترامپ و به قدرت رسیدن افراطیترین و ضد ایرانترین سیاستمداران امریکایی خوشحال است ]دقیقه ۶:۵۵[ همانطور که از هجوم به عراق توسط دولت جرج بوش خوشحال بود.
حتی زمانی که رضا پهلوی نظر خودرا تغییر داده — کاری که بارها انجام داده است — و به نظر میرسد که خواهان گذار مسالمت آمیز از جمهوری اسلامی است، صحبتهای خود علیه خشونت را طوری بیان میکند که جا برای تفسیر آن بعنوان حمایت از استفاده از خشونت باز بماند. بعنوان مثال، در یک مصاحبه [دقیقه ۵۴:۳۵] رضا پهلوی چنین گفت، “اگر اسلحه داری، از اسلحه ات در دفاع از خود استفاده کن.” در مصاحبه دیگری با علیرضا نوریزاده [دقیقه ۱۳] رضا پهلوی چنین گفت، “اگر جمهوری اسلامی دست به سرکوب شدید بزند، انتظار میرود جهان مانند سوریه عکس العمل شدید نشان دهد،” که البته آن واکنش باعث جان باختن ۴۰۰،۰۰۰ نفر در آن کشور شد.
در مصاحبه با خبرگزاری و وبسایت بلومبرگ در ماه جون ۲۰۱۸ پهلوی خواهان یک “انقلاب دموکراتیک” در ایران شد، ولی نگفت که چنین انقلابی چگونه قرار است انجام شود. او همچنین اعلام کرد که کمکهای عربستان و اسرائیل را برای “دموکراتیک” نمودن ایران قبول خواهد نمود. صرف نظر از کمکهای نقدی، برای نگارنده روشن نیست که عربستان چگونه کمکی میتواند به پهلوی و هواداران او دهد که نظامی نباشد و باعث خونریزی نشود. در مورد اسرائیل نیز باید بخاطر داشت که این کشور در سالهای ۲۰۱۰ و ۲۰۱۱ سه بار تا آستانه حمله نظامی به ایران پیش رفت. این موضوع بطور خیلی وسیعی در رسانههای امریکایی گزارش شده است. نه تنها پهلوی کوچکترین اعتراضی به اسرائیل درباره این گزارشها ننمود، بلکه از آن تقاضای کمک هم میکند. پهلوی حتی اعلام نکرد که هرگونه حمله اسرائیل به ایران فقط باعث تقویت رادیکالترین نیروها در ایران خواهد شد. بر عکس، در مصاحبه ۲۱ ماه جون سال ۲۰۰۹ خود با رادیو اسرائیل او ادعا کرد که مردم ایران خواهان همکاری با اسرائیل هستند. حتی اگر این ادعا در یک برهه زمانی مشخص درست بوده باشد، بعنوان مثال زمانی که صدام حسین و رژیم او به ایران حمله کردند، چگونه میتوان ادعا نمود که در حال حاضر مردم ایران با توجه به قصد اسرائیل برای حمله به ایران و نقش محوری آن در خروج غیر قانونی از برجام و برقراری دوباره شدیدترین تحریم علیه کشور، میخواهند با اسرائیل همکاری کنند؟
در سخنرانی خود در انستیتوی واشنگتن برای سیاست خاور نزدیک،” بازوی پژوهشی ایپک، مهمترین لابیگر بنیامین نتانیاهو و حزب او، لیکود، در آمریکا رضا پهلوی خواهان تغییر رژیم، رژیم چنج در ایران با کمک آمریکا شد. سوال مهم این است: این تغییر رژیم، آنطور که پهلوی میخواهد، چگونه میتواند بدون جنگ و حمله نظامی عملی شود؟
رضا پهلوی و نظام دموکراتیک
رضا پهلوی سوم همیشه خودرا بعنوان یک انسان دموکرات به جامعه معرفی نموده است. مستقل از ماهیت غیر دموکرات بخش عظیمی از هواداران او، که همانطور که در ادامه این مقاله نشان داده میشود برخی از آنها حتی ماهیتی فاشیستی دارند، و صرف نظر از اتحادی که پهلوی سوم مایل است با جناح ماورای راست آمریکا — رژیم عربستان — رژیم اسرائیل داشته باشد، اغلب مواضع او ضد دموکراتیک هستند.
اول، یک شخص واقعا دموکرات حقایق تاریخی را قبول میکند. امریکاییها خود أعتراف کرده اند که کودتای سال ۱۳۳۲ را آنها طراحی و رهبری کردند، ولی رضا پهلوی هنوز توانایی قبول این حقیقت تاریخی را ندارد و درباره کودتا میگوید، “درست است که پدرم از حمایت آمریکا برخوردار بود، ولی صحبت از کودتا کردن افسانه پردازیست. حکومت ]دکتر [مصدق محبوبیت خودرا از دست داده بود” که دروغی بیش نیست. ولی حتی درباره این موضوع نیز رضا پهلوی متناقض صحبت میکند. او بارها در گذشته اظهار نموده است که قبول دارد مردم به نهاد سلطنت و پدر او در انقلاب ۱۳۵۷ پشت کردند؛ اینجا، اینجا، اینجا ، و اینجا را ببینید . با وجود این اظهارات در جایی دیگر ]دقیقه ۴:۵[از بحث درباره دیکتاتوری پدر خود و شکنجه و اعدام مخالفان خود طفره میرود و میگوید “بحث من همیشه این بوده که بحث امروز ما این که گذشته ما چی بوده؟ خوب بوده، بد بوده؟ اشتباه شده یا نشده، نیست. دغدغه ما نبودن فضای آزاد سیاسی است” و در جایی دیگر ]دقیقه ۸:۲۵[ جنایات پدر را “دلسوزی بیش از حد برای مملکت” توصیف میکند. وقتی که تلاش میکند خیلی مانند پدر خود باشد، مانند او ]دقیقه ۸:۱۵[ همه گروههای اپوزیسیون آن دوران را وابسته به شرق و غرب مینامد ]این موضوع در خاطرات امیر اسد الله علم نیز بخوبی منعکس است، آنجا که شاه فقط خود و علم را میهندوست میداند و بقیه، حتی اعضای رژیم خودرا نوکر این و آن[، که دروغی بیش نیست.
رضا پهلوی انواع و اقسام صفات غیر واقعی را که نشان از ماهیت غیر دموکرات او دارد، در توصیف انقلاب بهمن ۱۳۵۷ بکار میبرد، مگر یک توصیف واقعی از انقلابی که اگرچه بعد از پیروزی منحرف شد، ولی خود انقلابی با شکوه بود که از حمایت اکثریت قریب به اتفاق مردم، و حتی بسیاری از هواداران کنونی خود که از گذشته خود ظاهرا پشیمان هستند، برخوردار بود. در یکی از پیامهای گذشته خود رضا پهلوی انقلاب ۱۳۵۷ را “انقلاب سیاه” نامید. در پیام خود به مناسبت چهلمین سالروز انقلاب، از آن بعنوان “گزینه ۵۷، اوردگاه ۵۷” و “بحران ۵۷” یاد نمود، این در حالی بود که پدر خود او در پیام ۱۵ آبان خود به ملت اعلام کرد، “شما ملت ایران علیه ظلم و فساد بپا خواستید. انقلاب ایران نمیتواند مورد تائید من بعنوان پادشاه ایران و بعنوان یک فرد ایرانی نباشد.” محمد رضا شاه همچنین در همان پیام گفت “من صدای انقلاب شما را شنیدم،” ولی ظاهرا فرزند او هنوز نشنیده است.
رضا پهلوی حتی غیر مستقیم ادعا کرد که در دوران پدر او مردم ایران لیاقت دموکراسی را نداشتند. در یک مصاحبه او چنین گفت، “پدرم بر این باور بود که باید ابتدا به مردم تا حدی آموزش دهد تا دموکراسی امکان پذیر شود. ابتدا باید جامعه مدنی ایجاد کند.” همین سخنان نشان از دانش سطحی رضا پهلوی ، و دروغ بافی برای توجیه دیکتاتوری پدر خود میباشد. محمد رضا شاه ۳۳ سال حکومت کرده بود، ولی در اسفند ۱۳۵۳ همان دو حزب قلابی ایران نوین و مردم را هم تحمل نکرد، و بساط آنها را جمع کرد، چون لابد میخواست تازه آموزش مردم را آغاز کند. رضا پهلوی حتی معنی جامعه مدنی را نیز نمیداند، چون این جامعه را مردم میسازند، نه یک دیکتاتور مطلق. از همه بدتر ادعای رضا پهلوی در رابطه با زندانی نمودن فعالان سیاسی توسط پدر او میباشد. او ادعا نمود که “بسیاری از انقلابیهای پشیمان شده آن موقع نزد من میایند و میگویند ، بهتر بود پدرت ما را بازداشت میکرد و اعدام“. دروغ از این بزرگتر گفتن سخت است.
دوم، یک انسان دموکرات واقعی با صراحت نظام سیاسی مورد قبول خودرا اعلام میکند، ولی رضا پهلوی بارها درباره این موضوع متناقض صحبت نموده است. او یکروز خودرا پادشاه اعلام میکند روزی دیگر یک فرد عادی. روزی میگوید هم مشروطه سلطنتی میتواند برای ایران قابل قبول باشد، و هم نظام جمهوری، ولی بعد به سرعت اضافه میکند که، “آیا وجود یک نهاد فرامسلکی و غیر سیاسی بعنوان یک “سمبل وحدت کشور” همچنان برای مملکت ضروری است یا نیست؟” که کلمات کلیدی طرفداران سلطنت است که همیشه ادعا دارند که پادشاد “مظهر وحدت کشور” است. حال چرا یک رئیس جمهوری بطور دموکراتیک انتخاب شده در یک نظام دموکراتیک نمیتواند چنین سمبلی باشد، بماند. در مصاحبه دیگر رضا پهلوی باردیگر علاقه خود را به پادشاه شدن ابراز کرد. در سال ۲۰۱۲ از او پرسیده شد که آیا هنوز هم سلطنت را نظام حکومتی مناسبی برای ایران میداند، که او در پاسخ گفت، “بله شخص شاه مهم است زیرا ایران کشوری چند قومیتی است که به شخصیتی بی طرف برای وحدت نیاز دارد. در دیگر کشورهایی هم که جامعه یکدست ندارند سلطنت توانسته نقش ثبات دهندهای داشته باشد ،” و بعد برای نمونه اسپانیای بعد از فرانکو را مثال زد. رضا پهلوی البته نگفت که بعد از مرگ ژنرال فرانکو و پادشاه شدن خوان کارلوس انتخابات آزاد برگزار شد و ایشان فقط سلطنت کردند، و دیکتاتور مطلق مثل پدر او نبودند، که خود او هم همان خصوصیات دیکتاتوری را گاهی عیان میکند .
پهلوی سوم گاهی ]دقیقه ۱۷:۱۲[ میخواهد “یا پادشاه و یا رئیس جمهور شود” و میگوید “اگر بعد از سرنگونی بهتر از من آدمی برای اداره امور مملکت پیدا نمی کنید بیایید بگویید بیا بشو رئیس جمهور. من هم کاندیداش میشوم. اگر بگویید اکثریت ما پادشاهی میخواهیم، شما همانجا باش به عنوان یک سمبل.” چهار ماه بعد از آن مصاحبه در جای دیگر ]دقیقه ۸:۲۷[ پهلوی سوم میگوید “من نه دغدغه حکومت دارم و نه قدرت؛ در این سنی هم که رسیده ام، بهترین نقشی هم که می توانم برای هموطنانم ایفا کنم نقش مشورتی و نصیحتی است” که با حرف قبلی او در تضاد است.
رضا پهلوی سوم یکجا ]دقیقه ۳:۵۸[ میگوید “پادشاهی به هزار و یک دلیل بهتر است،” و در جایی دیگربا صراحت تمام میگوید، “نظام پادشاهی از جمهوری بهتر است.” در جایی دیگر با خشم نقش یک پادشاه سمبولیک و غیر مداخله گر را رد میکند، ولی باز در جایی دیگر ]دقیقه ۱۷:۴۰[ پادشاه نمادین را قبول میکند و میگوید که مداخله پادشاه را سبب خراب شدن شرایط کشور و نوعی استبداد میداند. بطور اصولی این بالا پایین رفتن فکری چیزی نیست مگر عدم ثبات فکری و عدم درک شرایط سیاسی، چه در داخل کشور و چه در خارج. ولی ظاهرا دلیل دیگری نیز برای آن وجود دارد که از قرار زیر میباشد.
بر طبق آنچه که آقای انصاری، دستیار نزدیک پهلوی سوم در گذشته و پسر خاله مادر ایشان اعلام کرده اند، محمد رضا شاه ثروتی نزدیک به ۴۰ میلیارد دلار را برای رضا پهلوی باقی گذاشت، ولی او فقط در صورتی به این ثروت دست خواهد یافت که پادشاه ایران شود. بنا بر این اگر رضا پهلوی کاملا از پادشاه شدن چشم پوشی کند، به آن ثروت عظیم دست نخواهد یافت، و اگر اعلام کند که هدفش بازگرداندن سلطنت به ایران است تعداد زیادی از طرفداران خود را از دست خواهد داد.
اصولا رضا پهلوی قادر به درک دو نکته ساده نیست. یکی این نکته است که ادعای او درباره قرار داشتن او “در بالا و ورای جریانات و عقاید” که اخیرا هم چند بار تکرار کرده است هم بی اساس است، و هم بی معنی، چرا که رضا پهلوی ستون خیمه سلطنت طلبان است. بدون او سلطنت طلبان اگر بخواهند به قانون اساسی منسوخ شده قبل از انقلاب استناد کنند، کسی دیگری را برای پادشاهی ندارند چون فرزند ذکوری از محمد رضا شاه باقی نمانده است. نکته دوم این است که اصولا مداخله رضا پهلوی در سیاست اظهار نظر، و موضع گیری او در تضاد کامل با ادعای هرچند وقت یکبار او است که میخواهد پادشاهی نمادین باشد. چنین پادشاهی درباره مسائل سیاسی موضع گیری نمیکند.
سوم ، هنوز که او به قدرت نرسیده، برای دیگران خط و نشان میکشد و میگوید ]دقیقه ۳۲:۳۱[ که، رادیو فردا و صدای آمریکا باید “پاکسازی” شوند” که مقصود بیرون ریختن تمامی مخالفان او بخصوص آنهایی که شهرت به اصلاح طلب بودن دارند، میباشد.. در یک برنامه تلویزیون سلطنت طلب “من و تو” ]در زمان ۱:۱۳:۱۲[پهلوی اعلام میکند که تصفیه مدیران جمهوری اسلامی شامل نه تنها شامل مدیران اصلی و بالایی، بلکه مدیران رده میانه نیز خواهد شد. هنوز که رضا پهلوی به قدرت نرسیده، و تمامی دستگاه تبلیغاتی عظیم فارسی دولت آمریکا، تلویزیونهای لوس انجلسی و ایران اینترنشنال، “من و تو” و نوریزاده، به علاوه دهها وبسایت در کنترل هواداران او میباشد، برای مخالفان خود در خارج از کشور خط و نشان میکشد، و از تصفیههای گسترده در ایران پس از رسیدن به قدرت صحبت میکند. گویی او هیچ تصوری راجع به اداره یک کشور بزرگ و پیچیده با جمعیت ۸۳ میلیونی ندارد، و تصور میکند که جمع قلیل هواداران او قادر خواهد بود که ایران را اداره کنند، و هواداران جمهوری اسلامی در داخل کشور کوچکترین مقاومتی در برابر تصفیههای اینچنینی نخواهند کرد. باید به رضا پهلوی نتایج اینچنین تصفیههایی که آمریکا پس از اشغال عراق انجام داد را یادآوری نمود. مضحک این جاست که رضا پهلوی در عین اینگونه خط و نشان کشیدن ها، ادعا کرده است که بسیاری از افسران سپاه با او در ارتباط هستند و از شرایط داخل کشور به او خبر میدهند، و لابد همانها بعد از به قدرت رسیدن او شامل تصفیههای او خواهند شد .
رضا پهلوی را واقعاً باید به پروپاگاندای رسانه های وابسته به دولت های خارجی و جعل تاریخ دوران پهلوی از سوی آنها فروکاست. این رسانه ها با “عصر طلایی” ساختن از دیکتاتوری فاسد، سرکوبگر و تبعیض آمیز رضا شاه و محمد رضا شاه، رضا پهلوی را به نماد آن “عصر طلایی” خیالی تبدیل می سازند. در کنار اینها، با مشورت مشاوران، دائماً عکس های مشترک رضا پهلوی با همسر و فرزندانش را منتشر کرده و با توجه به حجاب اجباری جمهوری اسلامی، هر روز آنها را عریانتر می سازد تا به این طریق موج سواری کرده و بتواند ادعا کند، “اگر جمهوری اسلامی به زور شما را با حجاب می کند، من هیچ حداقلی برای پوشش قائل نبوده و نیستم و همسر و دختران من بهترین شاهد وعده من هستند. ” یعنی در حکومت مطلقه رضا پهلوی، خانم ها دستکم از آزادی پوشش و عریان شدن بهره مند خواهند شد. به همین دلیل است که سلطنت طلبان دائماً عکس های زنان و دختران در کنار دریا در دوران شاه را منتشر می کنند و می گویند “وضع ما این بود و اینها به این تبدیلش کردند. همین هم حق بزرگی است که دیکتاتوری جمهوری اسلامی شما را از آن محروم کرده و ما به شما باز پس می دهیم. “
رضا پهلوی اخیراً ادعا نمود که “جوانان ایران به راه پدر من می روند. ” این ادعا میتواند دارای دو معنا باشد. اول، جوانان ایران طرفدار دیکتاتوری مطلقه از نوع محمد رضا شاهی هستند. این دروغ است و نسل تحصیل کرده و جوان ایرانی خواهان دموکراسی، آزادی و عدالت است، نه دیکتاتوری مطلقه. دوم، رضا پهلوی هم به راه پدرش خواهد رفت، یعنی ساختن دیکتاتوری مطلقه. هر دو مذموم و محکوم هستند.
بخش دوم: اسلام-ستیزی، چپ-ستیزی، و فاشیسم حامیان رضا پهلوی
همانطور که در بالا ذکر شد، علیرغم استفاده ابزاری جمهوری اسلامی از اسلام و کاسبی با دین، هنوز اکثریت بزرگ مردم خود را مسلمان میدانند. اینرا به راحتی میتوان از مراسمی که مردم هر سال در سالگرد واقعه تاریخی عاشورا، یا سالگرد شهات امام علی، و دیگر روزهای مذهبی برگزار میکنند دید. در عین حال، بخش مهمی از فعالان سیاسی و حتی مردم عادی، چه مسلمان و چه بی اعتقاد به دین، گرایشهای چپ داشته، و معتقد به عدالت اجتماعی و سوسیال دموکراسی، و مخالفت با استثمار و استعمار هستند. تفسیر سوسیالیستی از گفتار امام علی و امام حسین – درست یا نادرست – هنوز بسیار جاری و ساری است، اما تفسیر نئولیبرالی از گفتار ائمه شیعیان کار نشدنی است. فقیهان اگر سیاست های نئولیبرالی را اجرا می کنند، با فقه جعلی شان ان را تأیید می کنند، نه ائمه. مسلمانان واقعی رهبران جمهوری اسلامی را یا مسلمان به شمار نمی آورند، و یا می گویند که آنها دکان اسلام و تشیع فروشی برای منافع خود باز کرده اند.
بنا بر این طبیعی است که گروهی که خودرا حامی مردم میداند، و ادعا دارد که حامی دموکراسی و آزادی بیان است، مسلمان-ستیز و چپ-ستیز نباشد. این بدین معنی نیست که نمیتوان به اعتقادات مذهبی مردم انتقاد کرد، ولی نقد واقعی بر اساس اسناد معتبر در تضاد کامل با مسلمان-ستیزی و چپ-ستیزی است. اگرچه چنین اصلی بدیهی و خیلی ابتدایی است، ولی از مهمترین خصوصیات سلطنت طلبان و شاه الهیها چپ-ستیزی، اسلام-ستیزی، و فاشیسمی است که در حمله به مخالفان خود به نمایش میگذارند که براستی شرم آور است. کافی است نگاهی به شبکههای اجتماعی از قبیل فیسبوک، تلگرام، توییتر و اینستاگرام انداخته شود تا واکنش خشم گینانه و مملوّ از فحاشی، تهمتهای بی اساس، دروغ و اغراق سلطنت طلبان و شاه الهیها به همه مخالفان خود دیده شود. هدف از چنین رفتاری وادار نمودن مخالفان سلطنت به سکوت است، که با رفتار کوباییهای تبعیدی در آمریکا، بخصوص در ایالت فلوریدا شباهت کامل دارد، که آنها نیز در طیف سیاسی در ماورای راست قرار دارند، و به همه مخالفان خود فحاشی کرده و تهمت میزنند.نه تنها رضا پهلوی حتی یکبار چنین رفتاری را محکوم نکرده است، بلکه رفتار و مواضع نزدیکترین مشاوران و سرسختترین و شناخته شدهترین حامیان او نیز مملوّ از چپ-ستیزی، مسلمان-ستیزی، و فاشیسم است.
به چند نمونه درباره این مشاوران و حامیان توجه کنید. نگارنده یادآوری میکند که آنچه که در دنباله میآید نقل قول از طرفداران شناخته شده و تحصیلکرده سلطنت میباشد، که میکوشند افکار فاشیستی خودرا در “زرورقی” از کلمات ملایم پنهان کنند، که همانطور که در دنباله میآید، در کار خود موفق هم نیستند. ولی اگر به پیروان عادی حامی رضا پهلوی در شبکههای اجتماعی نگاهی انداخته شود، تنها چیزی که مشاهده میشود فحاشی، تهدید، دروغ، بهتان، و اغراق است. آنان همان “لمپن پرولتاریا”- به تعبیر کارل مارکس- هستند که کارشان فعالیت در شبکه های اجتماعی است. مقصود نگارنده امثال سعید سکویی نیست که در “برنامه” تلویزیونی فقط به فحاشی و لات بازی میپردازد، بلکه آنهایی است که ظاهرا دارای تحصیلات بالا و سابقه طولانی در نوشتن هستند. کارنامه چند نفر از مدافعان سرشناس رضا پهلوی را مرور کنیم.
امیر طاهری و لیسیدن چکمه شاه
محمد رضا شاه در سال ۱۳۵۱ طاهری را به سمت سردبیر سیاسی روزنامه کیهان منصوب نمود که او تا پایان سال ۱۳۵۶ در آن باقی ماند. پس از انقلاب به لندن مهاجرت کرد، و از آن زمان دارای کارنامهای بس شرم آور است. وقتی در سال ۱۹۸۹ طاهری کتاب “لانه جاسوسی” Nest of Spies را منتشر کرد، دکتر شائول بخاش، استاد تاریخ در دانشگاه جرج میسون در ایالت ویرجینیا، در نقد خود بر این کتاب نوشت، طاهری “دائما از کتابهایی نام میبرد که ظاهرا ادعایهای او در آنجا وجود دارند، که در حقیقت وجود ندارند. اغلب اسنادی که او مرجع قرار میدهد در آن کتابها نیستند….” در مقالهای در ۱۱ جولای سال ۲۰۰۲ در روزنامه نیویورک تایمز طاهری ادعا کرد که اسامه بن لادن و به همراه آن بن لادنیسم مرده است، که آنهم ساختگی بود.
نورمن پادهرتز Norman Podhoretz یکی از سرسختترین هواداران اسرائیل در آمریکا است که سردبیر ماهانه راستگرای کامنتری Commentary میباشد. اغلب گفته میشود که او “پدر خوانده نئوکان ها” میباشد. در مقالهای که پادهورتز در سال ۲۰۰۷ در مجله خود منتشر نمود که عنوان آن “چرا باید ایران را بمباران نمود” بود [که نگارنده در همان مجله و همچنین در مقالهای جداگانه به آن پاسخ داد]، ادعا کرد که آیت الله روح الله خمینی چنین گفته، “ما ایران را نمیپرستیم. ما الله را میپرستیم. میهندوستی کلمه دیگری برای بت پرستی است. من میگویم بگذار این سرزمین [ایران] بسوزد. من میگویم بگذار این سرزمین در آتش و دود نابود شود، اگر اسلام در بقیه جهان پیروز باشد.” دکتر بخاش نشان داد که اصل این نقل قول از طاهری است و “هیچکس قادر نیست که کتابی را که طاهری ادعا میکند آن گفته خمینی در آن است را پیدا کند، نه در کتابخانه کنگره است، و نه در جستجویی در ادبیات فارسی در کتابخانههای جهان پیدا شد. خود نقل قول هم در مجموعه سخنرانیها و بیانیههای خمینی یافت نمیشود.”
ولی دو دروغ بسیار بزرگ طاهری ماهیت واقعی این شخص را نشان میدهد، و چون او سلطنت طلب سرسختی است و ظاهرا به رضا پهلوی هم نزدیک است، این امر نوری نیز بر ماهیت رضا پهلوی میتاباند. در ۱۹ ماه مه ۲۰۰۶ طاهری گزارشی ساختگی در روزنامه National Post کانادا منتشر کرد که در آن ادعا کرد که مجلس قانونی را تصویب کرده است که بر طبق آن هموطنان مسیحی، یهودی، و زرتشتی ما باید لباس با رنگهای مخصوص بپوشند که مذهب آنها را نشان دهد. روشن بود که طاهری میکوشید که بین جمهوری اسلامی و نازیها شبیه سازی کند. هم اسوشیتد پرس و هم رویترز بلافاصله این گزارش را رد کردند، و آقای موریس معتمد، نماینده یهودی مجلس نیز آنرا دروغ نامید. روزنامه کانادایی نیز فقط پس از چند ساعت گزارش را حذف کرد و در ۲۴ ماه مه در یک مقاله سردبیری از مردم ایران عذرخواهی کرد. طاهری هرگز دروغ خودرا پس نگرفت و ادعا کرد دو نماینده مجلس به او این خبر را داده بودند. الیانا بنادور Eliana Benador که مسول روابط عمومی طاهری بود از او دفاع کرد و گفت، “وقتی درباره ایران صحبت میکنیم، حقیقت یک چیز تجملی است. اگرچه حقیقت مهم است، [ولی] اینکه در چه طرفی قرار دارید [“فرشته یا ابلیس”] حتی مهم تر است.” به زبان دیگر، برای سرنگونی جمهوری اسلامی، اصل راهبردی “هدف وسیله را توجیه میکند” است.دروغ و تهمت مقدس هستند، چون ظاهراً اینها را به هدفشان می رسانند.
در ماه جولای ۲۰۱۵، فقط چند روز پس از امضای برجام، طاهری در توییتی ادعا کرد که “در اردوگاه اسلامی جوانان یک جوان ۱۴ ساله [ایرانی] به نام اکبر زرگرزاده، پس از آنکه آخوندی او را متهم به همجنس گرایی نمود، از شاخههای یک درخت بدار کشیده شد.” روشن بود که طاهری میکوشید از طریق دروغ خود امضای برجام را که یک خبر بسیار مهم بین المللی بود تحت تاثیر قرار دهد. این ادعا نیز به سرعت روشن شد که کاملا دروغ بوده و بخشی از پروژه هدف وسیله را توجیه می کند است.
همانطور که ملاحظه میشود، طاهری یک ایران-ستیز به معنی کامل آن است که از گفتن هیچگونه دروغی، با این امید که خشم جامعه بین المللی را علیه کشور بر انگیزد، و احیانا منجر به تحریمهای اقتصادی و حتی جنگ شود ابا ندارد. طاهری همچنین یک مسلمان-ستیز به معنی کامل آن است، چرا که او در حال حاضر رئیس شعبه انستیتوی گیتستون Gateston Institute در اروپا است. این انستیتو، که در سال ۲۰۱۱ توسط میلیاردر راست افراطی آمریکا نینا رزنولد Nina Rosenwald که پولهای فراوانی را در کوششهای اسلام-ستیزی هزینه کرده است تاسیس شد، یک موسسه راست افراطی از نوع محافظه کاران نوین، و اسلام-ستیز است که مرکز آن در نیویورک میباشد، و جان بولتون، سیاستمدار راست افراطی آمریکا، قبل از اینکه مشاور امور امنیت ملی دانالد ترامپ شود، مدیر آن بود.
حال چنین شخصی با چنین کارنامهای، و کسی که در آخرین “مصاحبه” خود با محمد رضا شاه در ۳ آبان ۱۳۵۵ چنان راجع به حزب شبه-فاشیستی رستاخیز صحبت میکرد که از خود شاه، موسس حزب هم، جلو زده بود، در یک سخنرانی در لندن در فوریه ۲۰۲۰ چنین گفت، “من به چند تا از این حملاتی که میشد به شاه به سرعت جواب بدم …. من باید ازش [محمد رضا شاه] تعریف میکردم؛ باید حتی تملقش را میگفتم؛ باید حتی چکمه هاش رو لیس میزدم.” حال کسی که افسوس میخورد که چرا چکمههای شاه را لیس نزده بوده، و حامی سرسخت سلطنت و رضا پهلوی است، قرار است برای مردم ایران آزادی، دموکراسی، و پیشرفت به ارمغان آورد؟ باور این موضوع حتی برای ساده لوحترین اشخاص هم غیر ممکن است. این سخن در واقع نه ادای دین به محمد رضا شاه پهلوی، بلکه ترویج چکمه لیسی رضا پهلوی است. به رعایا می گویند که چکمه لیسی وظیفه ای همگانی است. اینک نیز وقتی سلطنت طلبان به دیدار رضا پهلوی می روند، دست او را می بوسند.
رضا تقی زاده و مالیدن بیضه شاه
از تقی زاده همیشه به عنوان “دکتر” یاد میشود، ولی نگارنده نتوانست در اینترنت محل تحصیل و رشته تحصیلی او، و عنوان پایان نامه او را بیابد، و حتی سال تولد او هم ظاهرا از اسرار شاه الهی هاست و فقط ذکر شده که او “قبل از انقلاب” ۲۹ سال داشت، ولی اینکه “قبل از انقلاب” یعنی ۱۳۵۶ یا ۱۳۵۷، و یا ۱۳۴۰، روشن نیست. بارها ادعا شده که او استاد دانشگاه است، و یا بوده، ولی نگارنده نتوانست محل تدریس او را در اینترنت بیابد. این در حالی است که اگر، بعنوان مثال، نام هر یک از اساتید دانشگاه در هر نقطه ای از جهان جستجو شود، به راحتی روشن می شود که استاد کدام دانشگاه در کدام کشور می باشد و کارنامه علمی کامل او نیز در دسترس قرار می گیرد.
تقی زاده حتی رفت و آمدهایش به ایران در دوران پس از انقلاب را ، که دستکم تا پایان دهه ۱۳۷۰ ادامه داشته، پنهان کرده است و توضیح نمی دهد که در این سفرها دنبال چه بوده است. آنچه که روشن است این است که این مسافرتها برای سازماندهی انقلاب سلطنتی نبوده است. پس هدف چه بوده است؟ کارهای تجاری؟ سرمایه گذاری؟ روشن نیست. این سفرها با ادعای او که همیشه یک طرفدار پر و پا قرص رضا شاه و محمد رضا شاه و مخالف جمهوری اسلامی بوده، تضاد دارد.
همچنین مدت هاست که تقی زاده خودرا بعنوان کارشناس مسائل انرژی ایران معرفی میکند، و حتی درباره انرژی هستهای و برنامه هستهای ایران خودرا صاحب نظر میداند. حال چرا او “کارشناس” انرژی و برنامه هستهای است، که موضوعی است کاملا تخصصی، روشن نیست، بخصوص اینکه چون رشته تحصیلی او روشن نیست، نمیتوان حتی رابطهای بین این “کارشناسی” و آن تحصیلات پیدا کرد. آیا بین مسافرتهای او به ایران و “کارشناس” انرژی بودن رابطهای وجود دارد؟
آقای سیامک زند، هماهنگ کننده دیدارهای شاه با خبرنگاران خارجی که ۱۵ سال در این شغل در دربار پهلوی کار می کرد، در مصاحبه ای گفت [از دقیقه ۲۴ تا دقیقه ۴۵ ] که تمامی ادعاهای تقی زاده از روابط نزدیکش با شاه و فرح دیبا و قصه هایی که در این مورد تعریف می کند، دروغ است. به گفته زند، وقتی هوشنگ نهاوندی رئیس دانشگاه تهران بود، تقی زاده را رئیس روابط عمومی دانشگاه تهران کرده بود. نهاوندی وقتی رئیس دفتر فرح دیبا شد، در ژانویه ۱۹۷۷ در شبی که جیمی کارتر به ایران آمد ترتیبی داد تا مدیر کل روابط عمومی دفتر فرح دیبا [علی عراقی] عزل شود. سپس این پست را که تا ماه سپتامبر آن سال خالی بود، تقی زاده فقط به مدت سه ماه و نیم در اختیار داشت. اصلاً معلوم نیست تقی زاده در آن مدت دیداری با فرح دیبا داشته یا نه، چه رسد با شاه. آقای زند از فرح دیبا و سرپرست محافظان شاه می خواهد که اعلام کنند تقی زاده در حال دروغگویی است و سپس می افزاید که تقی زاده استاد هیچ دانشگاهی نیست و در این مورد هم دروغ می گوید. اگر استاد دانشگاهی هست، بگوید استاد کدام دانشگاه است و مدارک آن را ارائه کند. اینها ادعاهای نگارنده نیست، بلکه گفتههای یکی از کارکنان دربار شاه علیه شاه الهی دیگری است.
در مراسمی که برای “بزرگداشت” امیر طاهری برگزار شده بود، تقی زاده در میان خانمها این “انتقاد” را مطرح کرد که چرا بسیاری از نزدیکان شاه- به خصوص آقای]مرحوم [اردشیر زاهدی که داماد شاه و پدر نوه شاه است- در صد سالگی شاه سکوت کرده اند. او در این سخنرانی گفت شرم آور است که امثال زاهدی از برنامه اتمی جمهوری اسلامی و نفوذ منطقه ای اش در خاورمیانه دفاع کرده و آمریکا را به باد انتقاد می گیرد. او همچنین گفت در حالی که شاه دوستان بسیار نادری داشت، زاهدی از فرزند هم به او نزدیک تر بود. زاهدی “تخم های شاه را تو دست می گرفت. این شاید لفظ خیلی قشنگی نیست، ولی واقعیت است. خیلی ها بودند که دستمال ابریشمی می گرفتند برای مالیدن بیضه های شاه. ولی اردشیر زاهدی آن قدر نزدیک بود که در شوخی و از این جور چیزها، این کار را هم می کرد. و شاه این فرصت را به او داده بود. ولی حالا به این خاطر که همه خواسته های تو برآورده نشده، این بی اعتنایی واقعاً حق توست؟ ” تقی زاده از دیگر نزدیکان شاه نیز به تندی انتقاد کرد و ادعا نمود که برخی از آن ها خود را به جمهوری اسلامی فروخته اند. وقتی تقی زاده از دست گرفتن تخم های شاه و مالیدن بیضه های او توسط سران حکومت حرف می زد، خانم های سلطنت طلب به شدت ابراز احساسات کرده و کف میزدند. وقتی تقی زاده از به قول خودش سازندگان “عصر طلایی ” شاه انتظار دارد تا همچنان دستمال به دست گرفته و تخم های شاه را بمالند، تکلیف او با جمهوری خواهان سکولار عدالت خواه، چپ ها، مسلمانان، و… روشن است که چیست.
تقی زاده در مصاحبه ۸ اسفند ۱۳۹۷ با رادیو فردا نیز گفت: “یادم هست وقتی نخستین بار به دفتر میرفتم، دکتر نهاوندی به من گفت یک فندک طلا بخرم و من سیگار نمیکشیدم. بعد از چند روز از من پرسید شما آن چیزی را که از شما خواستم انجام دادید؟ گفتم کدام چیز؟ گفت خریدن فندک. گفتم نه، من سیگار نمیکشم. با خنده و شوخی از این قضیه گذشتیم ولی سهشنبه بعدش من متوجه شدم که به چه علت او چنین چیزی از من میخواست؛ برای اینکه به محض اینکه شهبانو نشستند، یکی از وزرا از میانه میز بلند میشد و میآمد تا قبل از شروع گفتوگو، ایشان هر از گاهی سیگاری دود میکردند و [آن وزیر] سیگار ایشان را روشن میکرد و دکتر نهاوندی نمیخواست این مداخله از طرف وزرا صورت بگیرد و ترجیح میداد من این کار را بکنم. البته من هرگز آن فندک را نخریدم و این سیگار به همان شیوه سابق روشن میشد. “
بله، در “دوران طلایی” شاه، نخست وزیر، همه وزرأ، و دیگر سران رژیم یک فندک طلا در جیب داشتند تا هر گاه فرح دیبا خواست سیگارش را بکشد، آن را با فندک طلایی خود برای او روشن کنند. بوسیدن دست های شاه، فرح دیبا ، ولیعهد، و کل خاندان سلطنتی نیز وظیفه همه کارگزاران حکومت بود که عکس های آن ها نیز موجود است. البته نگارنده اذعان دارد که آن دوران براستی طلایی بودند، ولی برای چاکران خاندان پهلوی، که همچون آخوندهای درباری و “دولت پنهان” کنونی ، کشور را غارت کردند. مرحوم امیر عباس هویدا همیشه شاه را “ارباب” می نامید. مرحوم علم که نزدیکترین فرد به شاه بود، شاه را “ارباب” و خود را غلام، بنده، چاکر، خاکپای، و… شاه می خواند. بوسیدن دست های شاه که هیچ، مرحوم علم چندین باردر خاطرات خود نوشته است که “پای شاه را بوسیدم. ” همه سران رژیم شاه برده این ارباب بودند.
امیر طاهری که آرزوی “لیسیدن چکمههای شاه” را داشت، و تقی زاده که درباره “مالیدن بیضههای اعلیحضرت” نوستالژیک میشود، دو نمونه از حامیان شناخته شده رضا پهلوی هستند که حال میخواهد برای مردم ایران پیشرفت، آبادانی، آزادی، و نظام دموکراتیک به ارمغان بیاورد. بدین ترتیب وظیفه همه نیروهای سیاسی روشن است: چکمه بوسی و بیضه مالی. فرهنگ سلطنت طلبان؛ فرهنگ ارباب و برده، ارباب و نوکر، ارباب و غلام، ارباب و چاکر، ارباب و جان نثار، ارباب و خاک بوس، و ارباب و خیلی چیزهای دیگر است. چون شاه مالک مطلقه همه چیز است. ولی این دونفر تنها نیستند. نمونههای دیگری نیز هستند که در دنباله توصیف میشوند.
رامین پرهام: “مشروطه طلبی نوین” از طریق دولت نظامی-تکنوکراتیک
یکی از چهرههایی که در میان حامیان پادشاهی و یا سلطنت مطرح میباشد رامین پرهام است، که ادعای “مشروطه طلبی نوین” دارد و میگوید سلطنت طلب نیست، بلکه مشروطه طلب است. او دکتری خودرا از دانشگاه ایلینوی در رشته بیولوژی مولکولی گیاهان دریافت کرد [که حاصل آن ۵ مقاله بود]، و در دانشگاه ویرجینیا نیز به مدت ۲ سال به پژوهش پسا-دکتری Postdoctoral مشغول بود که تا جایی که نگارنده میداند حاصلی از لحاظ مقالات علمی نداشت. او سپس به فرانسه رفت، چند سال در بخش خصوصی کار میکرد، و سپس تبدیل شد به تاریخدان، روشنفکر، فعال سیاسی، نویسنده سیاسی، کارشناس روابط ایران و اسرائیل، حتی هنرپیشه، و غیره. خلاصه، ایشان به قول معرف “همه فن حریف” میباشد. نگارنده نمیداند که در حال حاضر پرهام در کجا کار میکند.
برای آشنائی با افکار پرهام، بخشی از مصاحبه او با گروهی به نام “جمهوری بی خدایان” در اینجا عیناّ نقل میشود. دو نفر با پرهام صحبت میکنند، و از دقیقه ۲۱:۰۸ یکی از آنها از پرهام میپرسد، “حالا بیاییم تو مبحث مذهب و سیاست، چیزی که ما الان درگیرش هستیم. یک سوالی که همیشه مطرح است، که اگر، ما الان در یک کشوری صحبت میکنیم درباره اش که مذهب [در آن] نقش اصلی را دارد، حتی در برپایی و ادامه این حکومت. یک شرایطی را میخواهیم در نظر بگیریم که اگر حکومت ساقط بشه، این حکومت کنار بره، خوب، ما تعداد زیادی مبلغ مذهبی داریم و شرایط کشور بر اساس مذهبی تعریف شده. [پس] چه باید کرد، چه میشه کرد؟ تکلیف چی میشه، چه اتفاقی میافته برای زمانی که این حکومت با این شیوه دیگه نباشه. یک حکومتی بیاد که بخواد مذهب را کنار بگذره. این [روحانیون و آخوند ها] چه اتفاقی برای میافته؟ “
پرهام، بعد از کلی صحبت راجع به هرودوت، مغ ها ]روحانی دوران مادها، هخامنشیان، اشکانیان، و ساسانیان [و کاری که در زمان هخامنشیان کردند، و ده مطلب دیگر که هیچگونه ربطی به سوال بالا نداشت، سر انجام [از دقیقه ۴۶ به بعد] چنین گفت:
“بحثی بود با یک آخوند در ارتباط با سیستانی و خامنهای، در بی بی سی هم بود. سه سال پیش بود در برنامه “پرگار” و اونجا در پاسخ داریوش کریمی [مجری] که صریحا و صراحتا از من پرسید که آقای پرهام اگر فردا قدرت در دست شما بیفته، و حکومت در دست شما باشه چکار خواهید کرد با روحانیت شیعه، چون عنوان برنامه [پرگار] اصلا بود “آینده روحانیت شیعه در ایران.” [کریمی پرسید] اگر قدرت در دست شما باشد چکار خواهید کرد، بلافاصله گفتم که حتی اگر شده از قوه قهریه دولت استفاده کنیم، برای اینکه کل این دستگاه را جمع کنیم، و بفرستیم به عتبات، جایی که جغرافیای طبیعی شونه، جغرافیای زبانی، فرهنگی، و تاریخی شونه، من این کار را خواهم کرد. یعنی حتی اگر شده، در اونجا [برنامه پرگار] به اون آخوند شیعه که مخاطب من بود در مناظره گفتم، رو کردم به اون و گفتم که یا به زبون خوش میروید از ایران — این مال سه سال پیش بود، [تظاهرات] دی ماه [۱۳۹۶] اتفاق نیفتاده بود– با به زبون خوش میرید، و یا با زبانی که خوش نخواهد بود. یعنی، به هیچ عنوان، نه تحت عنوان، نمیدونم یک نوع برداشت عجیب غریب از عدالت justice, نه با هیچ توجیه سیاسی، نه با هیچ توجیه تاریخی، نه با هیچگونه توجیهی نمیشه تداوم دستگاه روحانیت شیعه در ایران را قبول کرد، و تحمل کرد، و پذیرفت. به هیچ وجه. ببینید، اینها از دیدگاه تاریخی که میدونید، مقر شون در عتبات بوده، یعنی در جایی که از دوازده امام شیعه، یکی شون که نیست، مفقود الاثره، بقیه شون عمدتا اونجا خاک شده اند، یک نفرشون فقط قبرشون در ایرانیه، آنهم [امام] رضا است که اگر اشتباه نکنم.”
مجری که به گوشهای خودرا باور نداشت پرسید، “شما الان گفتید شما میخواهید اینها را به زور از کشور بندازید بیرون؟ یه هم چین چیزی گفتید؟”
پرهام: “بله، بله، گفتم.”
مجری [که شوکه شده بود]: “خوب، اینکه دموکراتیک نیست. مگر اینها شهروند کشور نیستند؟”
پرهام: “[دموکراتیک] نباشه . مگه حتما باید دموکراتیک باشه؟”
مجری دوم: “شما میگویید با زور اسلحه هم که شده باید اینها را بفرستید نجف. بعد از شما سوال شد که اونجا [ایران] مسجدی باشد که یک امام جماعتی بخواد، چه اتفاقی میافته [پرهام: (امام جماعت) نباشه]. این [استفاده از] قوه قهریه به قول رامین [مجری اول] دموکرتیک هست؟”
مجری اول: “اینها شهروند کشورند و چون با شما هم عقیده نیستند میخواهید با زور از کشور بندازیشون بیرون؟”
پرهام: “خوب دارم توضیح میدهم دیگه. [مجری: من شوکه شدم.] بهر حال ببینید مساله قدرته و بقا است. من تنها ایران برام مهمه، نه بقای روحانیت شیعه، و اینکه روحانیت شیعه به [تریج] عبای حقوق دموکراتیکش بر میخوره یا نمیخوره. اگر بر میخوره، بخوره. بیبینید، اینها، همون جور که گفتم، حکومت مطلقه داشتند. کارنامه شون هم مطلقا ویرانگره. یعنی هر کسی که ادعا میکنه بتونه یک نقطه مثبت که به هزینه اش بیرزه از کارنامه اینها بیاره بیرون در این ۴۰ سال، بزاره، خوب بیاد بزاره. اینها کسانی هستند که منابع طبیعی، منابع آبی، و منابع انسانی ما را نابود کردند. اینها بنیه صنعتی کشور را نابود کردند. اینها از ایران چهره کریه آدمهای دزد، پولشو، قمه زن به دنیا عرضه کردند. یعنی چهره ایران چهره جشنهای هنر شیراز نیست. چهره ایران اینان. لبخند کریه [محمد جواد] ظریفه. چهره ایران الان [سرلشگر] قاسم سلیمانی است. چهره ایران الان اسحاق جهانگیری است. چهره ایران اینان. در نتیجه، مطلقا، اولا افراد در برابر کارنامه شون مسولند، مطلقا باید پاسخگو باشند. شما وقتی میگویید دموکراتیک هست یا نیست، اساس قانون حکومت دموکراتیک accountability مسئولیت قبول کردن است، یعنی شما پاسخگو باشید دربرابر مسٔولیتی که داشتید و کارنامهای که از خود به جا گذاشتید. دومأ، همه این را میدونند. تحقیقات بی شماری شده. اونچی که الان در ایران به عنوان روحانیت شیعه میشناسید، که تعداد شون مشخص نیست، برخی منابع میگن ۱۵۰،۰۰۰، برخی میگویند ۳۰۰،۰۰۰ نفر و یا بیشتر، اولا صد در صد حکومتی است؛ ثانیا، از ۴۰ سال پیش شبیه یک نوع کمینترن شیعه شده اند. یعنی اینها نوی انترناسیونال هستند که قاسم سلیمانی و سپاه قدس او فقط بخش نظامی برون مرزی اون است. یعنی اینها از آفریقا، آسیا، و از جاهای دیگه دنیا آدم آوردند ایران، تربیت کردند و فرستادن بیرون. یک بخش که بعدن باید مشخص بشه، وقتی دسترسی پیدا کردیم به بایگانیهای این حکومت، فرض کنیم مثلا ۱۵۰،۰۰۰ نفرند، فرض کنیم. میگم برخی منابع میگویند، نه بابا، دو برابر اینهاست.”
تا اینجا روشن است که آنچه پرهام میگوید این است که اگر او و “مشروطه طلبان نوین” — هرچه که هستند — به قدرت رسیدند، تمامی روحانیون را از کشور اخراج میکنند. چون در ادامه، با اعتراض [محترمانه] دو مجری روبرو میشود، و عقب نشینی میکند، باید مواضع پرهام را تا اینجا تحلیل کرد، چون چنین حرفهای بی اساسی را بارها تکرار کرده است.
اول، اینکه پرهام ادعا میکند، “جغرافیای زبانی، فرهنگی و تاریخی” روحانیون عتبات است نه تنها مضحک است، بلکه هیچگونه پایه تاریخی ندارد. روحانیون کشور ما ایرانیانی هستند که مذهب آنها شیعه است، وگرنه “جغرافیای” زبانی، فرهنگی و تاریخی اینها تماماً ایرانی است. این مثل این میماند که ادعا کنیم هر کسی که کشیش کاتولیک است، “جغرافیای زبانی، فرهنگی، و تاریخی” او واتیکان و شهر رم است، که مضحک تر از این امکان ندارد. این درست است که صفویان تشیع را مذهب رسمی ایران، آنهم بخاطر مقابله با امپراطوری عثمانی، نمودند، ولی اولا، تشیع در ایران از زمان دولت علویان در طبرستان در حدود ۱۲۰۰ سال پیش، و بعد آل بویه وجود داشت که طبیعتا به معنی آن است که روحانیون شیعه هم بودند، و ثانیا، صفویان تعدادی از علمای شیعه را نه از عراق، بلکه از بعلبک در لبنان به ایران آوردند که در حقیقت اصلا ایرانی نیز بودند.
شاه اسماعیل صفوی یک جوان ۱۴ ساله بود و نمیتوان پذیرفت که وی بدون حمایت شیعیان به قدرت رسیده باشد. زیرا منطقی نیست که حامیان وی از سنیها باشند و علیه مذهب خود، شاه اسماعیل را به نفع مذهب تشیع حمایت کنند. بنابراین، در ایران آن زمان شیعیان زیادی وجود داشته اند که صفویان به اتکای آنان توانستند قدرتی تشکیل دهند و در برابر عثمانی که یک امپراتوری پر قدرت مدعی سنی بود، بایستند، مقابله کنند، و در نهایت حکومت تشکیل دهند.
دوم، اگر کودکی در آمریکا [و بیشتر کشورهای جهان] متولد شود، حتی اگر پدر و مادر او مهاجر غیر قانونی در کشور باشند، آن کودک شهروند آمریکا خواهد بود، و آمریکا آن کودک را به بهانه اینکه پدر و مادر او مهاجر غیر قانونی هستند از آمریکا اخراج نمیکند، و در حقیقت قوانین بسیار محکمی درباره این موضوع وجود دارند، و سازمانهای حقوق مدنی به شدت از چنین شهروندانی، و حتی مهاجران غیر قانونی، دفاع میکنند. پرهام میخواهد ۳۰۰،۰۰۰ روحانی را که نه تنها خودشان ایرانی هستند و در ایران متولد شده اند، بلکه بقول معروف هفت جد آنها نیز در ایران بوده اند را به “جرم” روحانی شیعه بودن از ایران اخراج کند که مهیبترین و وحشتناکترین نقض حقوق بشر است. حتی جمهوری اسلامی میلیونها نفر از مردم افغان را پناه داد، ولی این جناب تئوریسین میخواهد شهروند ایرانی را از کشور خود اخراج کند.
سوم، فرض کنیم که پرهام و امثال او در ایران به قدرت برسند [که به گمان نگارنده احتمال آن از احتمال یخ زدن جهنم هم پایین تر است]، و بکوشند که ۳۰۰،۰۰۰ روحانی را از ایران به عراق بفرستند، که با توجه به اینکه اکثریت بزرگ روحانیون در جوانی ازدواج میکنند و دارای چندین فرزند هم هستند، چیزی حدود دستکم یک میلیون نفر خواهد بود. علاوه بر اینکه جامعه جهانی و سازمان ملل به چنین اقدامی شدیدا اعتراض خواهد کرد، چرا پرهام و امثال او تصور میکنند که عراق آنها را قبول خواهد کرد؟ اگر قبول نکرد، که نخواهد کرد، آنوقت پرهام و امثال او این یک میلیون ایرانی و یا بیشتر را در کجا قرار خواهند داد؟ در اردوگاههای “آموزش دوباره” استالینی، و یا در مزارع به سبک خمرهای سرخ در کامبوج؟ پرهام و هم پالگیها اینگونه میخواهند ایران را اداره کرده، توسعه دهند، و دموکراتیک بکنند؟
چهارم، چهره ایران نه جشن هنر شیراز است، نه آنچه که جمهوری اسلامی انجام داده است. چهره ایران تاریخ ۷۰۰۰ ساله آن، فرهنگ غنی آن، و دستاوردهای آن برای بشریت است. چهره ایران دهها هزار دانشمندان ایرانی هستند که هم در داخل کشور و هم در سراسر جهان نام ایران را پر آوازه کرده اند، از زنده یاد پروفسور مریم میرزاخانی گرفته تا بقیه. چهره ایران صدها هزار جوانانی هستند که در دفاع از کشور دربرابر حملات ارتش عراق، که با حمایت کل جهان صورت میگرفت، از کشور دفاع کردند و جان باختند.
پنجم، کاری که پرهام و همفکران میخواهند با اخراج شهروندان ایران از کشور انجام دهند دقیقا شبیه سیاستی بود که نازیها داشتند که هر کشوری را فتح میکردند، “غیر اریایی” ها را از آنجا اخراج میکردند. این تفکر فاشیستی است.
ششم، وقتی مجری به پرهام میگوید، “اینکه دموکراتیک نیست،” پاسخ پرهام این است که “مگه حتما باید دموکراتیک باشه؟” این یک تفکر فاشیستی، یا دستکم اقتدارگرا، است. ولی جالب است که در عین حال پرهام صحبت حکومت دموکراتیک و قانون اساسی دموکراتیک هم میکند. برای اثبات مدعای خود پرهام میگوید اساس حکومت دموکراتیک پاسخگو بودن است. این درست است، ولی چرا پرهام و همفکران این اصل را درباره آن ۳۰۰،۰۰۰ روحانی بکار نمیبرند؟ چرا نباید مانند افریقای جنوبی پس از سرنگونی رژیم آپارتید “کمیسیون حقیقت یاب” تشکیل داد؟ چرا نباید فقط رهبران اصلی را که مرتکب جنایت شده اند محاکمه کرد؟ حتی در اوج شور انقلابی ۱۳۵۷-۱۳۵۸ نیز جمهوری اسلامی فقط رهبران اصلی رژیم شاه را محاکمه کرد. مگر هر کسی که برای یک دولت جابر کار کرد حتما خود نیز جنایتکار و یا مجرم است؟ گناه همسر و فرزندان این روحانیون که باید اخراج شوند چیست؟
در ادامه مصاحبه مجری اولی به پرهام میگوید، “بعد از اینکه اینها را بگیم بریم سر این صحبتی که شما کردید، یعنی شما میخواهید یک دیکتاتور را بردارید، یک دیکتاتور دیگه بذارید سر جاش.”
پرهام: “من کی این حرف را زدم؟”
مجری: “[اینطور] نزدید، ولی دولتی که این چنین قدرتی داشته باشد که بتونه با شهرونداش که باهاش اختلاف نظر داره این چنین کنه، [در حالیکه] باید ببینیم یکی یکی [از روحانیون] کی چکار کرده، تو دادگاه، [نه اینکه] تمام کسانی که اسمشون آخونده. ولی چیزی که شما گفتید [این است که] همه آخوند ها را با هم بندازیم از کشور بیرون. البته هرکدام باید یک جرم خاصی باشه، نه اینکه [فقط به این دلیل که] هم عقیده هستند با اسلام، با آخوندهای دیگه، اگر کسی واقعا جرمی انجام داده، اینها نباید از کشور برن بیرون، اینها باید برن زندان. شما که راجع به چهره ایران میگید، خوب اگر اینکار را بکنید [چهره ایران چی میشه؟]، بفرمایید، من ممکنه منظور شما را درست نفیمیدم [نگارنده: مجری درست و دقیق فهمیده بود!].”
پرهام: “نه [اولین] دلیلی که شما بد فهمیدید [نگارنده: مجری بد نفهمیده بود!] اینه که حتما من بد توضیح میدم، و دلیل دومش اینه که بذارید استدلال من به آخرش برسه. ببینید، من گفتم سیستم روحانیت، اینها یک سیستم هستند، یه سری آدمن، یه سری قوأعد دارند، یه سری بودجههای دولتی دارند، که هر سال میبینید بودجههای اینها چقدره. میگن، مثلا، برای بنیاد باران، بنیاد حسن خمینی، بنیاد [محمد تقی] مصباح یزدی [که نام آن موسسه آموزشی-پژوهشی امام خمینی است]، اینها بودجههاشون از بسیاری از دانشگاهها بیشتر است. یک سیستمه، من گفتم. [داریوش] کریمی در برنامه سه سال پیش [بی بی سی] پرسید، این سیستم را من حتی اگر از قوه قهریه [مجبور شوم] استفاده کنم تا ریشه اش را بکنم، این کار را خواهم کرد.
می فرستمشون به عنوان [یک] سیستم در اونجا [عراق]، همونجایی که آقای سیستانی رفتند. یعنی شما نمیتونید در ایران آینده، اگر من قدرت داشته باشم، من رئیس حکومت باشم، نمیتونند در سمنان، قزوین، قًم، کاشان، تبریز، مشهد، در تمام این شهرها حوزه علمیه داشته باشند. یک چنین چیزی ممنوع خواهد بود. غیر قانونی خواهد بود. شما میتوانید یک حوزه علمیه در عتبات داشته باشید، یا ده تا، یا هرچند تا که بخواهید، اونجا طلبه تولید کنید. [ولی] شما نمیتونید این کار را در ایران بکنید. این بدین معنی نیست که کسی که بخواد نماز بخونه، روزه بگیره، میخواد عقدش اسلامی باشه، [میتونه]، در نتیجه یک آخوندی بلند شه بیادعقدشون را بخونه.”
تفکر واقعی پرهام در سوال بعدی دوباره خودرا بسیار روشن به نمایش میگذارد. مجری پرسید، “این دومی را که گفتید اجازه میدید، یک نفر بخواد آخوند باشه، اگر با پول شخصی خودشون حوزه علمیه را بگیم، اینکه دولت اجازه نده حوزه علمیه درست کنه، ولی اگر کسی بخواد با پول شخصی خودش این کار را بکنه، این مورد را شما اجازه میدید، در ایران آینده با پول شخصی خودش؟”
پرهام: “من به روحانیت شیعه حتی با پول خمس و زکات خودشون اجازه برپایی حوزه علمیه تولید آخوند در ایران را نخواهم داد؛ تحت هیچ عنوانی.”
مجری: “پس آزادی بیان شما باهاش مخالفید؟”
پرهام: “من با آزادی بیان موافقم. ببینید، همونطور که گفتم من برای هر چیزی حد و حدودی قائل هستم. تفکر من [در] چهارچوب آتنی است. در آتن باستان، یکی از ویژه گیهای مهم میزان در هر چیزی بود [پرهام چند کلمه فرانسوی نامفهوم میگه]، یعنی هر چیزی که این دنیایی است، هر چیزی که طبیعی است، هر چی تو این دنیا هست، یک حد و حدودی داره.”
مجری: “آزادی بیان اگر حد و حدود داشته باشد، دیگر آزادی بیان نیست.”
پرهام: مگر نازیها در المان آزادی بیان دارند؟” مجری: “ندارند، ولی باید داشته باشند.”
صرف نظر از اینکه “بنیاد باران” متعلق به آقای سید محمد خاتمی و یاران است و تا جایی که نگارنده میداند بودجه دولتی ندارد؛ صرف نظر از اینکه بنیادی به نام “بنیاد سید حسن خمینی” وجود ندارد، ادعاهای پرهام را دوباره بررسی کنیم.
اول، در غرب، بخصوص در آمریکا، انواع و اقسام “حوزههای علمیه” مسیحی و یهودی وجود دارند. اینها نه تنها از پرداخت مالیات معاف هستند، بلکه انواع و اقسام کمک ها را نیز دریافت میکنند. کار اینها تولید کشیش و خاخام، یعنی اخوندهای مسیحی و کلیمی است. در حزب جمهوریخواه آمریکا گروههای مسیحی افراطی نیز دارای نفوذ بسیار بالایی هستند.
دوم، در ادامه همین مصاحبه، پرهام میگوید که همه ادیان در ایران تحت کنترل او اجازه داشتن “حوزه علمیه” خواهند داشت، بجز شیعیان، حتی اگر با پول خودشان و یا با پول مردم — خمس، زکات، و سهم امام — باشد. این نه تنها به معنی وحشت امثال پرهام از توانایی تشیع برای جذب مردم است، بلکه به معنی هدف قرار دادن بخش بخصوصی از جمعیت یک جامعه نیز هست، که چیزی بجز تبعیض نیست. با اینحال، پرهام ادعا میکند که این دیکتاتوری [و تبعیض] نیست.
سوم، آنچه که در تفکر آتنی دارای حد و حدود بوده، پدیدههای طبیعی بوده است، یعنی، زمین، آسمان، ستارگان، عالم هستی، و غیره، و هیچ ربطی به حد و حدود گذاشتن برای آزادی کلام که مخلوق بشر است ندارد.
چهارم، حزب “انتخاب دیگر برای آلمان” Alternative for Germany یک حزب راستگرای افراطی است که در درون آن، بخصوص در سطح محلی، گروههایی که شبه-نازی هستند فعالیت میکنند. این حزب در انتخابات آلمان نیز شرکت نموده و دارای کرسیهای پارلمانی است. در داخل حزب جمهوریخواه آمریکا تمایلات نازیسم وجود دارد — بعنوان مثال اینجا، اینجا، و اینجا را ببینید — وهمچنین در میان برخی از نمایندگان آنها، هم در سطح ایالتی و هم در سطح کشور.
پنجم، پس از عقب نشینی خود، پرهام میگوید که قصد او اخراج “سیستم” روحانیت شیعه از ایران و فرستادن آن به تبعید در عراق است. معنی این چیست؟ بستن درهای حوزههای علمیه در ایران و فرستادن روحانیون ارشد به عراق؟ اگر عراق آنهارا قبول نکرد، تکلیف چیست؟ اگر طلاب دربرابر بستن حوزهها مقاومت کردند، تکلیف چیست؟ دولت تحت کنترل پرهام با “قوه قهریه” به حوزهها حمله کرده، و طلاب را قتل عام خواهد کرد؟ به نظر نمیرسد پرهام راجع به این جنبههای آنچه که قول میدهد انجام دهد فکر کرده باشد. شاید تصور او این است که طلاب به محض رسیدن او به قدرت فرار خواهند کرد.
ششم، پرهام “مشروطه نوین” را نظامی تعریف میکند که در آن “قانون پادشاه است،” ولی خود اگر به حکومت برسد، اولین اقدام او، در نهایت بی قانونی و برخلاف همه اصول و قوانین برای حقوق شهروندی، اخراج شهروندان ایران از کشور اجدادی خود با به زور فرستادن آنها به کشور دیگری است. در نتیجه “مشروطه نوین” پرهام همان استبداد پیر پهلویها است. محمد رضا شاه پس از تاسیس حزب شبه-فاشیستی رستاخیز در اسفند ۱۳۵۳ اعلام کرد که هرکسی که نظام تک حزبی او را قبول ندارد، پاسپورت خودرا دریافت کرده و از ایران برود ]در دنباله این اقدام شاه بحث خواهد شد [. محمد تقی مصباح یزدی، آخوند درباری، نیز اعلام کرد که هر کسیکه نظام “اسلامی” کشور را قبول ندارد، پاسپورت خودرا گرفته و از ایران خارج شود. پرهام یاران و همسفران خوبی در تاریخ معاصر ایران دارد.
چون پرهام برای بار دوم به آن برنامه “پرگار” بی بی سی اشاره نمود، باید دید در آن برنامه چه گفته شد. آقای داریوش کریمی، مجری برنامه از پرهام [از دقیقه ۲۵ به بعد] پرسید، “اگر [روحانیت شیعه به عراق] نره، [آیا] یک حکومت غیر دینی میتونه اینرا تحمیل کنه؟ این را به اینها [روحانیون] بگه که شما بلند شین از این مملکت برید؟”
پرهام: “اگر اون حکومت غیر دینی را منظورتون مثلا [حکومتی است که] همفکر منه، مثل میزنم، اگر حکومت غیر دینی منم، من اولین کاری که بکنم اینه.”
کریمی: “شما اینها را به اجبار کوچ خواهید داد؟” که پرهام در پاسخ گفت، “بله، به اجبار.” بعد از اینکه روحانی شرکت کننده در همان برنامه اعتراض کرد، و گفت که [قریب به مضمون] “شما که از دموکراسی و حقوق بشر صحبت میکنید، چگونه حقوق من را که فقط با شما هم عقیده نیستم، نادیده میگیرید، و میخواهید من را از سرزمین مادری من به اجبار کوچ دهید؟” پرهام پاسخی داد که بخوبی افکار فاشیستی او را بخوبی نشان میدهد. او چنین گفت [از دقیقه ۲۵:۳۸ به بعد]،
“نه اصلا، اصلا. من نقد خودرا به دموکراسی هم دارم. وقتی از ضرورت صحبت میکنم، از ضرورت اینکه دستگاه تشیع باید منتقل بشه به عتبات، و در اونجا، واتیکان خودش را داشته باشه، بخاطر اینه که به ضرورت اعتقاد دارم، نه به متافیزیک. میخواد این متافیزیک دینی باشد، یا متافیزیک دموکراتیک باشد. یعنی مرز، یکی از متون پایه لیبرالیسم دموکراتیک بیانیه استقلال آمریکا هم باشه، باز نویسی شده بر اساس دستاوردهای علمی، باز نویسی شده که هیچ ربطی به اون متون ۲۰۰ سال پیش نداره. اون متن ۲۰۰ سال پیش متا فیزیک است…”
اول، “متافیزیک دموکراتیک” دیگر چه مقولهای است؟ متافیزیک یعنی چیزی ماورای فیزیک که نمیتوان با قوانین فیزیکی و علمی توضیح داد و یا وجود آنرا ثابت کرد. دموکراسی یک پدیده عینی است، وجود دارد، بکار برده شده، و در آینده نیز خواهد بود. از نظر پرهام، اعتراض آن آقای روحانی در آن برنامه “پرگار” به نقض حقوق شهروندی و دموکراتیک خود مقولهای است در قالب ” دموکراسی متافیزیکی.”
به زور بیرون کردن روحانیون و دستگاه تشیع از ایران توسط پرهام را مقایسه کنید با موضع زنده یاد آیت الله حسینعلی منتظری که از حقوق شهروندی هموطنان بهائی — یعنی پیروان عقایدی که ایشان حتی بعنوان دین قبول نداشتند — تمام قد دفاع نمودند. نگارنده، که خود یک مسلمان معتقد است، بارها از حقوق هموطنان بهائی دفاع کرده است.
دوم، پرهام میگوید، “من نقد خودم را به دموکراسی هم دارم.” بله، واضح است، حال که قافیه تنگ شد و افکار ضد دموکراسی “مشروطه طلب نوین” از زبان خود او آشکار شد، شخصی که میخواهد شهروندان یک کشور را به زور از سرزمین خود بیرون کند، و به دولت “نظامی-تکنوکراتیک” برای آینده ایران معتقد است [که در دنباله بحث میشود] ، به دموکراسی هم انتقاد دارد. جل الخالق!
سوم، پرهام با همه ادعای خود، تفاوت بیانیه استقلال آمریکا، قانون اساسی آمریکا، و منشور حقوق شهروندان Bill of Rights آمریکا را نمیداند. بیانیه استقلال و قانون اساسی آمریکا هیچگاه بازنویسی نشده اند. منشور حقوق بشر شهروندان در آغاز با ۱۰ بند در حقیقت متمم قانون اساسی آمریکا است که در ۱۴ دسامبر ۱۷۹۱ تصویب شد. بعدها به این منشور ۱۷ بند دیگر اضافه شد. این منشور و اضافات آن، برخلاف آنچه که پرهام به نظر میآید ادعا میکند، حقوق شهروندی و دموکراتیک مردم را گسترده تر نموده، و حقوقی را که قانون اساسی آمریکا برای مردم قائل شده را به صورت روشنی تعریف نموده است. آن قانون اساسی هم چیزی متافیزیکی نیست. دیوانعالی آمریکا وقتی حکمی صادر میکند به همان قانون اساسی و منشور حقوق بشر استناد میکند.
خوب، بعد از همه این بحث ها، اگر همین فردا حکومت در ایران سرنگون شد و پرهام به قدرت رسید، او چگونه حکومتی برپا خواهد کرد؟ در مصاحبهای او گفت که خواهان “مشروطه نوین [که] نظامی [است] ترکیبی و مرکب از فضیلتهای جمهوری و [شهریار] پادشاهی.” این البته خیلی مبهم است، و به نظر میرسد هدف دور مدت پرهام است. پس بدیل برای حاکمیت کنونی چیست. در همان مصاحبه پرهام میگوید، ” تنها آلترناتیوِ کارساز و متصور و ممکن و ضروری، آلترناتیو ناسیونالیست است: ائتلافی نظامی – تکنوکراتیک در داخل، با پشتوانهیِ چهرههایِ مدنی، متکی به خواستِ آحاد مردم، و با بازتابی همسو و عملگرا و ملی در خارج. ” این مصاحبه را هم بینید.
به بیان دیگر، به نظر میرسد آنچه پرهام تجویز میکند رژیمی شبیه رژیم فاشیستی ژنرال آگوستو پینوشه بعد از کودتای سال ۱۹۷۳ در شیلی است. پینوشه نیز ادعا میکرد که مردم از بی امنی، چه اقتصادی و چه سیاسی، به فغان آمده بودند و بنا بر این دولتی نظامی لازم بود که کشور را با ثبات نموده، و تمامی آنچه را که زنده یاد سالوادور آینده [آلنده] در شیلی انجام داده بود نابود کند، تا تکنوکراتها با همکاری دولت نظامی کشور را سر و سامان بخشند. در راستای چنین نگاهی، پرهام در همان مصاحبه چنین ادعا کرد،
“تمایل به افزایشِ اختیاراتِ قدرتِ مرکزی از سوی مردم، آنگاه که مردم میخواهند از یک انقلابِ طولانی و خونین بیرون بروند، از هر زمانِ دیگری بیشتر است؛ انقلابی که پس از سلبِ مالکیت از صاحبانِ پیشینِ آن و غصبِ اموالِ ایشان، تمامیِ باورها و اعتقادات را سست کرده، ملت را آکنده از کینهتوزیهایِ افسارگسیخته ساخته، و جامعه را لبریز از منافع متضاد و دستهبندیهایِ متنازع کرده است. در چنین جامعهای و به هنگام خروج آن از چنین انقلابی، عطشِ کورِ مردم به آسایشِ عمومی از هر اشتیاق و نیازِ دیگری در میان آنها قویتر و خیره سرتر است. مردمی که اینچنین تشنهیِ آسایش شدهاند، بگونهای نامنظم برای رسیدن به نظمی که در حسرت آن بودهاند، دست به هر کاری میزنند”.
به گمان نگارنده افکار پرهام کاملاً فاشیستی است. منتهی فاشیسم قبل از قدرت که میکوشد نهایت پنهانکاری را در مقاصدش اعمال کند. اما اگر امثال او به قدرت برسند، دیگر نیازی به پرده پوشی ندارند و با حمایت دولت های نئولیبرال، فاشیسم ژنرال پینوشه ای را بر ایران حاکم خواهند کرد. تازه تجربه پینوشه را هم دارند و کوشش خواهند کرد که به سرنوشت او هم دچار نشوند. همه راه های رشد مخالفان را مسدود خواهند کرد.
سعید قاسمی نژاد: کارمند لابی ضد ایران اسرائیل
سعید قاسمی نژاد فارغ التحصیل رشته مهندسی ساختمان دانشکده فنی دانشگاه تهران است که پایان نامه کارشناسی ارشد خودرا درباره “برنامه ریزی برای استفاده همزمان از فرودگاههای امام خمینی و مهر آباد با توجه به زمان و دسترسی” نوشت. در دانشگاه تهران نیز فعال دانشجویی بود که دستگیر شد، ولی پس از عذرخواهی آزاد شد. نگارنده سه مقاله، یکی به فارسی و دو مقاله به انگلیسی — اینجا و اینجا — درباره مواضع سیاسی قاسمی نژاد منتشر کرده است که خوانندگان گرامی میتوانند با مراجعه به آنها هم با این مواضع از نزدیک آشنا شوند، و هم منابع و مرجعهای آنرا بررسی کنند.
پس از مهاجرت به آمریکا قاسمی نژاد دکتری خودرا در رشته امور مالی finance از دانشگاه نیویورک دریافت نمود. او از آغاز به صف هواداران اسرائیل و نئوکانها پیوست، و هم اکنون برای یکی از مهمترین لابیهای اسرائیل در آمریکا، “بنیاد دفاع از دموکراسی ها،” که یک گره ضد ایران است که همیشه از تحریمهای اقتصادی و حتی جنگ علیه ایران حمایت کرده و با توافق هستهای برجام نیز به شدت مخالف است، کار میکند. او مشاور ارشد مدیر این سازمان لابیگر، مارک دابوویتز، است و توییتهای فارسی دابوویتز را برای او مینویسد.
قاسمی نژاد یک جنگ طلب کامل است، هم جنگ اقتصادی علیه مردم ایران با حمایت کامل از تحریمهای غیر قانونی، غیر اخلاقی، و سادیستیک ترامپ و مایک پامپئو، و هم جنگ نظامی. این را میتوان به روشنی در تمامی مواضع و مقالههای او دید، که در آن سه مقالهای که نگارنده درباره او منتشر کرده بطور مفصل با توضیحات کامل و منابع آن شرح داده شده اند. به چند نمونه از این مواضع قاسمی نژاد توجه کنید. در مقالهای که قاسمی نژاد در وبسایت “روز آنلاین،” که دیگر منتشر نمیشود [رجوع کنید به مقاله فارسی نگارنده درباره قاسمی نژاد]، او چنین نوشت:
“در نهایت اما ایران بر اثر تحریم ها دست از برنامه هسته ایش برنخواهد داشت. ایران باور دارد که دستیابی به سلاح هسته ای یک بار برای همیشه ایران را از شر تهدید خارجی نجات می دهد، دخالت های غرب در امور داخلی ایران را متوقف خواهد کرد…دستیابی به سلاح هسته ای هدفی است که ایران آنرا کنار نخواهد نهاد، ممکن است در صورتی که با تهدیدی جدی مواجه شود، موقتا وبه صورت تاکتیکی چنین کند ولی در اولین فرصت دوباره به سراغ ساخت سلاح هسته ای خواهد رفت…این تصور جمهوری اسلامی وقتی با اختلافات کنونی ایالات متحده و اسرائیل ترکیب می شود، این ایده خطرناک را به جمهوری اسلامی القا می کند که می تواند دستیابی به سلاح هسته ای را دنبال کند…ایران باور دارد، ضعف کنونی جامعه جهانی و ایالات متحده باعث می شود حتی دستیابی این کشور به سلاح اتمی هم جز تحریم های اقتصادی تنبیهی در برنداشته باشد. به نظر می رسد ایران مدل کره شمالی و پاکستان را مد نظر دارد و با توجه به منابع نفت و گاز و توانایی هایش برای آشوب در منطقه خود را به مدل پاکستان نزدیکتر می بیند. انتخاب جامعه جهانی در نهایت میان پذیرش ایران اتمی یا حمله نظامی به ایران، می بایست صورت بگیرد. پذیرش ایران اتمی تنها به معنای پذیرش خطر حمله اتمی ایران به دیگران نیست، خطر اصلی تر این است که ایران اتمی با برگ سلاح اتمی، در دخالت در منطقه خاور میانه دست بازتری خواهد داشت؛منطقه ای که هم اکنون نیز با دخالت های ایران ناآرام است…در نهایت به باور من جامعه جهانی ایران اتمی را نخواهد پذیرفت و ما در میان مدت به سمت رویارویی نظامی خواهیم رفت“.
در همان مقاله، قاسمی نژاد تبلیغات اسرائیل درباره برنامه هستهای جمهوری اسلامی را کلمه به کلمه تکرار کرد:
“این حکومت میخواهد بمب هستهای هم داشته باشد و جامعه جهانی میکوشد اجازه ندهد این اتفاق بیفتد….در نهایت بنظر میرسد غرب مجبور شود وارد یک نزاع نظامی با ایران شود چرا که در ساده انگارانهترین شکل مساله سرنوشت چند میلیون یهودی اسرائیل را به شعور سیاسی رهبران جمهوری اسلامی وابسته کردن چندان قابل قبول بنظر نمیرسد. “
قاسمی نژاد سپس چهار گزینه را برای برخورد با ایران شرح داد، و اعلام کرد که گزینه چهارم، که جنگ نظامی بود، را ترجیح میدهد:
“هدف برنامه هسته ای جمهوری اسلامی نه تولید برق که تولید سلاح هسته ای است…این نکته که هدف جمهوری اسلامی از برنامه هسته ایش ساخت سلاح هسته ای یا دستیابی به توانایی ساخت سلاح هسته ای است دیگر مسئله پنهانی نیست و بیش از پیش به یک فرض بدیهی در ارتباط با هر گونه تصمیم گیری درباره برنامه هسته ای ایران بدل شده است. در چنین شرایطی اروپا و ایالات متحده تصمیم گرفته اند که نگذارند حکومت کنونی ایران به سلاح هسته ای دسترسی داشته باشد و این مسئله را به کرات تکرار کرده اند؛ این تصمیم مورد تایید کشورهای ریز و درشت جامعه جهانی نیز قرار گرفته است…در صورتی که جامعه جهانی نخواهد ایران هسته ای را بپذیرد سه راه حل پیش رو دارد. مذاکره، تحریم و جنگ. رویکرد جامعه جهانی پس از افشای برنامه هسته ای پنهان ایران، مذاکره بوده است. بیش از یک دهه مذاکره به هیچ نتیجه ای نرسیده جز اینکه ایران مقادیر قابل توجهی اورانیوم غنی شده اندوخته، در طول دوران مذاکرات تاسیسات مخفی دیگری ساخته، برنامه های مکمل نظامی برای حمل سلاح هسته ای را تکمیل کرده و ظرفیت غنی سازی اورانیوم با درصد بالا را فراهم کرده است. پس از شکست رویکرد مذاکره، تحریمهای گسترده در دستور کار جامعه جهانی قرار گرفته است…آنچه بدیهی است این است که اگر تحریمها موفق نباشد و جمهوری اسلامی در آستانه ساخت سلاح هسته ای قرار بگیرد و جامعه جهانی همچنان مصر باشد که جمهوری اسلامی هسته ای را نپذیرد، حمله نظامی اجتناب ناپذیر خواهد بود. بنابراین بسته تحریم گسترده و مذاکره جایگزینی است برای جنگ، جهت توقف برنامه هسته ای. بدیهی است که شکست این راه حل و برقرار بودن شرط اصرار جامعه جهانی بر عدم دستیابی جمهوری اسلامی به سلاح هسته ای در ادامه به جنگ منجر خواهد شد”.
زبانی که در بیانیه هائیکه قاسمی نژاد آنرا امضا کرده زبانی جنگ طلبانه است. این زبانی است که نئوکانها ولابی اسرائیل بکار میبرند. این دو گروه ادعا میکنند که رژیم ولایت فقیه یک خطر برای صلح جهانی است. این زبان در یک بیانیه به امضای ۱۸۴ نفر در سال ۲۰۱۱، که یکی از امضا کنندگان آن قاسمی نژاد بود، هم وجود داشت. آنها نوشتند:
“ایران از قرارداد ان پی تی تخطی کرده و به معاهدات بین المللی بی اعتنایی کرده است… برنامه ی هسته ای ایران مخرب است…برنامه ی هسته ای ایران دارای وجوه نظامی است… انحراف برنامه ی هسته ای ایران به مسیر نظامی وارد مرحله تعیین کننده ای شده است…برنامه ی هسته ای ایران در مرکز اقدامات تنش زا قرار دارد…ایران کانون های بی ثبات ساز را در سطح منطقه و جهان تقویت می کند… ایران صلح ستیزی را در سپهر جهانی دنبال می کند…ایران شعله های جنگ محتمل را بر خواهد افروخت…ایران تهدیدی علیه صلح و ثبات جهانی به شمار می رود…باید با برنامه ی هسته ای مخرب ایران مقابله کرد… در مخالفت با جنگ باید ایران بحران ساز را هدف اصلی قرار داد”.
آیا حتی خود رهبران اسرائیل تاکنون یک بار گفته که “ایران در حال استفاده نظامی از انرژی هسته ای است و استفاده اش وارد مرحله تعیین کننده ای شده است”؟ قاسمی نژاد و هم پالگیهای او در بمب اتمی سازی برای ایران گوی سبقت را از جنگ طلبان امریکایی و اسراییلی هم ربوده اند. قاسمی نژاد و هم پالگیهای او می نویسند که استفاده نظامی ایران از انرژی هسته ای “به مرحله تعیین کننده ای” رسیده است. دروغ گویی علیه ملت خود و آنان را در معرض خطر حمله نظامی قرار دادن تا این حد؟ در برابر این دروغ های بزرگ چه چیزی نصیب قاسمی نژاد و هم پالگیهای او، بجز شغل نان و آب دار در لابیهای اسرائیل شده است؟ بنظر میرسد ایدئولوژی قاسمی نژاد و هم پالگیهای او اینه: “گور پدر ایران و مردم ایران. برای برای تحریم آن، و در نتیجه جنگ، باید برای رژیم ولایت فقیه بمب اتمی بسازیم”. قاسمی نژاد و هم پالگیهای او ستاد بزرگ بمب اتمی سازی هستند.
اینها بخش بسیار کوچکی از تبلیغ قاسمی نژاد برای حمله نظامی به کشور است. او بارها در روزنامههای راست افراطی آمریکا، کانادا، و اسرائیل چنین تبلیغاتی را منتشر کرده است. موضوع اصلی همه این “مقالات” همیشه یکی است: جمهوری اسلامی قصد ساختن بمب اتمی را دارد؛ هدف از ساختن آن نابودی اسرائیل است؛ تحریمها باید با شدت هرچه بیشتر ادامه یابند، ولی ممکن است در تحلیل نهایی قادر به کنترل برنامه هستهای ایران نباشند، و بنا بر این چاره کار در مرحله نهایی فقط جنگ خواهد بود. او حتی مدعی است که آیت الله خامنهای “قول ضمنی یک هولوکاست دیگر را داده است.”برای نمونه اینجا، اینجا، اینجا، اینجا، اینجا، اینجا، اینجا، و اینجا را ببینید.
در صفحه توییتر خود، قاسمی نژاد خودرا “لیبرال کلاسیک” تعریف کرده است. ولی او هرچه که هست، لیبرال نیست. یک لیبرال واقعی مسلمان ستیز نیست، ولی قاسمی نژاد به شدت هم اسلام-ستیز و هم مسلمان-ستیز است. در مصاحبهای با روزنامه راستگرای جروزالم پست اسرائیل قاسمی نژاد درباره “جنگ آخر الزمانی شیعیان” هشدار داد. جالب اینجاست که سیاستمداران امریکایی که سخت دشمن ایران و متحد قاسمی نژاد و به اصطلاح “بنیاد دفاع از دموکراسی ها” هستند، از قبیل مایک پامپئو وزیر خارجه ترامپ، خود به جنگ آخرالزمان، بازگشت مسیح (ع)، کشته شدن دو-سوم تمامی یهودیان، و مسیحی شدن بقیه ایمان دارند، ولی قاسمی نژاد راجع به شیعیان هشدار میدهد.
بعد از کودتای رژیم فاشیستی عبدالفتاح السیسی در مصر و کشته شدن ۵،۰۰۰ نفر در جریان کودتا، قاسمی نژاد در صفحه فیسبوک خود چنین نوشت، “به نظرم رسید که به صفحه فیسبوک بیایم و قدردانی خود از ارتش مصر در پاکسازی خیابان از جنایتکارهای بنیادگرا ابراز کنم. اتفاقاً سوال درست این نیست که چرا ارتش مصر یک مشت وحشی اسلامگرا را پاکسازی میکنه. سوال درست این است که چرا ارتش شاه اجازه داد یک مشت اسلامگرای وحشی بر مملکت ما حاکم بشن.” مصر در حال حاضر ۶۰،۰۰۰ زندانی سیاسی دارد، و قاسمی نژاد که یک رژیم فاشیستی را برای ایران در فردای سقوط حاکمیت کنونی تجویز میکند [بدین موضوع در دنباله خواهیم پرداخت]، هوادار یک چنین رژیمی است. دونالد ترامپ نیز ژنرال السیسی را «دیکتاتور محبوب» خود می خواند. در این مورد هم قاسمی نژاد پیرو ترامپ است.
قاسمی نژاد “لیبرال” به اصطلاح طرفدار حقوق بشر، و حامی حکومت دمکراتیک به همین آسانی میلیونها نفر از مردم مصر را “وحشی اسلامگرا” مینامد که لابد مستحق کشته شدن هستند. علاوه بر آن، او که از تاریخ انقلاب ایران هیچ نمیداند، دستکم ۹۰ در صد مردم ایران در زمان انقلاب را که از انقلاب پشتیبانی کردند را “اسلامگرای وحشی” مینامد، و افسوس میخورد که چرا ارتش شاه، مثل ارتش مصر، دست به کشتار آنها نزد.
اولاً، ارتش شاه دستکم حدود ۳ هزار تن را در ایام انقلاب کشت. در آن زمان گفته می شد که ده ها هزار تن، اما آمارهای بعدی، و حتی با تأیید پرویز ثابتی در کتاب “در دامگه حادثه” ، نیز حکایت از کشتن دستکم حدود ۳ هزار تن دارد. این از نظر قاسمی نژاد خیلی کم بوده و لابد باید ده ها هزار تن را می کشتند تا از شر ان “اسلامگرایان وحشی” رها می شدند.
ثانیا، نگارنده که خود طرفدار انقلاب و مخالف شاه و سلطنت بود و هست معتقد است که شاه از مدعیان کنونی لیبرالیسم، نظیر قاسمی نژاد و هم پالگیهای او، هزاران بار لیبرال تر بود — قاسمی نژاد کلّ کلمه لیبرال را آلوده کرده است — و با وجود تمامی آنچه که در دوران سلطنت او در ایران اتفاق افتاده بود، بر خلاف قاسمی نژاد، مایل به کشتار وسیع مردم برای جاه طلبی خود نبود. اگرچه حکومت شاه زاده کودتای امریکایی-بریتانیایی ۱۳۳۲ بود، او در اواخر حکومت خود متوجه نقش ویرانگر آمریکا و اسرائیل در امور ایران شده بود. به مصاحبه او با مایک والاس خبرنگار شبکه سی بی اس آمریکا گوش کنید که شاه توضیح می دهد که رسانه های آمریکا تحت کنترل لابی اسرائیل است. حتی برخی گفته اند که تیرگی روابط شاه با اسرائیل و نقدهای تند او علیه اسرائیل در سرنگونی اش بی تأثیر نبوده است.
ولی میتوان یک سوال بی نهایت ساده را در اینجا مطرح نمود: اگر چنین کلماتی در مورد راست افراطی اسرائیل، که دائما به مردم فلسطین در شرق بیت المقدس، کرانه غربی رود اردن، و نوار غزه حمله میکند، سرزمینهای آنان را به زور تصاحب میکند، و یک رژیم آپارتید در سرزمین فلسطینیان برپا کرده است، بکار برده شود، واکنش قاسمی نژاد به آن چه خواهد بود؟ آیا مگر نه این است که نویسنده به صلابه کشیده خواهد شد؟
علاوه بر حمله به مسلمانان، قاسمی نژاد به دین اسلام نیز حمله کرده است. در وبسایت “تقاطع” قاسمی نژاد دربأه ریشه اسلام در ایران- با پیروی از ادعای “دین خویی” آرامش دوستدار که از یک سو فاقد پشتوانه های نظری است و از دیگر سو شواهد ناقض و مبطل فراوانی دارد- چنین نوشت ،
“ایرانیان در طول تاریخشان مردمانی دینخو بودهاند. پر و بال گرفته در خاورمیانه، ما جز در فضای دین نفس نکشیدهایم. جای تعجب ندارد که ایران زادگاه دو دین بزرگ جهانی بوده است: آیین زرتشت و آیین بهایی. اولی رنگ و بوی دشتها و رودهای ایران در اوج شکوه اقتصادی-سیاسیاش را دارد و دومی پاسخ ایرانیان به پرسشهایی است که مواجهه با جهان مدرن پیش رویشان گذاشت. اولی، نوعی سادگی و پیراستگی باستانی اما مدنی را در خود دارد و دومی کوشیده است که دغدغههای دنیای مدرن همچون تساهل، حقوق زنان، حقوق بشر، صلح، آزادی و… را در دینی نوین گرد آورد. آیین زرتشت در ایران مهجور است و آیین بهایی در ایران مغضوب و منفور. ایرانیان در عوض، سخت دلبستهی آیینی هستند که با شمشیر بُرّانِ مجاهدین عرب بدان مشرف شدند. آیینی که حداقل در طلوع آغازینش، در صحاری عربستان ۱۴۰۰ سال پیش، پرورده شد و سقوط شکوه باستانی ایرانیان، به بردگی رفتن زنان و دختران پسران جوانشان، و به تیغ سپرده شدن مردانشان را برایشان به ارمغان آورده است. دینخویی ممکن است سرنوشت ایرانیان باشد اما دلیل مهجور بودن آیینهای بومی و پررونق بودن آیین وارداتی مهاجم در ایران چیست؟”
علاوه بر اینها، یک لیبرال واقعی هیچگاه از یک رژیم فاشیستی حمایت نخواهد کرد، ولی قاسمی نژاد بارها چنین حمایتی را برای چنین رژیمهایی ابراز کرده است. یک نمونه آن مطلبی است که او در تقدیر از ژنرال آگوستو پینوشه، رهبر فاشیست کودتای ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ در شیلی و حکومت فاشیستی آن نوشت:
“جأ داره از عزیز سفر کرده جناب ژنرال آگوستو پینوشه هم یادی بکنیم که با درایتی مثال زدنی شیلی را از دهان فقر و آشوب نجات داد و کشور را به سرمنزل رفاه و آبادانی هدایت کرد و تحویل منتخبینی داد که با او دشمن بودند. پینوشه البته فرشته نبود، عیب و ایراد زیاد داشت، دستان به خون آلودهای داشت، ولی از سالوادر آلنده و امثال هوگو چاوز و فیدل کاسترو آدم بهتری بود”.
قاسمی نژاد و هم پالگیهای او نه لیبرال هستند، و نه اصولا لیبرالیسم واقعی از نوع، بعنوان مثال، لیبرالیسم سیاسی جان رالز، را درک میکنند. اینها را میتوان حداکثر، و تأکید میشود حداکثر، نئولیبرالهای غریزی نامید که به مداخله به اصطلاح بشردوستانه نیز معتقدند، چون تمامی نئولیبرالها بدان معتقدند. نئولیبرالیسم اینها غریزی است بخاطر اینکه قاسمی نژاد نه دانشی درباره نئولیبرالیسم دارد، و نه حتی حاضر است که وقت بگذارد و آنرا مطالعه کند.
ستایش قاسمی نژاد از فاشیستی مانند پینوشه جنبه دیگری از تفکر حامیان رضا پهلوی را آشکار میکند: چپ-ستیزی. قاسمی نژاد، که خود اعتراف میکند دستان پینوشه به خون مردم شیلی آلوده بود، باز هم او را به زنده یاد سالوادر آینده [آلنده]، سوسیالیست میهندوست شیلی که قهرمانانه در برابر کودتای پینوشه مقاومت کرد و جان باخت، ترجیح میدهد.
قاسمی نژاد به دنبال احیای سلطنت پهلوی است، و به همین دلیل محفلی تشکیل داده به نام “انجمن شهریار” که در آن سلطنت طلبان دو آتشه مثل خود او و علیرضا کیانی به بحث درباره چگونگی احیای حکومت پهلویها در ایران میپردازند. او با بکار گیری ادبیات “شاهانه” — همان ادبیاتی که محمد رضا شاه بکار میبرد — ادعا میکند که با اجرائی شدن ایدههای “ارتجاع سرخ و سیاه” — بخوان نیروهای چپ و مسلمان — مردم به فکر بازگشت سلطنت افتاده اند، زیرا، ” اندیشه اسلامگرایی شکست خورده، اندیشه چپ شکست خورده، اندیشه اصلاحات شکست خورده” ، و بنا بر این مردم از خود میپرسند “چه زمان وضعیتمان خوب بود و چرا؟ “
در تاریخ جعلی قاسمی نژاد، کیانی، و هم پالگیهای آنها، نظیر امیر حسین اعتمادی، مردم در زمان شاه در رفاه زندگی میکردند. و این در حالی بود که مرحوم اسدالله علم، نزدیکترین فرد به شاه، در خاطرات خود درباره ۱۳۵۵، فقط ۲ سال قبل از انقلاب، مینویسد که به شاه گفته است که “فقط ۳ درصد روستاهای ما از آب آشامیدنی و برق برخوردار هستند،” اکثریت بزرگ آنها درمانگاه و دکتر نداشتند، و حتی جاده شوسه آسفالت نشدهای نیز وجود نداشت که آنها را به نزدیکترین شهر وصل کند، و این در حالی بود که ۷۰ درصد مردم در دهکدهها و شهرهای کوچک زندگی میکردند. در پنج سال پایانی حکومت پهلوی تورم، کمبود، قطع برق، و بسیاری دیگر از مسائل روزانه مردم بیداد میکردند. فریدون هویدا، برادر امیر عباس هویدا، نخست وزیر شاه، و سفیر ایران در سازمان ملل، در کتاب خود “سقوط شاه” The Fall of the Shah مینویسد که در شامی که با برادر خود در تهران در سال ۱۳۵۷ داشت،
“او را با این عقیدهٔ خود موافق یافتم که پدر ملت [شاه] دارد رو به سقوط می رود و نارضایتی ها حالت گسترده به خود گرفته است. امیرعباس [ که آنزمان وزیر دربار بود] معتقد بود که “در این میان تقصیر عمده به گردن خانوادهٔ سلطنتی است و اگر شاه تاج و تخت خود را از دست بدهد؛ این کار در درجهٔ اول به خاطر اَعمال و رفتار برادران و خواهران اوست.” و در این باره می گفت: “تو نمی توانی درک کنی که در دربار چه می گذرد؛ مسابقهٔ غارتگری است؛ لانهٔ فساد است… من بارها با ارباب راجع به مسائل دربار صحبت کرده ام (برادرم بعد از انتصابش به نخست وزیری، همواره موقع نام بردن از شاه، لقب “ارباب” را به کار می گرفت) …
در سال ١٩٧۵ که تحقیقات سنای آمریکا نشان داد میلیونها دلار رشوه از سوی کمپانی های آمریکایی به مقامات سرشناس کشورهای جهان پرداخت شده؛ و در این میان اقلام هنگفتی نیز به دست خانوادهٔ سلطنتی ایران رسیده؛ ارباب به من گفت که: مسأله ای نیست … او معتقد بود که در حال حاضر دریافت کمیسیون در معاملات گوناگون همه جا مرسوم است و یک امر طبیعی محسوب می شود. در جواب برادرم گفتم: همین مسأله به خوبی نشان می دهد که شاه واقعاً نمی تواند تفاوت بین دلالی و رشوه خواری را درک کند.”
مرحوم فریدون هویدا به نقل از دوستانش از یک مهمانی، چند روز قبل از استعفای برادرش از سمت نخست وزیری می نویسد:
“موقع شام خوردن به امیرعباس اطلاع دادند که گارد شاهنشاهی، شریک خارجی یکی از خواهران شاه در امور آپارتمان سازی را به دستور او بازداشت کرده است و علت این بوده که خواهر شاه چون احساس کرده شریکش سر او را کلاه گذاشته، بدون در نظر گرفتن روال قانونی کار، شخصاً به گارد شاهنشاهی دستور داده تا آن شخص را بازداشت کنند و بعد هم که او را به مقامات پلیس تحویل دادند، شرط آزادیش را پرداخت یک میلیون دلار به والاحضرت قرار داده اند.
دوستانم می گفتند امیرعباس، آن شب بعد از تلفن های متعددی که به اینجا و آنجا زد با حالتی آشفته به سر میز شام برگشت و روی صندلی لم داد و زیر لب زمزمه کرد: “رژیم دارد از درون می پوسد.”
مرحوم فریدون هویدا در بارهٔ آخرین ملاقاتش با شاه می نویسد:
“شاه ضمن صحبت هایش به ناآرامیهایی که در کشور پدیده آمده بود نیز اشاره کرد و ضمن آن گفت: “مسأله هم آنقدرها خطرناک نیست و اصلاً باید دید چه کسانی با من مخالف هستند؟ خمینی؟! که کسی او را به حساب نمی آورد! ….سنجابی و بقیه؟! که اصلاً لیاقت ندارند و بعضی هایشان خیانتکارند….آنها مثل مصدق با ارباب های خارجی ارتباط دارند… “در پاسخ به گفته های شاه، کوشیدم تا نتایج منفی حاصل از چنین عقایدی را برایش توضیح دهم، ولی احساس کردم که بیهوده دارم وقتم را تلف می کنم. چون شاه به “تمدن بزرگ” ابداعی خود، همچون کودکی به اسب چوبیش عشق می ورزید و آن را به صورت یک دنیای طلایی مجسم می کرد. در حالی که “تمدن بزرگ” او به نظر من یک دنیای خیالی بیش نبود، و واقعیتی را که شاه در آن می دید با “واقعیت” فرسنگ ها فاصله داشت.”
خوانندگان گرامی توجه کنند که اینرا یکی از وفاداران به حکومت پهلوی درباره سال پایانی آن رژیم نوشته است. البته مرحوم فریدون هویدا تنها نبود. خاطرات اسدالله علم را که میخوانیم به وسعت فساد و سرکوب آن رژیم پی میبریم. جالب است که در آن زمان شایعات بسیاری درباره شاه و دربار او وجود داشت، و وقتی خاطرات علم را میخوانیم میفهمیم که آن شایعات در حقیقت واقعی بودند.
نکته جالب این است که قاسمی نژاد چپ ستیز و هم پالگیهای نئولیبرال او طرفدار “مستضعفین” شده اند. قاسمی نژاد ادعا دارد که،
“این خواستها در جامعه ایران امروز از جاهایی میآید که درست یا غلط، بخشهای مسلط جامعه ما، تحصیلکردگان ما، برخورداران ما، فرنگ رفتههای ما، نخبگان ما به آن میگویند عوام؛ ولی من به آنها میگویم مستضعفین، یعنی ضعیف نگاه داشتهشدگان، محرومین. اینها از یک بخشهایی از جامعه میآیند که از نظر وضعیت اجتماعی و اقتصادی، عمدتا طبقه لایه های پایینی طبقه متوسط و طبقات فرودست جامعه هستند. بخشهای کارگری، بخشهای روستایی، بخشهای غیربرخوردار. اینها بخشهایی هستند که اگر نخبگان ما درست عمل کنند، اگر صادق باشند، اگر توزرد از آب درنیایند، اگر مثل باقی کسانی که در این سالها مملکت آمدهاند و وعده دادهاند و از مستضعفین سواری گرفتهاند نباشند، اگر انسان باشند، این مستضعفین، این محرومین، این محسن محمدپورها وارث ایرانی خواهند بود که ما میخواهیم با هم بسازیم، وارث این انقلابی خواهند بود که اکثریت مطلق ایرانیان به دنبالش هستند.”
به عبارت دیگر، قاسمی نژاد نه تنها ادعا دارد که کلمه ” مستضعفین” را وارد ادبیات سیاسی ایران نموده است — موضوعی که أساس بحث های عدالت طلبانه دکتر علی شریعتی و چپ های مذهبی در دهه ۱۳۴۰ را تشکیل می داد — بلکه او سخنگوی آنهاست. دلیل این چرخش فرصت طلبانه روشن است. موتور جنبشهای اجتماعی و تغییرات مثبت در ایران بعد از انقلاب همیشه طبقه متوسط بوده است، از جنبش اصلاحات تا جنبش سبز، و حتی انتخاب آقای حسن روحانی در ۱۳۹۲. طبقه متوسط در ایران از طریق اینترنت و شبکههای اجتماعی به دنیای خارج نه تنها بخوبی وصل است، بلکه از تحولات منطقه و جهان به خوبی آگاه است. طبقه متوسط بخوبی از سرنوشت عراق، افغانستان، سوریه، و لیبی آگاه است و مایل نیست ایران تبدیل به آنها شود. به همین دلیل در تظاهرات اعتراضی دی ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸ شرکت نکرد، و قاسمی نژاد و هم پالگی هارا ناامید کرد. در نتیجه، قاسمی نژاد و “انجمن شهریار” که متعلق به راست افراطی هستند، حامیان قلابی مستضعفین شده اند.
با ادامه جعل تاریخ معاصر ایران، قاسمی نژاد دوران پهلوی را “پردیس پهلوی” مینامد، و ادعا میکند که این پردیس “بین بهشت و باغ” است. لابد این همان پردیسی است که شاه در اسفند ۱۳۵۳، در ضمن سخنرانی خود برای اعلام انحلال همه احزاب سیاسی — احزاب واقعی سالها بود منحل شده بودند، و احزابی که شاه میخواست منحل کند حزب “بله قربان” ایران نوین و حزب “هر چه شما بفرمایید قربان” مردم بود — اعلام کرد که [قریب به مضمون]،
“کسی که وارد این تشکیلات [حزب شبه فاشیستی “رستاخیز”] نشود و معتقد و مومن به این سه اصلی که من گفتم نباشد، دو راه برایش وجود دارد: یا یک فردی است متعلق به یک تشکیلات غیر قانونی، یعنی به اصطلاح خودمان “توده ای.” یعنی باز به اصطلاح خودمان و با قدرت اثبات، بی وطن. او یا جایش در زندان ایران است، یا اگر بخواهد فردا با کمال میل بدون اخذ حق عوارض، گذرنامه در دستش میگذاریم، [تا] به هر جایی که دلش میخواهد برود، چون ایرانی که نیست، وطن که ندارد، و عملیاتشان هم که قانونی نیست، غیر قانونی است، و قانون هم مجازاتش را معین کرده است.”
از نظر شاه، همه مردم ایران به دو دسته تقسیم میشدند: یا باید حامی او و عضو حزب شبه-فاشیستی رستاخیز میبودند، و یا “توده ای” بودند، و در نتیجه از نظر او بی وطن. این فاشیسم “شاهنشاه آریامهر” را قاسمی نژاد و پرهام میخواهند با نام “مشروطه نوین” احیا نموده، و توسط آن “پردیس پهلوی” را بازسازی کنند. هیچگونه تفاوتی بین این “پردیس پهلوی” و “جهنم جمهوری اسلامی” [کلمات قاسمی نژاد] نیست. هر دو سر و ته یک کرباس هستند.
این دقیقا همان مضمونی بود که محمد تقی مصباح یزدی، آخوند درباری، درباره جمهوری اسلامی گفت.
جالب است که قاسمی نژاد ضد مسلمانان و اسلام به پرستش “پردیس پهلوی” خیالی خود میپردازد و در “مصاحبه” با هم پالگی خود علیرضا کیانی میگوید، “پرستشگاه این اندیشه [“پردیس” بودن ایران در زمان پهلوی] ایران است.” به عبارت دیگر دین خوب است اگر در راه استفاده برای جایگاه الهی دادن به شاه و خاندان پهلوی باشد.
ولی شاید اوج تاریخ جعلی ساختن قاسمی نژاد آنجا باشد که اول ادعای مفهوم جدیدی به نام “نو پهلوی گرایی” دارد، و بعد برای “توجیه” و تعریف آن چنین ادعا میکند، “دوره پهلوی دوره عملی شدن آرمانهای اصلی مشروطه بود. اگر بخواهیم از سلسلهها فراتر برویم. ما در عصر قجر تا زمان صدور فرمان مشروطه در ایران در یک استبداد پوسیده شرقی زندگی میکنیم. از زمان صدور فرمان مشروطه تا سقوط پهلوی به گمان من عصر مشروطه است. در ایران، اندیشه مشروطیت بر ایران حاکم است، اندیشه حکومت قانون و ترقی. سقوط پهلوی آغاز دوران حاکمیت مشروعه است در ایران. اندیشه غالب عصر مشروطه همان اندیشه ترقی که گفتی است و نیز اندیشه حاکمیت قانون. اندیشهای که از برخورد ما با تباهی خودمان و آشنایی با پیشرفت و ترقی در جهان غرب شروع شد. این نوپهلویگرایی که ما راجع به آن حرف میزنیم همانطور که گفتی چند مشخصه دارد که خوب است من اول آنها را بگویم که مشخص شود راجع به چه حرف میزنیم. “
این ادعا و تاریخ جعلی واقعا از نوع “شاهکارهای شاهانه” است، و آنقدر مضحک است که اگر موضوع جدی نبود، میتوان روزها به آن خندید. اهداف انقلاب مشروطیت تاسیس عدالت خانه؛ تاسیس مجلس شورای ملی و انتخاب نمایندگان مردم و به دنبال آن انتخاب نخست وزیر؛ آزادی مطبوعات، گروهای سیاسی، و غیره، و تشریفاتی نمودن پادشاه بود. کافی است کتاب “تاریخ مشروطه ایران” مرحوم احمد کسروی، و یا کتاب “ایران بین دو انقلاب” پروفسور ارواند آبراهامیان را مطالعه کنیم. از شکست “استبداد صغیر” در تیر ماه ۱۲۸۸ تا کودتای اسفند ۱۲۹۹ به کارگردانی بریتانیا، مملکت کم و بیش دارای این نظام سیاسی بود. رضا خان که به قدرت رسید، تمامی این دستاوردها نابود شد. نه مجلس مردمی داشتیم؛ نه شاه مقام تشریفاتی بود، و نه اهداف دیگر انقلاب مشروطیت دستیافتنی بودند. پس از اخراج رضا شاه در شهریور ۱۳۲۰، تا کودتای امریکایی-بریتانیایی مرداد ۱۳۳۲، کشور حالت نیمه دموکراتیک داشت، ولی آن کودتا همه را دوباره برباد داد، و دیکتاتوری شاه، که اوج آن تاسیس حزب شبه-فاشیستی “رستاخیز” بود، و تازه با توسعه کشور هم همراه نبود، سر انجام به انقلاب بهمن ۱۳۵۷ منتهی شد. نگارنده چند سال پیش در مقالهای درباره جعل تاریخ معاصر ایران توسط این به اصطلاح اپوزیسیون هشدار داد، و حال روشن است که امثال قاسمی نژاد، پرهام، و دیگران به دوباره نویسی تاریخ مشغولند.
بخشی از ژنتیک شاه الهی ها، سلطنت طلبان، و “مشروطه نوین” چیها نفرت از زنده یاد دکتر محمد مصدق، از نوادر رهبران ملی و مردمی ایران در یکصد و پنجاه سال اخیر است، که خود محمد رضا شاه نیز از ایشان نفرت داشت، و احساس حقارت میکرد. وقتی شخصی از قاسمی نژاد در توییتر او پرسید، “آقای قاسمی نژاد، چقدر کارنامه مصدق را بررسی میکنید،” او با ادامه تحریف تاریخ در مورد دوران پهلوی، چنین پاسخ داد، ” کارنامه مرحوم مصدق از این نظر همچنان موضوع روز ماست چرا که جهان سوم گرایی و ستیزهجویی پسااستعماری همچنان قوت غالب جریان روشنفکری ایران هست و کربلای ۲۸ مرداد ابزاریست برای حمله به ناسیونالیسم مدنی ایران و تجربه موفق دوره پهلوی که به گمان من باید نقشه راهنمای ما باشه.”
درباره “تجربه موافق دوران پهلوی” دربالا اشاره شد، و نیازی به تکرار آن نیست. ولی این پاسخ قاسمی نژاد بخوبی ماهیت جأعل و ضد ملی او، و در حقیقت همه پهلوی چی ها، را به نمایش میگذارد: نفرت از زنده یاد دکتر محمد مصدق و دروغ گفتن درباره ایشان و کارنامه ایشان، و جعل تاریخ برای ساختن “دوران طلایی پهلوی .” از اینگونه افاضات قاسمی نژاد آنقدر دارد که اگر نگارنده بخواهد همه را ذکر کند، مثنوی هفتاد من خواهد شد.
خوب، با همه این ادعاها و ساختن تاریخ جعلی، قاسمی نژاد به چه نظام سیاسی معتقد است؟ لابد چون خودرا یک “لیبرال کلاسیک” معرفی میکند، معتقد به انتخابات آزاد بلافاصله بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی است. ولی خوانندگان گرامی نفس خودرا برای شنیدن آن از قاسمی نژاد حبس نکنند. او در همان به اصطلاح مصاحبه با علیرضا کیانی “نبوغ” سیاسی خودرا به نمایش گذارده، رنگ واقعی خود را آشکار میکند، ومیگوید، “انتخابات آزاد یک شاهکلید نیست که همه مشکلات شما را حل کند. اینطور نیست که شما مشکلات خودتان را در زمینه توسعه کشور، رفاه اقتصادی و توسعه سیاسی بتوانید فقط با انتخابات آزاد حل کنید. “
به زبان دیگر، “لیبرال کلاسیک” معتقد است که انتخابات آزاد شاه کلید نیست. این شاهکار قاسمی نژاد از دو جهت جالب است: اول، او چنان اظهار نظر میکند که گویی دیگران معتقد هستند که با انجام انتخابات آزاد همه مسائل یک کشور حل میشوند. حال، چه کسی این ادعا را کرده، قاسمی نژاد مشخص نمیکند. دوم، در عین حال، انتخابات آزاد برای توسعه هر کشوری شرط لازم است. بدون آن، و بدون حکومت بطور دموکراتیک انتخاب شده نمیتوان امیدی به توسعه دراز مدت یک کشور داشت، ولی قاسمی نژاد اینقدر هم نمیداند، و یا میداند، ولی به صلاح خود و هم پالگیهای خود نمیداند که آنرا تصدیق کند.
خوانندگان گرامی این تهدید قاسمی نژاد را بخاطر داشته باشند: “اگر دوباره در ایران آزاد فردا مشکلی به این شکل [بخوان انقلاب علیه حکومت فاشیستی حامیان رضا پهلوی] پیش بیاید نباید مماشات کرد. باید قاطع بود. به نظرم درس خوبی است که راه را برای بلافاصله بعد از براندازی و اینکه چه باید کرد هم نشان میدهد. حالا اگر بدون خونریزی هم نمیشد [انقلاب علیه حکومت فاشیستی حامیان رضا پهلوی] خوب، حفظ مملکت بسیار مهم بود و باید با چنگ و دندان کشور را نگه داشت. به نظر من این درس مهمی بود برای مردم ما. “
معنی “ایران آزاد فردا” هم مشخص شد. در اینچنین ایرانی اگر مردم رژیم فاشیستی حامیان رضا پهلوی را نخواهند، باید آنها را سرکوب کرد و خونریزی راه انداخت. در نتیجه، این “آزادی” فقط برای حامیان رضا پهلوی است.
تا اینجا دو چهره شناخته شده سلطنت طلبان رنگ واقعی خودرا نشان داده اند: رامین پرهام معتقد به یک نظام “نظامی-تکنوکراتیک” است، که لابد قرار است مردم را سرکوب کرده و کشور را “توسعه” دهد — رژیمهای فاشیستی پینوشه در شیلی و فرنسیسکو فرنکو در اسپانیا از این نوع بودند — و قاسمی نژاد نه تنها معتقد است که انتخابات آزاد “شاه کلید” نیست، بلکه در نهایت صراحت میگوید که باید مردم را، اگر نخواهند تن به رژیم آنها دهند، سرکوب کرد. این چیزی بیش از فاشیسم لخت نیست.
پس این جماعت که در ایران پایگاه اجتماعی قابل توجهی ندارند، چگونه میخواهند حکومت کنند؟ لابد با اتحاد با بخشی از نیروهای امنیتی و سپاهی. بی دلیل نیست که خود مراد آنها، رضا پهلوی، چشمکی به سرداران سپاه زد و اخیرا گفت، “این سپاه که از مردم در جنگ [با عراق] محافظت کرد، به مردم شلیک نخواهد کرد.” او همچنین در پیام خود در آن به اصطلاح کنفرانس صریحا نیروهای نظامی را خطاب قرار داد، نه همه مردم، و از نیروهای لشکری و کشوری خواست “اطلاعات مفیدی که به درد معترضان و مخالفان میخورد مستند و منتشر کنید، دربارهی شیوههای سرکوب و اسامی سرکوبگران افشاگری کنید، در ماشین سرکوب رژیم اختلال ایجاد کنید [و] نیروهای همسو با خودتان را شناسایی کنید تا در زمان مناسب بتوانید پیوستن به ملت را به شکل علنی اعلام کنید”. او از ارتشیها خواست “همانطور که از کشور و ملت در مقابل دشمن خارجی” دفاع کردند، بدانند که وظیفه دارند “حافظ جان و مال ملت در مقابل دشمنی داخلی” باشند. او از “سران و بزرگان ایلات و عشایر و طوایف ایران، از لر و بختیاری و کرد و بلوچ تا عرب و قشقایی و ترک و ترکمن” خواست “در پشتیبانی از مردمی که شجاعانه به خیابانها میآیند پیام [پیمان؟] اتحاد و همبستگی” ببندند. به زبان دیگر، امید رضا پهلوی به این است که دستکم بخشی از نیروهای مسلح جمهوری اسلامی به او بپیوندند.
خلاصه کنیم: قاسمی نژاد حتی ناتوان از آن است که ادای یک روشنفکر را در بیاورد. او ناراحتی خود را ابراز می دارد که چرا شاه در دوران انقلاب فقط حدود سه هزار نفر را کُشت؟ برای بقا و حفظ پادشاهی باید ده ها هزار نقر را قتل عام می کرد. می بایست از پینوشه الگوبرداری می کرد. ولی او درس آموخته نئولیبرالیسم پینوشه ای است و بر این أساس به رضا پهلوی مشاوره می دهد که در حکومت چگونه باید با مخالفان رفتار کند. گویی هیچ دلبستگی و علاقه ای به ایران و مردم ایران در اینها وجود ندارد، فقط به ارباب که اینک اسرائیل است فکر می کنند. دغدغه قاسمی نژاد به قدرت رسیدن خاندان پهلوی و حکومت ابدی آنان به روش های فاشیستی است، منتهی وعده می دهد که به همان نحو که پینوشه موجب توسعه اقتصادی شیلی شد، خاندان پهلوی هم موجب توسعه اقتصادی ایران خواهد شد.
مجید محمدی: از چپ-ستیزی تا طرح دختر رضا پهلوی به عنوان ملکه ایران
در ۳-۲ سال اول بعد از انقلاب مجید محمدی یک مذهبی و انقلابی دو آتشه بود که در تندرویهای آن زمان در دانشگاه شیراز، بخصوص در دوران “انقلاب فرهنگی” فعالانه شرکت داشت. او در مقاله ای در وبسایت رادیو فردا نقش خود در آن را پنهان نموده، و پروژه فاشیستی بستن دانشگاه ها را، که منجر به کشته شدن تعدادی از دانشجویان و اخراج تعداد زیادی از آنها و اساتید از دانشگاهها شد، حرکتی از پایین، یعنی انقلابی، نامید، ولی اخراجها را بگردن حکومت، ستاد انقلاب فرهنگی، و اعضای آن یعنی دکتر عبدالکریم سروش و بقیه انداخت. پس ظاهراً از نظر او تعطیل کردن دانشگاه ها خوب بود، ولی بعد حکومت خرابش کرد؟ سیم خادار کشیدن به دور دانشگاه شیراز و به آتش کشیدن کتاب های ضاله حرکتی انقلابی و از پائین به بالا بود؟
محمّدی چنان با غیظ به همه چیز در ایران حمله میکند که برای آنها که نمیدانند این تصور بوجود میاید که او سالها در زندان بود. تا آنجا که نگارنده میداند، او فقط یکبار، به علت شخصی نه سیاسی، به کلانتری برده شد، که بعد از چند ساعت با وساطت بهزاد نبوی اصلاح طلب، وزیر دولت میر حسین موسوی، و عضو برجسته سازمان مجاهدین انقلاب که بعد از ۱۳۸۸ پنج سال در زندان بسر برد آزاد شد. این کل پرونده “مبارزاتی” او در ایران است. محمدی در مناظره با ابراهیم نبوی در “وی او ای” گفت که او را با دوست دخترش گرفتند.
یکی از نکاتی که در بسیاری از مقالههای محمّدی وجود دارد حمله شدید و بدون وقفه او به اصلاح طلبان است. او بارها ادعا کرده است که اصلاح طلبان از رانتهای جمهوری اسلامی، هم رسانهای و هم مالی، استفاده میکنند. شاید مرور کارنامه خود او از زمانیکه شیراز را ترک کرد و به تهران رفت تا چند سال اول اقامت او در آمریکا قدری در مورد این موضوع روشنگری کند.
محمّدی در صدا و سیما کار کرد و پروژه های بسیار از آنجا گرفت. او در مرکز مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری، هم در زمان ریاست آیتاللّه محمد موسوی خوئینیها و هم حسن روحانی کار کرد. تعداد زیادی پروژه از این مرکز گرفت که پول های زیادی گیر او آمد. او در فرهنگ سرای تهران هم کار کرد. با کمک اصلاح طلبان مرکز مطالعات استراتژیک، محمّدی پروژههای متعدد تحقیقاتی دریافت کرد که بسیار “نان و آبدار” بودند. او پروژه “نان و آبدار” از بنیاد فارابی دریافت کرد. او در سالهای آخر اقامت خود در ایران حتی یک پروژه از ستاد امور مساجد گرفت و در مورد نقش مساجد مینوشت. نگارنده هیچ کدام از اینها را رانت نمیداند، ولی اگر کار کردن در نهادهای دولتی جمهوری اسلامی رانت خواری است، محمدی سردمدار رانت خواری بود. چه کسی تا آخرین روز سکونت در ایران از بخش های مختلف حکومت پروژه می گرفت؟
تا زمانیکه محمّدی در ایران بود، حتی یک مقاله انتقادی در مورد طرفداران آقای خامنهای ننوشت. این در همان زمانی بود که دیگر روزنامه نگاران شجاع یکی بعد از دیگری به زندان میرفتند. بعد از اینکه محمّدی به آمریکا مهاجرت کرد بلافاصله به اپوزیسیون نپیوست. او چند سال از آمریکا برای روزنامه ایران، روزنامه رسمی دولت، مقاله مینوشت. جالب این جاست که این مقالات بسیار ضّد آمریکایی بودند و تندتر از بسیاری از مقالاتی که منتقدین سیاستهای آمریکا در خاور میانه، از قبیل نگارنده، مینویسند که بخاطر آنها توسط آمریکا-شیفتگان و ایران-ستیزانی نظیر محمّدی مورد حمله قرار گرفته و به آمریکا ستیزی متهم میشوند. در عین حال، بعد از ورود به آمریکا، محمدی مدتی مقالههای متعددی به نام “یاد داشتهای نیویورکی مجید محمدی” در وبسایتها منتشر میکرد که در آنها به غرب به شدت حمله میکرد.
ولی بعد از خاتمه دوران آقای سید محمد خاتمی و در دست گرفتن کنترل روزنامه “ایران” توسط تیم محمود احمدینژاد، محمدی نیز چرخش خود به راست را آغاز کرد، و همصدا با نئوکانها و افراطیترین جناحهای راست آمریکا شد. حال نیز ظاهرا سلطنت طلب و طرفدار رضا پهلوی شده است. در مقالهای که محمدی بعد از “کنفرانس” رضا پهلوی در وبسایت “ایندیپندنت فارسی،” یکی دیگر از بلندگوهایی که رژیم فاشیستی-مذهبی عربستان بر ضد مردم ایران و یکپارچگی آن تاسیس نموده، منتشر نمود، آسمان و ریسمان را به هم بافت تا “ثابت” کند که چرا رژیم پادشاهی برای ایران مناسب است. بعنوان شاهد برای مدعا ی خود، و با چشم پوشی مطلق از کارنامه سیاه محمد رضا شاه و پسر او، محمدی چنین نوشت:
“اما افغانستان تحت پادشاهی، کشوری بهنسبت امن و در حال توسعه و مدرنیزاسیون بود، همانند اردن در چند دهه اخیر. “
جعل تاریخ از این بدتر امکان ندارد. افغانستان تحت حکومت محمد ظاهر شاه کشوری بسیار عقب افتاده بود که در آن روابط قبیلهٔای حاکم بود. نه از توسعه خبری بود، و نه از تحولات اجتماعی مثبت. در حقیقت این حکومتهای چپگرای افغانستان بعد از سرنگونی محمد ظاهر شاه بودند که توسعه اجتماعی و سیاسی جامعه را آغاز کردند، و زنان اجازه خروج از خانه و تحصیل چه در دبستان و دبیرستان، و چه در دانشگاه را یافتند. به همین دلیل مهمترین مخالفان آن حکومتها گروههای اسلامی مرتجع بودند. در عین حال باید بخاطر داشته باشیم که بعد از سرنگونی حکومت طالبان در سال ۲۰۰۱، لویه جرگه – گردهمایی بزرگ قبائل مهم افغانستان – احیای حکومت پادشاهی را با قاطعیت رد کرد. اگر حکومت محمد ظاهر شاه خوب بود، چرا چنین شد؟
ادعای محمدی درباره اردن بی اساس تر از آن است که حتی درباره آن فکر نمود. این حکومتی است که فقط به دلیل پشتیبانی آمریکا، بریتانیا، فرانسه، و اسرائیل سقوط نکرده است. ملک حسین، پدر پادشاه کنونی، حقوق بگیر سازمان سیا بود. شرایط اقتصادی آن بسیار بدتر از بقیه کشورهای خاورمیانه است، و تنها ماموریت این حکومت کنترل مردم فلسطین است که در آنجا زندگی میکنند. محمدی سپس چنین نوشت،
ا”گر مردم ایران پس از سقوط نظام جمهوری اسلامی در یک همهپرسی آزاد به نظام پادشاهی مشروطه رای دهند (به شرطی بودن این گزاره و «همهپرسی آزاد» توجه کنید) کشور به پادشاهی مثل ملکه الیزابت دوم نیاز دارد که هفتاد سال در بریتانیا، با همه فرازونشیبها و اختلافهای داخلی و جداییطلبیهایش، سلطنت کرده است و امروز نه تنها در بریتانیا، بلکه در سراسر دنیا محبوب است. محبوبیت او ناشی از خودداری از دخالت در سیاستهای جاری کشور، انجام وظایف سنتی پادشاهی، گزارش دخلوخرج دربار به مردم، و احترام به دموکراسی و حقوق مردم بوده است. “
محمدی که خودرا جامعه شناس معرفی میکند، سادهترین اصول آنرا نمیداند، و یا از آن چشم پوشی میکند. حکومت سلطنتی از نوع بریتانیا صدها سال طول کشید تا تاسیس شد، که در آن مقام سلطنت به مقامی تشریفاتی تبدیل شد، نه یک شبه. در مقابل، حکومت محمد رضا شاه تا آخرین روز دیکتاتوری بود.همانطور که در این مقاله تا اینجا شرح داده شده است، اصولا حامیان رضا پهلوی به حکومت سلطنتی از نوع بریتانیا هم معتقد نیستند، بلکه صحبت از سرکوب مخالفان، مهم نبودن انتخابات، حکومت “نظامی-تکنوکراتیک” و غیره میکنند.
محمدی سپس پیشنهاد نمود که نور پهلوی، دختر ارشد رضا پهلوی، ملکه مناسبی از نوع الیزابت برای ایران میباشد.
محمدی پس از جدا شدن از نیروهای اصلاح طلب داخلی تبدیل به یک چپ ستیز و اسلام-ستیزشد. نگارنده چند سال پیش در مقالهای کارنامه محمدی را بطور مفصل و بر اساس نوشتههای خود او به نقد کشید، و بنا بر این لزومی به تکرار همه آنها نیست. او در بی بی سی فارسی درباره تجزیه ایران نوشت:
“تجزیه ایران، روسیه و چین را در صورت مقاومت در برابر دمکراسی و فدرالیسم ناگزیر می دانم… “تنها یک علت در پشت سر همه بدبختی ها وجود دارد: بزرگی”…بزرگی ایران نیز خطر اسلامگرایی را دو چندان ساخته است…بزرگی کشورهایی که حکومت آنها ظرفیت حکومت فدرال و واگذاری قدرت به مردم را ندارند (مثل ایران، روسیه و چین) هم به حال مردم آن کشورها مضر است و هم به حال همسایگان و مردم دیگر کشورها…اگر مردم و نخبگان سیاسی چین و روسیه و ایران نتوانند فدرالیسم را در چارچوب ملتی بزرگ پذیرا شوند راه حلی که برای بسیاری باقی می ماند تجزیه است…تمامیت ارضیای که مستلزم اعدام های دسته جمعی و ریختن خون جوانان تبتی، ایغور، چچنی، کرد، ترکمن، ترک، عرب و بلوچ باشد چه ارزشی دارد؟…در دنیایی با ۲۰۰۰ یا ۲۰۰۰۰ کشور بسیاری از آن اقلیتها خود صاحب کشور می شدند و دیگر اکثریت بزرگی آنها را قربانی و سرکوب نمی کرد؛ قدرت در دست حکومتهای مرکزی قلدر و غیر پاسخگو در آلمان نازی، شوروی کمونیستی، چین کمونیستی، و ایران اسلامگرا متمرکز نمی شد تا حکومتهایی تمامیت خواه را رقم بزند و دیکتاتوریهای سرسخت را مستقر سازد و آنها با اتکا بر همان قدرت، جنگ و تروریسم به راه بیندازند یا دولت هایی را به صورت اقمار خود درآورند”.
صرف نظر از هر موضوع دیگر، تصور محمّدی در مورد اینکه اگر خدای نکرده قرار باشد سناریو مورد نظر او به اجرا درآید، چگونه است؟ کردستان، بلوچستان، آذربایجان و خوزستان اعلام استقلال میکنند، و دولت مرکزی یک نفس راحت کشیده و به دولتهای تازه تشکیل شده تبریک میگوید، و رهبران در تهران به یک دیگر میگویند، “وای راحت شدیم”، یا حمام خونی بپا خواهد شد که دستکم ۳۰-۲۰سال ادامهٔ خواهد داشت؟
البته برای محمّدی تلفات انسانی در ایران اصلا مهم نیست. نگاه کنید ببینید که چگونه فقط نگران تلفات نظامیان آمریکا است. او فقط نگران تلفات آمریکا در جنگ است نه هموطنان سابق خود و مردم بیگناه منطقه. مینویسد:
“صدام و قذافی هر دو برای ایالات متحده و غرب چالش امنیتی بودند.اما قذافی با حدود یک میلیارد دلار هزینه و بدون حتی یک کشته برای ناتو و صدام با حدود یک تریلیون دلار هزینه و چهارهزار و پانصد کشته آمریکایی سرنگون شدند این دو تجربه درسی بزرگ برای آمریکاییهاست که اگر میخواهند از شر یک چالش امنیتی و دولت یاغی خلاصی یابند،اشغال نظامی یک کشور را اصولاً از برنامههای خود کنار بگذارند”.
در مقاله خود در وبسایت بی بی سی محمّدی حتی آسمان و ریسمان را بهم بافت تا ثابت کند “کوچک زیباست” نه بزرگ، و بنا بر این اگر ایران تجزیه شد، فقط به زیبایی جهان اضافه شده است. ولی محمدی به این هم قانع نیست. او حتی درباره اینکه “لیبرال ها” چگونه میاندیشند نیز ادعا دارد. در یک مقاله در وبسایت رادیو فردا او چنین نوشت:
“برای بخش لیبرال اپوزیسیون عدالت اجتماعی، استقلال، تمامیت ارضی، و غرور ملی در مقایسه با آزادی در اولویت قرار نمی گیرند یا ارزشهای دیگر به صورتی قرائت می شوند که با آزادی همزیستی داشته باشند. لیبرال دمکراتها طبعا و اصولا یک کشور تقسیم شده به دو یا چند دمکراسی آزاد (مثل چک و اسلوواکی امروز) بر اساس رفراندم را به یک رژیم استبدادی در کشور واحد ترجیح می دهند (گرچه چنین چیزی را بیان نمی کنند چون نوعی خودکشی سیاسی است)”.
محمّدی تکلیف همه را روشن کرد. حق تقدم با آزادی است، از نوعی که او میخواهد، نه تمامیّت ارضی ایران. این دیگر احتیاجی به بحث بیشتر ندارد. جای تعجب هم ندارد.
محمدی بارها حمایت خود از حمله به ایران را بطور مستقیم یا غیر مستقیم بیان کرده است. در مقاله ای چنین نوشت:
“اگر از سوی ایالات متحده یا اسرائیل به مراکز اتمی ایران حمله شود… جمهوری اسلامی نه تنها مقابلهی نظامی نخواهد کرد بلکه به بمباران مراکز اتمی اعلام ناشدهاش واکنشی نشان نخواهد داد… اگر اسرائیلیها حمله را انجام دهند در مورد آن سکوت می کنند و از این جهت دست مقامات جمهوری اسلامی را برای عدم اعلام و آبروداری باز خواهند گذاشت…نفس حمله به تاسیسات اتمی ایران برای مقامات جمهوری اسلامی یک شکست است…در صورت حمله به تاسیسات اتمی مقامات جمهوری اسلامی عکس العمل حادی نشان نخواهند داد و این برنامه را دوباره به راه خواهند انداخت…برنامهی اتمی جمهوری اسلامی متوجه به کسب تسلیحات هستهای است. اگر تاسیسات اتمی جمهوری اسلامی مورد حمله قرار گیرند و این کشور واکنش نشان دهد (با حمله به ناوهای امریکایی یا ارسال موشک به تل آویو یا شهرهای اروپا) امکانات نظامی ایالات متحده مستقر در جزیرهی دی یگو گارسیا در اقیانوس هند قادرند در چند ساعت ده هزار هدف را در ایران مورد حمله قرار دهند.این عملیات زیر ساختهای اقتصادی و صنعتی کشور را نابود می سازد و حتی اگر رژیم تداوم پیدا کند پنجاه سال لازم خواهد داشت تا به وضعیت سابق پیش از حمله بازگردد…کافی است ده نیروگاه اصلی برق در کشور زده شده و کل کشور از همه نظر تعطیل شود…کافی است چند پادگان سپاه مورد حملهی موشکی قرار گیرد و اسکلههای صدور نفت تعطیل شوند. در چنین شرایطی معلوم نیست میلیونها مخالف حکومت ساکت بنشینند… برنامهی اتمی جمهوری اسلامی اصولا برای پیش گیری از حملهی نظامی به جهت براندازی رژیم پی گیری شده است…برنامه ی اتمی در هر حدی که پیشرفت داشته باشد قرار است به صورت یک عامل بازدارنده عمل کند. اما اگر به این عامل بازدارنده حمله شود دیگر دلیلی برای مخاطرهی بیشتر شیشهی عمر نظام با مقابله به مثل و تداوم جنگ باقی نمی ماند”.
در مصاحبهای از محمّدی پرسیده شد،
مخالفان حمله ی نظامی “مسائل عینی مثل کشتار مردم و نیروهای غیر نظامی، نابودی زیرساختهای مملکت که تنها هم متعلق به جمهوری اسلامی نیست و بیشترش ساخت دورههای قبل از جمهوری اسلامی است، و از این قبیل بحثها را مطرح کنند، پاسخ شما چیست؟”
او پاسخ داد:
“باید دید که آیا اپوزیسیون ایران اولویت اولش کدام است. آیا اولویت اول اپوزیسیون توسعهی کشور است؟ بله اگر اولویت اول اپوزیسیون توسعهی کشور باشد یک نیروگاه هستهای یا نیروگاه برق اگر از بین برود این کاملا علیه جریان توسعهی کشور دارد عمل میکند. ولی اگر اولویت اول دموکراسی باشد از بین رفتن چند تا پل نیرویی را که دموکراسی خواه است را نمیتواند درکنار آقای خامنهای قرار دهد. اگر اولویت حقوق بشر باشد هیچ وقت کسی که اولویتش حقوق بشر است نمیتواند در کنار حکومت ایران قرار بگیرد”.
به عبارت دیگر محمّدی نتیجه حمله به ایران را فقط “ویرانی چند پل” میداند ومعتقد است که برای رسیدن به دموکراسی در ایران از نابودی کامل کشور نباید هراسید، چرا که تقدم آزادی خواهان از نوع او حفظ زیربناهای کشور و یا توسعه ایران نیست و همان معادله ساده، ایران برابر است با رژیم ولایت فقیه، در ذهن او است. در عین حال او معتقد است که هر کسیکه با حملات مخالفت کند در کنار آقای خامنهای ایستاده است.
در جای دیگر محمدی چنین نوشت:
“اگر نه خارجیها، بلکه مردم ایران روزی از سر خشم برخی روحانیون را در خیابانها “به درخت آویزان کردند” باز هم می توان گفت این راه حلی درونزا بوده و بسیار بهتر از حمله ی هوایی ناتو به مراکز حکومتی یا تاسیسات اتمی ایران است؟ همچنان که صدام حسین و معمر قذافی و بشار اسد بدون خونریزی نرفتند، علی خامنه ای یا جانشینش بدون کشتن هزاران یا دهها هزار ایرانی قدرت را رها نخواهند کرد. رهبر جمهوری اسلامی پیش از همه چیز یک رهبر نظامی/امنیتی است و فرماندهانش ظرفیت آن را دارند که برای ماندن در قدرت میلیونها نفر را قربانی کنند…اگر قرار است خون ایرانیان برای براندازی رژیم نظامی جمهوری اسلامی بر کف خیابان ریخته شود، چه تفاوتی دارد که خون آنها توسط ایرانی ریخته شود یا امریکایی/اروپایی؟ اگر هدف سرنگونی جمهوری اسلامی باشد با کم ترین هزینه، کدام سناریو معقول تر به نظر می آید؟ توجه داشته باشید که عراقیهای مخالف صدام، قبل از تصمیم دولت جورج بوش برای حمله ی نظامی به عراق همین پرسشها را از خود می کردند… این نوع کمک (مثل آنچه در لیبی اتفاق افتاد) اخلاقا و قانونا چه مشکلی دارد؟ اگر یک بمب جان ۱۰ نفر را بگیرد اما جان صد نفر را نجات دهد جایز نمی شود… فرض کنیم که در حمله ی امریکا و متحدانش به عراق (بدون تصویب شورای امنیت) و لیبی (با تصویب شورای امنیت) هزاران نفر کشته شدند (بسیاری از کشتهها مستقیما بر عهده ی ایالات متحده و متحدانش نبودهاند). اگر با تداوم حکومت صدام حسین و معمر قذافی میلیونها نفر کشته می شدند (با تحریمها و سرکوبها و لشگرکشی به کشورهای همسایه یا جنگ داخلی) آیا این حمله نظامی ترجیح نداشته است”.
این نیز نیاز بیشتری به تفسیر و تعبیر ندارد.
محمدی یک چپ ستیز به معنی کامل آن است. در یک مقاله در وبسایتی که متعلق به دار و دسته سعید قاسمی نژاد بود و حال دیگر به کلی تعطیل شده، محمدی یک “فتوای سکولار” برای همه نیروهای چپ میهندوست ایرانی صادر کرد:
“نکتهی بسیار جالب آنجاست که وطنپرستان جدید ترکیبی هستند ازافرادی که عمدتا سوابق مارکسیستی دارند و توزیع پول توسط احمدی نژاد را عدالتگرایانه میدانستند؛ این افراد سابقا میهنپرستی را دیدگاهی خرده بورژوازانه معرفی میکردند و اکنون عمدتا از توابین به شمار میروند…بخشی از جریان مارکسیستی و سوسیالیستی ایرانی که پس از فروپاشی امپراطوری مادر تنها رژیمهای دیکتاتوری با رهبران مادامالعمر مثل کره شمالی و کوبا برای آن مانده برای احیای خود به میهنپرستی روی کرده است. این میهنپرستی بیش از آنکه ایجابی (دوستی وطن و مردم و طبیعت و میراث و فرهنگ آن) باشد سلبی (دشمنی با غرب، سرمایهداری یا امپریالیسم) است. این بخش از جریان چپ هیچگاه با استبداد مذهبی در ایران مشکل جدی نداشته و استبداد مذهبی را زمینهساز به قدرت رسیدن خود تلقی میکرده است. همچنین از حیث روشهای حکومتداری و برخورد با مخالفان تفاوتی بنیادی میان این بخش از جریان چپ و جمهوری اسلامی وجود ندارد”.
دروغ از این بزرگتر؟ در میان چپهای ایرانی، بجز یک عده بسیار کوچک گیج، هیچ کس نه از رژیم ولایت فقیه دفاع کرده، نه احمدینژاد را مردمی و ضّد امپریالیست دانست، و نه کار احمقانه او در توزیع پول را کمک به محرومان ارزیابی کرد. در همان مقاله در وبسایت ناپدید شده قاسمی نژاد، محمدی چنین نوشت:
“همکاری با دول دیکتاتوری و عدم دخالت بشر دوستانه در برخی مورد (رواندا) از انتقادات چپهای سوسیالیست و اسلامگرایان به لیبرال دموکراسی است”.
هیچ سوسیالیست واقعی، نه نوع دروغین آنها در، بعنوان مثال، فرانسه که از جنگهای امپریالیستی در سوریه، لیبی، و مالی حمایت میکنند، از به اصطلاح دخالت بشر دوستانه حمایت نمیکند. اگر اینکار را کرد، دیگر سوسیالیست نیست. اما محمّدی دروغ مهمتری در همین مقاله گفت و ادعا کرد که:
“لیبرال دمکراتها دوست دارند تمام دنیا را لیبرال دمکرات ببینند، اما حاضر نیستند این هدف با خشونت محقق شود”.
این یکی دیگر “شاهکار” است. در جنگ استقلال الجزائر چند میلیون به دست لیبرال دموکراسی فرانسه کشته شدند؟ در جنگ ویتنام چند میلیون ویتنامی به دست سربازان آمریکا کشته شدند؟ به گرانادا، پاناما، عراق، و افغانستان چه کشوری هجوم برد؟ کودتاهای نظامی در آمریکای لاتین، از هندوراس و گواتمالا در دهه ۱۹۵۰ گرفته تا برزیل و اروگوئه در دهه ۱۹۶۰، شیلی و آرژانتین در دهه ۱۹۷۰، السالوادر در دهه ۱۹۸۰ و هندوراس در سال ۲۰۰۹ را چه کشوری طراحی و پشتیبانی کرد؟ دیکتاتورهای نظامی آمریکای لاتین در چه دانشکدهای تربیت میشدند؟ دانشکده آمریکاها در ایالت جورجیا آمریکا، که افتضاح آن چنان شدید شد که مجبور شدند اسم آنرا عوض کنند. بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی کار لیبرال های آمریکایی نبود؟ نکند پرزیدنت ترومن هم کمونیست یا اسلام گرا بود؟
بعد از پیروزی انقلاب نیکاراگوا در ۱۹۷۹ که حکومت ۴۰ ساله دیکتاتوری اناستاسیو سوموزا را که مورد حمایت آمریکا بود سرنگون کرد، چه کشوری تروریستهای کنترا را تجهیز کرد و تعلیم داد؟ کودتای اندونزی در ۱۹۶۵، که منجر به قتل دستکم پانصد هزار نفر شد، توسط چه کشوری حمایت شد؟ دیکتاتوری فاشیستی گواتمالا که به مرگ بیشتر از دویست هزار نفر منجر شد توسط چه کشوری حمایت میشد؟ دیکتاتوری فاشیستی السالوادر در دهه ۱۹۸۰ چطور، که در طول آن آرچبیشاپ اسکار رومرو و ۴ راهبه زن آمریکایی توسط فاشیستها به قتل رسیدند، و یک اعتراض معنی دار در واشنگتن نبود؟ اشکال کار این نیست که محمّدی دروغ میگویند، بلکه اشکال کار اینجاست که او تصور میکند میتواند دروغ بگوید، بدون اینکه کسی متوجه آن بشود. دروغ بزرگ محمّدی حتی مرغ پخته را به خنده میاندازد. پناه بر خداوند! لیبرالیسم و خشونت؟ لیبرالیسم و جنایت؟ لیبرالیسم و جنگ های تجاوزکارانه؟ لیبرالیسم و کودتا؟ این کفریات چیست؟ همه اینها ساخته کمونیست ها و اسلام گرا هاست.
چپ ستیزی محمّدی منحصر به ایرانیان نیست. او به چپهای آمریکا و بقیه جاها هم حمله میکنند. به عنوان مثال، نگاه کنید به مقاله او، منتقدین آمریکا و نادیده گرفتن خطراسلامگرایان. در یک مقاله در مورد هوگو چاوز در وبسایت رادیو فردا، جناب محمّدی او را “سوسیالیست اقتداگرا” نامید، این در حالی است که او توسط انتخاباتی که دمکراتیک بودن آن توسط آقای جیمی کارتر تائید شده بود بر سر کار آمد. چپ ستیزی محمّدی به جائی رسید که او حتی به رشید خالیدی، استاد دانشگاه کلمبیا، یک سکولار فلسطینی، و دوست پرزیدنت اوباما هم حمله کند، همانطور که جان مکین، سناتور فاشیست ایالت آریزونا، همان کسیکه ترانه “بمب، بمب، بمب ایران” را خواند، به آقای رشیدی حمله کرد.
البته به گمان نگارنده واضح است که چرا محمّدی حتی وارد بحث انتقاد از آقای خالیدی شد. تنها دلیل حمله محمّدی به آقای خالیدی مخالفت ایشان با مداخله نظامی آمریکا در خاور میانه است. این چیزی نیست که آمریکا-شیفتگانی چون محمّدی بتوانند تحمل کنند. برای این جماعت آمریکا یک موجود مقدس است که اشتباه نمیکند. برای این جماعت مخالفت با سیاستهای امپریالیستی آمریکا گناهی است نه بخشودنی.
سرانجام، محمدی اسلام-ستیز است. از روزی که او چرخش صد و هشتاد درجهای خودرا انجام داد، ناگهان شروع کرد به هشدار دادن در مورد “اسلام گرایان.” البته شواهدی وجود دارد که حاکی از آن هست که او در ایران هم که بود، بعد از ترک شیراز و اقامت در تهران، نه تنها تندروی مذهبی خودرا کنار گذاشته بود، بلکه به مخالف آن تبدیل شده بود. ولی چون هنوز در مراکز مختلف دولتی کار میکرد، اینرا پنهان میکرد. زمانیکه به آمریکا هم آمد، ولی هنوز برای روزنامه “ایران” در تهران مینوشت، از هشدار در مورد “اسلام گرایان” خبری نبود. ولی زمانیکه آن ارتباط قطع شد، و بقول معروف کفگیر به ته دیگ خورد، ناگهان به یاد “خطر” اسلامگرایان افتاد.
در مقالهای در مورد کشته شدن اسامه بن لادن در وبسایت رادیو فردا محمّدی نوشت:
“مردم امریکا با گوشت و پوست احساس کردهاند که اسامه و دیگر اسلامگرایان ضد غربی حتی در استفاده از سلاحهای شیمیایی و میکربی و هستهای علیه دنیایی که مطابق اندیشه و باور آنها نیست ابایی ندارند. آنها فقط به نابودی میاندیشند و نه طرح خود به عنوان یک هویت در کنار دیگر هویات اجتماعی”.
بن لادن و القاعده تروریست بودند. آنها در جنگ با ارتش شوروی در افغانستان مجاهدین افغان نامیده میشدند، که پرزیدنت ریگان آنهارا در ۱۹۸۵ “معادل اخلاقی” بنیان گذاران آمریکا نامید. ولی سوال این است: مردم آمریکا چگونه با “گوشت و پوست” احساس کردند که این تروریستها ابائی از بکار بردن سلاهای شیمیایی، میکروبی و هستهای ندارند؟ با گوشت و پوست حس کردن یعنی تجربه عملی. تنها کشوری که بمب هستهای را در کلّ تاریخ این سلاح بکار برده آمریکا است. آمریکا در جنگ اول خلیج فارس در ۱۹۹۱از نوعی اورانیوم استفاده کرد که بسیار سمی است و باعث انواع سرطانها میشود. سلاح شیمیایی در سطح وسیع اولین بار توسط آلمان در جنگ جهانی اول استفاده شد. آمریکا در جنگ ویتنام از سلاح شیمیایی “عامل پرتغالی” استفاده وسیع کرد. اسرائیل در حملات خود به جنوب لبنان، و احتمالا نوار غزه، از بمبهای فسفری، و در حمله به نوار غزه از موشک بخصوصی استفاده کرد که نوعی از سلاح شیمیایی محسوب میشوند که موجب اعتراض وسیع شد، گرچه سفیر اسرائیل در لندن آنرا انکار کرد که مورد قبول بسیاری قرار نگرفت. آلمان و آمریکا به عراق کمک کردند که سلاح شیمیایی تولید کند و در جنگ با ایران و همچنین بر علیه شهروندان کرد خود استفاده کند. ولی تروریستهای القاعده در چه زمانی از این دو سلاح و یا سلاح میکروبی استفاده کردند، که مردم آمریکا آنرا با گوشت و پوست خود حس کردند؟ این دروغ محض است، و فقط برای تحریک احساسات ضّد اسلامی است که محمّدی در نهایت، چه کلمه ای استفاده شود که معنی واقعی را برساند ولی بی ادبانه نباشد، ادعا میکند. زمانی که شرم سیاسی از دروغ گفتن وجود نداشته باشد، هر چیزی مباح میشود، و محمّدی نمونه “ناب” آن است.
اگر نگارنده بخواهد درباره جنگ طلبی، چپ ستیزی، و اسلام ستیزی مجید محمدی، که حال یک حامی سرسخت رضا پهلوی شده است بطور کامل بنویسد، مثنوی هفتاد من میشود. ولی به گمان نگارنده این چند نمونه کافی است.
بابک مینا: اقتدارگرا و چپ-ستیز
در این میان، حتی اشخاصی مثل بابک مینا که نگاهی واقع بینانه تر به چرایی انقلاب ۱۳۵۷ دارند، نیز به نظر میرسد سنگ پهلویها و پهلوی چی ها را به سینه میزنند. مینا که دانش آموخته دانشگاه تهران در رشته جامعه شناسی است، و در فرانسه مشغول تحصیل در رشته فلسفه میباشد، سیاست خارجی رضا شاه و محمد رضا شاه را — که او آنرا “حکمت پهلوی” مینامد — این چنین توصیف میکند:
“در این دورهٔ خطرخیز و سودا زده] یعنی دورانی که مینا آنرا “دوران پسا استعمار” مینامد[نخبگانِ دولتِ پهلوی و در رأس ایشان دو پادشاه آن، برکنار از ایدئولوژیهای ستیزه جوی دوران بودند. اگرچه گاه نگاهی نوستالژیک به گذشته داشتند، و حتی گاه بدبین و مظنون به دولتهای غربی بودند، اما در عرصهٔ سیاست تا حد ممکن مطابق حکم عقل و مصلحت کشورداری عمل میکردند. سیاست خارجی هر دولتی محصول نهایی نگرش آن دولت و رهبرانش به جهان و نظم بینالملل است. دستگاه دیپلماسی پهلوی با ارزیابی واقعبینانه و عملگرایانه از قدرت و اهمیت ایران در منطقه و جهان تلاش میکرد موقعیت بینالمللی ایران را ارتقاء دهد. نه چندان اسیر ملیگرایی پرخاشجو و انتقامگیر بود، نه چشمانداز میهندوستانه را فروگذار کرد. نخبگان پهلوی از سویی تلاش کردند رابطهای سنجیده و معتدل با گذشته برقرار کنند، و از سویی دیگر در جهان جدید در جستجوی جای شایستهای برای ایران بودند. وقتی در احوال شخصی محمدرضا پهلوی دقیق میشویم، شاید نشانههایی از حسرت مألوف نخبگان مشرقزمین بیابیم، اما این حسرت تا سرحد ایدئولوژیای کور علیه غرب و تمدن جدید پیش نمیرود. تجلّی این همه را در سیاست خارجی وی خصوصاً در دو دههٔ آخر حکومتش میتوانیم ببینیم. ایران به تدریج و به موازات بیشتر شدن توان اقتصادی و نظامیاش موضع مستقلتری در سیاست خارجی اتخاذ میکرد. در عین حال دستگاه دیپلماسی پهلوی واقعبینانه میدانست برای حفظ امنیت خود در برابر شوروی نیاز به همکاری با امریکا و نزدیکی به آن دارد. ترکیبی از واقعبینی و میهندوستی مسئولانه. “
البته مینا به صلاح خود نمیداند که درباره این بحث کند که چرا در دورانی که او آنرا “پسا استعمار” مینامد اعتراض، نقد، و مبارزه با کشورهای استئماری و امپریالیستی همچنان وجود دارد، و خواهد داشت، چون در این صورت کل بحث او بی اساس خواهد بود. مستقل از این حقیقت که کشورهای استعماری در دوران مستعمره کردن بسیاری از کشورها انواع و اقسام جنایات را در آن کشورها مرتکب شدند که هیچگاه از حافظه تاریخی مردم این کشورها پاک نخواهد شد، و بنا بر این کشورهای استعماری همچنان در مستعمرههای سابق خود منفور خواهند بود، موضوع این است که اگرچه دوران استعمار به معنی اشغال نظامی کشورها به پایان رسیده است — البته هنوز باید اشغال عراق و افغانستان را از یاد نبرد — ولی کودتاهای غرب در این کشور ها، بخصوص امریکای لاتین، و سرنگونی حکومتهایی که میخواهند مدافع منافع و مصالح ملی کشورهای خود باشند نه منافع امپریالیسم، و استعمار اقتصادی از طریق شرکتهای چند ملیتی، تحمیل سیاستهای نئولیبرالی از طریق بانک جهانی و صندوق بین المللی پول که باعث ایجاد شکافهای عمیق بین آنهایی که به اصطلاح دارند و آنهایی که ندارند، شده است، نابودی محیط زیست، و صدمه زدن به شرایط آب و هوای جهان — آمریکا با ۴ درصد جمعیت جهان ۲۵ درصد کل اکسید دکربن را وارد جو میکند — همچنان ادامه دارند.
اخیراً جان بولتون، فرد سوم وزارت خارجه آمریکا در دوران جرج بوش پسر و مشاور امنیت ملی دانالد ترامپ، در مصاحبه ای تلویزیونی گفت که آمریکا در کشورهای مختلف کودتا کرده است ، و خود او در طراحی این کودتاها نقش داشته است. کافی است که کودتای شکست خورده آمریکا در ونزوئلا در سال ۲۰۱۹، و کودتای امریکایی ۲۰۰۹ در هندوراس را به یاد آوریم. جیمز وولسی، رئیس سازمان سیا در دوران بیل کلینتن و یکی از سرسختترین هواداران حمله به عراق و همچنین ایران، نیز در مصاحبه تلویزیونی دیگری گفت که آمریکا در انتخابات کشورهای مختلف- خصوصاً علیه نظامهای سیاسی چپ- با نیات خیرخواهانه دخالت کرده و می کند.
حال ببینیم این “حکمت پهلوی” چه بوده. در نخستین قدم، مینا باید این موضوع را توضیح دهد که تاثیر حکومتهای استعماری و امپریالیستی که نقش مستقیم و اصلی در بنیانگزاری سلطنت پهلوی و ادامه آن پس از کودتای ۱۳۳۲ داشتند، بر سیاست خارجی این پدر و پسر چه بوده است. آیا این قدرتها حکومت رضا شاه و محمد رضا شاه را برای گُل روی مردم ایران راه انداختند، حمایت کردند، و حتی برای حفظ آن کودتا کردند، یا بخاطر اینکه حاکمانی را به قدرت رساندند که میبایست منافع آنها را تامین میکردند؟ ظاهرا مینا تصور میکند که این پدر و پسر پس از کودتاهای ۱۲۹۹ و ۱۳۳۲ استقلال کامل در عمل داشتند، و وامدار حامیان خارجی خود نبودند. کدام انسان عاقلی این چنین فکر میکند؟
یک مثال ساده این موضوع را در مورد رضا شاه روشن میکند: ایران پل بین آسیا و اروپا میباشد و دارای جایگاهی بس راهبردی است. به همین دلیل مهمترین خطوط ارتباطی کشور باید بکوشد آسیای مرکزی و چین [از طریق افغانستان] را به ترکیه متصل کند. به عبارت دیگر، استراتژیکترین شاهراه و خطوط راه آهن برای کشور از شرق به غرب است. پس به چه دلیل و بر اساس کدام ارزیابی “حکمت گرایانه” رضا شاه راه آهن سراسری را از جنوب به شمال ساخت، آنهم راه آهنی که بجز تهران حتی از نزدیکی هیچ شهر مهم کشور نیز رد نشد؟ هیچگونه توجیه اقتصادی، دستکم توجیه اقتصادی که مهم تر از راه آهن شرق به غرب باشد، برای آن وجود نداشت. روزنامه کریسچین ساینس مانیتور در آن زمان نوشت، راه آهن ایران قبل از جنگ دوم جهانی “که با خطوط پیچدار خود از سرزمینهای بی حاصل [در صحرا] و قله کوهستانهای گیج کننده میگذرد… از هیچ جا به هیچ جا میرود.”
ولی برای امپراطوری بریتانیا که از تاسیس اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نگران بود، راه آهن سراسری ایران از جنوب به شمال سریعترین راه برای انتقال نیرو برای مقابله با شوروی بود، کما اینکه وقتی اتحاد ضد فاشیستی-نازیسم غرب و شوروی در زمان جنگ جهانی دوم به وجود آمد، از همان راه آهن برای ارسال اسلحه و مهمات به شوروی استفاده. شد. به عبارت دیگر، مالیات قند و شکر مردم که با آن راه آهن سراسری ساخته شد، در حقیقت هزینه مصالح استراتژیک امپراطوری بریتانیا بود.
مرحوم حسین مکی در کتاب تاریخ بیست ساله ایران مینویسد که احمدشاه در پاسخ به پیشنهاد انگلیسیها برای مفتوح ساختن باب مذاکره در مورد کشیدن راهآهن گفت: “راهآهنی که به صلاح و صرفه ایران است، راهآهنی است که از دزداب [زاهدان فعلی] شروع میشود و مسیر آن به اصفهان و تهران باشد و از آنجا به اراک و کرمانشاه متصل شود، یعنی از شرق به غرب ایران، چنانکه از زمان داریوش هم راه تجارت هندوستان در آسیا و سواحل مدیترانه همین راه بوده است و این راه برای ملت ایران نهایت صرفه را از لحاظ تجارت خواهد داشت، ولی راهآهن تجارت عراق [جنوب ایران] به منجر خزر]بندر گز [ فقط جنبه نظامی و سوقالجیشی دارد و من نمیتوانم پول ملت را گرفته یا از کشورهای خارج وام گرفته و صرف راهآهنی که فقط جنبه نظامی دارد نمایم. “
دنیس رایت، که سفارت بریتانیا در ایران را بعد از کودتای ۱۳۳۲ بازگشایی نمود، و از سال ۱۹۶۳ تا سال ۱۹۷۱ سفیر بریتانیا در ایران بود، در کتاب خود، انگلیسیها در میان ایرانیان The English Amongst the Persians مینویسد، “تا پایان دوره قاجار هیچ خط آهن طویلالمسافتی در ایران کشیده نشده بود، در نتیجه هیچگونه قصوری که از جانب بریتانیا باشد، نبود. جولیوس دو رویتر از میان جنبههای متعدد امتیاز وسیع و همهجانبهای که در سال ۱۸۷۲ از [ناصرالدین] شاه کسب کرده بود، در وهله نخست به راهآهنی دل بسته بود که امید داشت بین دریای خزر و خلیجفارس بکشد. دولت بریتانیا از خطری که روسیه را متوجه ایران ساخته بود، بیش از پیش نگران شده بود. سخت عقیده داشت که چنانچه راهآهنی بین خلیجفارس و درون ایران موجود نباشد، کمک نظامی بریتانیا به ایران در صورت حمله روسیه از شمال غیرممکن خواهد بود. “
حال اگر مینا قادر است “حکمت پهلوی” را در ساخت چنین راه آهنی، که کاملا بخاطر مصالح استراتژیک بریتانیا، نه برای مردم ایران، بود را توضیح دهد، ادعای او را میتوان درباره سیاست خارجی رضا شاه جدی گرفت.
حال ببینیم “حکمت” محمد رضا پهلوی در سیاست خارجی چه بود. همانطور که اسد الله علم در جلد ششم خاطرات خود مینویسد، شاه از یمن شمالی و شیعههای زیدی در جنگ با یمن جنوبی در دهه ۱۹۶۰ حمایت میکرد؛ او از رژیم دیکتاتوری حافظ اسد دربرابر عراق حمایت کرد؛ او با حمایت آمریکا کردهای عراق به رهبری مصطفی بارزانی، که او را به درجه “ژنرال” ترفیع داده بود، مسلح کرد تا با دولت مرکزی عراق بجنگند [و پس از امضای معاهده الجزایر در سال ۱۹۷۵، حمایت از “ژنرال” بارزانی را پایان داد]؛ او از سال ۱۹۷۴ با همکاری آمریکا و عربستان به اصطلاح مجاهدین افغان را آموزش داد ]صفحههای ۱۵ و ۱۶ [و مسلح نمود تا با رژیم چپگرا و مترقی افغانستان بجنگند و فقط وقتی حکومت او سرنگون شد، آن وظیفه به پاکستان منتقل شد؛ او در جنگ ظفار مداخله کرد، و او حتی جتهای جنگنده اف-۵ ایران را به جنگ ویتنام فرستاد.
حال اگر مینا قادر است “حکمت پهلوی” را در چنین سیاست خارجی توضیح دهد، ادعای او را میتوان درباره سیاست خارجی محمد رضا شاه جدی گرفت. در عین حال، مینا شاید لازم باشد به شباهتهای کامل سیاست خاورمیانهای شاه و جمهوری اسلامی نیز فکر کند، و بکوشد دلایل آنرا درک کند.
پس از روشن شدن تفکر مینا درباره دو پهلوی اول، باید پرسید که او از چه نظامی حمایت میکند. قبل از هر چیزی، باید یادآوری نمود که مینا، همانند قاسمی نژاد در به اصطلاح “انجمن شهریار،” معتقد است که “مصدق گرایی نشانه بیماری یک ملت است.” مینا همچنین معتقد است که جمهوریها در خاورمیانه شکست خورده اند، که لابد منظور او این است که یا بهترین نظام برای آن منطقه، از جمله ایران، نظام سلطنتی و یا مفهوم قلابی “مشروطه نوین” است، و یا نوعی دیکتاتوری نظامی شبیه آنچه که در مصر حکومت میکند. او همچنین در مقام “مشاور” رضا پهلوی در مقالهای چنین مینویسد،
«رضا پهلوی در آیندهای فرضی اگر وارد ایران شود مجبور خواهد بود وارد نبرد سیاسی سنگینی شود. گفتن ندارد با فروپاشی یا تضعیف جمهوری اسلامی نبرد قدرت سهمگینی به راه خواهد افتاد. در این نبرد قدرت آقای پهلوی احتمالاً دو نوع نیرو در اختیار خواهد داشت: نیروهایی که تنها از بیزاری از حکومت اسلامی به او میگروند و نیروهایی که میتوان آنها را راست نوخاسته لقب داد: راستگرایان و ملیگرایان افراطی و نژادپرستانی که هر روز بر تعدادشان افزوده میشود. نیروهای دسته اول خیلی زود ریزش خواهند کرد. تنها نیروی دوم هستند که عمیقاً منافعشان در قدرت گرفتن آقای پهلوی است.
آقای پهلوی حتی اگر نخواهد مجبور است زیر فشار نبرد قدرت نیروهای وفادار به خود را بسیج کند. و این راست افراطی وفادارترین نیرو به او خواهد بود. ملیگرایی همراه با اقتدار، میراث سلطنت، بازار آزاد و اقتصاد نولیبرال و محافظهکاری در فرهنگ و تکیه بر دولت امریکا در سیاست خارجی چیزهایی هستند که همه یا بخشهایی از راست نوخاسته میجویند. و اینها چیزهایی هستند که آقای پهلوی میتواند برآورده کند. آقای پهلوی یا باید رهبر این جریان شود و یا باید برای همیشه از عرصه سیاست ایران حذف شود…
ماهیت سیاسی نیروی هوادار رضا پهلوی نوعی راستگرایی افراطی است. اگر او در این پروژه موفق شود (به خصوص اگر با حمایت غرب همراه باشد) در ایران حکومت ملیگرای مقتدری بر سر کار خواهد آمد که مجبور است خیلی زود رقیبان سیاسیاش را حذف کند و در حالتی نسبتا خوشبینانه فضای آزاد نیمبند و کنترلشدهای را برقرار کند. این حکومت برای بقای خود مجبور است مدام بر نیروی نظامی و حمایت غرب تکیه کند. و نتیجه این همه بیگمان دموکراسی نخواهد بود.»
به عبارت دیگر، هدف مینا این است که اعلام کند بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی حکومت این چنین خواهد بود. احتمال درستی این تفسیر با این ادعا که “رضا پهلوی آخرین ذخیره ما است” توسط مینا تقویت میشود. البته این “ما” به معنی مردم و ملت نیست، بلکه ظاهرا همان راستگراهای افراطی هستند. وقتی این ادعا را در کنار یک توییت مینا قرار میدهیم که در آن چنین اعلام کرد، “بعد از جمهوری اسلامی اولویت دولتی که سرکار میآید باز سازی اقتصاد کشور، ترمیم و اصلاح نهادهای پایه، و پاسداشت حقوق اساسی افراد باید باشد. در دورهای حد اعقل ده ساله “انتخابات بازی” به سبک افغانستان و عراق نتیجهای جز فاجعه نخواهد داشت. نباید اجازه دهیم این چپها و لیبرالها یکبار دیگر کشور را با انتزأعیاتشان به فنا دهند،” ماهیت واقعی او اظهرمن الشمس میشود.
به زبان دیگر، دستکم در ده سال اول حکومت آقایان بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی، چپها و لیبرالها دارای “حقوق اساسی” که خود مینا به آن اشاره میکند نیستند. اصولا، همانطور که در بالا نیز نشان داده شد، چپ-ستیزی بخشی از ژنتیک سلطنت طلبان، شاه الهی ها، و حامیان به اصطلاح “مشروطه نوین” است. واضح است که در چنین حکومتی آنهایی که از رضا پهلوی فقط به دلیل نفرت خود از جمهوری اسلامی حمایت کرده بودند، و همچنین هواداران جمهوری اسلامی که بر طبق تمام شواهد و قرائن دستکم یک اقلیت ۲۰ درصدی هستند نیز “حقوق اساسی” نخواهند داشت. میماند راست افراطی که اگر شانس بیاورند در “فضای آزاد نیم بند و کنترل شده” ممکن است برخی حقوق داشته باشند. این نوع حکومت حتی بدتر از “حکومت اسلامی” فاشیستی مثل محمد تقی مصباح یزدی و هواداران او در “جبهه پایداری” میباشد.
بخش سوم و کلام پایانی: رویای چپ ها و رویای راست افراطی فاشیست
سخن تاریخی دکتر مارتین لوتر کینگ، یکی از مهمترین رهبران جنبش حقوق مدنی آمریکا که “من رویایی دارم” هیچ گاه فراموش نخواهد شد. هر کس رویا یا رویاهایی دارد. رویاهای چپ ها- مذهبی و غیر مذهبی- برابری و عدالت است که آنرا اینک در قالب یک نظام سیاسی سوسیال دموکراتیک پیگیری می کنند. رویای فقیهان – در بهترین شرایط – همان چیزی است که آیت الله خامنه ای در بیانیه “گام دوم” برای تشکیل “تمدن ایرانی-اسلامی” توضیح داد. رویای سازمان مجاهدین خلق تبدیل تمامی ایران به “شهر اشرف” است با رهبری مادام العمر “امام غایب،” مسعود رجوی و رئیس جمهوری مادام العمر مریم رجوی. آنها برای تحقق این رویا دست به دامن دولتمردان راست افراطی آمریکا، سلاطین عرب – بخصوص عربستان سعودی – و اسرائیل شده اند.
رویای سلطنت طلبان چیست؟ تشکیل یک نظام پادشاهی، منتهی با عبرت گیری از انقلاب ۱۳۵۷. سلطنت طلبان به صراحت می گویند که این نظام باید همه مخالفان را سرکوب کند و اگر شورشی یا انقلابی در گرفت، برای بقای رژیم بی رحمانه با کُشتار مردم از رژیم توسعه گرای آمرانه دفاع کند. برای این ها نیز، همچون آیت الله روح الله خمینی، “حفظ نظام اوجب واجبات است.”
وقتی مردم برای اعتراض در برخی شهرها به خیابان ها آمدند، و تمام رسانه ها با کمک دولت های خارجی از رضا پهلوی حمایت کرده تا سخنرانی او را پخش کنند، سلطنت طلبان، که در توهمات خود به حقیقت پیوستن رویای خودرا نزدیک میدیدند، چنان لاف میزدند و شعار میدادند که گویی جمهوری اسلامی اگر نه در چند روز آینده، بلکه ظرف چند هفته سرنگون خواهد شد و رضا پهلوی پادشاهی را برقرار خواهد کرد. دو ماه گذشت و هیچ خبری نشد، و رضا پهلوی دوباره به کُمای سیاسی معمول خود رفت.
نکته مهم این است که حامیان رضا پهلوی و سازمان مجاهدین خلق حامیان واحدی هستند: مثلث آمریکا- اسرائیل- عربستان سعودی. بی دلیل نیست که وقتی رضا پهلوی به خیال خود با مردم ایران “کنفرانس” دارد، مجاهدین خلق، که همیشه به همه گروههای سیاسی دیگر شدیدا حمله میکنند، در سکوت مطلق بسر بردند. حامیان واحد منافع مشترکی دارند که حکومت دست نشانده آنها باید از آنها دفاع کند. در سال ۲۰۰۶ کاندولیزا رایس، که در آن زمان وزیر خارجه آمریکا بود، در سنای آمریکا صحبت میکرد و وقتی از او پرسیده شد که چرا آمریکا با آقای هوگو شاوز رئیس جمهور وقت ونزوئلا شدیدا مخالف است، رایس پاسخ داد، “او منافع ما را در قلب خود نگهداری نمیکند.” انتظار آمریکا از رژیمهای مورد حمایت خود در این سطح است. مگر آمریکا و اروپا رسماً خوان گوایدو را به عنوان رئیس جمهوری ونزوئلا “انتخاب” نکردند، و حتی بریتانیا اعلام نکرد که طلاهای ونزوئلا که در بریتانیا نگهداری میشود تحت کنترل گوایدو خواهد بود؟ مگر گوایدو را به جلسه کنگره آمریکا نبردند و وقتی او بعنوان “مهمان ویژه” ترامپ در زمان سخنرانی او در کنگره برخاست تمامی اعضای کنگره (اعضای سنا و مجلس نمایندگان آمریکا) به پا نخواستند و برای اوچند دقیقه ای کف نزدند؟
بسیاری از کارشناسان و تحلیلگران معتقدند که احیای برجام تقریباً ناممکن شده است. اگر این تحلیل درست باشد، مقابله مثلث آمریکا- اسرائیل- عربستان سعودی با ایران تشدید خواهد شد. در این صورت آنها گام های دیگری برای تغییر رژیم برخواهند داشت. ولی مثلث غربی – عبری – عربی بخوبی آگاه است که سازمان مجاهدین بعد از خیانتهای چند ده ساله به کشور و مردم دارای پایگاه اجتماعی مهمی نیست، در ایران بسیار بدنام است و در نتیجه هیچ شانسی برای حکومت ندارد. لذا یک احتمال این است که مثلث غربی – عبری – عربی از رضا پهلوی به عنوان ویترین استفاده کند و در واقع نیروی اصلی پشت پرده سازمان مجاهدین خلق باشد. خواست و تمایلات طرفین اصلاً فاقد اهمیت است، چون قدرت در دست مثلث است و اینها گوش بفرمان ارباب هستند. واقعیت ستبر این مدعا در چند ماه اخیر حمایت علنی گروهی از اعضای به اصطلاح جدا شده از سازمان مجاهدین خلق از رضا پهلوی است. این نیز احتمال طرح ترکیبی را می افزاید.
اما از نظر سوسیال دموکرات ها و لیبرال دموکراتهای واقعی- نه قلابی- نیروی اصلی مبارزه اقشار مختلف داخل کشور(زنان، کارگران، معلمان، بازنشستگان، پرستاران، کارمندان، دانشجویان، وکلا، و….) هستند، همان ها که سال هاست در حال نبرد و پیکار هستند و برای آن هزینه های زیادی داده اند. آنان رهبری خود را در دل مبارزات آزادیخواهانه و برابری خواهانه شان شکل داده و می دهند.
رهایی ایران از حکومت روحانیت و ولایت فقیه برای دل سپردن به فاشیسم نیست، بلکه برای عدالت – بخصوص عدالت اجتماعی – است که لازمه آن یک جمهوری دموکراتیک است که در آن دین هیچگونه نقشی در حکومت نداشته باشد، و تمامی شهروندان دارای حقوق مساوی باشند، که در نتیجه از تولید حقوق مصنوعی برای حکومت کردن از طریق فقه و یا خون — وراثت — جلوگیری کند.
رضا پهلوی از خون رضا شاه و محمد رضا شاه است. اما خون هیچ امتیازی برای کسی ایجاد نمی کند و حقی برای حکومت کردن پدید نمی آورد. حق از آن مردم است و مردم خودشان باید حکومت دلخواهشان را تشکیل دهند.
برتری و امتیاز دادن به خونی خاص و فروتری دادن به خون همه مردم، نژادپرستی است. منتهی این نژادپرستی مختص یک خاندان است. خون یک دودمان را برتر از خون کل ملت به شمار می آورد. مگر بر أساس همین خون نیست که مجید محمدی از حالا پیشنهاد می کند که دختر رضا پهلوی – زاده آمریکا و شهروند آمریکا – ملکه آینده ایران شود؟ اگر محمدی به برتری خون این دودمان اعتقاد نداشت، هرگز چنین پیشنهادی را مطرح نمی کرد. آن هم در جامعه ای که صدها زن مبارز زاده ایران زمین با تحصیلات عالیه سال ها زندانی شده اند. اما آن زنها و هزاران زن دیگر، خونشان، خون برتر خاندان پهلوی نیست، و به همین دلیل محمدی برای آنان اهمیت قائل نیست.
آقای سهیمی مطلب طولانی شما را خواندم و ۲ نکته را لازم دیدم که به آن بپردازم :
۱-شما از “مثلث آمریکا -اسرائیل -عربستان” به عنوان دشمنان ایران بارها نام بردید به نظر من چنین برخوردی شعار گونه و غیر سازنده است .عربستان به عنوان یکی از کشور های عرب که بارها از طرف اسرائیل تحقیر شده اند هزاران دلیل برای دوستی با ایران و دشمنی با اسرائیل دارد ولی به دلیل سیاستهای احمقانه رهبران نادان جمهوری اسلامی و از ترس این رهبران نادان به دامن آمریکا و اسرائیل پناه برده است , به باور من خود رهبران جمهوری اسلامی هم متوجه این سیاست نا بخردانه خود شده اند و به همین دلیل در صدد بهبود روابط خود با عربستان هستند ولی به نظر میرسد شما همچنان از سیاست افراطی گذشته جمهوری اسلامی که عربستان را دشمن ایران میدانست دفاع میکنید .البته به باور من اگر برجام شکست بخورد و با افزایش تنشها با غرب و اسرائیل عربستان چاره ای جز در کنار آمریکا و اسرائیل قرار گرفتن نخواهد داشت
۲- در جای دیگری و به باور من برای زدن حریف گفته اید که بعضی میگویند که شاه را به دلیل انتقادات او به اسرائیل سرنگون کردند , این حرف عجیبی است که با عقیده خود شما مبنی بر مردمی بودن انقلاب ۵۷ همخوانی ندارد .انتقادات شاه به اسرائیل و نفوذآ ن کشور در آ مریکا چیز جدیدی نیست و همگان از آ ن آگاه هستند , مهم این است که رژیم شاه روابط دیپلماتیک و دوستانه ای با اسرائیل داشت. داستان سرنگونی شاه توسط آ مریکا به دلیل انتقادات او از اسرائیل از طرف هواداران سلطنت در شبکه های اجتماعی به کرات تکرار میشود که این داستان همانطوری خود شما هم میدانید بی پایه و حرف مفتی بیش نیست .
با سلام و سپاس برای خواندن مقاله:
اول، در اینکه سیاستهای رهبران جمهوری اسلامی در تشدید دشمنی این مثلث با ایران بسیار نقش داشته است هیچگونه شکی نیست. ولی اسرائیل و عربستان همیشه به ایران به صورت یک تهدید نگاه کرده اند. این به قبل از انقلاب برمیگردد، منتها چون در آن زمان شاه با آمریکا خیلی نزدیک بود، این دشمنی و رقابت را زیاد به روی سطح نمیآوردند. خود شاه در اواخر حکومت خود متوجه دشمنی اسرائیل با ایران شده بود. به گمان من حتی در دوران شاه هم آمریکا هیچگاه به ایران به صورت متحد نگاه نمیکرد، بلکه به آن به صورت کشوری که باید منافع آمریکا را حق تقدم دهد نگاه میکرد.
دوم، من به هیچ عنوان معتقد نیستم، و در این مقاله ادعا نکردم که اسرائیل در سرنگونی شاه نقش داشت. من همیشه معتقد بودهام که انقلاب ایران اصیل بود. من فقط به حرف برخی از شاه الهیها اشاره کردم که چنین میگویند.
اقای سهیمی در این بحرطویل ماموریت تازه ای برای خود تعیین کرده است ایشان چندین سال با بحرطویل هایی دیگر اسمان و زمین را بهم می بافت واز این سو وان سو نقل قول بهم می چسباند تا ثابت کند که رژیم ایران قصد ساختن بمب اتمی ندارد و برای تولید ترق و بهره برداری های پزشکی و علمی ؟؟؟؟دنبال انرژی هسته ای می رود. اکنون که خود رژیم هم تلویحا به امکان دست یابی به سلاح هسته ای اعتراف کرده ناگهان به یاد سلطنت طلبان افتاده است . ایشان طوری سخن می گوید که انگار رضا پهلوی با نیرویی سترگ در جند قدمی قدرت است وایهناس بشتابید که صدای پای فاشیسم می اید. این ترفند رژیم که اگر ما برویم ایران تحزیه می شود سوریه و لبنان می شود ساواک و سلطنت طلبان یا محاهدین می ایند و جنگ داخلی می شود و…… را هم برخی در میان اپوزیسیون زمزمه می کنند و به ماندگاری این فاجعه یاری میرسانند . اقای محترم فاشیسم از بامداد تا شامگاه در سراسر ایران جوالان می دهدو شما مارا از برقراری فاشیسم می ترسانید .
شعار رضا شاه روحت شاد یا نوستالژی برخی از ایزانیان برای رفاه نسبی دوره ی شاه یا مصاحبه های رضا پهلوی دلیل بر این نیست که سلطنت طلبان نیرویی سازمان یافته یا الترناتیوی عملی برای رژیم اینده ی ایران باشند . ادرس عوضی دادن های شما چه در گذشته و چه اکنون کمکی به نزدیکی تیروهای دمکراسی خواه ایران در پیکار با رژِیم اسلامی نمی کند .
با سلام: ممنون برای درج نظر خود.
اول، برنامه هستهای و انرژی هستهای موضوعهای علمی و تخصصی هستند. اینها تخصص من هستند که ۴۰ سال است بر روی آنها پژوهش میکنم، دهها مقاله علمی در معتبرترین مجلات علمی جهان راجع به آن منتشر کده ام، و چندین جایزه نیز دریافت کرده ام. اگر شما هم درباره این موضوع تخصصی دارید، بفرمایید.
دوم، ۱۷ سازمان جاسوسی آمریکا در نوامبر ۲۰۰۶ اعلام کردند که اگر حاکمیت برنامه برای تولید سلاح هستهای داشت، آنرا در سال ۲۰۰۳ پس از سرنگونی صدام حسین متوقف کرده است. این همان چیزی بود که من در آن زمان مینوشتم. حال اگر شما اطلاعاتی بیشتر از آن ۱۷ سازمان جاسوسی دارید، بفرمایید.
سوم، اینکه جناحی در رژیم خواهان تولید سلاح هستهای بوده موضوع جدیدی نیست. ولی یک ماه پیش بیل برنز مدیر سازمان سیا دوباره اعلام کرد که هیچگونه شواهدی وجود ندارد که جمهوری اسلامی قصد تولید سلاح هستهای دارد. البته اگر اسرائیل به ایران حمله کند، میتواند شرایط به کلی تغییر کند.
چهارم، آن زمان که من آن مقالات را که بسیار از آنها به زبان انگلیسی و در معتبرترین وبسایتها و رسانههای غرب منتشر میکردم، برخی — عموما سلطنت طلبان و حامیان فرقه مجاهدین — میگفتند که من از تولید سلاح هستهای پشتیبانی میکنم. شما میفرمایید من میگفتم تولید نمیکنند. خود این موضوع استقلال فکری امثال من را نشان میدهد.
پنجم، در مورد سلطنت طلبان، خود آنها در ایران پایگاه اجتماعی عمدهای ندارند. ولی آنها توسط اسرائیل، عربستان و جناح راست افراطی آمریکا — نئوکان ها، و مسیحیان صهیونیست از قبیل پامپئو و پنس — حمایت میشوند، و این موضوع باید برای جوانانی که در ایران به دلیل شرایط ایجاد شده توسط رژیم سرگردان هستند، و دانشی درباره شرایط ایران قبل از انقلاب ندارند، روشن شود. وظیفه خود میدانم به این امر بپردازم. شما آزاد هستید رد کنید. حرفی نیست.
و سر انجام، به گمان من تمامی آنهایی که ایران را دوست دارند باید هر طور که خود صلاح میبینند برای مردم و کشور کاری انجام دهند. در حال حاضر من به جز نوشتن و شرکت در خدمات خیر خواهانه در ایران، از قبیل مدرسه سازی، کمک به خانوادههای آبرودار ولی مستحق، و اموری از این قبیل کاری از دستم بر نمیآید، ضمن اینکه ۱۶ سال است که به دلیل انتقاد شدید از احمدینژاد و بعد حمایت از جنبش سبز دیگر نمیتوانم به ایران بروم.
لطفا تحصیلات و درجات علمی خود را برخ نکشید که پشتوانه ای برای بحرطویل هایتان نمی شود نیازی به تخصص در زمیته ی دانش هسته ای نیست تا فهمید که رژیم اسلامی در پی ساختن بمب اتمی است و گرنه صدها میلیارد دلاراز سرمایه کشوررا خرج این صنعت نمی کرد خاتمی چند سال پیش گفت منافقین برنامه ی هسته ای پنهانی ما را لو دادند چند روز پیش رییس سازمان اترژی اتمی ایران گفت نا توانایی ساختن بمب اتمی را داریم شما به جای خواندن گزارشهای سازملن سیا اندکی اخبار ایران را دنبال کنید . تازه پس از سیاه گردن صدها صفحه برای اثبات این که رژیم در پی ساختن بمب اتمی نیست می گویید جناحی از رژیم بمب می خواهد کدام جناح ؟ پس چرا هنگام نگاشتن ان بحر طویل ها و سند رو کرده ها ان هم تا معتبر ترین سازمان های جاسوسی غرب این را نمی گفتید ؟ فعالیت های نیکو کارانه شما دلیل نمی شود که بحرطویلهایتان درست باشد
نسل جوان ایران ان قدر کتاب و مقاله و گواهان زنده در دسترس دارد که نیازی به افشا گری های شما درباره ی رژیم پهلوی نداشته باشد . راستی با تکیه بر دانش و درجه علمی تان بفرمایید برای رهایی از دست رژیم فاشیستی ایران چه باید کرد؟
تا حال فکر میکردم اخبار روز جای نویسنده های چپ است
قربان دل پر دردی که کاه را کوه میبیند.
مطلبی طولانی و خسته کننده ، یکطوری قلقلک میکند، گرچه همه چیز درست و صحیح بنطر می آید !.