به داوری من سکولارها به جای آخوندی کردن باید منادی صلح و آمیزش اجتماعی مسالمتآمیز در ایران باشند؛ و خواست خود از سنتیها، مذهبیها و دیگران را محدود به پذیرش و رعایت آداب شهروندی کنند. باید به تلاش نواندیشان مسلمان در هموار کردن این راه احترام گذاشت و در فرایندی از همدلی منتقدانه با آنها همکاری و همسازی کرد
یکم. جامعه ی ایرانی جامعهای توسعهنایافته است. یعنی توسعهنایافتهگی و بنیادهای آن هنوز در ایران و در میان ایرانیان دیده میشود و قربانی میگیرد. یعنی هیچکدام از ما از گزند توسعهنایافتهگی و آسیبهای سنت ایرانیاسلامی که هنوز پرزور است و در برابر مدرنیته جانسختی و ایستادهگی میکند، در امان نیستیم. یعنی اگر ایرانی آباد و آزاد میخواهیم باید آسیبشناسی استبداد را که صورتی از توسعهنایافتهگی است تا درون خود و تصاویری که از خودمان داریم گسترش دهیم و به اصلاح آنها اهتمام نشان دهیم.
دوم. هسته ی سخت این آسیب یک مجموعه از نادانیها و ناتوانیهاست که از طریق سنت ایرانیاسلامی در جانها و جهانهای ما تکرار میشود. نمیخواهم با آوردن برساخته ی هسته ی سخت گرفتار ذاتگرایی و بددانیهای آن شوم.(۱) مجموعهای کلان همانند ایران و ایرانیان، بزرگتر از آن است که به این دست ژاژخوییها و گندهگوییها ی مفت و نادانانه تن دهد. در نتیجه هسته ی سخت در این جا فشردهای از باورها و داوریهای سنت ایرانیاسلامی است که همانند میمهای فرهنگی و زبانی در ما کموبیش دیده و بازتولید میگردد. من این همانندیهای خانوادهگی را که ما ایرانیان را در یک مجموعه ی بزرگ قرار میدهد، هسته ی سخت سنت و ایرانیت سنتی میخوانم.
سوم. در باور و داوری من برهانهای گونهگونه ی لطف، زمینهها، سازوکارها، آسیبها و برآمدهای آن از این جمله است؛ که کموبیش در همه ی ایرانیان به شکلی دیده میشود. برهانهایی که در جایی به هراس از آزادی که روی دیگر وسواس درست و نادرست است، میرسند و بدخیم میشوند. (۲)
چهارم. با این همه نباید فراموش کرد که در ۲۰۰ سال گذشته و پس از مواجهه ی ایرانیان با مدرنیته و به جهت سرریز مواهب توسعه از جوامع توسعهیافته به ایران، بخش بزرگی از هویت ایرانی امروز حتا در میان سنتیها، مدرن و متفاوت از آن چیزی است که از سنت انتظار میرفت. یعنی هویت ایرانی از عناصر مدرن کمبهره نیست. شوربختانه اما این بخش، هنوز در سطح مانده و به اعماق نرسیده است. خداناباوران، سکولارها و جریانهای لاییک که بیشتر در میان اهل فرهنگ، هنر و دانش دیده میشوند و هر روز بیشتر از دیروز و پرزورتر از گذشته میگردند، حاملان و منادیان چیره ی این لایه از فرهنگ و ایرانیت میباشند. با این همه نشانههای توسعهنایافتهگی در این جریان و جبهه هم دیده میشود. و همانندیهای خانوادهگی چنان پرزور و برجسته است، که نمیگذارد هرمنوتیک صلح و مناسبات آن از جمله فرهنگ گفتوگو در این خاک ریشه بدواند. (۳)
پنجم. نمود برجسته ی این نامدارایی در میان لایهها مدرن را من “برهان لطف سکولار” میخوانم. یعنی سکولارها هم در ایران هنوز همانند مذهبیها از وسواس درست و نادرست رنج میبرند و همانند بنیادگرایان بدخیمی میکنند؛ و گرفتار این آسیب سنت ایرانی اسلامی هستند که میخواهند بر “دیگری” بزرگی کنند و همانند برادران بزرگ به هدایت آنها بپردازند. نامهای برجسته ی این بدخیمی در فرهنگ ما خرافهزدایی، دینستیزی، و ستیز با جهل و تاریکی نامیده میشود؛ و نماد عمده ی آن خوارداشت مذهبیها، سنتیها و هر “دیگری”ای است که به باور سکولارها هنوز مبانی خروج از تاریکی و جهل را نپذیرفته است! نامدارایی در برابر نواندیشان مسلمان نمونه برجسته این آسیب است که در ادبیات جریانها ی سکولار موج میزند. (۴)
به داوری من سکولارها به جای آخوندی کردن باید منادی صلح و آمیزش اجتماعی مسالمتآمیز در ایران باشند؛ و خواست خود از سنتیها، مذهبیها و دیگران را محدود به پذیرش و رعایت آداب شهروندی کنند. باید به تلاش نواندیشان مسلمان در هموار کردن این راه احترام گذاشت و در فرایندی از همدلی منتقدانه با آنها همکاری و همسازی کرد.
ذهن توسعهیافته، تصویر توسعهیافته
سخنرانی عبدالکریم سروش در مورد تقبیح رخداد ترور سلمان رشدی را شنیدم؛ چند نکته در این سخنرانی اهمیت دارد.
یکم. تا اینجا اظهارت سروش یکی از بهترین واکنشها به این رخداد از سوی اندیشمندان مسلمان است. ممکن است در مورد باورها و داوریهای وی هنوز حرف و حدیثهایی باشد، اما دستکم این اظهارات هم در صورتبندی و هم در آماجها محدود و محاط به آمیزش اجتماعی مسالمتآمیز است. سروش هرچند از هرمنوتیک صلح (و نماد برجسته ی آن یعنی اعلامیه ی جهانی حقوق بشر) چیزی نگفته است، اما در عمل خود و دریافتهای خود از قرآن و اسلام را به صلح و الزامات آن در جهانهای جدید محدود کرده است. دوم. او خوشبختانه در پوستین برادران بزرگ فرو نرفته و احتمالن آگاهانه از نقش سخنگوی رسمی اسلام و انگاره ی خطرخیز اسلام واقعی، اسلام ذاتی و اسلام حقیقت پس نشسته است. به زبان دیگر ردی از پندار بدخیم برهان لطف در ادبیات او نبود. خوشبختانه انگار ذهن توسعهیافته ی یک مسلمان، آشکارا به تصویر توسعهیافتهای از اسلام رسیده است.
سوم. سروش به درستی جهانهای جدید را به “حق” در معنای “حقداشتن” توصیف کرده است و از همهگان میخواهد «به زبان حق سخن بگویند» و خود را به پیآمدهای آن وفادار بدانند. با این همه او در این سخنرانی هیچ اشارهای به اعلامیه ی جهانی حقوق بشر و الحاقات آن که سرفصل جهانهای جدید و فیصله بخش همه ی دعواهای حقوقی میتواند باشد، نمیکند. اما این بدسلیقهگی در صورتبندی جهانهای حقمدار یا شلختهگی در انگارهپردازی ی این جهانها چیزی از اهمیت پندار او در تن دادن به صلح و لوازم آن کم نمیکند.
چهارم. سروش به درستی میگوید در لذت بردن از آزادیهای خود، از جمله آزادی ی بیان، باید به پیآمدهای رفتار و گفتار خود توجه کنیم و کریمانه گاهی از بهرهگیری از حقوق خود درگذریم. اگر چنین پندار و توصیهای در محدوده ی اخلاق بماند یا به تعادلات دمکراتیک سپرده شود، با مدنیت و مدرنیت بیگانه نخواهد بود. اما آنچه اهمیت دارد و در گفتار سروش غایب است آن که تا آنهنگام تنها ما هستیم که میتوانیم به آزادیهای خود قید برنیم. هیچکس صالحتر از ما نیست که مصالح ما و جامعه ی ما را ارزیابی و فراوری کند.
پنجم. تفکیک “بیان” از “عمل” در گفتمان آزادی بیان به باور من چندان قابل دفاع نیست؛ و در اساس تکاپوی محدود کردن و محاط خواستن آزادیها (از جمله آزادی ی بیان) به قانون، دشوارهای نیست که نیازمند این دست بندبازیهای زبانی و تکلفهای نظری باشد. تحدید حقوق به قانون، پسادموکراسی تحصیل حاصل است و پیشادمکراسی یک بدسلیقهگی بیحاصل است که تنها زخمها و تاریخها را تکرار میکند؛ و در جایی به هراس از آزادی میرسد.
تفکیک آزادی در مقام خواهش (که نامحدود است) و آزادی در مقام سازش (که محدود میشود) از یک طرف و توجه به آزادیهای دیگر همانند آزادی وجدان از طرف دیگر، به آسانی میتواند این تاریکیها و ترسها را بروبد و ببرد. دموکراسیها ناگزیر در رعایت صلح و آمیزش اجتماعی مسالمتآمیز بر همه ی حقوق و آزادیهای ما بند میگذارند و گذاشتهاند. چنین روندی هم ضروری است و هم پیآمد خواست خودمان. دمکراسیها سازوکار و فرایند همین دست سازشها و بدهبستانها هستند. یعنی ما به آزادیهای خود قید میگذاریم، تا دیگران هم به آزادیها ی خود قید بگذارند، تا جامعه پایدارتر شود. وقتی ما میپذیریم و سازش میکنیم بر برخی از آزادیهای خود قید و بند بگذاریم، حریم و حرمت آزادی آسیب ندیده است. آزادی در برابر بردهگی ی برادران بزرگ معنا میدهد. در دموکراسیها پندار برادران بزرگتر در اساس از میان برخاسته است. (۵) در مناسبات دمکراتیک حق خطا کردن اهمیت دارد و آزمون و خطا کار میکند. یعنی همه چیز خوب است.
حقداشتن مهمتر از حقبودن است
در بگومگوهایی که بر سر کتاب آیات شیطانی در میان فارسیزبانها در گرفته است، و هنوز ادامه دارد، به طور چیره دعواها به این سو روان است که آیا این کتاب یک اثر هنری وزین و درخشان است یا یک نوشته ی دژخویانه و توهینآمیز؟ این دست وارسیها در جای خود اگر به آداب و ادب بررسی یک اثر هنری سنجاق شده باشد، و به گفتوگوهای کارشناسانه برسد، هم مهم است و هممیتواند به غنا ی آن اثر و ادامه ی آن کمک کند. با این همه این گفتوگوها و داوریهای بر سر آن، در گفتمان آزادی بیان و رعایت آن چندان اهمیت ندارد و نوعی انحراف از محل اصلی نزاع است. به زبان دیگر حتا اگر مخالفان و منتقدان این اثر بتوانند نشان دهند که کتاب آیات شیطانی نوشتهای سخیف و کینهتوزانه است، نمیتوانند از آن راهی به نکبت سرکوب و خشونت سانسور و ترور باز کنند. یا میان نوشتن آن و تکاپوی کشتن نویسنده همانندی برقرار کنند. چه، در گفتمان آزادی به طور عام و آزادی بیان بهطور ویژه، آنچه اهمیت بنیادین دارد، “حق خطا کردن” و حق داوری نویسنده است. به زبان دیگر رعایت آزادی بیان، رعایت آزادی کسانی است که به باور ما خطا کردهاند! وگرنه رعایت حقوق کسی که به باور ما مرتکب هیچ خطایی نشده است، در اساس بیمعنا است.
اگر اینگونه است چرا مخالفان سلمان رشدی و کتاب آیات شیطانی -حتا اگر مخالف ترور و سانسور هستند- این همه تلاش دارند نشان دهند که این اثر به لحاظ هنری چندان اهمیت ندارد؟ آیا آنها بدون آن که خود بخواهند مرتکب این مغلطه نیستند؟ و به این آسیب دامن نمیزنند که آزادی بیان را آزادی بیان خوب” معنا میکند؟ (شکلی از کاریکاتور آزادی بیان، بهشرط آنکه مخل مبانی اسلام نباشد!)
به همین بگومگوهای هنری انحرافی توجه کنید. آشکار است که داورهای گوناگون، داوریهای گوناگونی پیش گذاشتهاند. (و از این گوناگونی و رنگارنگی گریزی نیست.) اگر پارامتر زمان را هم در معادله ضرب کنیم پچیدهگیها تصاعدی بالا میرود. یعنی ما هنوز نمیدانیم داوری آیندهگان بر این اثر چه خواهد بود. در چنین وضعیتی اگر قرار است داوری ما در مورد ارزش هنری یک اثر مبنا ی داوری ما بر حقوق صاحباثر باشد، به کجا خواهیم رسید؟ و از این شلمشوربا و گورستان چهگونه خواهیم گذشت؟ گرانیگاه گفتمان آزادی، حق خطا کردن و حق داوری است.
در مواردی چنین که اتفاق نظری نیست، حق داوری با کیست؟ چه کسی در جایگاهی ایستاده است که میتواند حرف آخر را بزند؟ آیا مولف یک اثر از خوانندهگان خود یا از برادران بزرگتر باید اجازه بگیرد و بنویسد؟ اگر نه، پس مشکل چیست؟
طبیعی است که حق داوری همیشه با نویسنده است؛ زیرا او حق دارد که خطا کند. به همین سادهگی و آسودهگی. اگر این سادهگی و آسودهگی را درک نمیکنیم و از آن رنج میبریم، گرفتار اضطراب و وسواس راست و ناراست و هراس از آزادی هستیم. یعنی حقبودن برای ما مهمتر از حقداشتن است. یعنی برای جان کوچک ما جهانهای بزرگ، رنگارنگ و آزاد کشنده هستند؛ یعنی ما گرفتار سنتی هستیم که از ما سرسپردهگی و شبانرمهگی میخواهد. یعنی ما هنوز زاده نشده ایم و درکی از بار هستی نداریم. یعنی ما هنوز ادامه ی والدین خود و دنباله ی بدخیمی برهان لطف هستیم. یعنی ما نمیتوانیم خشونت عریان در سانسور، سرکوب و ترور را ببینیم. یعنی ما حتا در مبارزه با سانسور گاهی بخشی از فرایند عفن سانسور هستیم و به آن زور و نیرو میدهیم. یعنی ما گرفتار کوری ی مادرزاد هستیم که در سنت عادی شده است؛ و نمیگذارد این دژخیمیها را که ادامه ی برهان لطف و انگاره ی ننگین “دیگری بزرگ هستند، ببینیم. حتا اگر هرمنوتیک صلح را بپذیریم و بخواهیم خود را و دریافتهایمان را محاط و محدود به آمیزش اجتماعی مسالمتآمیز کنیم، تا زمانی که نهادها فیصلهبخش وجود ندارد، باید به داوری نویسنده و حق داوری او احترام گذاشت و کنار او ایستاد. پیش از دمکراسی دستبالا ما میتوانیم از همهگان بخواهیم از حق داوری و حق خطا کردن خود مسوولانه لذت ببرند و پس از دمکراسی در اختلاف ها باید به دادگاه صالح مراجعه کرد.
برساختن دمکراسی رعایت حقوق دیگری است که به رعایت صلح و آمیزش اجتماعی مسالمتآمیز میرسد. یعنی همیشه حق داشتن مهمتر از حقبودن است. سکولارها باید در صف نخست دفاع از آزای وجدان باشند. آزادی بیان ادامه و بخشی آزادی وجدان است.
پانویسها
۱- من خود را از آن دسته میدانم که خیلی زود آسیب ذاتگرایی را در گفتمانها ی ایران پوستگیر برجسته کرده اند. نخستینبار در سرنام “در دفاع از دین تاریخی” به این موضوغ پرداختهام.
کرمی، اکبر، در دفاع از دین تاریخی، ماهنامه ی آفتاب، …
۲- برهان لطف را پیشتر در سرنام “از برهان لطف تا بحران لطف” کاویدهام.
کرمی، اکبر، از بحران لطف تا بحران لطف، وبگاه اخبار روز، ۱۹ تیرماه ۱۳۹۳.
۳- پیشتر در مجموعهای با سرنام “گفتوگو با دیگری” گفتوگو و بحرانها ی آن را در ایران معاصر کاویدهام.
کرمی، اکبر، گفتوگو با دیگری، وبگاه اخبار روز، تیرماه ۱۳۹۰.
۴- نوشتار فرج سرکوهی با سرنام “آقا ی سروش سانسور رشدی را توجیه و طوطی بقال مثنوی میشود” نمونه ای است که لبریز از خوارداشت دیگری و برهان لطف سکولار است.
سرکوهی فرج، آقا ی سروش سانسور رشدی را توجیه و طوطی بقال مثنوی میشود، وبگاه اخبار روز، ۲۸ مردادماه ۱۴۰۱.
۵- در نوشتاری با سرنام “روشنفکر آخوند نیست” این دعوا را که در دریافتی ذاتگرایانه از آزادی زندانی است با فرج سرکوهی پیگرفتهام.
کرمی، اکبر، روشنفکر آخوند نیست، وبگاه اخبار روز، ۱۳ بهمنماه ۱۳۹۹.
آقای کرمی گرامی
نوشته تان را خواندم، یا دقیقتر به پند و اندرزهای شما به “سکولار”ها که دچار “بحران لطف”اند نظری انداختم. “لطف” کنید شما به عنوان کسی که سخنرانی جناب سروش را در مورد رخداد ترور سلمان رشدی چنین توصیف کرده اید:
“. سروش هرچند از هرمنوتیک صلح (و نماد برجسته ی آن یعنی اعلامیه ی جهانی حقوق بشر) چیزی نگفته است، اما در عمل خود و دریافتهای خود از قرآن و اسلام را به صلح و الزامات آن در جهانهای جدید محدود کرده است”
و در پایان نوشته تان چنین نتیجه گیری کرده اید:
“همیشه حق داشتن مهمتر از حقبودن است”
خطاب به شما و رو به خوانندگان سطور شما چند نکته را توضیح بدهم:
لابد میدانید که:
۱. سوره های “مدنی” قرآن، اولا همگی احکام جهاد به کفار است و “ظالین”( سکولارهای غرق در بحران لطف شما) آیا “دریافت” جناب سروش از “الزامات” آنها، آنهم به گفته شما در “جهان های جدید”، عین همان جنایات هولناکی نیست که “داعش”، “طالبان”، “الشباب”، “القاعده” ، امثال حزب اله های لبنان، حشدالشعبی در عراق و سپاه پاسداران رژیم اسلامی و… هر روز، و بویژه پس از قدرت گیری اسلام سیاسی در ایران به دنیای متمدن و جهان “سکولار” معرفی کرده است، آن هم نه طبق “برداشت” سروش از قرآن که عینا اجراء احکام آن؟
۲. تصور نکنید که خواننده مطالب شما، با ادبیات سرشار از “صلح و آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز” بیگانه اند. خوشبختانه بخشی از آرشیو نوشته های شما علیه “سکولارها” و “چپ چپر چلاق” در سایت اخبار روز قابل دسترس اند.
۳. بازهم به باور من، شما خواننده مطلب تان را برای آموزش “صلح و آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز”، دستکم گرفته اید. جناب سروش مثل هر بشر دیگر تک جملات و کلمات قصار جدا جدا و فاقد پیوستگی نیست؛ آنهم در دنیای مجازی و بدون هیچ نشانی از همان شخص در “پروسه” زندگی واقعی. تا چه رسد به اینکه با پرده کشیدن شما بر زندگی واقعی او در دفاع از جمهوری اسلامی در دوره قداره بندی ها و قتل عام ها، طبق “برداشتهایش از قرآن” از او برای ما یک سخنور و استاد مدافع صلح و آمیزش اجتماعی بسازید. اینجا هم به باور من، شما “برداشت” خود را با شخصیت واقعی سروش جایگزین کرده اید.
به نظر من، انسان فکور و “قدری” آشنا با تاریخ عروج خونین حاکمیت اسلام سیاسی در ایران، هیچ نیازی به شنیدن “روشنگریهای” شما در باره: ” باورها و داوریهای سنت ایرانیاسلامی”، ” آسیبشناسی استبداد را که صورتی از توسعهنایافتهگی است” و از این قبیل نداشتند و ندارند. “برداشت” من این است که شما دارید خودتان را با برخی مفاهیم که به نظرتان “مهم” است و یا تازه کشف کرده اید، فرموله میکنید. خواننده مجبور نیست وارد این پروسه “درونی” شما بشود.
این بحث شما، در همان پروسه درونی، یک بیعت مجدد با: “نواندیشان مسلمان” است که نمونه شاخص و “سرمشق” آنان را کسی مثل عبدالکریم سروش میدانید.
و بالاخره اینکه، “زمان” دعوت از خواننده مطلب تان به نام نویسی در مکتب امثال سروش، بیشتر نوستالژی ایام سپری شده است.
درود و مهر و سپاس
اینگونه گفتوگوها راه به جایی نخواهد برد. در مورد ادعاهایی شما آنجا که مربوط به سروش است، خود ایشان بارها پاسخ دادهاند، اختلافها را یا باید در دادگاهی صالح بررسید و رسیدهگی کرد (اگر حقی از کسی گرفته شده است) یا باید به بررسیها علمی و دانشگاهی و شواهد قابل بررسی و تاریخی. آشکارا در این نوشته من سر دفاع از پرونده او را نداشتهام. نه صلاحیت آن را دارم و نه دسترسی به شواهد و مداراک!
اما ادعاها ی شما در مورد اسلام و قران بسیار خام و همانند بنیادگرایان مذهبی است. مسلمانان طالبان و القاعده و هواداران جمهوری اسلامی هم با همین منطق استدلال میکنند! و سر میبرند!
اگر به اسلام و تاریخ اسلام و سنت تفسیر در اسلام حساسیت دارید کمی به سنت گسترده ی تفسیر در مسیحیت بپردازید و امکانات بسیار آن برای پیشگذاشتن تفاسیر و خوانشها ی تازه از ادیان را ملاحظه کنید و از این ادبیات و استدلالها ی دینستیزانه و نفرتپراکنانه فاصله بگیرید.
شما اگر مسلمان هستید، دست بالا حق دارید اسلام خودتان را پیش بگذارید! و اگر نیستید، حق ندارید به مسلمانان درس اسلامشناسی بدهید!! بدتر حق ندارید اسلام آنان را بهچالید!!! شما خود یک نمونه کلاسیک برهان لطف سکولار هستید.
شاد باشید
آقای کرمی
درود بر شما
طبق این استدلال شما:
“شما اگر مسلمان هستید، دست بالا حق دارید اسلام خودتان را پیش بگذارید! و اگر نیستید، حق ندارید به مسلمانان درس اسلامشناسی بدهید!! بدتر حق ندارید اسلام آنان را بهچالید!!!”
شما نیز اگر “سکولار” نیستید، که نشان داده اید که نه تنها نیستید، بلکه “سکولار ستیز” هم هستید، “حق ندارید به سکولارها درس سکولار شناسی بدهید و باز به قول شما “حق ندارید سکولاریسم آنان را بچالید!”
به این ترتیب، این خود شما هستید که همه “چالش” هایتان را علیه سکولارها، در گذشته، حال و آینده، از درجه اعتبار ساقط کرده؛ و فراخوان داده اید که کسی شما را جدی نگیرد.
با این حکم و “فراخوان” شما، صد در صد موافقم!!
خیر پیش