درک سیاسی –اجتماعی کارگران سندیکایی از رفرم های نظام سیاسی حاکم
• جواد مهران گهر در نوجوانی در مسیر بزرگترین رویداد تاریخی ایران، جنبش ملی شدن نفت و در ادامه کودتای سیاه مرداد سال ۱۳۳۲، زندگی کارگری و مسوولیت های اجتماعی اش را تجربه می کند. فراز و فرودهای پس از این سال ها از او کادر برجسته ای در سندیکای کارگران کفاش تربیت کرد و او نیز در ادامه فعالیتهای سندیکایی در تربیت نیروهای جوان کارگری از هیچ کوششی فروگذار نکرده است. تا سال های پس از انقلاب در سندیکای کارگران کفاش فعالانه از حقوق کارگران صنف دفاع کرد …
من و خیلی از جوانهایی که مثل من در سن پایین ازدواج میکردند فقط مسئله کار و سربازی در درجه اول مطرح بود و ممکن و سایر مسائل مربوطه در درجه دوم اهمیت قرار داشت و اجاره مسکن مثل امروز مشکل و سنگین نبود. همه خود جوانها جریان ازدواج را سادهتر میگرفتند و هم همراهی و همکاری و رفاقت بین خانوادهها بیشتر از امروز حاکم بود و فساد و کژمداری در جامعه به مراتب کمتر بود. خود من با خانوادهای وصلت کردم که پدر خانواده نه فقط از جمعیت کارگران و زحمتکشان بود بلکه در ردیف مبارزین طبقه کارگر نیز قرار داشت و راه درست و بهتر زندگی را از طریق مبارزات کارگری فرا گرفته بود. در پایان جنگ دوم در پادگان باغ شاه تهران سرباز بود و چون جنگ تمام شد از پادگان بیرون آمده به سنگر مبارزات کارگران زمان خود پیوست. به اتحادیهای چون شورای متحده که عالیترین سنگر مبارزاتی آن زمان کارگری ایران بود قرار گرفت. من نیز زمانی که ازدواج کردم همین راه را انتخاب کرده بودم به سندیکای مستقل کارگران کفاش که زیر نظر اشخاصی چون سمنانی و نجات همدانی و رضا مطبوع و سرابی و یعقوب مهدیون و دهها نفر دیگر از این دست مبارزین که خانواده کارگری زمان خود را تشکیل میدادند پیوستم و به انتخاب خود هم افتخار میکنم.
در جریان اجرایی شدن رفرم شاه «اصل شش مادهای» که بعدها مواد دیگری هم به آن اضافه شد چند گردهمایی در میدان امجدیه داشتیم. یک گردهمایی پس از اجرای اصلاحات ارضی از طرف دهقانان بود. سخنران این جلسه و گردهمایی شخص ارسنجانی وزیر کشاورزی دولت شاه بود که بعد از سخنرانی وی رقص و پایکوبی دهقانان را داشتیم که در عین سادگی بسیار تماشایی بود. دهقانان روی هم رفته هرچه بود از جریان تقسیم اراضی خوشحال به نظر میرسیدند. گردهمایی دیگری داشتیم که از جانب سندیکاهای مستقل کارگری و یا دولتی بود و از طرف شورای دبیران سندیکاهای کارگری ترتیب داده شده بود. بنابراین سندیکای ما هم در این گردهمایی شرکت داشت. برای سخنرانی این گردهمایی نجات همدانی دبیر سندیکای کارگران کفاش در شورای دبیران آقای سمنانی را معرفی کرده بودند. شورای دبیران هم قبول کرده بود. من و آقای سمنانی با خانواده دماوند بودیم که آقای شجاعت آمد دماوند و جریان را با سمنانی در میان گذاشت. من هم حضور داشتم. سمنانی گفت: من در صورتی قبول میکنم که متن سخنرانی را خودم تهیه و بنویسم. اگر بخواهند آنها سخنرانی را برای من دیکته کنند قبول نمیکنم. آقا نجات گفت: فردا بیا برویم وزارت کار با آن ها صحبت کن و من هم همین حرف را میزنم اگر قبول کردند که اجرا میکنیم و اگر نه که هیچ، در گردهمایی هم شرکت نمیکنیم. فردای آن روز که به وزارت کار رفتند قبول نکردند. ولی چند روز بعد آقا نجات خبر دادند که موافقت کردند. کارها رو شروع کن. برای تهیه متن سخنرانی سمنانی از آنچه که شاه خودش قبول داشت و برای تبلیغ روی اصل شش مادهای و اینکه من میخواهم ملت ایران را به دروازههای تمدن نزدیک کنم و اینکه قبول داشته که مردم ایران از تمدن جهانی عقب نگهداشته شدهاند استفاده کرده و به خیانتهای اربابان نسبت به دهقانان پرداخته و از استثمار کارگران توسط کارفرمایان که خود دولت حاکم بزرگترین کارفرما محسوب میگردد سخن به میان آورده. از کارگران و زحمتکشان صنایع نفت در گرمای پنجاه درجه مسجد سلیمان گرفته تا کارگران خط لوله و زحمتکشان خط آهن و تونلسازی ریلسازها که با وسایل اولیه و به کار سخت طاقتفرسای آن ها و کارگران صنوف مختلف همه جای ایران پرداخته که چگونه با کمترین حقوق و مزایای کارگری و پایینترین امکانات به کار مشغول هستند و از بیمههای تامین اجتماعی برای خود و فرزندانشان به معنای واقعی کلمه خبری نیست سخن به میان آورده و آنچه را که یک نماینده کارگری در شرایط آن روز ایران میتوانست بگوید، گفت و تا میتوانست از حقوق کار به صورتی که در دنیای متمدن که خود شاه هم قبول داشت دفاع کرده و چگونه به دست آوردن آنگونه حقوق و حق و مزایای کارگری را که مدیون یکصدوپنجاه سال مبارزات کارگری بود شرح داد و از اتحادیهها و سندیکاهای کارگری جهانی به شدت دفاع کرد و برای کارگران و زحمتکشان ایران هم خواستار همانگونه اتحادیه و سندیکاهای آزاد و مستقل کارگری شد و به عنوان اولین و پایهایترین حقوق کار برای کارگران و زحمتکشان ایران شد.
اگر به جای آقای سمنانی این کار به شخص دیگری چون نماینده سندیکای کارگران کافهرستورانها، آقای آقازاده داده میشد یک چنین سخنرانی مهم و تحلیلی ارایه نمیشد. سخنرانی این شخص را من در یکی دیگر از گردهماییهای کارگری در همین میدان امجدیه شنیده بودم. وی ضمن اینکه از پیشپاافتادهترین مسائل کارگری بیشتر چیزی نگفت و در پایان گفتار خود شعر معروف حافظ را که در دو نیم بیت اول میگوید:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی بر او تازیم و بنیادش براندازیم
که بیت دوم را عوض کرده میگوید:
منو و دهقان بهم سازیم و بنیادش برانداز
چند نمونه از طرح شکایت کارگران از کافرما در جریان تشکیل کارگاههای سری دوزی کفش
کارگاه کفش یکتا در خیابان شاهآباد که اخراج دستجمعی کرده بود و علت اخراج کارگران را هم خراب کردن کار عنوان کرده بود. من و جمال صادقنیا دو نفری مامور رسیدگی به این شکایت شدیم. رفتیم مغازه یکتا پس از بحثهای اولیه چندین جفت کار را از جعبه درآورد و جلوی ما گذاشت گفت: شما باشید این کارها را خریداری میکنید. کارها همه یکجوری پیچیده بود که روی میز قرار نمیگرفت. من چون خودم در این کارگاه کار کرده بودم توضیح دادم که این آقا برای اینکه کار را ارزان تمام کند بدترین جنس کار و ارزانترین نوع آن را تهیه کرده جلوی کارگران گذاشته و از آنان کار سالم میخواهد. ایشان برای ارزان تمام کردن با خرید چرم کله پوست جهت کار کردن پشتی و کفی و استفاده از آن فقط جهت اینکه قسمش راست باشه که کار چرمی به مشتری میفروشه قبول نمیکرد. گفتم: همین حالا ما را به کارگاه ببر و یا زیرزمین که محل نگهداری جنسها من نشان میدهم که درست میگویم: در جواب پگفت که کارگاه تعطیل است و شما حق بازدید از محل جنسها ندارید. رو به جمال صادقنیا کردم و گفتم دو سه لنگه از این کارها را با مسئولیت خودمان بشکافیم تا به آقا نشان دهیم که ما درست میگوئیم. این پیشنهاد را هم قبول نکرد و سرانجام پس از یک سری کشمکش و چند روز رفت و آمد حرف اصلی خودش را زد و گفت: اصلاً کارگر نمیخواهم میخواهم کارگاه را تعطیل کنم و کار حاضری سری میخرم. ما هم گفتیم این حرف را همان اول میزدی هم خیال تو راحتتر بود و هم خیال ما – لقمه را دور سرت گرداندی. حالا باید مزایای اخراج کارگران را بپردازی. گفت: بسیار خب حساب کنید میپردازم. من و جمال و رضا مطبوع رفتیم وسط پاساژ که کارگاه یکتا همانجا بود نشستیم و حساب کردیم و چون کارفرما از اول تصمیم خودش را گرفته بود مخالفتی نکرد و حق و حسابها را پرداخت و کارگاه را تعطیل کرد. مسئله کارگاههای کوچک صنوف در همهجای دنیا همینگونه است کارفرما هروقت دلش خواست کارگاه باز میکند و هروقت هم که نخواست تعطیل میکند و این کارگر است که بلاتکلیف میماند. اما جریان آن کارها و جنسهای ناجوری که او میداد. زمانی که من و رجب قدیانی و دوتا پیشکار دیگر در این کارگاه کار میکردیم بلد بودیم که با این نوع جنسها چه باید کرد که حداقل ظاهر کار درست دربیاید ولی از نظر دوام فرقی نمیکرد به هر صورت بیدوام بود ولی کارگران بعد از ما یا نمیدانستند یا نمیخواستند وقت بیشتری صرف کرده تا کار سالمتر از آب درآید.
مسئله دیگر خود کارفرما مرتضی یکتا و برادرش در کار خرید و فروش ماشینهای دستدوم نیز که در آن دوران بازار گرمی داشت بودند و سود آن کار از کفاشی خیلی بهتر بود. دلیل اصلی همین بود. نمونه دیگر مربوط به کارگاه مرکزی در میدان سرچشمه بود. کارگران این کارگاه تصمیم گرفته بودند پنج تومان مزد کار را اضافه کنند. مسئول این پرونده هم من بودم. فردای روز درخواست به مغازه مرکزی مراجعه کردم. خود حاجی مرکزی پشت میز مغازه نشسته بود. جریان درخواست را مطرح کردم. حاجی گفت اگر آقایان پنج تومان اضافه مزد میخواهند من هم همان مبلغ را میخواهم. بنابراین در حال حاضر من چهل و پنج تومان کفش را میفروشم پس بعد از این باید کار را گران کنم کار جفتی پنجاه تومان شما قبول دارید. پاسخ دادم پنج تومان مزد اضافه بین چهار نفر تقسیم میشود. پیشکار و دورنعلکی کن و بدوز و پرداخت چی یک دقیقه حساب کن این مبلغ ناچیز میشود. کارگر به فکر معیشت خود و خانواده خود است و مبلغ ناچیزی را درخواست کرده مزد زحمت خود را درخواست کرده شما بلافاصله جمع مبلغ درخواستی را برای خودت هم میخواهی دلیل شما چیه نکته شما هم مشکل معیشتی داری؟
حالا فرض را بر این میگذاریم که این مبلغ ناچیز را از جیب خودت نمیخواهی بپردازی و میخواهی از مردم بگیری چرا ده تومان؟ خوب از مردم بگیر و بپرداز عین مبلغ درخواستی را گران کن. در صورتی که سندیکا با گران کردن موافق نیست. ولی شما که اعتقاداتی در زمینه راضی بودن کارگر داری متوجه باش که رضایت کارگران را جلب نمایی، بحث زیادی یک ساعت و نیم طول کشید و قبول نمیکرد. قرار شد که با خود کارگران صحبت کند. ما هم کارگران را به سندیکا دعوت کردیم و جریان را با آنان در میان گذاردیم. قرار شد اگر حالا قبول نکرد بگذارید دو ماه دیگر که بازار شب عید شروع شد دوباره درخواست را مطرح کنید، به طور قطع موفق خواهید شد. دو هفته بعد کارگران کارگاه مرکزی اطلاع دادند که حاجی هفته گذشته قبول کرد و پنج تومان اضافه مزد را پرداخت کرد.
نمونهای دیگر مربوط به اقا تقی کارگر حاجی رقابی در بازار میگردید. حاجی رقابی کفاشی را جمع کرده بود و تجارتخانه کاغذ باز کرده بود و با کارگران که در بازار داشت یک جورایی کنار آمده بود. اما مسئله آقا تقی با دیگر کارگران وی فرق میکرد. چون ایشان معلول جسمی بود به این صورت که ایشان یک پا از زانو به پایین نداشت (پای راست) و چهارپایهای را به صورتی درست کرده بود که بتواند نصف پای خود را روی چهارپایه کار قرار دهد. اول جلوی مجلس کار میکرد. مدتی بود که به بازار رفته و در کارگاه کفش رقابی مشغول شده بود. عضو سندیکا بود و زمانی که کارگاه رقابی جمع شد به سندیکا آمده و درخواست رسیدگی به حق و حقوق خویش را میخواست که از طریق سندیکا رسیدگی شود. من به دلیل اینکه جلوی مجلس با وی آشنایی داشتم از طرف کمیسیون شکایت برای رسیدگی به درخواست وی به بازار رفتم و در تجارتخانه حاجی رقابی برای پرداخت حق و حقوق تقی به گفتگو نشستیم و برای پرداخت مزایا و حق اخراج ایشان حساب کردم و مبلغ مورد نظر را جلوی حاجی رقابی قرار دادم. حاجی یک مقدار جا خورد که چرا این مبلغ؟ برای او توضیح دادم که ایشان معلولیت جسمی دارد و از نظر حق و حقوق و مزایا و حق اخراج با دیگر کارگران مطابق قانون تفاوت میکند. حاجی رقابی کمی فکر کرد و یک مقدار هم عصبانی شده بود رو کرد به من و گفت در سندیکا آدم بزرگتر از شما هم هست پاسخ دادم چرا حتماً هستند. گفت: بگو ایشان بیایند و در این رابطه صحبت کنیم. دلیل شما را قبول ندارم. گفتم: بسیار خوب فردا تشریف داشته باشید خدمت میرسیم. به اقا تقی هم گفتم برو فردا صبح بیا. در سندیکا جریان را با آقا نجات در میان گذاشتم و گفتم: فردا صبح بیا بازار آقای رقابی بزرگتر ما را خواسته، از شما بزرگتر که نداریم بیا برویم حق و حقوق این آقا تقی را از این آقا که از طریق کار کفاشی به تجارت کاغذ رسیده دریافت کنیم. صبح فردا کمی دیر شده بود وارد تجارتخانه که شدم دیدم آقانجات و حاج رقابی دارند حرف میزنند و ضمناً دارند میخندند. گفتم: چه خبر شده؟ حاجی گفت: تو دیروز کاری کردی که فشار خون من بدجوری بالا رفت و راهی دکتر شدم. ولی امروز با این پیرمرد کنار آمدیم. گفتم: مگر ایشان کمتر از من حساب کردند و یا حرف دیگری زده. من هر چه گفتم و هر مقدار که حساب کردم قانونی بوده و غیرقانونی حرفی نگفتم. پاسخ داد که نه همان است ولی من دیروز کمی جا خوردم. گفتم: من هم فهمیدم. شما مثل اینکه دنبال همسنوسال خودت میگشتی. سرانجام حساب آقا تقی را چک نوشت و پرداخت کرد. از این دست شکایات و حل اختلافها خیلی زیاد داشتیم متأسفانه اکثر کارگران غیرعضو سندیکا زمانی به سندیکا میآمدند که با کارفرما به مشکل برخورد میکردند و وظیفه سندیکا هم رسیدگی به درخواستهای کارگران بود.
زمانی که این جریان بالا گرفته بود من به این جریان اینگونه برخورد کردم که این جا قبل از اینکه سندیکا باشد اطاق کارگشایی شده.
در جریان تشکیل حزب رستاخیز از طرف شاه یک گردهمایی در سالن دوازده هزار نفری بنام گردهمایی آزادزنان و آزادمردان تشکیل گردید. شورای دبیران سندیکاهای کارگری هم در این گردهمایی شرکت داشت. خبردار شدیم که آقای نجات همدانی دبیر سندیکای کارگران کفاش قرار است به عنوان رئیس سنی در این گردهمایی انتخاب گردد. هیئت مدیره تصمیم گرفت به گونهای نگذارد آقای نجات در این نشست شرکت کند. به دلیل اینکه قرار نبود در جریانات سیاسی و جزبی شرکت کنیم. ولی آقا نجات میگفت: که من به طور شخصی شرکت کردم و از طرف سندیکا شرکت نکردم ولی واضح و مشخص ایشان دبیر سندیکای کارگران کفاش است.
آخرین نقشهای که برای شرکت نکردن ایشان در این گردهمایی طرح ریزی کردیم این بود که بنا به تصویب هیئت مدیره ، صبح روزی که قرار بود این گردهمایی صورت گیرد ما جلسه هیئت مدیره را تشکیل دهیم و از آقا نجات هم بخواهیم که اول در جلسه هیئت مدیره شرکت کند و سپس به سالن گردهمایی برود. سیاست این بود که جلسه را به گونهای پیش ببریم که وقت بگذرد تا ایشان سر وقت به سالن نرسد و در نتیجه حداقل ریاست سنی جلسه را از دست بدهد. چون به ما خبر داده بودند که ساعت هفت و یازده دقیقه در سالن بسته خواهد شد و به لحاظ امنیتی بعد از این ساعت کسی را راه نخواهند داد. هیئت مدیره همین کار را انجام داد. سوال وجوابها را به گونهای پیش بردیم که اگر قرار بود برنامه هیئت مدیره آن روز به نتیجه برسد صد درصد آقا نجات وقت کم میآورد و درب سالن بسته میشد. ولی او دست ما را خوانده بود. در طول جلسه مرتب به ساعت خود نگاه میکرد بیست دقیقه به زمان مقرر باقی مانده از جای خود بلند شد و جلسه را ترک کرد. و هر چه خواستیم جلوی وی را به دلیل اینکه جلسه هیئت مدیره تمام نشده صبر کند موفق نشدیم و او به سرعت صندلی و جلسه هیئت مدیره را ترک کرد. شب آن روز عکس وی را در بالای صفحه اول کیهان دیدیم متوجه شدیم که ایشان درست سر وقت در جلسه حضور پیدا کرده. در این رابطه مقداری کدورت بین ایشان و هیئت مدیره بوجود آمد. ولی بعدها متوجه شدیم که اگر ما موفق شده بودیم و جلوی رفتن او را میگرفتیم روی هم رفته کار درستی نبوده. زیرا این جریان به صورتی پیش رفته بود که در نتیجه این عملکرد هم برای خود آقا نجات مشکل پیدا میشد و هم برای نه فقط سندیکای ما که برای دیگر سندیکاهای مستقل کارگری هم دردسر ایجاد میشد. اشتباه ایشان این بود که نمیباید این مسئله را شخصی میپنداشت. این جریان تا عضویت شخصی وی در حزب رستاخیز پیش رفت چون این مسئله به همین جا ختم نگردید و بعدها که دیگر کار از کار گذشت خود نجات برای ما تعریف کرد دیدیم که درست میگفت، یا باید از اول رفتن به شورای دبیران قطع میشد که آن هم جای بحث دیگر پیدا میکرد. ضمناً نجات از طرف همین شورا به شورای حل اختلاف وزارت کار هم رفته بود و در آنجا خیلی برای سندیکاهای کارگری و خود کارگران مفید و موثر بوده. در شورای حل اختلاف وزارت کار کارفرمایان سه نماینده داشتند و سه نماینده کارگران و سه نماینده هم وزارت کار داشت خود من زمانی که از کارگاه مهربان جلوی مجلس به دلیل فعالیتهای سندیکایی به گونهای اخراج شدم و در شورای صنفی مسئله من و کارفرما حل نشد و پرونده ما به شورای حل اختلاف وزارت کار فرستاده شد و در آنجا اخراج من ثابت شد و هفت صد و پنجاه تومان برای من حق اخراج تعیین شد. کارفرما بدهکاری مرا مطرح کرد و من هم پذیرفتم در نتیجه چون بدهی من هفت صد تومان بود پنجاه تومان برگ رای دست من دادند. من سعی کردم بگویم که در حال حاضر ندارم بعداً میپردازم. نجات هم سعی خودش را کرد ولی قبول نکردند. از جلسه که بیرون آمدیم نجات خیلی از دست من عصبانی شده بود میگفت چون مدرکی نداشت در جلسه نباید بدهی را قبول میکردی. از جلسه که بیرون میآمدیم به خود کارفرما میگفتی که بدهی را قبول دارم و میپردازم. گفتم: چون نمیخواستم دروغ بگویم قبول کردم. فکرم به این صورت که شما میگویید نرسید. یک بار هم که از کارگاه کفش پارس جلوی مجلس بعد از جریان بیمه به تصمیم همه کارفرماهای آن راسته شب عید اخراج شدم. آن جا هم همینطور شد. وقتی شب عید حساب و کتاب کردیم و مزایای خود را حساب کردم همه بدهی که داشتم پرداختم و حساب شاگردانم را هم دادم چیزی برای خودم باقی نماند.
چهار سال کار در کارگاه شمیراننو
در هر کارگاهی که در آن کار کردهام یک یاد و خاطره برجستهتر از دیگر خاطرهها به فکرم میآید. در این کارگاه دو خاطره مهم برایم رخ داد. اولی دو مردادماه سال ۴۴ بود که ازدواج کردم و تشکیل خانواده دادم و دوم به دنیا آمدن اولین فرزندمان در شهریور ۴۵ که او را روزبه نامگذاری کردیم. در محیطهای کارگری میدیدم که خانوادههایی به دلایل مختلف فررزندان کمسنوسال خود را به سر کار میفرستند و همین مسئله مرا وادار میکرد که به هر کودک کار که برخورد داشتم او را تشویق کنم که ضمن کار کردن و فعالیت از تحصیل و یادگیری سواد کنار کار غافل نماند. یکی از این کودکان کار که امروز دوست و رفیق صمیمی هستیم آقا سیامک است که اولین برخورد و آشنایی ما با یکدیگر به حدود پنجاه سال پیش برمیگردد. این رفاقت و دوستی همراه با بسیاری دیگر از رفقا همچنان ادامه دارد. برخورد ما به این صورت بود که ایشان ضمن کار در کارگاه به فعالیت سندیکایی هم میپرداخت و برای جمعآوری حق عضویت سندیکا به کارگاهها رفته و حق عضویتها را جمعآوری میکرد. من ضمن تشویق ایشان از چنین فعالیتها وی را به که شبانه درس هم میخواند تشویق میکردم و به نوبه خویش تاکید بسیار داشتم که پیشرفت داشته باشد. خود من هم با اینکه مسئله اداره خانواده از یک طرف و کار در کارگاه و مسئولیت سندیکایی از طرف دیگر از دنبال کردن درس غافل نبودم. در همین کارگاه بود که خودم هم رفتم به مدرسه خزائلی اسم نوشتم برای کلاس ششم پیشرفت خوبی هم داشتم در همان زمان مصادف بود با مسابقه فضایی بین اتحاد شوروی و آمریکا که ابتدا شورویها لونا خود را به کره ماه نشاندند و سپس آمریکا دو فضانورد را به کره ماه فرستادند. معلم ادبیات کلاس ما یک انشاء در ارتباط با این دو اتفاق مهم بشری داد. من در رابطه جریان لونا خود ی سخنرانیای از شخص حجازی که ماه رمضانها در مسجد ترکها در بازار تهران منبر میرفت و سخنرانی میکرد و از رادیو پخش میشد را با دقت شنیده بودم. او در رابطه با طرح و ساخت این ماشین علمی تحقیقاتی دست انسان و فرستادن به کره ماه و سالم برگرداندن به زمین گونهای قابل فهم صحبت میکرد که گویی خود در تمام مراحل طرح و ساخت و فرستادن لونا خود به کره ماه و برگرداندن سالم آن به زمین شرکت داشته به خوبی معلوم بود که در این رابطه مطالعه بسیار دقیقی داشته. جریان پا گذاردن انسان روی کره ماه را هم که همگان دیده و در ارتباط با آن جریان هم در رسانهها و مطبوعات شنیده و خوانده بودیم من در انشاء خودم تا جایی که توانستم به شرح ماجرا پرداخته و عملکرد دانشمندان را مورد ستایش قرار دادم ولی چون در آن زمان با جنایتهای آمریکا در رابطه با جنگ ویتنام روبرو بودیم و دولت مردان آمریکا سعی داشتند که با پیش کشیدن این جریان علمی روی جنایات ضد بشری خود سرپوش بگذارند، من نیمه پایانی انشاء خود را اختصاص دادم به پیش کشیدن جنایات آمریکا در ویتنام و این حرکت دولت مردان آمریکایی که قصد داشتند روی جنایات ضد بشری خود سرپوش بگذارند و اینگونه شرم دارم که آمریکا حکم طاووس مستی را در حال حاضر دارد که این حیوان هرازگاهی بالهای رنگین خود را گشوده و به زیبایی بالهای خود میبالد. اما زمانی که چشمش به پاهای زشت خودش میافتد خجالت کشیده و به گوشهای میخزد ولی دولتمردان آمریکا که به غلط این جریان علمی صددرصد را مال خود کرده و هیچ گوشه چشمی به حرکات زشت جنایتکارانه خود نمیاندازند که حداقل مانند یک حیوان هم شده از حرکات ضد انسانی خود دست بردارند. این انشاء من مورد توجه آموزگار و همه دانشآموزان حاضر در کلاس قرار گرفت. ولی آن زمان هم به گفته امروزیها یک حزباللهی در کلاس داشتیم این شخص در انشاء خود در این زمینه اینگونه مدعی شده بود که این جریانات چیز جدیدی نیست. و این دانشمندان که مدعی هستند برای اولین بار است که این چنین کشفی کرده اند تمام این جریانات در قرآن آمده و اگر اینها قرآن خوانده بودند این همه وقت و پولشان را بیخود صرف نمیکردند. انشاء ایشان نه فقط مورد توجه آموزگار قرار نگرفت و از کنار آن گذشت بلکه حاضران کلاس هم توجهای نشان ندادند. ما بعد از کلاس که چند نفری صحبت میکردیم به این نتیجه رسیدیم که ما فرض را بر این گذاریم که این جایی هم اگر نوشته شده باشد آیا کار و عملکرد دانشمندان در این دوران جای تقدیر ندارد؟ در هر صورت کلاس ششم را تمام کردم و با محمد دستاک که شاگردم بود تصمیم گرفتیم که برای کلاس زبان نامنویسی کنیم و این کار را هم کردیم. چند جلسهای هم رفتیم ولی دیدم کشش ندارم و قبلتر از آن هم متوجه شده بودم که از نظر دید چشم مشکل دارم. و این مشکل را وقتی بیشتر متوجه شدم که من و مسیر ساموئل سیا با هم برای گرفتن گواهینامه رانندگی اقدام کردیم به همین جهت اول رفتیم کلاس فنی رانندگی کلاس را تمام کردیم و زمانی که برای معاینه چشم رفتیم ساموئل قبول شد ولی من رد شدم به دکترهای زیادی مراجعه کردم ولی موفق نشدم به همین خاطر خیلی ناراحت شدم. چرا چشم من با دید کمی که دارد ولی بدون سردرد و سرگیجه میباشد. علت چیست و چه عیبی دارد. عکسبرداری و ام.آر.آی هم انجام دادم چیزی نشان داده نمیشد .
جریان چگونگی اخراج حسین حسنی از گارگاه شمیراننو
در کارگاه شمیراننو رفقای خوبی داشتم از جمله حسین حسنی. کارفرمای ما شخصی به نام آساطور بود. او گذشته از خصلت کارفرمایی آدم خیلی بدی نبود. ولی پس از گاهی طبق معمول برخورد کارگری و کارفرمایی صورت میگرفت. به طور مثال من و مطبوع برخورد کمتری داشتیم اگر هم برخوردی بود قانونی بود ولی حسین حسنی و ساموئل بسیار برخوردهای تندی داشتند. از جمله اینکه حسین حسنی دنبال فرصتی میگشت که یک جوری مسئلهای پیش بیاید و اساطور وی را اخراج کند و بالاخره این مسئله پیش آمد. مدل کاری شیرازی مد شده بود. پستامیها آماده شده بود و آساطور از این مدل کار برای همه گذاشته بود. این مدل کار باید دور شیرازی درست میشد و قرقره میافتد. من و رضا مطبوع با آساطور صحبت کردیم و به او گفتیم که مزد این مدل کار باید اضافه شود.کمی گفتگو کردیم سرانجام با دوتومان مزد اضافی موافقت شد. به دیگران هم که گفتیم همه قبول کردند. آن شب حسین حسنی نبود. صبح که آمد جریان را با او درمیان گذاشتیم ولی قبول نکرد و گفت من اصلاً دور شیرازی درست نمیکنم. کارهایی که دست حسنی بود آماده زیرهگذاری بود. گفت من دور کارها را کیپ کار خواهم گرفت به او گفتم این کار را نکن چون کار خراب میشود. مدل کار شیرازی است. گفت سرم نمیشود. اضافه مزد را هم قبول ندارم. گفتم چون همه ما قبول کردیم کار شما درست نیست. اجازه بده این سری کار را من دور بگیرم که کار خراب نشود. از سری بعد به او میگوئیم که این مدل کار را برای شما نگذارد. قبول نکرد و دور کارها را کیپ گرفت و تمام کرد.
اساطور که آمده بود بالا و کارها را دید به او چیزی نگفت. من را صدا کرد پایین و گفت قرار ما چی شد. مگر به حسین آقا نگفتید. پاسخ دادم چرا گفتم ولی قبول نکرد و راه خودش را رفت. بلافاصله گفت حساب و کتاب ایشان را بکنید چرا که من و او گویا نمیتوانیم با هم کار کنیم. من هم همین کار را کردم. حسین حسنی هم به قول معروف دنبال همین جریان بود خیلی هم خوشحال شد. حساب مزایا و حق اخراج او در آن زمان حداکثر دو هزار تومان شد. آساطور هم بدون آنکه حرفی بزند قبول کرد و پول را داد و حسین حسنی آماده رفتن شد و گفت رفتم که دیگر کفاشی نکنم. پس از چندی متوجه شدیم که وی با همان دو هزار تومان یک دستگاه ساخت عروسک پلاستیکی دستی خریداری کرده. یک گارگاه کوچک هم در خیابان گلچین نظامآباد اجاره کرده مشغول کار شده بود. قالبهای ماشین اسباب بازی بچهها را تهیه کرده خودش تنها با آن دستگاه کار را انجام میداد. برای چرخ گذاری ماشینهای اسباببازی هم از زنهای همسایه که بیکار بودند استفاده کرده و به ایشان مزد میداد و این کار را شروع کرده بود. یکی دوبار به ایشان سر زدیم و او را مشغول کار پرزحمت دیدیم چندی نگذشت خبردار شدیم که از نظامآباد به خاک سفید رفته و کارگاه بزرگتری گرفته و ماشین دستی را هم به یک ماشین برقی تبدیل کرده و یک کارگر هم گرفته. یکی دو سال دیگر از خاک سفید به خیابان اتحاد رفته. کارخانه بزرگتری گرفته با دو سه ماشین اتومات و چندین کارگر فنی مشغول به کار گردیده. سخن کوتاه اینکه شرایط زمان و مکانی و کسب و کار نو و بازار خوب دست به دست یک دیگر داده که حسین حسنی توانست یک جریان کاری از صفر تا صد را پیش برده موفق گردد. آساطور کارفرمای کفش شمیراننو روبروی مغازه خود مغازه دیگری خریداری کرد و چند نفر از ماها را به کارگاه مغازه جدید در کوچه روبرو پشت مغازه نقل مکان کردیم در همان زمان سیامک که تازه وردست پستامیساز شده بود به کارگاه شمیراننو آمده و یکی از کارگران کار تمامکن قدیمی به نام هاراتون نام داشت مشغول کار گردید. چند نفر پیشکار هم به جمع دیگر کارگران شمیراننو پیوستند از جمله آقای حسن یونسی که در سندیکا به دنبال تغییر و تحولاتی بعد از محمدعلی صباغی در آخرین مجمع عمومی سندیکا ابتدا به عضویت هیئت مدیره انتخاب گردید و سپس به عنوان رئیس هیت مدیره سندیکا معرفی گردید. مشغول کار بودیم که جریان اعتصاب کارگران کارگاه گلچین پیشآمد جریان از این قرار بود که حسین گلچین بیش از حد سر به سر کارگران میگذاشت و به حدی این قضیه پیش رفته بود که کارگران دستهجمعی دست از کار کشیده آمدند سندیکا و از دست او شکایت کردند که دیگر خسته شدهایم و میخواهیم تکلیف خودمان را با او روشن کنیم یا درست کار بدهد کار کنیم و یا اخراج کند.
مسئول پیگیری این پرونده هم قرار شد من باشم. جمال صادقنیا آن زمان از کارگاه گلچین رفته بود. فکر کنم برنامه مغازه داری وی از همان زمان شروع شده بود. در رسیدگی به این پرونده در شورای اداره کار به نتیجه نرسیدیم پرونده رفت وزارت کار بیشتر به این خاطر که حسین گلچین در وزارت کار ایادی داشت اصرار میکرد که پرونده را بدهید وزارت کار. من و کارگردانی که میباید هربار به جلسه رسیدگی به پرونده میرفتیم قرار و مدار قبلی میگذاشتیم در کارگاه جدید بد نبود چون دور از چشم آساطور بودیم کارگران به آنجا میآمدند و مسائل را بررسی میکردیم کارفرما کلاً جریان اخراج را قبول نداشت و میگفت این آقایان با تحریک سندیکا که یک مشت تودهای در آن جا جمع شدند و سندیکا را اداره میکنند اعتراض میکنند. همان حرفهایی که در زمان مسئله بیمهها اتحادیه صنف در سازمان تامین اجتماعی میزدند او هم همین حرفها را تکرار میکرد. ما به اینگونه گفتهها و تهمتها اهمیت نمیدادیم و بعضی مواقع هم با تجربهای که داشتیم پاسخ میدادیم. از جمله یک روز در جلسهای چند جفت کار که قسمت پشت کارها جمع شده بود در یک ساک با خودش آورده بود که ثابت کند کارهای ناسالم تحویل گرفته در آن روز من از طرف سندیکا حضور داشتم هر روز هم یکی از کارگران در جلسه پاسخگویی حضور پیدا میکرد. در آن روز حسین حاجیپور در جلسه حضور داشت. جریان آن کارها به این صورت بود که یکی از شب جمعهها که باید کار تمام شده را حساب میکرد تصمیم گرفته بو اعلام کرده بود که کار را در مغازه تحویل گرفته با حساب کنم در غیر این صورت حساب نمیکنم. کارها دست یکی از کارگران بود او دو لنگه از کارها را آورده بود و گفته بود که این کارها تمام شده جنس کار ورنی سوئدی بود که لعاب زخیمی دارد و باید دو روز دیگر در قالب بماند. اگر امروز در بیاوریم پشت آنها جمع میشود. کارفرما قبول نکرده. کارگر مورد بحث هم رفته بود و کارها را از قالب درآورده و تحویل ایشان داده و از ایشان خواسته کارها را حساب کند و گفته بود مسئولیت جمعشدن کار با خود شماست. همین توضیحات را ما برای مسئول رسیدگی دادیم کارفرما قبول نمیکرد و میگفت من کسی هستم که هر سال در کنفرانس صنایع کفش در اروپا فرانسه شرکت میکنم. خود از فن و فنون کار آشنایی دارم. در پاسخ به جریان کنفرانس کفش دیدم اگر چیزی نگویم و او را معرفی نکنم نمیشود گفتم شما به دروغ در آن کنفرانسها شرکت میکنی. کفشی را هم که با خودت میبری در نمایش میگذاری کار همین کارگران است. شما را ما که در ایران هستیم میشناسیم آنها که شما را نمیشناسند. شما در همین اوایل خیابان پهلوی در اصل یک تعمیرکاری کفش داشتی بعداً که به پول و سرمایه رسیدی فروشگاه و نمایشگاه باز کردی.
در پاسخ گفت: مگه بده،؟ استالین شما هم اول پنبه دوز بود، بعد شد استالین در این جا مجبور شدم به او بگویم که من خبر از پنبه دوز بودن استالین ندارم در ضمن استالین مال ما نیست و مال مردم شوروی است. او را در همه جهان یک ژنرال نظامی میشناسند که به رهبری شوروی رسیده و جنگ دوم جهانی را هم مدیریت کرده. گفتگوی ما که به اینجا رسید مسئول رسیدگی به شکایت رو کرد به من گفت شما آمدید مسئله شکایت کارگران را حل کنید یا جنگ دوم جهانی را. گفتم: این سوال را از ایشان بکنید. از من چرا؟ چون ایشان دوبار خارج از موضوع صحبت کرد من مجبور شدم جواب ایشان را بدهم.
بههرحال رای وزارت کار برگشت به کار بود. کارگران قبول کردند. درست هم بود. ولی درخواست خسارت تنظیم کردیم. کارفرما که گویا تصمیم خود را از قبل گرفته بود. چند تن را نگه داشت و بقیه را اخراج کرد و حق اخراجی را پرداخت کرد. چند کارگر جدید آورد ولی با نوشتن قرارداد. اشتباه کارگران جدید این بود که قراردادها را با سندیکا در میان نگذاشتند. معمولاً همینطور بود که ابتدا مسائل را با سندیکا در میان نمیگذارند و وقتی که به مشکلی برخورد میکردند با سندیکا در میان میگذاشتند. اینگونه رفتار درست نبود.
چگونگی احوال سندیکا ها در زمان احزاب شاه ساخته !
بعد از ۲۸ مرداد سال ۳۲ شاه تصمیم میگیرد که دو تا حزب فرمایشی در ایران برپا کند. حزب مردم و ملت و قرار به این داشت که سندیکاهای کارگری را هم در این دو حزب جای دهد. در این زمان عناصر فعال سندیکاهای شورای متحده متوجه شدند که عدهای میخواهند تابلوهای سندیکاهای مستقل کارگری را با خود برده و در این دو حزب شاه فرموده جای دهند. سندیکاهای مستقل کارگری ثبت شده قبل از ۲۸ مرداد بودند و فعالان سندیکاها دست به مقاومت در مقابل این حرکت زدند. درگیری بین آنها بالا گرفت. ولی آنها با اینکه از جانب دولت شاه پشتیبانی هم میشدند کاری از پیش نبردند و فعالین سندیکاهای مستقل موفق شدند تابلوهای سندیکاهای مستقل کارگری را از آنان پس بگیرند از جمله تابلو سندیکای مستقل کارگران کفاش تهران و حومه. در آن زمان کارگران صنف کفاش از نظر اجرای قانون کار و بیمه تامین اجتماعی در نقطه صفر قرار داشت. تابلوی سندیکا ابتدا در محل سندیکای خیاط در خیابان نظامآباد قرار گرفت وجهی از کارگران قدیمی صنف کمیته هیئت موسس جدید را تشکیل داده و آن هیئت برای تدارک مجمع عمومی کار و فعالیت خود را شروع کرد و طی یک اطلاعیه چند تن از کارگران صنف را برای تشکیل مجمع عمومی سندیکا و شرکت در انتخابات هیئت مدیره و بازرسان آماده نکردند سرانجام اولین مجمع عمومی بعد از ۲۸ مرداد ۳۲ تشکیل گردیده و نمایندگان کارگران کفاش در سندیکا از بین افراد سابقهدار و باتجربه که در آن دوران قدیم در شورای متحده و سندیکا فعال بودند برای هیئت مدیره و بازرسی از جانب کارگران شرکت کننده در مجمع عمومی انتخاب گردیدند و برنامه شروع کار هیئت مدیره در سه محور به تصویب مجمع عمومی رسید.
۱٫ اساسنامه سندیکا بازبینی شده منتشر گردیده در دسترسی کارگران قرار گیرد و از طریق انتشار اعلامیهها و بیانیهها و سرانجام به منظور خودآگاهی تمامی کارگران هیئت مدیره اقدام به انتشار نشریهای سندیکایی نماید.
۲٫ در اولین فرصت هیئت مدیره در جهت اجرایی قانون کار در تمام صنف اقدام نماید.
۳٫ هیئت مدیره برای اجرایی شدن قانون بیمههای اجتماعی در کل صنف اقدامات لازم را به عمل آورد.
این سه برنامه کاری بعد از مجمع عمومی اول و دوم به مورد اجرا درآمد. از جهت انتشار نشریه تا ۱۳ شماره پیش رفت داشتیم. از جهت اجرای قانون کار در ماده ۱۵ قانون کار که مربوط به حق تعطیلات تابستانی و حق تعطیلات نوروزی و تعطیلات رسمی میشه پیش رفتهایی داشتیم از جهت اجرایی شدن بیمه تامین اجتماعی هم تا جای ممکن به پیش رفتهایی دست یافتیم.
ولی سندیکا نمیباید به همین موارد اکتفا میکرد. چون مبارزات سندیکای در همه جهان در مورد اجرایی شدن حقوق کار که ابعاد بسیار وسیعی دارد که باید دنبال میکرد و برای اجرایی شدن حقوق کار هر کجا که مانعهای برخورد میشد کارگران و سندیکاها به حربهی اعتصاب کارگری متوصل میشدند و یکی از محدودیتهای سندیکاهای ایران غیرقانونی بودن حق اعتصاب از جانب حاکمیت وقت بود این محدودیت از نظر حاکمیت کنونی هم اعمال میشود حتی خود اصل سندیکا را هم که ظاهراً در حاکمیت قبلی پذیرفته شده بود را هم برنمیتابد.
ادامه دارد