کمی مست، نه از پیاله ی شراب، کمی مست از خویشم
از خاطره، هنگام که در وطن بودم، نفسم نفس او بود
و خورشیدم گوشواره او، ماهم هاله پستان های او بود
که نور می نوشیدم، تا نوک پستان ها، برای نوزاد بشکفد
در این قسمت فرار را به خاطر می آورم، و فکر می کنم
آن جوان کجاست، که با طعم پستان های او، با نوزادی
از مرز گذشت، آه، من نبوده ام، نبوده ام، هرگز نبوده ام
***
ویرگول
من او را گم کردم، آنجا در خاکم، دستی او را بالا کشید
او در بالا گم شد، بعد که از بالا پایین آمد، هنوز گم بود
اینجا به جستجوی او به خیابان می روم، او را می بینم
دوباره به خانه بر می گردیم، دور از آن خاک، آن دست
**
اکبر ایل بیگی