چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

غربت – خسرو باقرپور

از گور خود بر می‌خیزم؛

ساعت شش صبح

مثل هر روز،

لبخندم را که بوی نا می‌دهد،

از کنار آیینه بر می‌دارم

و می‌چسبانمش بر لبهایم.

قهوه‌ی اندوهم را تلخ

از فنجانِ تنهایی می‌نوشم

عصای کهنه‌ی امیّدم را امّا بر می‌دارم

و بیرون می‌آیم.

پا می‌نهم روی گُرده‌ی سردِ خیابان دراز

و می‌روم.

ساعتی دیگر باز این منم در پارکِ انتهای خیابان؛

با درختانی کاغذی

و عابرانی فلزی

و حوضی کبود

که تکه نان درون جیبم را

خُرد خُرد در آن می‌ریزم

و می‌دانم نیز، از ماهی تهی است.

روی نیمکتی چندی می‌نشینم،

کمی راه می‌روم

و باز سردم می‌شود

مثل هر روز.

قصد می کنم باز گردم.

باز می‌گردم.

چهارده ایستگاه را با اتوبوس غربت می‌آیم،

می‌رسم.

می‌رسم؟

آه! بیزار وُ خسته‌ام

دل شکسته ام

پایانِ روزِ من آغازِ رُویای مردگان است.

چندم شهریور ماه ۱۳۷۹

* سروده ی بالا پیش از این در مجموعه اشعارِ “رنگین کمان در زمهریر” نوشته ی خسرو باقرپور، نشرِ بیستون، آلمان، ۱۳۸۲ منتشر شده است.

https://akhbar-rooz.com/?p=168295 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x