ساعتی پیش از مرگ ملکه، از پنجره خود در کانتربوری به بیرون نگاه میکردم به کلیسای قرون وسطایی سنت دانستان، که با دو واقعه تاریخی ارتباط دارد، که به توضیح این نکته که چرا سلطنت بریتانیایی تا این حد دوام آورده ولی سایرین نه کمک میکند.
اولین رویداد در ۱۲ جولای ۱۱۷۴ اتفاق افتاد و غریزه بقا قوی پادشاهان بریتانیایی را در طول قرنها نشان میدهد. در آن روز، هنری دوم، بنیانگذار قدرتمند خاندان پلانتاژِنت و فرمانروای انگلستان و نیمی از فرانسه، ملبس به پیراهن پشمی زمخت ( خاص ریاضت و مراسم اقرار به گناه) در زیر یک بالاپوش، با پای برهنه از سنت دانستان به سوی کلیسای جامع کانتر بوری به فاصلهای نیم مایلی در جبران و کفاره مسئولیت خود بهخاطر قتل اسقف اعظم توماس بکت توسط شوالیههایش پیاده رفت.
هنری که توسط راهبان شلاق خورده بود به آرامگاه بکت در سرداب رفت و اعتراف کرد که «کلمات بیپروای» او منجر به قتل شده است. توبهی او بهطور چشمگیری بر دل با تماشاگران نشست، و در آنچه به عنوان نشانهای از تایید الهی تلقی میشد، لشکریان هنری شروع به پیروزی در میدان کردند.
چندین قرن بعد، سنت دانستان در ارتباط با جنبه وحشتناک دیگری از سلطنت قرار گرفت، و آن این است که دشمنان آنها کمتر سر بلند کردهاند. در سرداب کلیسا کله سِر توماس مور قرار دارد، صدر اعظم سابق انگلستان که در سال ۱۵۳۵ میلادی به دستور هنری سوم بهخاطر «انکار بدخواهانه برتری سلطنتی» اعدام شد. سر او به دخترش، مارگارت راپر داده شد، که ورودی خانهاش در کانتربوری – به فاصله چند صد متر از کلیسا- هنوز پابر جاست.
اگر سلطنت انگلیسی از معاصرانش در قاره تفاوت داشت، به دلیل سرنگونی پیاپی پادشاهان از ادوارد دوم تا چارلز اول بود. آنها انعطافپذیری خاصی را آموختند، و از قرن نوزدهم به بعد، از مورد هدف بودن از دست دادن قدرت واقعی محافظت شدند. در زمانی که قیصر ویلهلم دوم و تزار نیکولای دوم بواسطه آغاز جنگ فاجعهبار در سال ۱۹۱۴ خاندانهای خود را نابود میکردند، پادشاهان بریتانیایی به نقش امنتر نشان ملی کوتاه آمده بودند.
ملکه الیزابت آن نقش را به نحو عالی ایفا کرد. ابتدا، وی نماد امپراتوری بود. او صدر کلیسای انگلستان بود، اما از آنجا مه مذهب سازمان یافته شکست خورد و نشانه هویت نبود، احترام ملکه و پادشاه ارتقا یافت. با گذشت زمان، به نظر میرسید که پرستش خانواده سلطنتی جایگزین مقامی شود که قبلا توسط مذهب اشغال شده بود.
با مدرنیزه نشدن خیلی ناگهانی یا آشکار، به نطر نمیرسید که سلطنت در گالری بازی کند. آیا این امر کار را برای بریتانیا آسانتر کرد تا امپراتوری را با اکراه اما بدون دردسرهای مشابه فرانسه کنار بگذارد؟ شاید به این امر کمک کرده و حس باخت سیاسی را کاهش داده باشد.
سلطنت حس آرامبخشی در تداوم با گذشته میداد، اگرچه این حس تا حد زیادی جعلی بود، و اغلب تغییرات رادیکال اجتماعی و سیاسی را پرده پوشی و پنهان میکرد. وجودش کاری میکرد که چنین تغییراتی را تا زمانی که مقاومت ناپذیر نشدهاند مهار کند.
در کودکی، عادت داشتم به عکسی از مادرم پاتریشیا آربوتنوت، در لباس بلند سفیدی درست پیش از آن که در سال ۱۹۳۱ در اوج رکود اقتصادی به عنوان اولین بازیگر در کاخ باکینگهام معرفی شود نگاه کنم. حتی در دهه ۵۰ میلادی نیز این امر برای من همچون خاطره دور دوران سپری شدهای چون توپ اشرافی در بروکسل پیش از نبرد واترلو به نظر میآمد.
مادرم تعریف میکرد که چگونه آنها در صف اتوموبیلهای بیزون از کاخ منتظر میماندند. پدرش سرگرد بازنشسته گارد اسکاتلندی بود و اونیفورم کامل به تن داشت، ساندویچهایی با خود آورده بود که به دلیل نداشتن جای دیگری برای گذاشتنشان، آنها را در کلاه پوست خرسی خودش گذاشته بود، هنگامی که خانواده در اتومبیل داغ خود نشسته و منتظر ورود به کاخ بودند، کره موجود در ساندویچها شروع به آب شدن کرد و تهدید نمود که روی لباس به استادی دوخته مادرم سرازیر شود.
عمر اولین بازیگران در زیور و ظرافت آنها سپری شد، سلطنت عموما در پرهیز از شناسایی خود به عنوان اشرافزاده زیرک بود. تعامل آنها با سیاست محدود و بهطور کلی بیادعا بود. ادوارد هشتم و جورج پنجم در سال ۱۹۱۱ میلادی با تهدید ایجاد همتایان بیشتر با کاهش شدید قدرت مجلس اعیان موافقت کردند. اما چنین رخدادهای جانبی کم بودند.
میتوان موردی را مطرح کرد که سلطنت نقش پر رنگی در هویت فرهنگی بریتانیا بازی کرده است. من خاطرهای مبهم از دوران کودکی از افرادی دارم که توی سینما در پایان فیلم «خدا ملکه را حفظ کند» میخواندند. تصور آن که اکنون اتفاق بیفتد دشوار است.
در آغاز قرن، آنتونی کینگ میتوانست در قانون اساسی بریتانیا بنویسد: «امروزه پادشاهی متحده، اگرچه از نظر شکل هنوز پادشاهی است، اما در واقع یک جمهوری است». در نگرش به سلطنت و شیفتگی خانواده سلطنتی به عنوان افراد مشهور، نوستالژی یا دلتنگی زیادی وجود داشت. این اغلب به عنوانی جدید نشان داده میشود، اما من فکر میکنم این لرد نورثکلیف بود، که یک قرن پیش گفت مراسم تشییع جنازههای سلطنتی بعد از جنگها به عنوان موضوعاتی که بیشتر خوانندگان روزنامه خواهان دانستن آن هستند، تنها در رتبه دوم قرار دارند.
سلطنت تا حد زیادی مانند گذشته ادامه خواهد داشت، زیرا در مدت طولانی که گذشته، تنها یک چهارم جمعیت میخواستند از شر آن خلاص شوند. کینگ مینویسد که این درصد ممکن است در زمان سلطنت ملکه ویکتوریا بیشتر بوده باشد و اضافه میکند که مردم احتمالا «اگر بتوانند کلمات را به خاطر بسپارند، برای دههها، یا حتی قرنهای آینده، «خدایا ملکه (یا پادشاه) را حفظ کن» خواهند خواند.
ماخذ: کاونتر پانچ: