چه داوریهای ناروایی که در این چند دههی گذشته در بارهی جوانانِ کشورِمان از سوی حاکمان ولی همچنین از سوی نِحلههایی از سیاسیونِ مخالف و نیز اهلِ فکر انجام گرفته است تا جوانانِ پس از ۵۷ را بر ضدّ جوانانِ پیش از ۵۷ بشورانند، و از آنها مهرههایی بیاراده بسازند. مبارزهی جانانهی این روزهای شماها ولی نشان داد که آن کوششها دروغ بودند، و همانندیها در میانِ جوانانِ آن روز، یعنی جوانانِ ۵۷، و شماها، یعنی جوانانِ امروز، بسیار بیشتر از تفاوتهای آنان است. بهویژه در موضوعِ شوریدن بر ضدّ استبداد و دروغ
[ در اصل خواستم مطلبی در رثای همشهریِ جوانام “غزاله چلاوی” که در جریانِ راهپیماییِ اعتراضیِ ضدّ حکومتیِ این روزها در آمل به خون در غلتید و امروز در آمل به خاک سپرده شد بنویسم، ولی نوشته سرانجام به این شکل در آمد. بهتر شد. هم چیزهای خصوصی در آن هست و هم چیزهای عمومی. هم آن همشهریام در آن هست و هم هزاران جوانِ دیگری که در این روزها در همهجای کشور به پا خاستهاند].
(-)
سلام بر شماها!
چه داوریهای ناروایی که در این چند دههی گذشته در بارهی جوانانِ کشورِمان از سوی حاکمان ولی همچنین از سوی نِحلههایی از سیاسیونِ مخالف و نیز اهلِ فکر انجام گرفته است تا جوانانِ پس از ۵۷ را بر ضدّ جوانانِ پیش از ۵۷ بشورانند، و از آنها مهرههایی بیاراده بسازند. مبارزهی جانانهی این روزهای شماها ولی نشان داد که آن کوششها دروغ بودند، و همانندیها در میانِ جوانانِ آن روز، یعنی جوانانِ ۵۷، و شماها، یعنی جوانانِ امروز، بسیار بیشتر از تفاوتهای آنان است. بهویژه در موضوعِ شوریدن بر ضدّ استبداد و دروغ، عینِ هم هستند:
۱- مانندِ بسیاری از شماهای امروز، بسیاری از ماهای سالهای ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۷ هم، با آن که غمِ نان داشتیم ولی: جوان بودیم و حسّاس، بی مصلحتگرایی و بی مآلاندیشی، با دلی پُر از کینه نسبت به قدرتپرستان و تبعیضپرستان.
۲- همانگونه که بسیاری از شماها در امروز، بسیاری از ماهای آن روزگار هم چه نکوهشهای ناروا از سوی مردان و زنانِ اهلِ مصلحتگرایی و مآلاندیشی را تجربه کردیم، و البتّه چه ستایشها هم نیز که مردان و زنانِ اهلِ دگرگونی و نوجویی نثارِ ما کردند. همانگونه که امروز از شماها به حق ستایش میشود.
۳- مانندِ بسیاری از شماهای امروز، بسیاری از ماهای آن روزگار هم با بسیاری از چیزها و بهویژه با هرگونه نمادی از قدرت، بهویژه با نمودِ سیاسیِ آن، سرِ ستیز داشتیم. حاکمانِ آن روزگار، بسیاری از ماها را به زندان و شکنجه کشیدند. بسیاری هم کشته شدند. و هنوز هم پس از ۴۴ سال، از کینهجوییِ میراثخوارانِ قدرت /از /دست/ دادهی آن حاکمان در امان نیستیم. همچنان که شماها را هم حاکمانِ امروز به زندان و شکنجه میکَشند و میکُشند، و در آینده نیز حتّی، میراثخوارانِ قدرت/ از/ دست/ دادهیشان، تا روزگارها سایههایتان را هم تیرباران خواهند کرد.
۴- بسیاری از شماها حجابهای فراوانی را – از جمله، حجابِ در قالبِ روسریِ اجباری را – به آتش کشیدید. بسیاری از ماها هم چه بسیار حجابهای سیاسی/سنّتی را به آتش کشیدیم. مانندِ شماها با سرپنجهی نقد، بسیاری پردههای دروغ را دریدیم و مانند شماها، از سوی پردهکَشان و پردهبازان به “پردهدَری” و “هتکِ حرمت” متّهم شدیم.
۵- همچنان که بسیاری از شماها، بسیاری از ماها نیز با بد، در هر نمودِ آن، بد بودیم؛ و با خوب، در هر نمودِ آن، خوب. مانندِ بسیاری از شماها، بسیاری از ماها نیز “انسان را رعایت کردیم/ خود اگر شاهکارِ خدا بود یا نبود”. (شاملو).
ـــــــــــــــ
۶- بسیاری از از ماها هم مانندِ بسیاری از شماها، به سهمِ خود و به زَعمِ خود – و نه به سهم و زَعمِ قدرتپیشهگان – به معبر و خیابان در آمدیم و از متّهمشدن به “خرابکار” و “اغتشاشگر” و “مزدور” نهراسیدیم، و مانندِ شماها “انقلاب” را فریاد زدیم؛ و دیگران را هم به اندیشه و خیابان فرا خواندیم. بسیاری از ماها این فراخوان را در شکلها و قالبهای گوناگون بیان و تصویر میکردند. من هم این فراخوان را در قالبِ شعر نجوا میکردم. از جمله در این شعر :
(-)
زیبایی (برای خواهرانام)
(-)
گاهی که روی پلّه، در ایوان و، بر درگاه
خاموش میخوانی کتابی:
گهگاه میخندی،
گَه دست میسایی به پیشانی،
بر میکشی آهی ز دل گهگاه،
گَه میتکانی سر؛
با آن که میخواهد کُنَد آن هَرزهوَز، چون شعلهات خاموش
از هرچه که زیباست تو زیباتری خواهر!
(-)
با تو
این خانهمان از روشنی سیراب
این آبها، شاداب
وین سنگ، همچون آب.
(-)
این خانهی ما با تو سرزنده است.
با چشمِ دل گر بنگری بر خانه میبینی
او نیز همچون ما
وقتی تو را از دور میبیند، به سویت میتکاند دست.
(-)
آن “خانهی دیگر”
آن زیرِ پای باد!
آن خانه میکوبد کنون بر دَر.
آبادیِ آن خانه را اکنون مهیّا شو!
آنجا، تو دیگر خواهرِ قلبِ هزارانی
آنجا، تو دیگر خواهرِ خَلقی.
آنگاه که آبادیِ آن خانه را بر میگشایی دَر،
و بافتهگیسو میاندازی به پشتِ سر؛
با آن که میخواهد کُنَد آن هَرزهوَز، چون شعلهات خاموش
از هرچه که زیباست، تو زیباتری خواهر!
۱۳۵۵
ـــــــــــــــ
۷- مانندِ بسیاری از شماهای این روزها، بسیاری از ماهای آن روزها هم، آرزوی به خیابان آمدن داشتیم تا در مبارزهی اجتماعی در کنارِ به/خود/متّکیها و آزاداندیشان – و نه در کنارِ قدرتپرستان و وابستهگان – شرکت کنیم. بسیاری از ماها این آرزو را در شکلها و قالبهای گوناگون بیان و تصویر میکردند. من هم در قالبِ شعر، این آرزو را نجوا میکردم. از جمله در این شعر:
(-)
ایکاش
(-)
در این جویباران
خوشا قطرهای، نغمهای، سوسویی، موجی بودن.
(-)
بغلها ز پیغامها، پُر
دل از ترس، خالی
و فانوسی روشن بهدست،
خوشا این چنین
نیمههای شب
در کوچهپسْکوچهی شهر گشتن.
(-)
تو اکنون نه یک بادِ هَرزهوَزی که به هر سو بکوبد
و نه یک نسیمی که تنها غباری بروبد.
خوشا تو!
(-)
خوشا شعله را در دلِ برف
خوشا خنده را بر تنِ آب
خوشا نغمه را بر لبِ سنگ، دیدن.
۱۳۵۶
ـــــــــــــــ
ـــــــــــــــ
۸- و به جرمِ همین درآمدن به خیابان، بسیاری از ماهای آن روزگار را، چه در آن روزها و چه اکنون،- همچنان که بسیاری از شماهای این روزگار را، چه در اکنون و چه در آینده – متّهم میکردند و میکنند که در به قدرترسیدنِ هیولای پس از انقلابِ بهمن نقش داشتهایم، غافل از این که هیولای قدرت، هم از روزنهی انقلاب میتواند به قدرت دست یابد و هم از روزنهی اصلاحات و هم از روزنهی کودتا … و تنها همانا این مبارزهی اجتماعیِ قدرتستیز است که جلوگیرِ این هیولا است. مبارزهای قدرتستیز، که با هیولای قدرتِ سیاسی – در هر نام و مرامی: از شاه و شیخ تا چپ و راست … – میستیزد.
۹- بسیاری از ماها را در آن روزها، همچنان که اکنون بسیاری از شماها را در این روزها، شکّاکان نتوانستند درک کنند. آنان هنوز هم از درکِ ماهای آن روزها سر باز میزنند. حقیقتِ شگفت آن که برخی از خودِ ماها هم – چه در آن روزگار و چه حتّی هنوز در این روزگار -، نتوانسیتم و نمیتوانیم همهی زوایای خویشتنِ خودِ آن روزگار را درک کنیم. همچنان که شماهای این روزگار نیز.
۱۰ – همچنان که شماها را امروز، ماها را هم آن روز، نِحلهای از مفسّران و تحلیلگرانِ رنگارنگِ آن روزگار کوشیدند – و هنوز میکوشند – تا در محدودهی نسلِمان زندانی و محدود کنند. و این در حالی است که چه ماهای آن روزگار و چه شماهای این روزگار، اگرچه متعلّق به یک نسل بودیم و هستید، ولی آرمانها و آروزهای ماها و شماها فقط متعلّق به نسلِ ما نبودند و نیستند، و از مرزِ نسلها فراتر میرفتند و میروند، و با همهی جامعه پیوند داشتند و دارند.
۱۱- همچنان که در روزگارِ شماها، به همین روال در روزگارِ ماها هم کم نبودند جوانانی که در کنارِ حاکمان بودند و ماها را به سُخره میگرفتند.
۱۲- همچنان که شماها در امروز، ماها نیز در آن روز، خالی از این یا آن عیب نبودیم. باشد که شماها از ماها کمعیبتر باشید. ماهای آن روزگار در بارهی معایبِ آن زمانِ خود، چه در همان زمان و چه هنوز تا اکنون بحث و جَدَلها داشتیم و داریم. همچنان که شماها هم با همدیگر، اکنون و در آینده بر سرِ عیبهای کنونیِتان بحث و جَدَلها دارید و خواهید داشت.
(-)
امروز دلهای بسیاری از ماها همراه و همپیوند با شماها و با آرزوهای شماها هستند. دلهای ما – از جمله به یُمنِ همین همراهی و همپیوندی با شماها – هنوز کمابیش جواناند. اگرچه تنهای ماها دیگر رو به فرسودهگی میروند.
سرهایتان بلند باد، که میلیونها انسان را سربلند کردید. اگرچه از دستدادنِ جانهای شورانگیزی که به ناحق به خون غلتیدهاند قلبِ هر انسانی را به درد میآورد.
محمّدرضا مهجوریان، ۵/شهریور/۱۴۰۱
محمدرضای عزیز درود برتو! سپاس فراوان از مقالهی زیبا و مستدلی که نوشتی.
این روزها طرفداران بازگشت سلطنت پهلوی در پیروی از آقای رضا پهلوی، فرصت گیر آوردند تا عقده بگشایند و هرچه را که دلشان میخواهد نثار نسل دیروز، نسل انقلاب ۵۷ و شیفتهگلن آزادی و عدالت کنند. نسل دیروز سلطنت پهلوی را از گرودنهی تاریخ کشور بیرون انداخت اما رقیب و متحد تاریخیاش، روحانیون و روحانیت شیعی، با انبوهی وعدههای فریبنده، جایش را گرفت. پس از چهار دهه تجربهی وحشتناک حاکمیت اسلامی، نسل امروز به پا خاست و مشغول همان کاری شد که نسل دیروز، (نسل من و تو)، علیه استبداد و علیه “قدرت پرستان و تبعیضپرستان” انجام داده بود!
شگفتا وارثان و حامیان رنگارنگ ولایت سلطنتی، از یکسو از نسل امروز میخواهند خیابان را ترک نکنند و با جانفشانی بیشتر در برانداختن حاکمان دینی بکوشند اما از سوی دیگر، نسل دیروز را شماتت میکنند که چرا خیابان را ترک نکرده بودند، چرا با استبداد محمدرضاشاهی در افتادند، چرا استبداد سلطنتی را از هم فروپاشاندند؛ و چرا اصلاً انقلاب کردند! نسل دیروز با استبداد شاهی سر ستیز داشت همانسان که نسل امروز با استبداد دینی! حاکمان دیروز بسیاری از مخالفان، منتقدان و حتا دلسوزان سلطنت را سرکوب میکرد، حاکمان امروز بسیاری از ترقیخواهان و حتا مسلمانانی را که مخالف حکومت دینی و خواهان جدائی دین از حکومتاند، سرکوب میکند! این دو ولایت به شکلی ماهیت و عملکردی اساساً یکسان داشته و دارند
مردم چهل سال پیش از ولایت شاه گذشتند و اینک میکوشند از دست ولایت منحوس شیخ هم نجات یابند. نوبتی هم شده نوبت جمهور مردم، جمهوری پارلمانی سکولار، چند حزبی و … است!