سیاستورزی مدرن همیشه و تا حد بسیاری در گرو ملی شدن گفتوگو است. حضور مستمر شیخ و شاه در پهنه ی سیاست ایران و سیاهی لشگری که همیشه به انرژی این دو نهاد چشم دوخته است، امکانی برای گفتوگو و سازش نمیگذارد. مشروطه ی نوین در این چشمانداز هم نماد و هم نمود این آسیبشناسی در ایران است و از فقر عمیق فرهنگ گفتوگو در میان این جماعت حکایت میکند. جماعتی که آیندهاش در گذشته است، چه حاجت به گفتوگو با دیگری دارد؟ اصلن وقتی پدران ما میتوانند سرنوشت ما را رقم بزنند، سازش و دادوستد که در جهانهای جدید جان سیاست است، سیری چند؟
ایران که بودم؛ یعنی همان زمان که در نقد ولایت فقیه، جمهوری اسلامی ایران، خوانشها ی رایج از دین، و در ستایش از آزادی زنان، حقوق بشر و دمکراسی مینوشتم و آرام آرام راه زندان خود را هموار میکردم، ابتدا با باقر پرهام و سپس رامین آشنا شدم؛ باقر مرا با ستایشها و پیامهای مهرآمیزاش نواخت و رامین پیشتر رفت و سردبیری افتخاری تارنمای انگلیسی خودشان را که در مورد ایران مینوشت به من پیشکش کرد.
من بیهیچ تردید و خیلی شفاف به رامین گفتم: سلطنتطلبی حتا از نوع مشروطه در کت من نمیرود.
این سرنویس را آوردهام تا اشاره و نقدی داشته باشم به کتاب “مشروطه ی نوین” که رامین پرهام منتشر کرده است، و برخی ازنقل قولها ی خطرناک آن در زبان دیگران جابهجا میشود؛ با این توضیح که با نویسنده و افکاراش بیگانه نیستم؛ و این نقد ادای دوستی و راستی است.
او در «مشروطه ی نوین» آورده است: «کُنامِ فساد و فحشایی که اسلام از ایران به جا بگذارد، توانِ آزمودنِ خطاهایِ گذشته را نخواهد داشت: سلطنت، آفتِ پادشاهی است و بازتولیدِ آن ناممکن. ویرانهیِ خُشک و گرسنهای که اسلام از ایران به جابگذارد، توانِ کشیدنِ بارِ اسلام را دیگر نخواهدداشت.»
او برای آنکه جایی برای سلطنت در ایران آینده باز کند هنری بیش از آن ندارد که به جا ی واژه ی نخراشیده ی عربی سلطنت واژه ی فارسی و خوشتراش پادشاهی را بگذارد و در حرکتی اعجازآمیز و اعجابانگیز همه ی خطاها و خطرهای یک نظام شخصمحور و نابرابر و پادمدرن (که محمد مختاری آن را به درستی سنت شبانرمهگی نامیده است) را از سلطنت به اسلام منتقل کند. به زبان دیگر هرچه گند بوده است بزنید به پای اسلام، آن پادشاهان اسلامپناه (حتا اگر کمرشان را امام رضا بسته باشد) بیتقصراند! به ویژه آنان که خود را پادشاه خواندهاند و نه سلطان! همین.
اما این اعجاز اعجاب انگیز از کجا میآید؟
ذاتگرایی در پهنه ی زبان عربی و فرهنگ فاربی (فارسی عربی) به داد او رسیده است تا او بتواند پادشاهی را بگذارد در برابر سلطنت. (سلطنت از ریشه سلطه است، و برای نسل امروز بسیار ناپسند، رماننده و از سکه افتاده، هرچند همان پادشاهی است.)
این ترفند در پوششی از اسلامستیزی که کمخطرتر از پادشاهیخواهی نیست، ملغمهای است که “مشروطه ی نوین” او را پوستگیری میکند. یعنی چیزی که او مشروطه ی نوین خوانده است با توضیحاتی که میآورد چیزی بیش از همان سلطنت قدیم اما با ادبیاتی جدید و زبانی عادتزداییشده نیست.
مینویسد: «در تهماندهای که سلاطین و سلطنتِ اسلام از ایران به جابگذارند، دولتسازی بزرگترین و حیاتیترین کارستانِ ملیِ ما خواهدبود: دولتی مقتدر و متمرکز و کارآمد.»
این ادعاها (همانند همه ی کتاب او) هم نادرست و بیمایه هستند و هم بسیار خطرناک و رهزن! اصلن من این جملات را همانند جملاتی که پیش از جمهوری اسلامی و برای هموار کردن فرآیند کشتار و کارگریدن (کارگر و فعال کردن) ماشین جنایت در جمهوری اسلامی زده شده است، خطرناک و بدخیم میدانم! کسانی که از زور یوتوپیا ی سنت و رومانتیسم اسلامی ورم کرده بودند و حتا برچسب فیلسوف و علامه برایشان چندان دندانگیر نبود، دست به دست هم دادند و در بالا آمدن هیدارای اسلام سیاسی نقش بازی کردند. حالا اما یک یوتوپیای خام و یک رومانتیسم بیلگام دیگرسر سرهمبندیدن یک ماشین کشتار تازه دارد تا پس از نکبت جمهوری اسلامی ایران، ما را در نکبتی دیگر با نام پادشاهی مشروطه مهمان کند.
کسانی که فرایند انحطاط، توسعهنایافتهگی، استبداد و حتا جباریت را در ایران رصد کردهاند و میکنند، خوب میدانند که بیتعادلی و بیتوازونی جامعه ایران امروز میان حکومت (دولت) و محکومان (ملت) یکی از ستونها ی بنیادین پازل ایران است و با همین حرفهای بیسامان و بیسرانجام آغاز شده است.
حکومت/دولت پس از رضاشاه تا همین امروز به ضرب زور منابع مالی جدید که برآمد خامفروشی کشور است هر روز گستردهتر و انداموارتر و نافذتر شده است، اما ملت/ محکومان هر روز ضعیفتر، بیاندامتر و آسیبپذیر! و این از درخششهای تیره ی آن قزاق و همراهان او بود. رضاخان بود که با زدن همه ی نهادهای سنتی اجتماع (سران ایلات و خانات)، دولت و ملت را در جامعه برای همیشه به نفع دولت/حکومت بیتعادل کرد. از آن زمان هر روز دست حکومتها در سرکوب بازتر از دیروز شده است! و فاجعه ی جمهوری اسلامی در چنین خرابآباد و شهرسوختهای (که خاندان پهلوی بهجا گذاشته است) بالا آمده است. (۱)
با چنین برآوردی تاکید بر برساختن «دولتی مقتدر و متمرکز و کارآمد» که هسته ی مرکزی کتاب است، چه معنایی دارد؟ و اگر این دولت تن به خواست مردم نداد چه؟ و اگر چنین دولتی چنان نشد و هیچ نفسکشی را تحمل نکرد، چه باید کرد؟ نادانی در این پایه شاهکار است؛ و تنها از یک پادشاهیخواه برمیآید. زیرا نادانی پادشاهیخواهی هرچه هست، ریشه در سنت انتظار و افسانهها ی قهرمانی دارد.
آنها میگویند: به ما اعتماد کنید تا رستگار شوید! و برای آن که ما تاریخ شکست و سرافکندهگی این جماعت و سنت را فراموش کنیم، چه چیز مظلومتر از اسلام که همه ی کارنامه ی تباه خود را با آن بشویند و فراموش کنند.(۲) هیچ حرف مهمتری در این استبدادنامه و صغارتنامه که مشروطه ی نوین نامیده شده است وجود ندارد. این همه هیچ، گرداگرد نادانی “به ما اعتماد کنید تا رستگار شوید” با یک جمله ی تراشخورده که در پادشاهی مشروطه «قانون پادشاه است» پاک نمیشود. در آنجاها که قانون پادشاه شده است، نه ملت/محکومان تا این اندازه بیدستوپا بوده اند؛ و نه این همه سیاستمدارهایاش خام که پس از هزار بار دوباره بخواهند صغارت را با نامی تازه به ملت بچپانند.
او به ما میگوید نادانی و ناتوانی خود را بپذیرد، تا رستگار شوید!
یوتوپیا ی «دولتی که در آن پادشاه قانون نیست و قانون پادشاه خواهد بود.» را با بیدستوپا کردن ملت و فروش امید دروغین یک مهدی دیگر با نام جدید «اقلیتی ملی و مصمم، و عملگرا و پاکدامن» نمیتوان فروخت. یعنی دستکم امیدوارم مردم از شر «اقلیتی ملی و مصمم، و عملگرا و پاکدامن» رها نشده به دهان «اقلیتی ملی و مصمم، و عملگرا و پاکدامن» دیگر نیافتد. هر غارتی همینطور و با همین ادبیات لودهنده آغاز میشود. و اگر قرار است قانون پادشاه باشد، چرا در گام نخست خود مردم پادشاه نباشند؟ مگر قانون در جهان جدید برآمد خواست و ادامه ی اراده ی آنان نیست؟ و مگر قرار نیست مردم قانونگذار باشند و داور نهایی؟ اگر چنین است، دیگر چه حاجت به این جادوها و جنبلها! این زبانبازیها قرار است کدام کلک تازه را استتار کند؟ اگر راست میگویید یک بار بگویید “جمهوریت” و سند همه چیز را به نام نامی مردمان ایران بزنید، تا خیال همه راحت شود.
آیا رامین پرهام نادان است که به اینجا رسیده است؟ یا ایرانیان را کودن و نادان میداند که هنوز به همین ترفند نخنما پناه برده است؟ دولت «اقلیت ملی» از آن حرفها است! این گره کور با کدام دندان قرار است باز شود؟ چه تضمینی هست که چنین دولتی «برایِ عیّاشیِ معدودی، بدبختیِ ملّتی را تجویز نکند»؟ و چنان که میدانیم و بارها آزمودهایم، نشود؟
هیچ! ما باید به رامین، رضا و رفقا ایمان داشته باشیم تا خوشبختی فرا رسد.
(همچنان که هیچ تضمینی نیست که مهدی بیاید و اگر آمد بتواند یا اصلن بخواهد جهان را لبریز از عدل و داد کند! و من اصلن نمیفهمم ملتی که هنوز نمیداند عدالت چیست؟ چه گونه انتظار و امید دارد که مهدی بخواهد و بتواند جهان را پر از عدل و داد کند؟)
و اگر آن دولت امید همانند “دولت بهار” شد و «برایِ یک مُشت دلار، هر روز آبرویِ ایران را» برد، چه خواهیم کرد؟ و به کجا پناه خواهیم برد؟ و اگر روزی مخالفان و منتقدان خود را “یک مشت خس و خاشاک” نامید، چه؟
نمیدانم به راستی رامین چه گونه جرات کرده است، بگوید: «بنا نهادنِ چنین دولتی در تَتمّهای که اسلام از ایران به جابگذارد، بیش از آنکه به “صندوقِ رأی” نیاز داشته باشد، به اندیشه و به اراده نیاز خواهد داشت. ارادهای برای لِه کردنِ بساطِ اسلامیِ فساد و تبهکاریِ سازماندهیشدهیِ آن»! تا کنون من از هیچ متوهمی عباراتی چنین خطرناک و چندشآور نشنیدهام! اگر این دولت فخیمه تتمه ی ایران را هم به باد داد، چه کسی پاسخگو خواهد بود؟ و چرا ما باید به آن اقلیت از ما بهتر ایمان داشته باشیم و اعتماد کنیم. او انگار از خواب اصحاب کهف پریده است و هنوز سرنوشت رضاشاه یا حتا محمدرضاشاه یا همانندهای همسایه را ندیده و نشنیده است. او انگار ما را… گیر آورده است! بعد از تجربه ی ننگین و پرهزینه ی دیدن خمینی در ماه دیگر باورم نمیشود که کسی آنقدر پرت باشد یا ملت ما را پرت حساب کرده باشد که دوباره بخواهد ملت را به یک ماه دیگر حواله دهد. علی خامنهای هم که هنگام بیرون آمدن مهبل مادراش «یا علی گفته است» با همه ی بلاهتی که دارد، چنین جراتی ندارد! این جرات از کجا میآید؟ چهگونه او میتواند بنویسد: «بسترسازی برای دموکراسیِ در آینده ایران، بیش از آنکه به شعارهایِ توخالی نیاز داشته باشد، به اندیشه و اراده، و به کار و به زمان نیاز خواهد داشت. به اقلیتی ملی و مصمم، و عملگرا و پاکدامن»!
اگر کسی درکی از انگارهها ی گونهگونه ی انحطاط در ایران داشت، یا قداش به آنجا میرسید که بتواند از فراز دیوارها ی توسعهنایافتهگی به امکانات و خطرات ایران نگاه کند، یا حتا سادهتر، اگر کسی یکی از شهیدان بیشمار راه آزادی را در ایران میشناخت، میتوانست، این همه گستاخ و خودپسند و نادان باشد؟
با این همه در همه ی توهمات وحشتی که در مشروطه ی نوین بود، من یک پارهگفت درخشان یافتم؛ که آن هم اگر در ضریب اسلامستیری نویسنده ضرب میشد، آب میرفت و به یک تعارف خشک و خالی میرسید. او درست میگوید: «اگر ایمانِ فردی حریمِ خصوصیست و محفوظ در عقل و در قانون، تداومِ بساطِ حوزویِ اسلام در حریمِ عمومی توهینی خواهد بود به شعور و به شخصیتِ ملیِ ما ایرانیان. چنین بساطی باید برای همیشه برچیدهشود.» اما درست نمیگوید وقتی برچیدن این بساط را به یک «اقلیت ملی، مصمم عملگرا و پاکدامن» حواله میدهد و با ادبیاتی نفرتانگیز جا و بیجا از اسلام یاد میکند.
نویسنده ی کتاب ممکن است در پی سیاستورزی باشد، اما شوربختانه آنچه ادبیات و استدلالها نشان میدهند، هیچ نشانی از یک سیاستمدار، یا انگارهپرداز سیاسی در آن نیست؛ من کنشگر سیاسی آماتوری را میبینم که رویاها و خوابهای خود را سرهم کرده است تا به عنوان سیاست و فلسفه ی سیاسی به خورد خواننده بدهد؛ بیآنکه حتا تلاش کرده باشد، به خوابها و رویاهای دیگران توجه کند، یا نزدیک شود! درک آنها و همسازی با صاحبان آنها پیشکش.
ادبیات نفرتی که او در مورد اسلام بیرون ریخته است، حتا اگر به لحاظ شناختی و پدیدار شناسی درست و راست باشد، در عالیترین نسخه ی خود تکرار ادعاها ی آرامش دوستدار است. اما آنچه آرامش دوستدار میگوید حتا اگر تمامن راست و درست باشد، سیاست نیست و به کار سیاستورزی نمیخورد. امر سیاسی را اگر درست و تا پایان آن درک کنیم، اصلن اهمیت ندارد دریافتها ی ما از “است”ها از کجا آمدهاند! علم، اخلاق یا دین در اینجا تفاوت معناداری با هم ندارند؛ زیرا سیاست به ساحت “باید”ها مربوط میشود. یعنی در نهایت به اراده ی شهروندان و حق خطا کردن میرسد. در نتیجه، تکرار یک نادانی مکرر و مرکب است اگر از شر استهای دین رها نشده خودمان را به استهای علمی، یا اخلاقی واگذار کنیم و بر ولایت خبرگان پهنه ی اخلاق یا علم گردن بگذاریم.
میدانم دریافت چنین فهمی از سیاست آسان نیست؛ به ویژه برای جماعتی که به بخت خود و تخت دیگری دلبسته است؛ و برای همین است که ناکامی در پهنهی سیاست برای ما ایرانیان به امری عادی و روزمره تبدیل شده است؛ انگار هیچ کس در ایران به خود زحمت نمیدهد به صید صداهای تازه و دیگران برود و به همسویی و همکاری بیاندیشد. بخشی از این ناکامی به نقش نهادینه ی تخت و بخت در این خاک چاکچاک بازگردد. چه، در حضور وسوسهانگیز و قاطع این دو نکبت، گفتوگو که ستون فقرات سیاستورزی برآمده و برآورنده ی صلح و ثبات است، به کلی از میان برمیخیزد. سیاستورزی مدرن همیشه و تا حد بسیاری در گرو ملی شدن گفتوگو است. حضور مستمر شیخ و شاه در پهنه ی سیاست ایران و سیاهی لشگری که همیشه به انرژی این دو نهاد چشم دوخته است، امکانی برای گفتوگو و سازش نمیگذارد. مشروطه ی نوین در این چشمانداز هم نماد و هم نمود این آسیبشناسی در ایران است و از فقر عمیق فرهنگ گفتوگو در میان این جماعت حکایت میکند. جماعتی که آیندهاش در گذشته است، چه حاجت به گفتوگو با دیگری دارد؟ اصلن وقتی پدران ما میتوانند سرنوشت ما را رقم بزنند، سازش و دادوستد که در جهانهای جدید جان سیاست است، سیری چند؟
آن که در ایران به تخت چشم دوخته است، گفتوگو نمیکند؛ او به بخت خود تکیه زده است. او دیگری بزرگ خودخواندهای است که هنوز سر جای خود ننشسته است.(۳)
این دست بددانیها و نادانیها در دریافت امر سیاسی است که نمیگذارد ما بتوانیم ماشین جمهوری اسلامی را به تمامی و تا آخر اوراق کنیم. در نتیجه چندان نباید عجیب باشد اگر ما به جای آسیبشناسی استبداد و جباریت که همانند هر ماشین سیاسی دیگری به سیاست و امکانات و مناسبات آن باز میگردد، همیشه درگیر بخشی از نام بیمسما ی “جمهوری اسلامی ایران” هستیم! (۴)
اینکه اسلام چیست و در آسیبشناسی انحطاط، توسعهنایافتهگی و استبداد (و جباریت) حاکم بر جهان ایرانی چه نقشی دارد؟ یک مساله است، و عبور مسلمان از وضعیت موجود و درآمدن به وضعیتی دلخواهتر و پایدارتر یک مساله ی دیگر. سیاست و سیاست ورزی بار دوم را باید بردارد. دشواری سیاست آن است که مثلن در ایران امروز که بسیاری از مردمان آن مسلمان هستند و اصلن به حرفهای کسانی همانند آرامش دوستدار اهمیت نمیدهند و نیز هستند مسلمانانی که اساسن با این ادعاها مخالف هستند؛ سیاست و سیاستورزی مدرن همسازی با این جماعت برای گذار دمکراتیک است.
در این چشمانداز آنچه نویسنده ی مشروطه ی نوین سرهم کرده است، هیچ نشانی از یک سیاستمدار یا سیاستگذار یا حتا نویسنده ی سیاسی ندارد. او نماد برجسته ی یک انسان سودازده و تحقیر شده است که از عصبیت قومی لبریز است و آن را به عنوان فلسفه ی سیاسی یا نقشه ی راه به جماعتی رومانتیک، سورال و سودازده میفروشد، تا یک یوتوپیای رومانتیک دیگر همانند جمهوری اسلامی در ایران بالا بیاورند. چه، آنکس که سیاست را بشناسد خوب میداند که نام ماشینهای سیاسی چندان اهمیت ندارد. ماشینها ی سیاسی اگر به مناسبات حقوق بشری و مدرن و دمکراتیک محدود نشوند، چیزی بیش از ماشینهای سرکوب و سرب برای دیگر نخواهند بود. ماشین قدرت در بهترین حالت چیزی بیش از یک بولدزور برای زدن دیگران و برای تامین امنیت خود نخواهند بود. و تازه این هم خود شانس بزرگی میخواهد، که این ماشینها دستکم رانندهای داشته باشند که درکی از امنیت داشته باشد و بتواند امنیت ایجاد کند! چه، انحطاط گاهی چنان عمیق است که ماشین سیاسی با توزیع سرکوب و سرب تنها به ایجاد امنیت برای نظامیان حاکم میرسد. (جباریت)
نکبت جمهوری اسلامی ایران هم دستکم در آغاز خود برآمد یک «اقلیت ملی، مصمم، عملگرا و پاکدامن بود»! به ناپاکی امروزشان خیره نشوید، دیروز آنها شاقول پاکدامنی، ملت، عمل و تصمیم بودند. امروز ممکن است در همه ی این ادعاها بتوان تردید کرد، اما آنروزها هر تردیدی دشوار بود و پرهزینه.
تجربه ی وحشت جمهوری اسلامی ایران باید به تجربه ی گذار و گسست از جمهوری اسلامی ایران در راهها و رویاها و خوابها باشد، و گرنه پشت کردن به نامها و یافتن نامهای تازه ادامه ی همان نادانی مرکب و مکرر است. در داوری من کتاب مشروطه ی نوین رامین پرهام همانند کتاب ولایت فقیه روحالله خمینی است؛ همانقدر خطرناک و واپسمانده. باید خواند تا از کیک وحشت و نکبتی که ولایتمدارهای جدید برای ایران آینده پختهاند، پیش از آماده شدن، پرهیز کرد.
پانویسها
۱- در دو ران قاجار تا مشروطه و دوران رضاشاه، جامعه ی ایران جامعهای سنتی بود؛ هزار و یک دشواری ، داشت، اما همانند هر جامعه ی سنتی دیگر تعادلی سنتی بر آن حاکم بود. شاه و دم و دستگاه سلطنت و دولت یک طرف بود، و مردم، روشنفکران، ایلات، خانات و روحانیت در طرف دیگر. گاهی این طرف میچربید و گاهی آن طرف؛ عالیترین شکل این تعادل را ما در جنبش مشروطه و برآمد آن شاهد هستیم، که مردم به کمک ایلات، خانات، روشنفکران و لایههایی از روحانیت سلطنت و سلطان را به مشروط به خواست ملت میکند؛ و برای نخستین بار در ایران ملت/دولت پدیدار میشود که البته هنوز دولت/ملت است. رضاشاه با زدن نهادهایی همانند ایلات و خانات و محمدرضاشاه با اصلاحات ارضی بال مدنی و ملی نهاد دولت/ملت را برای همیشه کوتاه و نابود میکند و از رشد نهادها ی مدنی جدید هم جلوگیری میکنند. انقلاب اسلامی هم ادامه و برآمد این بیتعادلی است که ملت را همانند یک جسد در اختیار مردهشوران جدید، یعنی رهبران انقلاب میگذارد.
۲- در مظلومیت واژه ی بیزبان “اسلام” همین بس که هرکس میتواند بار خود را بر آن سوار کند؛ و از آن بهره ببرد. و هر کس زور بیشتری داشته باشد، میشود سخنگو ی اسلام! هم اسلامگرایان و هم اسلامستیزان میخواهند خود را سخنگو ی راستین آن بکنند. اسلام گرایان در پوشش اسلام خطاها و نادانیها و ناتوانیها ی خود را گم میکنند و اسلامستیزان در پوشش آن میتوانند آب سیاست را گلآلود کنند و ماهی خود را بگیرند. کسانی که صاحب این قلم را میشناسند میدانند که من هیچ تعلق خاطری به اسلام ندارم؛ آنچه برای من اهمیت دارد مسلمانان ایران و جهان هستند که بخش مهمی از پازل ایران، منطقه و جهان امروز هستند، و با نادانی اسلامستیزی نمیتوان به آمیزش اجتماعی مسالمتآمیز با آنان رسید. محدود کردن اسلامگرایان و مسلمانان به حقوق بشر و مناسبات و تعادلات دمکراتیک هم یک حق و هم یک خواست ملی است؛ اما ایستادهگی در برابر اسلامستیزی وظیفه ی سکولارها و جریانها ی لاییک است. همچنان که تن دادن به آمیزش اجتماعی مسالمتآمیز و تعادلات دمکراتیک و محدود شدن به هرمنوتیک صلح وظیفه ی مسلمانان است.
۳- در نوشتهای با سرنام “دیگر بزرگ را باید سر جا ی خود نشاند” این انگاره را پرداختهام.
کرمی، اکبر، دیگری بزرگ را سر جا ی خود بنشانید، تارنما ی اخبار روز، ۱۴ شهریور ۱۳۹۹.
۴- سلطنتطلبها ایستادهگی در برابر جمهوری اسلامی ایران را تا ایستادهگی در برابر جمهوریت کشیدهاند؛ به زبان دیگر در آسیبشناسی آنها از جمهوری اسلامی ایران، این “جمهوری”و “جمهوریت” است که اهمیت پیدا کرده و بخشی از دشواری ایران امروز دیده شده است. آنها گذار از جمهوری اسلامی ایران را گذار از نظام جمهوری و بازگشت به سلطنت میدانند.
در میان برخی از جریانها ی اتنیکی اما بخش “ایران” جمهوری اسلامی ایران اهمیت یافتهاست؛ آنان گاهی جمهوری اسلامی را همان ایران میدانند و اگر کسی از ایران بگوید، میگویند کدام ایران؟ در آسیبشناسی این جریانها از جمهوری اسلامی ایران، ایران هم بخشی از دشواری است؛ در نتیجه عجیب نیست اگر آنها به عبور از ایران هم چشم داشته باشند.
بسیاری از ملیگراها، جمهورخواهان، سکولارها و لاییکها اما بیشتر با “اسلام” و پسوند “اسلامی”در نام ناهموار جمهوری اسلامی ایران مساله دارند. اینان بر این باور هستند که گذار از جمهوری اسلامی باید گذار از اسلام هم باشد. یعنی آسیبشناسی آنان از جمهوری اسلامی ایران در جایی به اسلام و آسیبها ی آن هم میرسد.
خبرها، گزارش ها و ویدئوهای بیشتر را در تلگرام اخبار روز ببیند