خمینی با دعوت همگان به “وحدت کلمه” رهبری انقلاب را به دست گرفت. از ما ایرانیان خواست که اختلاف های نظری مان را کنار بگذاریم و روی محور مخالفت با شاه متحد شویم. ما مردم ایران چنین کردیم؛ اختلاف هایمان را کنار گذاشتیم و در تظاهرات میلیونی کنار هم به راه افتادیم و همه همصدا خواستار سقوط حکومت شاه شدیم. شعارهای تظاهرات از بلندگوهایی پخش می شد و ما آنها را تکرار می کردیم، بلندگوهای که دست کسانی بود که ما نمی شناختیم. مهم نبود به صدای بلند چه می گفتیم، مهم این بود که همه با هم می گفتیم و در مخالفت با شاه. با وحدت کلمه پشت سر خمینی به راه افتادیم و راه انقلاب را رفتیم و پیش رفتیم تا پیروز شدیم. ما حتی به خاطر وحدت کلمه عکس خمینی را هم در ماه دیدیم.
ما اکثریت مردم ایران از مرد و زن، سنتی و مدرن، مذهبی و غیرمذهبی همه و همه شادمان از پیروزی انقلاب در کنار هم بودیم و در روزهای پس از انقلاب در فعالیت های گوناگون از آموزش استفاده از اسلحه گرفته تا بسیج سازندگی شرکت می کردیم. سخت مشغول تلاش برای ساختن آرمان شهری بودیم که برایش انقلاب کرده بودیم که ناگهان دریافتیم که “وحدت کلمه” یعنی پیروی کامل از آنچه که خمینی می گوید. کم کم با وحشت دریافتیم که باید اندیشه هایمان را پنهان کنیم چرا که زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد. داستانی بود پر از آب چشم که حتما می دانید … و آنان که وحدت کلمه را رعایت نکردند قربانی اعدام و زندان و اخراج از کار و تهدید و تبعید شدند.
نیرویی که “وحدت کلمه” به ما داد و خمینی را قوی ساخت، سپس به دیکتاتوری دهشتناکی تبدیل شد که متاسفانه سایه فرهنگی آن در میان مخالفین جمهوری اسلامی و حتی تبعید نشینان نیز تا به امروز سنگینی می کند.
سال ها بعد آموختیم که در جامعه های دمکراتیک اصلا وحدت کلمه وجود ندارد و ضرورتی هم ندارد. حتی درون بدنه ی یک سازمان واحد، چه در بدنه ی حکومت و چه در بدنه ی یک نهاد کوچک بازاری یا غیردولتی، همه از همان نقطه ای که هستند گفتگو با همدیگر را با اختلاف نظر شروع می کنند و با بحث و گفتگو به یک برنامه عمل مشترک می رسند. وحدت عمل روی یک برنامه ی مشترک – در یک زمینه گسترده یا محدود – تعریف می شود، ولی نیازی به وحدت کلمه نیست. احزاب سیاسی مخالف همدیگر گاه حتی با هم وحدت می کنند و دولت مشترک تشکیل می دهند. ولی نگرش و برنامه سیاسی شان را فدای وحدت عمل نمی کنند. همچنین بعدها به اهمیت آزادی عقیده و آزادی بیان پی بردیم. هر کسی حق دارد هر عقیده ای داشته باشد، حتی اگر آن عقیده به نظر ما مزخرف آید. و نیز حق دارد عقیده اش را آزادانه بیان کند بدون اینکه مورد آزار و پیگرد قرار گیرد. عقیده هر کسی برای خودش محترم است. ما شاید به عقیده وی احترام نگذاریم ولی به حق وی در داشتن آن عقیده و بیان آن عقیده باید احترام بگذاریم.
ولی ترور قاسم سلیمانی محک تجربه بود که به میان آمد…
از “وحدت کلمه” تا کلمه های سرکوب
انقلاب پیامدهای فرهنگی داشت که برای جامعه تب زده و انقلابی در آن دوران هنجارهای فرهنگی نوینی به همراه آورد . ولی در کنار آن، روند انقلاب فرهنگی به شیوه ای طراحی شده و رسمی سعی کرد تا در میان مردم فرهنگ سازی کند. جدا از اخراج ها و تغییر کتب درسی و غیره، انقلاب فرهنگی به سراغ کلمه ها برای قلب مفهوم آنها رفت و واژه سازی کرد. از آنجایی که برقراری ارتباط بین افراد با واژه ها انجام می گیرد، تعریف مفهوم برای واژه ها و رواج دادن آنها باعث رواج یک خرده فرهنگ “انقلابی” جدید در جامعه شد.
واژه هایی به فرهنگ ما راه یافت که در چارچوب دیکتاتوری “وحدت کلمه” زاده شده بود. صفت های جدیدی اختراع شد یا صفت هایی که پیشتر فقط به عنوان یک صفت به کار گرفته می شد، با یک بار مفهومی نوین و خیلی سنگین به کار گرفته شد: طاغوتی، کافر، گروهکی، ملحد، مفسد فی الارض، منافق، عنصر فاسد، اراذل و اوباش هر کدام یک بار گناه مجرمانه یافت. این بار مجرمانه در کتاب مجازات اسلامی خیلی سنگین بود و چه بسا مجازات اعدام داشت. نکته جالب اینکه دستگاه قضایی جمهوری اسلامی نیازی به تعریف حقوقی و قضایی این صفت ها نمی دید. بدتر از آن اینکه هیچ دلیل حقوقی و محکمه پسند برای اثبات جرم بودن این صفت ها ارائه نمی شد. فرهنگ مجازات اسلامی این کلمه ها را همانند چماق سرکوب استفاده می کرد. برچسب زدن یکی از این صفت ها به یک فرد برای محکوم کردن او کافی بود. افرادی که متهم می شدند به اینکه کافر، ملحد، گروهگی، یا طاغوتی هستند، بلافاصله زندانی و با یا بدون محاکمه اعدام می شدند. محاکمه ای هم اگر در کار بود، از وکیل مدافع خبری نبود. قاضی خود نقش دادستان و وکیل مدافع را هم بازی می کرد.
حکومت برای تعریف شیوه های جدید سرکوب نیاز به واژه های جدید داشت. از آن جمله کلمه “پاکسازی” بود که اختراع شد و مفهومی جدیدی ورای مفهوم واژه های “پاک” و “سازی” یافت که یک روند بسیار گسترده ی سرکوب سیاسی و اجتماعی و فردی را در همه نهادهای دولتی و آموزشی در سراسر کشور شامل شد. همه آنان که حتی گمان می رفت که در دایره وحدت کلمه نبودند کنار گذاشته شدند بی آنکه بازخرید یا بازنشسته شوند؛ آنها “پاکسازی” شدند. یعنی این که “نجس” بودند و کنارزده شدند تا مملکت پاک شود. پاکسازی انسان ها، یعنی مفهومی که زمانی شاید برای مردم ایران قابل تصور هم نبود، به روندی در واقعیت زندگی روزمره شان تبدیل شد. و اختراع یک کلمه “پاکسازی” و رواج آن در رسانه ها و رسمیت دادن بدان در قانون این روند را شرعی و قانونی و حقوقی کرد و برای همه مردم کشور جا انداخت**.
بدین ترتیب در پی وحدت کلمه، جامعه ی ایران شاهد ورود کلمه های جدیدی به فرهنگ سیاسی بود و از نزدیک می دید که واژه ها به ابزار سرکوب تبدیل می شوند. وحدت کلمه بدانجا رسید که مردم جامعه مفهوم کلمه های مجرمانه را درک می کردند چون از رسانه ها خبر اعدام کافر، گروهکی، ملحد، مفسد فی الارض، منافق، عنصر فاسد را روزانه می شنیدند. بدین ترتیب وحدت نظر روی کلمه های سرکوب به جامعه تحمیل شد، یعنی اینکه مردم مفهوم هر واژه سرکوب و پیامد قضایی و جزایی آن را به خوبی درک می کردند. از این رو اعتراضی هم نبود.
اما بدتر از آن اینکه مردم شیوه ساختن واژه های سرکوب را آموختند، شیوه استفاده موثر از یک صفت را به عنوان چماق سرکوب آموختند. کم کم اینگونه شیوه های توهین و تهمت زنی با استفاده از کلمه به عنوان ابزار سرکوب در بین مردم رایج شد. امروزه مردم ما شاید واژه های کافر، طاغوتی، گروهگی و منافق را به کار نگیرند. اما از واژه های جدیدی به عنوان چماق سرکوب علیه همدیگر استفاده می کنند، مانند ساندیسی، هوادار رژیم، مزدور جمهوری اسلامی و … همانطور که رژیم هنوز در این زمینه فعال است و هر روز واژه های جدیدی اختراع می کند: اغتشاشگر، جاسوس، عامل بیگانه و … من در ایران که بودم، واژه “کمونیست” را به عنوان فحش زیاد شنیدم. در خارج کشور واژه “توده ای” را به عنوان ابزار پرخاش زیاد شنیده ام، و البته نه از هواداران جمهوری اسلامی.
از کلمه های سرکوب تا پذیرش اخلاق سرکوب
اختراع و دگردیسی واژه ها به عنوان ابزار سرکوب پیامدهای فرهنگی دیگری نیز در پی داشته است. وقتی که یک واژه مانند “پاکسازی” در جامعه رواج می یابد و همه مفهوم آن را درک می کنند، خود به خود یک سری قراردادهای اجتماعی ناگفته شکل می گیرد مانند اینکه همه برسر این توافق دارند که یک فرد کافر، گروهکی، ملحد، یا بهایی نمی تواند دارای شغل دولتی باشد یا در یک نهاد آموزشی استخدام شود. همه به این توافق می رسند که افرادی که عضو اکثریت مسلمان جامعه نیستند، باید پیامدهای اخراج و بیکاری و محرومیت های اقتصادی را بپذیرند و کاری هم نمی شود کرد. چارچوب گفتمان های اجتماعی اگر زمانی شامل همه افراد جامعه می شد، حالا کوچکتر شده و به افراد مسلمان محدود می شود. کافی است نگاهی به نوشته های هریک از اصلاح طلبان بیاندازید. می بینید که از نظر اخلاقی برای آنان کاملا پذیرفته شده است که افراد غیرمسلمان در حکومت و حتی در جامعه جایی نداشته باشند. به ندرت و تک و توکی شاید از حقوق انسانی یک بهایی دفاع کرده باشند و هنوز هیچ یک از آنان از نظر اخلاقی خود را موظف ندیده که از حقوق انسانی یک ایرانی کافر دفاع کند. بدین ترتیب، پذیرش اجتماعی واژه ها باعث می شود که به تدریج اخلاق فردی و اجتماعی دگرگون شود.
واژه ها معنی و بار خود را از توافق مشترک اجتماعی روی این معنی و بار واژه ها می گیرند. مفهوم واژه ها در طول زمان دچار دگردیسی می شود. در جامعه ایران پس از انقلاب بسیاری واژه های جدید از فرهنگ اسلامی وارد فرهنگ روزمره ما شده که یا پیش از آن برای ما ناآشنا بوده و یا اینکه معنای دیگری داشته است. هنگامی که حکومت و دولت و رسانه ها واژه هایی را با مفهوم جدید به کار می گیرند، این واژه ها در جامعه پذیرفته می شود. همراه مفهوم آنها، بار اخلاقی آنها نیز برای عموم مردم پذیرفته می شود. این وظیفه روشنفکران است که تلنگری به جامعه بزنند و خواهان دگرگونی اخلاق اجتماعی و یا بار اخلاقی واژه ها شوند. متاسفانه با تبعید بسیاری از غیرمسلمانان و افراد “غیرمتعهد” به خارج کشور، تعریف فرهنگ به دست کسانی افتاد که با باور به اسلام مفهوم کلمه ها را بازتعریف کردند و یا واژه های جدید اختراع و وارد فرهنگ ما کردند.
حکومت جمهوری اسلامی با بازتعریف واژه ها بخشی از فرهنگ اجتماعی مردم را دستخوش دگرگونی ساخت و حتی موازین اخلاقی را در جامعه بازتعریف کرد. واژه ها ابزار سرکوب مردم و جداسازی گروه های اجتماعی شدند. واژه ها زمینه جنگ برادر علیه برادر را فراهم ساختند. صفت های مسلمان و انقلابی مفهوم مثبت اخلاقی یافتند و چنین صفت هایی به درد کاریابی و رشد موقعیت اجتماعی و امکانات سیاسی می خورد. از سوی دیگر بهایی و کافر و ملحد و طاغوتی و ضد انقلاب* واژه هایی با بار مفهومی منفی شدند که به اعدام و زندان و دربدری و مصادره اموال نزدیک بودند. واژه ها ابزار سرکوب شدند چرا که معیار جداسازی گروه های مردم از همدیگر و نیز معیار شناسایی خودی از غیرخودی برای حکومت اسلامی شدند. از آنجایی که حکومت زور و شکنجه و اعدام برسرکار بود مردم برای حفظ کار و جان و امنیت و حیثیت خویش مجبور بودند وانمود کنند که به حکومت نزدیک هستند و گروهکی و کافر و ملحد و طاغوتی و بهایی و … نیستند و تلاش کنند تا از واقعیت هر آنچه که این واژه ها بدانها اطلاق می شد فاصله بگیرند.
انقلاب فرهنگی در ایران تبدیل به ابزار عملی در روند سرکوب سیاسی و دگرگونی فرهنگی شد. پیامدهای سرکوب ها و اعدام های گسترده به دگرگونی اخلاق در جامعه انجامید. نه تنها دورویی به سیاست روزمره در زندگی فردی افراد انجامید که به ناچار بایستی خود را مسلمان و معتقد و انقلابی و متعهد به اهداف انقلاب وانمود می کردند بلکه کم کم فرهنگ حکومت وحدت کلمه در میان مردم جا باز کرد و استفاده از واژه ها به عنوان چماق سرکوب رواج یافت. یعنی اینکه استفاده از یک صفت برای محکوم یا تبریه ساختن یک فرد کافی بود.
اینکه عملکرد خفقان و سرکوب حکومتی در این زمینه چه روند مشخصی داشته باید مورد پژوهش مفصل قرار گیرد. بطور نمونه اینکه فضای خفقان باعث شده که هرفردی با همفکران خویش نزدیکتر شود و تبادل افکار به راحتی صورت نگیرد و خرده فرهنگ های خودی شکل بگیرد که هرکدام برای بقای خویش در فضای سرکوب و خفقان شدید تلاش می کند. هر خرده فرهنگ واژه های خود را دارد و در برخورد با گروه های دیگر از صفت های مشخص برای مبارزه و یا دفاع از خود استفاده می کند. از این رو آسیب شناسی اجتماعی در زمینه پذیرش اخلاق مبنی بر سرکوب نیازمند پژوهش جدی است تا بتوانیم روند رشد یا پسرفت فرهنگی و شکل گیری خرده فرهنگ ها را بررسی کنیم.
احساسات جمعی به جای خردورزی فردی
یک نکته مهم دیگر اینست که هم فضای انقلاب و هم فضای سرکوب و خفقان ما را از خردگرایی جمعی و خردورزی فردی دور کرد زیرا که در هنگامه ی انقلاب احساسات جمعی چنان غلیان کرد که بر عقلانیت سایه انداخت و پس از آن با سرکوب حکومتی فرصت های آزادی اندیشه و برخورد عقاید بشدت محدود شد.
حکومت برای برقراری حکومت اسلامی به احساسات جمعی و به ویژه به احساسات مذهبی به شدت دامن زد و برای نگه داشتن مردم در چارچوب “وحدت کلمه” به سانسور شدید، محدود کردن فضای گفتمان، و مبارزه با اندیشه مستقل پرداخت. برچسب “کافر” زدن به یک نفر کافی بود که محکوم شود. یعنی این که احساس نفرت مذهبی جایگزین استدلال برای اثبات جرم شد. بار منفی واژه های سرکوب برای تحریک احساسات جمع کافی بود، و احساسات جمع بر خردگرایی سایه می انداخت.
احساسات جمعی معیار بر حق بودن شد. تظاهرات صدهاهزار نفری و میلیونی باور حقانیت را برای شرکت کنندگان به همراه داشت. این روند تاثیر خود را بر مخالفین جمهوری اسلامی نیز گذاشت. جمع های کوچک هم اندیش که در مخالفت با حکومت – در داخل یا خارج کشور – شکل می گرفتند یعنی هسته های اپوزیسیون نیز مجبور بودند که همبستگی خود را حفظ کنند. بهای حفظ همبستگی و پیوند محکم با جمع همانا همرنگ شدن با جمع بود و یا به بیانی وحدت کلمه در همان جمع کوچک دگراندیش. در چنین فضایی خردورزی فردی فرصت نشو و نما پیدا نمی کند چرا که هویت جمع تعریف کننده است که اکثرا در اختلاف یا تضاد با جمع های دیگر تعریف می شود. سازمان مجاهدین خلق در خارج کشور نمونه ی خیلی رادیکال این قضیه و یک استثنا است ولی درمیان جمع های دیگر نیز سایه هویت جمعی بر خردورزی فردی سنگینی کرده گرچه اصلا با سازمان مجاهدین قابل مقایسه نیست.
واکنش ما به ترور سلیمانی
ترور قاسم سلیمانی که با دستور ترامپ در عراق انجام شد بحث های زیادی را در فضای مجازی برانگیخت که نشان داد جمهوری اسلامی در ترویج فرهنگ سرکوب با استفاده از کلمه ها خیلی موفق بوده است؛ بسیاری از ما از چماق کلمه ها در بحث های نظری بر علیه همدیگر استفاده کردیم. تنها نظر همدیگر را نقد نکردیم، بلکه شخصیت همدیگر را زیر سوال بردیم، به همدیگر برچسب های گوناگون زدیم، و از صفت های ناجور برای ضربه شخصی علیه همدیگر استفاده کردیم.
همچنین این تجربه نشان داد که تکیه بر احساسات گروهی برای ما خیلی راحت تر از خردورزی و استدلال است. بسیاری از ما با تکیه بر هویت جمعی همفکران خویش و بدون هیچگونه استدلالی سلیمانی را قهرمان یا قاتل خواندیم. و صفتی را که برای سلیمانی به کار گرفتیم بدیهی فرض کردیم چرا که در یک جمع هم اندیش قرار گرفته ایم که مانند ما فکر می کنند و بر حقانیت گفتار ما صحه می گذارند و یا شاید ما حرف آنها را تکرار می کنیم. اما نیازی به بیان استدلال نمی بینیم و این پرسش برای ما پیش نمی آید که آیا عقلگرایی بر این جمع هم اندیش حاکم است یا احساسات؟
باید از خود بپرسیم که آیا رژیم جمهوری اسلامی فرهنگ مخالفین اش را تا سطح فرهنگ خودش پایین آورده است؟ آیا مردم ما که در همین جامعه و زیر سایه جمهوری اسلامی زندگی می کنند هنوز از همان آبشخور فرهنگی پر از واژه های سرکوب وتبعیض و جداسازی اجتماعی استفاده می کنند یا اینکه در نخستین گام برای مبارزه با جمهوری اسلامی فرهنگ نوین خود را می سازند؟
آیا می توانیم به خردگرایی جمعی رو آوریم و خردورزی و استدلال و بحث منطقی را ارج بداریم و خود را از زیر بار سنگین فرهنگ سرکوب و کلمه های سرکوب و بیرحمی نسبت به غیرخودی بیرون بکشیم و با مدارا با مخالفین خود رفتار و گفتگو کنیم؟
با تاسف بسیار شاهد آن بودیم که برخی حتی تا بدانجا پیش رفتند که درهای دنیای مجازی را به روی کسانی که مانند آنها فکر نمی کردند بستند. یعنی وحدت کلمه را به شیوه بایکوت مخالف، یا به بیان دیگر سرکوب شدید مخالف، پاس داشتند چرا که در دنیای مجازی بالاترین شکل سرکوب همین بایکوت است. و این برخورد به شدت احساساتی و تنگ تر کردن حلقه خودی وقتی که برای ساختن جامعه بهتر به همدیگر نیاز داریم به چه معناست؟
در یک لحظه پر از وحشت مجسم کردم که اگر ما با چنین نگرش ها و رفتارهایی در دنیای واقعی در کنار هم بودیم و مثلا در خیابان همدیگر را می دیدم با هم چگونه رفتار می کردیم؟ اگر به فرض حکومت جمهوری اسلامی ضعیف شود یا از میان برود و خدای ناکرده اسلحه در دست مردم باشد آنوقت با همدیگر چه می کنیم؟
آیا پیامد براندازی حکومت جمهوری اسلامی همان آرمانشهر مردمسالاری است که در ذهن داریم و در اندیشه می پرورانیم؟ یا اینکه از آنجایی که آرمانشهرهای ما گوناگون است به جنگ داخلی خواهیم رسید و تا نابودی همدیگر و ویرانی کشور پیش خواهیم رفت؟ یا اینکه با خردگرایی و استدلال می توانیم در کنار هم به گفتگو بنشینیم و برنامه عمل مشترک تهیه کنیم؟ چرا ما انتظار داریم که همه مانند ما فکر کنند و “وحدت کلمه” را حفظ کنند؟ و آرمانشهر ما را بپذیرند؟ آیا می توانیم در کنار هم با صلح و مدارا زندگی کنیم و به نظر دیگران احتراام بگذاریم و به بحث و گفتگو بپردازیم تا بتوانیم به یک نظر مشترک درباره ساختار سیاسی آینده ایران برسیم؟ آیا فقط ما برحق هستیم و حقوقی داریم؟ یا اینکه حاضریم حق همه ایرانیان را برای زندگی و مشارکت سیاسی در آینده ایران بپذیریم؟ حتی حق هواداران سرسخت جمهوری اسلامی را؟ یا اینکه هنوز تصور می کنیم که باید “وحدت کلمه” داشته باشیم و همه یک عقیده داشته باشیم و یک حرف را تکرار کنیم؟
خلاصه کلام: از خویش بپرسیم که چقدر از فرهنگ وحدت کلمه دور شده ایم.
* بررسی همه واژه هایی که در حکومت جمهوری اسلامی دچار دگردیسی مفهومی و در نتیجه ابزار سرکوب شدند نیازمند یک نگرش تحقیقی مفصل است.
**من هنوز منتظرم، یعنی امیدوارم، که افراد دست اندرکار انقلاب فرهنگی اگر نه برای آن روند، بلکه دست کم برای استفاده از واژه “پاکسازی” و توهین به همه قربانیان این رو،ند از آنان پوزش بخواهند.
درود.
با سپاس از خانم وحدتی.
خانم وحدتی ،
اینکه ما ایرانیان ، در تظاهرات و راهپیمائی ها ، وحدت کلمه را پذیرفتیم و همان را ملکه ذهن خودمان نمودیم و عینا نیز در عمل بدان وفادار ماندیم ، کاملا درست و صحیح است.
اما چیزی که ذهن مرا بر می آشوبد این است که :” آیا پذیرفتن وحدت کلمه ، به معنای سانسور اندیشه فردی نیز هست؟ یعنی اینکه ما حتی در ذهن خویش نیز جرات اندیشیدن را از دست داده بودیم”.
در همان زمانی که ما به قول شما در پی وحدت کلمه با خمینی بود ، نامه زنده یاد مصطفی رحیمی منتشر شد که از وحدت کلمه ابا می ورزید.
آیا مقاله ( نامه) مصطفی رحیمی ، هیچیک از ما را به اندیشدین فرا نخواند.
یا اینکه در همان هنگام که خمینی ما را به وحدت کلمه فرا می خواند ، چند نفر از ما کتاب :” ولایت فقیه” ( با نامهای حکومت اسلامی ، و همچنین با نام نامه ای از امام موسوی به کاشف الغطا منتشر شده بود.) خوانده و بر روی یکایک مطالب این کتاب تامل کرده بودیم؟
شاید اگر این کتاب را که مجموعه دروس سطح خارج خمینی در نجف بود را خوانده و اندیشیده بودیم ، به راحتی خمینی را نمی پذیرفتیم.
چرا هیچیک از اساتید دانشگاهها ، روشنفکران و نویسندگان و زندانیان سیاسی ما این کتاب را نخوانده بودند؟
چرا هیچگاه افراد اندیشمندانی ، همانند احسان طبری ، فرخ نگهدار ، و … بر روی این کتاب بحث نکردند؟
آیا وحدت کلمه برای ما بعنوان :” تعطیلی اندیشه ها ” نیز بود؟
آیا حتی امروز ، کسی به خودش این زحمت را می دهد که این کتاب را بخواند؟
من از شما و همچنین از کامنت گذاران محترم و بخصوص خانم رقیه دانشگری تمنا می کنم که این کتاب را بخوانند و بعد بنشینیم و به نقد خودمان بمردازیم.
خانم محترم وحدتی گرامی بسیار عالی بود وتنها کمبود آن درنظر نداشتن نقش سازمان های جاسوسی امپریالیستی و ساواک در این تفرقه وایجابدبینی در بین جریانهای مردمی و حتی تحریف تاریخ، که طی حکومت پهلوی دوم ایران را به جولانگاه خودتبدیل نموده بودند.
نوشتار هم میهن گرامی, خانم سهیلا وحدتی, جدا از نکات درستی که در بر دارد, چنین می نماید که, دست کم گهگاه, او روبنا را علت و زیربنا را معلول می انگارد. برای نمونه میخوانیم:
“اختراع یک کلمه ‘پاکسازی’ و رواج آن در رسانه ها و رسمیت دادن بدان در قانون این روند (پاکسازی) را … برای همه (بهتر است بگوییم برای بیشینه) مردم کشور جا انداخت… از این رو اعتراضی هم نبود.”
“اختراع و دگردیسی واژه ها به عنوان ابزار سرکوب پیامدهای فرهنگی… در پی داشته است.”
“پذیرش اجتماعی واژه ها باعث می شود که به تدریج اخلاق فردی و اجتماعی دگرگون شود.”
گر چه تاثیر روبنا بر زیربنا را نباید انکار کرد, اما در هیچیک از این گفته ها به ریشه ها, زمینه ها و پیشنیازهایی که این “جا انداختن”, “اعتراض نکردن” و “پذیرش اجتماعی” را ممکن میکنند پرداخته نمیشود.
شایسته توجه است که از نگاه علمی, هر ساختار ملکولی مشخص (بخوان علت یا زیرساخت) حالت, ظرفیت و خواص معینی (بخوان معلول یا روبنا) را در ماده پدید میاورد. از همین نگرگاه, نگرش و خرد در انسان ها برآمدی از یک ساختار ویژه مغزی ست که در درازای زمان با تاثیرگیری از ارزشها, پرورش خانوادگی, سطح تکامل تاریخی, آموزش اجتماعی, تجارب و پژوهش های فردی پدید می آید. از این نگرگاه است که پذیرفتنی ترین پاسخ برای این پرسش تاریخی که چرا بیشینه مردم ایران, خودخواسته و با سر و دست, در رفراندم ننگین “جمهوری اسلامی آری؟ نه؟” در بهار ۵۸ شرکت کردند و “آری” گفتند بدست می آید. همین نگرگاه همچنان مشخص میکند که اراجیف ننگ آوری که “سید روحالله الموسوی الخمینی” (آنگونه که امضا میکرد) در آثاری مانند “کشف الاسرار” نوشت جز ترشحات مستقیم ساختار مغزی او نبود که, در تنگنای تفکر مذهبی, معیوب بار آمده بود…
واژه ی “کمونیست” در ایران پس از ۵۷ برای آن دشنام بود که ذهنیت مردم آلوده به تبلیغات مذهبی و سرمایه داری (ضد کمونیستی) بود. ته نشست های اینگونه تبلیغات در اذهان گاه آنچنان سخت و سنگین میشوند که خود را بصورت پرخاش به سوسیالیست ها و از آن میان به حزب توده ایران (جدا از انتقادات اصولی که نسبت به نگرش حزب در ایران پس از ۵۷ میتوان داشت) نشان میدهند. اکنون نیز…
گرچه شمار بالایی از مردم ایران از انجام فرایض دینی رویگردان شده اند؛
گرچه خوشبختانه بیشینه مردم ایران, پس از چهل سال پسرفت, در برابر رفراندم سال ۵۸ قرار گرفته و دولت و دین را از هم جدا میخواهند؛
گر چه جدا سازی دین و دولت, این عظیم ترین گام رنسانس ایرانی, نه در چند سده که در چند دهه برداشته شده ست؛
گرچه این مردم, و پیشاپیششان زنان ایران, دلاورانه در برابر حکومت فریب و دزدی و تبهکاری بپا خاسته اند؛
شوربختانه, سختی ته نشست های مذهبی همچنان بر ذهنشان سنگینی میکند و, هنوز, مذهبی فکر میکنند…
خانم وحدتی
درست میفرمائید که : «سال ها بعد آموختیم که در جامعه های دمکراتیک اصلا وحدت کلمه وجود ندارد و ضرورتی هم ندارد.»
ولی بهتر نیست ببینیم چرا آنها چنین اند و در چارچوب پارلمان و قانون اساسی و دیگر قوانین و مقررات ؛ سالها ست که در روز انتخابات رای خود را در صندوقها ی اخذ رای میریزند و به نتایج آن پای بند هستند ؟
در همین انگلستان چندین و جند بار همه پرسی و تغییر کابینه برای خروج انگلستان از اتحادیه اروپا صورت گرفت ؟
در فرانسه دیگر از حزب سوسیالیست میتران و گُلیست ها خبری نیست ، مردم به مکرون بدون حزب و زمینه ی سیاسی رای دادند . ممکن ست در کشور مهد آزادی ، برابری و برادری ؛ جبهه نزاد پرستان به رهبری ماری لاپن به قدرت برسد.
نگارنده این ها را نوشت که بگوید ، اروپا با تمام تجربیات پارلمانی و دموکراتیک خود یک بار در دام جنگ جهانی اول افتاد که میلیونها نفر را به کشتن داد و بار دوم در دام نازیسم هیتلری که دهشنتاک تر از بار اول بود .
در ایران که ما حکومت های پارلمانی و خردمند را تجربه نکردیم آسیب پذیر تر بودیم و شوربختانه حکومت شاهنشاهی علیه تحّزب و حق مشارکت مردم در سرنوشت خود تا توانست به روند نوپای جکومت پارلمانی و تحکیم جامعه قانون محور لطمه زد و تضعیف نمود بطوزیکه در قبل از انقلاب مجلس و قانون اساسی از چشم مردم افتاده بود. این یکی از علل رشد زمینه برای تبلیغ و ترویج پوپولیسم ، عوامفریبی ، خرافات و «وحدت کلمه» فراهم بود .
بعداز ۴۰ سال در بر همان پاشنه می چرخد . مگر در سایه ی حکومتی مذهبی می توان انتظار داشت که مردم مانند کشور های دموکراتیک بیاندیشند و عمل کنند؟
نگارنده عمیقا دلواپس آینده ی ایران ست.
مگر آنهائیکه در حکومت گذشته جز خود حقّی برای دیگران قائل نبودند و رهبران جمهوری اسلامی که میلیونها بار بدتر از سران حکومت گذشته آحاد مردم را زجر دادند . شجاعت بخرج دهند و اقتدار گرائی و انحصار طلبی خویش را محکوم نموده و از آن فاصله بگیرند تا راه برای تکرار و باز تولید استبداد بسته شود .
تازه آغاز پروسه دموکراسی می تواند از نقطه ی صفر شروع شود .بدیهی ست که انواع روحیات آسیب دیده ی سالیان نیاز با سالها درمان و مراقبت دارد که جامعه به تعادل نسبی برسد.
فراموش نکنیم که مردم آلمان و ژاپن هنوز از مصائب حکومت نازی هیتلری کم و بیش رنج میبرند.
چگونه می توان واقعا بسوی ایران برای همه ی ایرانیان رفت که حمل بر تکرار شعار درست اصلاح طلبان حکومتی نگردد.
سئوالی است که نخبگان واقعی ایران زمین باید به آن پاسخ دهند.
بهناز ساده
حق با شماست. هر جامعه ای آسیب پذیر است و به قول معروف حتی در جوامع دمکراتیک هم دمکراسی نمی تواند از خودش دفاع کند، شهروندان باید از دمکراسی دفاع کنند. ولی “نخبگان واقعی ایران زمین” که هستند؟ نخبه کیست و نخبه واقعی کیست؟ به نظر من مسئولیت بر دوش همه روشنفکران و قلم بدستان و کسانی است که ادعای سیاسی بودن دارند. و به ویژه دوستانی که در خارج کشور زندگی می کنند و از آزادی بیان بیشتری برخوردارند شاید بتوان گفت که درین زمینه مسئولیت بیشتری دارند. مردم ما آسیب های زیادی دیده اند: ترور و اعدام و جنگ و سرکوب و … از این رو کنش ها و واکنش های به شدت احساساتی را زیاد می بینیم زیرا که این دردها هرگز آنطور که باید فرصت بروز و ترمیم نیافته است. ولی بهرحال با همه درد چاره ای نداریم و باید زمینه خردورزی را باز کنیم و این بر دوش همه ماست.
با سپاس.
خانم وحدتی گرامی ، از توجه شما سپاسگزارم .
حالا که بحث “مسئولیت ” را پیش آوردید. باز ناچارم به حکومت ها برگردم که این ، آنها هستند ، که یا رای مردم، یا با کودتا و یا با انقلاب به قدرت می رسند . آنها مسئولیت اصلی در امر آموزش و پرورش را بعهده دارند که با قدرت مالی ، نظامی ، رسانه ای می توانند افکار عمومی را به هر سمت و سوئی که خواستند بکشانند که شما به درستی در مورد حکومت ارتجاعی مذهبی توضیح دادید باید امکان ابراز وجود مخالفین وجود داشته باشد تا حکومت ها را از افراط و تفریط منع شوند. .
نگارنده به حکومت پارلمانی و دموکراسی غیر مستقیم ، وکالتی / نمایندگی و قانون مدار اعتقاد دارد که تنها بدیل واقعا موجود جهان ست و به سایر آرمانها ی شریف انسانی برای جهانی بهتر نیز احترام می گذارد در دموکراسی های پارلمانی هیچ دولتی موروثی و دائمی نیست..
بهمین دلیل نگارنده بار دیگر حکومت هائی که نابخردانه و غیر مسئولانه ، بجای فراهم کردن امکانات صحیح آموزش و پروش و تشویق به مشارکت تمام شهروندان از تمام نحله های فکری در کار و زندگی برای تعیین سرنوشت خود و آبادانی کشور ؛ فقط و فقط به خواسته ها و تمایلات شخصی ، گروهی ، قشری ، باور های مذهبی و ایدئولوژیکی پرداخته اند را محکوم می کند.
تا زمانیکه شهروندان ایران در داخل کشور از حق مسلم آزادی بیان و قلم و سایر آزادیهای اجتماعی از جمله انتخابات برخوردار نشوند تا آرای همگانی برای انتخاب نمایندگان واقعی مردم بکار آید و مجلس قانون گزاری مستقل از فشار های زمینی . آسمانی ، قانون اساسی را به منزله میثاق ملی را تدوین نکند . ما نمی توانیم مانند تمام کشور های پای بن بند به دموکراسی انتظار داشته باشیم که نمایندگان مردم به قانون اساسی سوگند وفاداری ادا کنند حکومت دینی هیچ مخالفت و منقد را بر نمی تابد..
تا این اعمال تجربه شده در تمام کشور ها در ایران بازسازی و نهادینه نشود ما نمی توانیم مانند دوره ی نسبتا آزاد بعداز مشروطه که نخبگان در ایران شکوفا شدند و در امر فرهنگی ، علمی و تولید و صنعت خدمات زیادی کردند چهره های درخشان و محبوب و وجیه الملّه امروز ایران را بشناسیم.البته این به معنی نداشتن تخبه در ایران و خارج از کشور نمی باشد..
نگارنده با تمام ارادتی که به مردان و زنان شریف خارج از کشور دارد فقط می تواند به آنهائیکه که اصل را بر حق تعیین سرنوشت مردم ایران در داخل ایران و برای گذار از حکومت فقاهتی به حکومت پارلمانی که تمام شهروندان در براب رقانون حقوق مساوی می باشند عنابت داشته باشد . کسانی که خود را «نخبگان» ایرانی معرفی می کنند و خواهان «دخالت بشر دوستانه قدرتها » در ایران هستند یا فکر می کنند که ایران راه حل داخلی ندارد را بسیار خطرناک می شناسد.
متاسفانه با وجود ۴۰ سال حضور در کشور های آزاد نمی دانند که چگونه به جنبش درون ایران یاری رسانند.
در پایان اشاره می کند که در دموکراسی در کشور های آزاد یعنی مشارکت غیر مستقیم تمام شهروندان بدون قید وشرط حتی ه گروههای راسیستی ، فاشیستی ، نازیستی ، پوپولیست و انواع باند های افراطی نیز دیده میشود . وقتی به نتایج کلی انتخابات درآمریکا ، انگلسنان ، آلمان ، فرانسه و… توجه کنیم. می بینیم که وقتی صحبت از منافع و حوائج روزمره و مسکن ، بیمه و بازنشستگی به میان میاید و تغییراتی که باعث خراب شدن وضع مردم میشود دیگر کسی در باره «خرد ورزی» بحث نمی کند و براحتی پوپولیست ها می توانند علت تمام بدبختی ها را به مهاجران یا پناهجویان و لولوی دیگری نسبت دهند حتی رئیس جمهور آمریکا ! .
ایران ما از این قاعده جدا نیست و حکومت جاهل و نابخرد ولایت فقیه ۴۰ سال ست که با انواع محرک ها ایران را بخاک سیاه نشانده ست.
ما درایران به کمی آزادی نیاز داریم تا بتوان از صفر شروع کرد. در برابر مردم ایران که بدون یک سر سوزن آزادی همیشه جلو تر از ما بوده اند سر تعظیم فرود میاورم.
ما در خارج از ایران می توانیم برای تامین کمی آزادی در ایران دست ها را بالا کنیم تا در این مورد به توافق نرسیم تشتت و پراکندگی ادامه خواهد داشت.
مردم در ایران پیروز خواهند شد
بهناز ساده
ببخشید این شعار «درست» اصلاح طلبان چه باشد؟
ممنون ازشما سهیلا وحدتى گرامى
مطلب خواندنى،بجا وآموزنده اى است.
از لطف و توجه شما سپاسگزارم.
از سهیلا وحدتی انتظار میرود که نگاه جامعه شناختی خود را آلوده به غرایض سیاسی نسازد.
برای بررسی و شناخت مفاهیم فرهنگی بایست کمی بالاتر از سطح ایستاد تا بتوان نگاهی جامع به کلیه-ی جوانب یک پدیده انداخت. اینکه همه-ی مشکلات و مصائب فرهنگی را از چشم حاکمان جمهوری اسلامی ببینیم، ما را دچار یکسویه نگری و نقض غرض خواهد کرد.
برای وضوح بیشتر گفته ام چند مثال که خیلی سریع به ذهنم می رسد بیاورم. آیا یادمان هست واژه “لیبرال” یک برچسب با بار معنائی همانطور که خانم وحدتی می گوید “نجس” بود. یا برچسب “تربچه های پوک”، و بسیار از این نمونه ها که ترجیح میدهم بر زبان و قلم نیاورم.
اینگونه مفاهیم و برچسبها را حاکمان تازه به قدرت رسیده نمی ساختند و رواج نمی دادند. در صحنه-ی روشنفکری داستان بیشتر از اینها تأسف برانگیز است (از جمله شاخصین رفتار و گفتار شاعر بزرگ میهنی احمد شاملو). این لجنها در بطن فرهنگ عقب مانده-ی ما وجود داشت و متأسفانه انقلاب شرایط مناسبی بود برای رشد و نمو این باکتریها.
در اینکه حاکمان جدید در کلیت خود و از لحاظ فرهنگی متعلق به پائینترین قشر فرهنگی ایران بودند و داستان معضلات فرهنگی جامعه-ی ایران را صد چندان کردند، شک نیست. اما آیا جمهوری اسلامی به آقای موسوی (دکترای حقوق) آموزش داده است در یک جمع حقوق بشری بدون ارائه هیچ سند و مدرکی یک حقوقدان زن ایرانی را عامل جمهوری اسلامی معرفی کند؟!
خواهش می کنم اگر تلاش داریم فرهنگ ایرانی را به خردورزی نزدیک کنیم و علت یابی نمائیم معضل فرهنگی ما ایرانیان را، نگاهمان محدود به ۴۰ ساله-ی اخیر و حاکمان جمهوری اسلامی نماند و به عمق تاریخ و دوآلیسم خیر و شر، سیاه و سفید، اهریمن و فرشته سری بزنیم.
پاسخ به «سوسن»
شما درست می نویسید «اینکه همه ی مشکلات و مصائب فرهنگی را اجمهوری اسلامی ببینیم ما را دچار یکسویه نگری و نقض غرض خواهد کرد» »
ولی در ادامه شما که از خانم وحدتی انتظار داشتید « که نگاه جامعه شناختی خود را آلوده به به غرائض سیاسی نسازد » مانند ایشان عمل کردید « چند مثال که خیلی سریع» به ذهنتان آمد را نوشتید.
دوست محترم ! روحانیون و دربار رو نهاد تاریخی حاکم بر جان و مال ایرانیان در شهر و روستا بوده اند که جنبش مشروطه میرفت که تا حدودی اختیارات آنها را محدود کند اگرچه ناکام بود ولی تاثیر معینی بر فرهنگ ما گذاشت که دستاوردهای آن بیشمار ست.
اگر جنبش مشروطه برای تحکیم آزادی و استقلال ، حق مردم در تعیین سرنوشت خویش ،انتخابات آزاد برای تشکیل نمایندگان مردم ، پیروی و تکمیل قانون اساسی ، برابر حقوقی تمام آحاد اجتماعی در برابر قانون و… توسط قدرتمندان و «نخبگان» رعایت می شد.
ایرانیان می توانستند با نتایج و دستاوردهای بسیار ارزشمندتری از آنچه نا قبل از انقلاب بدست آوردند خود را در مقابل واپسگرائی ، خرافات و…… مصون نمایند.
باید دید چرا در سال ۱۳۵۷ با آنهمه تغییرات اجتماعی که در ایران صورت گرفته بود توده های میلیونی هنوز در زمینه ی فرهنگی و ژانر های مختلف آن فاقد ابتدائی ترین تجربه ی اجتماعی ، فرهنگی ، صنفی و سیاسی که مات و مبهوت اسیر روحانیون در سراسر ایران شدند که از همان آغاز مشروطه چوب لای چرخ آن گذاشتد.
مگر حکومت پادشاهی مطلقه مجالی برای نشو و نمای فرهنگی بجز دلخوشی های خود باقی می گذاشت ؟
مگر فرهنگ ورزان ، نویسندگان و شاعران فرصت ابراز وجود داشتند که خلاقیت های خود را آزادانه در جامعه عرضه کنند .
وقتی به مثل زنده یاد نصرت کریمی با ساده ترین و صادقانه ترین شکلی طنز آمیز، باور های کهنه و ارتجاعی در بطن جامعه را در پرده سینما به رخ مردم می کشید . نگارنده نمی داند که به مردم بر نمی خورد کما اینکه در بسیاری موارد دیگر هم چنان تولیداتی موجب رنجش توده ی مردم نگردید. از جمله فیلم محلل در سال ۱۳۵۰ !
ولی دکتر مرتضی مطهری رئیس دانشکده الهیات و معارف اسلامی از شنیدن داستان فیلم محلل سخت بر آشفت و مقاله ای در یک صفحه کامل روزنامه کیهان بر علیه نشان دادن آن فیلم که خلاف عفت عمومی و شرع اسلام بود منتشر کرد.
در آن روزگار امکانی برای پاسخ دگر اندیشان به چنان مقاله ای وجود نداشت حکومت و روحانیون دست در دست هم علیه بقیه ی روشنفکران می تازیدند. نمایش فیلم محلل متوقف شد ولی حسینیه ارشاد و سخنرانی های دکتر علی شریعتی در دانشگاههای سرایر کشور پر رونق ترین دُکّان مذهبی ، «فرهنگی » و « سیاسی» حکومت بود .
در حالیکه سانسور و آزار و اذیت نویسندگان و هنرمندان بی حّد بود و مصاحبه های امنیتی تلویزیونی که علیه افتخارات فرهنگی مانند دکتر غلامحسین ساعدی ترتیب دادند هرگز فراموش نخواهدشد. این ها همه کمک به جهل و خرافات و ابتذال نمود. تا سرانجام در سال ۱۳۵۶ « نوابغ »در بار با نامه ای علیه آیت الله خمینی کاروان ارتجاع را براه انداختند که به نماز عید فطر در تپه های قیطریه منتهی شد .
طنز تاریخ : در چنان جّو عوامفریبانه ملکه فرح پهلوی دست به دامن دکتر سید حسین نصر متفکر اسلام سنتّی شد او را بریاست دفتر خود منصوب کرد تا شاید پُلی باشد بین دربار و روحانیون که چنین نشد.
گفتنی ها زیاد است .
حکومت اسلامی معلول عمری زندگی انگلی روحانیون ست که در پناه دربار به بقای خود ادامه داده و با توده های مردم ارتباط
تنگاتنگ داشتند. علت این امر حکومت های مرتجع ، ولنگار ، عوامفریب ، وابسته به قدرتهای جهان بوده که بوئی از کشور داری نبرده بودند و حاضر به همراهی و همکاری با هیچ نحله ی فکری نبودند.
بعداز پیروزی انقلاب مشروطه فرصتی شد که شخصیت هائی چون دکتر محمد مصدق ها ، استاد محمد علی فروغی ها و…
از تحصیلات عالی در کشور های اروپائی برخوردار شوند که در بازگشت و در تمام سالهای طوفانی جنگ جهانی اول و دوم و بعداز آن توانستند در خدمت مصالح عالیه کشور قرار گیرند.
کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ آغازی بود برای رشد و گسترش جهل و خرافات توسط روحانیون که رهبرش آیت الله کاشانی با تیمسارِ کودتا فضل الله زاهدی در منزل غارت شده ی دکتر مصدق عکس یادگاری گرفتند.
روشنفکران قربانیان اصلی ستم شاهی بودند و در نبود آزادی قلم و بیان مجالی برای گفتمان و معرفی و انتقاد کتاب وجود نداشت تا فرهنگ تسامح و تساهل تمرین و رشد و تکامل یابد. اگر چنین می شد نخبگان هنری و ادبی بعداز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به مراتب بیش از آنچه صورت گرفت به لایه های مختلف اجتماعی نفوذ پیدا می کردند و تیراژ کتاب و کتابخوانی بالا میرفت .
مگر می شد کشور ی با دو روزنامه ی کیهان و اطلاعات حکومتی میلیونها نفر را بیدار کنند؟
فرناز زهری
دوستان سوسن و فرناز زهری،
خوشحالم که مقاله را جای بحث و توجه یافتید اما امیدوارم بپذیرید که یک مقاله کوتاه فرصت بررسی همه جانبه از نیم سده تاریخ کشورمان را ندارد، و من هم چنین منظوری نداشته ام. ازین رو حتما خیلی نکته ها می توان یافت که درین مقاله درج نشده است. منظور مقاله جلب توجه شما دوستان به این معضل بوده و خوبست به کمک هم قضیه را بهتر بشکافیم و گفتگو و بحث نظری با حفظ احترام به طرف گفتگو را آغاز کنیم. تمرین مدارا ضروری است و اتفاقا در بحث های داغ با نظرات مخالف است که جا و ضرورت پیدا می کند.
با سپاس.
با سلام.
خانم فرناز زهری ،
اینکه فرموده اید : ” — دکتر مرتضی مطهری رئیس دانشکده الهیات و معارف اسلامی از شنیدن داستان فیلم محلل سخت بر آشفت و مقاله ای در یک صفحه کامل روزنامه ….”
آقای مرتضی مطهری ، دکتر به مفهوم دانشگاهی آن نبود. و همچنین رئیس دانشکده الهیات و معارف اسلامی ” هم نبود.
در دوران شاهنشاهی دانشکده ای به نام :” الهیات و معارف اسلامی ” وجود نداشت.
بلکه دانشکده :” معقول و منقول ” بود.
مقصود از معقول :” فلسفه و کلام ” بود.
و مقصود از منقول هم :” فقه اسلامی” بود.
دانشکده معارف اسلامی بعد از انقلاب فرهنگی پدید آمده و شامل رشته های ذیل است :”
فلسفه و کلام ، مبانی فقه و حقوق اسلامی ، عرفان اسلامی ، ادیان و مذاهب اسلامی ،
دبیری معارف اسلامی ” است.
آقای مرتضی مطهری ، تا سطح سوم حوزه علمیه قم تحصیل کرده و پس از آن در رشته فلسفه اسلامی ( گرایش حکمت متعالیه ) تحصیل نمود.
ایشان در فلسفه شاگرد محمدحسین طباطبائی بود ، و در شرح و توضیح سه جلد از کتاب :” اصول فلسفه و روش رئالیسم” یار و یاور استادش بود.
اما به دلیل اختلافاتی که با استادش در مورد حرکت جوهری حکمت متعالیه داشت ، از شرح و توضیح دو جلد بعدی اصول فلسفه و روش رئالیسم خودداری کرد.
آقای مرتضی مطهری ، فقیه نبود. و به دلیل همین نیز نقدی که با نام ” محلل” نوشت ، فقهای زمان و مراجع تقلید زمان ، اعتنائی بدان نکردند.
امروز در هیچیک از دانشکده های معارف اسلامی ، کتابهای مرتضی مطهری را بعنوان منابع پایان نامه های دوره های کارشناسی ا شد و دکتری معارف اسلامی ، نمی پذیرند.
مرتضی مطهری ، کتابی به نام :” پیرامون جعان بینی اسلامی ” دارد که در پنج جلد منتشر شده است.
او در این کتاب ، تعاریف اشتباهی از :” جهان بینی و ایدئولوژی ” ارائه داده است ، که این تعاریف مدتها ورد زبان روحانیون حکومتی و روشنفکران حکومتی که امروز به نام اصلاح طلبان مشهور هستند بود.
مرتضی مطهری ، در زمینه اندیشه های اسلامی ، فردی متوسط بود که از عهده افراد متفکری همانند زنده یاد آریانپور و دکتر شرف خراسانی برنمی آمد.
زمینه اندیشه های او در کلام شیعه اثنی عشری بود. و موضوعاتی که در مورد اشاعره و همچنین معتزله نوشته است ، نشان می دهد که از ژرفای اندیشه های متفکرانی همانند ابوالحسن اشعری ( بنیانگذار اشاعره) و هنچنین معتزله ، کاملا بی خبر بود.
جدا از اندیشه های ابوالحسن اشعری ، این را بگویم که ابوالحسن اشعری ، نخستین متفکر ایرانی است که بر اسطوره های یونانی نقد نوشته است. نه قبل از او و نه بعد از او کسی دیگر تا امروز ، اسطوره های یونانی را مورد نقد قرار نداده است.
خانم وحدتی گرامی،
متوجه ضرورت وجود تفاوت در دو جمله در ابتدا و انتهای مقاله شما نشدم:
“هر کسی حق دارد هر عقیده ای داشته باشد، حتی اگر آن عقیده به نظر ما مزخرف آید. و نیز حق دارد عقیده اش را آزادانه بیان کند بدون اینکه مورد آزار و پیگرد قرار گیرد. عقیده هر کسی برای خودش محترم است. ما شاید به عقیده وی احترام نگذاریم ولی به حق وی در داشتن آن عقیده و بیان آن عقیده باید احترام بگذاریم.”
و
“آیا می توانیم در کنار هم با صلح و مدارا زندگی کنیم و به نظر دیگران احتراام بگذاریم و به بحث و گفتگو بپردازیم تا بتوانیم به یک نظر مشترک درباره ساختار سیاسی آینده ایران برسیم؟”
از جمله ابتدائی اینگونه میتوان نتیجه گرفت که یکنفر میتواند نظر فرد دیگر را به قول شما مزخرف بداند و طبیعی است که اگر من و یا شما نظر یکی را مزخرف بدانیم، قاعدتا وقت خود را صرف بحث در مورد آن نظر مزخرف نخواهیم کرد. در عین حال که از حق همه افراد در داشتن یک نظر و بیان آن حتی اگر گمان کنیم مزخرف است دفاع می کنیم. مثلا اگر کسی بگوید که زمین مسطح است (یا کسی که گمان می کند که جهان در هفت روز خلق شده است و اتفاقا تعداد کثری به این نظر باور دارند) و این نظر را تبلیغ کند، احتمالا وقت خود را صرف بحث با این فرد نمی کنیم، اما در عین حال از حق او برای داشتن این نظر و تبلیغ آن (در اینجا به ما ربطی ندارد که نظر این فرد مزخرف است یا نه) دفاع می کنیم.
اما در جمله دوم اینگونه به نظرم رسید که شما بحث بر سر این نظر “مزخرف” را یکی از ملزومات رسیدن به یک جامعه سالم می دانید. علاوه بر آن متوجه نشدم که چرا باید “به یک نظر مشترک درباره ساختار سیاسی آینده ایران” رسید؟ آیا اینکه به یک نظر مشترک برسیم به معنی آن نیست که نوعی از “وحت کلمه” را به وجود بیاوریم که باز خود شما آنرا در این نوشته نقد کرده اید؟
جمله اول اشاره به نظر و باور ما دارد، و جمله دوم اشاره به واقعیت زندگی ما پس از این محک تجربه دارد.
ما با همه افراد مدارا می کنیم و نظر آنها را اگر هم مزخرف است برای خودشان محترم می دانیم ولی اگر قرار باشد با این افراد کار کنیم، در حوزه کار مشترک باید زبان مشترک پیدا کنیم. شما در محل کار با بسیاری از همکاران به توافق عملی روی پروژه مشترک می رسید با اینکه شاید از نظر عقیده اصلا همسان نباشید. حوزه کار مشترک را باید بتوان با زبان مشترک تعریف کرد. از همین روست که کشورهای دمکراتیک تلاش دارند دین و مذهب را از حکومت کنار بگذارند که همه افراد بتوانند روی اصول مشترکی برای اداره جامعه به توافق برسند.
من ضرورت. وحدت کلمه را رد می کنم و روی یافتن زبان مشترک برای طرح و برنامه عمل مشترک اشاره می کنم. هنگامی که بخواهیم با هم یک کار مشترک انجام دهیم نیاز به یک برنامه عمل مشترک داریم. این با وحدت کلمه فرق دارد. وحدت کلمه یعنی دیدگاه مشترک، ولی صحبت من از کار مشترک است، ضمن داشتن دیدگاه های متفاوت. با سپاس از توجه شما.
گمان می کنم که تجربه کشورهای دمکراتیک استدلال شما را تائید نمی کند. لازم نیست که توافقی در مورد ساختار سیاسی وجود داشته باشد. در نهایت رای مردم است که تعیین کننده خواهد بود که کدام ساختار سیاسی باید پی گرفته شود.
در عرصه حرفه ای هم حرف شما دقیقا درست نیست. چرا که بحث و فحث می شود، اما در نهایت بسته به اینکه در چه رده ای این بحث جریان داشته باشد، توسط مدیران و در نهایت مدیر پروژه این بحث ها قطع می شود و در بسیاری از موارد هم زبان و رویکرد مشترک پیدا نمی شود. البته مسئله در عرصه حرفه ای هم بسیار پیچیده تر است، من آنرا برای روشن شدن بحث ساده کردم.
سپاس از بانوی گرامی
سهیلا وحدتی
بخاطر نوشتار پر نکته ی قابل استفاده اش
سپاس از لطف و توجه شما.