حالِ من خوب است، اما شاد نیست
ظاهراً بی غم، ولی آباد نیست
در نظر آرام میمانم، ولی
در گلوگاهم مگر فریاد نیست
با بزک لبخنده میسازم چونانک
چهره پردازی چو من استاد نیست
قصدم اما اعتنایِ حالِ توست
ور نه این ترفندِ یک شیاد نیست
راستی آن گه پدید آید که هست
آب و دانه، حیلتِ صیاد نیست
*
دل چسان خوش دارم این جا تا هنوز
هر قفس بستهست و کس آزاد نیست؟
وعدهها پوچ و فریب و، حرف مفت
حاصل اعمال جز بیداد نیست
ظالمان فرمان روایِ مطلق اند
کس رها از یوغِ استبداد نیست
آن زمان شادم که دیگر بر گلو
اصطکاکِ خنجرِ جلاد نیست
حالِ من خوب است، باری، ای رفیق
این غزل خود نصِّ استشهاد نیست؟!