
آیا زمانی که شروین حاجی پور این سه واژه را در آواز خود گنجاند، و با شور واحساس تمام از آنها ترکیبی جادویی ساخت، میدانست این فراورده هنری و عاریتی ([۱]) به نیرویی عظیم تبدیل خواهد شد؟ و آن نه تنها در ایران هیجان، شور و غوغا بپا خواهد کرد، و تبدیل به پرچم پیکار دمکراسی خواهی مردم و شعار جنبش توفنده آنها خواهد شد، بلکه در اغلب کشورهای پیشرفته کره خاکی دمی تازه به جنبش برابری خواهانه زنان خواهد داد؟
نمیدانم زمینه ذهنی کسانی که همراه با او در سرودن این شعر و بویژه نهادن آن پیوند سه گانه در پایان آواز دست داشتند، چه بود، ولی این روشن است که پیام قلبی آنها در هر سه مورد زن، زندگی، آزادی حاوی سوز و دردی جانکاه بود؛
میلیونها زن ایرانی زیر بار ستم و زور برسر حق نخستین بشری خود پیرامون اینکه چگونه پوششی به تن یا بر سر داشته باشند، قرار دارند، و هر روز سدها خبر تازه از رفتار های وحشیانه و خشونت علیه آنها به گوش می رسد، بگذریم از دهها و صدها زن و دختر که در چند سال اخیر یا در چند روز اخیر خون شان در همین رابطه سنگ فرش خیابانها را رنگین کرده است.
آنها بدرستی سرودند؛ میلیونها کودک و بزرگ ایرانی و افغانی در شرایط تهیدستی دردناکی بسر می برند، و برای پاسخ گفتن به فشار گرسنگی، تهیدستی و بگفته آنها بی پولی، زباله دانی ها را زیر ورو می کنند. میلیونها میلیون جوان، نوجوان و بزرگسال، شاغل، بیکار و غیره که ناتوان از پی جویی نخستین خواستههای پایه یی خوداند ( مانند جمع شدن و شادی کردن جوانان، در خواست دریافت حقوق و دستمزد عقب مانده، یا گردآمدن ساده برای طرح درخواست های صنفی ) سخت تشنه نوشیدن از جام آزادی هستند، بگذریم از پایمال شدن حقوق و آزادیهای نخستین که در متن های قانونی وعده داده شده، سرکوب احزاب و گروههای سیاسی، ممنوع بودن احزاب دگر اندیش و سندیکاهای مستقل، و اختناق شدیدی که گلوی فعالان سیاسی، روزنامه نگاران، دانشجویان وغیره را می فشرد.
حال اگر تردیدی در این نیست که پیام از دل خاسته وی به دل می نشیند، و شور و احساس میلیونها نفر را در کشورهای مختلف بر می انگیزاند، این پرسش دربرابر ما می نشیند؛ چه رازی در پس این پیوند سه گانه نهفته است که ترکیب آنها موجب نیرو بخشیدن به سیلی گردید که با مرگ جانگداز مهسا امینی براه افتاد؟ مهم این نیست که این هنرمند عزیز سخنی در توضیح چرایی آن پیوند گفته است یا نه، مهم تأمل پیرامون دلایلی است که آن سه مفهوم را به هم پیوند می دهد.
برای باز و روشن کردن آن راز که در نگاه نخست ناپیداست، باید از این استعاره مدد گرفت: آن سه واژه مثلثی را تشکیل میدهند که بر سر هر زاویه آن یکی از آن سه واژه یا سه مفهوم نشسته است، و برهای مثلث پیوندهای بین آن سه مفهوم را بوجود می آورند، پیوندهایی که در برخورد نخستین جداگانه بنظر می رسند، ولی با تأمل بیشتر همپیوندی (correlation) آنها آشکار خواهد شد.
زن و زندگی
برای توضیح پیوند میان دو مفهوم زن و زندگی در چارچوب بررسی کنونی، نیازی بدان نیست که زندگی را در مفهوم بسیط و کلی آن در نظر گرفت که رودرروی جهان بی جان می نشیند. زندگی در اینجا، در شعارهای خیابانی، در سروده شروین حاجی پور، و نیز در زمزمه کردهای ایرانی برآشفته از کشته شدن مهسا معنایی ساده دارد که متوجه زندگی کردن انسان، این جانور دوپا، این حیوان عاقل در جامعه یی معین و مشخصا در کشور ایران است، زندگی بجای آنکه مایه نشاط و شادی و شکوفایی جان و روان گردد، برای میلیونها جوان، نوجوان، زن و مرد به باری کمرشکن تبدیل شده است. سوی دیگر این رابطه یا بر مثلث که زن باشد، خود نشان دهنده این معنای محدود از زندگی است. چه کسی نمیداند که زندگی هر فرد بشری با زن آغاز می شود، و با زن به شکوفایی می رسد؟
زندگی در این معنای محدود، از سویی در مقابل مرگ مینشیند که همه مردمان خردمند و دارای توانایی اندیشیدن سالم از آن بیزار اند و می گریزند. آن هم، علیرغم دعوت پیاپی رسانههای روضه خوانی به ترجیح جهان نادیده بر زندگی در این جهان، و نکوهش شادی ها و خوشی های برآمده از زندگی این جهانی. و از سوی دیگر، این زندگی بیان کننده دو واقعیت است :
ـ یکی حسب و حال و وضعیتی را میرساند که بنابر آن، شرایطی از بودن و زیستن در جامعه را یادآور میشود که شامل کارکردن، پاسخ گفتن به نیازهای نخستین مانند خوردن و نوشیدن و خسبیدن و خوشی کردن و کوشش در راه تندرستی و داشتن روانی سالم، پیوند داشتن با دیگران و با نهادهای جامعه، بهره گیری از نعمتها و امکانات آن و بهره مندی از آسایش و صلح و بهزیستی و بویژه آزادی است.
ـ دوم، توجه به این توانایی انسان و تک تک افراد جامعه دارد که بکمک کار جسمانی و نیروی فکری و تجربه تلاش میکنند تا عواملی را که سد راه زندگی کردن می شوند، مانند گرسنگی، تهیدستی، بیماری، بیکاری، درماندگی و بیچارگی و دیگر پدیده های مرگبار و زندگی ستیز از پیش پای خود دور نمایند. این توانایی تنها فرآورده هوش، استعداد و ظرفیت فردی نیست، بلکه تا اندازه زیادی بستگی به شرایطی دارد که جامعه برای افراد فراهم می آورد. افرادی که در سوییس، اتریش و دانمارک زندگی می کنند در همسنجی با افرادی که در افغانستان، چاد، سودان و بنگلادش می زییند، بلحاظ هوش، استعداد و شایستگی فردی آنچنان تفاوتی را بازنمی تابند که کشورهای آنها با هم دارند. توانایی بهزیستی و بهره مندی مناسب از نعمتهای مادی و اجتماعی و برخورداری از آزادیها و حقوق بشری تا اندازه بسیاری مرهون جامعه است، و نیروهایی که اداره گردش چرخ جامعه را بدست دارند، مسئولیت اصلی را در این راستا دارند. بی سبب نیست که دولت ها و کارگزاران حکومتی بهنگام گذشتن از مرحله انتخاب شدن در همه کشورها هزاران وعده پیرامون کوشش آینده خود در تأمین بهزیستی و آسایش شهروندان به آنها می دهند.
جوانانی که این روزها در خیابانها شعار زندگی را سر میدهند هم از این آزرده اند که حکومت با پشت کردن به وظیفه نخستین خود که تأمین بهزیستی و آسایش و فرام کردن زمینه خوشبختی مردم باشد، و با بی توجهی به نیازهای آنها نه تنها شرایط پایه یی زندگی کردن مردمان و امکان شادی نمودن و بهره مندی از لذتهای مادی و معنوی را از بین برده است، بلکه با سیاست های نادرست و عملکرد سرکوبگرانه توانایی زندگی کردن را نیز محدود کرده است.
حال با توجه به روشن بودن وجوهی چند از مفهوم «زندگی» که در فریاد جوانان شورشی بازتاب دارد، باید دید، پیوند آن با مفهوم زن چیست؟
این واژه یا مفهوم هم دخترانی را دربر میگیرد که از دست زورگویی و ستمگری نیروهای حکومتی اعم از گشت ارشاد و نهادهای نهی از منکر و غیره برسر آشکار بودن چند تار مو یا کوتاه بودن مانتو و شلوار آزرده، زخم دیده، خراشیده جگر و خونین روی اند، هم مادرانی را شامل میگردد که افزون بر تحمل آن فشارها، دربرابر جسد بی جان دختر یا پسر خود ناگزیر میشوند تا هم خون دل بخورند، هم برخلاف خواسته خویش از در پوشاندن حقیقت بر آیند.
مادر ایرانی اعم از لر و کرد و بلوچ و عرب و غیره بار سنگینی از اندوه و افسوس بر دوش دارند، ناشی از اینکه نمیتوانند بساط خوشی، آسایش و شادمانی فرزندان خود را تامین کنند، نمیتوانند شرایطی فراهم آورند که آنها زباله گردی نکنند، و دختران شان از دست گشت ارشاد و زور نیروی انتظامی زخمی یا کشته نشوند و یا اینکه بخاطر قانون حجاب اجباری گرفتار بدرفتاری، آزار، شکنجه و زندان نگردند. این بماند که ناتوانی در فرستادن دختر به خانه شوی و آوردن عروس برای پسر خویش به حسرتی جانگاه برای بسیاری مادران ایرانی تبدیل شده است.
مادران در همه جای کره خاکی غم زندگی حال و آینده فرزندان خود را می خورند. در یکجا مانند اروپا و آمریکا آنها نگران ایناند که فرزندانشان در فرآیند کار آموزشی خوب پیشرفت میکنند یا نه، و اندوه گرسنه بودن آنها یا آزار دیدن و زخمی شدن بوسیله نیروهای گشت ارشاد و غیره را ندارند. و در جای دیگر مانند ایران و افغانستان، افزون بر درد و اندوهی که از تأمین نکردن شرایط بایسته زندگی آسوده فرزندان شان دارند، نگران آن اند که مبادا دختر یا پسرشان گرفتار زورگویی و خشونت نیروهای انتظامی برسر مسائل بس پیش پا افتاده مانند شادی کردن، رقصیدن، بسته نبودن دکمه مانتو و غیره شوند.
شرایط سخت زندگی مادی گروههای پایین و میانی جامعه که فرآورده سیاستهای نادرست اقتصادی، فساد همه جانبه اندامهای حکومتی و گزینش های سیاسی غلط است، خانواده ایرانی را سخت رنجور ساخته است. جوانان و نوجوانان نمیتوانند از امیدواری به آینده زندگی خود دلشاد شوند، و مادران شان از نومیدی و نبودن آینده یی روشن برای آنها آزرده خاطر اند. آنگاه که جامعه نمیتواند شور و امید به زندگی را در ذهن جوانان تقویت کند، یا دلشادی و غرور را در روح آنها بدمد، تنها پناه آنها پشتیبانی روحی و مادی خانواده و بویژه پشتگرمی و دلداری مادران است. آنگاه که زن در جامعه و خانواده تکیده خاطر باشد، بازتاب آن در بیماریهای اجتماعی و ناتوانی و پریشانحالی افراد خانواده نمود می یابد، برعکس، خوشبختی زنان در خانواده و جامعه مایه پیشرفت، امیدواری به آینده و جانفزایی تک تک افراد خواهد شد.
پیوند زن و زندگی موضوع بدیهی دیگری را به ذهن متبادر می کند که جنبه کلی دارد، و از چارچوب مثلث پیشگفته که ارتباط با جنبش کنونی ایران دارد، فراتر می رود. زندگی اجتماعی بشر بر دوش دو نیمه وجودی آن یعنی زن و مرد استوار است، و نقش و اهمیت هر یک از آنها در این راستا موضوع پژوهش های جامعه شناختی و انسان شناختی بوده است، و طرح آن در اینجا نکته تازه یی نیست. دستآوردهای آن پژوهش ها حکایت از این می کنند که زن در سیر تاریخ بشر نقش ویژه یی در جهت پاسداری از پدیده های پایدار زندگی در جامعه مانند رسوم و سنتها و احکام اخلاقی داشته است. این امر در برخی جوامع و در شرایط تاریخی معینی تا آنجا پیش میرفته که مساله نقش زنان در نیرومند ساختن جریان های محافظه کار را بمیان می نهاد. برخی از گزارش ها درباره امر حجاب در کشورهای اسلامی حاکی از آن است که زنان نقش مهمی در دفاع از حجاب سنتی در این جوامع داشته و دارند.
در این رابطه برعکس، ساز دیگری در ایران به گوش می رسد، وقتی میشنویم نمونه گیری های داخل ایران بازگو کننده آن است که بیش از ۷۰ درصد زنان ایران مخالف اجباری بودن حجاب اند، و زمانیکه این داده مهم را در کنار این واقعیت قرار میدهیم که زنان ایران سال هاست در همه شهرهای بزرگ و گاه در شهرهای کوچک پرچم مبارزه با حجاب اجباری را برافراشته اند، به اهمیت قرار گرفتن واژه زن در یکی از سر های آن مثلث پی خواهیم برد، و نیز در می یابیم که پیکار دمکراسی خواهی مردم ایران در راستای تأمین آزادیها و گسترش برابری با مبارزه زنان گره خورده، و در این مرحله از گذرگاه آن به پیش می رود.
پس با حساب آنچه گفته شد، پیوند میان زن و زندگی در جامعه ایرانی و در جنبش نوین جوانان رازی پنهان نیست، و مردمی که شعار آن را در خیابان طنین افکن می سازند، یا در اینجا و آنجا می نویسند، نسبت به پیوستگی درونی این دو مفهوم آشنایی دارند، و آگاهانه آن را به پرچم مبارزه خود علیه دیکتاتوری تبدیل کرده اند.
زندگی و آزادی
در اینجا برای توضیح پیوند بین این دو مفهوم، زاویه دید خود نسبت به زندگی را گسترش داده، و افزون بر وضعیت مشخص زندگی در جامعه ایران به مفهوم زندگی در معنای کلیتر آن توجه خواهم کرد.
یکی از دلایل شرایط تلخ و نابسامان زندگی در ایران، فقدان آزادیهای نخستین است. وقتی مردم زحمتکش از حق و آزادی اعتراض برخوردار نباشند، نتیجه مستقیم آن ناتوانی در تلاش برای بهبود زندگی خواهد بود. آنگاه که آنها از آزادی برپاکردن سندیکاهای مستقل برخوردار نباشند، چگونه میتوانند درخواست بالا بردن دستمزد و حقوق و افزایش قدرت خرید را در عمل به پیش ببرند؟ وقتی آزادی گردهم آمدن و اعتراض کردن از طریق اعتصاب، راهپیمایی و تظاهرات وجود نداشته باشد، پیداست که سطح زندگی گروههای کارگری و کارمندی و نیز مردم ساکن روستاها و شهرک های دورافتاده، و بویژه اقلیتهای قومی درجا خواهد زد، و تنگدستی جایگزین بهزیستی و آسودگی مادی می گردد. کارگران، معلمان، کارمندان، بازنشستگان وقتی کارد به استخوان شان می رسد، زمانیکه حقوق و دستمزدشان پاسخگوی هزینههای روز افزون نیست، یا در حالیکه مدت چندماه از دریافت آن محروم می مانند، از سر درماندگی و استیصال دست به اعتراض میزنند. اعتراضی که اغلب صورت خودبخودی و سازمان نیافته پیدا می کند، و بخت پیروزی ندارد، آن هم در شرایطی که رسانههای دولتی حرکت اعتراضی و از سر ناچاری آنها را تخطئه کرده، و به توطئه دشمنان نسبت می دهند.
برخورداری از آزادیهای نخستین مانند حق بیان، گردهمایی، جابجایی و اعتراض شرط لازم برای بهبود زندگی است. آنگاه که زندگی بهبود نیابد، و مردمان در شرایط تنگدستی و درماندگی بسر ببرند، وضعیت ذهنی آنها به قهقرا می رود، و آمادگی روحی شان برای سامان دادن به زندگی و بهره جویی از نعمتهای آن، بویژه ازفرآورده های هنری و فرهنگی تضعیف خواهد شد. در ادبیات سالم این گفته یی رایج است؛ فقر ایمان را بر باد می دهد، چه رسد به داشتن فرصت مطالعه و بهره جویی از دستآوردی های هنری و ادبی.
فراغت بال اصطلاحی است که در فارسی قدیم بسیار رایج بود، اصطلاحی که توجه به موضوع بالا دارد، به اینکه اگر آسودگی در زندگی نباشد، و غم و نگرانی مسائل مادی و مشکلات روزمره بر فرد غلبه کند، و در یک کلام از بهزیستی و رفاه حداقل برخوردار نباشد، او مجال فکر کردن و تامل نمودن نسبت به مسائل بغرنج و انتزاعی را نخواهد داشت. البته فردی که گرفتار دشواری های مادی زندگی است و کمرش در این راستا «خمیده» است، صد البته بعنوان فرد بشری توانایی اندیشیدن و مشخصا فکر کردن به مسائل و مشکلات زندگی را دارد، همچنانکه یک حیوان دارای مغز و سامانه عصبی به مشکلات پیش راه تأمین غذا و امنیت خود فکر می کند. ولی همانطور که هوسرل بر آن انگشت نهاد، چنین فردی که گرفتار مسائل مادی زندگی است، همچون آن حیوان به اندیشههای خود اندیشه نمی کند. این توانایی خودویژه بشر است، ولی زندگی بهبود نیافته و گرفتاری در بند مشکلات روزمره مانع از بروز دادن این خصلت بشری می گردد، و انسان اینچنانی را در مرحله حیوانی باقی نگاه می دارد. اندیشه کردن به اندیشهها و مسائل انتزاعی جامعه در توان فردی نیست که گرفتار فقر و تنگدستی است، چنین فردی توانایی چشیدن از میوه درخت آزادی را هم با دشواری خواهد داشت.
آنگاه که زندگی بهبود نیابد، و آزادی شکوفا نشود، ما با دوری باطل روبرو میشویم که در سیر حرکت خویش به پیشرفت معکوس آنها منجر خواهد شد. با این حساب، نهادن زندگی در کانون توجه جنبش نوین و درخواست بهبود آن تنها یک درخواست مادی و اقتصادی ساده نیست. زندگی بهین شرط لازم شکوفایی انسان است، و بهبود آن موجب پیشرفت سطح فکری و فرهنگی مردمان جامعه خواهد شد.
حال از زاویه تنگ رابطه متقابل زندگی و آزادی در جامعه ایران فراتر میرویم و به رابطه آزادی و زندگی بطور کلی نظر می اندازیم.
نخستین سازه تعریف آزادی، داشتن توانایی است، توانایی انجام دادن یا ندادن کاری. این ویژگی در همه موجودات زنده حضور دارد، از یک فیل تا یک باکتری با گذر از پرنده و مار و مورچه، همگی دارای توانایی جستجوی خوراک و تأمین نیاز های نخستین خود هستند. اساساً زندگی با آزادی آغاز می شود،([۲]) همانگونه که آزادی با زندگی چشم به جهان گشود([۳]). درست است که نمیتوان داشتن آزادی در معنای گسترده آن را به موجودات ذره بینی نسبت داد، بویژه از این لحاظ که آنها و بسیاری دیگر از حیوانات از داشتن آگاهی که شرط لازم آزادی است برخوردار نیستند. آزادی مفهومی است که از چند عنصر تعریفی تشکیل میشود. توانایی انجام کاری، نبودن در بند چیزی، داشتن آگاهی و توانایی گزینش از جمله عناصر سازنده مفهوم آزادی اند.
گفتمان آزادی و بررسی عناصر مختلفی مفهومی که آزادی را توضیح می دهند، در حوصله این مقاله نیست، ولی از همین اشاره مختصر میتوان نتیجه گرفت که زندگی بدون آزادی نه تنها ارزش خود را از دست می دهد، بلکه بلحاظ ذاتی بیمعنا می شود. پس چگونه میتوان این نقصان عظیم را توضیح داد؟ در کشوری که رهبرانش هزار ادعای خدمت به انسان و تلاش در راه بهزیستی وی را دارند، زندگی افراد در شرایطی که آنها محروم از آزادیهای نخستین اند، بیارزش و بیمحتوا می شود.
وقتی انسان از «فراغت بال» یا همان آسودگی فکر و خیال برخوردار نباشد، و تنها در بند تأمین خواستههای نخستین مادی باشد، و از آزادیهای و حقوق بشری محروم باشد، در انجام وظیفه یی که گردانندگان حکومت بیش از هرچیزش رویش تأکید می کنند، یعنی انجام فرائض دینی مانند ربات (robat) عمل می کند، و نمازخواندن و روزه گرفتن وی بیشتر به عملکرد غریزی شبیه خواهد بود. چنین افرادی که از آزادیهای نخستین محروم اند، حتا اگر اجرا کنندگان وفادار تکالیف دینی باشند، بندگان بی مقداری بیش نخواهند بود که حتا خداوندشان نیز از آنها خرسند نخواهد بود.
زن و آزادی
زن بعنوان نیمه بشریت همان پیوند را با آزادی دارد که مرد، و از همان حقوق اجتماعی و سیاسی باید برخوردار باشد که وی. پیوندی که انسان بطور کلی با آزادی دارد، در این رابطه که آزادی همچون نیاز جیاتی برای انسان ضروری است، شامل زن و مرد هر دو می شود. بدین معناکه آنها برای زندگی کردن نیازمند آزادی اند، همانگونه که به نفس کشیدن نیاز دارند. نخستین وظیفه یی که جامعه بشری برای زن قائل می شود، یعنی امر بازتولید نوع، نیازمند آزادی وی در پرورش فرزند است، که برای تحقق آن باید بتواند آزادنه مرد را بسوی خود جلب کند، خواه با ناز و طنز، خواه با راز و ترفند. در غیر این صورت او کنیزی خواهد بود که به خدمت مرد در آمده است. اگر او آزاد نباشد چگونه میتواند عشق و علاقه به فرزندان و شوی خود را در کانون خانواده تجلی بخشد و پرورش دهد؟
شوربختانه تاریخ زندگی بشر شاهد دوره هایی است که ساختار اجتماعی و رسوم و سنتها به این آزادی زن لگام می زدند، و مانع از شکوفایی آن می شدند. قدرت، سنت و دین دست به هم میدادند تا زن را در بند امر بچهداری و خدمتگذاری به شوهر نگاه دارند، آن هم بصورت کنیز و نه بعنوان فردی آگاه و آزاد. زندگی بنده وار تنها به جامعه ما که زن در آن حتا حق بیرون انداختن تار موی خود را ندارد، محدود نمی شد، در اروپا هم تا پیش از دوران کنونی زن وابسته به مرد و بازیچه دست کلیسا بود. ولی زن اروپایی حتا در اوج اقتدار کلیسا تا این حد که جمهوری اسلامی زنان ایرانی را مورد تحقیر، سرزنش و سرکوب قرار می دهد، خوار نشده، و تنزل نیافته بود.
چرا باید سران جمهوری اسلامی تا این حد از آزادی زن هراسان باشند که باز شدن دکمه مانتو و پیداشدن تار مو آنها را منقلب می سازد، و گزمه های خود را به سرکوب وحشیانه یا کشتار زنان وامی دارند؟ وقتی آیت اله زنجانی میگوید اجبار به داشتن حجاب غیر اسلامی است، و لا اکراه فی الدین را بمیان می نهد، آیا آنها گوش شنوا دارند؟ چرا آزادی زن در برداشتن حجاب و به نمایش نهادن زیباییهای خود این جماعت را وحشتزده می سازد، و فریاد «اسلام بر باد رفت» سر می دهند؟
زنی که در گزینش پوشش خود آزاد نباشد، بگذریم از محرومیت از آزادیهای دیگر، و مطابق خواسته این گروه اسیر خانه و خانواده و بنده شوهر باشد، از شکوفایی روحی لازم برخوردار نخواهد بود. این چنین زنی که در بند حجاب و سنت و وابستگی مطلق به شوهر و خانواده گرفتار است، از استعداد و ظرفیت ذهنی لازم نیز برای پرورش فرزند و کامیابی در زندگی اجتماعی و تبدیل شدن به انسانی آگاه و آزاده محروم خواهد ماند. یعنی حتا وظیفه یی را که این گروه ارتجاعی از وی دارند، بخوبی انجام نخواهد داد.
خوشبختانه زن ایرانی توانست پس از چند ده سال مبارزه برای دفاع از آزادی در تعیین پوشش خویش، این بار اجباری بودن حجاب را به زباله دان تاریخ بفرستد، و با ایستادگی، پیکار و سختی کشیدن و خون ریختن جمهوری اسلامی را به عقب نشینی در این زمینه وادارد. درست است که هنوز حکومتیان سخنی درباره تعطیل کردن بساط گشت ارشاد و بستن در دکان امر به معروف و نهی از منکر بمیان نمی آورند، ولی از زبان هاشمی دبیر نهاد امر به معروف بیرون میآید که آنها دیگر توانایی کنترل دامنه گسترده بی حجابی را ندارند، و ولی فقیه در تأیید این ناتوانی اعلام می کند؛ حجاب مساله اصلی نیست، یعنی آنکه در زمینه اجباری بودن حجاب نباید پافشاری کرد و خلاصه اینکه باید عقب نشست. سران حکومت با زبان ناگفته می پذیرند که دربرابر ایستادگی زنان شکست خوردند. آفرین بر زنان ایران و زنده باد آزادی همه جانبه آنها و مردم ایران.
زن، زندگی، آزادی
نهضت ادامه دارد
مهران ریاحی
دوشنبه ۱۷ مهرماه ۱۴۰۱
[۱] ـ دادههای واقعی حکایت از این میکنند، گویا شعار (زن، زندگی، آزادی) نخستین بار در کردستان ترکیه رایج شد، و سپس در کردستان سوریه در نبرد با داعش پژواک یافت. ولی آنچه این شعار را به راهنمای جنبش دمکراتیک اخیر ایران تبدیل کرد، از سویی ایستادگی تحسین بر انگیز کردهای کردستان ایران در دفاع از خانواده مهسا امینی بود، و از سوی دیگر شعر و آواز شروین حاجی پور در همکاری با جوانان هم نسل خود بود که آن را در سطح ملی و در اغلب شهرهای ایران طنین افکن ساخت.
[۲] ـ همچنانکه یوناس هانس در کتاب آزادی و زندگی بدان اشاره کرد.
[۳] ـ همچنانکه در کتاب آزادی نوشته مهدی رجبی توضیح داده شده است.