در ادامه ی گفتگوهای اخبار روز با صاحب نظران در مورد نئولیبرالیسم ایرانی، این بار با محمدرضا نیکفر گفتگو کرده ایم. محمدرضا نیکفر (۱۳۳۵ در اراک)، دارای دکترای فلسفه، روشنفکر چپگرای سوسیالیست و نظریهپرداز سکولاریسم است. او از فوریه ۲۰۱۲ تا هماکنون سردبیر رادیو و وب سایت زمانه است.
اخبار روز: طرح شعار علیه نئولیبرالیسم در جریان ۱۶ آذر توسط بخشی از دانشجویان در ایران به جبههگیری سیاسی پررنگی در داخل و خارج از کشور منجر شد. آیا خود شعار و تمرکز برخی رسانه ها روی آن بود که به چنین فضایی منجر شد یا این که شعار بهانه بود و ما زیر پوشش مخالفت با نئولیبرالی خواندن اقتصاد ایران با یک صف بندی سیاسی – طبقاتی طرف هستیم؟
محمدرضا نیکفر: صفبندی اصلی معرفتی نیست. درست نیست که در درجه اول از اختلاف نظر حرف بزنیم. وضع ما خرابتر از این حرفهاست. کاش این گونه بود که یکی حرفی در مورد مضمون اجتماعی و اقتصادی مشکلات میزد، و دیگری آن را رد میکرد و نظر دیگری را پیش میگذاشت. گرایش غالب این است: درباره محتوا حرف نزنید! موضوع، سیاسی محض است؛ موضوع بر سر یک گروه کوچک از افراد خبیث است که ملتی را به گروگان گرفتهاند. فریدون خاوند، اقتصاددانی که موضع نئولیبرال آشکاری دارد، میگوید: «اصولا یک نظام دین سالار متکی بر اقتصاد نفتی و دولتی، که برای صدور الگوی دینی و مکتبی خود به کشورهای همسایه حاضر به پذیرش هزینههای سنگین است، چه رابطهای با لیبرالیسم و نئولیبرالیسم دارد و چرا باید شکست تاریخی این نظام در عرصه اقتصادی را به این مفاهیم نسبت داد؟»
آشکارا تجربه دردناک “بحث بعد از مرگ شاه” دارد تکرار میشود و جالب اینجاست که خط کسانی در فرهنگ سیاسی چیره شده که به انقلاب میتازند و اساس آن را ناآگاهی و بیتوجهی مطلق به محتوا میدانند.
اما گریز از محتوا، خودش بیمحتوا نیست؛ بیمحتوایی هم به صورتی بامحتوا است. وقتی چیزی نشان داده میشود، باید بپرسیم چه چیزی نشان داده نمیشود. از اینجا به محتوای بیمحتوایی میرسیم. هرگاه سیاست به درگیری گروههای قدرت فروکاسته شود، جامعه کنار گذاشته میشود. دلسوزی محض درباره آن، و اکتفا به این وعده که با تغییر قدرت همه چیز درست خواهد شد، تکرار دردناک ماجرای انقلاب ۱۳۵۷ است. تغییر قدرت خوب است، خیلی هم خوب است، اما به تجربه انقلاب پشت کردهایم اگر در مورد مضمون تغییر نپرسیم. دیگر نگوییم “از این ستون به آن ستون فرج است”. اجازه بدهند بپرسیم قرار است ما را به کدام ستون ببندند.
اخبار روز: بخشی از چالش جاری روی وجه اقتصادی موضوع متمرکز است و طرفین چالش هریک با توجه به روش، توان و نگاه خود با بهره گیری از واقعیت عناصر اقتصادی و رخدادهای قابل استناد پس از جنگ تا به حال می کوشد توضیح دهد که چرا پروژه اقتصادی جمهوری اسلامی را به این و یا آن نام می خواند ولی به موازات این چالش ما می بینم دانشجویان و چپ بودن آنان از دو زاویه متفاوت هدف تهاجم قرار گرفته اند، عده ای می گویند طرح شعار علیه نئولیبرالیسم گمراه کننده و انحراف در مبارزه ی متحد علیه کل حکومت است و جمع معینی بر این نظر هستند که تاکید بر نئولیبرالیسم الزاما به معنی چپ بودن و مبارزه با سرمایه داری نیست. نظر شما چیست؟
محمدرضا نیکفر: دعوا در اصل بحثی دانشجویانه بر سر نئولیبرالیسم نیست. همچنان که گفتم خودمان را خیلی جدی گرفتهایم اگر این گونه فکر کنیم. دعوا بر سر قایل شدن به یک محتوای اجتماعی برای کلیت سیاست جاری یا وجهی از آن است. پاسخ اول من به این که نئولیبرالیسم چیست اشاره به موضع کسانی است که برای سیاست جاری در کشور محتوای طبقاتی قایل نیستند. سخت مشکوک است به نئولیبرال بودن، هر آن کسی بگوید آخوند نمیتواند نئولیبرال باشد.
اگر حواسمان متوجه بحث چند نویسنده چپ باشد و تصور کنیم در اینجا یک چالش جدی جلوهگر است، از اصل مسئله غافل شدهایم که همانا غلبه گرایشی است که سیاست را از محتوای اجتماعی تهی میخواهد. وقتی سیاست اینگونه بیمایه شود، و در همان حال عرصه آن مدام داغتر و داغتر شود، در نبرد بر سر تصاحب فقط این انتخاب را داریم که به اردوی این یا آن ارباب یا خود-ارباب−پندار بپیوندیم.
و در مورد بحث: در دوره غلبه بیمایگی، “بحثْ میانِ” مهمتر از “بحثْ برسرِ” میشود. وقتی جذب این گرایش شدیم، خودمان هم بیمایه میشویم.
اخبار روز: اما بحث نئولیبرالیسم یک بحث محتوایی است.
محمدرضا نیکفر: بله، به شرط رجوع مستقیم به اصل مسئله: اینکه سیاست محتوای اجتماعی دارد یا ندارد. این مسئلهای است در مورد فهم سیاست در افق دولتی-“اپوزیسیونی” یا فهم در افق سیاست اجتماعی. چپ و راست حقیقی گرد این دو فهم بدیل تعریفشدنی هستند.
اگر نئولیبرالیسم را صرفا از منظر سیاست دولتی تعریف کنیم، از توضیح آن واماندهایم. تصور میکنیم نئولیبرالیسم تنها یک مکتب وارداتی است، انتخاب یک برنامه اقتصادی در هیئت وزیران دولت است. با نگاه دولتمحور ارزشگذاری در مورد آن را بر اساس دوگانهٴ الاهیاتی اهورایی-اهریمنی − که مبنای فرهنگ سیاسیمان است − انجام میدهیم و آن را یک برنامه شیطانی میخوانیم؛ یا حتا فراتر میرویم: از آن مفهومی فراتر از یک برنامه اقتصادی میسازیم و کوشش میکنیم کل سیستم را با آن توضیح دهیم. به این ترتیب نئولیبرالیسم تبدیل میشود به مفهومی یکپارچهساز و عمومی. چنین مفهومهایی برنمینمایانند، میپوشانند؛ راهزن عقل میشوند؛ ما را فریفته یک رادیکالیسم ظاهری میکنند.
نگاه دیگر این است که به محتوای مفهوم از زمینه مادی آن نزدیک شویم، یعنی از مبارزه طبقاتی و شکل مشخصی که اینک دارد: نبرد بر سر تصاحب. نبرد بر سر تصاحب به یک سیاست نئولیبرالی راه میبرد، اما ممکن است به پوپولیسم هم راه ببرد، به پوپولیسمی که علیه سیاستهای نئولیبرالی هم شعار بدهد.
از زاویه بحث اقتصاد، اختلاف به نوع نگاه ما به جایگاه اقتصاد سیاسی هم برمیگردد. اقتصاد سیاسی عنوان عرصهٴ امر مدنی/سیاسی است از زاویه معیشت، تولید و توزیع ثروت. اقتصادشناسی سیاسی، علم این عرصه است. در برابر این دید، این تصور رایج قرار دارد که اقتصاد سیاسی حیطهٴ دولتی اقتصاد است، و اقتصادشناسی سیاسی مطالعهٴ سیاستهای اقتصادی دولت است. این دو دیسیپلین (= رشته در تقسیمبندی پهنه معرفتها) برداشت یکسانی از نئولیبرالیسم ندارند. انکار نمیتوان کرد که دیسپلین دوم، یعنی دیسیپلین دولتگرا نکات درستی را میبیند. اما دیسیپلین معطوف به تقسیمبندی اجتماعی و مبارزه طبقاتی، آن نکات را هم میبیند، هم بهتر میتواند توضیح دهد.
اخبار روز: به آن دسته از تحلیل گرانی که می گویند کل ماجرا سناریوی رودررویی اصول گرا و اصلاح طلب است. چه می گویید: در سناریوی این دسته از تحلیل گران اصول گرایان نماد عدالتخواهی هستند و اصلاح طلبان مظهر لیبرالیسم ایرانی. آیا چپ خارج از نزاع این دو امکان برآمد مستقل با شعارهای خود را ندارد؟
محمدرضا نیکفر: باید به ریشه پرداخت. از زاویه نبرد بر سر تصاحب که جدا نیست از نبرد در روند انباشت و بر سر ساختارها و نهادهای پشتیبانی انباشت، اصولگرا و اصلاحطلب با استراتژیهایی در مورد تصاحب و انباشت مشخص میشوند که با هم تفاوتهایی دارند. یکی تمرکزگراتراست، یکی تمرکززداتر، یکی پشتیبانی از انباشت را در دخالتگری مستقیم میبیند، دیگری طرفدار دخالت کمتر است.
اربابهای مختلف حتما تفاوتهایی از نظر رفتار با رعیت دارند، اما اصل این است که همهشان ارباب هستند و ما نباید دچار حقارت ناگزیری انتخاب میان اربابهای مختلف شویم.
اخبار روز: شما در گفتوگوی اخیرتان در “زمانه” – نبرد سر تصاحب، نبرد علیه تصاحب − تاکید کرده اید مقرراتزدایی، ریختن بار مخارج پشتیبانی از نهادهای انباشت بر روی دوش مردم از جنس سیاست نئولیبرالی است، اما این سیاست توضیح سیستمی میخواهد، وگرنه “نئولیبرال” در حد دشنام سیاسی باقی میماند. توضیح می دهید منظورتان از توضیح سیستمی چیست؟
محمدرضا نیکفر: تئوری سیستمیای که پایه توضیح من است، برداشتی انتقادی از تئوری اجتماعی نیکلاس لومن است. یک نکته اساسی در برداشت انتقادی مخالفت با این نظر لومن است که در جامعه مدرن با پیشرفتگی جدایش اجتماعی در آن، اقتصاد سیاسی جایگاه کلاسیکاش را از دست داده است و دیگر مبنا نیست. برداشت انتقادی میگوید، درست بر عکس، هیچگاه جامعه تا این حد اقتصادزده نبوده است. اقتصادزدگی همان درک کلاسیک از نقش زیربنا نیست، اما بسیاری از چیزها را در خودش دارد، از جمله آنچه آن درک در مورد رابطه اقتصاد و فرهنگ بیان میکرد.
شاید توضیح سیستمیِ انتقادی به شکلی ساده و مختصر میسر نباشد. اما تلاشم را میکنم.
از توصیف شروع کنیم. بنابر یک گزارش خبرگزاری “ایلنا” در همین چند روز گذشته در بخش خودروسازی و قطعهسازیهای وابسته به آن حدود ۹۰۰ هزار کارگر کار میکنند. قراردادهای آنان یک ماهه و سهماهه هستند. این یعنی اینکه از شمول قانون کار با همه نقصهایش خارجاند. از کارگاههای بزرگ بگیرید، تا متوسط و کوچک، در اکثر جاها وضع به همین قرار است.
من گزارشهای میدانی فراوانی خواندهام که آنها را برای شما خلاصه میکنم، در قالب گفتوگوی یک خبرنگار با مدیر یک کارخانه:
کارگران کارخانه شما چه نوع قراردادی دارند؟
− سفید (بدون قید تاریخ)، برخیها یک روزه یا یکماه.
چرا قرارداد نمیدهید؟
− نمیصرفد. خطرناک است.
چرا؟
− اگر بخواهیم اخراج کنیم، ادعاهایی دارند که نمیتوانیم برآورده کنیم.
چرا ممکن است اخراج کنید؟
− وضع خوب نیست. بحران اقتصادی، تحریم …
منطق مدیر روشن است: نمیصرفد. میخواهد دستش باز باشد تا هرگاه خواست کارگری را اخراج کند. در ضمن نمیخواهد تعهدات معمول استخدامی را تقبل کند، چیزهایی مثل مرخصی، بیمه، افزایش حقوق. مدیر میخواهد “آزاد” باشد؛ در اینجا “لیبرال” است و چون به طور مشخص پای “آزادسازی” و “مقرراتزدایی” در محیط کار در میان است، او را میتوانیم “نئولیبرال” بخوانیم. کارگران هم به نوعی “آزاد” هستند؛ میتوانند تن بدهند به هر اجحافی، یا از گرسنگی بمیرند. این سرمایهداری ناب است، چیزی که اینک هسته کانونی سرمایهداری ایرانی در کل پهنه روابط صاحبِ بنگاه-کارگر را میسازد.
در نمونههایی با مدیرهایی مواجه میشویم که اتفاقا به شدت مخالفت حکومت اند؛ حتا میگویند طرفدار کارگر هستند و اگر وضع اقتصادی بد نبود، حتما به کارگران قرارداد میدادند. یکی از مدیرهای شاخص در گزارش میدانیای که خواندهام در جایی خود را به عنوان شهروند در حوزه سیاسی قرار میدهد و میگوید مخالف رژیم است، در جایی دیگر در حوزه کارش، برداشت اقتصادی از وضعیت سیاسی را، وارد منطق “صرفه” میکند و در آنجا متحد اجحاف قانونی، دستگاه قضایی و پلیس علیه کارگران میشود. گزارشگر با او که بحث میکند، آقای مدیر این همدستی را نمیپذیرد و آن را اتهامی میداند که متوجه شخص او میشود. اما اتهام متوجه جایگاه اوست. مقاومت میکند و میگوید: نه، جایگاه من همین جایی است که در برابر تو نشستهام و میگویم چقدر از رژیم متنفر هستم. پاسخ ما به عنوان ناظر انتقادی این است که: نه، این یک جایگاه دیگر است.
در جامعه مدرن ما در جایگاههای مختلفی قرار میگیریم. جامعه، با وجود به هم ریختگی ایرانیاش، سیستماتیک است و ما در زیرسیستمهای اجتماعی مختلفی ایفای نقش میکنیم و این همان چیزی نیست که دورویی و ریاکاری میخوانیمش. نقشها به ضرورت با هم سازگار نیستند. آقای مدیر مدعی است که در قبال کُد سیاسی پیروی−سرپیچی او به سمت سرپیچی گرایش دارد. اما او به عنوان مدیر در پهنه اقتصاد با کُد سود−زیان هم کار میکند و وقتی خود را در قطب سود قرار دهد، در حوزه سیاست به سمت کُد پیروی کشیده میشود.
البته موضوع نگرش سیستمی، فرد به عنوان سوژه روانی نیست. به این خاطر به مثال بالا به عنوان نردبانی مینگریم که حالا که از آن بالا رفتیم، باید بیندازیمش. بحث بر سر جدایش کارکردی و ساختاری در جامعه است که در مورد ایران هم به حدی پیش رفته که دیگر نه مدل دوران پیشاسرمایهداری به درد تبیین آن میخورد (مدلی که حضور خود را در دوگانه مطرح دولت-مردم به صورت نسخه جدید شده مدل سنتی سلطان-رعایا نشان میدهد)، نه مدل تصور از جامعه طبقاتی به صورت جعبههایی که روی هم چیده شده. وقتی نئولیبرالیسم را بخواهیم در مدل سلطانی، جعبهای یا معمولا مخلوطی از این دو تبیین کنیم، از آن در نهایت یک دشنام میسازیم. چرا؟ چون آن را در حد نقشه یک کانون خبیث برای تشدید بهرهکشی تلقی میکنیم. چنین برداشتی با فرهنگ سیاسی ما سازگار است که در آن تئوری توطئه و دوگانه بینی مانیوار رواج دارد.
نگاه سیستمی به اقتصاد مبتنی بر این فرض است که این زیرسیستم چنان خودپویی دارد که چفتبندی آن با زیرسیستم سیاست لزوما به این معنا نیست که کُدبندی سیستمی آن از کُدبندی سیاست پیروی میکند. خود زیرسیستم اقتصادی آنچنان وزنی دارد که منطق آن در منطق سیاسی بازنویسی میشود و برنامهریزی دولتی را متعین میکند. طبقه سرمایهدار به صورت یک جعبه وجود ندارد. وجود آن در درون سیستم است. این نحوهٴ بودنی است ناشی از تقدم بوروژوایی بر بورژوا، سرمایهداری بر سرمایهدار. به همین سان ابتدا کار، به عنوان امر کارگری وجود دارد، پس از آن کارگر. این تقدمها معنای سیستمی دارند، نه زمانی.
فرض مبنایی، تصور از زیرسیستم اقتصادی به عنوان یک زیرسیستم درشت و پرنیرو است.
پیش از دهه ۱۳۴۰ هم این زیرسیستم وجود داشت، اما تکهپاره بود و ما فقط با نظر به تکه بزرگ در مرکز میتوانستیم از زیرسیستم اقتصادی در شکل جدیدش حرف بزنیم. تکهپارگی به تدریج برطرف شد و با پویش اجتماعی پس از انقلاب در نواحی روستایی و تکمیل شدن روند “تشکیل بازار ملی” (عنوان دیگر فراگیر شدن سرمایهداری) زیرسیستم اقتصادی در ایران مرحله نهایی شکلگیری خود را طی کرد.
اقتصاد به لحاظ سیستمی خودپوست، در عین چفتبندی ساختاری آن با زیرسیستم سیاست. بنابر درک دولتمحور، زیرسیستم اقتصادی در رابطه با قدرت سیاسی مرکزی اساساً حرفشنو و منفعل است. فرض مقابل − که من از آن دفاع میکنم − این است که زیرسیستم اقتصادی حرفزن و فعال است و اشاره به جایگاه والای دولت − هم به عنوان تاجدار یا عمامهدار، هم به عنوان تفنگدار و نیز صندوقدار و توزیعکننده دلارهای نفتی − چیزی از اهمیت آن نمیکاهد.
یک راه برای نشان دادن وزن زیرسیستم اقتصادی این است که به آمار متوسل شویم. از این راه حتماً میتوانیم جنبههایی از موضوع را روشن کنیم. به نظر من رقم مبنایی در آمار این است: ما ۸۳ میلیون نفریم. در برخی تحلیلها، این حس به آدم دست میدهد که گویا صحبت بر سر یک شهرک است. ۸۳ میلیون خودبخود به معنای ساختار پیچیده است، به معنای سنگینوزن بودن و حَسَب دستور نبودن زیرسیستم اقتصادی است. به گمان من یکی از قاطعترین گزارهها در رد بسیاری از گمانهای سیاسی این است: ایران ۸۳ میلیون نفر جمعیت دارد، ۸۳ میلیون!
در مورد آمار موجود و نحوه تفسیر دادههای آن، مشکل فراوان است. مثلا درباره سهم بخش خصوصی در اقتصاد ایران اختلاف نظر وجود دارد. گاهی میگویند ارزش افزوده این بخش نسبت به کل ارزش افزوده نزدیک به ۵۰ درصد است، گاهی میگویند ۳۰ درصد است. دادههای کمی مهم هستند اما برای تحلیل سیستمی تبیین کیفی واقعیت مهم است. دادههای کمی نه پایه بلکه پشتیبان ارزیابیهای کیفیاند. دلیل اصلی این است که در نگاه سیستمی هر زیرسیستم با نوعی رسانشِ (Communication) ویژهٴ پهنهٴ آن مشخص میشود. به زبان ساده، اقتصاد را به عنوان یک منطق یا گفتمان در نظر میگیریم. شیوه و عمق نفوذ این گفتمان، موضوع علم اقتصاد در مفهوم به نسبت فنی آن نیست. اما موضوع تحلیل اجتماعی است، مثلا در بررسی منطقی که ولی فقیه به کار میبرد، آنجایی که از اقتصاد و تولید حرف میزند. دگرگونی گفتار “آب و برق را مجانی میکنیم” و “اقتصاد مال خر است” امام خمینی تا برسد به حکم “جهاد اقتصادی” مقام معظم بعدی، اهمیت ویژهای دارد که میتواند نکتهای اساسی را نشان دهد: نه صرفاً تغییر دید حاکمان، بلکه پرزورتر شدن زیرسیستم اقتصادی. وقتی به این نکته توجه کنیم راه برای یک تفسیر بدیل از حکمی چون حکم “جهاد اقتصادی” خامنهای باز میشود: حاکم اصلی در بیان این حکم اوست یا زیرسیستم اقتصاد؟ بر پایه پرسشی از این دست گشودن زمینه برای هرمنوتیکی بدیل، جز شیوه تفسیر دولتمحورانه احکام دولتی، موجه میشود.
خلاصه اینکه گفتمان اقتصادی نیرومند و فراگیر شده است. درست نیست که بگوییم فقط هدایت میشود؛ جنبه دیگر حقیقت آن این است که به نوبه خود هدایتگر است؛ رهبر را هم رهبری میکند.
اقتصاد یک زیرسیستم اجتماعی است. کنش اقتصادی کنش اجتماعی است، حتا در جایی که کنشگر دولت است. در مدلی که لومن عرضه کرده، اقتصاد به عنوان زیرسیستم اجتماعی، همچون دیگر زیرسیستمهای جامعه مدرن، به لحاظ رسانشی، یعنی همرسانش با محیط خودش، باز و به لحاظ عملیاتی بسته است. یک انتقاد اساسی به این نگرش در چارچوب ایران میتواند این باشد که زیرسیستم اقتصاد به لحاظ عملیاتی بسته نیست، چون از منطق خودش پیروی نمیکند و عامل اصلی در آن سیاست دولتی است. به این انتقاد میتوان این پاسخ را داد: عاملیت دولت بیواسطه نیست. کارکرد از راه چفتبندی میان اقتصاد و سیاست است که در آن تنها این اقتصاد نیست که منطق سیاست دولتی را میپذیرد، دولت هم تابع یک عقل اقتصادی میشود. اما عقل اقتصادی در چفتبندی سیاست و اقتصاد هیچگاه به صورت ناب نئولیبرال نیست یا بدانگونه که در کله یک بورژوای نمونه، حساب-کتاب میکند. حتا اگر در توضیح دولت مبنا را بر قادر متعال بودن بگذاریم، وقتی قدرت مرکزی در غار حرا میخواهد سیاست خود را بر اقتصاد دیکته کند و دستور میدهد “بخوان”، در همانجا دارد به زبان موجودِ نشسته در آن غار سخن میگوید. تاریخ جمهوری اسلامی، تاریخ این نزول است. کسانی که وجه استثنائی نظام ولایی را برجسته میکنند و چفتبندی آن با اقتصاد را به صورت عاملیت مطلق دولت میبیینند، در ذهن خود سوءمدیریتها و خودمانیسازیها و تصمیمات اقتصادی مخرب رژیم را بسیار برجسته میکنند. اما همه آن سوءمدیریتها و خودمانیسازیها و خرابکاریها و بیمنطقیها هم از یک منطق سود و زیان پیروی کردهاند و در چفتبندی سیاست و اقتصاد به صورت کُد اقتصادی میصرفد-نمیصرفد درآمدهاند.
سرمایهداری ناب و به تبع آن نئولیبرالیسم ناب وجود ندارد. اما ما یک وجه پدیداری نئؤلیبرالیسم ایرانی را در سرمایهداری ناب دیدیم، در موقعیتی استثماری بدون پیرایههایی چون قرارداد کار و امکانهای تأمینی برای کارگران. جلوه وسیعتر آن را در حضور همهجایی منطق سرمایهداری در زیستجهان ایرانی میبینیم، در بیرحمی منطق میصرفد-نمیصرفد به عنوان حجت آخر. هیچگاه این کُد با این شدت و صلابت رفتار ما را تعیین نمیکرده است. تمام فرهنگ طبقات دارا زیر تأثیر قاطع این کُد است؛ و سیستم، در برابرِ ندارها، وقتی کار کردن و تن به استثمار دادن چاره بقا نباشد، به صورت آشکار و وسوسهکنندهای یک راه را میگشاید: بیرحم باشید!
سرمایهداری لخت را همه جا دیدهایم. سرمایهداری در آغاز کمابیش لخت است یا لباس صورتبندی کهنه را دربر دارد، بعد لباسهای عصر خودش را میپوشد. شکلهای مختلف را میتوانیم دستهبندی کنیم و بر هر یک برچسبی بزنیم. ممکن است در اطلاق “نئولیبرال” بر دستهای خاص یا نمونهای خاص توافق حاصل نشود. مهم نیست. مهم این است که بدانیم آنچه در مورد نامش بحث میکنیم، چه خصلتی دارد. من از زاویه مقرراتزدایی و گرایش به لُختی شباهتی خانوادگی (به قول ویتگنشتاین) میبینم میان آنچه در سرمایهداری کنونی ایرانی میگذرد با نمونههای دیگری که توافق نسبی در مورد نئولیبرال خواندن آنها وجود دارد. (ABC)1 همسانِ (ABC)2 است، اما میان ABC، BCD و CDE شباهت خانوادگی برقرار است.
پرسیدنی است که چه سازوکاری نئولیبرالیسم وطنی را تقویت کرده است. به جای “تقویت کرده” نمیگوییم “پدید آورده” چون ژن سرمایهداری ناب همه جا وجود دارد و باید شرایطی فراهم باشد تا غلبه کند. عدهای کاربست صفت “نئولیبرال” را نادرست میدانند و به خصلت حکومت و وضعیتی که ما در آن قرار داریم، اشاره میکنند. اما اتفاقاً درست همین حکومت “استثنائی” و همین وضعیت غیرعادی به نئولیبرالیسم وطنی راه برده است. داستانش طولانی است. خطوطی از آن را از زاویهای توصیف کنیم که به موضوع اخلاق نئولیبرال برسد:
با انقلاب جامعه ایران جنب و جوش پیدا کرد. پویش سرمایهداری وجود داشت اما ایدون به مدار بالاتری جهید. بههمریختگی زایایی ایجاد شد. شهرها روستایی و روستاها شهری شدند و دور دیگری از نبرد راندن به حاشیه و کشاندن خود به مرکز و حفظ خود در مرکز آغاز شد. در طبقات دارا تلاش برای بازتولید خود شدت گرفت. آنچه در گذشته به راحتی پیش میرفت، اکنون نیاز به تلاش داشت. ندارها هم به تلاش افتادند. تلاش با کمبود همراه شد، کمبودی که به دو چیز برمیگشت: بحران اقتصادیای که بخشی از آن به تنشهای شدید بیرونی برمیگشت، جنگ با عراق و درگیری حکومت با غرب، بخشی دیگر به تبعیض میان خودی و غیرخودی که کار بر غیرخودیها را هم سخت میکرد. البته خودی داریم تا خودی، از جمله از این نظر که با ضرب و رواج حجم عظیمی از سکه دین، سرمایهٴ سمبلیک دینی دچار تورم شد و رقابت در میان دارندگان این سرمایه هم شدت گرفت. ترکیب پویش با کمبود و رقابت سخت، نوع تازهای از “اخلاق سرمایهداری” (ماکس وبر) پدید آورد. در گذشته نکته قابل ذکر در مورد “اخلاق سرمایهداری” در ایران آن چیزی بود که در میان طبقه متوسط متجدد رواج داشت: “سعی کن در درس تا چیزی شوی!” این در مقایسه با “اخلاق سرمایهداری” پروتستانی – تلاش بورز، موفق باش، سرمایه بیندوز، اما مصرف نکن، بلکه سرمایهگذاری کن – هنجار تُنُکمایهای بود. هنجار “سعی کن در درس” در دوره رونق و امکان پشتمیزنشینی در دستگاه بوروکراسی دولت ثروتمند نفتی بود که میتوانست از آدم چیزی بسازد. “اخلاق سرمایهداری” در دوره ولایی را میتوانیم با حرص و آز و خودخواهی معرفی کنیم − اینها در ترکیب با زرنگبازی ایرانی. کمبود در میان تنگدستان باعث گرایش قوی به صرفهجویی شده است. در میان دارایان میل به مصرف شدید است. همه حسرتهایشان را میخواهند با مصرف بیشتر جبران کنند.
نئولیبرالیسم ایران بدون توجه به این “اخلاق سرمایهداری” در فصل ولاییاش فهمپذیر نیست. نقد آن بدون نقد جامعه و فرهنگ ناقص است.
انطباقی میبینیم میان اخلاق نئولیبرال وطنی با روح زمان. جمهوری اسلامی و همه آن نیروهای به اصطلاح بدیل و همه قدرتهایی که آن بدیلها برای “رژیمچنج” به آنها امید دارند، همخو هستند. خوی اربابی در همه جا کمابیش یکسان است.
اخبار روز: اگر دانشجویان از نئولیبرالسم فقر، ریاضت، تبعیض، بیکاری، بی قانونی، بی ثباتی را بفهمند و با همین شعار روی پلاکارد، همبستگی خود را با خواست های کارگران، معلمان، بازنشستگان و… در یک بعد کلی تر با مبارزات مردم دیگر کشورها نشان دهند، مجازیم آن را تا حد “دشنام سیاسی” تقلیل بدهیم؟
محمدرضا نیکفر: نه. اما “دشنام سیاسی” هم اشکال ندارد. فقط مهم است بدانیم برای چه دشنام میدهیم. “پدرسوخته” چیزی در مورد پدر طرف به ما نمیگوید. در مورد “نئولیبرال” خیلی چیزهای درست را میتوانیم تصور کنیم. انتقاد کسانی که فکر میکنند با گفتن نئولیبرال به دولت، حرف نامربوطی میزنیم، شاید − دست کم در مورد بخشی از منتقدان – مبتنی بر این پیشداوری باشد که نئولیبرال چیزی شیک و غربی است و به آخوند نمیچسبد؛ هم “نئو” است، هم “لیبرال” – نچسبِ مضاعف!
به صحبت اول برگردم: دیدن محتوای اجتماعی سیاستها و تبیین مایه طبقاتی آنها. عدهای فقط با مبارزه با “رژیم دجال” و “فرقه تبهکار” حرف میزنند، در مقابل عدهای نمیخواهند در حد این حرفها باقی بمانند و از پایه اجتماعی و مایه طبقاتی “دجالیت” و “تبهکاری” میپرسند و این آگاهی تاریخی را دارند که همان مضمون ممکن است فردا به شکلی دیگر ظاهر شود، چنانکه گویند: الجِنُ یَتشَکَّلُ بِاشکَالِ مُختَلِفَه حَتَّى الکَلبِ وَ الخِنزیر! (جن به صورتهای مختلفی درمیآید حتا سگ و خوک!)
اما میان قائلان به مضمون اجتماعی و طبقاتی ممکن است اختلاف بروز کند که آیا وارد کردن مفهوم “نئؤلیبرال” در بررسی و نقد وضعیت روشنیبخش است و درک مسئله را راحتتر میکند، یا به خلط بحث راه میبرد. این اختلاف نظر خوب است و باعث میشود مفهومها شفاف و برّا باشند.
ممکن است همنظری حاصل نشود، از جمله به این دلیل که دیسیپلینها (رشتههای دانشی) یکسان نیستند. مثلا آنچه من در مورد زیرسیستم اقتصاد گفتم و رویکردی که به مفهوم نئولیبرالیسم داشتم، شاید برای کسی که از زاویه دیسیپلین آکادمیک اقتصاد داوری میکند، پذیرفتنی نباشد. دیسیپلین بحثی که عرضه شد، تئوری اجتماعی است. در نهایت موضوع باید میانرشتهای بررسی شود.
اخبار روز: اگر اقتصاد، اقتصاد جنگی شود و کلا همه چیز زیر تأثیر تحریم، فشار حداکثری و احیانا درگیری نظامی قرار گیرد، آیا باز بحث نئولیبرالیسم موضوعیت دارد؟
محمدرضا نیکفر: اقتصاد جنگی هم اقتصاد است. در چفتبندی سیاست و اقتصاد، کُدی که دولت پیش میگذارد این است که چه چیزی برای بقا سودمند است، چه چیزی نیست. این کد به زبان اقتصاد ترجمه میشود و طبعاً بر روندهای اقتصادی تأثیر میگذارد. اما جالب است مقایسه کنیم اقتصاد جنگی دوره جنگ با عراق با اقتصاد دوره اخیر را که شاخص آن فشار تحریمی آمریکاست و رهبر نظام هم آن را یک دوره جنگی و جهادی توصیف میکند. در دوره نخست، سیاست اقتصادی هر چه بود نمیتوانست نئولیبرال خوانده شود. اما خط عمومی اقتصاد جنگی کنونی نئولیبرال است. در همین رابطه نیکوست برداشت دوره نخست از واژه “مستضعف” را با برداشت کنونی مقایسه کنیم. قبلا چنین مینمود که گویا منظورشان کوخنشینان است، اما به تعبیر اخیر رهبر مستضعف کسی است که بر مسند رهبری نشسته یا میتواند بنشیند.
جنگ بیرونی جنگ درونی بر سر مالکیت را تشدید کرده است. تحریمها کمبود را تشدید کردهاند، کمبودها به رقابت و نبرد درونی شدت بخشیدهاند، و ترجمان اقتصادی منطق بقا برای رژیم پیش گرفتن رویهای است به صورت آشکار علیه مردم محروم.
اخبار روز: حرف پایانی؟
محمدرضا نیکفر: به عنوان سخن آخر بد نیست اشاره به اینکه مسئله اصلی چیست، آن هم طبعاّ از زاویه بحثی که شد.
نبرد سختی بر سر تصاحب جریان دارد: از تصاحب کل کشور به صورت تصاحب قدرت مرکزی گرفته تا کشمکشهای دردناکی که حتا در درون خانوادهها محسوس هستند و همبودها را گسستهاند. کُدِ میصرفد-نمیصرفد هر یگانهای را دوگانه میکند. ذهنها هم به دو نیمه تقسیم میشوند. من خطر اصلی را در نمود آن در این یا برنامه دولتی، بلکه در نفس سرمایهداری ایرانی در موقعیت کنونی آن میبینم، در آن چیزی که به قول یورگن هابرماس چیرگی سیستم بر زیستجهان است، در نئولیبرالیسمی که باید وارسی کنم چقدر ذهن خود مرا هم تسخیر کرده. در حالی که نبرد سختی بر سر تصاحب جریان دارد، فکر و منش و توان واقعی نبرد علیه تصاحب ضعیف است. مساله این است.
نبرد که بر که ،که از اول انقلاب شروع شد و بچپاولگری ،عدم شفافیت و قتل و جنایت کشیده شده است چه بسا از نئولیبرالیسم مورد بحت بد تر است!
هر چه باشد سرمایه داری نو شامل قوانینی است و قابل پیگرد و اینچنین عریان و بی شرم عمل نمی کند!