سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

بقای جنبش جاری و آیندۀ آن – شهاب برهان

اقشار مختلف مخالف رژیم، در وهلۀ اول با تاکتیک مطالبات صنفی و مدنی و حقوقی شان پا به میدان بگذارند. کاملا آگاه هستم و بارها هم تصریح و تأکید کرده ام که از فاز اعتراض و مطالبه گری عبور کرده و وارد مرحلۀ انقلابی شده ایم و به کمتر از سرِ رژیم راضی نیستیم، اما تنها راه ورود توده های وسیع مردم به میدان این است که اولاً انگیزه های نیرومند و ملموس، محرک شان باشد و ثانیاً شکل مبارزه، هزینۀ بیرون از ظرفیت شان بر آن ها تحمیل نکند. این تاکتیک، در واقع عقب نشینی از سطح پیکار نیست، تنها راه توده ای کردن آن است

با دو مسئلۀ اساسی رو به رو هستیم: بقای جنبش جاری؛ و آیندۀ آن.

مسئلۀ بقای جنبش 

پیش  ازین در نوشته دیگری توضیح داده بودم که چرا وضعیت حاضر، نه دیگر اعتراض و نه هنوز انقلاب، بلکه دورۀ سرنوشت سازِ انتقال از یک قیام انقلابی به انقلاب است. تا موقعیت انقلابی، هنوز راه است. لنین، موقعیت انقلابی را به کوتاهی و سادگی چنین فرموله کرده است: ” پائینی ها نخواهند دیگر به شیوه سابق بر آن ها حکومت شود و بالائی ها دیگر نتوانند به شیوۀ سابق حکومت کنند”. امروز در ایران، پائینی ها دیگر نمی خواهند به شیوه سابق بر آن ها حکومت شود، اما بالائی ها هنوز می توانند به شیوه سابق حکومت کنند. رژیم اسلامی، امروز برای ادامه حاکمیت اش به سه عامل متکی است: یکم، سرکوب حداکثری مبارزان پراکنده و بدون عقبۀ توده ای در میدان؛ دوم، دروغ پراکنی و جنگ تبلیغاتی؛ و سوم، هراس همه دولت های شرق و غرب، از وقوع یک انقلاب اجتماعی و جایگزینی ی کانون فاشیسم اسلامی با یک رژِیم انقلابی – دموکراتیک در منطقه.

برای پیشروی جنبش انقلابی تا “موقعیت انقلابی”، یعنی تا غیر قابل حکومت کردن کشور، موازنۀ قوای جنبش و ماشین سرکوب باید به هم بخورد؛ دیوار سانسور و دروغ فرو بریزد؛ و عدم امکان بقای این رژیم، برای همه دولت های حامی و یا مماشاتگر، مسجل شود. این هر سه منوط اند به آن که جنبش از شکل فقط پارتیزانی فعلی و دامنۀ محدود مشارکتی ی کنونی به جنبشی توده ای با اشکال و امکانات و ابتکارات بیکران گسترش یابد.

با یک ” تناقض” روبرئیم: سرکوب، مانع از توده ای شدن است و توده ای شدن لازمۀ کند کردن سرکوب. آیا این همان معمای ” اول مرغ یا تخم مرغ” نیست؟ نه! دیالکتیکِ تکاملِ همزمانِ مرغ و تخم مرغ، در اینجا هم می تواند عمل کند منتها با این تفاوت که در اینجا عامل انسانی با مکانیسم های اجتماعی می تواند ( نه الزاماً) در این تحول و تکامل نقش ارادی و آگاهانه ایفا کند.  من برای حل این “معما” نظر ام این است که اقشار مختلف مخالف رژیم، در وهلۀ اول با تاکتیک مطالبات صنفی و مدنی و حقوقی شان پا به میدان بگذارند. کاملا آگاه هستم و بارها هم تصریح و تأکید کرده ام که از فاز اعتراض و مطالبه گری عبور کرده و وارد مرحلۀ انقلابی شده ایم و به کمتر از سرِ رژیم راضی نیستیم، اما تنها راه ورود توده های وسیع مردم به میدان این است که اولاً انگیزه های نیرومند و ملموس، محرک شان باشد و ثانیاً شکل مبارزه، هزینۀ بیرون از ظرفیت شان بر آن ها تحمیل نکند. این تاکتیک، در واقع عقب نشینی از سطح پیکار نیست، تنها راه توده ای کردن آن است. برای مثال، کارگران، بخصوص در شرائطی که امکان اعتصاب همگانی و سراسری ندارند و مجبور اند تکه تکه و جدا از هم عمل کنند، اگر با مطالبات صنفی شان پا به میدان بگذارند، منطقاً با شدت کمتری سرکوب خواهند شد تا از همان ابتدا با شعارهای سیاسی ضد رژیمی. باید توجه داشته باشیم که نه تنها در طول عمر این رژیم که چون ضد و مخالف هر چیزی بوده است، پس هر چیز غیر سیاسی را هم سیاسی کرده است، بلکه بخصوص در فضای سیاسی و انقلابی کنونی، هیچ مطالبۀ مدنی و صنفی و حقوقی نیست که کاتالیزاتور بحران سیاسی نباشد. در انقلاب ۵۷ هم کارمندان دولتی و کارگران ابتدا با مطالبات خالص صنفی قدم در جنبشی گذاشتند که ماه ها بود شعار ” مرگ بر شاه!” را پرچم خود کرده بود؛ و همان ورود و حضور توده ای به ظاهر صنفی، فی نفسه یک حرکت سیاسی بود.  همین که اقشار متعدد توده های مردم هریک با مطالبات صنفی، مدنی و حقوقی خود به میدان بریزند، رژیم را در محاصره می اندازد، بحران اش را تشدید می کنند، نه می تواند مطالبات را برآورَد، نه می تواند همه را دستگیر کند و بکشد. میدان که پر شد و شلو غ شد، رژیم دچار سرسام و سراسیمگی، ماشین سرکوب اش ناتوان، و مطالبات  صنفی و مدنی به شعارهای سیاسی رادیکال مبدل می شود. این روند را در انقلاب ۵۷ تجربه کرده ایم.  

آینده جنبش

آیندۀ این جنبش، سرنگونی رژیم نیست، پس از سرنگونی آن است. جنبش، موجودی زنده و در حال شدن و رشد و تحولی است که طالع او نه بر پیشانی اش نوشته شده است و نه از روی یک سناریو پیاده می شود. آیندۀ این موجود زنده چون یک نوزاد، بستگی دارد به نوع تغذیه و آموزش و پرورش و مراقبت های بهداشتی و نیز مصونیت اش در قبال خطرات و آسیب های محیطی. با این حال، تکوین این آینده، تنها سپرده به دست قضا و تصادف نیست و آگاهی و نقشه مندی و تدارک و تلاش در آن مدخلیت تعیین کننده دارد. آیندۀ جنبش، بعد از سرنگونی شکل نمی گیرد، در جریان همین پیکار برای سرنگونی است که تکوین می یابد. بر اساس این حقیقت، دو نقشه برای آینده می تواند وجود داشه باشد: یکی، نقشه آن هائی است که می خواهند از مبارزات و قیام مردم برای از میان برداشتن رژیم بهره برداری کنند، و پس از سرنگونی، خودشان سوار مردم شوند. نقشۀ دوم، آینده ایست که در آن، مطالبات اساسی توده های انقلابی، یعنی در دست گرفتن سرنوشت و حاکمیت خود، برقراری دموکراسی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی برآورده شود.

استراتژی نقشۀ اول این است که توده هائی که در میدان پیکار برای سرنگونی اند، فقط در نقش قلعه کوب عمل کنند و هیچگونه برنامه و تدارکی برای بعد از فتح قلعه نداشته باشند. این ها از مردم دعوت می کنند که بر سر اینده و سرنوشت انقلاب فکر و جدل نکنند، شعارهای تفرقه انداز ندهند، فقط با شعار و خواست سرنگونی زیر پرچم آن ها متحد شوند و بحث برنامه ها و مطالبات از انقلاب را بگذارند برای بعد از سرنگونی.

برای نقشۀ دوم، دو شیوه متصور است: یکی این که همچون برخی انقلاب های کلاسیک، یک یا چند حزب، برنامه های حزبی مدون،  و رهبران مقبول و محبوب در میدان باشند و توده ها با آگاهی کم یا بیش بر برنامه های آن ها، زیر پرچم آن ها به صف شوند. چنین وضعیتی در ایران امروز وجود ندارد. به گمان من تنها راهی که برای تکوین آیندۀ مطلوب توده های ستمدیده و محروم در بطن و متن پیشروی این جنبش باقی می ماند، ورود جنبش های اجتماعی و مطالباتی با هویت صنفی، اجتماعی و  سیاسی خود به میدان بجای مشارکت های فردی کنونی، طرح و تزریق شعارها و خواسته های اساسی و رادیکال خود به جنبش، به رسمیت شناساندن خود بعنوان مؤلفه های نقش افرین و صاحب سهم و حق نَسَق در این جنبش، کوبیدن مُهرِ مطالبات آتی خود بر پرچم جنبش جاری از همین امروز است. چنین چیزی نه در انقلاب ۵۷ وجود داشت و نه هنوز در جنبش جاری به وجود آمده است.

شعارهائی که فقط  طلب سرنگونی و مرگ خامنه ای و علیه نیروهای سرکوب باشند، شعارهای نفی و نفرین، هیچ عنصر انقلابی با خود حمل نمی کنند و مرتجعین مخالف جمهوری اسلامی هم آن ها را می پسندند و تکرار می کنند. شعارهای رادیکال هریک از جنبش های اجتماعی باید به دقت فرموله شده و ایندۀ را هم اکنون تبیین کنند. اما این شعارها زمانی جایگیر و تبدیل به اهرم مادی می شوند که صاحب داشته باشند، نیروئی مادی و متشکل پشت شان باشد، یعنی صفوف متشکل جنبش ها با هویت خودشان این پرچم ها را حمل کنند ( منظورم الزاما پرچم پارچه ای نیست). اگر جنبش با چنین ساز و کار و اینرسی و دینامیسم زایندۀ درونی رشد کند، نه نیروهای مرتجع ضد انقلابی ی مخالف ملاها، و نه امپریالیست های شرقی و غربی ( که تلاش دارند این جنبش را در جهت منافع خود زیر نفوذ بگیرند و برای آن شعار ” زن زندگی آزادی” می خوانند و گیس قیچی می کنند)، با جنبشی چون لوح سفید روبرو خواهند بود که هر سرنوشتی را که باب منافع شان بود بر آن بنویسند.

هر جریان و هر جنبش اجتماعی که به هر بهانه ( از جمله اینکه در انقلاب های مشروطه و بهمن سر ما بی کلاه ماند پس فایده اش چیست؟) خود اش را از این جنبش انقلابی برکنار نگهدارد، یقیناً بازهم سر اش بی کلاه خواهد ماند. همه جریانات مرتجع هراسناک از یک انقلاب اجتماعی و نیز امپریالیست های اشک تمساحی، آشکارا تلاش دارند این جنبش را به محرکۀ مهسا امینی فرو کاسته و مضمون آن را فقط جنبشی علیه حجاب اجباری و مسئله زنان جلوه دهند که شعار اش  فراتر از ” آخوند باید گم بشه” نیست! این دسیسه موذیانه را باید برملا و خنثا کرد. همه محرک های یک انقلاب تمام عیار اجتماعی – سیاسی در این جنبش، مکنون و متراکم اند که هر یک ظرفیت ان را دارد که دیگری را کلید بزند، چنان که قتل دولتی مهسا امینی بخاطر حجاب، اناً هویت اتنیکی او را برجسته کرده کردستان را مشتعل ساخت، بعد همین تبدیل شد به جنبش اعتراضی سراسری علیه حجاب اجباری و مسئلۀ ستم بر زن برجسته شد؛ و آن هم به سرعت به یک جنبش سیاسی انقلابی سراسری علیه کلیت رژیم گسترش یافت. بلوچستان و آذربایجان دانش آموزان و دانشجویان، فرهنگیان، گروه هائی از کارگران، خانواده های دادخواه جنایات، برخی هنرمندان… یکی پس از دیگری و اغلب به واسطه یکدیگر به جنبش کشیده شدند. همه جنبش های اجتماعی و مطالبات سرکوب شدۀ اقشار وطبقات گوناگون، قابلیت انتقالی به یکدیگر دارند بخصوص که هیچ فردی هویتی تک بعدی ندارد، جنسیتی دارد، موقعیت و جایگاه اجتماعی دارد، تعلق به طبقه ای دارد، تبار اتنیکی دارد و غیره.  دشمنان انقلاب می خواهند همه این ظرفیت درونی را خفه و عقیم کنند و فقط با شعار ” زن زندگی ازادی” و ” آخوند باید گم بشه”، سر و ته جنبش را هم بیاورند، اما این شعارها نه تکلیف مسله ملی در ایران را حل می کنند، نه مسئله بردگی نیروی کار، نه مردسالاری و پدرسالاری، نه ویرانی طبیعت و محیط زیست و نه هیچ درد بی در مان دیگری از جمله استبداد را.

اگر چنان که گفتم، اقشار و لایه های مختلف مردم با تاکتیک های کم خطر تر، در گام های اول با مطالبات ” قانونی !” و حقوقی و صنفی پا به میدان بگذارند و این روند به تدریج ( یا به سرعت) به حضور متشکل و هویت دار جنبش های اجتماعی ( کارگران شاغل و بیکار، تهیدستان، ملت های تحت ستم، زنان، مدافعان محیط زیست و طبیعت، مدافعان حقوق کودکان، دادخواهان جنایات چهل و چند ساله رژیم، گرایشات ضد امپریالیست و ضد سرمایه داری غیره… ) با شعارها و مطالبات انقلابی شان منجر بشود، شاید در ادامۀ این تحول، تکوین نهاد یا نهادهائی ترکیبی برای جهت دهی عمومی و سراسری جنبش با افق و استراتژی روشن و اتحاد زیر پرچمی که مطالبات انقلابی همه جنبش های اجتماعی و ستمدیگان و محرومان بر آن نقش بسته باشد، ممکن شود.

شهاب برهان

سوم آبان ۱۴۰۱  –  ۲۵ اکتبر ۲۰۲۲

https://akhbar-rooz.com/?p=175923 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آرمان شیرازی
آرمان شیرازی
1 سال قبل

در آن هنگامه، ‘بیداران’ ما در خلسه و آسودگی می زیستند…

هم میهن گرامی، آقای شهاب برهان، درود و سپاس بر شما! 
نوشتار سنجیده و دورنگر شما جای خالی و تاریکی را پر میکند که همه نیروهای چپ تاکنون (به دلیل پراکنش اسفناک شان) مسئولیت خویش برای رخشش در آن را پاسخگو نبوده اند. از همین رو، بگواه شعارهای جاری، بیش از هر نیروی دیگر، جریانات میانه ی مردمی بوده اند که آتش این اعتراضات ارزشمند را تا این زمان روشن نگهداشته اند. 

باید امیدوار بود که آگاهی تجربی-نظری نیروهای مردمی در تکوین فزونگیر خود از چیرگی گرایش راست (با رسانه های نیرومندش) بر جنبش و سوی بخشی آن پیشگیری نماید.

اما هیچ امید و آرزویی توجیه گر دست روی دست گذاشتن و تماشاگری نیروهای چپ نمیتواند باشد. در غیاب وحدت نظری، اکنون نیروهای چپ باید با درک فوریت و اهمیت تاریخی “این لحظه” بخود آیند و جبهه ای (چپ و/ یا دمکراتیک) را بر بنیاد چند اصل همه-پذیر و منطبق با خواسته های این مرحله از جنبش پدید آورند. ناگفته پیداست که در نبود چنین جبهه (ها) ای، شوربختانه، جنبش گسترده کنونی نیز به شکست کشیده خواهد شد و یا حد اکثر به پس نشینی حساب شده ی حکومت اسلامی دست خواهد یافت. 
مسئولیت این شکست و یا پیشروی کنترل شده (از سوی حکومت)، در چنین شرایطی، بر دوش نیروهای چپ و آگاه جامعه خواهد بود. و این چیزی ست که فراموش کردنی و بخشودنی نخواهد بود… 
آیا شما با همراهان خود در گستره ی نظری-سازمانی کنشگران “راه کارگر” آماده اید که راه اندازی جبهه (چپ و/ یا دمکراتیک) را فعالانه بیگیری کنید؟ اگر چنین نباشد، سالها بعد “اکثریت عظیم زحمتکشان” ما در داستان ها به نوباوگان خود خواهند گفت: “در آن هنگامه، ‘بیداران’ ما در خلسه و آسودگی می زیستند!”

امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل

هر جنبشی انگیز و موتور حرکت خود را دارد
چپ یا راست اگر بخواهد با این جنبش همراهی کند نه اینکه فرصت طلبانه آنرا مصادره کنند ابتدا باید ببینند انگیزه این حرکت با خواسته های تئوریکی آنها سازگار است یا خیر
اگر سازگار نیست و می بینند که حرکت، حرکتی است درست و با واقعیات زمان و مکان همخوانی دارد اولین کارشان تجدید نظر در تئوری هایی است که عمر خود را برای آنها گذراندند و….

اصغر ایزدی
اصغر ایزدی
1 سال قبل

یکی از ویژگی‌های قیام “ژینا” تبرد سنگر به سنگر است.جنبش زنان نه فقط مهر خود را برتارک این جنبش کوبیده است، بلکه توانسته است اولین سنگر را تسخیر کند و حجاب اجباری را در عمل ملغا سازد و جنبش دانشجوئی در حال تسخیر سنگر تفکیک جنسیتی در دانشگاه‌هاست و دیری نخواهد گذشت که این سنگر در خارج از محیط دانشگاه هم فتح شود. لذا این جمله از مقاله که ” کوبیدن مُهرِ مطالبات آتی خود بر پرچم جنبش جاری از همین امروز است. چنین چیزی نه در انقلاب ۵۷ وجود داشت و نه هنوز در جنبش جاری به وجود آمده است” حداقل در مورد جنبش زنان معتبر نیست و در این مقاله نادیده گرفته شده است.

شهاب برهان
شهاب برهان
1 سال قبل
پاسخ به  اصغر ایزدی

اصغر گرامی، ما در تبریز یک دبیر ریاضی به نام فیاض داشتیم که تنها کسی در دنیا بود که چهار تا از مسائل حل ناشده ای را که اینشتین حل شان را به مسابقه جهانی گذاشته بود، حل کرده و از او چند جلد کتاب امضا شده هدیه گرفته بود. شده بود معلم ما در هنرستان صنعتی تبریز! ما همه با او لج بودیم و به هر شکل و بهانه ای آزار اش می دادیم تا وقتی که فرار کرد. یکی از بهانه گیری های ما روزی بود که به او گفتیم: آقا ما نمی توانیم با این کتاب ریاضی که شما درس می دهید یاد بگیریم، این کتاب، غلط استً. با تعجب پرسید: چرا غلط است؟ کجایش غلط است؟ گفتیم: روبروی صفحه ۱۳ بجای ۱۴  باز هم نوشته صفحه ۱۳. 

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x