بر داری بلند
یاری آخرین نفس را در رقص بود
و کسانی بر پایِ دار میگفتند
بر خاک قرارش نبود
زندهیاد کمال رفعت صفائی
رفیق قدیمیام، احمد محمودینژاد، تابلویی جدید و بدیع را تمام کرده است که برایم متفاوت و جذاب است.
ماه پیش،در کافهای، واقع در «ادئون» نشسته بودیم و عکسهای این اثر را دیدم. پس از چند روز، سیر حوادث اجتماعی در ایران، به گونهای پیش رفت که گویی این نقاشی را در نوعی رابطهی شهودی با گذر ملتهب پیشرویمان میتوان بازخوانی کرد.
من، قبلاً نیز دربارهی دو کار احمد – یک نقاشی و یک کلاژ- نوشتهام. کارهای احمد طیف متنوعی دارد. اغلب کارهای او- تا جاییکه من دیدهام و میدانم؛- آبستره/پستمدرن است که گاه طی رنگپاشیهای هدفدار، فیگورهایی هم در آن پدیدار میشود یا شکلی از طومار پالیمپسست (palimpseste)مانند، با نوشتههایی را در بستر کار میتوان یافت . البته نقاشیهای دیگری نیز، لابد به اقتضای حال و احوالش دارد که فیگوراتیو اند و هر چند رشتههای اتصال مفهومی آنها با درونمایهی هنری نقاش حفظ شده، اما، فضای متفاوتی با آثار آبستره دارند.
نقاشی حاضر، از دستهی اخیر است که دستکم فیگور کامل نُه زن را نشان میدهد. در نگاه اول، یادآور تابلوی «شام آخر» داوینچی است.البته در «شام آخر»، ۱۲ پرسوناژ وجود داشته است. نقاشی صورتبندی مفهومی پیچیدهای دارد و المانهای متعددی نشانهشناختی را باید کنار هم گذاشت تا به این منظومه نفوذ کرد.
کل کار شبیه یک «عکس دستهجمعی» است که از مقابل فیگورها گرفته شده است. تک تک زنان و زن اعدامشده درون تابوت تمامقد کشیده شدهاند و یک نیمتنهی دیگر در سمت چپ تابلو وجود دارد که گویی در یک ترازوی دو وجهی بزرگ با یک نیمتنهی ماهی به تعادل رسیده است. ماهی به جای باله، انگشتان بلند و بدترکیبی دارد و نیمتنهی زن، با دوبال فرشتهگون، در کفهی سمت چپ تابلو، انگشتان کوچکی دارد. نقشمایهی «ماهی» در بسیاری از کارهای احمد- مانند کار قبلی که دربارهاش نوشتهام-، در ابعاد و طراحیهای مختلف مکرر شده است و خاستگاه مفهومی ویژهای برای نقاش دارد.
فضاسازی نقاشی، به دلیل چینش عمودی تمامی عناصر، اصطلاحاً «استوار» است و ترکیببندی(کمپوزیسیون) متناظر با نقطهی کانونی مرکزی دارد. این نقطهی کانونی(زن میانی) دقیقاً روی محور عمودی وسط تابلو واقع است و از اینرو، فیگورها در دو طرف این محور عمودی به تناظر رسیدهاند.
زن میانی، ریسمان دار بر گردن، نقطهی دید اصلی تابلوست. او در تابوت عمودی گذاشته شده، یا درازکشیده یا ایستاده است و بر خلاف سایر زنان که عینک نابینایان دارند یا امکان تماشا از آنان سلب شده، بینا و خندان است. دیدگان چند نفر با عبارات گنگی دربارهی «گفتن، خواندن و بیان» پوشیده شده است.
زن کانونی، با تور سفید عروسی، برخلاف بقیه، زیور دارد و گویی که به «جشن مرگ» گسیل شده است. در میان چهرهها، فقط در دو مورد «چشمها» عیان است، همین زن میانی و زن/ فرشته ای که در سمت چپ تابلو نیمتنهاش در ترازوست. زن گذاشته شده در تابوت، دهانگشودهی تار عنکبوت گرفتهای دارد و شاید توانایی «بیان» آنچه را که با هدفون میشنود، ندارد؛ چون، همانطور که بر چشمی بسته نوشته شده:
«هر حرفی گفتنی نیست.»
زنبور بزرگی بر بالای سر شخصیت اصلی، روی تابوت نشسته است. اندازهی این زنبور در مقابل آدمها بسیار بزرگ و غیر واقعی است. زنبوری که زن مرده را نیش زده، یا خواهد زد و لاجرم خود نیز پس از گزش میمیرد.
در میانهی نقاشی، بالاتر از آدمها و شمعدانهای بلند، ترازویی واقع است که شخصیت اصلی، از همان نقطهی تعادل، آویخته شده است. بر تن زن اعدام شده، اضافهای از جنس کاغذ هولوگرام و دانتل، مانند نوعی کلاژ وجود دارد که سینهبند الصاقی اوست. بینندهی تابلو میتواند وقتی که مقابل تابلو ایستاده، با انگشت، سینهبند را بالا بزند و پستانهای مخفی زن و لایهای دیگر از شمایل را ببیند. کشف کالبد پرسوناژ مرکزی، درک مفهومی تازهای از نقاشی را آشکار میکند که کیفیت جدیدی را به تماشای واقعی(غیر مجازی) تابلو میافزاید. یک جام شیشهای شراب، به صورت وارونه، بر بدن زن و زیر همان سینهبند جای دارد. داخل این جام که یک پیالهی سفالی شکسته، به صورت کلاژ در آن قرار داده شده که شاید نوعی ارجاع به همان تابلوی «شام آخر» باشد.
زن جلویی در سمت چپ تابلو دو شمع بر کف دستهایش دارد که نوعی مراسم آئینی یا عزاداری را تداعی میکند. لباس تکتک آدمها متفاوت است؛ یکیشان هیات و موی کوتاه و لباسی شبیه مردان دارد و دیگری شبیه روسپیها. نوشتههای زمینهی نقاشی نیز به نوعی منولوگ یا سرگذشتنامه شبیه است که در تعارض با خطوط مبهم تاریخی مانند حک شده بر دیوار، قابل خواندن است.
پالت رنگی نقاش در این کار، «گرم و ملتهب» است و قرمز و سبز و بنفش، در کنار طیف مشکی به چشم میآید. البته نیمهی بالایی اثر، شبیه به برخی کارهای قدیمی نقاش، شبیه دیوارهای فرسودهی بقعههای قدیمی، با کاشیهای منقوش و نوشتههای ریخته شده است که البته در وسط دیوار پردهی تیرهای بستر میانی حضور آدمها و تابوت است.
کادربندی در این کار، مانند اثر قبلی نقاش، «فشرده» است؛ گویی عناصر نقاشی در نوعی«تنگنا» قرار دارند و درونشان تحت فشار است. زنان تابلو، لباسهای ویژه دارند و به پوشیدگی بدنشان چندان توجه نداشتهاند. زن میانی نیز، تنها لباس زیر دارد و نیمه برهنه است. عناصر نمادین و نشانهشناختی این اثر متعدد و متنوع است که برخی از آنها یادآور کهن الگوهاست و برخی دیگر مدرن است.
تابلو را نقاش، به ایتالیایی، Ultimo piano نامیده است. این عبارت چند معنی دارد. Piano در لاتین هم معنی «طبقه» و «مرحله» دارد و هم به معنی «برنامه» و «نقشه» است. با این ترتیب، Ultimo piano معنی «طبقهی آخر» یا «طرح نهایی» میدهد. از سویی دیگر، Piano معنی «آهسته» نیز میدهد و از این طریق عبارت مذکور را «آخرین آهستگی» نیز میتوان مفهوم کرد، هر چند در ایتالیایی کاربرد اینچنینی ندارد.
معادلِ ساز موسیقی پیانو، در ایتالیایی Piano forte میشود و واژهی «Piano» در ایتالیایی، بر خلاف سایر زبانها، به تنهایی، پیانویی که میشناسیم را مراد نمیکند. در برداشتی شاعرانه، Ultimo piano، را میتوان «آخرین قطعهی پیانو» نیز تصور کرد.
اما، این نقاشی چه میگوید؟
بر این باور هستم که نقاشیهایی از این دست، زوایای تأویلی متفاوت دارند. گاه یک متن یا روایت راه ارتباط بیننده با اثر را میگشاید و فهمش آنرا هموار میکند.
اخیراً در نمایشگاهی، کارهای Johann Heinrich Füssli را میدیدم و ارجاعات مکرر نقاش به پرسوناژهای شکسپیر یا اساطیر کتاب مقدس توضیحات ضروریای را ایجاب کرده بود که منتقدان به آن پرداخته بودند.
پیرامون این نقاشی، از احمد خواستم که روایت شخصیاش را برایم بگذارد. متن زیر را، نقاش به همین منظور برایم فرستاد که گمان کردم بهتر از هر شرح دیگری، بیان مناسبی از تابلوی حاضر است. از اینرو ترجیح دادم به جای «تفسیر»، تنها به «توصیف» نقاشی بسنده کنم. میدانیم که اثر هنری از هنرمند پس از به وجود آمدن، میگسلد، امّا نگاه هنرمند و سازندهی آن، اگر در دسترس باشد، بدون آنکه منکر سایر روایتها و تأویلها تلقی شود، میتواند پل مهمی برای ارتباط مفهومی با کلیت کار و درک فضای هنری آن ایجاد کند.
در این روایت، گویی نقاش، درونیشده در فیگور اصلی، با او همصدا شده و تابلو را از میان چنین مسیری، خوابگردانه، میپیماید تا مفهوم درونی خود را «بیان» کند، و در «آخرین آهستگی»، «صدای بیصدای» زیستن در همجواری «مرگ تاریخی» باشد.
شاید هم آن زن و زنان دیگر ، به عدالتی غریب و مسخشده، به رستخیزی مرگ رسیدهاند، و نانوشتههای زندگی و مرگ زنان دیگر را در دورانی ملتهب، مانند «امروز»، از «دیروز» تا «فردا»، احضار میکنند تا گواه تاریخی خود و دیگران را رقم بزنند و در بازنماییهای گونهگون، عجیب و دیده نشده، نورگردان زمانهی متعارض ما بشوند.
ژاک لکان در یک سخنرانی گفته بود که «زن، به شکل عمومی وجود ندارد.» این حرف به این معنی است که «زن» به تمامی، نه در «نظم نمادین» جای میگیرد و نه در «نظم خیالی»، بلکه آنچه دربارهی زنان صدق میکند، ایجاب جایگاهی در «نظم واقعی» است. شاید بتوان از این نگاه، اثر پیشرو را، در هم آمیزیِ این سه موقعیت در نمودهای تجسمی مألوف نقاش دانست.
۲۲ اکتبر ۲۰۲۲
—————————
Ultimo piano
Technique:mixte sur toile
۱۹۰×۲۵۰cm 2022
چه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون
لائوتسه میگوید: آنچه را که یک کرم ابریشم «آخر دنیا» مینامد، دیگران به عنوان «پروانه» میشناسند.
مُردن، در شرایطی که خوشحالم و لبخند گواه آن است. به موسیقی گوش میدهم و میکوشم در لحظات کوتاهی هوا را نبلعم. لبخند مدتهاست که بر لبانم نقش بسته، شکل لبها تغییر یافته و دهانم چون غاری برای تندیدن تار عنکبوت شدهاند.
چشمانم بازند، آیا منتظر دیدن چیز دیگری هستم؟
به دارم زدهاید و لباس عروسی بر تنم پوشاندهاید، آیا ازدواج خواهم کرد؟ حاملهی کدام حادثه شدهام یا خواهم بود؟
نگاه دیگرانی که نمیبینند و چشمانشان، زخمی و پانسمان شده است. آیا حرفشان، سرنوشتم را در آن تابوت خواهند ساخت؟ تابوتم را سراپا گذاشتهاند تا نشان دهند که هنوز بین شما هستم، همعرض شما هستم.
طناب داری از گردنم و ورای تابوتم به ترازوی زندگی وصل شده است، ترازویی که هر دو کفهاش سیاهی و سفیدی، خوبی و بدی، فرشتگی و اهریمنی را با هم دارد.
وقتی سیاهی در خود سفیدی دارد یا وقتی فرشته در خود اهریمن دارد، آیا دیدن دوباره زندگی یک تکرار مکرر، یا رفتن به سویی دیگر نیست؟ بعد از اینکه همه چیز را دیدی، میخواهی دوباره چه چیز را ببینی؟
شما فکر میکنید که من موزیک گوش میکنم؟ شاید برنامهی «اخبار» باشد یا شاید منتظر صدایی بیصدا هستم که به آن گوش بسپارم.
هر کاری که میکنم آخرین کاری است که انجام میدهم، مثل کسی که همهی کارهایش را در تابوتش انجام میدهد.
در همین تابوتم زیر جامه به پایم کردید، پاهایم را با میخی به هم کوبیدید و بر روی قلبم عکس وارونه شده یک جام شراب را خالکوبی کردید.
آمدهاید که مرا در آخرین دیدار بدرقه کنید، لباسهای «نو» به تن کردهاید ولی آنچه را که من میبینم شما با چشمان بستهتان نمیبینید.
آمدهاید تا داستانی از خود بسازید و برجای بگذارید، هی آن را بزرگ کنید و به دیگران نشان دهید، همهی آنها مال شما…، چه ارزشی دارد که تاج نگین زدهی خود را بر سر شما بگذارم و خود داستان بی داستانی برای خود بسازم؟
همهی آن داستانهای شما بعد از مرگ به مثابهی یک حباب میترکد و چیزی از آن باقی نمی ماند و خوشا به حال آنهایی که پرواز یک زنبور را زیباتر از همه داستانهای زندگی دیدند. زنبوری که به سمت من مرده میآید تا مرا که مردهام دوباره بمیراند، در حالیکه خودش هم خواهد مرد.
در پس زمینهی ما، نوشتهها روی هم آمدند و اهمیت گفتار و نوشتار و بیاهمیتیشان با هم درآمیختهاند.
در زیر، همهی داستان زندگیام را نوشته ام؛ میبینید؟
تمام اینها داستانهایی است که ما انسانها را نسبت به هم، مقایسه میکند. چه مقیاسی؟ ولی اگر فقط، فقط و فقط به اندازهی واقعی یک زنبور نگاه کنیم؛ همه ما به مینیاتورهای مضحکی بدل میشویم که فقط و فقط خود را در مرکز عالم می دانیم.
بقیه را به خوشی خودتان واگذارید!
احمد محمودینژاد
اکتبر ۲۰۲۲
ایتالیا
لینک ویدیو در یوتیوب: