جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

هژمونی و آلترناتیو چپ چگونه شکل می گیرد؟ – شهاب برهان

از عوامل اساسی جا ماندن چپ ایران به ویژه چپ رادیکال ( مارکسیست- کمونیست) از قافلۀ شورش ها و جنبش های توده ای در دهه های گذشته و ناتوانی اش در شکل دادن یک ضدهژمونی و کوبیدن مُهرِ چپ بر آن ها، بی اعتنائی ” رادیکال” به همه تضادهای موجود اجتماعی به جز تضاد کار و سرمایه، حاشیه ای دانستن آن ها و بی توجهی به اهمیت هریک و به  درهم تنیدگی آن ها در جامعۀ بس پیچیدۀ ایران بوده است

من در این نوشته از چپ و راست در مفهوم بسیار کلی و نه مفهوم متداول صندلی های پارلمانی و از چپ  نه فقط  در معنای مارکسیست و کمونیست حرف می زنم. چپ را در معنای پیکارگر علیه هر شکل و نوعی از ستم و در کنار ستمدیدگان، و راست را در معنای ستمگران و حامیان منافع ستمگران در نظر دارم، با این تبصرۀ مهم که مرتجعین تاریک اندیش ضد آزادی و برابری را هر چقدر هم که جزو ستمدیدگان یا حامیان آن ها باشند، چپ به شمار نمی آورم.

ما عوض شده ایم؟

موقعیت چپ ایران در این وضعیت بحران موجودیت رژیم و بحران جایگزینی، بارزتر از آن است که نیازی به تشریح داشته باشد. چپ های داخل کشور نمود بارزی ندارند تا من بتوانم بعنوان یک نیروی مجسم و منسجم در باره اش داوری داشته باشم. چپ های متشکل و منفرد در خارج از ایران عموماً آگاه اند که از قافله انقلاب عقب مانده اند و به فکر اند که برای جبران، کاری بکنند، مثلاً به شکلی متحد و متشکل شوند. برانگیخته از طغیان انقلابی در ایران و نگران از غیاب یک آلترناتیو چپ، در خارج از کشور فراخوان هائی برای بحث و همگرائی و اتحاد چپ ها داده می شود. تأثیر پذیری از شورش انقلابی، نگرانی از خطر راست و میل به انجام کاری، هرسه خوب و قابل تحسین اند، اما مرا در برابر پرسش هائی چند قرار می دهند: انگیزه ها و نیّت ها اولاً آیا برای عملی شدن وحدت این چپ و ثانیاً برای پر کردن خلإ آلترناتیو چپ در داخل کفایت می کنند؟

لیست پروژه ها برای اتحاد چپ ها ( با نام ها و شکل ها و برنامه های بس متنوع) در این چهار دهه که یا روی کاغذ مانده و یا در حباب های کم قُطری عملی شده و ترکیده اند، دراز است. پرسش اول این است که چرا آنهمه تلاش های ما برای وحدت به جائی نرسیدند و امروز چه چیز تازه ای بر امکان پذیری اتحاد چپ گواهی می دهد؟ مگر رکود سیاسی در ایران ( که همیشه رکود نبوده ) سبب ناکامی تلاش ها در خارج بوده است که امروز بخاطر اعتلای انقلابی در ایران، اتحاد چپ در خارج عملی باشد؟ قطعاً چنین نیست. پرسش به این صورت صراحت می یابد: نزد ما چپ هائی که دعوت به همگرائی و اتحاد می شویم، چه چیزی تغییر کرده است که ناشدنی ی تا کنونی را حالا ممکن می کند؟ من شخصا هرچه فکر می کنم، جوابی نمی یابم بجز این که ایران تغییر یافته است و نه ما؛ ما همان احزاب و سازمان ها و محافل و منفردین و “مستقلان” ضد تشکیلات هستیم که برای وحدت های شکست خورده قبلی اقدام کردیم، بی سر سوزنی تغییر درونی.

گیرم گردهمائی هائی برای بحث در باره چند و چون این اتحاد چپ برگزار شوند. چه نشانه ای وجود دارد هر کس باز همان کیف چرمی چروکیدۀ انباشته از تعاریف، مرزبندی ها، اصولیت ها، خط قرمزها و برنامه های خود را بعنوان شرط  روی میز نگذارد و ماجرا درست از همان نقطه ای از سرگرفته و به همانجائی ختم نشود که همه وحدت های عقیم چهار دهه گذشته شدند؟ من هیچ نشانه ای سراغ نمی کنم.

 اما فرض محال که محال نیست، امیدوار باشیم که شکلی از همآیندی و همکاری پایدار برای چپ های خارج از کشور ممکن شود، پرسش بعدی این است که این چپ متحد ( حزب واحد، جبهه، بلوک، اتئلاف ….)  برای پر کردن خلأ آلترناتیو چپ در داخل چه می تواند بکند؟ ( شتاب زمان در این دورۀ اعتلای انقلابی را که منتظر ماه ها و سال ها جّر و بحث چپ ها نخواهد ماند فعلا کنار بگذاریم !)

آنچه امروز در وجه غالب از جانب سازمان ها و افراد چپ در خارج از کشور برای اثر گذاری بر خیزش انقلابی داخل صورت می گیرد، تا جائی که علنی است و من می بینم، افشاندن شعارهای ” رادیکال و انقلابی” در هواست تا ” دهۀ هشتادی ها” از زمین جمع شان کنند و به گفتمان چپ مجهز شده از گزند هژمونی راست دور بمانند؛ و نیز فراخوان صادر کردن های بیرون از گود ( غالباً سبکسرانه و به دور از درک شرائط) به اعتصابات سیاسی بخصوص خطاب به طبقۀ کارگر که از خودمان است و انتظار می رود رویمان را زمین نیاندازد!

من از خودم می پرسم که اگر همین چپ ها  یک جمع بزرگتر بشوند، چه کار دیگری بجز همین کارها خواهند کرد که تا به حال کرده و اکنون می کنند، منتها با جثه ای بزرگتر؟ چه کار کیفاً متفاوتی از همین “شورای همکاری نیروهای چپ و کمونیست” خواهند کرد گیرم با  صد امضا بجای شش امضا مثل طومارهای بی خاصیت ” امضا می کنم پس هستم” : فراخوان های مشترک، “حمایت می کنیم!” ها و “محکوم می کنیم!” های مشترک؟

سکتاریسم و گسست از پایه

ناکامی های چپ خارج عموما به گردن سرکوب انداخته می شود. در موقعیت دراماتیک کنونی ی چپ ایران البته  قلع و قمع خونین و اجبار به مهاجرت سهم و نقش بسیار اساسی داشته است، اما تنها سلب مسئولیت کنندگان اند که همه چیز را به گردن سرکوب و جغرافیا می اندازند. در همه انقلابات بزرگ دنیا سرکوب و مهاجرت وجود داشته و پیشروان و انقلابیون بر بستری از سیم خاردار  و خون سینه خیز حرکت کرده اند.

نکته مرکزی و تعیین کننده از نظرمن این است: چپ مهاجر ایران عموماً در این چهل سال حتا فکرِ پیوند ارگانیک با پایگان اجتماعی اش در داخل را به بهانۀ سوسمار در خندق جغرافیائی و با توجیه محکمه پسندِ “امنیت فعالان داخل” بکلی کنار گذاشته و رسالت خود را به افشاگری از رژیم و حمایتگری های از راه دور فرو کاسته است و درنتیجه  اساساً به دنبال یافتن راه هائی، چه بی خطر و چه کم خطر، برای ایجاد پیوند نبوده است و جای تعجبی نیست اگر میدان هژمونی برای راست و جاده برای یکه تازی اش باز مانده است. پر کردن این خلأ با باد زدن بادکنک در اینسوی خندق، خودفریبی است.

در سال های گذشته بارها ایده های اتحاد چپ کارگری، اتحاد بزرگ هواداران سوسیالیسم، ایجاد یک جبهۀ چپ  و یا ایجاد یک تلویزیون مشترک نیرومند به میان آمده و اگر نگرفته اند، ایراد از خود ایده بوده که آبِ واقعیت از گلویش پائین نمی رود.

مطلوبیت (هژمونی)  چپ در دهه های متمادی قبل از انقلاب در دانشگاه ها و در محیط ادبیات و هنر بارز بود. اما  ما چپ ها در فاصلۀ انقلاب و مهاجرت مرتکب خطای سهمگینی شدیم. تلاش های بسیاری کردیم تا ایده های خود را به میان توده ها ببریم، منتها چون فرقه های ایدئولوژیک بودیم، بجای متحد کردن آن ها بر پایه منافع پایه ای مشترک شان، کوشیدیم توده ها را به اعتقادات فرقه ای خود بگروانیم و مرزبندی های ایدئولوژیک میان فرقه ها را به داخل کارگران و اقشار دیگر تسری دادیم؛ بجای عضویت در پیکر زندگی کارگرها، دانشجوها، دانش آموزان، کارمندان و… مسابقه بین فرقه ها برای شکار عضو و هوادار از میان آن ها را در پیش گرفتیم. ما، جان به در بردگان همان فرقه ها بودیم  که به مهاجرت آمدیم و همچنان تابلوهای خود را همچون دکان های  بی مشتری تیمچۀ عطارها  بغل به بغل آویخته ایم  و تا به امروز بشکل فرقه ها جان سختی می کنیم. ما چپ خارج از کشور در این سال ها بارها علیه فرقه گرائی اخطار و اقدام کرده ایم، منتها درکی که از فرقه گرائی داشته ایم، عینا همین درکی است که ما را امروز به اتحاد فرا می خواند. فرقه گرائی برای غالب چپ ها به معنی پرهیز از وحدت میان چپ ها و پرهیز از ائتلاف با برخی دیگر از اپوزیسیون های رژیم بوده است. با همین درک بوده که چپ ها پروژه هائی متعدد برای ائتلاف با جریانات سیاسی راست میانه و برای اتحاد میان خود را به پیش برده و البته چون حفظ هویت فرقه ای برایشان مقدس بوده، هنوز که هنوز است در شکل فرقه های متشکل و فرقه های تک نفره و “شخصیت” های صد منی به حیات خود ادامه می دهند. اما فرقه گرائی، ( سکتاریسم) – سی سال است تکرار می کنم –  نه متحد نشدن با فرقه های دیگر، نه ائتلاف نکردن با بورژوازی دموکرات، بلکه جدائی از طبقه خود، از پایگان اجتماعی خود و وحدت بر پایۀ اصول اعتقادی و ایدئولوژیک بجای وحدت بر پایه منافع عمومی طبقاتی، منافع عمومی مردمی است که چپ خود را سخنگوی آن ها قلمداد می کند. چپ خارج از کشور امروز در عمومیت خود – بجز افراد و جمع فعالین محدودی- همین فرقه های عقیدتی منجمد شده است که از وحدت آن ها تنها یک فرقه بزرگتر می تواند زاده شود.

هژمونی و آلترناتیو چپ چگونه شکل می گیرد؟

اسباب و مصالح و راه و روش هژمون شدن و تبدیل شدن به آلترناتیو حکومتی، برای راست و چپ، بخاطر ذات و طبیعت متضادشان، از پایه و ماهیتاً متفاوت است. خطای بزرگ چپ مهاجر ایران بی توجهی به این تفاوت ماهوی و کیفی و توضیح عقب ماندگی اش از قافله، با سرکوب، با پراکندگی خود و  با قدرت غیر قابل رقابت رسانه های راست است. پس گویا اگر متحد شویم و یک تلویزیون قدرتمند درست کنیم، مشکل حل می شود!

در یک بیان خیلی کوتاه و ساده شده وقتی از آلترناتیو برای قدرت سیاسی حرف می زنیم، راه به قدرت رسیدن راست، غالباً و  طبیعتاً هموار است و جریان عادی اوضاع، او را همچون گنداب در سراشیبی گودال با خود می بَرد. راست به دو چیز نیاز دارد که هر دو  طبیعتاً و بدون زحمت در اختیار اش هستند: پول، و نا آگاهی عمومی. راست، وسائل کنترل و دستکاری افکار عمومی و هژمونی فرهنگی و ابزارهای سرکوب چپ را یا در اختیار و یا در جانب خود دارد. چیرگی راست در جامعه سرمایه داری، یک قاعده است اما تقدیر نیست. چپ اما باید بدون داشتن چنین امکانات و ابزارهائی، خلاف جریان شنا کند، با افکار عمومی در افتد، از محاصره و هجوم کوسه ها و سوسمارها جان به دَر بَرَد و یک ” ضد هژمونی” فرهنگی – سیاسی برای مصاف با هژمونی راست حاکم را به تدریج و در دراز مدت به وجود بیاورد. هژمونی چپ ( ضد هژمونی مسلط) وقتی واقعیت می یابد که ارزش ها و خواسته های چپ در نزد اکثریت مطلوبیت بیابند، نه فقط در شعارها و آنطور که اهل گفتار می گویند با ” گفتمان سازی” در محافل روشنفکری بلکه از طریق عمل،  در پراتیک زندگی و مبارزه. اما چیزی که برای تکوین هژمونی چپ در ایران لازم است، چپی است که اولا در ارتباط ارگانیک با توده، جزئی جدائی ناپذیر از پیکر آن و همواره حاضر و دخیل در دم و بازدم و مبارزات معیشتی و سیاسی آن باشد، و ثانیا بجای شعار افشاندن های اینترنتی و فراخوان دادن ها و “لِنگ اش کُن” های بیرون گودی “انقلابی و رادیکال”، دردها و نیازهای آن ها را لمس و تجربه، تحلیل، جمع بندی، فرموله و به شعار و پرچم تبدیل کند و به درون مبارزات آن ها، در کمک به خانواده یک زندانی، در یک مجمع عمومی، در یک اعتصاب، در یک انتخاب سخنگو، در یک بست نشینی، در یک سنگر بندی خیابانی، در جمع بندی شکست ها و دست آوردها و غیره ببرد. این تنها راه خلق یک ضد هژمونی و تکوین هژمونی چپ در جامعه است. در هیچیک از انقلاب های دنیا قانون تسخیر دل توده ها به دست چپ، سوای این نبوده است. این را حتا در مقیاس میکرونی فعالیت خودم در کارخانه ها تجربه کرده و آموخته ام. پیوند ارگانیک با پایه اجتماعی، سنگ بنای اولیه و شالودۀ هژمونی سازی چپ است و متاسفانه چپ ایران عموما و غالبا به بهانه ها و با توجیهاتی که اشاره کردم  از ایجاد پیوند که قطعاً راه هائی برای کشف و ابتکار و ابداع آن وجود داشته، طفره رفته است. البته در چند سال اخیر که تماس با داخل از برکت انقلاب تکنولوژی ارتباطاتی به راحت الحلقوم تبدیل شده است ( هرچند رژیم آن را هم مسدود می کند) خوشبختانه تعداد افراد و محافلی که از طریق این شبکه های بی زحمت و مخارج  پیوندهائی برقرار می کنند رو به افزایش بوده است و آن وضعیت قبلی در حال تغییر است، با این حال این اصل به نظر من پابرجاست که توده ای کردن ایده های چپ  مستلزم دو چیز است: وجود آدم هائی با گوشت و استخوان در درون جنبش ها که در حیات و مبارزات آن ها مستقیما و بی واسطه مشارکت داشته باشند و اعتمادشان را جلب کنند؛ مسائل و مشکلات و دردهای آنان و منافع شان را فرموله کنند؛ و این که این آدم ها این ایده ها را در متن زندگی و مبارزات جاری آن ها ( آدم های معمولی) به نحو قابل فهم و هضم برایشان تبلیغ و ترویج و در متن عمل و تجربه به درستی ی آن ها متقاعد شان سازند و از همه مهمتر، دریافت ها و ادراکات و تحلیل های خودشان را در همین بستر حرکت و مبارزه مشترک محک بزنند و اصلاح کنند. هنوز برای من معلوم نیست که تا چه اندازه چنین روش و منشی در این ارتباطات مجازی به کار بسته می شود و چه اندازه کماکان فرماندهان و رهبران مخالف فرماندهی و رهبری از خارج، مشغول هدایت جنبش  از راه دور هستند!  همه این ها کارهای سخت و مثل صخره کندن با ناخن است که اپوزیسیون راست از آن معاف است چون برای کسب هژمونی و تبدیل شدن به آلترناتیو حکومتی، ملتی نا آگاه ولی مستأصل و چشم به راه منجی  و کرور کرور پول باد اورده برایش کفایت می کند و قاعدتاً و عموماً هم کار اش را پیش می برد.  راست با شعارهای کلی چون همبستگی ملی،  منافع ملی، تمامیت ارضی، دولت لائیک، دموکراسی، استقلال، ابادانی و…  هیچ نیازی به تشریح معنا و محتوای این شعارها ندارد  چون خودش می داند چه در مشت دارد اما چپ است که باید این مشت های بسته را انگشت به انگشت برای توده ها باز کند و نشان شان دهد که چه در درون آن ها پنهان شده است. راست، همین امروز بی هیچ واهمه و دغدغه ای شعار عمومی شدۀ جنبش جاری ” زن، زندگی، آزادی” را بالای دست بلند کرده است چون خیال اش راحت است که با چنین اسب تروواهای مبهم ولی جذابی به راحتی می تواند در قلعه جنبش نفوذ کند. 

چپ کارگر زده و مونیسم طبقاتی

از عوامل اساسی جا ماندن چپ ایران بویژه چپ رادیکال ( مارکسیست- کمونیست) از قافلۀ شورش ها و جنبش های توده ای در دهه های گذشته و ناتوانی اش در شکل دادن یک ضدهژمونی و کوبیدن مُهرِ چپ بر آن ها، بی اعتنائی ” رادیکال” به همه تضادهای موجود اجتماعی بجز تضاد کار و سرمایه، حاشیه ای دانستن آن ها و بی توجهی به اهمیت هریک و به  درهم تنیدگی آن ها در جامعۀ بس پیچیدۀ ایران بوده است. چپ در  اینجا و آنجا جسته و گریخته از وجود مسئله زن، از مسئله ملی، از وجود اقلیت ها، محیط زیست حرف زده و حتا در برنامه های حزبی اش وعدۀ حل آن ها را داده است، اما به صراحت یا تلویح، فقط به دست طبقۀ کارگر پس از انقلاب سوسیالیستی. برای این چپ، رادیکالیسم به معنی ریشه هر تضاد و ستمی را در منطق سرمایه جستن و مبارزه برای حل آن ها را تابعی از مبارزه طبقاتی کارگران علیه کار مزدی ساختن است. از زمان پشت کردن چپ به تظاهرات زنان به حجاب اجباری در هشتم مارس ۱۳۵۸ ( با  این توجیه که این ها زن های بورژوا هستند)، تا سالیان سال و برخی ها هنوز هم در نیافتند که ستم جنسیتی، طبقاتی نیست، همه طبقاتی است، گرچه ستم جنسیتی بر زنان کارگر و تهیدست مضاعف است. از خلق ها و ملت های تحت ستم دم زدند و برخی در برنامه هایشان از حق تعیین سرنوشت تاحد جدائی هم دفاع کردند، اما ( به استثنای احزاب چپ کردستان) در مبارزات حق طلبانه آن ها نه مشارکت و نه دفاع لفظی و نه غالبا حتا از زندانیان سیاسی شان حمایت کردند چون مسئلۀ ملی در ایران را نه همچون مسئله ای برای خود، دارای دینامیسم درونی با درونمایۀ ستم سیاسی، اجتماعی، فرهنگی  و اقتصادی پان ایرانیسم فارس̊ محور بر ملت های غیر فارس، بلکه تنها همچون اجزاء طبقۀ کارگرِ یکپارچۀ ملت چند پارچۀ ایران نگریسته اند که باید رهائی ملی اش را نه در مبارزه با ناسیونالیسم سلطه گر بلکه  در مبارزه با کاپیتالیسم جستجو کند. بدون هیچ تردیدی همه تضادهای اجتماعی و سیاسی در جامعه سرمایه داری، سویه های طبقاتی هم دارند اما کلیت آن ها را به موضوع طبقاتی تأویل و تعبیر کردن خطای استراتژیک جبران ناپذیری است. بازهم تردیدی نیست که در همه جنبش های سیاسی و اجتماعی فرا طبقاتی چون مبارزه برای سرنگونی حکومت، مسئلۀ زنان، مسلۀ ملی، محیط زیست، جوانان، دانشجویان و غیره گرایشات مترقی و ارتجاعی، منافع و تعلقات طبقاتی متضاد و جود دارند که هر کدام می کوشند جنبش را در راستای خود جهت بدهند و ضرورت هژمونی چپ در این جنبش ها برای آگاهی دادن به این تضاد منافع در عین منافع و اهداف مشترک است. اما این هژمونی با کارگر کارگر گفتن و این که کارگران ملل ایران علیه سرمایه متحد شوید، حاصل نمی شود. این تضادها و زخم ها راه حل و درمان می طلبند و همین امروز می طلبند  و نمی توانند تا خشک شدن ریشه استثمار طاقت بیاورند. چپ باید با راه حل خودش برای این مسائل مشخص که از جنس تضاد کار و سرمایه نیستند یا استقلال نسبی از آن دارند، وارد جنبش شود و مداخله کند. هژمونی چپ و آلترناتیو چپ در شرائط مشخص و پیچیده ایران مستلزم هژمونی چپ و گفتمان چپ در درون تک تک این جنبش های اجتماعی است و این شدنی نیست مگر با در امدن از قفس مونیسم طبقاتی و حضور ارگانیک در همه این مبارزات و مداخله گری از موضع چپ در آن ها.

زنده یاد ستار کیانی که جمهوری اسلامی جان شریف اش را گرفت، تعریف می کرد که در ممسنی استان فارس، همکلاسی دبیرستانی اش در درس تاریخ فقط  نادرشاه را خوب حفظ  و خیال اش را از بقیه تاریخ راحت کرده بود. معلم او را جلو تخته سیاه خواند و گفت شاه عباس را بگو! گفت: بله آقا، شاه عباس… شاه عباس پادشاه خیلی بزرگی بود ولی به بزرگی نادر شاه نبود، نادرشاه فلان و فلان…؛ گفت کریمخان زند را بگو! گفت البته کریمخان بسیار معروف است…. اما نه بقدر نادردشاه، نادرشاه ….؛ فتحعلی شاه را بگو! فتحعلی شاه …. اما نادرشاه… . متاسفانه وضع چپ کارگر زدۀ مونیستی ما همین حکایت نادرشاه است:  کارگر: کار و سرمایه. زن: کار و سرمایه. ستم ملی: کار و سرمایه. جوانان: کار و سرمایه. اعتیاد : کار و سرمایه…. و چنین است که  حالا با جنبشی رو برو شده ایم که بارزترین وجوه اش که نابیناها راهم بینا کرده است مسئله زن است و ملت های تحت ستم و جوانان. هنوز فعلا از طبقه کارگر خبری نیست و چپ مونیست طبقاتی مانده است که با این جنبش ها در غیبت طبقه کارگر چه کند. مدام فراخوان به ورود و دست زدن به اعتصاب می دهد؛ گوئی ورود طبقه کارگر با اعتصابات اش قصور چپ در ایجاد هژمونی در این جنبش ها را جبران خواهد کرد! تضادهای ساختاری در بطن بحران های مرکب ساختاری در ایران، درهم تنیده اند، همپوشانی و برهمکنشی دارند. این بحران ها وتضادها و جنبش ها قابلیت تبدیل شدن به یکدیگر و استارت زدن به یکدیگر را دارند، همچنان که دیدیم جرقۀ قتل دولتی مهسا امینی مسئلۀ ملی را شعله ور کرد؛ همان، زنان را به طغیان کشید و بلافاصله جوانان سراسر ایران علیه نظام سیاسی حاکم شوریدند. چپ کارگر زده، محبوس در مونیسم طبقاتی نه تنها نمی تواند در جنبش های مختلف اجتماعی هژمونی کسب کند بلکه حتا نمی تواند بدون تلاش برای هژمونی در این جنبش ها، طبقۀ کارگر خود اش را سامان بدهد چرا که کارگرانی که چپ را نسبت به ستم ها، زخم ها و مطالبات جنسیتی و ملیتی و سنی و… خود بی اعتنا و بی تفاوت ببینند، نسبت به آن چپ بی اعتنا خواهند بود و متاسفانه این سرنوشت دردناکی است که چپ دیروز برای امروز خود نوشته است.

 در ایران تنها با تضاد کار و سرمایه نمی شود انقلاب کرد. امیدوارم چپ های داخل ایران که امید من به آن هاست، متوجه این نکته هم باشند.

https://akhbar-rooz.com/?p=179024 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

13 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
م. حسین
م. حسین
1 سال قبل

نقد بی پروا و فراگیر از چپ ها از زبان خود چپ ها هنوز هم جاذبه دارد و جگرهای خونین ما را جلا می دهد. قشنگ و صمیمانه نوشته اید. اما راه حلی که ارائه می دهید یک راه حل نوستالژیک است که زمینه ی کاربردی چندانی ندارد. آن روزها که روشنفکران طبقات میانی زندگی طبیعی خود را رها می کردند و برای ارتباط و سازماندهی طبقه ی کارگر مشغول کار در کارخانه ها می شدند گذشته است. امروز کارگران هم در گوشی های همراهشان با یکدیگر ارتباط می گیرند و زندگی سیاسی شان به جای قهوه خانه ها و پاتق های کارگری در شبکه های اجتماعی است. نیروی کار جوان در جمهوری اسلامی به شدت شبکه ای شده است و همینجا و همه جا هستند. میلیون ها نیروی کار در همین خارج کشور دارند زندگی و مبارزه می کنند و بسیاری از آن ها شنبه ها در خیابان های اعتراض اند. آن ها با ملیون ها نیروی کار که خواهران و برادران و دوستان آن ها هستند در ارتباط روزانه اند. به هم آموزش می دهند. همدلی می کنند و اتفاقا بخش قابل توجهی هم افکار چپ و دموکرات دارند و راست نیستند.
کانون بحث اصلی چپ این روزها علاوه بر گروهای شبکه ای, درون خانواده هاست. تمام خانواده ها مشغول بحث و تبادل نظر پیرامون مسائل سیاسی و اجتماعی هستند. پدران و مادران و پدربزگ ها و مادربزرگ های بسیاری آموزه های چپ را خواه ناخواه منتقل می کنند. چپ در بطن جامعه چه خارج و چه پاخلی وجود دارد و فعالیت می کند. طبیعی است که مسئله ی سنی و نسلی در این میان عمل کند.
این به علت راست بودن راست ها نیست که کار تبلیغ شان را راحت پیش می برند. نه, راحت هم پیش نمی رود. حجم عظیمی نیرو, سرمایه و وقت گذاشته اند و تازه مجبورند دائم اعتراف کنند والله بلا رهبر نیستند, چون کارشان پیش نرفته است.
مشکل چپ بیش از هر چیز همین ضعف در کار رسانه ای و شبکه ای بوده که دارد قدم به قدم رفع می شود.
دنیا هوض شده دوست عزیز تنها باید باور کنیم و به جای آیه های یاسی که حاصل دههه ها سرکوب است را کنار بگذاریم و بشتابیم. به قول شاعر گرانقدر سایه:
آه بشتاب که همپروازان نگران غم همپروازند.

hooshiari
hooshiari
1 سال قبل

یکی از نکتەهای مهمی را مورد نحث قرار دادەاید: یک بعد مسئلە را دیدن این درست است کە حضور انسان از عمق زمین و دریا تا اوج قابل دسترس آسمان نتیجە کار انسان است، وعیان است کە سازندگان این امپراتوری انسانی خود بەنسبت کارشان(نمی‌گویم بە اندازە کارشان) از ثمرە کار خود بهرە نمی‌گیرند. وااسفا آنانی‌کە هیچ نقشی در ساختن (تولید مستقیم تولید تا ادارە و توزیع ومصرف ) این امپراتوری ندارند بهرە مند ترینند. چپ کار سختی را در پیش دارد کە یکی از آنها و آخرینشان حل تضاد کارو سرمایەاست، آخرین نە بە مثابە ردە بندی وترتیب و اولویت ،تقدم تاخر! چە کە همە درهم آمیختە اند بصورت آلیاژ درهم تنیدەاند و در نتیجە قابل جدا کردن. غرض از رودە درازی در تائید مطلب برهان همان ساختمان کامل را ندیدن است، در نتیجە تنها یک وجە را دیدن در انتزاع باقی می‌ماند وپا در هوا. در پانوشتها بە درستی آشاراتی بە غالب بودن تفکر دینی از نوع اسلامی آن هم تشیعش شدە کە میخواهم تاکیدی بر شوینیسم عظمت طلب ایرانی را کە برهان هم بە آن اشارەتی کردەاست بکنم، همەگان مسمومیم، نمونە سادە : در گفتار سادە گفتن “حملە اعراب” برایمان بسیار بدیهیست و حتا مروجین فرهنگی مثل شاعران بنام چون اخوان، و شفیعی کدکنی (از صادق هدایت ها و… مهندسین فرهنگ ناسیونالیسم ایرانی کە جای خود دارد) تاکید بر حملە اعراب دارند نە اسلام! هیچگاە بطور جدی از خود نپرسیدەایم آیا حملە اعراب بود یا اسلام؟ اعراب کە رفتند (آثارشان هست اما رفتند) آنچە کە تاکنون ماندە همین اسلام است و عواقب شوم آن. از این دست مسائل از جملە تاریخ هجری شمسی کە اساسا مارا از درک و همزمانی رویدادهای دنیای غیر ایرانی دور نگە می‌دارد، و از درک تاریخ عاجزمان می‌کند مگر کسانی کە مسئلەشان باشد وگرنە هیچ آدم معمولی درس خواندە تا دیپلم بە مغزش خطور نمی‌کند کە سفر ناصرالدین شاە بە فرنگ دو سال بعد از شکست کمون پاریس است و همراهان ناصرالدین شاە آنچەرا باخود آوردەاند از گیزو و مترنیخ بودەاست و..انقلاب مشروطە پس از شکست روسیە تزاری از ژاپن توانست بوقوع بپیوندد. ویا اگر انقلاب اکتبر ١٩١٧ رخ نمی‌داد (یکی از عوامل روی کار آمدن رضا خان) جغرافیای منطقە این چنین نبود،این کشور (پایدار و ازلی و…) تصوریست ساختە ایران‌سازان و…دریک کلام انتزاعی اندیشیدن تبدیل بە فرهنگمان شدەاست!

الف باران
1 سال قبل

وقتی از ” اصل تساوی دول و ملل ” در جامعه جهانی سخن می رانیم نوع حکومت سیاسی و یا درک ایدئولوژیک آنها را منظور نظر قرار نمی دهیم . یک رژیم بنیادگرای اسلامی همانقدر از حقوق ملل برخوردار است که یک رژیم
کمونیستی و یا یک رژیم جمهوری لیبرالی بورژوائی . پذیرش حقوق ملل و احترام به آن، بی قید و شرط است و با اما و اگر همراه نیست. به همین جهت این اصل خدشه ناپذیر یکی از سنگهای بنای ساختمان سازمان ملل و شرط وجودی آن است. اگر قرار باشد با قانون جنگل هر کس قویتر است حق را بر اساس قدرت خویش تفسیر کند با وضعیتی روبرو می شویم که منجر به تجاوز آلمان به یوگسلاوی، آمریکا به عراق و افغانستان و اسرائیل به فلسطین و لبنان شده است. این تجاوزگران وقتی منافعشان ایجاب می کند بیاد اصل و ریشه استعماری خود افتاده و با همان منطق نزاع ”تمدن” و ”توحش” به میدان آمده تا نقض حقوق ملل را که یک بخش تفکیک ناپذیر حقوق بشر است به زیر پا بگذارند . در چنین جنگل وحوشی بیچاره آن خرگوشی که حاضر نباشد بر تساوی حق ملل به بهانه ماهیت بورژوائی ، ایدئولوژیکی و یا هر بهانه ابلهانه دیگری تکیه کند و آنرا پرچم مبارزه ایدئولوژیک خویش سازد ، چنین خرگوش خرفتی اولین قربانی گرگهای درنده استعمار و امپریالیسم در جنگل کنونی خواهد شد . این حقیقت همه دانسته ای است که گوشت کمونیستها به دهان
نهنگهای دریائی امپریالیستی بیشتر مزه می دهد تا گوشت حزب اللهی ها . وقتی به قتل عام میلیونها انسان مذهبی صحه بگذارید و همه را از خود منزجر کنید وقتی گوشت کمونیستها ”لامذهب” را کباب می کنند کسی نیست به حال
”زارشان” قطره اشکی بیفکند. ناگفته پیداست که سیاست بی توجهی به این اصل مهم همدستی با قدرتهای بزرگ استعماری و با نهنگها است.

الف باران
1 سال قبل

همه آن نیروهائی که ارزیابی درستی از مقام امپریالیسم در قرن بیست دوم ندارند، همه آن نیروهائی که قادر نیستند منظره سیاسی جهان را بدرستی تحلیل کنند و تضادهای جهانی در جریان را که خصلت دوران کنونی را بازگو می کنند بشناسند لقمه های چربی برای حلق امپریالیسم هستند. این نیروها نه تنها ماهیت امپریالیسم را ”متمدن” و ”دموکرات” و ”مترقی” جلوه می دهند و از توان مبارزه ضد امپریالیستی می کاهند بلکه بدشمنی با امر استقلال ملی و تساوی حقوق
ملل پرداخته و امپریالیسم را خطری برای استقلال ملتها و ممالک به حساب نمی آورند. عملا بر اساس این تئوری چنین می شود که در جهان کنونی مبارزه ملی و مبارزه برای احقاق حقوق و خواستهای ملل و حق حیات ملت و یا کشوری
در میان نیست هر چه هست دعوای دو قطب است: قطب اسلامی و قطب میلیتاریست غربی . منظره ایکه آنها ترسیم می کنند منظره مسخ، غیر واقعی، غیر طبقاتی، جعلی و معیوب به نفع امپریالیستها و صهیونیستهاست. برای آنها ظالم و مظلوم مفهومی ندارد، ستمگر و ستمدیده بی معناست، فرقی میان متجاوز و قربانی تجاوز نیست. تجاوز وحشیانه و مقاومت عادلانه برای آنها حرف مفت است. آنها نزاع کنونی را میان ”مدرنیته” و ”سنتگرائی” می دانند. ریشه این نظریات ارتجاعی در نفی واقعیتها، نفی لنینیسم و نفی ماهیت امپریالیسم است. این مدعیان ”سناریوهای سفید و سیاه” هر آن لحظه که دست امپریالیستها در حال رو شدن است از راه می رسند و با این تئوری ضد طبقاتی و ارتجاعی همه را به مبارزه علیه ”هر دو طرف” فرا می خوانند که البته منظورشان در عمل فقط یک طرف است و به این ترتیب فشار را بر صهیونیسم و امپریالیسم کاهش می دهند. آنها مانع می شوند که طرف ضد امپریالیستی شکل بگیرد و سازمان بیابد، این کار را با تبلیغ ایدئولوژی نامبرده و یا اقدامات پرووکاتوری در آکسیونها برای برهم زدن جبهه واحد انقلابی ضد امپریالیستی صورت می دهند. در عمل این سیاسیون هوادار تجاوز به افغانستان، عراق، لبنان، یوگسلاوی،سوریه، کوبا، ونزوئلا و از همه مهمتر به ایران … می باشند.

علی کریمی
علی کریمی
1 سال قبل

ای کاش می دانستم کارگران چه هیزم تری به حزب توده ، اکثریت و دیگر هم اندیشان ایشان فروخته اند. از مارکس و انگلس و رزالوگزامبورگ و پلخانوف ، بلینسکی و گرامشی و لوکاچ نمی گویم که خوشبختانه هنوز مفسران و مدافعان پر و پا قرص خود را در جهان دارند و اراجیف طبری ها در بی مایه کردن آنان از فرخ نگهدارها که بگذریم خریداری نداشته و ندارد.
از کسانی که خود را فدایی خلق خوانده و خواهان برقراری سوسیالیسم هستند بایست پرسید: در پی چهل و سه سال از برقراری حکومت جمهوری اسلامی، چه مطالعه میدانی و گزارشی عددی نه ادبی از ساختار طبقه کارگر حتی در یک استان داشته و منتشر کرده اند.
یکی از آنها بنویسد تا بدانیم چه دانش و فهمی از ساختار ویژه کارکنان شرکت نفت، در زمینه امنیت شغلی اقتصادی، محل پراکندگی یا تجمع شغلی آنان دارند. چه دگرگونی هایی در مورد استخدام کارکنان شرکت نفت پدید آمده است که بی برو برگرد به امنیت شغلی و اجتماعی آنان مربوط است. آیا کارکنان شرکت نفت هنوز با داشتن تعلقات قومی ، و زبانی، پس از بیش از صد سال از کشف نفت توانسته اند به عنوان طبقه ای برای خود نمود کنند، یا خیر هنوز هم طبقه ای در خوردند که گرچه دست و پایشان در مناطق نفتی و گازی است، هنوز سرشان از فضای فرهنگی ایلیاتی گری. خان خانی و روستایی چیزی کم ندارد.

شنونده
شنونده
1 سال قبل

آقای برهان نوشته شما همانند بسیاری از چپ های مستقل و یا تشکیلاتی سیاسی گذشته می خواهد تنها مشکل را از یک زاویه نشان دهد. اتفاقا چپ در داخل زنده است و در میان جنبش کارگری هم وجود دارد ولی نه به شما و نه به همان نیروهای که شما آنها را فرقه گرا (سکتاریست) می گویید اعتماد ندارد.
شما از ستار کیانی مثالی زدید که بنظرم باید با رجوع به همان شخص جواب مطلب اتان را بدهم. چرا که کیانی سال‌های ۶۵ و ۶۶ در زندان بایکوت شد و دلیل این بایکوت هم همان کاری بود که این چپ خارج نشین در خارج با فعالین اصلی جنبش کارگری کرد. تنهای که شرف داشتند را رفرمیست نامیدند و آنها که کاسب بودند را رادیکال. چرا که نیروهای امنیتی اینگونه دیکته می کردند. رضا رئیس دانا در رابطه با کیانی گفت “ ستار نیز همراه دیگر زندانیان به این بند انتقال داده شده بود. بخاطر دارم وقتی که ستار آمده بود، زندانیان ورود او را به هم اطلاع می دادند و کسانی که او را می شناختند او را به من نشان دادند. او تنها قد م می زد و خیلی ناراحت بود. تنها غذا می خورد و حا لت بایکوت داشت. ما زاندانیانی که حبس ابد داشتیم و از سالن ۳ پیوسته با هم منتقل شده بودیم اطلا عات دقیقی در مورد او نداشتیم. نهایتا من بودم که مصاحبه او را دیده بودم و بازجوها از طریق من به بقیه نیز الغا کرده بودند که ستار مصاحبه کرده. “
اینکه چپ پر گل ماند فقط دوری اش از جامعه نیست، بلکه بسیار سطحی و بی مایه است.

نادر
نادر
1 سال قبل

نوشته با ارزش، نوشته اى است که انسان را به فکر بیاندازد و بدنبال پاسخگوئى به مسائل مطرح شده باشد. در حد بضاعت خود نکاتى را در چارچوب نکات مطرح شده در این مقاله مطرح میکنم
الف: به علت فرهنگ اسلامى مسلط در جامعه (حتى بصورت فاحش آن در دوران پهلوى ها بر خلاف شیفته گانشان ) دیر زمانى است که نهادینه شده و ایزن گریبان گیر چپ هم شده. حزب توده و اکثریت و همچنین بسیارى از منفردین چپ و یا جدا شده گان از سایر سازمان ها و گروه ها نه تنها از روى برداشت عقب افتاده از امپریالیست، خمینى و حکومتش را ضدامپریالیست خواندند و در خدمت آنها قرار گرفتند بلکه غلبه اندیشه اسلامى، بر تار پود افکارشان، آنها را مجذوب حکومت خمینى کرد (مثلا نگاه کنید به سخنان احسان طبرى و به آذین در ارتباط با اسلام). فرقه گرائى و اینکه حرف “حق” در نزد من هست و مهم نیست که چه بلائى بر سرمان و جامعه میاید، مهم این است که “حق” در نزد من هست و بس، از ثمرات تفکر مذهبى بخصوص اسلامى بیشتر نوع شیعه امام حسینى است. در مثل ها آمده که دو آخوند را نمیتوان در کنار هم دید، همین تفکر در نزد چپ بد جورى نهادینه شده، دو سازمان و گروه چپ را نمیتوان در کنار هم دید و حتى اعضاى یک سازمان بمحص رسیدن به نظرهاى متفاوت در امرى را نمیتوان دیگر در طنار هم دید، چرا که هر کدام بر این باورند که “حق” در نزد آنها است و “واقعیت این هست” که آنها میگویند (انشعاب پشت انشعاب در نزد تمامى احزاب و سازمان هاى منسوب به چپ ناشى از این تفکر فرقه گرائى مذهبى است. تا چپ از تفکرات مذهبى-اسلامى رهائى نیابد، خواست جدائى دین و دولت و رهائى جامعه از دین تنها در حد آمال و آرزو باقى خواهد ماند.
ادعا میشود که جنبش کنونى،جنبش رهائى از دین و مذهب هست ولى با نگاهى عمیق به گزارشات و ویدئوهاى منتشره خلاف آن را ثابت میکند. خود بزرگ بینى که ناشى از تفکر “حقیقت” در نزد من هست، از علائم مختص تفکر مذهبى هست که این روز ها چپ و راست از طرف “روشنفکران” و نویسنده گان روزانه نویس مرتب نثار نسل امروزى میشود. مرتب از هوش،آگاهى، شناخت، و زیرکى جوانان و نوجوانانى که روزانه بدون ادعائى در حال مبارزه با رژیم خونخوار اسلامى هستند.درست همانند بزرگ کردن خمینى به مرحله اى که عکس او را در ماه مشاهده کردند.
اگر نیک بنگریم و بدون هیجان توام با احساسات رقیق نظر ندهیم،جنبش کنونى با تمامى زیبائى و جان سختى مبارزاتى اش، مبارزه براى آزادى هاى شخصى،همانى که در غرب سالیان سالى است که مورد قبول واقع شده. بهمین دلیل کشورهاى غربى (نه فرودستان داخلى) موافق اش هستند و مرتب در درباره اش نظر میدهند(یک لحظه فکر کنید که این جنبش،یک جنبش ضد سرمایه دارى بود، و بدنبال ان خفقان و حناق دول و رسانه هاى غربى شاهد بودیم) بى جهت نیست که نیروهاى راستگرا مرتب در بوق گذاشته اند که این جوانان تنها و تنها خواهان “آزادى” هستند !!! و راست کاملا آماده هست که این نوع آزادى را به آنها بدهد
کوتاه آنکه چپ ابتدا باید با تفکر مذهبى سخت وداع کند تا بتواند هم خود را پالایش دهد و بدنبال آن بدنبال پالایش این جنبش باشد. مهم دست برداشتن از صدور اعلامیه پشت اعلامیه براى “حمایت میکنیم” و “محکوم میکنیم” هست و برداشتن قدم عملى براى کمک به حنبش کنونى که سزاوار تمامى کمک هاست

امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل

هرجامعه در هر دوره، مختصات خاصی را درخودش ایجاد می کندکه باید گفت این مختصات هم در طول تاریخ با توجه به تجربیات تلخ وشرین نمود مییابد، و جامعه با توجه به این مختصات خاصش، در پی برآیندی برای این مختصات خواهد بود.
جامعه ایران در پی عبور از رعیت بودن ، امت بودن، خلق بودن و فقط کارگر نامیده شدن است و
وهدف از این عبورها اینست که دیگر شهروند ایرانی شود و شهروند ایرانی باشد. وقتی صحبت از شهروند می کنیم می دانیم شعروند حق حقوق فردی شهروندی در مجموعه کشور طلب می کند و بطور برابر باید داشته باشد.
چپ در ایران، توان فهم این مطلب را نداشته که باید مفهوم شهروند و خواسته هایشان را که در تعریف شهروندی آورده است بپذیرد! یا اگر هم فهم این مطلب را داشته ، شهامت عبور از نگرشی که به آن وابسته شده و آن نگرش شهروند را به رسمیت نمی شناسد، نداشته است.
این شرایط حاکم بر چپ در ایران، باعث می شود علاوه بر اینکه چپ توان تاثیرگذاری نداشته باشد بل گاهی بصورت مزاحم ،در روند تحولخواهی ظاهر می شود و عمل کند.

یحیی انوری
یحیی انوری
1 سال قبل

جناب برهان بنظرم به نکته بسیار مهمی اشاره کرده اید.
یکی از تضادهایی که در جامعه ایران به نحو آشکاری قابل مشاهده بوده و چپ سعی کرده آن را نبیند تضاد فرهنگ ایرانی با فرهنگ اسلامیست(نمیدانم لابد به خاطر یاری نرساندن به رشد ناسیونالیسم!).این تضاد بزرگ از ابتدای ورود اسلام به ایران وجود داشته -که البته در موردش ده ها کتاب نوشته شده و صدها هزار دیگر نیز میتوان نوشت -و منجر به زیست دوگانه ایرانیان در این ۱۵ قرن شده است البته هرگاه هم که از طرف چپ به این تضاد توجه شده به نفع طرف اسلامی موضعگیری شده.
یکی دیگر اینست که چپ بقول شما کارگر زده همواره سعی کرده از ادبیات ارتودکس چپ برای مخاطبانش استفاده کند.مثلا چه اشکالی دارد که به جای طبقه کارگر از واژه عام تر و بنظرم کاربردی تر’نیروی کار’استفاده شود که میتواند شامل همه مزد بگیران بشود،مگر اینکه در تخیل دوستان قرار است در ایران انقلاب سوسیالیستی شود و ما بیخبریم!

Azad
Azad
1 سال قبل

جناب برهان
همه مسائل و کاستی ها را به صورت نقد گذشته وحال مطرح کردن وتقصیر رابه گردن یک جریان(چپ)انداختن،یک فرار به جلو و شانه خالی کردن ازبار مسئولیّت است.
انگار در یک اطاق در بسته جلوی آینه با خودتان درد دل می کنید.
همه آن تغییرات در اندیشه و روش به دست آمده،در جلسات بحث و گفتگو بوده.
اگرهم نتیجهٔ جلسات متناسب با خواسته مردمان نبوده،به روشنی آشکار گردیده و نیاز به تغییر دیدگاه و روش احساس شد.
سطح مطالبات را اینقدر بالا نبرید.
مخاطبان سال گذشته را با الان مقایسه کنید.
تو صیهْ لنین به ماکسیم گورگی،….. این مقالات هرچند با ارزش جایش اینجا نیست

……
در آخر هم به چپ داخلی امید بستید

یعنی از خودتان و دیگران نا امید شده اید؟؟؟

مانی
مانی
1 سال قبل
پاسخ به  Azad

بادورود
انتقاد‌ازخودتان‌خوب‌هست‌اما‌همچنان‌سواره‌
هستید‌‌یعنی‌باپیاده‌های‌داخل‌‌کشورفاصله‌دارید
این‌جنبش‌لنینی‌داخل‌کشور‌قرارهست‌همه‌چیز
خودش‌را‌خودش‌بسازد‌پس‌فقط‌نگران‌بمانید
چون‌بخش‌اعظم‌این‌حرکت‌بقول‌فردوسی‌پور‌خود
جوش‌هست‌متاسفان‌‌جابرای‌شما‌‌تنگ‌هست
چون‌ماباهم‌زندان‌رفتیم.اخراج‌شدیم.باگرانی‌بودیم.
با‌استین‌بلند‌به‌ادارات‌رفتیم.برای‌مقنعه‌ارزان‌گشتیم.
رای‌دادیم‌ازخودیهای‌داخل‌حکومت‌انگ‌دوروی‌خوردیم
اما‌کف‌خیابانیم‌یا‌حداقل‌کنارشان‌هستیم
گمان‌میکنم‌تحلیل‌درمورد‌چرایی‌بسیار‌دیر‌هست
این‌حرکت‌چپ‌خودرا‌درست‌میکند‌حتی‌راست
خودرا‌درست‌میکند‌باشعار‌نه‌اخوند‌نه‌سلطنت
البته‌شما‌بازهم‌میتوانید‌صفحات‌راسیاه‌کنید
اینرا‌هم‌بگویم‌دوستتان‌داریم

Azad
Azad
1 سال قبل
پاسخ به  مانی

درود به شما ،مانی عزیز

عرضم این است هرجریانی اگر با جریانهای دیگر ،سر اصول یا مواصع اختلاف دارد باید با جسارت و شفّاف اعلام کند.
آقای برهان وجریان……مواضع خود را اعلام کند
کارگر زده نیست؟؟
باشد ،راهبرد و راهکار خود را اعلام کند
اگر بر سر مواضع و اصول افتراق اساسی است
که هرکس راه خودش را میرود
واگر نقطه نظرات مشترک اساسی وجود دارد
جرئیات را فدای کلیّات کنید
سعه صدر داشته باشید
از من به ما برسید
تا بتوانید به دریا برسید

چرا جبهه ملّی، ملّی مدهبی ها و…….این مشکلات را ندارند

چون (تابوت بنی اسرائیل) همراهشان نیست

در ضمن فرمودید جایی برای من نیست
من که نخواستم سوار شوم، پیاده میام!!

ناصر نوتاش
ناصر نوتاش
1 سال قبل
پاسخ به  مانی

چپ نیازمند‌ یادگیری و بازنگری در مبانی اندیشه خود است چرا که مبانی اندیشه اش با واقعیتهای موجود و تحول علوم‌ اجتماعی و انسانی همآهنگ نیست . مثلا تعریف شما از راست نه با تعریف مارکس از راست منطبق است و نه با نظر فیلسوفان اجتماعی و لاجرم هنگام تحلیل شرایط سیاسی ایران برمبانی نادرست نتایج نادرست گرفته اید . آنچه فیلسوفان اجتماعی از راست و چپ ولیبرال دارند بصورت خیلی خلاصه چنین است ۱- نگرش اجتماعی راست انسانها را نه در توزیع ثروت ونه حقوق ،‌ برابر نمی بیند و نمی خواهد . ۲- نگرش لیبرال ،‌ گرچه انسانها را از نظر توانائی های جسمی و ذهنی برابر نمی بیند‌ ولی از نظر رعایت حقوق در جامعه برابر میخواهد . ۳- چپ با قبول تفاوت فیزیولوژیک و ذهنی انسانها آنها را در‌توزئع ثروت اجتماعی برابر میخواهد . ستم وظلم دربرابر عدالت ،‌ مفاهیم حقوقی هستند . وربطی‌ به اساس بینش اجتماعی گروه های فکری از این منظر ندارند ، هم چپ وهم‌ راست میتواند ستمگر باشند وعدالت را رعایت نکنند ، استالین (پدر خلق ها) با معیارهای جامعه سوسیالیستی اتحادشوروی با کشتن میلیونها نفر در اردوگاهای کار اجباری، ارتش سرخ ،‌ وشوراها و داخل حزب ، ستمگرترین شخصیت تاریخ سوسیالیسم است .

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x