شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

“مناظره ی تاج و عمامه” و یک تلخندِ دیگر – فریبا صفری نژاد

تلخند ۱

———

سعدی علیه الرحمه فرماید:

(مناظره رایَت و پرده)

این حکایت شنو که در بغداد

رایت و پرده را خلاف افتاد

رایت از گرد راه و رنج رکاب

گفت با پرده با طریق عتاب:

من و تو هر دو خواجه تا شانیم

بنده بارگاه سلطانیم

من ز خدمت دمی نیاسودم

گاه و بیگاه در سفر بودم

تو نه رنج آزموده ای نه حصار

نه بیابان و باد و گرد و غبار

قدم من بسعی پیشترست

پس چرا عزت تو بیشترست

تو بر بندگان مه روئی

با کنیزان یاسمن بوئی

من فتاده بدست شاگردان

بسفر پای بند و سرگردان

گفت من سر بر آستان دارم

نه چو تو سر بر آسمان دارم

هر که بیهوده گردن افرازد

خویشتن را بگردن اندازد

*     *     *

بنده علیه الزحمه فرماید:

(مناظره ی تاج و عمامه)

این حکایت شنو که از بنیاد
تاج و عمامه را خلاف افتاد

تاج از گَردِ راه بر جامه
گفت و از خورد و‌خوابِ عمامه!

گفت: «ما هر دو گِردِ یک خوانیم
طالبِ بارگاهِ سلطانیم !

من ز خدمت دمی نیاسودم
گاه و بیگاه در سفر بودم

تو نه رنج آزموده‌ای، نه حصار
نه بیابان و باد و گرد و غبار

تو فقط اهل منقل و لافی
نشئه ای و گزافه می بافی

قصه از دشتِ کربلا سازی
تا به خلقی نفهم اندازی

کرده ای خونِ  جمله در شیشه
بی کمی اعتقاد و اندیشه

پس چرا اهل فکر با عامه 
تاج را داد دست عمامه!؟

گرچه این روزها شدم محبوب
پدری دلشکسته و محجوب

نیستم در امان ز زخم زبان
پِیِ افراط سلطنت طلبان 

قدم من به سعی، پیشتر است
پس چرا ثروتِ تو بیشتر است!؟».

گفت: “من چون فروشِ دین کردم
هدفِ خویش را مُبین کردم

چون که من سر در آستان دارم
جمکرانم که داستان دارم !

وقتِ غیبت، منم امام زمان
شده ام منتخب‌ به دست همان!

گاه در خلوتم ظهور کند
کارهای مرا مرور کند

مرحبا و صد “آورین” گوید
چیست خیر و چه شر، ز من جوید!

گفته تا میروی به این فرمان
بعد از این از تو میبرم فرمان!

تا تو هستی، چرا ظهور کنم؟!
راهِ این کسب و کار، کور کنم؟!

من به غیبت هماره می مانم
چون مرا می کُشی تو! می دانم!

هر که بیهوده گردن افرازد
خویشتن را به گردن اندازد!

—————————-

(از کتاب در دست انتشار “گلستان بعدی” با استقبال از گلستان سعدی)

تلخند ۲

——–

سعدی علیه الرحمه فرماید:

یکی از علما خورنده بسیار داشت و کفاف اندک. با یکی از بزرگان که حسن ظنی بلیغ داشت در حق او بگفت. روی از توقع او در هم کشید و تعرض سئوال از اهل ادب در نظرش قبیح آمد.

ز بخت، روی ترش کرده، پیش یارِعزیز
مرو که عیش بَرو نیز تلخ گردانی
به حاجتی که رَوی، تازه روی و خندان رو
فرو نبندد کار گشاده پیشانی

بئس المطاعم حین الذل یکسبها
القدر منتصب و القدر محفوض

*     *     *

بنده علیه الزحمه فرماید:

یکی از طلاب، خورنده ی بسیار داشت و کننده ی بیشمار.

طلبه ای مشتاق از او پرسید که حکمت چیست؟

گفت چون به گرمابه رَوَم، موی از روی و پیش و پس برگیرم و چندان سفیداب زنم که دلِ شیوخ آب کنم و چنان بر من راغب آیند که غالب آیم و زان پیش که پشتم نهند، پیشم خورند .

آنکه خرما بر نخیلی را شود دلبسته اش
نیست او را سخت گر میکی زند بر هسته اش

اذا الشُّیوخَ راغبون َ فیها خالدونَ فَالدَّخیل ٌ بر نخیلٌ ‌ وَ هم موافقون َفی ساک ٌ و امساکٌ و إنَّهُم لا بخیلٌ.

 (از کتاب در دست انتشار “گلستان بعدی” با استقبال از گلستان سعدی)

t.me/faribasafarinejad

instagram.com/fariba.safarinejad

https://akhbar-rooz.com/?p=179417 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x