جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

از تله استحقاق مونالیزای ایرانی تا نقدی بر شورش آرمان ستیزان بی کتاب – مزدک دادخواه

معترضانی که ـ به حق ـ به خیابان آمده اند، فقط بخشی از داستان اند؛ نه همه داستان. اگر بخواهیم کل داستان را مورد بررسی قرار دهیم، باید آن را نه در یک پرتره (عکس مهسا و داستان حجاب اجباری) بلکه در تصاویر متفاوتی که خود آن شمایل؛ زنجیره ای از ارتباطات و اتفاقاتی دیگر هست، تماشا کنیم

«هر تمدن ـ حکومت ـ به دست همان نوع انسان و انسانیتی نابود می شود، که از درون آن سر بر آورده است»

جورج برنارد شو

سیاست جای واقع بینی ست، یعنی: «تحلیل درست و منطقی؛ از شرایط موجود».

 تحولات اخیر ایران، «اراده معطوف به قدرت» است! یعنی تلاش برای حفظ قدرت، کسب ثروت، سوء استفاده از مقام و موقعیت؛ برای تداوم یا تغییر شرایط موجود، در دو جبهه حاکمیت و اپوزیسیون.

 همه اتفاقاتی که در طول دو ماه گذشته در ایران به وقوع می پیوندد، به معنای سیاست به مثابه ی یک امر واقعی و قابل فهم است! تلاش حکومت برای حفظ، تداوم و بقای قدرتش و سعی بخش بزرگی از اپوزیسون های دست راستی برای کسب قدرت ـ آن هم به هر قیمتی، بدون محاسبه هزینه فایده ـ و مداخله دولت های خارجی که برای رسیدن به اهداف و تامین منافع شان «اپوزیسیون های قلابی» را ابزار دست خود قرار دادند، واقعیت رویدادهای اخیر است. در تحلیل هایمان باید نقش، وزن، قدرت و جایگاه هر کدام را به درستی مشخص کرده و مرزبندی دقیقی با استبداد داخلی، دخالت خارجی، خشونت و تروریسم داشته باشیم.

 معترضانی که ـ به حق ـ به خیابان آمده اند، فقط بخشی از داستان اند؛ نه همه داستان. اگر بخواهیم کل داستان را مورد بررسی قرار دهیم، باید آن را نه در یک پرتره (عکس مهسا و داستان حجاب اجباری) بلکه در تصاویر متفاوتی که خود آن شمایل؛ زنجیره ای از ارتباطات و اتفاقاتی دیگر هست، تماشا کنیم.

از وقایع دوازده سال گذشته خاورمیانه (بهارعربی؛ جنگ های نیابتی، میدان و دیپلماسی) تا رویدادهای هفت ماه اخیر جنگ اکراین. از رقابت های غرب با شرق تا معادلات نظم نوین جهانی. از همکاری تاکتیکی ایران با چین و روسیه تا منافع استراتژیکی کشورهای مختلف در قبال ایران. این تصاویر همه صحنه ها را در بر گرفته و منافع ملی کشورهای دیگر را در پشت تبلیغات سیاسی و ادعاهای حقوق بشری شان پنهان می کند.

جهان آبستن حوادثی تازه است و در این زایش، تحولات غرب آسیا؛ نقش مهمی را ایفا کرده و ایران که در«چهارراه حوادث» قرار گرفته، ناخواسته بیشترین تاثیر را در این بلوک بندی قدرت؛ بازی می کند! آنهایی که تحولات چند هفته اخیر کشور را فقط در مقوله «حجاب اجباری و قتل مهسا امینی» خلاصه می کنند، ساده لوحانی هستند که درک شان از سیاست، فقط محدود به دنیای مجازی، هشتگ زدن در توییتر و ساعت ها … در تالارهای کلاب هاوس می باشد، آنها که روایت می کنند:«حجاب پاشنه آشیل جمهوری اسلامی هست»، ۴۳ سال است که جمهوری اسلامی را نشناختند، حال چه برسد که بخواهند آن را سرنگون کنند! آنها هنوز نفهمیدند که خط قرمز جمهوری اسلامی، تحزب، سازماندهی و جذب نیروهای فعال اجتماعی در حوزه های صنفی و مدنی است و حجاب برای جمهوری اسلامی، به جز یک ابزار سرکوب و عامل کنترل اجتماعی، هیچ معنایی ندارد. با پروژه حجاب اجباری، به راحتی  می توان  از دولتهای خارجی؛ بودجه گرفت و کاسبی کرد، اما سران جمهوری اسلامی که خود را مالک یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان قلمداد می کنند، آنقدر خام و بی تجربه نیستند که بقای خویش را به حجاب پیوند زنند!

 در دانش سیاسی، قدرت یک مفهوم انتزاعی نیست، بلکه یک اصل پراگماتیستی است؛ باید با نگاهی واقع گرایانه و انتقادی، آن را تفسیر کرد. دلیل اش هم مشخص است: ذهن ما درگیر متنی شده که فکت ندارد، گزارش های خبری جهت دار و احساسی بوده و ناخواسته هیجان و عواطف انسانی ما را بر می انگیزاند، رسانه ها ناخودآگاهمان را مورد تهاجم قرار داده و شبکه های اجتماعی، با انتشار اخبار فیک و غیرواقعی؛ گمراه مان می کنند، رفتار فاعلان تاریخی؛ ناشناخته و دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی، رفتارهای متناقضی از خود نشان می دهد. برای روند سریع رویدادها، حاشیه ها بر متن غلبه کرده و فاصله روایت ها با واقعیت ها بیشتر می شود. شبکه های اجتماعی ما را گمراه و رسانه های جمعی هر کدام بر اساس سود و زیان منافع شخصی و گروهی شان؛ عمل می کنند. برای زدودن این غبارها؛ در دنیای مه آلود رسانه ها و شبکه های اجتماعی و برای درک و فهم فضای واقعی سیاست در ایران، که هر کس از این نمد برای خود کلاهی می سازد، باید نگاه انتقادی را در سرلوحه کارمان قرار داده و عمیق تر به مسئله بیندیشیم و فقط به یک تصویر (قتل مهسا و داستان حجاب اجباری) اکتفا نکنیم.

مهسا امینی مونالیزای ایرانی

مهسا امینی؛ نماد اعتراضات سیاسی ست، نه عامل یا عوامل اعتراض. جامعه ایرانی در بیست سال گذشته، از فراز و نشیب های بسیاری عبور و اینک در بن بستی گرفتار شده که دختری چون مهسا امینی که شهروند ساده ای بود، ـ ناخواسته با یک اتفاق تراژیک؛ آن هم پس از مرگش ـ قهرمان داستانی شد که در آن هیچ نقشی نداشت، اما به عنوان یک شهروند عادی توانست متن و گفتمان سیاست را تغییر و تعادل قدرت با جامعه را به هم زند! بی آنکه رسالتی در پیش داشته باشد اما مرگش رسالتی را بر دیگران تکلیف کرد! مهسا از طریق رسانه ها و شبکه های اجتماعی از حاشیه به متن آمد، خبر قتل او وجدان عمومی جامعه را بیدار و احساسات مردم را جریحه دار کرد. خشم مردم با خشونت(۱) سازمان یافته حکومت در هم آمیخت و رسانه ها با تداوم اعتراضات نسبت به قتلش از او یک شهید ساختند! چاک پالانیک نویسنده رمان باشگاه مشت زنی جایی گفته بود:« شهید از پوشش رسانه ای بیشتری برخورداراست». 

  مهسا پس از مرگش، ـ از طریق تبلیغات ـ آیینه تمام نمایی شد که هر انسان ایرانی، زندگی فلاکت بار و بدبختی خویش را در چهره ی معصوم او دید! درست چیزی شبیه «راه جلجتا» از تصویر پیتر بروگل از تصلیب مسیح».  جبر تاریخی، انسداد سیاسی، شکاف اجتماعی و تبلیغات رسانه ای، مهسا را سمبل و شعار«زن، زندگی، آزادی» را رمز وحدت بخش اعتراضات سراسری، در طول چند هفته اخیر کرده است. او شهروند ساده ای بود که  به عنوان یک دختر، قربانی تراژیک رویدادی شد که نظام سیاسی با اجرای یک قانون قرون وسطایی، بدیهی ترین حقوق انسانی در عصر مدرن را که در شعار«زن، زندگی و آزادی» تجلی می یابد؛ از نسل او دریغ کرده و با بلاهت ذاتی اش؛ این همه هزینه هنگفت را نه تنها به خود ـ بلکه به کشورـ تحمیل کرده است! خالق این شعار معترضان به قتل مهسا امینی نیستند، بلکه حکومت متحجری است که «زندگی نرمال» و «آزادی های منفی» را از مهسا و مهساهای دیگر سلب کرده است. مانیفست این اعتراضات را نه در بیانیه های پرطمطراق اپوزیسیون که در این دو ماه اخیر؛ حتی یک متن استخوان دار در میان تحلیل های آنها نخوانده و از دل تفسیرهایشان نشنیده ایم، بلکه باید در ترانه شروین حاجی پور که متن آهنگش از دل هشتگ های کاربران شبکه های اجتماعی؛ نوشته شده؛ بخوانیم و بشنویم! صد سال بعد در کتابهای تاریخی خواهند نوشت: جمهوری اسلامی حکومت ابلهی بود که به خاطر یک لچک دو ماه در خیابان با مردمش جنگید و این طنز تلخ روزگار ماست به خاطر ابتذال عمومی که در حوزه سیاست و در عرصه فرهنگ و جامعه گرفتارش شده ایم، باید برای سطحی ترین مطالبات و سخیف ترین شعارها هم قربانی داده و کمدی های تاریخ را به شکل تراژیکی، زندگی کنیم! (۲).

 مهسا، مونالیزای ایرانی ست و در آینده؛ تصویرش  یک عکس تاریخی محسوب خواهد شد! دختر غریب و مسافر ناشناسی که {ـ بی آنکه خود بخواهدـ} ناخواسته وارد متن داستان شد ودر نقش یک قهرمان ناخوانده،{ـ بی آنکه خود بداندـ}  پس از مرگش، روزهای پرالتهابی را در تاریخ ایران رقم زد. مرگش بیش از زندگی و نبودنش بیش از بودنش، در داستان زندگی اجتماعی ما اثر گذاشت! او از آن شخصیت های حاشیه ای بی ادعایی است که با غیابش متن داستان را دگرگون و با رفتنش گره داستان را باز و ده ها  پرسش بی پاسخی را در ذهن خواننده به وجود آورد! از این رو معترضان ـ با احساساتشان ـ برای جواب این سوال ها به میدان آمده و دست به اعتراض زدند! عکس او گوشه ای از تاریخ اجتماعی ایران را در دوره و زمانه ای که وی در آن زندگی می کرد، منعکس می کند. به همین خاطر، تصویرش در حافظه تاریخی ایرانیان باقی خواهد ماند. او رمز وحدت بخشی شده که از دل یک «درد مشترک» ناشی می شود.

 مرگ مهسا (از منظر روانشناسی)، «تله استحقاق»(۳) هر ایرانی را از ناخودآگاه به خودآگاهش آورده و میل او را برای تغییر بیشتر کرده است! غریب؛ (غربت و تنهایی) و مهاجر؛ (روزهای آوارگی و دربه دری ). بیمار؛( درد و رنج) و زندانی؛ (اسارت). زن، (ستم و نابرابری جنسیتی) و آذری، کرد، لر،عرب و بلوچ، (تبعیض و محرومیتشان) را در چهره او دیدند! از این رو، هر شهروند ایرانی فارغ از دین، مذهب جنسیت، قومیت، سن، زبان و مکان متفاوتی که در آنجا زندگی می کند، به خاطر درد و رنج مشترکی که حاصل ظلم، ستم و تبعیض جمهوری اسلامی است، روایت فلاکت بار زندگی خود را با سرنوشت  تراژیک داستان مرگ مهسا پیوند زده  و برای پایان دادن به این  درد مشترک، با برافراشتن پرچم دادخواهی و با سر دادن  شعار «زن، زندگی و آزادی) وارد صحنه شده و می خواهد که با فریاد رسایش صدای سکوت ابدی او شود و به احقاق حقی بپردازد که سالها از او سلب شده است. گویی این دختر مسیح مصلوبی بود که می خواست درد و رنج انسان ایرانی را با مرگش به ما نشان داده و ناخودآگاه تاریخی مان را به خودآگاه اجتماعی مان تبدیل کرده و با تحریک تله استحقاق مان که این تله در اوج بحران؛ حساس تر و فعال تر می شود، اراده ما را برای میل به تغییر به حرکت درآورد! ناگفته نماند که حتی تصویر و تصور قتل او، بخشی از جامعه مذهبی را هم منقلب کرد و آنها را به انتقاد از حکومت دینی که به آن باور دارند، واداشت. عملکرد جمهوری اسلامی در برخورد با این پرونده آنقدر سطحی، مبتذل و غیرانسانی بود که حتی برخی از طرفداران نظام اسلامی، پس از انتشار خبر قتل مهسا، جز انتقاد از عملکرد گشت ارشاد؛ راهی برای دفاع از رفتار ظالمانه حکومت پیدا نکردند! این رویداد، نگارنده را به یاد سخن ژیژک می اندازد: « پیروزی حقیقی نه با غلبه بر دشمن، بلکه هنگامی رخ می دهد که حتی خود دشمن، زبان (بخوانید عکس) تو را به کار گیرد، به گونه ای که افکار (عکس تو) کل کارزار را شکل می دهد. فارغ از شکل داستان و علیرغم اینکه مرگ مهسا در ظاهر باعث اتحاد و همبستگی نسبی ایرانیان شده و آنها را به اعتراض علیه حکومت وا داشته؛ اما متن و محتوای داستان و اتفاقاتی که بعد از قتل او صورت گرفت، پیچیده تر از آن است که این قصه، با یک روایت پایان پذیرد و یا مسئله به این سادگی حل شود!

ناقوس ها چگونه به صدا درآمدند؟

از سال ۸۸ شکاف عمیقی بین حاکمیت و مردم ایجاد شده بود. این شکاف نه تنها با گذشت زمان و با روی کار آمدن دولتهای احمدی نژاد، روحانی و رئیسی ترمیم پیدا نکرد؛ بلکه در خلال این سالها؛ نظام سیاسی به جای اصلاح امور و حل مشکلات مردم، با روش سخت افزاری و سرکوب اعتراضات در دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸، عدم پاسخگویی درباره پرونده هواپیمای اکراینی، بحران کووید ۱۹، آتش سوزی و ریزش ساختمان پلاسکو، فرو ریختن ساختمان متروپل و …به این شکاف عمق بیشتری بخشید. در واقع می توان نوشت: تمامی گفتمان های (اصلاح طلبی و آزادی خواهی) خاتمی، (اصول گرایی و عدالت طلبی) احمدی نژاد، (امید و اعتدال و سازش با جهان) روحانی، در این ۲۰ سال اخیر به نا امیدی و بن بست رسیده و جامعه در انسداد سیاسی گرفتار شده بود. در دولت رئیسی که تمامی گفتمان های حکومتی با انجام نمایش انتخابات به محاق رفته و از چرخه قدرت حذف شده و اختلاف زیادی در هرم قدرت و نارضایتی بیشتری در بدنه جامعه به وجود آمده بود، در فضای رادیکال و دو قطبی ایران، قتل مهسا امینی، این خشم پنهان را در شکل یک انفجار اجتماعی آشکار کرد. فراموش نکنیم در نظام هایی که ذات شان بر اساس بحران آفرینی شکل گرفته و به جای حل مسئله و پاسخ به پرسش، سوال جدیدی طرح  و سوال را با سوال جواب می دهند، یک اتفاق و رویداد، می تواند شبیه بومرنگ؛ بحران را به درون خود سیستم منتقل کرده و توپ را به زمین نظام سیاسی پرتاب  کند! حکومتی که بحران زاست در بحرانی که خود ایجاد کرده، برهانش مورد قبول افکار عمومی قرار نمی گیرد!

شکاف دولت ملت و ناکارآمدی حاکمیت در پاسخگویی به مشکلات جامعه، اینک زمینه ظهور شورش های اجتماعی در ایران شده و این اعتراضات نشان از نارضایتی عمومی مردم از نحوه حکمرانی حکومت و ناتوانی دولت در حل مشکلات مردم دارد که در زیر خلاصه ی آن را مطرح می کنم:

عملکرد اقتصادی و کارنامه سیاه مدیران نظام سیاسی و ناکارآمدی سیستم در دولت های گذشته در حوزه اقتصادی و بی توجهی به خواسته های بر حق مردم دستاوردهای زیر را به دنبال داشت:

 ( فساد شبکه ای و سازمان یافته، رانت، پارتی بازی، اختلاس های نجومی، ظهور طبقه نو کیسه، تبعیض اجتماعی و اختلاف طبقاتی، فقر، تورم، گرانی و کمرنگ شدن سفره های مردم، افزایش تحریم های خارجی و کاسبی از تحریم، افزایش قیمت دلار و طلا، ضعیف شدن طبقه متوسط، بحران مسکن، مهاجرت، فرار مغزها و از دست دادن نیروی انسانی، بحران محیط زیست و غارت منابع طبیعی، زمین خواری، تخریب منابع طبیعی، عدم حکمرانی خوب و ناکارآمدی حکومت و …).

 و همچنین اضافه کنید: بحران در جامعه و آسیب های اجتماعی که به عنوان ظاهر، حاصل زیربنای اقتصادی و دستاورد عوامل بالاست که باعث کاهش اعتماد عمومی می شود مثل :

(بیکاری، اعتیاد، فحشا، کودکان کار، بالا رفتن آمار طلاق، کاهش سن ازدواج، مشکلات ازدواج جوانان، افزایش خودکشی و بیماری های روانی، افسردگی، قتل های ناموسی، حاشیه نشینی، کارتن خوابی، گورخوابی، تکدی گری و …).

  حتی عدم مدیریت صحیح بلایای طبیعی و مشکلات محیط زیستی مثل:

( سیل، زلزله، بحران آب و خشکسالی، ریزگردها، خشک شدن دریاچه ارومیه، از بین رفتن محیط زیست، آلودگی هوا و …)

لازم به توضیح است که همه عوامل مطرح شده، در بستر یک نظام سیاسی استبدادی شکل می گیرد. یعنی در حکومتی که انتخابات جنبه نمایشی داشته و تعهد جای تخصص را گرفته و افراد با دور زدن قانون، از مصونیت خاصی برخوردار باشند! در نظام های دموکراتیک که در آن قانونمندی، رقابت های حزبی، شفافیت و آزادی رسانه وجود دارد، تنها بخش کوچکی از بحران های ذکر شده؛ می تواند به استعفای کابینه و سقوط دولت منجر شود!

به غیر از شکاف دولت ملت، خود حاکمیت و نظام سیاسی، زمینه ساز بحران های زیادی شده که از میان ده ها بحرانی که جمهوری اسلامی، در خلال ۴۳ سال گذشته ایجاد کرده، فقط به شش نمونه آن اشاره می کنم و با تفسیر یکی از مهمترین آنها که بررسی روانشناختی و جامعه شناسی اش؛ با تحولات اخیر مربوط است؛ بخش نخست این مقاله را به پایان می رسانم.

۱): مسئله اقوام.

۲): تداوم تفرقه های دینی و ایجاد اختلاف مذهبی از جانب حاکمیت:(اختلاف شیعه و سنی که به خاطر مرز نشین بودن اهل تسنن با مسئله قومیت ارتباط دارد)

۳): تبعیض علیه زنان.

۴): نقض حقوق بشر و حقوق شهروندی و تقسیم شهروندان ایرانی به خودی و غیر خودی.

۵): نقض حقوق صنفی کارگران، رنجبران و معلمان.

۶): شکاف نسل جوان با حکومت دینی: داستان تکراری «سنت و تجدد، کهنه و نو» در تاریخ ایران است اما با شیوه و روایتی دیگر، از فرهنگ تا جامعه و از هنر اعتراضی تا سیاست را شامل می شود! برخلاف صد سال گذشته، اختلاف تنها بر سر نوع سرایش شعر یا تغییر در سبک موسیقی نیست، بلکه دعوا سر سبک زندگی و نگاهی متفاوت به دنیایی پیچیده و زیستن در آن است. برخلاف پنج گسلی که به آن اشاره شد، حاکمیت این تضاد را به وجود نیاورده، بلکه سرعت و تکنولوژی، فراگیر شدن علوم ابزاری، تبدیل شدن جهان به یک دهکده کوچک، روند جهانی شدن و … این تضاد را در مسیر شیب شتابناکی قرار داده و نسل جوان را از حکومتی واپس گرا دور کرده است. این تضاد محصول جبر زمانه و تغییر و تحولات جهان مدرن در بیست سال گذشته و حاصل انقلاب دیجیتال می باشد. سرعت و شتاب جهان مدرن از نوع «سرگیجه های هیچکاکی» است. این شتاب حتی برای خود جوانان هم اضطراب آور بوده و این اضطراب عدم اطمینان و هیجان را به دنبال دارد و هر نظام سیاسی باید به شیوه های معقول (از کارآفرینی تا ایجاد سرگرمی و تفریحات سالم) آن را تحت کنترل درآورد. حتی گاها نظام های مدرن و حکومت های دموکراتیک هم  از سرعت تحول نسل های جدیدشان عقب مانده و با آشوب های عمومی و شورش های شهری ( که بیشتر هم جنبه آنارشیستی دارد) مواجه می شوند، با این تفاوت که آنها این شورش ها را به عنوان یک واقعیت اجتماعی پذیرفته و تا آنجا که امکان داشته باشد، با آن کنار می آیند، به غیر از کارآفرینی، ایجاد اشتغال و افزایش رفاه اجتماعی، به صورت غیرمستقیم به احداث مراکز فرهنگی، تفریحی، ورزشی، ساختن کازینو، دیسکو، کلاب های شبانه و برنامه های سرگرم کننده فیلم، کنسرت، موسیقی و … بخشی از برنامه دولت و سرمایه جامعه را برای تخلیه انرژی جوانان کشورشان هزینه می کنند! ولی در جمهوری اسلامی که همه چیز ممنوع  و از این تدبیر و برنامه ریزی ها خبری نیست، نظام سیاسی؛ با ایجاد محدودیت و سلب آزادی های فردی و اجتماعی؛ مسیر دیگری را می پیماید. حاکمیت نه تنها به مطالبات جوانان توجه نکرده و ساده ترین نیازهای آنان را تامین نمی کند، بلکه هر حرکت اعتراضی را ـ که بیشتر هم شامل آزادی های منفی و بی هزینه هست ـ یک امر سیاسی تلقی کرده و به بدترین شکل آن را سرکوب می کند. بی جهت نیست که سلف سرویس دانشجویی، جنسیتی شده و به یک امر سیاسی تبدیل می شود و یا بخش بزرگی از نیروی پلیس به جای حفظ امنیت عمومی، به سلب آسایش مردم و مزاحمت به جوانان تبدیل شده و حکومت با سیاست احمقانه گشت ارشاد، این همه هزینه اضافی و این حجم از نارضایتی عمومی را به خود و جامعه تحمیل کرده است! نتیجه این هزینه ها افزایش شکاف ها، ارتعاش گسل های اجتماعی و افزایش فاصله حکومت با جوانان شده و این مسئله حتی در درون خانواده های رهبران حکومتی، آقاها با آقازاده ها هم قابل مشاهده است!

 این نسل متفاوت است. تفاوتش به پیچیدگی و تناقض های دنیای معاصر مربوط می شود. دنیایی که از جمله هانا آرنت در نقد آن گفته بود:«انسان تنهاست»، انسان تنها و منزوی در دنیای (پول، سرمایه، رقابت، از بین رفتن ارزش ها، ضعیف شدن اعتقادها و باورها، کمرنگ شدن ایدئولوژی ها، تغییر سبک زندگی، فردگرایی، سلبریتی پروری، روشنفکرستیزی، میانمایگی و نسبی گرایی…) گرفتار شده که مختص دنیای پست مدرنیته است و به خاطر ضعیف شدن ارزشها و باورها، «بحران هویت» پدید آمده، و این معضل تنها مختص ایران نیست، بلکه یک امری جهانشمول است و موضوع بحث و نقد فلاسفه و جامعه شناسان در پاسخ به پرسش جدیدی که آیا جهان بر ما تاثیر می گذارد یا این ما هستیم که جهان را تغییر داده ایم؟ دنیای مدرنی که عقل ابزاری، عقل انتقادی را تحت انقیاد خود درآورده و علم و دانش، ـ با شدت بیشتری ـ ابزاری برای کسب سود شخصی شده است و با بحران هویتی که ایجاد شده، معنای اخلاق، فضیلت، رذیلت …و مفهوم خوبی و بدی، در طول این دو دهه اخیر، به اندازه قرون گذشته، تغییر یافته است! دنیای جدیدی که در خیلی از زمینه ها خود حکومت هم از دستاوردهای آن عقب مانده است.  این نسل بحران طبیعی و ذاتی در متن زندگی اش دارد که با مفهوم بحران هویت شناخته می شود و حاصل جبر زمانه می باشد و با تاریخ واقعی و یا با تاریخ ساختگی نمی توان افسونش کرد. از شنیدن روایت های مختلف خسته شده و خودش می خواهد که راوی داستانش باشد! به پوچی مطلق رسیده و برایش مهم نیست که حقیقت چیست؟ و چه تفاوتی بین حقیقت و واقعیت وجود دارد؟ و یا آرمان، ایدئولوژی و حتی تجربه ؛چه نقشی در زندگی فردی و اجتماعی اش می تواند داشته باشد؟ و … ده ها عامل در به وجود آمدن این بحران نقش داشته که اینجا جای طرح آن نیست!. دیریست که تیغ ایدئولوژی سنتی  کند شده و دین تکلیف محور دیگر نمی تواند که  جوانان را مسخ خود کرده و آنها را به راه راست؛ هدایت و یا از مسیرحرکتشان بازدارد. نه تنها دین و مذهب، بلکه حتی ایدئولوژی های جدید هم برای این نسل مفهوم غریبی دارد، چون این نسل وارد جهانی دیگر شده که در آن مرز و خط کشی در روی نقشه ی جغرافیا، معنایی ندارد! مشکل حکومت درآنجاست که نتوانسته این شرایط  جدید را درک کرده و با برنامه ریزی برای این نسل؛ چشم اندازی از آینده روشن را ترسیم کند. بر خلاف بسیاری از کشورها، با کارآفرینی و ایجاد اشتغال، ذهن و جسم آنها را درگیر مشغله های زندگی کرده و یا با ایجاد امکانات رفاهی، ورزشی و تفریحی شرایط را  برای رفاه و بهزیستی، آرامش و آسایش آنها مهیا  و یا شرایط ازدواج شان را تسهیل کند! اینک، اضطرابی را که پیچیدگی های جهان معاصر بر روح و روان نسل های جدید تحمیل کرده، با مشکلاتی که جمهوری اسلامی به خاطر واپس گرایی و ارتجاعی بودن قوانینش ایجاد نموده، با هم ترکیب شده و این شرایط عجیب و غریب  به وجود آمده است، که حال برای نظام سیاسی، یک بحران جدی محسوب می شود. اکنون دو طرف در تقابل هم قرار گرفته و از درک و فهم یکدیگر عاجزند. اقناع نسل جوان برای نظام سیاسی از مذاکرات هسته ای با تمامی قدرتهای جهان هم سخت تر شده است! حکومت بنا به ذات و ماهیت اش (دینی وسنتی) و در شکل و محتوایش ( ایدئولوژیک و ارتجاعی) سعی می کند که اقتدار و سلطه پدرسالار بودن خود را بر این نسل تحمیل کند، اما این قدرت بنا به هویت تاریخی و ماهیت سنتی اش؛ انعطاف ناپذیر است و نمی تواند که زبان و گفتمان مشترک را نه تنها  با نسل جوان بلکه با آقازاده ها و فرزندان خود مسئولان ایجاد کند! از این روست که  سخت افزار اقتدار  حکومت با نرم افزار ذهنیت نسل جدید همخوانی ندارد. حکومت در ظاهر در درون قلمروش محکم و استوار ایستاده و در نقش یک نظام پدرسالار قصد کنترل اجتماعی را دارد؛ اما این اقتدار عقلانی و مشروع نیست، جنبه ساختگی و تصنعی داشته و تاریخ مصرف قوانینش، گذشته و  نمی تواند که راه عبور از مرزها را بر این جوانان ببندد و یا آنها را در قید و بند تارهای تاریکی خود گرفتار کند! حتی  در روایت «جنگ نرم» قصه اش برای نسل جوان جذاب نبوده و چنگی به دلشان نمی زند! آموزش و پرورش ایدئولوژیک، صدا و سیمای میلی و تبلیغات حکومتی در بسیج مدارس و شست و شوی مغزی کودکان به بن بست کامل رسیده و حتی مسئولان حکومتی  از تربیت فرزندان و نوادگان خود عاجز مانده و توان ارشاد آقازاده هایشان را نداشته و نتوانستند که این شکاف را در درون خانه و خانواده شان حل کنند. حال چه برسد که بخواهند با «امر به معروف و نهی از منکر» و با پند و اندرز، نسل جوان را که هیچ قرابتی با آنها ندارند؛ هدایت کنند. این در حالی ست که شعارهایشان با اعمال شان هم همخوانی ندارد!

 تضاد بین حاکمان سنتی و نسل جدید؛ که تجربه زیست در قرن ۲۱ و استفاده از شبکه های اجتماعی را داشته و خواهان ارتباط با دنیای مدرن هست و زبان، فرهنگ و گفتمان سنتی نسل های گذشته را نمی فهمد و با نسل های پیشین هیچ گونه ارتباط عاطفی و با فرهنگ دستوری حکومتی، کمترین تعلق خاطری نمی تواند داشته باشند، تفاوت بین دنیای مردگان با دنیای زندگان است. برای فهم کلید واژه این مسئله به تفاوت انقلاب انفورماتیک با انقلاب بهمن ۵۷، پیچیدگی های دنیای دیجیتال با سادگی دنیای سنتی را در نظر بگیرید! نه تنها جمهوری اسلامی بلکه هر حکومت دیگری که نتواند خود را با شرایط نسل جدیدش تطبیق داده و ساختار قدرتش را بروزرسانی کند و  یا نخواهد که جوانان را در انجام تصمیمات سیاسی و برنامه های اجتماعی مشارکت دهد، جز سرکوب؛ راهی برای بقا نخواهد داشت! سرکوب هم نمی تواند مستمر و دائمی باشد؛ چون بعد از یک دوره کوتاهی، ترس و ارعاب، معنا و مفهومش را از دست خواهد داد و با ریزش ترس و با افزایش خشم، مسیر حل معادله عوض خواهد شد! بخصوص وقتی که هیچ چشم اندازی برای آینده و هیچ امیدی برای اصلاح مشکلات دیده نشود!

همه این گسل های اجتماعی که من در این مجال کوتاه؛ فقط به شش مورد از آنها اشاره کردم (۴) هر کدام، شعله ای از آتش زیر خاکستر هستند، و در تضاد معنادار حاکمیت با مردم که در جامعه شناسی با بحران مشروعیت، بحران مشارکت، بحران هویت، بحران عادلانه ثروت و بحران توزیع و همگرایی نمود پیدا کرده، باز تعریف می شود و آنچه این گسل های اجتماعی را تشدید می کند، ناامید شدن از بهبود شرایط، ترس و هراس داشتن از آینده و عدم اعتماد عمومی به نظام سیاسی ست که وضعیت را پیچیده و چشم انداز ایران را مبهم کرده است. اکنون با انباشت بحران ها و ناتوانی مسئولان حکومتی در حل معظل های اجتماعی، اکثریت مردم به درستی فکر می کنند که فاصله طبقاتی بین ثروتمندان با فقرا بیش تر شده و اگر در جرگه خودی های نظام قرار نگیرند، به حقوق و مطالبات اساسی خود دست نخواهند یافت و یا معتقدند که قانون برای حاکمان و شهروندان یکسان عمل نمی کند و با تداوم وضع موجود، اکثریت جوانان، هیچ آینده روشنی برای خود تصور نمی کنند…

دیریست که اعتماد عمومی پایین آمده و مشروعیت و مقبولیت نظام سیاسی به زیر سوال رفته و جامعه ایران را در مسیر اعتراضات اجتماعی و شورش های خیابانی قرار داده است و طوفان بزرگی که در راه هست، اینک تندبادش در حال وزیدن است اما سوالی که مطرح می شود: این است که آیا این شورش ها، به جنبش و این جنبش ها، به انقلاب ختم خواهد شد؟ یا حاکمیت با سرکوب مجدد شورش ها، مسیر جامعه را به سمت خشونت بیشتر و با دخالت های خارجی، آینده کشور را تا آستانه جنگ داخلی؛ تروریسم و تجزیه پیش خواهد برد؟ و یا این بار برخلاف سالهای گذشته، نظام سیاسی، عقلانیت به خرج داده و با درک ریشه بحران ها و برای جلوگیری از سقوط و فروپاشی سیاسی و اجتماعی، راه حل منطقی برای حل مشکلات جامعه آن هم با ایجاد انتخابات آزاد، ناخواسته تن به اصلاحات اساسی خواهد داد؟

***

۱): از لحاظ روانشانسی، خشم یک نیروی طبیعی و درونی است و با خشونت که یک رفتار سازمان یافته، اجتماعی و نشانه بحران و آسیب اجتماعی ست، تفاوت دارد، اولی قابل فهم، نقد و حتی گاها سازنده؛ ولی دومی، مصداق نقض حقوق بشر و محکوم می باشد. اما سوال این است که در جریان اعتراضات چگونه می شد که خشم را از خشونت جدا و تبدیل به یک نیروی خلاق (طرح مطالبات هدفمند با سر دادن شعارهای منطقی) کرد؟

۲): در بخش های بعدی مقاله در مورد این نکته توضیحات مفصلی ارائه خواهد شد!

۳): توضیح درباره تله استحقاق: در دانش روانشناسی ۱۸ طرحواره روانشناسی وجود دارد، که تله استحقاق یکی از این طرحواره هاست این موضوع بحث پیچیده ای است که در این مقاله نمی توان به جزییات آن پرداخت، از روابط فردی، عاطفی، زناشویی شروع شده و تا روابط اجتماعی گسترش می یابد! در یک توضیح خیلی کوتاه منظور نویسنده از طرحواره استحقاق در متن، جنبه مثبت آن می باشد به این معنی: فردی که در این تله روانشناختی قرار گرفته احساس می کند که نسبت به دیگران، از حق ویژه ای برخوردار بوده و فکر می کند که احساسات او مورد بی توجهی اطرافیانش قرار گرفته و به همین خاطر خود را محق می داند که نسبت به ظلمی که در حق او صورت گرفته اعتراض نماید! به زبان ساده: بعد از قتل مهسا، هر ایرانی بر اساس تجارب شخصی، در سپهر زندگی اجتماعی اش، خود را محق دانست که نسبت به ظلمی که جمهوری اسلامی در گذشته در حقش روا داشته بود، اعتراض نماید! کسانی که علاقمند به مباحث روانشناسی هستند می توانند در کتاب: « زندگی خود را دوباره بیافرینید» تله های روانشناختی خود و یا اطرافیانشان را مطالعه کنند!

۴): به خاطر طولانی شدن مقاله به تفسیر پنج مورد نپرداخته و مجموع این مقالات را به صورت کامل در سایت … منتشر خواهم کرد.

https://akhbar-rooz.com/?p=180793 لينک کوتاه

1 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
امیرهوشنگ اطیابی
امیرهوشنگ اطیابی
1 سال قبل

اگر می‌خواهید بدانید سرنخ و هدایت جریانات خارج کشور کجاست، کافی است:
– رد پول و بودجه‌‌های کلان به افراد، سازمان‌ها و رسانه‌های فارسی زبان را در دهه‌های اخیر بیابید.
– افراد و جریان‌هایی را که در همان رسانه‌ها تبلیغ و بزرگ می‌شوند و ارتباطاتشان با حلقه‌ها و دالان‌های قدرت بیابید.
– تسهیل کنندگان و تدارک‌چی‌ها و مبلغان در دالان‌های قدرت را بیابید.
– تامین‌کنندگان اسلحه و آموزش نظامی برای گروه‌های مسلح را در جوار مرزهای ایران را بیابید.
آنگاه متوجه خواهید شد که ستاد رهبری جریانات خارج کشور در امریکاست با کمک کشورهای عضو ناتو، اسرائیل و عربستان.

دست قدرت‌های خارجی از جنبش مردم ایران کوتاه باد!
جنگ قدرت آنها و عواملشان در حاکمیت در عرصه منطقه‌ای و جهانی به قیمت نابودی ایران و تمدن ایرانی خواهد بود. هشیار باشیم و به آنها متوسل نشویم.
در خارج کشور نه تنها کسی چیزی از دست نخواهد داد بلکه سوگلی‌های قدرت و رسانه پول پارو می‌کنند و قدرت طلبانشان جایگاه خود را در حکومت دست‌نشانده آینده از اربابان می‌طلبند. غافل از اینکه هدف اصلی این اربابان فقط نابودی ایران صرفنظر از نوع نظام حاکم بر آن است حتی به قیمت جنگ‌های بی‌پایان در کل منطقه ما. آنها از تسلیم و سازش حکومت با خود ناامید شده‌اند به همین علت دیگر برایشان هرگونه آتش افروزی مجاز است. وگرنه اگر حکومت فرمانبرشان شود بلافاصله بساط فعالیت‌های خارج کشور و رسانه‌ها را متوقف خواهند کرد.
غرب و سازمان‌های اطلاعاتی‌اش تمام زرادخانه خود و تجاربش در کشورهای منطقه، هنگ‌کنگ و اوکراین را به کار گرفته است. اکنون ما نتیجه کار چند دهه کار برای تسخیر افکار عمومی ایران و نفوذ در ستون فقرات حاکمیت را مشاهده می‌کنیم.

امیرهوشنگ اطیابی
امیرهوشنگ اطیابی
1 سال قبل

با تشکر و خسته نباشید برای این نوشته ارزنده و قابل تعمق که جایش خالی بود در این طوفانی که ایران، ایرانیان و تمدن ایرانی را در خود فرو برده است. امید است بخش دیگر آن هرچه زودتر منتشر شود چون بدون شناخت سیستم کنونی جهان (کل)، هر بررسی از آنچه در یک کشور (جزء) رخ می‌دهد می‌تواند به خطا برود.
دشمنان داخلی و خارجی ما از جنبش مستقل، ملی، برحق و مردمی، و از احساسات عمیق انسانی ما برای جنگ قدرت جهانی، منطقه‌ای و با حکومت سوء استفاده می‌کنند. آنها و مزدورانشان در خارج از کشور جوانان ما را گوشت دم توپ کرده‌اند و با خون جوانان ما شهوت قدرت، ثروت و شهرت خود را سیراب می‌کنند و به دخالت قدرت‌های خارجی در امور داخلی ما متوسل می شوند. ملت ایران با توسل به بزرگ‌ترین جنایتکاران تاریخ که خود به تسلط بختک حکومت اسلامی کمک کردند نمی‌توانند در جنبش ملی و دموکراتیک خود موفق شوند. این قدرت‌های خارجی چیزی بهتر از عراق، افغانستان، سوریه، لیبی، سودان، سومالی، یمن، اوکراین و… برای ما به ارمغان نخواهند آورد. آنها تلاش دارند این جنبش را از مسیر طبیعی و آرمان‌های انسان دوستانه و دمکراتیکش خارج کنند و آن را با ترور، خشونت، جنگ داخلی، تخریب و شورش کور و بی هدف، حذف دگراندیشان، و شکاف‌های ملی، مذهبی، و منطقه‌ای همراه کنند. نتیجه کشوری غیرقابل زیست، شکست خورده، ازهم پاشیده، غارت شده خواهد بود که در آن سنگ روی سنگ بند نخواهد شد. یک خودکشی ملی! حاکمیت و آنها که با آن در این سال‌ها شریک بوده اند در این زمینه، دانسته و ندانسته، نقش و مسئولیت اصلی را داشته و دارند.
وجدان انسانی مردم مقدس است و آنها را به اعتراض، شورش و مقابله با حکومت‌ها وامی‌دارد و بدون آن قدرت‌‌های حاکمه به راه خطای خود ادامه خواهند داد. لازم است منافع ملی، حفظ ایران و تمدن ایرانی در این دوران گذار ملی، منطقه‌ای و جهانی همواره راهنمای ما باشد.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x