سايت سياسی - خبری چپ - تريبون آزاد

نشانه شناسی رتوریک سیاسی در ساحتِ اندیشه با نگاهی به روایت های گفتاری در خیابان – سلیمان بایزیدی

ارسطو در کتاب مطالعه معانی و بیان در تعریف ارتباط می نویسد: ارتباط یعنی جستجو برای دست یافتن به کلیه وسایل و امکانات موجود برای اقناع و ترغیب دیگران. از اینرو اگر بخواهیم این تعریف ارسطو در باب ارتباط را مبنای این بحث نظری قرار بدهیم باید به همه جنبه ها و پارادیم های ارتباط در عصر مدرن اشاره کنم که نقش رسانه ها در آن بیش از سایر جوانب در این حلقه ی ارتباطی نقش دارد.
رسانه ها و کارکرد آنها به نسبت موقعیت ها و شرایط اجتماعی و همچنین برجسته شدن یک گفتمان سیاسی مبتنی بر ایجاد انگیزه، تابع یک رابطه ی دو سویه است و به همین خاطر، جامعه در ارتباط با رسانه همواره سعی می کند از میان نشانه ها و رمزهای سمعی بصری به معنایی دست یابد که در آن هژمونی رسانه را با یک ارتباط دو سویه قبول کند که در واقع اساس این رابطه بر پایه ی نوعی از اطاعت است که هدف غایی آن تبدیل رمزگان قراردادی به حقیقتی است که ترغیب دیگران را می خواهد به عنوان شکلی از حقیقت به مخاطب عرضه کند.
پدیده ی فیزیکی رسانه تنها کاری که می کند اینستکه خود را به عنوان متن بشناساند و از درون این متن است که نشانه ها و رمزهایش را در قالب گفتمان یا کلام رایج در خیابان می آفریند و هر چه قدر متن بتواند به درون لایه های جامعه برود قطعا رابطه ی دو سویه داوطلبانه که در این مورد خاص و ویژه فاقد آن استقلال ذاتی است بیشتر در دام سلطه رسانه به عنوان اَبَر نظام اندیشه ای که اقناع کننده است خواهد افتاد.ذکر این نکته ضروری است که فرهنگ عمومی نیز تابع همان سیاست رسانه ای است که با برخورداری از قدرت تبدیل رمز و نشانه به متن در جهت عادی سازی روابط دیداری و شنیداری و اتصال آن به گفتار خیابان تلاش می کند.رمز و استعاره و نشانه های تصویری در مینی مالیستی ترینِ گفتار رایج و معمول خود را پیدا می کنند و هرچه قدر این زبان پیچیده و گنگ ساده تر و کوتاه تر شود،گسترش آن نیز به عنوان یک فرهنگ گفتاری در خیابان مقبولیت بیشتری پیدا می کند.سیاست رسانه ایجاد این رابطه ی عوام پسندانه است که ژورنالیست های زردنویس نیز در آن رشد می کنند.
ملاحظات نظری
ارتباط از انسان های بدوی تا به امروز که مبنای آن سه عنصر ارتباطی پیام دهنده،پیام و پیام گیرنده بوده است اگر چه در طول تاریخ دستخوش تغییراتی شده است ولی با این وصف عنصر پیام به مخاطب به عنوان یک اصل ثابت بدون هیچ تغییری در شکل و درونمایه باقی مانده است که این شیوه و روش رتوریک نام گرفته است.پیشینه ی رتوریک در یونان باستان در ارتباط با فن سخن وری که بر اصل متقاعد کردن مخاطب بکار می رفته است برای نخستین بار توسط ارسطو در رساله ی شعر تحت عنوان «فن خطابه» طرح شد و بلاغت که در اصل به مفهوم «هنر سخنوری قانع کننده» است رابطه ی میان شنونده و خواننده را مشخص کرد که ارسطو سه مرحله ی نظری رتوریک را در رساله ی شعر بیان نمود.آنچه که ارسطو بر آن تاکید داشت تحت عنوان بدعت،تنظیم و سبک بر سه روش بنیادین «اتوس» و «پاتوس»و «لوگوس» استوار بود. ارسطو در همان رساله شعر می گوید:  «تمام اموری که بیان آنها محتاج به گفتار است تعلق به اندیشه دارد و اقسام این امور عبارت‌اند از اثبات امری، رد کردن امری، برانگیختن بعضی از احوالات و انفعالات مثل شفقت، ترس، خشم و امثال آن، همچنین امری خرد را بزرگ جلوه دادن و امری بزرگ یا خرد جلوه دادن.»

لوگوس (Logos)
رسانه های جمعی در زمانه ی ما را با سه مرحله رتوریک که ارسطو بدان پرداخته است به درستی می توان سنجید آن هم در شرایطی که فراگیری یک گفتار یا کلام اعترضی در خیابان یا هرگونه مطالبه ی عمومی در پیوند با رسانه است و در واقع این رسانه ها هستند که گفتار را در رویکردهای اعتراضی کانالیزه می کنند به گونه ای که رفتار و حتی احوالات فردی چون ترس و خشم با نشانه ها و رمزهای رسانه ای در گفتار نیز منطبق با همان رویکردهای رفتاری می شود. ارسطو به درستی بر این سه روش بنیادین تاکید کرده است و لوگوس Logos در واقع بیان این مسئله است که از منطق گوینده به عنوان ابزاری برای استفاده از خرد و شعور مخاطب استفاده می شود.اینجا یک رابطه کلامی از گوینده یا سخنور را داریم  که با مخاطبی که می خواهد به اقناع برسد روبه رو هستیم.گوینده برای استفاده از کلام ناب که می خواهد نقش اثبات کننده را داشته باشد با ترغیب مخاطب تنها هدفی که دنبال می کند همراهی شنونده است. با همراه شدن مخاطب با کلام گوینده این رابطه ی گفتمان دوسویه به شکل دیگری نمایان می شود و آنگاه به حکم همان اثبات شدگی و حقانیت گفتار گوینده،مخاطب مطیع که تابع گوینده و کلام اوست رویکردهای رفتاری خود را در تایید کلام گوینده به او نشان می دهد. امرپذیری مخاطب از اندیشه و گفتار گوینده عقل را به عنوان یک ذات مطلق می پذیرد. امروزه اگر لوگوس را به معنای عقل و کلام تعبیر و تفسیر می کنند نشان از آن دارد که معنا در ذات چند وجهی اش هم متغییر است و هم اینکه نسبی است و در عین حال با تاویل های گوناگون که البته رسانه های جمعی با نادیده گرفتن بار معنایی گفتار هدفمند به نوعی یک هرم اَبَر اندیشه ای مطلق و تام گرا را بنیان نهاده اند که تابع هیچ گفتمان منطقی دوسویه نیست و گفتار پیش از انکه زمینه را برای گفتن و پاسخ دادن فراهم بکند به شکلی از اشکال حکمرانی و کنترل فکر مخاطب در می آید.کار رسانه در واقع یک شبیه سازی پیچیده از لایه های اجتماعی است و هر چه قدر بر انبوه مخاطبان افزوده شود به همان اندازه هم این امپراتوری گسترش می یابد زیرا رکن اصلی آن دخالت دادن طیف وسیعی از شنوندگان است که معناگریزی برایشان یک روش ایده آلِ خلاقانه ی دیکته شده از جانب رسانه است.
اتوس  (ethos)
اتوس را در سیاست رسانه ای با دعوت از مهمانان و تهیه ی میزگردهای سیاسی می بینیم که غالبا مهمان شرکت کننده نماینده طیفی از جامعه یا نماینده تام اکثریت است که در اتوس بدان معناست که گوینده یا سخنور تصویر و نمای دیگری از دانایی مطلق را به نمایش می گذارد و این کاراکتر با ماسکی از خردمندی که به عنوان شخصیتی معتمد به جامعه معرفی می شود از هرگونه نقدی نیز مبرا می شود.تقدیس شخصیتی از سخنور او را در هرم اندیشه ای قرار می دهد که رسانه برای او تئوریزه کرده است و به او آموخته اند که در عین حال که می تواند بردبار و منطقی باشد در همان حال هم از قابلیت ارتباط لیدرگونه با مقلدان نیز برخوردار است.به او می گویند که چیدمان واژگان و بکار بردن تمامی آن رمز و نشانه های گفتار برای جهت دهی انبوه مخاطبان رسانه ضروری است و سخنور مجاب می شود که در وهله نخست برای جلب اعتماد مخاطب تلاش کند حتی به او تفهیم می کنند که دروغ را بر جای حقیقت بنشاند و حقیقت را نیز چنان دروغی بزرگ به مخاطبان معرفی کنند.تمامی این پروسه ی جایگزینی دروغ با حقیقت و جهت عکس آن متکی بر نشان دادن صداقت و راستگویی است که پشت انواع و اقسام جلوه های ژورنالیسم زرد پنهان می شود و اخلاقیات برآمده از آن نیز محصول فریب سخنوران رسانه ای و مجریان و برنامه گذاران آن است.تنها چیزی که در شکل بیرونی چنین رسانه هایی دیده می شود نقاط قوت آن است که مبنای چنین سنجشی نه کیفیت کار رسانه ای بلکه تعداد مخاطبانش است و به نظر می رسد این معیار ارزش گذاری با مهارت سخنور یا مجری یک برنامه پرمخاطب در ارتباط باشد که برای رسانه یک امتیاز محسوب می شود به گونه ای زمینه های رقابت رسانه ای نیز فراهم می شود و برای اینکه بتوانند گوی سبقت را از همدیگر بربایند اخلاق را به ابتذال می کشانند.اتوس ارسطویی در سیاست رسانه ای نهایت ابتذال است که خردمندی که ارسطو برای سخنور تعریف کرده بود را نیز در یک ذات آلوده به فریب و نیرنگ به مخاطب می فروشد.منطق این سلطه ی خداگونه بر این اصل استوار است که به تنهایی هم می تواند اتاق فکر حاکمیت باشد و هم اینکه یک تفکر سیاسی به حاشیه رانده شده را نمایندگی کند و در جایگاه خواست اکثریت به همان کسانی عرضه کند که مخالف آن هستند.چنین تفکری زاییده یک ساختار فکری تک ساحتی است که اندیشه را در حکم اعمال سلطه ای می بیند با انبوه صورتک های همگون و همشکل با رفتارهایی مقلدانه و گفتاری که پشت اش پازلی از انواع و اقسام چهره ها و سخنوران اجاره ای و آموزش دیده است.این آغاز ویرانی عقل است که گفتمان سیاسی را با تصاحب و تسخیر شعور مخاطب یکی می داند و از سوی دیگر گفتار را با شکل های گوناگونی از پرخاش که در صدد خفه کردن صدای دیگری است تکثیر می کند و در دفاع از این الگوی زاید و مخرب که چون علف هرزی در جامعه روییده است به این توجیه بسنده می کند که رسالت رسانه بازتاب دادن صرف رویدادهاست در حالیکه پشت پرده ی این سیاه بازی چیزی جز نهادینه ساختن یک فرهنگ سیاسی به شدت مبتذل نیست.این ابتذال را جریانات راست و بازمانده های سلطنت در رسانه هایشان نمایندگی می کنند و آنگونه که خود مدعی تکثرگرایی و تحزب و آزادی اندیشه و بیان هستند دقیقا در جهت عکس آن حرکت می کنند تا که شاید شیوه و فرم دیگری از دیکتاتوری ژیگولی فیروزه ای را جایگزین استبداد فعلی بکنند.

  (Pathos)پاتوس

اساس پاتوس بر محوریت احساسات،عواطف و غرایز و همدلی است که از مخاطب برای پیشبرد آن بهره می گیرد و رسانه های زرد از آن بیشترین استفاده را در میان عامه مردم می برند. شیوه متقاعد کردن مخاطب و جذب او در واقع به منظور ذوب کردنش در مجموعه ای از سیاست های رسانه ای مبتنی بر برانگیختن احساس بدون در نظر گرفتن میزان درستی یا نادرستی آن است.معیار راستی آزمایی در این فرآیند به میزان جذب مخاطبانی بستگی دارد که به لحاظ حسی و عاطفی شباهت های بسیار زیادی به هم دارند و از اینرو خشم عمومی،شادی و هیجان در میان مردم ناراضی با پذیرفتن شکل دیگری از واقعیت های اجتماعی و سیاسی که متکی بر سیاست رسانه ی خاصی است در بافت زبان اعتراضی خود را نشان می دهد و این رتوریک سیاسی در ساحت اندیشه نه تنها هویت مستقلی ندارد بلکه تابع و دنباله روی یک هژمونی رسانه ای است که در آن برانگیختن احساس و عاطفه مخاطب در اولویت قرار دارد و نه الزاما تلاش برای ایجاد یک گفتمان سیاسی که در آن مشخصه های راستی آزمایی شده به اثبات رسیده باشد.مخاطب در این رابطه عرضه و تقاضا که رسانه ی زرد کالای خود را به متقاضی عرضه می کند هیچ واقعیتی دیده نمی شود و لو اگر مخاطب وجود آن را حس کند. معمولا سازماندهی این استدلال که رسانه یک حقیقت تام و کامل است توسط اتاق فکرهایی انجام می گیرد که فراتر از اَبَر رسانه ها هستند و قواعد و ترفندهای ژورنالیسم زرد را بهتر از آنهایی که در آن مجموعه کار می کنند را آشنا هستند.اصل متقاعد کردن مخاطب ضمن اینکه راه را بر گفتمان انتقادی و اندیشه مسدود می کند در تداوم تلاش برای ساختن یک شکل همسان از احساس و عاطفه مشترک به نقطه ای می رسد که در متن گفتار خیابان،شیوه ی متفاوت تری از فرهنگ رفتار را نیز نهادینه می کند.
با گسترده تر شدن معنای بلاغت و ورود آن به جهان رسانه، هم نشانه شناسی گفتمان سیاسی تغییر کرده است و هم اینکه روش های استدلالی نیز بیشتر فریبکارانه شده است.ناگفته نماند که تمامی رمزگان زبانی،ژانر و همچنین متن در قالب گفتار رایج در خیابان به شکلی از اشکال ارتباطی خارج از تفسیر هرمنوتیکی از معنا درآمده است و دلیل عمده آن تقلیل متن به کلام و گفتارهای کوتاهی است که با دوری جستن از اندیشه به ابتذال نزدیک می شود و این ساحت اندیشه و تفکر نقادانه است که با چالش اساسی روبه رو می شود که در آن جایی برای حقیقت وجود ندارد.این رتوریک سیاسی محصول یک تقابل آشکار میان اندیشه و گفتار عامیانه ای است که معنا بیش از هر موضوع دیگری در آن انتزاعی و در ذات خودش معناگریز است. رسانه برای برجسته کردن خبر و تبلیغات و فراخوان های سیاسی که به مثابه دو ژانر مهم در رتوریک سیاسی از قدرت تاثیرگذاری برخوردار هستند از تمامی روش هایی که برای ایجاد صورتک های همسان بدان نیاز دارد استفاده می کند که حتی مسائل مربوط به فیزیولوژی و روانشناختی توده ها نیز در ساماندهی آن نقش دارند.
عصر رسانه های ارتباط جمعی مجموعه ای متصل و به هم پیوسته را تشکیل داده اند که کارکرد ارتباطی آنها شامل زیرساخت ها و روساخت هایی متاثر از هم می شود که هدفش تفکیک و جداسازی طیف های مختلفی از طبقات اجتماعی ناهمگون و متفاوت از همدیگر است و در مقابل ایجاد یک طیف بزرگ تر در مقابل آن با الگوهای رفتاری و گفتاری مشابه است و نتیجه آن هرچه که باشد به سود رسانه ها تمام می شود زیرا این چیدمان با این پازل هوشمندانه توانسته است که ساختار اجتماعی را ایده آل خودش است بنیان نهاده و مقدمات همسان سازی اکثریت را نیز فراهم کند.
ایدئولوژیِ زبان در رتوریک سیاسی و بازتاب آن در سیاست رسانه ای
درک انسان از محیط پیرامون خودش تحت تاثیر زبان است و قطعا زبان جدای از ایدئولوژی و جهانبینی شخص برای دیدن و درک جهان پیرامونی اش نیست.زبان با معنا می آید و هنگامی که به شکل گفتار در می آید این معنا است که مرزها و تفسیرها و همچنین پیام سیاسی پنهانِ در زبان را در شکل گفتار آشکار می کند و از آنجا که در تولید محتوا هیچگونه اصل بی طرفی وجود ندارد باید به این نکته توجه داشت که کارکردهای ایدئولوژیکی برای تهیه خبر و ارائه تحلیل آنقدر آشکار و عیان هست که نتوان وجود آن را نادیده گرفت.شیوه های پوشش خبری یا تولید محتوا در گزارش های روز که معمولا منابع ویژه ای را نیز معرفی کند نشان از تسلط منافع ایدئولوژیکی دارد که برنامه سازان و تهیه کنندگان این برنامه با اتاق فکرهای هدایت کننده رسانه به توافق رسیده اند که ضمن نشان دادن یک رویکرد بی طرفانه و مستقل به آن جریان فکری و ایدئولوژیک هم التزام داشته باشند.
ایدئولوژی زبان در این رتوریک سیاسی منظم و هدفمند نه تنها فرد را در جایگاه فردی خودش محک ایدئولوژیک می کند بلکه شهروندان را در یک گفتمان ایدئولوژیک سهیم می سازد به گونه ای که معیارهای ارزشی نیز به تناسب همان قدرت جذب کنندگی و همراه شدن در سویه ی مقابل آن در ساختار رسانه تبلور پیدا می کند.گزینش و انتخاب در تولید محتوا و حتی از صافی رد دادن نظرات مهمانان در چارچوب همان ایدئولوژی زبان صورت می گیرد که اساس آن نه منافع شهروندان بلکه منافع جریان هدایت کننده ی رسانه است.برای پنهان کردن رویکردهای ایدئولوژیکی،کارکرد رسانه ایجاد یک تنوع فکری آرا و نظرات است که می خواهد از درون این متکثرگرایی صوری یک خط یا جریان فکری مسلط را در ذهن انبوه مخاطبان نهادینه سازد و این کارکرد ایدئولوژی زبان است که هدفش ایجاد یک شبیه سازی پایدار در رفتار و گفتار است که قدرت رسانه را به مثابه تنها نیروی هدایت کننده که می تواند جریانات فکری پراکنده و از هم گسسته را در شبکه ای منسجم گردهم آورد به جامعه معرفی کند.
نوع نگرش آگاهی بخشی و همچنین اعمال سلطه بر ذهن مخاطب را شیوه های تولید محتوا در رسانه انجام می دهند و از اینروست که شکل دهی معنا به عنوان یکی از ملزومات در ساختار رتوریک سیاسی بازتاب پیدا می کند و از سوی دیگر قدرت سیاسی را نیز در گفتار انسجام می دهد.در این سیاست بازنمایی نظام گفتمانی فرم و شکل تولید محتوای صرف در خدمت یک معناسازی قرار می گیرد و کارکرد آن در همان ساختار دایره ای شکل است که خروج از آن به منزله زیر پا گذاشتن ضوابط رسانه ای است.
در رسانه معنا به معنای تولید دانش نیست بلکه مشخص نمودن یک حوزه ی حفاظتی و تعیین مرزبندی هایی است که روابط و ساختار قدرت را تعریف می کنند.کارکرد معنا در ساختن یک شیوه ی فهم جدید به گونه ای عمل می کند که ساختارهای ناخودآگاه را نیز پایه ریزی می کنند و بدین سان ایدئولوژی نیز در ناخودآگاه جمعی تکثیر می شود بی آنکه کسی از وجود آن سخن بگوید و به همین خاطر است که از مدیران رسانه ای گرفته  تا تک تک اعضای جامعه دچار نوعی ایدئولوژی هراسی می شوند. این حس شرم و اقرار به سلطه ایدئولوژی در نظام گفتار و همچنین در رتوریک سیاسی راه را برای سلطه تام رسانه ای و هدایت کردن ایدئولوژی نظام حاکم یا هر جریان فکری و سیاسی دیگر باز می کند.از یک سو انکار ایدئولوژی از سوی بیشمار مخاطبان پر و پاقرص رسانه و از سوی دیگر در نقطه مقابل آن سازمان دادن یک خط و جریان فکری مشخص است که واگن هدایت کننده ی آن ایدئولوژی است. نکته حیرت برانگیز اینجاست که حتی طیف روشنفکران جامعه نیز از قبول این واقعیت گریزان هستند که کارکرد زبان متکی بر ایدئولوژی است و لو اگر گفتگوی عامیانه و روزمره در خیابان باشد یا شعار اعتراضی بر علیه خودکامگان و یا خواست ها و مطالبات صنفی که در هر کدام از این مواردی که ذکر کردم سلطه ایدئولوژی بر کلام و گفتار مشهود است.نظارت و کنترل گرایش های فکری و سیاسی در شبکه های موازی نیز تابع همان خط رسانه ای هستند زیرا وظیفه ایدئولوژی سوژه سازی است که یکی از ابزارهای اصلی برای تولید محتوا به شمار می رود.درونی کردن ایدئولوژی، شبیه سازی در نظام گفتار را در جایگاه یک فرهنگ عمومی نهادینه شده جا می اندازد که تنها خود را در پستوی گفتار پنهان می کند بلکه در مجموعه ای از تصاویر گزینشی نیز خود را پنهان می کنند.


رسانه در عصر دیجیتالیسم

با گسترش رسانه های اجتماعی و تنوع در نوشتار و آرا و افکار کاربران،اتفاق عظیمی که در فرآیند تبادل اطلاعات افتاده است عبور از سانسور رسانه ها و نرفتن زیر یوغ خودسانسوری است که این تحول بزرگ و در عین حال متکامل موجب آشکار شدن ایدئولوژی و همچنین جهت گیری های بی پرده و عیان شد.با شنیده شدن صدای مخاطبان از تریبون های شخصی خودشان یک روند صعودی طی شد که در آن مدرنیسم شکل دیگری از کثرت گرایی را تجربه کرد.در این تجربه ی میدانی،رسانه ها نیز سعی کردند تا با نیازها و خواست های مخاطبان همگام شوند و چه بسا منطبق شدن با این نیاز عمومی بدان مفهوم نبود که رسانه هویت مستقل خود را باز یابد بلکه رویکردهای ظاهری آن به نسبت رویدادهای اجتماعی و سیاسی تغییر کرد. ارتباط رسانه ها با فعالین فضای مجازی و تبلیغ و دعوت برای جذب مخاطبان از طریق فضای مجازی به مدیران این کانال ها این امکان را داد که با حساسیت و وسواس بیشتری سراغ چهره های جدید بروند.دیگر انتخاب گزینشی به تحقیق و واسطه گری یا معرفی شخص سوم نیازی نداشت زیرا هر کاربری با هویت حقیقی خودش و به دور از هرگونه پنهان کاری در معرفی خود برای دیگران شناخته شده بود.عصر دیجیتال نوع دیگری از روابط با مخاطبان را در بوته آزمایش قرار داد که به دنبال آن شیوه گفتار و حتی دستور زبان جدیدی خلق شد که خود مخاطبان این رسانه ها در آن نقش داشتند. این انقلاب شگرف رسانه ای مجموعه ای از عوامل را وارد حوزه کار رسانه کرد که دانش آنها بیشتر متکی بر تجربه و آزمون و خطاهای فردی در باب اطلاع رسانی بود که در پاره ای مواقع سواد رسانه ای را نیز به چالش کشید.
فرآیند جهانی عصر دیجیتال با خارج کردن رسانه های جمعی کلاسیک از چرخه رقابت رسانه ای به جایی رسیده است که رسانه های جدید در واقع خود را با مدل های جدیدی از صنعت و دیجیتالیسم معرفی می کنند و در نمایش های مخاطب پسند خود به جلوه های تکنولوژیک پر زرق و برق و به غایت فریبنده بسنده می کنند و در مقابل شیوه تولید محتوا به نسبت ظاهر رنگی و شکل هیجان برانگیزش به نهایت ابتذال سقوط می کند.در مقابل این رسانه ها باید رسانه های قدیمی «به قول ایرانی ها استخوان دار» را در نظر داشت که خود را با هویت و سابقه در امر رسانه می شناسانند. استراتژی رسانه ها در عصر دیجیتال با بیرحمانه ترین شکل ممکن از رقابت به منظور حذف دیگری استفاده می کنند که در این میان رسانه های قدیمی تر با از دست دادن مخاطبان خود از این چرخه حذف می شوند و شاید در بهترین حالت منفعل می شوند که در هردو حالت این امپراتوری رسانه ای را شبکه ای پیچیده از سرمایه گذاران و پارلمان ها و نهادها و مجامع غیر انتفاعی هدایت می کنند.


سخن پایانی

رسالت رسانه در عصر ما باید متکی بر بازنمایی حقیقت باشد و این بازنمایی را نمی توان در شکل و فرم نشان داد،لذا ضرورت عریان شدن حقیقت و از پیله درآمدن آن از اولویت های اعتمادسازی،شفافیت و روشنگری بدون پرده پوشی است.لازم است به این نکته مهم اذعان کنم که با گشترش انواع و اقسام رسانه های ارتباط جمعی و ماوا گزیدن بیشمار ژورنالیست های زردنویس فاقد سواد رسانه ای در رسانه های نامی و مطرح باید جامعه روشنفکری ایران حقیقت را در ‌نهاد رسانه جستجو کند و نه شکل و ظواهر آن.

https://akhbar-rooz.com/?p=185226 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x