پ. پاسخ کاپیتالیستی به بحران جاری!
منظورم کل طیف های اصلاح طلب درون حکومتی، رانده و مانده از قدرت سیاسی و البته طرفدار براندازی (مثلاً سازگارا و گنجی و کدیور و….) است. به یک مفهوم من جریان هایی را مد نظر دارم که در اقتصاد طرفدار برنامه ی نئولیبرالی “بازار آزاد” و “خصوصی سازی” – گیرم از نوع “خوش خیم” آن – هستند. در عرصه ی سیاست پروژه ی دموکراتیزاسیون سبک کار هانتینگتونی و پارلمانتاریسم را دنبال می کنند و در زمینه ی فرهنگ و مذهب نیز با اختلاف برخی از این طیف سکولار شده اند، بعضی مدافع ولایت فقیه مشروط و مشورتی هستند، برخی “مشکل کشور” را فقط “نظارت استصوابی” شورای نگهبان و شکلِ “بد” حکمرانی می دانند و بعضی نیز مطلقاً در سیاست نهادهای امپریالیستی ذوب شده اند
درآمد! منطق بازار آزاد
هدف اصلی قسمت های مختلفِ بخشِ ششمِ سلسله مقالات “شکوه خیزش جوینده گان شادی” ارزیابیِ وضعِ کنونی طیف هایی از اپوزیسیون راست است. طیف هایی که “می توانند” بخشی از آلترناتیو شرایط کنونی و یا موثر در تحولات جاری باشند. طیف-هایی اعم از خط رژیم چنجی سلطنت طلب/ تورنتو- واشنگتن – هالیفاکس و اصلاح طلبانِ رانده یا هنوز مانده! گسترش دامنه-ی فعالیتِ اصلاح طلبان در خارج از کشور تا حد هژمون شدن در اکسیون ها و اتحاد بخشی از آنان با جمهوری خواهان و سلطنت طلبان تنها حجت این سیاه بر سفید نویسی نیست! در داخل نیز ملاقاتِ اخیر سران جریان های مختلف اصلاح طلب از جمله بهزاد نبوی و عباس عبدی و معصومه ابتکار و کرباسچی و مرعشی با دبیر شورای عالی امنیت ملی به اندازه ی کافی قابل تامل است. نگاه من به جریان اصلاح طلبان مستقل از طیف گسترده ی این جماعت به طور مشخص متمرکز بر این مولفه است که در نهایت فرق چندانی میان بهزاد نبوی و دوست و معاون قدیمی او یعنی محسن سازگارا وجود ندارد. گیرم اولی مخالف “براندازی” باشد و دومی در “مدیریت گذار” موافق آن. قدر مسلم این است که همه ی خطوط این طیف از اقتصاد نئولیبرالی باز آزاد و خصوصی سازی و پارلمانتاریسم و سنت زدایی از مذهب و نسبیت فرهنگی دفاع می کنند و مجموعاً در شمار دشمنان خونی طبقه ی کارگر به شمار می روند. در همین راستا هیچ تفاوتی میان خانم ها ابتکار و علی نژاد و عبدی وجود ندارد. هر چند یکی در جوانی از دیوار سفارت امریکا بالا رفته باشد یا سخنگوی صعود کننده گان از دیوار بوده باشد و دیگری از در کاخ سفید و الیزه تو رفته باشد. ابتدا و انتهای هر دو روایت یک سان است. چه فرقی است میان عباس عبدی که مدافع پر و پا قرص خصوصی سازی حتا در کل صنایع نفت و گاز است و از تز مهمل “دولت رانتخوار نفتی” کاتوزیان- ت. فریدمن دفاع می کند و رضا پهلوی و شهریار آهی و سایر نئولیبرال ها؟ می خواهید نویسنده را به “اکونومیسم” متهم کنید؟ بفرمائید. مهم نیست. اما لطفاً جواب دهید چه فرقی است میان سیاست های اصلی اقتصادیِ طبقه ی بورژوازی حاکم در ایران (اعم از اصولگرایان و اصلاح طلبان) با طیف های راست برانداز خارج کشور. از فاشیست های فرشگرد گرفته تا دشمنان شان در سازمان مجاهدین خلق ایران و شورای ملی مقاومت با تاکید بر بند ۸ از “طرح ده ماده یی مریم رجوی در رابطه با ایران فردا”: « عدالت و فرصت های برابر در اشتغال و در کسب و کار و بازار آزاد برای تمام مردم ایران….» یک نفر و فقط یک نفر من را توجیه کند که چگونه می شود با وجود “بازار آزاد” از “عدالت”سخن گفت؟ بله البته در اقتصاد بازار آزاد فرصت های خرید در تمام فروشگاه های بزرگ و کوچک برای “تمام مردم برابر” و آزاد است اما این “برابری” فقط و فقط تا دم در فروشگاه و صندوق پرداخت پول دوام دارد. بله! بله! این قدر می فهمم که منِ نویسنده ی یک لاقبا بعد از چهل و پنج سال کار می توانم به اتفاق مثلاً علی اکبر ولایتی یا عبدااله جاسبی یا علی پروین یا شهاب حسینی یا سردار قالیباف یا صادق محصولی یا اسحاق جهانگیری و امثالهم به یک نمایشگاه خرید و فروش اتومبیل در اندرزگو بروم و “برادران” یادشده به اعتبار صفرهای بی شمار حساب خود هر چند تا مازراتی و بنز که خواستند بخرند و من پول پرداخت ارزان ترین ماشین که سهل است – حتا یک دوچرخه – را نیز نداشته باشم! این منطق بازار آزاد است!
در آینده اگر فرصتی دست داد به زمینه های شکل بندی خیزش جاری و تبیینِ طبقاتیِ نیروهایِ درگیر و دخیل نیز خواهم پرداخت. همچنین بررسی “وضع حال دولت” در اولویت این مجموعه قرار دارد. نویسنده طی دو دهه ی گذشته نیز هر گاه فرصتی دست داده به بررسی این مهم – که ترمی برگرفته از ادبیات لنین است- پرداخته. جنبش کارگری سوسیالیستی نمی-تواند بدون شناخت دقیق از وضع حال دولت به استراتژی سیاسی مناسب دست یابد و پیش برود. تدقیق وضع دولت به عنوان ابزار سرکوب طبقه ی حاکم همواره مورد توجه سوسیالیست های ارتدوکس بوده است. هیچ جنبشی بدون آگاهی کامل از رویکردها و شگردها و راهبردهای دولتِ حاکم نمی تواند موانع پیشِ روی را از میان بر دارد. کمااینکه در متن کسب قدرت سیاسی بدون شناخت رقیبانِ ریز و درشت کنونی و نحوه ی برخورد و ائتلاف یا اتحاد با آنان نمی توان به اهداف مورد نظر رسید. در قسمت “پ” از بخش ششم این مجموعه به بررسی جریان اصلاح طلبان خم شده ام. بدیهی است که گستره ی گسترده ی این مولفه در یک مقاله نمی گنجد. در نتیجه تعجب نکنید که شاخه هایی از این بحث ناگفته بماند. مثلاً: بررسی نقش “دفتر تحکیم وحدت” در انحراف و دولتی سازی جنبش دانشجویی یا ارزیابی جریان ناکام “یک میلیون امضا” در جنبش زنان. نیز جایگاه به شدت ارتجاعی “خانه ی کارگر” در سرکوب جنبش کارگری. همچنین نقش روزنامه های حزبی و نهادهای مدنی در لیبرالیزه کردن جنبش های اجتماعی. پایه های طبقاتی جنبش دوم خرداد در متن تعلیق تحولات رادیکال. عوارض مخرب دوران پسافروپاشی دیوار در ارتقای جایگاه چپ لیبرال و دموکرات و پسامارکسیست و فرانکفورتی و فلکسودوکس و مارکسیسم آکادمیک غیرانقلابی و کینزین های سوسیال دموکرات و راه سومی های گیدنزی و غیره در مسیر تشویش گرایش-های سوسیالیستی انقلابی ارتدوکس و از این قبیل! خواننده ی نازنین باید به این نکته ی مورد نظر نویسنده دقیق شود که وقتی صحبت از نقد جریان اصلاحات و اصلاح طلبان به میان می آورم منظورم کل طیف های اصلاح طلب درون حکومتی، رانده و مانده از قدرت سیاسی و البته طرفدار براندازی (مثلاً سازگارا و گنجی و کدیور و….) است. به یک مفهوم من جریان هایی را مد نظر دارم که در اقتصاد طرفدار برنامه ی نئولیبرالی “بازار آزاد” و “خصوصی سازی” – گیرم از نوع “خوش خیم” آن – هستند. در عرصه ی سیاست پروژه ی دموکراتیزاسیون سبک کار هانتینگتونی و پارلمانتاریسم را دنبال می کنند و در زمینه ی فرهنگ و مذهب نیز با اختلاف برخی از این طیف سکولار شده اند، بعضی مدافع ولایت فقیه مشروط و مشورتی هستند، برخی “مشکل کشور” را فقط “نظارت استصوابی” شورای نگهبان و شکلِ “بد” حکمرانی می دانند و بعضی نیز مطلقاً در سیاست نهادهای امپریالیستی ذوب شده اند و در دفتر پرزیدنت بوش و موسسه ی کیتو- فریدمن و کاخ الیزه و کنفرانس هالیفاکس و مشابه از اعماق قلب برای تشدید تحریم و اعلام منطقه ی پرواز ممنوع و بمباران لحظه شماری می کنند! در این میان موج سواران حرفه یی اصلاح طلب نیز وجود دارند که مانند محمد خاتمی هم طرفدار “شعار زیبای” «زن/ زندگی/ آزادی» هستند و هم هنگام تحریم انتخابات رای دادن پنهانی در بخش های دورافتاده را دوست دارند تا مبادا کرکره ی بنیاد باران پائین کشیده شود! در هر صورت کل این طیف در سه محور مشترک هستند: بازار آزاد/ پارلمان و انتخابات رقابتی میان خودی ها/ نسبیت فرهنگی و مدرن سازیِ مشروط مذهب!
یازدهم. اصلاح طلبانِ خاموش با اتاق فکرهای روشن!
در بخش های پیشین به تفصیل استدلال کردم که که جمهوری اسلامی پاسخ کاپیتالیستی به بحران کاپیتالیسم ایران بود. بیماری را تصور کنید که روی تخت ولو شده است و متعاقب خسته گی روی شانه ی خود جا به جا می شود. این خصلت عمومی شیوه ی اجتماعی تولید سرمایه داری است که بحران را حل نمی کند. جا به جا می کند. سیکلیک یا ساختاری. بحران دهه ی پنجاه بعد از شکل بندی نهایی مناسبات تولید بورژوایی در ایران به وقوع پیوست. شاید از یک منظر بتوان آغاز این برهه را به کودتای ۲۸ مرداد و یا اصلاحات ارضیِ کندی – امینی (انقلاب سفید شاه و ملت ۱۳۴۱) منگنه زد. با این حال اوج این بحران طی سال های ۵۶ و ۵۷ به پر و پای اقتصاد سیاسی سرمایه داری ایران تنید و نسخه ی حکومت را پیچید. روند مطلوب انقلاب ضد سلطنتی می توانست این بحران را مهار کند. اگر چپ خلقی به قدرت می رسید. پنج سال پیش از شروع بحران و درهم شکستن ساختارهای دولت شاه التیام بحران – گیرم موقت- و حفظ چهارچوب کلی و تشریفاتی حکمرانی پهلوی نیز ممکن بود. اگر سوسیال دموکرات های میانه و لیبرال های مصدقی همچون صدیقی در یک شرایط غیر ملتهب و غیر انقلابی (مثلاً سال ۱۳۵۲) دولت را تحویل می گرفتند و دست به اصلاحات می زدند. در این صورت بحران اقتصاد سیاسی بورژوازی ایران برای یک دوره ی پیش بینی ناپذیر تعدیل و دستِکم جا به جا می شد. در چنان وضعیت فرضی احتمال وقوع انقلاب و سقوط رژیم پهلوی به حداقل ممکن می رسید. سرمایه داری پس از تحمل چند ضربه ی شدید انقلابی و به ویژه متعاقب انقلاب های اکتبر و چین و کوبا به تجربه ی شیوه ی بازسازی و نحوه ی انتقال بحران و مقابله با کمونیسم دست یافته است. به اعتبار همین فرضیه-ی ای. اچ. کار است که معتقدم ضرورت و ماهیت اصلاحات به محض شروع افزایش شگفتناک درآمدهای نفتی از یک سو وابسته به ایجاد توازن معنادار اقتصادی و توسعه ی منابع حقیقی و ارتقای سطح زنده گی کارگران و خرده بورژوازی میانه و تحتانی بود و از سوی دیگر منوط به اتخاذ چند برنامه ی فوری حیاتی بود از جمله: تحدید قطعی قدرت فاسد شاه و دربار با تاکید بر انحلال ساواک و حزب رستاخیز و محدودیت خریدهای سنگین تسلیحاتی ارتش و تجدید ساختار نظامی و امنیتی حکومت و تعدیل رابطه با امپریالیسم امریکا و اصلاح سیاست های منطقه یی به ویژه دست برداشتن از خصومت با دولت های ضدصهیونیستی و کنار کشیدن از حمایت چاکرمنشانه از اسرائیل و عدم دخالت در سرکوب جنبش های آزادی خواه در منطقه (ظفار و فلسطین و یمن) و نهادینه سازی آزادی های سیاسی فردی و اجتماعی و مهار هیستری کمونیسم ستیزی. درآمدهای سرشار نفتی اما شاهِ مغرورِ خودمحورِ “ما خودمان بهتر می دانیمِ” متوهم تر از همیشه را به سراشیبی سقوط نزدیک تر کرد. او که خود را عقل کل می دانست هفت سال- فقط ۷ سال- دیر جنبید! علاوه بر این “خود سایه ی خداپنداری” ساختارهای رژیم شاه نیز به گونه یی شکل بسته بود که نمی توانست به بحران سرمایه داری ایران پاسخ سرمایه دارانه بدهد. دو بخش الف و ب این سلسله مقالات و چندین مصاحبه و مقاله و کتاب نویسنده به تبیین این مساله اختصاص یافته است. جمهوری اسلامی اما مدت کوتاهی پس از استقرار و تثبیت سیاسی و نظامی دست به کار شد تا همچون نماینده ی فی الحال “مطلوب” سرمایه داری ایران – و نه سرمایه داران ایران- لکنت شاه را سلیس کند و سد بحران را بشکند. در واقع از همان ابتدای دهه ی شصت جمهوری اسلامی نه نماینده ی بورژواها بلکه نماینده ی طبقه ی بورژوازی جدید بوده است و وظیفه ی تاریخی “انباشت سرمایه” را پیش برده است. گیرم با فراز و نشیب. هیچ درجه یی از اختلال در نظام انباشت سرمایه و هیچ درجه یی از اخلال سیاسی نمی تواند نظام حاکم را به عنوان حکومت “نامتعارف” بورژوازی ایران جا بزند. استبداد سیاسی و خرید و فروش ارزان نیروی کار همان دو مولفه یی است که به تار و پود بورژوازی ایران تنیده است و شکل حکمرانی و ایدئولوژیک آن – اعم از سکولار و جمهوریخواه و مجاهد خلق و “گذار” و الیزه و هالیفاکس و “لیبرال” (پدیده یی نایاب در تاریخ ایران) – تغییری در ساختار اصلی آن ایجاد نمی کند. کافی است به این نکته ی ساده توجه کنید که بورژوازی کنونی و حاکم در پاسخ به بحران کاپیتالیستی ایران نعل به نعل توصیه ها و برنامه های تروئیکا و برتون وودز را به کار بسته و اندک مظاهر بازمانده از “دولت رفاه” را نیز سال به سال متلاشی کرده است. اگرچه بسترهای شکل بندی نئولیبرالیزاسیون اقتصاد سیاسی ایران در دهه ی شصت و با دولت میرحسین موسوی آب بندی شده است اما به هر حال این تعرض گسترده از زمان ریاست جمهوری رفسنجانی شروع شد و تا کنون ادامه دارد. سال ۱۳۶۸ مبدا واقعی این تحولات اقتصادی سیاسی است. دو سیاست بنیادی قتل عام کلیه ی مخالفان چپ و ترقی خواه زندانی، ساقط کردن تمام شوراها و تشکل های کارگری به همراه تعیین تکلیف جنگ با عراق و رهبری جدید و تغییر در قانون اساسی و تمرکز قدرت در دو بخش رهبری و ریاست جمهوری محورهای اصلی این تغییرات اساسی بود. جامعه خاموش شد تا برنامه های نئولیبرالی رفسنجانی روشن شود. و شد. برخلاف تبلیغات رسانه ها و اتاق فکرهای اصلاح طلبان نقش اصلی و به عبارت دیگر مهم ترین نقش تعیین کننده در تحولات بعد از انقلاب بهمن و فجایع دهه ی شصت را رفسنجانی و خط امامی ها (اصلاح طلبان کنونی) ایفا کردند. این ادعای نویسنده به معنای نادیده گرفتن مسئولیت های محافظه کاران در این برهه و دوره های بعدی نیست. مطلقا نیست. با این حال معمار تثبیت حکومت و قوام گرفتن سیاست های سرمایه دارانه ی حاکمیت طی ۱۶ سال نخست انقلاب تا سال ۷۶ موسوی- رفسنجانی و در ادامه تیم اصلاح طلبان بعدی بوده اند. سیاستی که تا کنون نیز ادامه یافته و مرگ رفسنجانی و “اوت” شدت خاتمی و روحانی کم ترین تاثیری در تغییر آنها نداشته است. حمله به شوراهای کارگری بعد از انقلاب با طراحی و عملیات ویژه ی سه تن از چماق به دستان وقت رفسنجانی آغاز شد و به فرجام رسید. به ترتیب قد آقایان علی ربیعی و محمد کمالی و محجوب و البته با همراهی سرحدی زاده و خانم جلودارزاده! رفسنجانی ابتدا رفتار و کار بوروکراتیک را در وزارت کشور و زیر نظر صباغیان آموخت و به تدریج پخته شد. او قائم مقام و جانشین تام الاختیار فرمانده ی کل قوا در طول ۸ سال جنگ با عراق بود. استمرار جنگ نمی توانست بدون نظر او صورت گرفته باشد. رفسنجانی طراح و معمار اصلی ساقط کردن دولت های بازرگان و بنی صدر بود. او دو دوره ظاهراً رئیس مجلس شورای اسلامی بود اما کیست نداند که او در واقع رهبر در سایه بود. رفسنجانی همچنین شاه کلید رسوایی “کنتراگیت” و مذاکره با مک فارلین نیز به شمار می رود. خواننده باید توجه داشته باشد که ما در اینجا “پشت مرده غیبت نمی-کنیم!” گرایش به سرمایه داری غرب در حکومت یک جریان زنده و پویا است که به راحتی جا عوض می کند و جا خالی می-دهد و آلترناتیو می سازد. کمتر کسی تصور می کرد که روزی روزگاری رفسنجانی پرچم خاتمی را سر در خانه ی خود آویزان کند. و یا خاتمی پشت ناطق نوری بایستد. و یا فائزه خانم و تاجزاده و بخش وسیعی از اصلاح طلبان از ریاست جمهوری علی لاریجانی دفاع کنند. در طول ریاست رفسنجانی بر مجلس (۸ سال) تمام وزرا با نظر او تعیین می شدند. مضاف به اینکه مصادر اصلی قدرت اقتصادی و سیاسی و قضایی نیز همه و همه در اختیار دوستان و فرمانبرداران او بود. دادستانی ها در اختیار آیت الله موسوی خوئینی ها و آیت الله موسوی اردبیلی و آیت الله صانعی و امثال موسوی تبریزی بود. ظاهراً به نظر می رسید که این افرادِ گرد شده در “مجمع روحانیون” با گروه جامعه روحانیت” مرزبندی دارند. اما سیر حوادث سران این دو طیف را بر محور تمکین به سرمایه داری غرب به هم نزدیک و نزدیک تر کرد. هم موسسین وزارت اطلاعات و هم مسئولان بخش های حساس آن اصلاح طلبانی همچون خسرو تهرانی و مرتضی الویری و سعید حجاریان (قائم مقام و جانشین وزیر و معاون امنیت از سال ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۸ یعنی پایان قتل عام زندانیانِ سیاسی/ فرد گزینش کننده ی سعید امامی) و عباس عبدی (جانشین معاون امنیت: حجاریان) و سرمدی و فرهاد مصباحی و محمد شریعتمداری و محمد رضا تاجیک (مدرس و مدیر کل آموزشی) و ابراهیم اصغرزاده (مسوول روابط عمومی) و علی ربیعی (معاون حقوقی) محمد نعیمی پور و محسن امین زاده و علی جنتی و حسام الدین آشنا و…. همه و همه اصلاح طلب بودند و یا شدند. راستی تا کنون هیچ خبرنگاری از سعید حجاریان پرسیده است که دلیل آنهمه اصرار و ابرام وی برای در اختیار گرفتن تقی شهرام از لاجوردی چه بود؟ (در افزوده: ممکن است دوستی مدعی شود که آدم ها تغییر رویه می دهند و عوض می شوند. بله البته! جمله ی نغز و حکیمانه یی است. کمااینکه بسیاری از همین افراد مخوف امنیتی پیش از انقلاب در محافل کوچک چریکی مانند ابوذر و غیره فعال بودند و اکنون جملگی سمپات هایک و پوپر شده اند و لویاتان را از حفظ هستند. کسی چه می داند. آیشمن هم شاید تغییر عقیده می داد و عوض می شد و از فاشیسم به لیبرالیسم می گرائید!)
من نه علاقه یی به “افشاگری” دارم نه روزنامه نگار هستم و نه اشتیاقی به شرح گذشته ی افراد نامبرده در خود می بینم. تا آنجا هم که ممکن باشد – و در غالب مقالات من منعکس است- می کوشم از افراد حقیقی نام نبرم. اما می خواهم تاکید کنم که در حساس ترین برهه ی تاریخ این کشور (۱۳۶۰ – ۱۳۶۸) نخست وزیری و ریاست و معاون اولی مجلس و وزارت صنایع و وزارت ارشاد و علوم و کشور و اطلاعات در اختیار میرحسین موسوی و رفسنجانی و کروبی و آیت الله بیات زنجانی و امثال بهزاد نبوی و سازگارا (مهندس ایجاد سپاه و عضو کنونی “شورای مدیریت گذار”) و محمد خاتمی و معین و محتشمی پور و ری شهری بود. همه ی نامبرده گان به شدت از سوی رهبری وقت نظام نیز پشتیبانی می شدند. اما چه کردند؟ اینکه اصلاح طلبان متخصص جنگ روانی و اطلاعاتی هستند از همین پشتوانه ی سال ها کار تشکیلاتی اطلاعاتی امنیتی ناشی می شود. به یاد بیاوریم سخنرانی سه دقیقه یی رفسنجانی را که از موضع رئیس جمهوری جدید در مجلس مشغول معرفی علی فلاحیان به منظور کسب رای اعتماد بود. به یاد بیاوریم پس از پخش”اعترافات” عزت سحابی در برنامه ی “هویت” او چگونه شاد و شنگول شلنگ تخته می زد. به یاد بیاوریم که او با چه تبختر و اعتماد به نفس و اتوریته یی رهبری دوم را برگزید. در صفحه به صفحه ی خاطرات مکتوب رفسنجانی از جزئی ترین رخ نمودهای کشور یاد شده است به جز جریان کشتار شهریور و مهر ۶۷. چرا؟ بلاهت محض است اگر کسی تصور کند که رفسنجانی از این فاجعه بی خبر یا با آن مخالف بوده. به ویژه آنکه در این برهه او فرمانده کل قوا نیز بود. دلیل تاکید فراوان من و خم شدن مکرر روی جریان اصلاحات این است که با وجود عبور “خیزش مردم بی لبخند” از هر دو قطب اصلی حکومت _ یعنی اصلاح طلبان و اصولگراها – اما نباید خیز آینده ی جریان اصلاح طلب را دستکم گرفت. گرچه سیر اصلی و واقعی تحولات در داخل کشور رقم می خورد اما یک لحظه تامل کنید که چگونه اصلاح طلبان رنگارنگ کل فضای سیاسی خارج از کشور را قرق کرده اند. بدون چشمک ایشان از جمله خانم حقیقت جو و جناب سازگارا و دوستان شان حتا دعوت نامه های برخی از دانشگاه های امریکایی و اروپایی برای استادان ایرانیِ مخالف این جماعت منتفی می شود. این ادعا را با مدرک مستند می توانم ثابت کنم. با “چپ” لیبرال و دموکرات و کینزی کاری ندارم اما شما به ندرت هم نمی توانید یک استاد تمام مارکسیست ارتدوکس با تمایل ضدامپریالیسم امریکا و ضد ناتو نشان دهید که بیش از یک یا حداکثر دو ترم در دانشگاه های امریکا و اروپا کار کرده باشد. این یک یا دو ترم هم اتفاقی و عبور شانسی از فیلتر اصلاح اصلاح طلبان بوده است. اصلاح طلبان تا آنجا در نهادهای امپریالیستی و دانشگاه های غربی نفوذ دارند که به راحتی می توانند دعوتنامه و قرارداد یک استاد مارکسیست ضدامریکایی ایرانی را فسخ و بی اعتبار کنند. شما ببینید بورسیه ی دکترای این دانشگاه ها به فرزندان چه کسانی تعلق گرفته است. جناب مهاجرانی! “استاد” سروش! علاوه بر اینها چپ ایران از جهنم دهه ی ۶۰ بیرون می آید و سران چاق و چله ی اصلاح طلب از بهشت همین دوره. آنان با وجودی که ظاهراً قدم به قدم از قدرت رانده شده اند اما از اتاق فکرهای بسیار قوی و بازوهای رسانه یی و پول و سرمایه ی فراوان برخوردار هستند. انعطاف پذیری این جماعت فوق العاده است. حمایت محمد خاتمی از “شعار زیبای زن/ زندگی آزادی” اتفاقی نیست. اصلاً اتفاقی نیست! چند نفر از چپ های ما می توانند درباره ی مارکوزه و آدورنو و هابرماس و والرشتاین و رورتی و ویتگنشتاین و بنیامین و دلوز و دریدا و لئوتار و در دفاع از مارکسیسم ارتدوکس ده دقیقه با محمد رضا تاجیک (دو دهه مدیر کل آموزشی وزارت اطلاعات) و همکار او محمود سریع القلم بحثی را پیش ببرند و مغلوب نشوند؟ شهریار زرشناس حزب-اللهی از بسیاری از چپ های ما بهتر نئولیبرالیسم را می شناسد و راه و بی راه آن را “نقد” می کند. نقش همین دانشجویان جغله ی “عدالتخواه بسیجی” در زدن مخ بچه های هفت تپه را دستکم نگیرید. امثال موسا غنی نژاد و صادق زیباکلام فقط باد شده اند و هیچ نیستند. شارژ شده های بیرون از این جریان مانند عباس میلانی با یک تلنگر ناصر زرافشان پنچر شدند چه رسد به مریدان شان!
می خواهم تاکید کنم با وجودی که به نظر می رسد خیزش اعتراضی مردم بی لبخند از سال ۱۳۹۶ به قلب اصلاح طلبان شلیک کرده و از جسد تشکیلات نیمه جان آنان گذشته اما مغزشان کماکان زنده و فعال است. هم در داخل کشور و هم خارج. بخشی از این جماعت “برانداز” شده و بخش دیگر ادای “انقلابیگری” در می آورند. اما “رادیکال ترین” اصلاح طلب چیزی است در مایه های فائزه ی رفسنجانی و تاجزاده و نوریزاد! (مهدی خزعلی رفیق فابریک سعید امامی را کجا جای دهیم؟) نباید اینقدر خام بود و تصور کرد چون در سه خیزش اخیر هیچ خبری از سمپاتی حداقلی مردم زحمتکش به اصلاح طلبان وجود نداشته است پس این جریان کلاً منقضی شده است. چنین نیست! این جماعت با استفاده از امکانات فراوان مادی و تبلیغاتی که از قبل حکومت به ارث برده اند و حمایت دولت های امپریالیستی امریکا و اروپا می توانند در شرایطی خاص و درست سر بزنگاه وارد عمل شوند و انقلاب ضدسرمایه داری را “های جک” کنند. تاکید مکرر نویسنده بر مطالعه و تعمق در حوادث سه ماه منتهی به انقلاب بهمن ۵۷ از همین رو است. به یاد داشته باشیم که جریان ملی اسلامی در همان مدت کوتاه توانست سوار انقلاب ضدسلطنتی شود و سایر نیروهای چپ و رادیکال و دموکرات را پس بزند. برخلاف تصور و تصویر عوامانه یی که اینجا و آنجا مصور می شود اصلاح طلبان از سوی جناح رقیب خود به طور کلی از صحنه ی سیاسی و اقتصادی و فرهنگی ایران حذف نشده اند. از تکرار این نکته خسته نمی شوم که چپ سوسیالیست ایران از درون جهنم دهه ی شصت به تدریج خود را بازسازی می کند و بخش قابل توجهی از اعضای مفید و موثرش کیلومترها آن سوتر در قاره های دور در تبعید هستند و نمی توانند مستقیماً و به طور مادی و واقعی با کارگران و زحمتکشان ارتباط داشته باشند. کارگران ایران اگرچه به لحاظ آگاهی طبقاتی و قدرت سازمانیابی و تشکل پذیری با کارگران مطلع انقلاب بهمن ۵۷ از اساس فرق دارند اما این تصور هم که با توئیتر و تلگرام و واتس آپ و فیسبوک و چند وبسایت و تلویزیون – آنهم در رقابت نابرابر با رسانه هایِ تشکیلاتیِ قدرتمند پروغرب و پروسعودیِ متمایل به اصلاح طلبان و سلطنت طلبان- می توان تشکیلات زد و اپوزیسیون بالفعل شد از بیخ خام است. حالا ماهیت “تشکل “های مطلقاً قلابی و جعلی تحت عناوین پر طمطراق “کمیته های محلات” و “جوانان محلات” و شعارهای وارداتیِ مهمل از قبیل “ما مرد جنگیم/ بجنگ تا بجنگیم” و “از کوردستان تا تهران جانم فدای ایران” و “از زاهدان تا تهران جانم فدای ایران” و “کوردستان – زاهدان چشم و چراغ ایران” بماند تا بعد! از چند و چون رسانه که بگذریم همین حضور مادیِ اصلاح طلبان و لیبرال ها و پیاده نظامِ حقوق بشری ها و مدنی چی ها و وکلای نوبلی و کیتوییِ عاشقِ تحریم و دخالت بشردوستانه و خاطرخواهِ پرچمِ امریکا (تهران ۹ آذر ۱۴۰۱ درست مانند ۲۸ مرداد ۱۳۳۲) در داخل یک امتیاز بزرگ برای این جریان است. این ادعای درست که جهت گیری سیاسی و مطالباتیِ خیزش جاری – با وجود همه نوسانات و دخالت آشکار و سمی جریان های راست- ترقی خواهانه و در مواقعی چپ است به هیچ وجه موید این تصویر آرمانی نیست که تا به انتها نیز چپ خواهد ماند! مگر مطالبات و روند انقلاب بهمن ۵۷ راست بود؟ اما نه مگر راست سوار آن شد! سوسیالیست ها با زندانی شدن این یا آن فعال سیاسی مخالف هستند. می خواهد زندانبان دیروز آنان باشد یا ژورنالیست دوم روزنامه کیهان و معاون وزیر کشور و فلان فعال حقوق بشری عمیقاً ضد کمونیست! اما دوستانی که به مبانی نظری تزهای “فکشنالیسم” آشنا هستند به تناقض های درونی بورژوازی حاکم واقف اند. گذشته از گرایش ارتجاعی و ضدسوسیالیستی مهدی بازرگان باید گفت – و پذیرفت- که امثال بهزاد نبوی و عباس عبدی و جلایی پور به یک تارموی همان لیبرالیسم صاف عزت سحابی و سوسیال دموکراسیِ سنتر پیمان و سامی و حاج سیدجوادی ها نمی ارزند. یک لحظه چشمان تان را ببندید و شکارچیِ رفیق مان سعید سلطانپور و قاتل ۵۹ مبارز مهابادی ( نبوی و سازگارا و تهرانی- جلائی پور) و همه کاره های وزارت اطلاعات – از حجاریان و عبدی گرفته تا تاجیک- را با رهبران نهضت آزادی مقایسه کنید. این رهبران هر چه بودند پلیس سیاسی که نبودند. باهوده است که حجاریان و عبدی و نبوی معترضان دی ۹۶ را تا حد یک جمع پنجاه شصت نفره ی “بچه سوسول” تقلیل دادند. با هوده است که آنان در برابر صدها مورد کشتار در آبان ۹۸ جیک نزدند. (دولت روحانی از خودشان بود نه!) منتظر بمانید تا اصلاح طلبان پس از مشاوره دادن به برادران خود یواش یواش از سوراخ های خود خارج شوند و مانند خبرنگار هوچی VOA پرچمِ آزادی خواهی و برابری طلبی را از دست معترضان بگیرند و به جای آن پرچم چین و روسیه و ونزوئلا را آتش بزنند و پرچم امریکا را بیفرازند! آنان اوستای این موج سواری هستند! یادتان رفته است که تقریباً ده ماه پیش سعید حجاریان به صراحت گفت:” من با شرق پرستی شدیداً مخالفم.” و کسی از ایشان نپرسید “کدام شرق پرستی؟” صحبت های سخیف جواد ظریف با سعید لیلاز علیه روسیه خاطرتان هست؟ حتا وزیر خارجه ی دولت رئیسی هم که از ابتدای نبرد اوکراین طرفدار صلح بود؟ نبود؟ هنوز هم و با وجود پیوستن به پیمان شانگهای دولت رئیسی برای امضای برجام به این در و آن در می زند و این امریکایی ها هستند که با درج و طرح شرایط جدید دولت فعلی را “آچمز” کرده اند. در ضمن سال ۸۸ هنوز یادمان نرفته است که پیاده نظام اصلاح طلبان علیه “غزه و لبنان” شعار دادند. راستی جناب حجاریان! شما که لقب “تئوریسین اصلاحات” را نیز یدک می کشید نظرتان در مورد “غرب پرستی” چیست؟ منظور نویسنده از نفی “غرب پرستی” ابداً و مطلقاً اشاره به ایده های پوچ احمد فردید و کتاب پوک جلال آل احمد (غربزده گی) نیست. منظور من به وضوح ادغام اقتصاد ایران در سرمایه داری غرب است.
پاسخ اصلاح طلبان به بحران جاری پاسخی کاپیتالیستی است. در سطح داخلی اختلاف اصلاح طلبان با محافظه کاران بر سر تقسیم مساوی غنائم انقلاب است. نشستن بر سر سفره ی انقلاب به اندازه ی سهم هر جناح. این همان اعتراف صریح محمدرضا عارف است که فرزندش – مانند فرزند محمد رضا شاه – حامل یک “ژن برتر” به منظور بهره گیری بی نهایت از ثروت اجتماعی است. اختلاف دیگر اصلاح طلبان با رقیب بر محور نحوه ی خصوصی سازی و واگذاری ها است. در این مورد با فکت و به نقل از موسوی و زنگنه در مقاله ی پیشین به اندازه ی کافی نوشتیم. اصلاح طلبان می خواهند از غارت سرمایه های ملی – آن را خصوصی سازی می نامند- سهم متناسب با جایگاه شان در حکومت داشته باشند. گلایه ی اصلاح طلبان از جناح مقابل این است که نمی شود همه ی ثروت کشور به کام شما باشد و همه ی قدرت در نیام شما. به قول روحانی “نمی شود که پول و قدرت و سایت و اسلحه در دست یک جناح باشد.” و آن یکی جناح در بنیاد باران پیپ بکشد و دکارت و لاک و آرنت بخواند! در سطح سیاست خارجی اصلاح طلبان از ذوب شدن در سرمایه داری غرب دفاع می کنند. اصولگرایان حاکم اما بعد از پیوستن به پیمان شانگهای با خیزش خیابان مواجه شده اند و هنوز نتوانسته اند دست و پای خود را جمع کنند. به ویژه آنکه سفر رئیس جمهور شی به عربستان و انعقاد قراردادهای ویژه دولت رئیسی را حیرتزده کرده است. اندک اختلافاتی هم در خصوص رهبری آینده میان سران دو جناح دیده می شود و البته تفاوت هایی در خط مشی منطقه یی سپاه قدس و تفویض اختیارات نظامیان سپاه قدس به وزارت خارجه و برخی تمهیدات متوازن هسته یی ….
دوازدهم. بسترهایِ اصلی بورژوازی جدید در جمهوری اسلامی دوم!
جمهوری اسلامی دوم از سال ۱۳۶۸ و با عروج رفسنجانی در مقام رئیس جمهوری اسلامی شروع شد. خلاصه ی مختصات این دوره در سطح جهانی و منطقه یی و داخلی چنین است:
۱. در سطح جهانی اتحاد جماهیر شوروی دچار فروپاشی شده و الیگارش های پلشت روس پشت یلتسین صف کشیده اند.
۲. دولت های عضو بلوک شرق نیز مضمحل شده اند.
۳. اقتصاد سیاسی چین در سرمایه داری غرب ادغام شده است.
۴. جنگ سرد تمام شده و جهان به دوران تباه تک قطبی رسیده است.
۵. بالکانیزاسیون یوگسلاوی به رهبری امریکا و ناتو کلید خورده است.
در افزوده: من بارها و مکرر به خانم پروفسور کارلا دل پونته (رئیس دادگاه بین المللی جنایتکاران جنگی در لاهه/ و دادستان دادگاه میلوسوویچ) گفته و با مدرک مستند از نشریات معتبر امریکایی – از جمله “نیویورک تایمز”- نوشته ام که اگر قرار بر تشکیل یک کمیته ی حقیقت یاب و دادگاه منصفانه برای رسیده گی به جنایات جنگی باشد آنگاه مقام های ارشد کاخ سفید در کنار خیلی از مدیران سازمان ملل باید به دلیل ارتکاب هزاران مورد جنایت جنگی به ده ها بار حبس ابد محکوم شوند. فقط یک نمونه از این مدارک مستند مبتنی بر جنایات جنگی در جریان جنگ بالکان (به ویژه در منطقه ی بوسنی) به شکل خرید و فروش دختران و قاچاق آنان در متن تجارت پرسود روسپیگری رخ داده است. بیش از پنجاه هزار قتل عمد افراد غیرنظامی در جریان بیست سال اشغال افغانستان صورت گرفته است. (ن. ک به: دو کتاب مستند – داستانی و پرتیراژ (ترجمه/ تحقیق) از همین نویسنده: “قلبم را در دشتِ لیلی به خاک بسپار” و “فتح نامه ی کابل”! از موسسه ی انتشاراتی نگاه.
حالا داستان کشتار در ویتنام و بالکان و عراق و سوریه و لیبی….بماند که خود حکایت غم انگیزی است. اروپا و “جامعه ی جهانی” به جای رسیده گی به این جنایات – که عاملان آن هنوز در مسند قدرت هستند- از جنایتکاران جدید حمایت می کند. این جانیان جدید در امریکا و لهستان و بلژیک و هلند و انگلستان و آلمان و کانادا و…. تسلیح و تجهیز و تشجیع می شوند تا بالکانیزاسیون تازه یی در روسیه شکل بگیرد. مرکز وقوع جنایات جدید با عاملیت دولت نئوفاشیست زلینسکی، اوکراین است.
۶. آسیای مرکزی و به ویژه کشور مهم تاجیکستان درگیر جنگ های داخلی شده است. بنیادگرایی و تروریسم اسلام سیاسی خود را به منطقه ی چچن رسانده است.
۷. دولت چپ رفرمیست افغانستان هر آینه از سوی اسلام سیاسی – جریان مرتجع مجاهدین – با حمایت امریکا و ناتو و دولت های مرتجع منطقه و خشنودی و پشتیبانی دولت ج الف در آستانه ی سقوط است.
۸. بازار آزاد و برنامه های نئولیبرالی به کعبه ی آمال و گفتمان برتر نخبه گان بورژوازی – از جمله دولت رفسنجانی – تبدیل شده است.
۹. دولت های رفاه و تشکل های کارگری متحمل ضربه های شدید طبقاتی در کشورهای اصلی سرمایه داری شده اند. پرچم حمله به طبقه ی کارگر جهانی در دستان ریگان و تاچر و یلتسین و دنگ شیائوپینگ است.
۱۰. جنگ ایران و عراق تمام شده است.
۱۱. با حماقت و اشتباه استراتژیک صدام حسین در حمله به کویت نخستین جنگ خلیج شکل بسته و پای نظامی امریکا به منطقه باز شده است. تحریم عراق و اعلام منطقه ی پرواز ممنوع آغاز کشتار مردم بی دفاع و کودکان عراقی است.
۱۲. نهادهای برتون وودز اتخاذ و اجرای برنامه های نئولیبرالی را تحقیقاً برای دولت های خواهان وام اجباری کرده اند.
۱۳. در سطح داخلی علاوه بر حذف قائم مقام رهبری و تعیین رهبری جدید قانون اساسی نیز به ابتکار رفسنجانی تغییر کرده و پست نخست وزیری حذف شده است.
۱۴. اصلاح طلبان امنیتی (خط امامی ها) از وزارت اطلاعات به بخش مرکز مطالعات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت و روزنامه ی سلام کوچ کرده اند.
۱۵. اگرچه سیاست نئولیبرالی تحت عنوان “توسعه اقتصادی” دستور کار اصلی دولت رفسنجانی است اما اصلاح طلبان امنیتی در مرکز پیش گفته زیر نظر موسوی خوئینی ها و سعید حجاریان و به پشتوانه ی نظریه پردازی حسین بشیریه و محمود سریع القلم وارد فاز “توسعه سیاسی” شده اند. منظور و در واقع استراتژی توسعه ی سیاسی اصلاح طلبان امنیتی دو وجه دارد. الف: بازار آزاد هایکی- فریدمنی! ب: دموکراتیزاسیون سبک کار هانتینگتونی!
۱۶. برای پیشبرد این استراتژی روزنامه به تدریج جای حزب سیاسی می نشیند و مباحث معطوف به “جامعه مدنی” مطرح می شود.
۱۷. حل منازعه با امریکا یک دستور کار جدی برای دولت رفسنجانی است. یک طرف اصلی سفر مک فارلین به تهران و ماجرای “کنترا گیت” و اسکاندال خرید سلاح از اسرائیل و کومک مالی به ضدانقلابیون مورد حمایت امریکا در نیکاراگوئه همین دولت رفسنجانی و شرکا بود!
۱۸. در همین برهه طرح مادام العمر کردن ریاست جمهوری اسلامی رفسنجانی از سوی معاون پارلمانی او در هفته نامه ی “بهمن” به سردبیری مسعود بهنود به میان می آید و از بالا رد می شود.
۱۹. اختلاف در مورد قهر و آشتی با امریکا و انتخابات مجلس پنجم جناح رفسنجانی (جامعه روحانیت مبارز) را به انشعاب می کشد و با تشکیل طیفی از تکنوکرات ها و بوروکرات ها – از جمله عبدالله نوری و کرباسچی و شوشتری و ….- و چرخش آشکار اصلاح طلبان امنیتی و روحانیون مبارز (موسوی خوئینی ها به عنوان پدر خوانده ی این طیف و محمد خاتمی و شرکا) و مجاهدین انقلاب اسلامی به سوی برنامه های نئولیبرالی و عمیقاً دست راستی شکاف در حاکمیت در قالب دو جناح به نمایش در می آید.
۲۰. اصلاح طلبان امنیتی با حمایت طیف کارگزاران رفسنجانی مراکز جدیدی از قدرت را فتح می کنند. دوم خرداد سرفصل این پیشروی های بر امواج مطالبات متراکم و معوقه ی مردم زحمتکش است. تسخیر مقام ریاست جمهوری (دو دوره با خاتمی) تسخیر اکثریت مطلق کرسی های مجلس ششم، پشتوانه ی مجمع تشخیص مصلحت نظام به ریاست رفسنجانی، بخش های گسترده یی از اتاق بازرگانیِ عسگراولادی و بادامچیان و بازار و موتلفه، شورای امنیت ملی حسن روحانی، دانشگاه آزاد اسلامی که رئیس و مدیران آن جمله گی عمال رفسنجانی هستند، فتح مجلس خبره گان رهبری بعد از مرگ آیت الله مشکینی و بهره برداری از مراکز دینی مانند آستان قدس رضوی و….عملاً باند رفسنجانی را به یک سوی اصلی چانه زنی در بالا تبدیل می کند…..
طبقه ی جدید بورژوازی تکنوکرات بوروکرات ایران از درون این بسترها و مراکز و نهادها بیرون آمد و با “هوشمندی” برنامه ی انباشت سرمایه را به پیش برد.
باری! متعاقب قلع و قمع خشن و خونین دهه ی شصت، از سال ۶۸ تا ۸۸ طی بیست سال چند اعتراض در مناطق حاشیه نشین و کارخانه ها رخ داد که مثل برق سرکوب شد. اما جنبش سبز نتیجه ی فعالیت های تشکیلاتی رفسنجانی (کارگزاران) و خاتمی (جبهه ی مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی و مجمع روحانیون مبارز) بود. معمار اصلی جنبش سبز اما شخص رفسنجانی بود که از احمدی نژاد و حمایت رهبر نظام از وی و دولتش به شدت صدمه خورده بود. این کینه وقتی تشدید شد که احمدی نژاد در مناظره با موسوی شمشیر را از رو بست و علاوه بر رفسنجانی به قلع و قمع کل طیف اصلاح طلبان شبه لیبرال و اصلاح طلبان محافظه کار و بر عکس (ناطق و لاریجانی و باهنر) پرداخت و در مقابل صدا و سیمای ج الف فرصت تلافی و پاسخ به رفسنجانی نداد. عقده یی که در دور دوم انتخابات ۱۳۸۴ و متعاقب حذف معین و کروبی بسته شده بود در آستانه ی ۲۳ خرداد ۸۸ بهترین فرصت برای گشودن یافت. بدین ترتیب بود که جنبش سبز شکل گرفت. جنبش سبز اعتراضی به نحوه ی حکمرانی و چگونه گی “ناعادلانه” ی تقسیم قدرت سیاسی و اندازه ی “نادرست” توزیع ثروت در بالا و طیف های فوقانی میانه بود. بورژوازی نظامی امنیتی روند انباشت سرمایه را مختل نکرده بود. این طبقه ی جدید روند انباشت را از جناح بوروکرات و تکنوکرات حاکمیت – که با رفسنجانی و خاتمی – به اندازه ی کافی فربه شده بود به سمت دیگر حکومت چرخانده بود. مضاف به اینکه روند ادغام در اقتصاد سیاسی غرب را نیز مختل کرده بود. درواقع جنبش سبز عصیان و تسویه حساب بورژوازی کهنه کار جمهوری اسلامی و متحدانش در خرده بورژوازی فوقانی علیه تغییر روندی بود که نظام حاکم با دولت احمدی نژاد از سال ۱۳۸۴ آغاز کرده بود. به محض جدی شدن رادیکالیسم خیابان کل تشکل های سبز با تاکتیک های ابلهانه یی همچون “اسب تروا”ی مهاجرانی و نافرمانی مدنی به شیوه ی “اطو زدن در برق طی ساعات پرمصرف و شعار نویسی روی اسکناس” (روش های پیشنهادی محسن سازگارا) به خنس خوردند و موتور “گفتمان شان” با وجود یک فرد امنیتی و “آکادمیک” به نام محمد رضا تاجیک و فردی متنفذ همچون علی رضا بهشتی آب بندی نشده پائین آمد! طرح های “استراتژیک” سازگارا (همان استراتژی “پیچیده ی” نافرمانی مدنی به شیوه ی استفاده از اطویِ برقی در ساعاتِ پر مصرف!) که در موسسه ی سوروس و کتابخانه ی پرزیدنت بوش و NED تمرین شده بود از “برج عاج” لولوی سرخرمن نیز پائین افتاد. کار و بار “کلمه ی کارگری” با وجود همکاری “چپ”های ساده لوح داخلی نگرفت. انتقال اسانلو برای پرکردن جای خالی یک رهبر کارگری کریزماتیک (چیزی تو مایه های لخ والسا) پوچ از آب در آمد. هلیکوپتر وی ابتدا از سوی دوستان نازنین ما در هیات مدیره سندیکای واحد بی ملخ شد و سپس در جای دیگری فرود آمد. حیاط خلوت خانواده ی مولتی میلیاردر جهانشاهی! اندک جوانان میلیتانتی که بدون توجه به “استراتژی گران سنگ امثال گنجی و سروش و ع. بازرگان و حقیقت جو” درگیر نبرد خیابانی بودند روزهای ۵ و ۶ دی ۸۸ همین که سرشان را بالا گرفتند خود را یکه و تنها دیدند. مانده و درمانده! رهبران اصلاح طلب میدان جنبش سبز را خالی کردند و به غرب گریختند و همینکه پای شان به امریکا و اروپا رسید (تبعیدی و خود تبعیدی) به سرعت جذب رسانه های اصلی و مراکز پٌر پول امپریالیستی شدند و می شوند هنوز هم! بخش عظیمی از ارتش سبزها به امریکا و اروپا صادر شدند! در غرب هژمونی اعتراضات و اکسیون های کم شمار مثل آب خوردن از دست چپ ها و سلطنت طلبان خارج شد و در اختیار اصلاح طلبان قرار گرفت. باقی مانده ی این جماعت در ٌشٌرف تسخیر مجلس خبره گان با میانجی رفسنجانی و سید حسن و ری شهری و دری نجف آبادی بودند. هدف این جمع حذف جنتی و مصباح و آن یکی یزدی بود. اگر چه جناح رفسنجانی-روحانی اکثریت و همچنین ریاست مجلس خبره گان را به طرف مقابل باختند اما رفسنجانی همچنان مدعی بود که حتا در صورت اقلیت فقط به اعتبار حضورش در مجلس خبره گان می تواند تکلیف رهبری آینده را یک سره کند. او با وجودی که خود یکی از دو سه نفر بنیانگذاران اصلی حکومت بود و به تمام پیچیده گی ها و اسرار ساز و کارهای نظام حاکم واقف بود با این حال یک جاهایی را درست نخوانده بود و پیش از آنکه بتواند رهبری سوم را – که از نظر او یا می باید شورایی باشد و یا برازنده ی حسن خمینی بود- تعیین و منصوب کند؛ رفت. اما پیش از رفتن دو هدیه به جناح خود داد. دولت روحانی و دانشگاه آزاد اسلامی. روحانی فردی امنیتی و البته پیشکار رفسنجانی بود. بدون رفسنجانی وزن روحانی تا حد هیچ کم می شد. به همین سبب بود که خانواده ی رفسنجانی علاوه بر القاب قدیمی لقب “رئیسِ جمهور ساز” را نیز به او بخشیدند. دور اول دولت روحانی با حمایت رفسنجانی و دلالی ظریف به برجام انجامید. کسی به درستی نمی داند در نتیجه ی برجام چه میزان از دارایی های کشور آزاد شد. اما واقعیت این است که از قبل تعلیق تحریم صادرات نفتی و آزاد شدن مبلغ هنگفتی از پول های قفل شده دوره اول ریاست جمهوری روحانی به “خوبی و خوشی” تمام شد. توزیع دارایی های آزاد شده – در نتیجه ی برجام – و پول عظیم ناشی از افزایش تولید و صادرات نفتی بنا به صف بندی های طبقاتی رایج و موجود در جامعه ی ایران توزیع شد. چطور؟ عرض می کنم. ۹۶ درصد از این پول ها به جیب گشاد ۴ درصد از الیگارش های حاکم رفت (چنانکه قالیباف تشریح کرده بود) و بقیه هم لفت و لیس شد. وارد مساله ی مسکن و واگذاری های عجیب و غریب – که یک نمونه اش هفت تپه است – و تورم و رکود و انجماد دستمزدها و رونق بازار “سرمایه موهوم” در بورس نمی شوم. با عروج ترامپ و انجام وعده ی انتخاباتیِ پاره کردن برجام فضای سیاسی داخل و خارج کشور ملتهب شد. در خارج بار دیگر اپوزیسیون راستِ رژیم چنجی به میدان آمد و زنگ دفتر پمپئو (وزیر خارجه ی ترامپ) یک پای ثابت ایرانی یافت! از سوی دیگر پیش بینی ناپذیری ترامپ دولت و حکومت ایران را نیز به شدت گیج کرد. آنان که می گفتند در صورتی که آمریکا برجام را پاره کند ما آن را به آتش می کشیم از یک سو در مقابل وعده ی روحانی – ظریف ایستاده بودند که: “کمی صبر کنید شاید ماکرون واسطه شود یا خدا را چه دیدی بوریس جانسون وعده داده که….” و نشد! دور دوم و در غیاب رفسنجانی به نظر می-رسید روحانی نیز کل اعتماد به نفس خود را باخته است. دوران حاضر جوابی و پینگ پنگ پلمیک با محافظه کاران تمام شده بود. هنوز سه چهار ماه نگذشته بود که متعاقب اعتصاب طولانیِ معطوف به “نان کار آزادی” هفت تپه، دی ۹۶ رسید. خیزش دی ماه دستِ راستِ نخبه گانِ بورژوازیِ یله داده در نیاوران را قطع کرد. تحدید فروش نفت و قفل شدن درآمدهای نفتی و مهم تر از همه کاهش بهای نفت و گاز و به دنبال آن رکود ناشی از پاندمی کرونا دولت ورشکسته و درمانده ی روحانی را به بن بست کشید. تیر خلاص اما زمانی شلیک شد که روحانی – نوبخت شمشیر قتل مردم کارگر و زحمتکش را از رو بستند و قیمت بنزین را سه برابر کردند و بدتر از همه اینکه به ریش مردم نیز خندیدند و بازی مسخره ی “من نبودم دستم بود” راه انداختند. روزهای سرد آخر آبان ۹۸ خیابان های بیش از صد شهر کشور زیر پای حکومت و دولت داغ شد. در عرض سه روز و به ضرب مسلسل های دوشکا و تیربار و شات گان های ساچمه زن خیابان و نیزار به خاک و خون کشیده شد. نرخ تورم مواد غذایی و مسکن به صد در صد رسیده بود. ارزش پول ملی لحظه به لحظه کاسته می شد. بیماران کرونا زده با وجود کشف واکسن مفید یکی پس از دیگری خفه می شدند. روزهای سیاه و شب های سرد و تباهی بود! با این حال روحانی ریش خود را رنگ می گذاشت و به ریش مردم مستاصل می-خندید! برای همراهی با خیزش بنزین خونین هیچ یک از فوتبالیست ها و سلبریتی ها حتا اشک تمساح هم نریختند. براندازان دستان ترامپ- پمپئو- نتانیاهو را می بوسیدند و اصلاح طلبان در انتظار ظهور معجزه ی رئیسِ جمهوری جدید امریکا و احیای برجام بودند! رسانه های پرو سعودی و پرو انگلوساکسون در هماهنگی و همسویی با دولت محبوب بوریس جانسون و جان کری (روحانی – ظریف) خفه شدند. نه خاتمی و نه هیچ اصلاح طلب دیگری از بازگشت سوخت به بهای قبلی و به نفع زحمتکشان دفاع نکردند. شعار “نان/ کار/ آزادی” از سوی هیچکدام از “بزرگان” و رهبرانِ “رنگین کمانیِ” خیزشِ کنونی “زن/ زندگی/ آزادی” و “برای بوسیدن به وقت رقصیدن” تکرار نشد. در تجریش و نیاوران و قیطریه هیچ پورشه و مازراتی و بنزی بوق ممتد نزد. “برای” ماهشهر و نیزارهای خونین اش و “برای” اسلامشهر و بچه های پاپتی اش و “برای” اهواز و زحمتکشان تشنه اش هیچ ترانه سرودی خلق نشد. “برای” زندانیان آبان هیچ وکیل و سفیری از اسکاندیناوی و آلمان درخواست “کفالت سیاسی” نداد. نه مکرون و نه ترودو و نه جوزف بورل و نه هیچ یک از اعضای “اتحادیه ی تبهکاران مستقر در بروکسل” بیانیه ننوشت! آبان ۹۸ لحظه ی سوختن مجدد “دوزخیان روی زمین” بود. محسن محمدپور کارگر ساختمانی نوجوانی بود که نه چهره ی جذابی داشت و نه نخبه بود و نه دانشجوی دکترای فیزیک بود و نه پدر دندانپزشکِ مقیم ینگه دنیا داشت و نه ظرفیت سوژه شدن برای امثال مولوی عبدالحمید و ناسیونالیست ها و ماموستاهای کوردستان و “جوانان پاریس نشینِ محلات تهران”! اما فاجعه ی سقوط هواپیمای اوکراینی – با تمام غم هایش- نخبه گان جامعه را به خیابان کشید تا جامعه ی مدنیِ خوابگزیده ی ایران بار دیگر بیدار شود و برای “دادخواهی” از “جامعه جهانی” درخواست “منطقه ی پرواز ممنوع” و تحریم کند، پای جاستین ترودو و اتحادیه ی اروپا را به منازعات داخلی ایران بگشاید و مثل برق رهبران مدنی جدید بسازد. کاریکاتورهای لوترکینگ و ملکوم ایکس یک شبه در الیزه و کاخ سفید و تورنتو ساخته شدند. وقاحت فعالان حقوق بشری متعاقب فاجعه ی دردناک سقوط هواپیمای اوکراینی چنان بود که به خود اجازه می دادند طبقه ی کارگر و مردم زحمتکش را به دلیل عدم همراهی با “دادخواهی” آنان به سخیف ترین شکل ممکن نکوهش کنند. اصلاح طلبان در مرکز این اعتراض ایستاده بودند. همان ها که دی ۹۶ و آبان ۹۸ را خیزش لومپن ها و حاشیه نشینان فراموش شده می دانستند. همان ها که از زبان عباس عبدی گفته بودند “یک رای نخبه گان دانشگاهی به مصطفا معین مساوی سه رایِ عمله ها به احمدی نژاد است.” باری در هر دو فاجعه ( شلیک به هواپیما و شروع و گسترش اپیدمی) دولت پنهانکاری کرده و افکار عمومی را سرکار گذاشته بود. بی جا شده گان دو سیل و زلزله دست شان به جایی بند نبود. دو گانه گی بهای ارز “جهانگیری” پول رانتی کلانی را به جیب غارتگران وام های دولتی سرازیر کرده بود. موسسات مالی اعتباری – که عموماً به نهادها و مقام های ارشد حکومت تعلق داشتند- پول های سپرده گذاران را بالا کشیده بودند. دلالی و مفتخواری حرف اول و آخر اقتصاد را می زد. ارز ۴۲۰۰ تومانی که فقط به دارو و آرد و یکی دو قلم کالای ضروری دیگر اختصاص یافته بود به دلیل نفوذ آقا زاده گان و خانم زاده گانِ امثال نعمت زاده از قاچاق و احتکار دارو یا فروش در بازار سیاه سر در می آورد. وزیر خارجه ی دولت برای تبرئه ی خود و رئیس اش – طی گفتگو با فلان روزنامه نگار – دولت روسیه را طراح سیاست های خارجی ایران و دلیل شکست برجام معرفی می کرد . در این میان تلاش روحانی برای حراج شستا و کل هستی تامین اجتماعی به خنس خورد و برنامه ی “آزاد سازی نهایی بازار” به فرجام نرسید. در نهایت پاسخ کاپیتالیستی کل جریان اصلاح طلبان و حامیان رنگارنگ شان به بحران کاپیتالیستی ایران با دولت روحانی و مجلس لاریجانی به بن بست کامل رسید. این پاسخ ادغام در اقتصاد سیاسی سرمایه داری غرب بود. تسلیم بی چون و چرا در برابر “پیشنهادهای سکسی” مدیران عامل شرکت های نفتی توتال و ایرباس و پژو در داووس بود!
در اواخر قرن گذشته بورژوازی ایران به منظور رفع موانع انباشت سرمایه نیازمند “تجدید آرایش طبقاتی جدید” بود. جمهوری سوم با دولت رئیسی و مجلس قالیباف و یکدستی کامل حکومت- دولت با همین هدف به قدرت رسید. خیلی زود دانسته آمد که این دولت نیز ناتوان تر از آن است که بتواند گشایشی در وضع روزمره ی مردم زحمتکش ایجاد کند چه رسد به خروج از بحران.
بعد از تحریر
اگر “نواله ی ناگزیر” اجازه دهد و توانی مانده باشد و توقف موقت در استمرار کار و بار کتاب های نیمه تمام ام مجالی فراهم سازد ادامه ی این مباحث را در همین جا با تاکید بر اهداف “جمهوری سوم” و در ادامه “خاستگاه طبقاتی” خیزش جاری پی خواهم گرفت. اگر هم این مجال به هر دلیلی دست نداد لحن گاه و بیگاه صلب و تند نویسنده و بی پاسخ ماندن کامنت-های تان را به بزرگواری خودتان ببخشید.
آنچه که باعث شده هزاران ایرانی در هفته های اخیر به خیابانهای آمستردام ؛ استکهلم؛ تورنتو و برلین و…… آمده و فریاد مرگ بر حکومت اسلامی و رهبرش سردهند؛ و نام مهسا امینی و زن؛ زندگی ؛ آزادی؛..را فریاد بزنند؛ و پلاکارد تکمیلی مختلف آن (در مقیاسهای بسیار کوچکتر) از قبیل : نان کار آزادی؛ اداره شورایی یا آزادی- برابری- اداره شورایی؛ مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر و…..را با خود حمل کنند؛ به اوج رسیدن وحشیگری و علنی تر شدن سرکوب ها و فوران خشم نهفته از چندین دهه جنایات حاکمان بر آن دیار است .
بسیاری از این هموطنان خط سیاسی نداشته و به فراخوان وجدان خود در تظاهرات شرکت میکنند منتظر بهانه ای هستند که در قیام مردم ایران شریک بوده و صدای آنان باشند. (روح رضاشاه و پسر و نوه اش و مسیح و حامد و ….کیلوئی چند است ؟) و بیشتر هم شعارهای مردم داخل ایران را تکرار کرده و اکثریت عظیمی از این ایرانیان مصداق بیت زیر هستند :
ما بدین در نه پی حشمت وجاه آمده ایم ///// از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم و همچنین مهاجرت کرده.
اکثرعظیمی از ما و آنان مزد بگیر بوده و سخت کار میکنند و…؛ اکثرا به بانکها و شرکتهای اتومبیل سازی و بیمه؛ بدهکار هستند و پرداخت مالیاتها و … هم که نفس می برد.
بسیاری از آنان هم روزی روزگاری مثل آقای دکتر قراگوزلو در نواب و سلسبیل و خ آذربایجان و…..زندگی میکردند. هرچند در همین مناطق؛ حالا برای خرید یک واحد نقلی ۶۰-۵۰ متری باید ۵ -۴ میلیارد تومان هزینه کرد .
جنب و جوش ایرانیان خارج از کشورامروزه؛ یادآور سال ۵۷ است که محافظه کارترین اقشار دانشجویی هم فعال شده و در تظاهراتهای خارج از کشور شرکت می کردند؛ در آن زمان بیشتر بنا به فراخوان کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در اروپا و آمریکا که بسیاری از آن دانشجویان در دهه ۶۰ به زندان های جمهوری اسلامی افتادند و خیلی از آنها هم قتل عام شدند .
متاسفانه هیچ سازمان و حزب چپ رادیکال (علیرغم جانفشانیهای فراوان) و غیر آن هم نبوده که در فرنگ بتواند اعتماد این نیروی عظیم را که به اقشار میانی جامعه تعلق دارند جذب کرده و آنان را متشکل سازد که تمام دردها نیز از اینجا آغاز می شود.
باز به قولی :
میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت ///// می خواری و مستی ره و رسم دگری داشت
شعا ر اصلاح طلب اصولگرا- دیگه تمومه ماجرا مدتهاست در ایران سرداده می شود؛ امید است نگارنده مقاله فوق در مقالات بعدی خود به همان شیوایی که اصلاح طلبان را افشا کرده اند نوک تیز حمله خود را متوجه اصولگرایان و بیت رهبری نیز بنمایند. حمایت جانانه ایشان از تهاجم روسیه پوتین در “نبرد” اکراین نیز شبیه مواضع اصولگرایان و “رهبر” است.
به هر حال این حکومت دیر یا زود سرنگون شده و همه اتفاقات به دست رهبران فداکار و گمنام داخل کشور رقم خواهد خورد. فقط امید است مبارزین خارج از کشور بتوانند آلترناتیو مناسبی در خارج از کشور تشکیل داده و از خیزش داخل کشور بطور مناسب حمایت کنند .
با این آرزو که تجارب تلخ انقلاب مشروطیت؛ سالهای ۳۲-۲۰ و بهمن ۵۷ تکرار نشود .
با درود
همان روزی که این مقاله دکتر در اخبار روز منتشر شد من با یکی از دوستانم شرط بستم که حتی با حذف کامنت ها از سوی ادمین سایت این مقاله با بیش از صد کامنت توهین و جوک و وهن و متلک مواجه خواهد شد چرا که نویسنده سه ضلع اصلی جناح راست اپوزیسیون را به سختی نقد کرده و مچشان را خوابونده. متاسفانه با سانسور ادمین اخبار روز پیش بینی من درست در نیامد و من شرط را به غلومی و امثال ایشان باختم.
کجا برم غلومی
ترسم برم و ….
بقیه اش به خاطر کهولت سن یادم رفته
برای مقالات بعدی آقای قراگوزلو:
واقعا مایه ی خشم و نفرت است که پزشکان آلمان برای پزشکان اعدامی و زندانی در ایران بازوبند سیاه می بندند، اما کسی برای اعتصاب اخیر شاغلین شرکت نفت بازوبند قرمز نمی بندد.
اگر آقای قراگوزلو اجازه بدهند، من ادامه ی مقاله ی بعدی ایشان را تا به آخر خواهم نوشت.
غلومی جان خسته نباشید از نوشتن ده ها تز و کتاب و مقاله و سازمان دادن به کارگران و پزشکان آلمان و آلبانی و بروکسل و تورنتو …. از بس مقالات قبلی شما تاثیرگذار بود که در ایران تا کنون سه انقلاب به اعتبار همان نوشته ها انجام شده است. اولی در ۲۹ اسفند دومی در ۲۸ مرداد و سومی هم در ۳۰ خرداد ۶۰ الان ما و لابد جناب قراگوزلو و هر کس دیگری منتظر درکردن مقالات جدید شما و ادامه مقالات دیگران هستیم.
طرح ۱۰ ماده ای را هم اضافه کن و علاوه بر بازار محترم آزاد;خصوصی سازی را هم از قلم نیانداز. واقعن که شما چقدر با حال تشریف دارید. کلی مستفیض شدیم از همین کامنت کوتاه شما حالا تصور کن کتاب شما و مقالات شما طوری بترکونه. یالله برادر. زودباش برادر…..
کارگران شرکت نفت تازه پاورچین پاورچین وارد میدان شده اند صبر داشته باش عزیز به اونجا هم میرسه که بازوبند های رنگارنگ از اینور و آنور برایشان بسته شود .
در ضمن ادامه مقاله جناب دکتر را خیلی ها میتونند حدس بزنند ولی منتظر اصل ، اگر نوشته شود می مانیم!
روزهای سرد آخر آبان ۹۸ خیابان های بیش از صد شهر کشور زیر پای حکومت و دولت داغ شد. در عرض سه روز و به ضرب مسلسل های دوشکا و تیربار و شات گان های ساچمه زن خیابان و نیزار به خاک و خون کشیده شد. نرخ تورم مواد غذایی و مسکن به صد در صد رسیده بود. ارزش پول ملی لحظه به لحظه کاسته می شد. بیماران کرونا زده با وجود کشف واکسن مفید یکی پس از دیگری خفه می شدند. روزهای سیاه و شب های سرد و تباهی بود! با این حال روحانی ریش خود را رنگ می گذاشت و به ریش مردم مستاصل می-خندید! برای همراهی با خیزش بنزین خونین هیچ یک از فوتبالیست ها و سلبریتی ها حتا اشک تمساح هم نریختند. براندازان دستان ترامپ- پمپئو- نتانیاهو را می بوسیدند و اصلاح طلبان در انتظار ظهور معجزه ی رئیسِ جمهوری جدید امریکا و احیای برجام بودند! رسانه های پرو سعودی و پرو انگلوساکسون در هماهنگی و همسویی با دولت محبوب بوریس جانسون و جان کری (روحانی – ظریف) خفه شدند. نه خاتمی و نه هیچ اصلاح طلب دیگری از بازگشت سوخت به بهای قبلی و به نفع زحمتکشان دفاع نکردند. شعار “نان/ کار/ آزادی” از سوی هیچکدام از “بزرگان” و رهبرانِ “رنگین کمانیِ” خیزشِ کنونی “زن/ زندگی/ آزادی” و “برای بوسیدن به وقت رقصیدن” تکرار نشد. در تجریش و نیاوران و قیطریه هیچ پورشه و مازراتی و بنزی بوق ممتد نزد. “برای” ماهشهر و نیزارهای خونین اش و “برای” اسلامشهر و بچه های پاپتی اش و “برای” اهواز و زحمتکشان تشنه اش هیچ ترانه سرودی خلق نشد. “برای” زندانیان آبان هیچ وکیل و سفیری از اسکاندیناوی و آلمان درخواست “کفالت سیاسی” نداد. نه مکرون و نه ترودو و نه جوزف بورل و نه هیچ یک از اعضای “اتحادیه ی تبهکاران مستقر در بروکسل” بیانیه ننوشت! آبان ۹۸ لحظه ی سوختن مجدد “دوزخیان روی زمین” بود. محسن محمدپور کارگر ساختمانی نوجوانی بود که نه چهره ی جذابی داشت و نه نخبه بود و نه دانشجوی دکترای فیزیک بود و نه پدر دندانپزشکِ مقیم ینگه دنیا داشت و نه ظرفیت سوژه شدن برای امثال مولوی عبدالحمید و ناسیونالیست ها و ماموستاهای کوردستان و “جوانان پاریس نشینِ محلات تهران”! اما فاجعه ی سقوط هواپیمای اوکراینی – با تمام غم هایش- نخبه گان جامعه را به خیابان کشید تا جامعه ی مدنیِ خوابگزیده ی ایران بار دیگر بیدار شود و برای “دادخواهی” از “جامعه جهانی” درخواست “منطقه ی پرواز ممنوع” و تحریم کند، پای جاستین ترودو و اتحادیه ی اروپا را به منازعات داخلی ایران بگشاید و مثل برق رهبران مدنی جدید بسازد. کاریکاتورهای لوترکینگ و ملکوم ایکس یک شبه در الیزه و کاخ سفید و تورنتو ساخته شدند. وقاحت فعالان حقوق بشری متعاقب فاجعه ی دردناک سقوط هواپیمای اوکراینی چنان بود که به خود اجازه می دادند طبقه ی کارگر و مردم زحمتکش را به دلیل عدم همراهی با “دادخواهی” آنان به سخیف ترین شکل ممکن نکوهش کنند. اصلاح طلبان در مرکز این اعتراض ایستاده بودند. همان ها که دی ۹۶ و آبان ۹۸ را خیزش لومپن ها و حاشیه نشینان فراموش شده می دانستند. همان ها که از زبان عباس عبدی گفته بودند “یک رای نخبه گان دانشگاهی به مصطفا معین مساوی سه رایِ عمله ها به احمدی نژاد است.
یکی از خانواده های شهیدان آبان
جناب دکتر قراگوزلوی عزیز
شانه تان را با اردت و مهر میبوسیم که به حق سخنگوی ما هستید.
دمتان در این سرمای استخوان سوز گرم و سرتان سلامت باد.
امیر و اقدس
نباید فریب کامنتهای مثلث اصلاحات-پهلوی-رجوی را خورد. نویسنده آب به لانه مورچگان ریخته. طبیعیست که تیرانا سالمندان ساکن در خانه را بسیج به مزخرف نویسی کند. این سمفونی زمخت را البته مرتجعین پهلوی و پیروان شیخ حسن خمینی همراهی می کنند همراه با کف و سوت چپ پرو ناتو که جز این کاری از وقتش بر نمی آید.
مردم در داخل راه خود را می روند.
سرکارخانم ناهید؛
خوشبختانه گفتگوها بصورت مجازیست؛ درغیراینصورت چند مجروح روی دستمان باقی میماند. از شما و سایر شاگردان نگارنده مقاله انتظار بیشتری است. باهم مهربان باشیم .
بقول شما مردم (اضافه میکنم : شجاع ؛ شریف و آزاده ) در داخل راه خود را میروند .
کارگر- دانشجو- معلم؛ اتحاد؛ اتحاد
برخی مدعیون نه از درایت شناخت حقیقت برخوردارند و نه شهامت پذیرفتن نا-دانسته هایشان ! نه تدبیر و زرنگی لازم برای درک حقایق مادی جامعه….حتا اگر در همه جا برآن سرپوش دروغ و جهالت گذاشته باشند…. پیروز باشید نویسنده گرامی و سرفراز بمانید!
ما باید دوستانه بحث و گفتگو کنیم به جای کلی گوئی با [ فکر] هر کامنت نویس بحث کنیم تا از هم یاد بگیریم.
لحن شما خیلی نامهربان و نا امید کننده ست. معلوم نیست از کی این همه دلتان پُر ست؟
باید از گذشته و تجربیات فراوان سراسر ایران امروز برای رسیدن به آینده ای بهتر استفاده کنیم تا فاجعه های گذشته تکرار نشود .
با وجودیکه شرائط جهان و ایران به کلی تغییر کرده و ترکیب جمعیت ایران جوان و با سواد شده ست. ولی نباید بی مبالاتی کرد چون ممکن ست اشتباهات دیگری دست اول در پروسه انقلاب کنونی گرییان ما شود.
ولی جنایات و رفتار بربرمنشانه حکومت چنان دردناک ست که من نمی توانم چاره ای جز آن چه مردم در ایران انجام می دهند پیشنهاد کنم. شما چه می گوئید؟
فقط می خواستم به جناب استاد محترم باران آذر مینا با احترام زیاد یاداور شوم که جناب استاد هر آنچه مرقوم فرموده اید صحیح است. صحیح است. صحیح است. با این تفاوت که شما دارید پوزیسیون را که فعلا در قدرت است نقد می کنید و دکتر مشغول نقد اپوزیسیون راست است. بعید میدانم تشخیص چنین امر ساده ای برای استادی همچون شما خیلی سخت باشد.
لطفن نفرمائید که نقد اپوزیسیون بماند برای بعد از خامنه ای. همین حالا تکلیف مان را با راست روشن کنیم بهتر است تا فردا کلاه سرمان برود. انقلاب ۵۷ که یادتان است؟ نیست؟
با تشکر و عذر خواهی از جسارت
جناب مستطاب استاد نرگس شما بهتر از من تفاوت نقد اصولی با افشاگری های ژورنالیستی را می دانید جنبش کنونی در عمل اصلاح طلبان و همه ی جریان هایی که خواهان بقای رژیم کنونی هستند راروبیده است . ایشان می گوید همه ی اپوزیسیون به جز خود و دوستانشان دشمن خونی طبقه ی کارگر اند و هرکس که از بازار ازاد دفاع کند نئو لیبرال و دشمن طبقه ی کارگر و حتمن نوکر امپریالسم است . نتیجه این که پیکار برای ازادی ، حقوق انسانی برچیدن سانسور ازادی پوشش و ازادی های ومدرج در اعلامیه ی جهانی حقوق بشرو… همکی حرف مفت است. انقلاب ضد سرمایه داری که ایشان از ان دم می زند کجاست؟ ارزو را چای واقعیت نمی توان گرفت . در پایان ایا ایشان ایرادی به سیاست خارجی جمهوری اسلامی دارد؟
سرکار قراگوزلو،
متاسفم که بگویم که شما فقط در گذشته سیر می کنید که همه جا تلاش می کنید که با حمله به عناصر و جریانات آبرو باخته، برای خود هویتی دست و پا کنید.
“… برای همراهی با خیزش بنزین خونین هیچ یک از فوتبالیست ها و سلبریتی ها حتا اشک تمساح هم نریختند. براندازان دستان ترامپ- پمپئو- نتانیاهو را می بوسیدند و اصلاح طلبان در انتظار ظهور معجزه ی رئیسِ جمهوری جدید امریکا و احیای برجام بودند! رسانه های پرو سعودی و پرو انگلوساکسون در هماهنگی و همسویی با دولت محبوب بوریس جانسون و جان کری (روحانی – ظریف) خفه شدند. نه خاتمی و نه هیچ اصلاح طلب دیگری از بازگشت سوخت به بهای قبلی و به نفع زحمتکشان دفاع نکردند. شعار “نان/ کار/ آزادی” از سوی هیچکدام از “بزرگان” و رهبرانِ “رنگین کمانیِ” خیزشِ کنونی “زن/ زندگی/ آزادی” و “برای بوسیدن به وقت رقصیدن” تکرار نشد. در تجریش و نیاوران و قیطریه هیچ پورشه و مازراتی و بنزی بوق ممتد نزد. “برای” ماهشهر و نیزارهای خونین اش و “برای” اسلامشهر و بچه های پاپتی اش و “برای” اهواز و زحمتکشان تشنه اش هیچ ترانه سرودی خلق نشد. “برای” زندانیان آبان هیچ وکیل و سفیری از اسکاندیناوی و آلمان درخواست “کفالت سیاسی” نداد. نه مکرون و نه ترودو و نه جوزف بورل و نه هیچ یک از اعضای “اتحادیه ی تبهکاران مستقر در بروکسل” بیانیه ننوشت! آبان ۹۸ لحظه ی سوختن مجدد “دوزخیان روی زمین” بود…”
نه مکرون و نه ترودو، نه ترامپ، نه جورج بوش، نه کیسینجر…
دیگه کی؟
*ایضاً طبقه ی کارگر ایران!*
شما از این جانیان چه انتظاری دارید و مشکل شما چیست اگر اینها حالا بخاطر فشاری که تظاهرات مردم در خارج، دست به حرکات مسخره و اعلام مواضع” وقت تلف کنی” زده اند؟
کم مانده که اینان لاستیک چرخهای ماشین گشت ارشاد را نیز به تحریم های خود اضافه کنند و خشم شما را افزون کنند؟
مشکل شما چیست؟
خبر انتقال ژینای جوان به بیمارستان، آنهم *پس از بازداشت به دست گشت ارشاد* مانند زلزله ای خشم (پیش از هر کس) زنان را برانگیخت.
مردان ایران ۴۰ سال خارج از دایره ی دغدغه های زنان قرار داشتند.
من اگرچه سی سال تمام زندگی زنان ایران را بجّد “زیر ذره بین” خود داشتم، اما در تماسی با خواهرانم جویای علت “واقعی” مرگ ژینا شده و نظر آنها را پرسیده بودم. اما بلافاصله متوجه خطای بخشش ناپذیر خودم شدم:
این است پاسخ خواهرانم:
“چه فرق می کنه؟ 😱😱😱
آخه تاکی؟ 😱😱😱
این اتفاق ممکنه هر لحظه برای هر یک از ما هم رخ بده😱😱😱
آیا اونوقت باز هم سوال خواهی کرد که علت واقعی مرگ چه بوده؟ ما ۴۰ سال است که زندگی عادی و بدون ترس و اضطراب و دغدغه نداریم 😱😱😱”
اثر کشتن ژینا بر مردان و زنان کاملاً متفاوت بوده و هنوز هم هست!
با جان باختن ژینا در تهران فقط معترضانی پراکنده دور بیمارستان جمع شدند.
تا این زمان مرگ فجیع صدها زندانیان در ایران رخ داده بود و اعتراضات بسیاری در خیابانها بخون کشیده شده بود، اما یک روز بعد، شنبه ۲۶ شهریور، مراسم خاکسپاری آن ژینا شروع فصلی تازه در مبارزات زنان ایران شد، زیرا زنان سوگوار در کردستان روسریهایشان را برداشتند و در هوا چرخاندند.
شعارهای علیه حجاب “گُر” شد و شعار «زن، زندگی، آزادی» بر مزار ژینا به حاکمیت ۳۰۰ سال شعار مردانه ی “آزادی، برابری، برادری” پایان داد.
مشکل شما چیست؟
این تازه شروع یک جنبش است!
با تاسف بسیار،
جوان
چه سوزناک نوشتهاید اقای قراگوزلوانجا که از قربانیان آبان خونین یاد میکنید. آری آبان فاجعه “سوختن مجدد “دوزخیان روی زمین بود” آنقدر سریع بود که ما حتی فرصت اشک ریختن برای کشتگانمان را نیافتیم. آخر کسی جز ما از ما یادی نمیکند. انتظاری هم نداریم. ما آموختهایم که بر خود تکیه کنیم. از که میخواهیم که مرثیهای سرودی برای مردگان مان ساز نماید. دوست عزیزما خیزش موجود را به فال نیک میگیریم، چرا که در خود نمی ماند، همچنانکه نمانده است. گرچه ظاهراً همه هستند ولی از همه باهمی خبری نیست. به خود میگویم اگر این “مه تا صبحدم” بپاید، بازماندگان کشته های آبان از خفیه گاه خود بدر خواهند شد، لعنتی ها و پاپتی ها دوباره یکدیگر را باز خوهند یافت. ما دانشگاهی کم داریم ولی خام و ساده دل نیستیم. تجربه بهمن ۵۷ را با خود داریم. فرامش نکردهایم.
نجات ما در تداوم جنبش خیابان است. به ما امکان میدهد که غبار شکستهای پیشین را از خود بتاکنیم و در حالی که کاستیهای گذشته را بی رحمانه شلاقی کرده ایم، کاری که شما به خوبی انجام میدهید، افق را گرچه هنوز دوردست می نماید، در نظر مجسم کنیم. میتوانیم ابزارهای لازم برای روزهای دوگانگی در قدرت را فراهم کنیم و از همین امروز به به فردای ان بیندیشیم.
با احترام، نجاتی.
جناب نجاتی
با درودهای گرم و رفیقانه
جانا از اعماق دل من نوشتی. چه خوب از شعر بیابان شاملو وام گرفتی برای بیان احساسات زیبایت.
چه خوب که رفیقی چون شما داریم.
نرگس. تهران
آری تراژدی تمام عیار راه رشد غیر سرمایه داری و موضع گیری آشکار نویسنده برای حفظ هسته اصلی قدرت در جمهوری چپاول و جنایت جمهوری اسلامی در نوشته و خصوص اشارات نانوشته او پیدا است.
او حکمت سرمایه داری اسراییل را با واژگان تنفر انگیز ج.ا. “رژیم صهیونیستی” می نامد.
او بدرستی از فاشیست های آزوف در اوکرایین نام می برد ولی آگاه از فاشیست های واگنر پوتین نام نمی برد
او بدرستی از حمایت سرمایه جهانی و ناتواز زلنسکی یاد می کند ولی از حمایت جلادان جمهوری اسلامی وبشار اسد از روسیه چیزی نمی گوید.
او از جهت گیری اروپای همراه اوکرایین بدرستی می نویسد اما ازهمکاری فاشیست های جبهه ناسونالیست های ماری لوپن در فرانسه و نازی های آف د در آلمان با روسیه چیزی نمی گوید.
او نمی گوید که اسلان قدیرف این سگ هار پوتین دست کمی از گردن کلفت های آزوف ندارد.
ام آنچه که او را در جبهه هسته سخت ج.ا. قرار می دهد برای من چون ایرانی اهمیت ویژه دارد.
نویسنده حتی در فاجعه آشکاری چون مرگ هزاران ایرانی اغلب فرودست حاضر نیست از سر جلاد ج.ا. و ممنوع کردن ورود واکسن نامی ببرد و کماکان با ذره بین پی لیبرال های اصلاح طلب و…می گردد.
او اینبار و با تعجب همراه راست ترین های سلطنت طلب تظاهرات بیش صد هزار نفره برلین راه هالیفاکسی می کند ایراد سلطنت طلب ها حضور انبوه چپ و بخصوص احزاب کرد در این تظاهرات بود.!!
نویسنده حتی در رجوع به وقایع ۵۷ و نقش کارگران نفت می گوید آنان از هییت موتلفه خریده شدند و تئوری همیشه گی ” گول خوردگان” برای تحلیل یکی از حساس ترین دوران معاصر بکار می گیرد. ایشان از کنش های کارگران پالایشگاه تهران یا بی خبر است یا اطلاع غلط می دهد و این را چون شاهد حاضر می گویم.
آخر اینکه اگر ایشان بعد از ۵۰۰ کشته در سه ماه اخیر شعار زن زندگی را دلخوشی سر خوردگان ۴۴ سال گذشته می داند و رد پای عدالت خواهی را در شعار عبور از شاه و رهبر و فریاد فقرذلت فلاکت مرگ بر این ولایت از دهان زنان بلوچ را نمی شنود وچون بوق های دیگر ج.ا. موضوع اصلی را همکاری برای هر کس روشن مسیح علینژاد با اطاق فکر آمریکایی ها میداند ( ج.ا. هم بدل او را با نایاک و گنجی و سروش و… دارد)
آری بگوید چه راه عملی یا دست آورد نظری برای برای کمک خیزش نگزیر ۱۴۰۱ مردم دارد این حرکت محصول علینژاد و شیوخ مرتجع عرب نیست این مردم ایرانند .شما چه می گویید؟
سلامت باشید
به هرحال به این توجه داشته باشید کتاب های آقای دکتر در ایران چاپ و تجدید چاپ می شود!متاسفانه برای آقایان “محور مقاومتی”نه جان آن” دوزخیان روی زمین”مهم است نه جان آن جوان آزاده ای که لابد جرمش اینست که والدینش در آمریکا دندانپزشک است و بورژوا!!ست.این آقایان تمام هم و غمشان اینست که روسیه و پوتین عزیزشان در این تجاوز-کاملا اجتناب پذیر-تنها نماند و در این راه حاضرند تمام مخالفان سیستم را به لجن بکشند.
اقای قره گوزلو سرانجام روشن بفرمایید منظورتان از این درازنویسی ها و افشاگری ها به سبک دانشجویان خط امام و خوار شماری جنبشی که می رود طومار رژیم اسلامی و الیگارشی حاکم بر ایران درهم بپیجد چیست؟ می گویید جنبش هنوز درباره ی جانشین رژیم طرحی نداده است درست اما خواست ازادی به معنای خواست زیستن در نظامی دمکراتیک نیست ؟ خواست زندگی به معنای نفی مرگ ستایی و شهادت و ادمکشی های رژیم نیست ؟آیا شعار زن به معنای خواست برابری زن ومرد ونظام سکولار نیست ؟ شما که خود را چپ و مارکسیست می دانید ازانبان تئوری های درخشانتان الترناتیوی بیرون بیاورید و فراروی مردم بپاخاسته و به تنگ امده ی ایران بگذارید که بپذیرند و درراه ان برزمند و رستگار شوند امین . شما که هیستری غرب ستیزی ونفی همه ی دستاوردهای نزدیک به دویست سال نبرد دمکرات ها و جپ هادر کشورهای دمکراتیک اروپا و امریکا را دارید از چین سرمایه داری بدون ازادی انتقاد نمی کنید و به دفاع از امپریالیسم روس در تجاوز به اوکرایین برخاسته اید و جنایات پوتین راتوجیه می کنید و انتقاد ابکی تان به نظام روسیه در این که بورژوایی است خلاصه می شود دست بالا بزنید یک تحلیل مشخص از طبقه حاکم برایران بدست دهید و دربرابر جنایتبها و خیانت های انان و دیکتاتوری ولایت فقیه واکنش نشان دهید نه این که به تکرار کلیشه ای این که اینها همه بورژواهستند بپردازید نظراتان درباره ی حمایت روسیه و چین ونیکاراگوئه از رژیم و سکوت رفقای کوبایی در برابر دژخویی های رژیم چیست؟شما که چماق برداشته اید و ازچپ و راست بر فرق اپوزیسیون داخل و خارج می کوبید در شرایطی که جنبش به اتحادی اگاهانه وبا توجه به تفاوت نظرها نیاز دارد به جای راه گشایی تفرقه می افکنید که حتمن بسود جنبش انقلابی کنونی نخواهد بود اگر به زیان ان نباشد.راستی شما به ازادی های مندرج در اعلامیه ی جهانی حقوق بشر، دمکراسی ،ازادی عقیده و بیان ازادی احزاب سیاسی و مطبوعات و…. باور دارید یا همه ی اینهارا بورژوایی می دانید و نفی می کنید ؟
مخالفت با نقد اپوزیسیون راست روی دیگر سکه موافقت با این اپوزیسیون است. میشود مانند حزب کمونیست کارگری تقوایی نیز داستان را روایت کرد:
اپوزیسیون اپوزیسیون نشوید!
بسیار خوب. وقتی نقد اصلاح طلبان همراهی با خامنه ای تلقی شود، وقتی نقد شورای مدیریت گذار محسن سازگارا و نوریزاده و حسن شرعتمداری و شهریار آهی ( نماینده شاهزاده جان) همسویی با کیهان شریعتمداری تلقی شود، وقتی نقد معصومه علینژاد قمی و شیرین عبادی و نازنین برومند و حامد اسماعیلیون همراهی با سپاه تلقی شود
پس باید فاتحه هرگونه نقد و نوشتن و تحلیل را خواند. کجای جمهوری اسلامی و بیت خامنه ای را نقد کنیم؟ بگوئیم دزدی میکنند؟ بگوئیم آدم میکشند و اعدام می کنند؟
اصلن خدا وکیلی چه جوری میشود محسنی اژه ای و قوانین قرون وسطای اعدام و محاربه را نقد کرد؟
علاقمندان به این نقدها را به تلویزیون پارس و برنامه های سابق زنده یاد رضا فاضلی و تحلیل های کنونی بهرام مشیری ارجاع میدهم
پاینده باشید!
دوست عزیز ناراحت نشو، این نقد نویسی نیست و این نوع نقال ها همه را می کوبند جز سرکوبگر را باید فهمید. آ
ایشان تمام این انشا را برای یک کار انجام داد . آنهم این بخش از نوشته است
در افزوده: من بارها و مکرر به خانم پروفسور کارلا دل پونته (رئیس دادگاه بین المللی جنایتکاران جنگی در لاهه/ و دادستان دادگاه میلوسوویچ) گفته و با مدرک مستند از نشریات معتبر امریکایی – از جمله “نیویورک تایمز”- نوشته ام که اگر قرار بر تشکیل یک کمیته ی حقیقت یاب و دادگاه منصفانه برای رسیده گی به جنایات جنگی باشد آنگاه مقام های ارشد کاخ سفید در کنار خیلی از مدیران سازمان ملل باید به دلیل ارتکاب هزاران مورد جنایت جنگی به ده ها بار حبس ابد محکوم شوند. فقط یک نمونه از این مدارک مستند مبتنی بر جنایات جنگی در جریان جنگ بالکان (به ویژه در منطقه ی بوسنی) به شکل خرید و فروش دختران و قاچاق آنان در متن تجارت پرسود روسپیگری رخ داده است. بیش از پنجاه هزار قتل عمد افراد غیرنظامی در جریان بیست سال اشغال افغانستان صورت گرفته است. (ن. ک به: دو کتاب مستند – داستانی و پرتیراژ (ترجمه/ تحقیق) از همین نویسنده: “قلبم را در دشتِ لیلی به خاک بسپار” و “فتح نامه ی کابل”! از موسسه ی انتشاراتی نگاه.
درود بر همگی
بر خلاف نظر کاربر محترم جناب آقای امیر ایرانی من به عنوان فردی قدیمی در جنبش چپ و کارگری ایران نه فقط با محتوای این بحث دکتر موافقم بلکه حتی آن را ناکافی میدانم و فکر میکنم افراد و تحلیلگران دیگری نیز باید وارد شوند و روی این موضوع حیاتی بکوبند. چرا؟
میگویند مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد و مذهبی ها میگویند مومن یا انسان عاقل از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود. اواسط سال ۵۷ و زمانی که میخواستند آقای خمینی را به انقلاب ما بیندازند ما می گفتیم بیائید صحبت کنیم که بعد از سقوط شاه چه کنیم. به عبارت دیگر میگفتیم مرگ بر شاه و اینکه چه نمی خواهیم کافی نیست باید به وضوح بگوئیم چه میخواهیم. اما عده ای و در راسشان حزب اللهی ها و فالانژها عربده می کشیدند که :
بحث بعد از مرگ شاه!
حالا همان حکایت بار دیگر از سوی یک عده مغرض یا ناآگاه دارد تکرار میشود. میگویند فعلا دیکتاتور را بکویید بعدش هم خدا بزرگ است. به این گروهها میشود گفت برانداز مطلق. براندازی یک موضوع است و انقلاب موضوع دیگر.
نقد اپوزیسیون راست باید با قدرت و قوت تمام از سوی چپ دنبال شود. نباید همه با هم خمینی را به فاجعه ای دیگر تبدیل کرد.
با عرض معذرت از طولانی شدن کومنت
هم میهن محترم
در پاسخ به نظر، نظر دهنده محترمی بنام خالد ح
نکاتی را آوردم در اینجا نمی آورم چون تکراری می شود.
من هم با شما موافقم
هر کس که ژست اپوزیسیونی دارند نمی توان به او بها داد بل شناخت دیگران می تواند پایبندی آنها به آزادی و دمکراسی و پذیرش تکثر گرایی در حوزه های مخلتف باشد که در یک رقابت سالم جامعه و مشکلات کشورشان را حل خواهند کرد.
اما در این کشور رنسانس ضد استبدادی از هر نوعش شکل گرفته است
نظرات
هر کس با بن مایه فکری استبداد خواهی از هر نوعش ارزش توجه ندارد.
اما در یک نگرش آزادی خواهانه هر کس باید سخن بگوید و ایده اش را بیان کند اما باید نظرش و نگرشش با نقادی آنهم دریک نقد بی رحم و عریان بررسی شود
مشکل آنزمان رهبری و سازماندهی مطلق و انحصاری روحانیت بود ، محافل روشنفکری بخوبی میدانستند که روحانیت ارتجایی است ولی توانایی سازماندهی گسترده نداشتند چون حکومت پهلوی آن امکان را برداشته بود و فقط مساجد بودند که این توانایی را داشتند ، در نتیجه به رفتن دیکتاتور به هر قیمتی موافق بودند تا شاید از ستون به ستون دیگری ، فرجی باشد!
حال وضعیت بدتر است چون پراکندگی در اپوزیسیون و عدم توانایی رهبری و سازماندهی ملموس است اما جامعه راه جدیدی را دریافته است و آن از صفر شروع کردن است که گران تمام شده و میشود ولی نتیجه اش میتواند واقعا دمکراتیک باشد.
حیف که نیروی عظیمی که با فروپاشی حکومت پادشاهی آزاد شد برای پیشرفت اجتماعی استفاده نشد و مسئول آن بدون تردید به قدرت رسیدگان مرتجع و عقب مانده اسلامی بودند.
بگذارید نیروهای مرتجع و امتیاز طلبان راست و مذهبی در داخل و خارج هر چه می خواهند علیه انقلاب مردم ایران که ادامه ی جنبش مشروطه و جنبش قانون شدن صنایع نفت بود و هنوز ادامه دارد بنویسند و بنالند.
مردم ایران برای رسیدن به آزادی ، دموکراسی ، پیشرفت و عدالت اجتماعی کوتاه نخواهند آمد.
فراموش نکنیم که بعداز از ۲۵ سال حکومت استبدادی پادشاهی هیچ حزب جا افتاده حتی از نوع راست نیز نداشتیم و با خرابکاری ۴۴ ساله ی حکومت اسلامی در ایران و خارج نمی توان حتی در خارج از کشور و در زندگی مهاجرت به این مهم دست یافت.
پناهندگان شیلی که یکی از فعال ترین تبعیدان جهان بعداز کودتای ۱۹۷۳ شیلی بودند به همت مبارزات داخل کشور و برگزاری همه پرسی سال ۱۹۸۹ و پایان دادن به حکومت پینوشه بتدریخ به میهن خود بازگشتند و مبارزات و رقابت های احزاب راست و چپ ومیانی در آن کشور ادامه دارد.
علت اصلی پراکندگی نیروهای سیاسی ایران ضربات ناشی از دشمنی حکومت ضد قانون و آزادی اسلامی با دگر اندیشان بوده ست که در جهان همتا ندارد.
فراموش نکنیم که بعداز بیروزی انقلاب ۵۷ در همان چند ماه نبود ساواک و بگیر و به بند میلیونها نفر به فعالیت سیاسی روی آوردند.
البته حکومت مرتجع مشروعه ولایت فقیه با بربریت مطلق تمام جریانات سیاسی را قبل از این که منسجم شوند یکی پس از دیگری سرکوب و تعطیل کرد. حمام خون سال ۶۰ هرگز فراموش نخواهد شد . بعدا با کشتار هزاران زندانیان سیاسی در سال ۶۷ روی تمام سفاکان جهان معصر را «سفید» کرد
به باور نگارنده صعف ها و اشتباهات سیاسی احزاب ، سازمان ها و گروههای سیاسی که بعداز ۲۵ سال حکومت پادشاهی پا به عرضه فعالیت گذاشته بودند موضوع عجیبی نبود. رفتار دد منشانه و عقب مانده ی حکومت اسلامی جز خیانت به آرمانهای شریف مردم تعریف دیگری نخواهد داشت.
باید با بردباری و اتحاد و احترام متقابل با حفط مواضع مردم دوستانه از جهنم حکومت اسلامی عبور کرد. راه چاره ی دیگری نداریم.
من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال
این حمله بیوقفه به اپوزیسیون جمهوری اسلامی بودار است. نویسنده حتی یک سطر هم درباره نهاد رهبری، نیروهای نظامی حاکم بر اقتصاد و جامعه ایران، سرکوب وحشیانه نمی نویسد و فقط و فقط به اپوزیسیون اصلاح طلب و غیراصلاح طلب حکومت حمله می کند
حتمن همینطور است. به ویژه حمله به اپوزیسیون سلطنت طلب و مجاهد خلق و شورای مدیریت گذار و حمله به شیرین عبادی و علینژاد و امپریالیسم آمریکا و ناتو خیلی بو دار است.
به نظرم بوی انقلاب میدهد!!
نویسنده پروسه ای jتوسعه ی نئولیبرالیستی را تشریح می کند و معرفی جریانات موثر که از ۱۳۶۸ با ریاست جمهوری رفسنجانی شروع شده :
یک ـ [ برخلاف تبلیغات رسانه ها و اتاق فکرهای اصلاح طلبان نقش اصلی و به عبارت دیگر مهم ترین نقش تعیین کننده در تحولات بعد از انقلاب بهمن و فجایع دهه ی شصت را رفسنجانی و خط امامی ها (اصلاح طلبان کنونی) ایفا کردند. این ادعای نویسنده به معنای نادیده گرفتن مسئولیت های محافظه کاران در این برهه و دوره های بعدی نیست. مطلقا نیست. با این حال معمار تثبیت حکومت و قوام گرفتن سیاست های سرمایه دارانه ی حاکمیت طی ۱۶ سال نخست انقلاب تا سال ۷۶ موسوی- رفسنجانی و در ادامه تیم اصلاح طلبان بعدی بوده اند. سیاستی که تا کنون نیز ادامه یافته و مرگ رفسنجانی و “اوت” شدت خاتمی و روحانی کم ترین تاثیری در تغییر آنها نداشته است.]
دوـ [۱۹. اختلاف در مورد قهر و آشتی با امریکا و انتخابات مجلس پنجم جناح رفسنجانی (جامعه روحانیت مبارز) را به انشعاب می کشد و با تشکیل طیفی از تکنوکرات ها و بوروکرات ها – از جمله عبدالله نوری و کرباسچی و شوشتری و ….- و چرخش آشکار اصلاح طلبان امنیتی و روحانیون مبارز (موسوی خوئینی ها به عنوان پدر خوانده ی این طیف و محمد خاتمی و شرکا) و مجاهدین انقلاب اسلامی به سوی برنامه های نئولیبرالی و عمیقاً دست راستی شکاف در حاکمیت در قالب دو جناح به نمایش در می آید.]
این پیامی ست به چپ هائی که واله و شیدای بخشی یا تمام باندهای فوق الذکر بوده و از حکومت حمایت کردند و می کنند.
نویسنده تاکید کرده ست که :
. این ادعای نویسنده به معنای نادیده گرفتن مسئولیت های محافظه کاران در این برهه و دوره های بعدی نیست. مطلقا نیست.
یعنی «اصلاح طلب اصول گرا دیگر نموم شد ماحر !!!»
جناب! آقا! خانم! برادر! خواهر! رفیق! دوست! گرامی! محترم! دانشمند! اصلاح طلب! کاربر! خواننده! هنرمند!
لطف کن اول مقاله رو بخون و بعد کامنت بنویس!
نویسنده از همان اول گفته هدف این بخش از مقالات نقد اپوزیسیون راست است….نویسنده گفته نقد اصلاح طلبان نافی مسئولیت اصولگرایان نیست…. گفته هر دو جناح بازار آزادی هستند….
خب اگر سپاه پاسداران هم اپوزیسیون است
اگر خامنه ای هم اپوزیسیون است
بفرما هر چه میخواهی ناسزا بنویس!
حالا میفهمم که چرا دکتر مرتب تاکید میکند که جدی و سیاسی باشید.
برادر محترم جناب ایرانی.
جمهوری ایرانی!
خامنه ای و سپاه را که نقد نمی کنند. در خیابان میزنند. OK؟
یعنی فهم این بحث اینقدر سخت است؟
با سلام
پیش از این نیز در کامنتی زیر همین مجموعه نوشته بودم که در کل اپوزیسیون چپ ایران فقط سه نفر از یک تحلیل مشخص مانند این مقالات دفاع میکند. آقایان محمد قراگوزلو و ایرج فرزاد و خانم آذر ماجدی! ایشان هم بحران کنونی را انقلابی میدانند و هم اپوزیسیون راست را شبیه اوکراین دانسته و احتمال اوکراینیزه شدن آینده ایران را ناممکن نمی دانند و در تمام صحبت ها و نوشته هایشان در مورد ایران ناخنکی نیز به خطر فاشیسم میزنند.
این تحلیلی به غایت غلط است. نه در اوکراین و نه در ایران فاشیسم شانسی ندارد.
جناب سعید ر
این شیوه “جدل سیاسی” شما “به غایت غلط است”، شما در کامنت روی نوشته مشخص محمد قره گوزلو با نام واقعی اش، به اسم من هم اشاره کرده اید. من تصادفی و در جریان خواندن کامنتها متوجه شدم که به من هم گیر داده اید. شما اگر بخودتان قدری شهامت میدادید، زیر یکی از نوشته های من که در اخبار روز انتشار یافتند، تحلیلتان را مینوشتید و همانجا هم پاسخ تان را میگرفتید. این شیوه “افشا گری” در غیاب آدمها و “پشت سر” حرف زدنها و انتساب مواضع من درآوردی و تحریف شده و سر و دم بریده به آنها؛ و سپس “تکفیر” اسامی معین و نه مواضع سیاسی آنها، که نه چون شما با اسم مستعار بلکه با هویت و نام واقعی خویش نوشته اند، زشت و ناپسند است. تفاوت بین جدل سیاسی، هر اندازه تند و بی تعارف و حتی خارج از نزاکت، با “ترور شخصیت” خیلی زیاد است.
یاد بگیرید که وقتی با یک موضع و یا یک “تحلیل” سیاسی مخالفت دارید، اولا حرمت انسانها را، از جمله خودتان را، نگهدارید و؛ ثانیا آماده باشید که مستقیما و در حضور همه کسانی که کامنتها را میخوانند، پاسخ بشنوید و جواب بگیرید.
جناب آقای فرزاد
این نحوه پاسخ شما من را مرعوب نمی کند. یک لحظه تصور کنید که من – اینجا و آنجا با اسم مستعار – به اندازه شماو شاید هم بیشتر فعالیت سیاسی و تئوریک داشته ام و در همان حزب کذا و شخصیت های کذاتر فعال بوده ام. و زمانی که حزب به دامن انواع تئوری های من در آوردی افتاد و قرار شد با ویولونیست ها قدرت سیاسی را بگیرد و عکس اعضایش روی جلد تایمز جا خوش کند و آن یکی در آمد که با پنج درصد سه تا کاخ را خواهد گرفت و آن اسطوره شما سایت جدل آنلاین راه انداخت و همه مخالفان را به این و آن بست و کذا …. و کذا…. بگذارید ادامه ندهم. من می توانستم کامنت خود را زیر مطلب شما هم بنویسم اما چون دیدم اینجا مخاطب بیشتری دارد نوشتم. البته اسم مستعار چیزی از حقانیت نتیجه گیری من کم نمی کند. کمااینکه کامنت قبلی را با اسم دیگری نوشتم. همان دو اسطوره شما که در یک شخص اساطیری و ماورای ابرها خلاصه شده بود با اسم مستعار کار میکرد تا افشاگری وقیحانه حجاریان. اما دیگر بستن ما به حجاریان بیمزه از آب در آمده است.
من فکر می کنم با کسانی مثل شما نمی شود بحث کرد. شما پاسخ یک کامنت از هزاران کامنت را زیر مقالات جناب دکتر نمی بینید. خب چه بحثی؟ وقتی کسی پاسخگو نیست؟
خانم ماجدی هم لابد به سبب انتساب به مارکس زمانه خود را مانند شما عقل کل میداند. به هر حال مقالات شما سه نفر موجود است.
اگر توانستید با چند سطر استدلال از نوشته های خودتان و آقای قراگوزلو – و نه قره گوزلو- و خانم ماجدی نتیجه گیری خلاصه من را رد کنید به شما و همه رفیقان و نارفیقان قول می دهم همین جا عذر خواهی کنم.
آقای سعید ر
پر ابهام ترین و شکننده ترین موقعیتی که هر آدم سیاسی و یا غیر سیاسی در آن گرفتار میشود، “توهم به خود” است.
به نظر من درست فهمیدید که بحث و جدل ها در حزب “کذا” را “بگذارم ادامه ندهید”.
من هم هیچ تمایلی ندارم وقتی یک بحث مشخص است و شما با دو اسم مستعار متفاوت آنچه ننوشید، انگیزه اصلی تان، یعنی مساله را به بحثها در باره حزب “کذا” و شخصیتهای “کذاتر” کج کردن، بحث نکنم. حال که دارید با ایماء و اشاره به بحث: “حزب و قدرت سیاسی” که ظاهرا بهانه و توجیه “کناره گیری” پیش تر شما از جریان “کذا” بود، برای کسانی که شما خیال کرده اید اصل جدلها و اختلافات را نمیدانند، قدری توضیح میدهم.
به نظرم شما در خلوت خود خوب میدانید که آنوقتها بحث و اختلافات، بویژه بخشی از اثرات ناموجود “تئوریک” شما در باره “حزب” یا طبقه”، مربوط نبودند. مساله اصلا این نبود که گویا حزب بقول شما “کذا” با “ویولونیستها” میخواست قدرت را بگیرد و شما میگفتید خیر با طبقه کارگر! چه، قبل از آن بحثها شما از حزب “کذا” کنار گرفته بودید و وقتی دو باره به صحنه سیاست آمدید که رایحه جنبش اصلاحات و “متعارف سازی” سرمایه داری ایران زیر سایه بانک جهانی به مشامتان خورد. آن یار کارگر پناه شما، طفلک خیلی ساده و “خاکی” بود که صراحتا با این کلمات: [” همه جریانات و جنبش های اجتماعی به هژمونی دوخرداد گردن گذاشته اند، جنبش کارگری و جنبش خلق کرد نیز، “فرصت زیادی ندارند”.]؛ بند را آب داد.
اما در باره شما یک اتفاق دیگر و مدتها قبل از بحث حزب و قدرت سیاسی در کنگره دوم، و پس از رسمیت یافتن تشکیل حزب در کنگره اول، روی داده بود. با تشکیل حزب، “کانون کمونیسم کارگری” که سابقه اش به دوران حزب کمونیست ایران برمیگشت، نقش و جایگاهش را از دست داد و عملا منحل اعلام شد. گرچه خود شما میدانید که همان شخص “کذاتر”، بنیانگذار و موتور محرکه همان کانون هم بود. اما در هر حال این برای شما، به معنی از دست دادن یک “صندلی” بود. این “منیت” شما، چنان ناموسی و رگ حیات بود، که نه تنها به کار و فعالیت با حزب اصلا دل ندادید، بلکه بنای غرولند و “حسادت” که در ادامه به نفرت و کینه “تکامل” یافت را گذاشتید.
جریان دو خرداد، تئوریسن خود را داشت، اما شما با آن جریان دورنمای تکیه بر یک “صندلی” دیگر را این بار نه برای “کانون کمونیسم کارگری” که به معنی واقعی کلمه برای یک تعرض منشویکی از خاستگاه “اکونومیسم کارگری” رویت کردید. به این خودفریبی گرفتار شدید که گویا میتوانستید به عنوان رهبر در سایه “شورشیان آوریل ۱۹۹۹”، عقده خودبزرگ بینی را ارضاء و “منیت” خویش را به آزمایش بگذارید. اما متاسفانه از نظر شما و خوشبختانه از نظر من، شما از ظرفیت “رهبری” و حتی پذیرفتن مسئولیت همراهان سیاسی خویش برخوردار نبودید. به نظر میرسد شاید هم عامدانه برای گریز از مسئولیت پذیری و برکنار ماندن از “مایه گذاری” و “عرق ریختن” و جستجوی یک موقعیت “مفت چنگ” در طرح “نظرات تئوریک” جدیدتان تعجیل به خرج دادید. نتیجه این شد که در همان “کنوانسیون” مستعفیون از کمونیسم کارگری؛ رویا و خیال رهبری طلبی تان دود شد و به هوا رفت. و به شما گفتند: “رفیق ضدانقلابی طرفدار بانک جهانی”!
متاسفانه شما قادر نشدید علل به بار ننشستن رویاها و خیالات “کیش” خودشیفتگی را پیدا کنید. در مقابل سعی کرده اید و سعی میکنید که در یک نفرت کور نسبت به اشخاص معین و خط سیاسی معین، این شکستها را از خود پنهان کنید.
هر نوح بحث با شما بی فایده است، چون همانطور که در همین یادداشتهایت دیده میشوند، شما به هر بهانه ای سعی دارید گوشه هائی از این نفرت تلنبار شده را بیرون بریزید.
در رابطه با آقای قراگوزلو، یک نکته که اینجا هم بی خبری مخاطبان را فرض گرفته اید، لازم به یادآوری است. من آنوقتها اصلا ایشان را نمیشناختم و شناخت بعدی منهم فقط از روی نوشته هایش بود. اما این همین آقای قراگوزلو بود که از شما و مسئولان سایت “اتحاد سوسیالیستی کارگری”، قبل از اینکه این بار هم در سکوت اینها را هم ترک کنید، خواست که از آویزان شدن به ایشان دست بردارید و نوشته هایشان را در سایت مذکور منتشر نکنند.
من به توصیه رفیقی به بخش کومنت های آقای قراگوزلو جلب شدم. به خصوص بعد از دو سه کومنت اخیر. فکر می کنم جریان کمونیسم کارکری یک خط باطل و شکست خورده است و تمام گرایش های متکی به برنام یک دنیای بهتر به بن بست رسیده اند. اصلن بگذارید بدون کنایه و مستقیم بگویم که ساخت و ساز حزب کارگری بر پایه برنامه و عضوگیری بر اساس قبول برنامه نه فقط دو زدن طبقه کارگر است و از بیخ و بن با حزب سوسیالیست کارگری در تناقض است بلکه حتی کپی برداری ناشیان از انقلاب کتبر هم نیست. آقای فرزاد به جای این مباحث تکراری و بی نتیجه بهتر است به مسائل اصلی حزب قبلی خود و تئوری های راست لیدر اول آن توجه کند. راستی دعواهای کپنهاگ یادتان می آید. چگونه است که چند جریان و حزب ریز و درشت دیگر همه پشت برنامه یک ونیی بهتر صف کشیده اند و هم نیز خود را وارث و مجری آن می دانند؟ چگونه است که آقای فرزاد که با این درجه تعصب از لیدر وقت حزب دفاع میکند خودش مانده است و گوش هایش؟ تک و تنها؟ مگر آن حزب و آن برنامه و آنهمه در افزوده برای کسب قدرت سیاسی نوشته نشده بود؟ شرط بندی یک ساله برای سقوط جمهوری اسلامی بماند که بعدها تبدیل به یک جوک شد مسئله ارتباط مالی با همه دولت ها به جز دولت های اسلامی بماند مگر قرار نبود هیچکس کتابی ننویسد تا فتح تهران؟ همه این ترهات یکباره یادتان رفت؟ تخریب مستعفیون با انتساب آنان به دوم خرداد و تهمت های جدل آنلاین م فت به همین زودی فراموش شد. به راستی که شما استاد تحریف هستید! بالاخره هر کسی شغلی دارد. یک نفر ممکن است در اداره دارایی کار کند. معنایش این نیست که طرف دارایی مردم را به جیب خود میریزد. مشاور یک نهاد بزرگ مالی یا دانشگاهی شدن به معنای کنار گذاشتن سوسیالیسم نیست. متاسفانه این بحث ها کمکی به ما نمی کند. اختلاف ما بیشتر شبیه پدرکشتگی شده است. علیرغم این کامنت جناب فرزاد پیشنهاد میکنم بیائیم نوشته های ده سال اخیر ایشان را بررسی کنیم. از هر دو یا سه نوشته یکی از آنها نفرت پراکنی نسبت به مستعفیون است. براستی چه کسی نفرت پراکنی میکند؟ آقای فرزاد که با ۱۸ تیر دانشجویان دفتر تحکیم وحدت به خیال سرنگونی افتاده بود و لیدرش که به اعتراف خود کفر می گفت یا دیگران؟
با عرض پوزش از آقای قراگوزلو که مجبور است کومنت های بی ربط به مقاله را بخواند. شاید هم نمی خواند.
فقط تنها امیدم این است که کمونیست های این مملکت به هر سرنوشتی دچار می شوند به ویروس یا بلای محفل امید سابق و تدارک کنونی گرفتار نشوند و هوس نکنند با دو نفر تدارک انقلاب ببینند. حالا پنج درصد ویولونیست پیشکش! براستی که از آن حزب چه موجودات عجیب و غریبی سر در آورد!!
با احترام
جعفر
آقای جعفر رسام،
از فحوای کامنت شما میشود فهمید که شما دستکم تا مقطعی که قرار بود “کسی کتابی ننویسد تا فتح تهران” با جریان کمونیسم کارگری بوده اید. اما انگار با بحث “حزب و جامعه” در پلنوم ۹، تشخیص دادید که از فکر کردن به قدرت سیاسی خود را خلاص کنید و به نوشتن کتاب در حزبی که میبایست به “گروه فشار” دیگر گرایشات سیاسی در مبارزه طبقاتی قناعت کند، ادامه بدهید.
بنابراین همه دیگر عوامل موثر در بحث قدرت سیاسی، از جمله “رابطه با دولتها” و بحث “درصد”ها و احتمالات و “پیش بینی ها” علی القاعده نباید مهم باشد.
اما شما درجا زدن در موقعیت گروه فشار را تا حد یک اصول و پرنسیپ سیاسی ارتقاء داده اید و از آنجا از بیخ و بن مانیفست و برنامه “یک دنیای بهتر” را “باطل” اعلام کرده اید. معنی زمینی اش این است که شما در یک جریان کمونیستی که به گروه فشار طبقات و گرایشات دیگر بسنده کرده است، برنامه و سیاستهای آن گرایشات دیگر را دارای قابلیت “پیروزی” و “غیر باطل” میدانستید، حتی اگر همان وقتها به آن صراحت نمیدادید.
ماجرای “دوخرداد” و “شورش” علیه حزبی که بحث “حزب و جامعه” و “حزب و قدرت سیاسی” را مطرح کرده بود، بروشنی نشان داد که آن طیف “مستعفیون” سرانجام نشان داددند که حزب کمونیست کارگری موجود، میبایست رسما نیز خود را به عنوان گروه فشار “جنبش اصلاحات” و کاتالیزاتور “متعارف سازی سرمایه داری تحت حاکمیت اسلام سیاسی” به جامعه معرفی کند. به نظر من، اگر حزب کمونیست کارگری موجود مانند منشویکهای رسمی ایرانی، اکثریت، حزب توده، راه کارگر و…، به پروسه “تبدیل رژیم اسلامی سرمایه به رژیم سرمایه داران” میپیوستند، شماها میماندید، کتاب مینوشتید و به سریال “چشم انداز و تکالیف” که برای تزهای حجاریان “تئوری” تدوین کرده بود، ادامه میدادید.
اما حضور فعال یک اراده سیاسی و آن “ابهت” که نیروی خود را از “برنامه یک دنیای بهتر” و “مبانی کمونیسم کارگری” میگرفت، یورش منشویسم دوخردادی برای “فتح قلعه از درون” را با شکست سختی روبرو ساخت.
بی جهت خودتان را فریب ندهید، چه، “محفل سابق امید و تدارک فعلی”، یکی از سردمداران “شورش” کناره گیری از برنامه یک دنیای بهتر، از رهبران “فکری” شما بود و کماکان هست. غایت اینکه ایشان، آنوقتها جرات سیاسی این را نداشت که آنچه را که در خفا فکر میکرد، علنا هم همان را بگوید. او، درست در روزهای عروج دوخرداد، “یادش” آمد، که حزب کمونیست کارگری وقت، میبایست دنبال تشکیل “انترناسیونال” باشد! من اینجا، نه برای شما، که برای کسانی که واقعا صمیمانه میخواهند حقایق آن دوره “بیادماندنی” را بدانند، لینک به چهار مطلب که بسیار ماهرانه و تیز، “مچ” عوامفریبان را باز کرد، اینجا وارد کرده ام:
۱. در رابطه با: “تزهائی در باره یک انترناسیونال کمونیستی” نوشته بهمن شفیق
۲. از منظر اژدها
۳. خداحافظ رفیق
۴. ناقهرمانان
و بالاخره یک سوال:
شما که مثل من “فقط خودتان نمانده اید و دو گوشتان”، میتوانید روشن کنید که چرا به “نوشتن کتاب” برای جنبش خویش ادامه ندادید و پس از سقط شدن جریان اصلاحات، همه شما از دم دنبال مدرک و بیزینس و بنگاه معاملات ملکی و… رفتید؟
جناب فرزاد
به دو سئوال من پاسخ ندادید. اول اینکه چرا با وجود برنامه دنیای بهتر و پذیرش آن از سوی همه خانواده های مقدس کمونیسم کارگری اینهمه اختلاف و انشعاب در میان مریدان آن لیدر کبیر!! وجود دارد؟دوم اینکه شما هم مانند علی ابن ابی طالب بعد از مرگ پدر زنش محمد بن عبدالله به تنهایی نماینده آن بنیانگذار و رهبر و تئوریسین! بی همتا شده اید و بدتر از مذهبی ها فقط به شغل شریف توزیع آثار آن پیامبر دو اسطوره دار مشغول هستید. به او لینک می دهید و مرتب آثار پر ثمر !! او را پخش می کنید. پنداری زمان در سال ۲۰۰۱ متوقف شده. پنداری مارکس زمانه به جایگاه پیامبران دارای کتاب بی بدیل صعود فرموده!
جهت اطلاع شما در ایران امروز کارگران و دانشجویان همه به زبان های مختلف آشنا هستند و در افزوده های نامربوط لیدر متوفی شما آنها را ارضا نمی کند. راستی شما منتقد آن محفل عجیب و غریب امید و تدارک!! هستید اما مانند آنان سه چهار سال پیش در ماجرای سندیکای واحد یک فعال کارگری را داخل گیومه گذاشتید و از پول نجس و حرام و حلال دفاع کردید! یادتان هست؟ درست مانند آن رهبر فرزانه تدارک که زمانی در دفاع از کمک مالی گرفتن از امپریالیسم خود را به تمام درها کوبید تا سرانجام کفر زنده یاد یدالله خسروشاهی را در آورد که ولشان کند به امان سولیداریتی. حالا همان آدم به یاد جوانی خود ناگهان شدیدا ضد آمریکا و ضد ترانس آتلانتیک شده که پنداری قرار است بعد از سقوط زلنسکی حضرتش رئیس جمهور اوکراین شود. بله درست حدس زدید! همان که به دوست قدیمی شما جناب مدرسی نامه نوشته و از او خواسته بود لیدر را دفن کند!
به هر حال شما را با رویاهایتان تنها میگذارم تا خوش باشید. کمونیسم کارگری از اول هم هیچی نبود و حالا که هیچ!
آقای رسام
با کسی که نظرات مخالف من دارد، میشود اگر لازم بدانم جدل کرد، اما با موجوداتی که دارند ترور شخصیت میکنند، حرفی ندارم. خوراک این “بازگشت به خویش” را؛ و ادامه این لحن بسیار “بانزاکت” را در میان خرده بقایای “کنوانسیون” یارانتان جستجو کنید.
فعلا اینکه اصلاح طلبان چه نقشی در حکومت داشته اندو نقشی در آینده با تصویری که نویسنده ارائه داده است را با فرض درستی آن کنار بگذاریم و این سوال را از نویسنده کنیم که نقش اصولگرایان ، حزب موتلفه اسلامی ، بورژوا میلیتاریست هاس سپاه پاسداران ، دستگاه رهبری در تمامی جهات آن از شخص رهبر تا مشاوران سیاسی و سیاست خارجی – اطلاعاتی و امنیتی _ اقتصادی _ اجتماعی _ فرهنگی و نظامی آن و در یک کلام سرمایه داری مسلط کنونی و کلیه دستگاه های بوروکراتیک آن را چگونه ارزیابی می کند ؟ چرا این تحلیل فاقد حضور این بخش از حاکمیت که هم مسلط است و هم مستقر در نوشته ی نویسنده جایی با این طول و تفصیل ندارد ؟ آیا خامنه ای از نگاه نویسنده رهبری این نظام نبوده و نیست ؟ و از اختیارات قانونی و فراقانونی در راه تحکیم و تثبیت موقعیت خود سود نجسته است ؟ آیا سرکوب مزدی و سایر اقدامات ضد کارگری از سوی این جناح مسلط و حاکم نبوده است ؟ آیا از نگاه نویسنده شورای تعیین رهبری ، شورای نگهبان ، مجمع تشخیص و سایرنهاد های در اختیار رهبری مثل سازمان تبلیغات ، نهاد سیاست گذاری نماز جمعه و……..هیچ نقشی در این کشور نداشته اند . اگرداشته اند ارزیابی نویسنده در اینموارد چیست ؟ و بالاخره نویسنده باید توضیح دهد که جمهوری اسلامی را چه کسی هدایت می کند و آیا از نظر ایشان این هدایت مردمی یا ضد مردمی است ؟تکلیف کارگران که ایشان خود را مدافع آنان میداند در برابر این حکومت چیست ؟ در واقع چرانمی خوانیم نویسنده در مورد جمهوری اسلامی با نگاه ویژه اش چه نظری دارد
دوست محترم
اینجا بحث بر سر نقد حکومت و بیت و سپاه نیست. مردم ایران به طور عمومی هر روز و هر ساعت در خیابان علیه حکومت فریاد میکشند و چند تا فحش دادن به خامنه ای و رئیسی در یک مقاله اگر بدیهه گویی نباشد که هست چیزی جز یک حرکت ساده نیست. اینجا صحبت از آلترناتیو حکومت مطرح است. توجه کن برادر فوق انقلابی! وقتی که از آلترناتیو و نقد اپوزیسیون بحث میشود دیگر نقد خامنه ای مضحک است.
خب با مرگ بر دیکتاتور میتوانی بگویی آینده کشور چه میشود؟ اگر میتوانستی که با مرگ بر شاه هم به چاله خمینی خامنه ای نمی افتادیم.
متوجه هستی؟
فکر نکنم!!!
خانم محترم اتفاقا شما متوجه نیستید چون داستان رااز وسط خوانده اید البته که صحبت برسر آلتر ناتیو است ولی بیان این نویسنده گرامی به ظاهر مارکسیست اصلا موضوع آلترناتیو نیست بلکه نفی دسته ای از آلترناتیو هایی است که ایشان به درست و یا نادرست علیه آنان می نویسد اما جایش چه می گذارد؟
اول ازهر چیز باید ایشان یک چیز را روشن کند مواضعش در باره جمهوری اسلامی به رهبری خامنه ای چیست ؟ او این حکومت را ماننند معترضان نفی می کند یانه ؟ او مرگ بردیکتاتور را پذیرفته و برحق میداند یانه ؟ بارها ایشان در مقاله از حیزش کنونی به نام «خیزش جویندگان شادی» نام می برد و این خیزش را با این صفت توصیف می کند این خیزش جویندگان شادی چیست؟ آیا این همان خیزشی است که تنها در پی شادی و آزادی فردی محدود به برداشتن حجاب است و بس ؟
این خیزش درادامه ی روندی طولانی امروز به اینجا کشیده شده است حالا اگر نویسنده با این خیزش همدلی دارد باید روشن بگوید با چه چیزی از این خیزش توافق دارد و با چه چیزی نه! در نتیجه در جایگاه یک تحلیل گر چپ باید روشن کند جمهوری اسلامی را یک نظام دیکتاتوری فاقد مشروعیت مردمی میداند یانه نمیشود همین طور آلترناتیو ها را نقد کرد و آنها را با رهبران اوکراین به عنوان نئونازیست مقایسه کرد اما از ماهیت شبه پوتینی خامنه ای و الیکارشی فاسد سرمایه داران پیرامون و حامی حکومت وی چیزی نگفت .
خانم ظاهرا متوجه! لطفا تمامی تحلیل های آقای دکتر را تا کنون در باره خیزش جویندگان شادی بخوانید حتما بخوانید اگر دریافتید که ایشان مواضعشان در باره حاکمیت کنونی و رابطه آن با این خیزش چیست آدرس مشخص بدهید که مدعای شما را هم ما درک کنیم و بدانیم آقای دکتردر نوشته ” انقلاب یاحیزش؟ باری امابعد” شان دراشاره ای کوتاه به موضوع کاهش مزدی کارگران و سرکوب و یا اشاره ای برای اثبات ادعای خود در دفاع از آلترناتیو کارگری اساسا چیزی در باره این خیزش انقلابی و رابطه آن با حکومت به صراحت نوشته اند یانه ؟
اگر خواننده ای انتظار دارد موضع ایشان را در مورد حاکمیت ولایت فقیه یعنی حاکمیت استبداد مطلقه دینی بداند این توجه داشتن است نه بی توجهی ! خانم عزیز دقت کنید ایشان در سال ۸۸ هم منتقد اصلاح طلبان و مدافع اصولگرایان بوده اند و این حرفها که امروز درباره اصلاح طلبان که آمیخته ای از راستی و ناراستی در تحلیل ایشان است در نقد ایشان از اصلاح طلبان در برابر دار و دسته ی حاکم بوده است! حال میخواهیم بدانیم در سیر تغییر شرایط به قول ایشان جبنش مردم بی لبخند و جنبش شادی که هر دوی این عبارات را مدعی است بخاطر ارادت به شاعر بزرگ آزادی احمد شاملو از وی وام گرفته است ! آیا تحلیل طبقاتی دارد یانه ؟ اساسا تحلیلی دارد که نشان دهد این خیزش در برابر این حاکمیت جایگاهش کجاست ؟
ایشان در جایی شعار این خیزش را چنین توصیف کرده است :«برای ما مساله به ساده گی این است که شعار “زن-زنده گی-آزادی” در ادامه ی استراتژی سوسیالیستی “نان- کار- آزادی/ اداره ی شورایی” قابل فهم و پیگیری و تحقق است. امری که برای اکثریت جامعه ی ایران – که متشکل از پنجاه تا ۶۰ میلیون خانوار کارگری است- نیز مصداق تمام عیار دارد.» دقت کنید نمی گوید در شرایط کنونی می گوید در ادامه استراتژی سوسیالیستی … قابل فهم وپیگیری و تحقق است اما نمی گوید وظایف ما در قبال این شعار چیست؟ والسلام ما در هیچ جای دیگری چیزی در باره ماهیت این خیزش چیزی که بتواند نگاه استراتژیک و در عین حال ارزیابی های ایشان را از روندی که این خیزش طی می کند جزعمده کردن خطر آلترناتیو های راست نمی بینیم . ما در مورد مظالمی که طی این دوره نود و چند روزه از سوی حاکمیت بر مردم میرود چیزی نخوانده ایم و ما در مورد انواع سرکوبگری از کشتن و گلوله باران معترضان تا حمله به زندان اوین . اسیر کشی ها و مواضع خامنه ای و سپاه و تحلیل این مواضع هیچ نمی خوانیم تا بدانیم ایشات به عنوان یک تحلیل گر این سرکوبگری را لازم و علیه آلترناتیو های ساختگی میداند که خود رژیم هم مدعی آنست یا انبوهه ای از گرایشات ارتجاعی و دیکتاتوری برای حفظ نظام ؟ نه اینکه ما نخواهیم بخوانیم ایشان نیازی به نوشتن نمیدانند و یا شاید محدودیت هایی مانع از آن میشود که بنویسند اما در کل که می توانند اظهارات را با بینه های علمی و از نگاه خودشان به عنوان مارکسیست بیاورند . اتفاقا شما متوجه نیستید که خیال می کنید موضوع فقط با تعیین تکلیف با خامنه ای حل و فصل خواهد شد و مثال زمان شاه را می زنید و خب نوشته ایشان هم در مورد تشابه سازیها با گوادالوپ شما را قانع می کند اما موضوع همین نیست اگر چه باید به این مهم هم توجه کرد اما آیا اگر از این توجه دادن به نیات امپریالیستی دعوت به حفظ شرایط موجود شود شما باز هم قانع خواهید شد ؟ ما میخواهیم بدانیم نفی راستگرایان به چه معناست آیا به معنی هژمون شدن رهبرانی از قماش دیگر است این ترکیب در هژمون برحق از نظر ایشان از چه نیروهایی است ؟ وعدم ارایه بدیل های لازم برای آن نیست که حفظ شرایط و به دیگر سخن حفظ نظام کنونی را در موقعیت کنونی درست میداند ؟ چرا این سوال پیش می آید ؟ چون ایشان مدعی است که :
«پیروزی و شکست جنبش ها و انقلاب ها بدون ارزیابی دقیق تحولات منطقه یی و جهانی و برهم کنش های احتمالی آنها ساده لوحی محض است.» طبعا این انتظار را باید داشت که اگر نخواهیم ساده لوح باشیم با این حاکمیت که اتفاقا در جنگ روسیه و اوکراین بی طرف نیست و پایش را در جایی از این مناقشه گذاشته است که همه را متوجه دخالت خود کرده است، تکلیف مان چیست ؟ باید بخاطر ارزیابی ایشان و دفاع آقای قره گزلو از تجاوز پوتین به روسیه روی تحلیل مان از خیزش انقلابی آیا باید تجدید نظر کنیم یا نه ؟
این شرط طبعا از ایشان می طلبد که تحلیل دقیقی از جنبش و حکومت وهمراه با همان معیار ارزیابی خود ارائه دهد و اگر این جنبش را برحق میداند راه هایی که برای پیشرفت و پیروزی آن را درست میداند بگوید واگر جواب منفی است اساسا به چه تحلیلی از ایشان در باره حکومت جمهوری اسلامی می توانیم راه درست را از نظر ایشان بشناسیم !
آقای ساسان هر نویسنده ای خودش تصمیم می گیرد که در مورد چه بنویسد و تمرکز مقاله اش روی چیست.
مگر اقای قراگوزلو باید حتما در مورد بیت خامنه ای هم می نوشت؟
موضوع مقاله ایشان چیز دیگری بوده.
اگر نکته اشتباهی در مورد اپوزیسیون راست نوشته اند ، یعنی موضوع مقاله شان، ما می توانیم به ایشان یاد آوری کنیم.
اما نباید که برای ایشان تعیین تکلیف کنیم که چرا مقاله ات به شکل دیگری نبوده است.
با دوست گرامی جناب هرمز همتی صد در صد موافقم. ممکن است در این شرایط نویسنده ای در مورد خطرات آلودگی های زیست محیطی مقاله ای بنویسد. ما نمی توانیم به او حکم کنیم چرا در مورد تهدید راست روی یا چپ روی در جنبش زن زندگی آزادی چیزی ننوشتی!؟ مگر مقاله باید به سفارش آقای ساسان یا این و آن نوشته شود. مضاف به اینکه صحبت کردن در مورد جنایت های خامنه ای و کشتار جوانان و اعدام بدیهه گوئی است و نیازی به مقاله و افشاگری و تحلیل ندارد و در روز روشن اتفاق می افتد و همه می بینند و همه می دانند.
در ضمن کسی که می تواند سه وجب کامنت درباره موضوع مورد علاقه خود بنویسد خوب است دست به کار شود و سه وجب کامنتش را به سه صفحه آ چهار مقاله تبدیل کند و تا می تواند به جای همه علیه جنایات خامنه ای و پوتین افشاگری کند.
تمام
با استدلال ایشان فعلن نباید با شاه و کودتای ۲۸ مرداد و خمینی و کشتارهای دهه ۶۰ کاری داشت. قبلن آقای ابراهیم نبوی طناز!!! در دفاع از قتل عام دهه شصت گفته بود که جوانان آن دوران را فراموش کرده اند….بخش وسیعی از کمنت های زیر این مقاله را اصلاح طلبان و سلطنت طلبان نوشته اند و این واقعن جای تاسف است
من نیز معتقدم با وجود عبور بخش قابل توجهی از مردم ایران از اصلاح طلبان اگر چنانچه این خط سیاسی را مانند تحلیل دکتر فراتر از خاتمی ومشابه بدانیم آنگاه این گروه ها به مثابه یک جریان هنوز شانس قدرت گیری دارند و در شمار آلترناتیوهای خطرناک به شمار می روند.
تحریم انتخابات از سوی اکثریت مردم در واقع تحریم افراد درجه سوم این جریان مانند همتی و علیزاده بود. در یک انتخابات کمیک. باید توجه داشت آیا مثلن اگر تاجزاده یا حتی لاریجانی رد صلاحیت نمی شدند باز هم تحریم در آن حد صورت میگرفت؟ حذف لاریجانی نه به خاطر فساد او بود ، که فساد رضایی کمتر از او نیست، بلکه حکومت میترسید لاریجانی تو دو سوت رئیسی راضربه فنی کند.
“. اگر هم این مجال به هر دلیلی دست نداد لحن گاه و بیگاه صلب و تند نویسنده و بی پاسخ ماندن کامنت-های تان را به بزرگواری خودتان ببخشید.
اتمام حجت!
درست وقتیکه به موضوع روز رسیده ایم و همه انتظار آگاهی از آنرا داریم ، نا امیدمان مکن ، به امید این مهم.