سايت سياسی - خبری چپ - تريبون آزاد

مردی که شادی برای همگان می خواست – ابوالفضل محققی

شورشی زیبای شهر با چشمانی بسته ،محاصره شده در میان جلادان به دار آویخته شد.
در شهری که سایه گنبدی از طلا و بارگاهی ساخته شده بر جهل مردمی که هنوزدخیل بر مردگان هزار ساله می بندند برآن سنگینی می کند.
شهری که در کنار ثروت عظیم آستان قدسش! بزرگترین مجموعه فقیران و گرسنگان حاشیه نشین دورتا دورش حلقه زده اند.
گرسنگانی گرفتار در توهم مذهب که گاه دیده بر آسمان می دوزند و گشایش ازضریحی طلائی می جویند. گاه خسته ودرمانده سر به عصیان برمی دارند.
هراز چند گاهی مردی علیل و جنایت پیشه در قامت ولی فقیه به ریا درِ آن ضریح می گشاید واز مرده هزار ساله درون آن اذن بر کشتار مخالفان خود می گیرد.
 شهری که نقاره خانه آن هرروز خبر از حضور سنگین مذهب و صلای نمازمی دهد. 
 در چنین فضائی، شورشی دلیر شهر، بی هراس از گزمگان حلقه زده بر دورش ، بی هراس از حلقه دار آویخته شده بر فرازسر! نفی نمازمی کند. 
نفی صدای دل خراش قاریان قران. قاریانی که قرن هاست بر جسم وروح مردمان این سرزمین سوهان می کشند .ترس جهنم را بر دل های مشتاق رهائی می نهند.
انقلابی مردی آزاده وعاشق. که حلاج آگاه زمانه خود بود. هویت خودرادر هئیت انسانی آزاد و خردمند جستجومی کرد. انسانی مشتاق زندگی وشادی. مردی که می دانست نمازچنین عشقی راست نیاید مگر آن که وضویش به خون کنی و پای بر دار نهی !
 که معراج مردانی از این دست بر سر داراست .
“آن یار کزاو گشت سر دار بلند
 جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد” 
 امروز در این رستاخیز بزرگ که  با شعار “زن،زندگی،آزادی” آغاز شده مردان و زنانی قدح بر قدح  دولت عشق می زنند که” قبله شان یک گل سرخ ، جا نمازشان چشمه ، مهرشان نوراست. اذانشان را بادمی گوید برسر گلدسته سرو.” 
 شورشیان جوان و زیبای سرزمین من که سجاده ای به وسعت جهان گشوده اند.
 به جای خواندن  اورادی موهوم، گم گشته در توهمی تاریخی که هرگز پای بر واقعیت های زمینی نمی نهد ودست های آفرین کار را به رقاب سجود می بندد. ترانه ای می خوانند برای یک زندگی ساده .برای کودک زباله گردی که نمی داند آرزو چیست؟ .برای یک کودک افغان.برای زن ،برای زندگی وآزادی.
با شکوه انسانی که بر بالای دار رفت.  ترانه خوانی چنین بود. ترانه برای شادی می خواند وشادی همگان آرزو می کرد.
“جویندگان شادی در مجری آتشفشان ها ،شعبده بازان لبخند در شبکلاه درد.”
“مجید رضا رهنورد”مردی که برابرآتش و گلوله های نفرت انگیز حکومت اسلامی ایستاد . اززیر شب کلاه درد ،از پشت چشم بندی سیاه که گزمگان حکومتی بر چهره زیبایش کشیده بودند. با لهجه شیرین مشهدی از شادی گفت و شادی مردم خواست.
با آرامش با نفی نماز و نفی قران تف برصورت تولیت داران احکام ومناسک مذهبی انداخت و رفت.
او را بر بالای جرثقیلی که در تمامی جهان نماد سازندگیست و در ویران خانه نکبت جمهوری اسلامی نماد مرگ! حلق آویز کردند.
جسمش آونگ آسمان گردید و روحش حلول یافته در وجود میلیون ها جوان که امروز در نبردی نابرابر شعار مرگ بر دیکتاتور ، مرگ بر خامنه ای سلام بر آزادی سر می دهند.
او روح زنده شده نسلی، و در فرازی نه چندان دور ملتی است! که یک زندگی ساده در فضای شادی و آزادی را خواهان است. او روح زنده شده یک ملت است.
هیچ قدرتی قادر به زندان کردن و کشتن روح زنده شده یک ملت نیست!

https://akhbar-rooz.com/?p=185756 لينک کوتاه

5 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
کیا
کیا
1 سال قبل

بسیار زیبا توصیف کردی.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x