سايت سياسی - خبری چپ - تريبون آزاد

خیزش های مردمی و جنبش های مطالباتی: دو بستر و یک رویا – امیر پیام

اهمیت نقش طبقاتی و تاریخی کارگران در انقلاب جاری تنها برای سرنگونی جمهوری اسلامی نیست بلکه همچنین برای فردای پیروزی و ساختن آینده بر ویرانه های جمهوری اسلامی نیز هست. همان فردایی که طبقه کارگر باید بتواند در مصاف با انواع آلترناتیوهای سرمایه دارانه و استثمارگرانه و ستمگرانه، و در تقابل با کلیت اپوزیسیون بورژوایی که از اکنون برای قدرت خیز برداشته اند، جامعه را بسمت آینده ای آزاد و برابر هدایت ‌کند

 

سوال اساسی که در برابر قیام حاضر قرار  دارد مربوط به نقش کلان طبقه کارگر در سیاست است: چرا طبقه کارگر با اعتصابات گسترده و سراسری خود در قیام جاری حضور ندارد؟

در پیش نهادن این سوال و تلاش برای پاسخ به آن ابتدا طرح چند نکته ضروری است:

اول، منظور از کارگر اینجا به معنای گسترده آن و شامل کلیه مزد بگیران و حقوق بگیران و استثمار شوندگان که تولید کننده همه کالاهای صنعتی و خدماتی و کشاورزی و درمانی و بهداشتی و آموزشی و علمی و ادبی و هنری و تفریحی و از اینرو تنها تولیدکنندگان کل ثروت موجود  می باشند است.

دوم، با اتکا به این تعریف از کارگر می توان دید که کارگران و خانواده هایشان بخش قابل توجهی از نیروی پیش برنده قیام جاری در بیش از سه ماهه گذشته اند و بخش مهمی از جان باختگان و مصدومین و بازداشتی ها را تشکیل می دهند.

سوم، بنابراین کارگران در ظرفیت فردی خود پا به پای دیگر اقشار در قالب های «مردم» و «ملت» و «معترضین» و «انقلابیون» و در اشکال متنوع مبارزه کنونی حضور دارند. عدم درک  این واقعیت به معنای عدم درک جامعه ایران است که بشدت طبقاتی و بر پایه چنین شکاف عظیمی قرار دارد و کارگران مزد بگیر و حقوق بگیر اکثریت جمعیت آنرا تشکیل  می دهد.

چهارم، افزون بر این حضور فردی همچنین تشکلات موجود کارگری با صدور اطلاعیه ها و بیانیه های سیاسی و بعضا رادیکال از انقلاب جاری حمایت کرده و همراهی عملی خود را اعلام داشته اند. اگر چه این تشکلات به دلایل متعددی بعضا ناتوان و یا از توان کمی برای تاثیر بر محیط های کار برخوردارند، اما همین سطح از ابراز وجود سیاسی شان انعکاسی از ظرفیت بالقوه جنبش کارگری  برای همراهی با انقلاب است.

پنجم، و بالاخره لازم است به دهها اعتصاب و اعتراض کارگری در صنعتی ترین مراکز کاری اشاره داشت که در همین سه ماه اخیر رخ داده و اگر چه برای مطالبات فوری کارگران این مراکز است اما وقوع شان در این مقطع بطور معناداری در همراهی با انقلاب جاری می باشد. این را بویژه می توان از ورای شعارهای پیشرویی نظیر «کرد و بلوچ و آذری، آزادی و برابری» در اعتصاب کارگران شرکت بهمن دیزل قزوین و یا «مرگ بر دیکتاتور» در اعتصاب کارگران پتروشیمی عسلویه مشاهده نمود.

سوال اساسی اما هنوز بر جای خود باقیست و فراتر از این حضور فردی و تشکلات محدود و اعتصابات کنونی است. سوال مربوط به کارگران بمثابه یک طبقه و با چنین ظرفیتی در محیط ها و مراکز کار، از کارگاه‌ها و کارخانجات تا شبکه های حمل و نقل شهری و جاده ای و ریلی و هوایی و دریایی، و تا درمان و بهداشت و آموزش و خدمات شهری و اداری و بصورت اعتصابات منطقه ای و سراسری با هدف حمایت از و همراهی با انقلاب مردم تحت ستم علیه استبداد  حاکم است.

سوال پایه ای تر نیز اینست که چرا کارگران به عنوان یک طبقه  و در این ظرفیت برای انجام این نقش رهایی بخش در چنین بزنگاه خطیر و سرنوشت سازی آماده نیستند؟ علت یا علل بنیادین این ناآمادگی و این ضعف کدامند؟

البته اگر چه در متن اوضاع پیچیده و پُر تحول کنونی و در دل آتشفشان قیامی که دهان باز  نموده هر لحظه ممکن است یک واقعه ای، همچون قتل مهسا امینی که جرقه قیام جاری شد، به انفجار محیط های کار و وقوع اعتصابات پیوسته و سراسری و حتی سقوط رژیم منجر شود. بویژه اینکه رژیم در بن بست همه جانبه و گریز ناپذیر و بحران اقتصادی فزاینده قرار گرفته و عملا برای پاسخ به مطالبات اقتصادی فزاینده کارگری ناتوان است و همین ناتوانی می تواند عامل تبدیل اعتصابات اقتصادی کنونی به اعتصابات سیاسی و علیه رژیم و برای سرنگونی آن باشد. اما وجود این امکان واقعی از اهمیت و حقانیت سوال فوق نمی کاهد و ضروری است که برای پاسخ به آن تلاش نمود. بویژه اینکه اهمیت نقش طبقاتی و تاریخی کارگران در انقلاب جاری تنها برای سرنگونی جمهوری اسلامی نیست بلکه همچنین برای فردای پیروزی و ساختن آینده بر ویرانه های جمهوری اسلامی نیز هست. همان فردایی که طبقه کارگر باید بتواند در مصاف با انواع آلترناتیوهای سرمایه دارانه و استثمارگرانه و ستمگرانه، و در تقابل با کلیت اپوزیسیون بورژوایی که از اکنون برای قدرت خیز برداشته اند، جامعه را بسمت آینده ای آزاد و برابر هدایت ‌کند. تاریخ صد سال اخیر ایران، تاریخ سلطه دو رژیم استثمارگر و ستمگر و استبدادی سلطنتی و اسلامی سرمایه داران است و اینبار کارگران نباید به تکرار این چرخه خونین اجازه دهد. ضرورت حضور طبقه کارگر در انقلاب جاری برای برچیدن کهنه و ساختن نو تواماً است.

برای پاسخ باید به عقب بازگشت و ابتدا استمرار این ضعف و سپس علل آنرا دید. اعتراضات حق طلبانه مردمی در طول حیات جمهوری اسلامی همواره در دو بستر ماهیتا مشترک اما جدا از هم و بدون تاثیر گذاری مستقیم و موثر بر یکدیگر جریان داشته است. جدایی و فاصله ای که به تضعیف هر دو بستر اعتراضی و تداوم استبداد انجامیده است. ماهیت مشترک این دو بستر همانا آرزو و رویای دست یافتن به یک زندگی به لحاظ اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در شان و منزلت و کرامت انسان است. رویای مشترکی که قاعدتا می باید به تاثیر متقابل این دو بستر در جهت تقویت یکدیگر و در هم تنیدن و یکی شدن انجامیده و با ایجاد توان مشترک و نیرومند برای بزیر کشیدن استبداد و ارتجاع حاکم نوید بخش آینده ای بهتر باشد. بویژه اینکه حضور شعارهای مردمی و رهایی بخش «زن، زندگی، آزادی» و «نان، کار، آزادی، اداره شورایی» و «آزادی، برابری» و «سقف و کتاب و گندم، قدرت بدست مردم» مضمون واقعی این رویای مشترک را بیان می دارد.

یکی از این دو بستر همان خیزش های مردمی است، که از پایان جنگ ایران و عراق و آغاز دوران نوین انباشت سرمایه به اعتبار برنامه سازندگی رفسنجانی تاکنون، یک وجه مهم و مستمر مبارزات اجتماعی و خصلت نمای تحولات سیاسی در ایران است. خیزش قهرمانانه زحمتکشان کوی طلاب مشهد در خرداد ۱۳۷۱ علیه سیاست های «تعدیل اقتصادی» آغازگر این بستر مبارزاتی بود که به تناوب و به اشکال گوناگون و در مقاطع مختلف در دهه های ۷۰ و ۸۰ و ۹۰ شاهد این خیزش های مردمی هستیم. خصلت برجسته این خیزش ها این است که توده های شرکت کننده از اساس  بی توهم به ‌ رژیم و بی اعتماد به راهکارهای به اصطلاح قانونی آن، با اتکا به نیروی عمل مستقیم خود و در پرتو شعارهایی که کلیت رژیم و مشروعیت آنرا به چالش می گیرد برای کسب مطالباتشان به میدان می آیند. این خیزش‌ها، که به لحاظ اتکا به عمل مستقیم مبارزاتی و برافراشتن شعارهای ساختار شکن و نفی خط قرمزهای رژیم، رادیکال و رزمنده بودند با ورود به دی ماه ۹۶ و به اینسو تماما به قیام های مردمی برای بزیر کشیدن کلیت جمهوری اسلامی تکامل یافتند. به این ترتیب قیام های دی ۹۶ و قیام آبان ۹۸ و قیام تیر ۱۴۰۰  و اکنون  قیام ژینا ۱۴۰۱  حلقه های بهم پیوسته و گسست ناپذیر سازنده انقلاب همگانی جاری برای بزیر کشیدن ارتجاع حاکم هستند.

بستر دیگر اعتراضات اجتماعی همانا جنبش های مطالباتی کارگران و زنان و جوانان و دانشجویان و بازنشستگان و خلق های تحت ستم و نویسندگان و هنرمندان است که همواره بطور گسترده و عمیق حضور داشته و دارند. اینجا اما تمرکز بر جنبش مطالباتی کارگران است. جنبشی که پس از سرکوب های دهه ۶۰ و جنگ ایران و عراق و تعرضات «دوران سازندگی» به کار و معاش طبقه کارگر به محاق رفت و تا اوایل دهه ۸۰ از صدای ضعیفی برخوردار بود و اعتراض کارگری بندرت انعکاس بیرونی داشت. با بخون کشیده شدن کارگران خاتون آباد سال ۸۲ و سرکوب مراسم اول ماه مه سقز سال ۸۳ و برگزاری اولین مجمع عمومی سندیکای کارگران شرکت واحد تهران سال ۸۴، بار دیگر شاهد بیداری طبقه کارگر و عروج‌ جنبش مطالباتی آن هستیم. اکنون بیش از دو دهه است که این جنبش با انجام سالانه صدها و هزاران اعتراض کارگری به پُردامنه ترین جنبش مطالباتی بدل گشته و وضعیت زندگی و کار و مطالبات و مصائب کارگران و مبارزات آنان و انتظارات عمومی از طبقه کارگر و مباحثات پیرامون نقش این طبقه در تحولات اجتماعی را در سطح گفتمان های عمومی و تحولات سیاسی معاصر قرار داده است.

جمعیت ‌بیست میلیونی کارگران در ایران‌ غیر از درصد کوچکی از شاغلین رسمی در بخش های با ثبات اقتصادی و فوق سودآور، مانند کارگران رسمی نفت که بعضا به نادرست «اشرافیت کارگری» خوانده می شوند، در وضعیت فقر و فلاکت و بی حقوقی و ناامنی و بی حرمتی غیرقابل تصوری بسر می برد. جنبش مطالباتی کارگران در دو دهه گذشته برای همه مطالبات خود، برای افزایش دستمزد های چند مرتبه زیر خط فقر و پرداخت به موقع دستمزدها و امنیت شغلی و برچیدن قراردادهای موقت و انحلال پیمانکاری ها، تا برخورداری از حق تشکل مستقل و اعتصاب و انعقاد قرارداد جمعی و برای یک قانون کار مترقی، بی وقفه جنگیده و هزینه های بسیار سنگین پرداخته اما از دستاورد مهم و قابل اتکایی برخوردار نشده است. علی رغم این همه مبارزه پرهزینه و فداکارانه، زندگی طبقه کارگر در کلیت خود نه تنها بهبود نیافته بلکه سخت تر و وخیم تر شده است. از اینرو مبارزات کارگری فرسایشی شده و بدون پیشرفت در دایره ای بسته تکرار می شوند. صحت این استنتاج را نباید با برخی دستاوردهای جزئی در این یا آن محیط کار محک زد، بلکه باید به این حقیقت تکان دهنده خیره شد که از اول خرداد تا بیستم مرداد سال جاری ، یعنی در فاصله کمتر از سه ماه و یک ماه پیش از آغاز قیام ژینا، به گزارش رسانه های دولتی ۱۰ کارگر به دلایل مصائب گریبان گیر طبقه کارگر خود‌کشی ‌کرده و به زندگی خود پایان دادند.

علت بنیادین این وضعیت جنبش مطالباتی کارگران اینست که برخلاف خیزش ها و قیام های مردمی که برای تحمیل مطالباتشان به شیوه انقلابی به کلیت نظام سیاسی تعرض می کنند و خط قرمزها و مشروعیت آنرا در هم می کوبند، جنبش مطالباتی برای کسب مطالباتشان در همین نظام و محدود در چارچوب نظام و رعایت خط قرمزهای آن انجام می شود. البته این جنس از مبارزه کارگری و این جنبش مطالباتی بخش لاینفک مبارزه طبقاتی کارگران و همیشه جاری است و رشد جنبش کارگری در بخش عمده خود توسط همین جنبش مطالباتی رخ می دهد و طبقه کارگر آگاه تر و متحدتر می شود. اما جنبش مطالباتی برای کسب و حفظ مطالبات خود همواره و در همه جا با محدویت های جدی مواجه است. محدودیت هایی که در حکومت های دمکراتیک سرمایه داری با الزامات حفظ و رشد سودآوری سرمایه، و در حکومت های استبدادی سرمایه داری تواما با الزامات حفظ سودآوری سرمایه و حفظ ساختار سیاسی استبداد حاکم اعمال می شوند.

از اینرو ضروری است که جنبش کارگری دو مبارزه ظاهرا منفک از هم، یکی مبارزه در چارچوب نظام موجود، و دیگری مبارزه برای فرا رفتن از این نظام، را در رابطه باهم و بطور دینامیک در پارادایم فکری خود داشته باشند. این امر در نظام های استبدادی سرمایه داری، و بویژه نظیر جمهوری اسلامیِ متکی به استبداد به مدد دین که فوق ارتجاعی و فوق سرکوبگر است، صد چندان ضروری تر می شود. سلطه این استبداد با ویژگی های دینی و فوق ارتجاعی و فوق سرکوبگر بر جامعه، امکان کسب مطالبات اقشار تحت ستم بواسطه مبارزه مستقل خودشان در چارچوب نظام را منتفی نموده و تجربه چهل سال گذشته گویای این حقیقت است. ارتجاع حاکم ممکن است بنابر مصلحت هایش و برای تامین و تضمین منافع اش و حفظ و قوام نظام اش به برخی مطالبات رضایت دهد و یا ندهد و برخی فشارها را شل کند و یا سخت نماید، اما هیچگاه مبارزات مستقل اقشار تحت ستم که خارج از اراده و کنترل اش باشد را بر نمی‌تابد و نمی پذیرد. مبارزات اجتماعی در ایران و بویژه جنبش طبقه کارگر از هر سو با دیوارهای بلند استبداد مواجه اند و لذا ضروری است که در هر گام نیز در عین حال مبارزه ای ضد استبدادی باشند.

اگر مبارزه سیاسی جزء جدایی ناپذیر مبارزه طبقاتی کارگران در همه جوامع سرمایه داری است، در ایران تحت سیطره استبداد جمهوری اسلامی سرمایه، جنبش کارگری بویژه نیازمند است که از سه جنبه، سیاسی و ضد استبدادی باشد.

اول، جنبش مطالباتی و مبارزات جاری برای کسب فوری ترین مطالبات اقتصادی است که وسیع و روزمره جریان دارد. هر یک از این مطالبات مستقیما به یک مبارزه ضد استبدادی گره خورده و بدون چنین مبارزه ای عقیم می ماند. مثال افزایش حداقل دستمزد گویای این حقیقت است. در پایان هر سال توسط استبداد حاکم مضحکه حکومتی «فصل افزایش دستمزدها» برپا می شود، کارگران اعتراضاتی می کنند، و دست آخر مبلغی ناچیزی که عملا افزایش فقر است به عنوان افزایش حداقل دستمزد تحمیل می شود. این مثال یک به یک در مورد هم مطالبات آنی و فوری کارگری صدق می کند. از اینرو کسب مطالبات فوری کارگران به تضعیف جدی استبداد حاکم و یا به زیر کشیدن آن نیازمند است.

دوم، نقش و موقعیت اجتماعی طبقه کارگر است که مبارزه سیاسی و ضد استبدادی را برایش ضروری و اجتناب ناپذیر می سازد. طبقه کارگر چه آنگاه که در محیط کار و در فرایند تولید کالا و خدمات قرار دارد و با تولید وسایل و امکانات زندگی حیات بخش جامعه و تامین کننده جریان زندگی در آن است پدیده ای اجتماعی است و نمی تواند به سرنوشت سیاسی جامعه ای که خود تضمین کننده حیات اقتصادی آنست بی تفاوت باشد. و چه آنگاه که در خارج از محیط کار و بهمراه اعضای خانواده های کارگری اکثریت عظیم جامعه را تشکیل می دهد و در فعل و انفعالات آن حضور دارد و تاثیر می پذیرد نمی تواند نسبت به سلطه خونبار استبداد براین محیط گسترده تر زندگی خود بی تفاوت باشد. زنان و مردان و دختران و پسران و جوانان و خردسالان و سالمندان اعضای خانواده های کارگری در سراسر زندگی شان و در همه جا زیر ستم استبداد و در مصاف روزمره با آن قرار دارند. از اینرو اعتراضات و مبارزات زنان و دختران و جوانان و دانشجویان و دانش آموزان و بازنشستگان علیه همه اشکال ستمگری استبداد مستقیم و بی واسطه به کارگران مربوط است و جز لاینفک مبارزه طبقاتی آنان می باشد. تنها دیدگاهی  واپسگرایانه نسبت به مبارزه طبقاتی می تواند رابطه موقعیت طبقاتی و اجتماعی کارگران را نبیند و بین وجوه درهم تنیده مبارزه اقتصادی و مبارزه سیاسی آن جدایی و یا تقدم و تاخر ایجاد کند و یا بین آنها دیوار بکشد و اولی را تقدیس و دومی را با انواع توجیهات تضعیف و تقبیح نماید.

سوم، به ضرورت برخورداری از یک رویکرد نوع دوستانه و انسانگرایانه در مبارزه طبقه کارگر مربوط است. ضرورتی که به سهم خود مبارزه سیاسی و ضد استبدادی را تعجیل می کند. از آنجا که کارگران، طبقه برده مزدی و تحت ستم ترین بخش جمعیت هستند، برای رهایی خود از این بردگی و فرودستی نیازمند نفی هر شکلی از تبعیض و ستم و سلطه انسان بر انسان و نیز نفی استثمار انسان از انسان می باشند و لذا در برافراشتن و شکوفا ساختن نوع دوستی و همبستگی انسانی ذینفع اند. واقعیتی که، به دلایل سلطه افکار و ارزش ها و ایدئولوژی طبقات ستمگر و استثمارگر بر جامعه، همیشه در خودآگاهی کارگران فعالانه منعکس نمی شود. یکی از کارکردهای ایدئولوژی حاکمان محدود کردن و منکوب نمودن مبارزات کارگری در مبارزه روزمره اقتصادی و جدا نمودن و جدا نگه داشتن آن از مبارزات دیگر اقشار تحت ستم است. این ایدئولوژی عملا طبقه کارگرِ تولید کننده همه ثروت موجود را تحقیر نموده و اعلام می دارد کارگران صلاحیت و اجازه  پرداختن به مبارزه سیاسی را ندارند و سهم آنها تنها «مبارزه اقتصادی» و از آن بدتر «مبارزه صنفی» است. مبارزه ضد استبدادی اما آن حلقه تعیین کننده ای است که مبارزات کارگری و مبارزات حق طلبانه اقشار دیگر را در بستری مشترک قرار داده و هر دو را آنچنان تقویت نموده که عملا برای به زیر کشیدن جمهوری اسلامی از اریکه قدرت به نیرویی مقتدر و بلامنازع بدل می شوند. مبارزه ای که تنها می تواند در پرتو یک نوعدوستی و انسان‌گرایی عمیق صورت پذیرد.

بنابراین از هر جنبه که به اهمیت مبارزه سیاسی و ضد استبدادی توسط طبقه کارگر نگاه می کنیم ضرورت این امر بدیهی و آشکار است. طبقه کارگر می توانست و اکنون نیز می تواند با مبارزه سیاسی و ضد استبدادی خود در خیرش ها و قیام های مردمی حضور یابد و آنها را توانمند نموده و استبداد را که مانع بهبود و ترقی زندگی کارگران و همه زحمتکشان و کل ستمکشان است تضعیف نموده و عقب براند و نهایتا بزیر بکشاند. اما اکنون به نظر می آید درک ضرورت مبارزه سیاسی و ضد استبدادی در طبقه کارگر تضعیف شده است. درک این ضرورت تاریخا نقطه قوت آگاهی طبقه کارگر در ایران بود. این را در عروج جنبش این طبقه در دهه ۱۳۰۰ و دهه ۱۳۲۰  و “جنبش شورایی” و “کارگر نفت ما، رهبر سرسخت ما” در انقلاب ۵۷ و  مباحث پرشور برای مبارزه علیه سرمایه داری در دهه ۸۰ و آخرین تبلور  آن طرح ایده “اداره شورایی” و شعار “نان، کار، آزادی” در مبارزات کارگران نیشکر هفت تپه در دهه ۹۰ است. اما نوع برخورد جنبش کارگری به خیزش ها و قیام های مردمی تاکنون گویای روند تضعیف درک این ضرورت حیاتی و عاجل است. به چند نمونه نگاه کنیم:

– خیزش مردمی سال ۸۸ موسم به «جنبش سبز» ماهیتا یک خیزش آزادیخواهانه بود که در آغاز دنباله رو رهبری ارتجاعی «موسوی – کروبی» و بطبع آن برخوردار از برخی شعارهای ارتجاعی بود. اگر بخشی از معترضین با آن رهبری ارتجاعی همدل و همراه بودند اما برای بخش بزرگتری ماجرای «رای» و «میر حسین» صرفا بهانه ای برای خیزش علیه استبداد بود و خیلی زود با شعار های «مرگ بر دیکتاتور» و «مرگ بر اصل ولایت فقیه» و «مرگ بر جمهوری سلامی» از آن فاصله گرفت. جنبش کارگری با درک اهمیت مبارزه ضد استبدادی علیه ارتجاع حاکم می توانست با اتخاذ  سیاست مستقل طبقاتی خود و حمایت عملی از مبارزه آزادیخواهانه علیه استبداد، رهبری ارتجاعی را منزوی نموده و جنبش را در مسیر درست  علیه کلیت ارتجاع هدایت نماید. اما رویکردی که از طرف جنبش کارگری مشاهده شد این بود که خیزش موسوم به «جنبش سبز» کلا ارتجاعی است چون رهبری و شعارهایش ارتجاعی است، و یا اینکه این جنبش طبقه متوسط است با خواسته های غیرکارگری و ربطی به کارگران ندارد. به این ترتیب با چنین رویکردی انفعالی عملا طبقه کارگر نظاره گر آن خیزش آزاد‌یخواهانه بود. این رویکرد انفعالی نشان داد جنبش ما فاقد تشخیص لازم از اهمیت و ضرورت مبارزه ضد استبدادی توسط طبقه کارگر است. جنبش ما تشخیص نداد که تحت سیطره استبداد سیاسی، آنهم از نوع جمهوری اسلامی، که غیر از خودی های رژیم،‌ همه مردم و اقشار و خلق ها و زنان و مردان و جوانان در زیر فشارهای سنگین انواع ستم ها قرار دارند و دارای مطالبات اجتماعی برحق و انسانی و دمکراتیک و مشترک می باشند. مطالباتی مانند: حق رای مستقل، حق مستقل انتخاب کردن و انتخاب شدن، آزادی بی قید  شرط بیان، آزادی تشکل، آزادی اعتراض و اعتصاب، حق برخورداری از حقوق مدنی، حق دسترسی به اطلاعات، نفی کامل ستم کشی زنان، برابری کامل زن و مرد،  ممنوعیت مجازات اعدام و مجازات های بدنی و شکنجه و زندانی سیاسی، آزادی انتخاب سبک زندگی، آزادی انتخاب جهتگیری جنسی، حق پرورش آزادانه خلاقیت های فردی، حق آزادی ابراز وجود هنری و ادبی، حق برخورداری از شغل و درآمد و زندگی با کرامت، حق شادی و عشق ورزی و ابراز علاقه و محبت، همه و همه مطالباتی جهان ‌شمول هستند و مستقل از همه تقسیمات و تبعیضات و نابرابری های موجود حق همه انسانها می باشند. رویکرد انفعالی جنبش ما اما اجازه نداد یک شانس موفقیت (چرا که با وجود برخورد  فعال جنبش کارگری هنوز شکست ممکن بود) به خیزش ۸۸ تزریق شود. موفقیتی که حداقل به تضعیف استبداد می انجامید و استبداد تضعیف شده نیز به نفع همه جامعه و به نفع رشد جنبش طبقه کارگر است.

–  همانطور که می دانیم قیام دی ماه ۹۶ مقطع چرخشی کامل در سیر تحولات سیاسی در ایران بود که هر گونه توهم به اصلاح رژیم را بدور ریخت، و برخلاف خیزش ۸۸، از همان ابتدا علیه ارتجاع حاکم و برای بزیر کشیدن کلیت جمهوری اسلامی متولد شد. قیامی که در اعتراض به گرانی و فقر و نداری و توسط اقشار زحمتکش و ستمکش و از اعماق جامعه در ۱۶۰ شهر سربلند کرد و برای ۱۰ روز ایران را بلرزه درآورد. اگر خیزش  ۸۸ با تکیه به رهبری ارتجاعی آغاز شد و بهرحال جای تردید نسبت به حقانیت اش باز بود، قیام دی ماه ۹۶ اما ماهیتا و از ابتدا و تا پایان قیامی در سمت طبقه کارگر بود که علیه استبداد به پا خاسته بود. جنبش کارگری نسبت به این قیام نیز، جدا از برخی اطلاعیه های حمایتی، کلا منفعل بود. جنبش مطالباتی کارگران که پیش و پس از قیام دی ماه با شمار بسیاری از اعتراضات فعال بود، نسبت به قیام و در میان آن ۱۰ روز منفعل بود. علت این انفعال همچون مورد ۸۸ اساسا به عدم تشخیص ضرورت مبارزه ضد استبدادی در جنبش کارگری مربوط است. عدم تشخیصی که اینبار با یک تحول گفتمانی در جنبش کارگری تقویت شد.

بالاتر گفتیم جنبش نوین کارگری ایران از اوایل دهه هشتاد آغاز شد. این دهه ای بود که جنبش کارگری در آن متاثر از اندیشه های چپگرایانه مارکسیستی صریحا علیه نظام سرمایه داری و دارای رویکردهای طبقاتی نسبت به مسائل بود. بر همین اساس در گفتمان های رایج جنبش در آندوره با مفاهیم «مبارزه کارگری» و «مبارزه طبقاتی» و «استقلال طبقاتی» و «فعال کارگری» مواجه ایم که حاصل اش انتشار چند بیانیه مطالباتی مستقل کارگران در چند اول ماه مه آن دوره است. با دهه ۹۰ به این‌ سو بتدریج شاهد تحول در مفاهیم «فعال کارگری» به «فعال صنفی» و «کنشگر صنفی»، و «مطالبات ‌کارگری» به «مطالبات صنفی»، و «مبارزه طبقاتی» و «مبارزه کارگری» به «مبارزه صنفی» و «کنشگری صنفی» هستیم. در دهه هشتاد تاکید بر هویت طبقاتی خصلت نمای جنبش کارگری است و در دهه نود تاکید بر هویت صنفی جای آنرا می گیرد.

در  ادامه این تحول شاهد پیدایش نوعی  مطالبه یا شعار اعتراضی «مبارزات صنفی کارگری را امنیتی نکنید» هستیم. شعاری که بی تردید برای عقب راندن نیروی سرکوب ارتجاع علیه فعالین کارگری و ایجاد سپری برای مبارزات کارگری ابداع شد. اما سلامت انگیزه طرح این شعار از اثرات منفی آن برای جنبش کارگری نمی کاهد. چرا که هر اندازه از کاربرد این گفتمان، که دیگر عمومی شده بود، تاکیدی بر سیاسی نبودن مبارزه کارگری و تاکیدی بر صنفی بودن و طبقاتی نبودن آن است. طوری که حتی هنگامیکه بدرستی و بسیار مسئولانه برای مشارکت طبقه کارگر در انقلاب جاری و قیام ژینا تلاش می شود بازهم به نقش جنبش کارگری به عنوان «جنبش صنفی» و به عنوان یکی از اضلاع سه ضلعی «قیام توده ای، جنبش های صنفی، کمیته-هسته های میدانی» تاکید می شود و مبارزه کارگری همچنان «صنفی» باقی می ماند. بنابراین اگر درک غالب از مبارزه کارگری این شود که «جنبش صنفی» و «کنشگری صنفی» است آنگاه واضح است که حاملین این درک خود را به سیاست و بویژه سیاست رادیکال و انقلابی بی ربط می بینند و شاغلین همه محیط های کاری کوچک و بزرگ مطالبات خود درون «صنفی» و منفک از یکدیگر و جدا از  ستم ها و مصائب و مبارزات موجود در جامعه خواهند دید و دلیل و انگیزه ای برای حضور و دخالت و ایفای نقش در سیاست کلان و مبارزه ضد استبدادی  باقی نخواهد ماند.

اگر هنوز برای کسی این تردید وجود داشت که با خیزش دی ماه ۹۶ ایران وارد دورانی شده که قیام و انقلاب خصلت نمای سیر تحولات آن است،  قیام آبان ۹۸ ورود به این دوران را قطعی و تثبیت نمود. این نیز قیام مردم زحمتکش و ستمکش علیه فقر و فلاکت و ناامنی و بی حرمتی بود و وسیعتر و قدرتمند تر برای بزیر کشیدن استبداد حاکم سر برافراشت. آبان اما تنها ماند و در دریای خون عقب رانده شد. شاید اگر اوضاع طور دیگری بود و جنبش کارگری از توان و آمادگی و تشخیص لازم برخوردار بود و با اعتصابات سیاسی در سطوح منطقه ای و سراسری به دفاع از قیام بر می خواست، ورق بر می گشت و این استبداد بود که به عقب رانده می شد و به سمت سقوط سوق داده می شد.

بهرحال جنبش کارگری آماده نبود و نتوانست به یاری این قیام نیز بشتابد. اما وقوع قیام آبان و عدم آمادگی جنبش هشدار بزرگی بود که می باید این دوران جدید، و وقوع قیام های بیشتر در آینده، و ضرورت آمادگی جنبش کارگری، تشخیص داده می شد و همه اینها به مباحث جنبش وارد می گشت. در عوض شاهد رویکردی هستیم که، اگر چه عمومیت نداشت، اما بیانگر اندیشه سیاسی برخی  از فعالین موثر جنبش بود. رویکردی که قیام آبان ۹۸ را «شورش حاشیه نشین هایی که با سیاست آشنا نیستند و عموما زیر دیپلم و کم سواد هستند» تبیین می کرد و در مقابل آن از جنبش مطالباتی به مثابه «نافرمانی مدنی» که آگاه است و می داند چه می خواهد و چه می کند دفاع می کرد. اینکه انگیزه اتخاذ چنین رویکردی، همچون مورد صنفی گرایی، بی شک صادقانه برای یافتن راهگشایی در این شرایط پیچیده است، باز هم تغییری در این نمی دهد که در تقابل قراردادن خیزش ها و قیام های مردمی با جنبش مطالباتی، و تحقیر خیزش ها و قیام ها از یکسو  و تحبیب جنبش مطالباتی در سوی دیگر، در خدمت تضعیف این دو بستر مبارزاتی و حق طلبانه است که هر دو برای تحقق رویای مشترک برخورداری از یک زندگی انسانی و با کرامت به صحنه آمده اند. همچنین تنزل جنبش مطالباتی کارگران که بخش مهمی از مبارزه طبقاتی گسترده تر آنان است به «نافرمانی مدنی» به تضعیف همین جنبش مطالباتی نیز می انجامد. اطلاق «نافرمانی مدنی» به جنبش مطالباتی کارگران اساسا تلاشی برای محدود نمودن آن در چارچوب نظامی سرمایه داری و مقید به قانونیت آن است. اگر با وجود این محدودیت در نظام های دمکراتیک سرمایه داری هنوز بدرجاتی امکان رشد و پیشرفت جنبش های مطالباتی مقدور است، در نظام های استبدادی سرمایه داری و بویژه نظیر جمهوری اسلامی، قرار دادن «نافرمانی مدنی»  به جای مبارزه رادیکال و انقلابی عملا کارکردی جز مهار و کنترل و فرسوده نمودن و از بین بردن جنبش های مطالباتی نخواهد داشت.

همانطور که می بینیم رویکرد انفعالی جنبش کارگری در برخورد به خیزش ۸۸ و قیام های ۹۶ و ۹۸ گویای این حقیقت است که درک اهمیت و ضرورت مبارزه سیاسی و ضد استبدادی توسط جنبش کارگری تضعیف شده است. علت  و عوامل این مساله کدامند؟

معمولا در پاسخ به این سوال به دو دسته از علل اشاره می شوند که اگر چه در پیدایش و تداوم این ضعف موثرند اما تعیین کننده نیستند. یکی اشاره به عوامل ساختاری در طبقه کارگر است که به ناتوانی و ناامنی در جنبش کارگری منجر شده است. فقر عمومی در طبقه کارگر و این حقیقت که ۹۰ درصد کارگران قرار داد موقت دارند و دایما با نگرانی تمدید قرار داد زندگی می کنند و شیوع شرکت های پیمانکاری و تقسیم شدن کارگران هر محیط کار بین چند پیمانکار و کارفرما و شرایط مزدی و کاری متفاوت مانعی در برابر اتحاد عمل های مشترک بین کارگران هر محیط کاری و در یک رشته معین می شود. به اینها نیز باید فقدان تشکلهای مستقل کارگری در محیط های کار، از قبیل سندیکا ها و اتحادیه ها و شوراهای کارگری، را افزود. در برابر این استدلال می توان گفت که علی رغم وجود این عوامل ساختاری که واقعی هستند و جنبش کارگری را تضعیف می کنند، اما سالانه شاهد صدها و هزاران اعتراض و اعتصاب کارگری هستیم. مساله اینست که همان سطح از آگاهی در طبقه کارگر که این جنبش مطالباتی گسترده را تولید و باز تولید می نماید می تواند آگاهی نسبت به ضرورت مبارزه سیاسی و ضد استبدادی را نیز در خود داشته باشد. اگر عوامل ساختاری مانع شکل گیری آگاهی برای جنبش مطالباتی نیستند، بنابراین حتما مانعی برای شکل گیری آگاهی نسبت به ضرورت مبارزه سیاسی و ضد استبدادی هم نیستند. آگاهی حاصل فعالیت  آگاهانه انسان و نه عوامل ساختاری است. آگاهی، آگاهی است، اگر می توان نوعی از آن را کسب نمود پس می توان نوع دیگری را نیز کسب کرد. مشکل به نظر می آید که فعالینی هستند که با توجیه عوامل ساختاری ضرورت مبارزه سیاسی و ضد استبدادی را کنار زده و آگاهی را به ضرورت مبارزه اقتصادی جاری محدود می سازند. اگر این فعالین متقاعد شوند و چنین محدودیتی در آگاهی را نقد کنند و ضرورت های مبارزه اقتصادی و سیاسی را به مثابه دو جزء لاینفک مبارزه طبقاتی کارگران برسمیت بشناسند نتیجه حتما طور دیگری خواهد بود.

دیگر اینکه بر ضرورت وجود تشکل سیاسی مختص طبقه کارگر و حامل منافع آنی و آتی این طبقه، یعنی حزب سوسیالیستی یا کمونیستی کارگران، به عنوان ابزار مبارزه سیاسی کارگران تاکید می شود که گویا فقدان آن توضیح دهنده فقدان مبارزه سیاسی طبقه کارگر است. این یک حقیقت طبقاتی و سیاسی و تاریخی است که تا هنگامیکه طبقات و تقسیم طبقاتی و مبارزه طبقاتی وجود دارند، طبقه کارگر به حزب خود نیازمند است تا بتواند نیروی خود را حول برنامه رهایی از موقعیت فرودستی و بردگی مزدی در مبارزه علیه احزاب طبقات استثمارگر و ستمگر به میدان آورد. بنابراین حزب و تحزب بسیار مهم و ضروری اند. اما بعضا این مساله مهم با تاکیدی یکجانبه و به شیوه دترمنیسم سیاسی ترسیم می شود طوریکه مبارزه سیاسی طبقه کارگر تنها از طریق حزب انجام پذیر است و با فقدان حزب مستقیما فقدان مبارزه سیاسی طبقه کارگر حاصل می شود. در حالی که می توان اینگونه نگاه کرد که آری حزب مهم و ضروری است، اما در شرایطی از مبارزه طبقاتی که چنین حزبی موجود نیست و ایجاد فوری آن مقدور نیست، دقیقا مانند موقعیت کنونی جنبش ما در دل یک انقلاب جاری، باید برای گشایش مبارزه سیاسی طبقه کارگر همین امروز از طرق دیگر تلاش نمود و در عین حال ضرورت داشتن حزب را نیز مد نظر داشت. یکی از کارکردهای حزب کمک به گسترش تکامل یابنده درک ضرورت مبارزه سیاسی مستقل در بین کارگران است. در شرایط فقدان حزب، فعالین کارگری در هر محیط کاری می توانند همین کار را انجام دهند و درک ضرورت مبارزه سیاسی را بین هم طبقه ای های خود گسترش دهند. این فعالین همانهایی هستند که فی الحال درک ضرورت مبارزه اقتصادی را بین همکاران خود گسترش می دهند لذا می توانند همین را با گسترش درک ضرورت مبارزه سیاسی نیز توام سازند. بنابراین ضعف درک ضرورت مبارزه سیاسی در طبقه کارگر نه ناشی از عوامل ساختاری و یا فقدان حزب، که اساسا به عوامل زیر مربوط می شود که با برخورد انتقادی  فعالین کارگری قابل جبرانند:

اول، بیش و پیش از هر چیز این سلطه استبداد بلامنازع و خونین و طولانی طبقه سرمایه دار است که در دوره سلطنت رضا و محمد رضا پهلوی و جمهوری اسلامی با همه دولت هایش بی وقفه مانع مبارزات مستقل و آزادانه کارگری بوده و این طبقه را از تجربه اندوزی و امکان آموختن در جریان آزمون و خطا و چرخش آزادانه مباحث و تبادل آرا محروم نمود. در متن چنین تجربیاتی است که جنبش های کارگری می آموزند و قوام می یابند و به پراتیک های تکامل یافته روی می آورند. سلطه طولانی و ممتد استبداد طبقه کارگر را از آموزش تجربی محروم نموده است. حقیقتی که ضرورت مبارزه سیاسی و ضد استبدادی توسط کارگران را صد چندان می سازد.

دوم، صنفی گرایی مزمن و بازدارنده حضور طبقه کارگر در سیاست است که بواسطه سلطه استبداد منظما به عنوان حفاظ دفاعی در برابر آن توجیه و تقویت می شود. اگر چه صنفی گرایی نحله غالب در جنبش کارگری ایران نیست اما بدلیل تداوم سلطه استبداد، و از اینرو تقویت موقعیت صنفی گرایی، به مانعی در برابر ورود طبقه کارگر به عرصه سیاست بویژه سیاست رادیکال و انقلابی بدل شده است. مساله اینست که نزد صنفی گرایی همه چیز با «آموزش صنفی» و گسترش آن  به اکثریت کارگران و آمادگی «صنفی» آنان مربوط می شود و پس از آن ممکن است بتوان از سیاست سخن گفت. چیزی که تحت حاکمیت استبدادی سرمایه تقریبا ناممکن است. مساله این نیست که چنین آموزشی بد است و یا لازم نیست، بلکه اینست که آموزش مبارزه اقتصادی و جاری طبقه کارگر باید در ارتباطی جدایی ناپذیر با آموزش مبارزه سیاسی و ضد استبدادی توسط طبقه کارگر انجام گیرد. از نظر صنفی گرایی، کارگر اما نه یک «برده مزدی» که «عضو صنف» است و رفع مشکلاتش به مبارزه صنفی مربوط است و از آنجا که «صنف» حلقه بسته و از نهادهای نظام سرمایه داری و محدود در آن است لذا محکومیت کارگر به صنف و نظام سرمایه داری و بردگی مزدی  ابدی می شود. از اینرو در ادامه و امتداد «مبارزه صنفی» هیچگاه به سیاست و بویژه سیاست رادیکال و انقلابی نخواهیم رسید.

سوم، این نقطه قوت جنبش کارگری ایران است که بطور کلی از چپ سوسیالیست و رادیکال در ایران متاثر است. از طرف چپ رادیکال اما هیچگاه رویکرد درست و کارساز و موثری از رابطه مبارزه اقتصادی و مبارزه سیاسی طبقه کارگر پرداخته نشد و از این نظر چپ رادیکال در رابطه با جنبش کارگری فاقد سنت است. رویکرد چپ رادیکال همیشه در بین یک دوقطبی در نوسان است. آنجا که سیاست رادیکال و انقلابی پیش می گیرد طبقه کارگر غایب است و سیاست بدون طبقه مطرح می شود. آنگاه که می خواهد به طبقه توجه کند و با مبارزه اش عجین شود، سیاست غایب است و طبقه بدون سیاست مطرح می شود. اولی انقلابی‌گری خرده بورژوایی و دومی صنفی گرایی چپ است و هر دو به یکسان طبقه کارگر را از یک ادراک درست و موثر از رابطه اقتصاد و سیاست در مبارزه اش محروم می دارند.

بنابراین استبداد، خود به تنهایی، مهمترین مانع رشد آگاهی طبقاتی ما به درک ضرورت مبارزه سیاسی و ضد استبدادی است. استبداد سرمایه داری برای تحمیل و حفظ و تحکیم موقعیت فقر و فلاکت و بی حقوقی و ناامنی و بی حرمتی طبقه کارگر و تامین نیروی کار ارزان برای طبقه سرمایه دار است. استبداد نه تنها مانع دست یابی طبقه کارگر به مطالبات اقتصادی فوری است، نه تنها عامل تحمیل محیط ستمگرانه  و غیر انسانی زندگی اجتماعی به اعضای خانواده های کارگری و مردم  است، بلکه مانعی در برابر هر گونه تلاش موثری برای انسانی نمودن شرایط اجتماعی است و به این ترتیب سلطه ستمگرانه خود را حفظ و تحکیم نموده و گسترش می دهد.

حال آیا جنبش کارگری ایران قادر است در این انقلاب عظیم علیه استبداد حاکم، و در این بزنگاه خطیر و تعیین کننده تاریخی، بسرعت به درک ضرورت مبارزه کلان سیاسی و ضد استبدادی، و به ایفای نقش طبقاتی و تاریخی خود در حمایت و هدایت این انقلاب بسمت رهایی، آنهم در این شرایط بدون تشکل مستقل محیط کار و بدون برخورداری از حزب مستقل خودش، نایل آید؟ پاسخ مثبت است. چرا که اینجا صحبت از «درک ضرورت» یک امر است و برای کسب آن بیش از هر چیز نیازمند توجه و تمرکز اندیشه به آن، تحلیل انتقادی آن، بررسی جوانب مختلف آن، نقد موانع جلوی آن، به بحث و گفتگو گذاشتن در بین همکاران و همراهان، و رسیدن به تصمیمات عملی و مقدور با اتکا به خرد جمعی است.

در جنبش های کارگری منشا و هسته اولیه و پایه و بنای هر تشکلی در محیط کار، از سندیکا و اتحادیه و شورا تا حزب طبقاتی مستقل، همانا فعالین کارگری محیط کار هستند. بنای هر تشکلی از این فعالین شروع می شود و بر دوش ایشان ایجاد می گردد. در همه محیطهای کار، از کوچک و متوسط و بزرگ، این فعالین همیشه حضور دارند و فی الحال در سطوح مختلف جنبش مطالباتی فعالند. این فعالین می توانند در حلقه های مورد اعتمادی از همراهانشان، در کنار مسایل جنبش مطالباتی جاری، مشخصات سیاسی دوران حاضر، و ضرروت اقدام به مبارزه سیاسی، و اهمیت شرکت در انقلاب جاری، و ایفای نقش طبقه کارگر در جریان سرنگونی جمهوری اسلامی و ساختن آینده در فردای پس از آن را به بحث و گفتگوی فعال بگذارند و برای چه باید کرد خود در این عرصه حیاتی چاره جویی نمایند.

همانطور که بالاتر دیدیم جدایی و فاصله تاکنونی بین دو بستر خیزش ها و قیام های مردمی از یکسو، و جنبش مطالباتی کارگران از سوی دیگر، دو بستر اعتراضی که بدنبال رویای مشترک دست یافتن به یک زندگی به لحاظ اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در شان و منزلت و کرامت انسان هستند، هر دو آنها را تضعیف نموده و منجر به تداوم استبداد شده است. به این جدایی باید پایان داد. امری که با حضور طبقه کارگر در انقلاب جاری و برپایی اعتصابات منطقه ای و سراسری در حمایت از انقلاب مردم تحت ستم علیه استبداد  حاکم امکان پذیر است.

 

*********************************************

 

https://akhbar-rooz.com/?p=186145 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x