نامی آشنا داشت، نامی که زنجیروار به اسطوره های سال های خفقان پهلوی متصل بود، برادر بزرگترش حمید توکلی، سعید آریان همسرو خواهرش سیمین توکلی، از این سه رفیق بسیار خوانده بودم اما دریغا که دانسته هایم از شهین توکلی بنا به آن چه که درکتاب حماسه ی مقاومت* آمده، او اسطوره ی مقاومت بود. و من متعجب از غیبت اش در سازمان، سال ها گذشت تا یاد واره ها یش را در کتاب داد و بی داد خواندم ، ازآن چه که در زندان های مختلف کشیده بود را ، همبند هایش باز گفته بودند. این ها بود دانسته های اندک من از شهین توکلی . روزی که کتاب “از او سخن می گویند*” را رفیق نازنینم ناصر مهاجر برایم فرستاد. دلم می خواست این ” او” را بهتر بشناسم ، هرچند که دیگر خودش نبود سال گذشته به هنگام رفتنش نوشته های همبندی هایش را خواندم اما همچنان پاسخی بر این پرسش که چرا سازمانی را که عزیزترین هایش با عشق بنیان اش نهاده بودند رها کرده بود را، نیافتم. باشناختی که از ناصر مهاجر دارم، باورم براین بود که حتما در سطور این اثر، پاسخی بر نادانسته های من از رفیقی که حسرت دیدارش در ستاد سازمان به دلم مانده بود را بیابم. یک ساعت تمام خیره به تصویر روی جلد چشم در چشم اودوختم و هزلر بار از خود پرسیدم براستی او کیست؟ آیا در من این توان خواهد بود تا به همراه برادرش وحید توکلی و ناصر مهاجر بازشناسمش؟ از خود پرسیدم چرا پرنده ی روی شانه اش سودای پرواز نداشت؟ چه رازی در پس این شانه ها و آن نگاه بود؟ کتاب را یگسره تا سپیده صبح خواندم . نان و چای دست نخورده روی میز بود، تا این که خواب دیدگانم را از نگریستن به تصویر او بازداشت. دگر روز اخبار ناگوار میهن بود و تبادل آنچه که برایم می رسید با یاران. اما نگاه او و لبخندی که جان داشت رهایم نمی کرد، و این کلام برادر زاده اش که :” عمه به آدم ها فقط نگاه نمی کرد، بلکه آن ها را می دید”* تا به امروز مدام با این پرسش کلنجار رفتم آیا کتاب را فقط خوانده بودم ؟ آیا من هم با چشمان آرش، وحید، امین، ناهید، بنفشه. ثریا ، عاطفه، اکبر و……..شهین توکلی را دیده ام ؟ آیا او براستی آنگونه که فران به خاطر می آورد* مغزی سرد و قلبی گرم * داشت* ؟ و یا آن گونه که طوبا می گوید احساس مسئولیت شهین در قبال همبندانش از مرزهای عقیدتی فراتر بود * آیا من پاسخی بر پرسش چهل و اندی ساله ام یافتم ؟ آن چه مسلم بود باید کتاب را دوباره می خواندم. در این ساعات واپسین شب دریافتم. شهین توکلی در تنهایی اش هم تنها نبود حال آن که بسیاری از ما در جمع تنها بودیم. از این رو منش او در طول و عرض نشریات جای نمی گرفت. با دوباره خوانی کتاب از خود پرسیدم آیا آن گونه زندگی کرد که می خواست یا آن گونه زیست که برایش مقرر شده بود .هرچه بود قاطعانه می توان گفت شهین توکلی همواره به آرمان های بنیان گذاران سازمان وفادار ماند و در راه خلق هرآن چه را که در توان داشت ایثار کرد.
یادش گرامی
۱/ اشرف دهقانی حماسه ی مقاومت
۲/ ناصر مهاجر/حمید توکلی از او سخن می گویند
۳/ آرش توکلی عمه و من ص ۱۰۲
۴/ رقیه دانشگری ص ۱۵۶
۵/ یاد مانده ی طوبا ص ۱۶۸
سرگذشت عاشقان رهایی همانند ماه و خورشید پشت ابر دیکتاتورها نمی ماند
همواره آموزگار نسل های آینده است