سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

رهایی و نقد مارکسیستی؛ درحاشیه «مارکسیسم و نقد ادبی» تری ایگلتون – پیام حیدرقزوینی

ایگلتون مارکسیسم را نظریــه ای علمی می داند امــا می گوید که نباید نقد مارکسیستی را به بایگانی های دانشگاهی محدود کرد چراکه هدف یا کار مهم مارکسیسم «دگرگون ساختن» جوامع انسانی است… روایتی که مارکسیسم به دست می دهد داســتان پیکارهای زنان و مردان برای رهانیدن خود از شــکل های معینی از استثمار و ســتم است. هیچ چیز آکادمیکی در باب این پیکارها نیست و فراموش کردن ایــن حقیقت برای ما گران تمام خواهد شــد

مارکس در یکی از نامه هایش به انگلس آثار خود را یــک «کل هنری» می نامد. ایــن توصیف مارکس از آثــارش این پرســش را مطرح می کند کــه او چگونه آثاری در حوزه های نقد اقتصاد سیاســی و فلســفه و جامعه شناســی را یک «کل هنــری» قلمداد می کند. مارکس و انگلس هیچ گاه نظریه زیبا شــناختی کاملی ننوشتند و نوشته های آنها درباره ادبیات و هنر پراکنده و در شکل اشــاره هایی جسته گریخته است. پس آثار مارکس چگونه می تواند یک کل هنری قلمداد شود؟

بخشــی از وصــف مارکس درباره آثارش، به مســئله ســبک ادبی» مربوط اســت به این معنا که مارکس حتــی در تدویــن نظریه های اقتصادی اش به ســبک ادبی و چگونه نوشــتن توجه داشته است. این یکی از وجوه تمایز آثار مارکس اســت که بعدها مورد توجه منتقدان زیــادی قرار گرفــت. برای مثــال پیتر آزبرن درمورد «مانیفســت» به طور ویــژه به این نکته توجه کرده است. «مانیفست» متنی است که در نهایت ایجاز و فقط با چهارده هزار کلمه نوشــته شــده است و به قول آزبرن با داشــتن ویژگی های یــک بیانیه در قالب روایت، «ایماژیســم پرطراوتی» را خلق می کند و انگار آثار تجربه گران ســنگ تاریخی آدمــی را در این یا آن
تصاویر فشــرده» می کند. به اعتبار این ویژگی هاســت که می توان «مانیفســت را به عنوان تلاشی برای خلق شــکلی ادبی در ارتباطات سیاســی متناسب با دوران سیاســت های توده ای در ســطحی بین المللی» مورد توجه قرار داد.

«مانیفســت» به لحاظ دســتاورد ادبی اثری درخشــان اســت و به واســطه ایماژیسم نهفته در آن تجربــه ای را در خواننده بــه وجود می آورد که هــم ارز با تجربه خود تاریخ اســت. قدرتی که در متن «مانیفست» نهفته اســت و آن را به روایتی پرکشش بدل
کرده اســت، از پیونــد تاریخ و قوه تخیل شــکل گرفته اســت. تمــام گونه های ادبــی و روایی موجود در «مانیفست» به واســطه نوعی «مونتاژ» در کنار هم قــرار گرفته اند. آزبــرن، مونتاژ را روال اصلی ســازنده مانیفســت» می داند و این پرســش را پیش می کشد که چه اصلی بر این مونتاژ حاکم اســت؛ اصلی که به کل وحدت می دهد؟ او در پاسخ به این پرسش به سه فرم ادبی که می توانند چنین نقشی را بازی کنند اشاره می کند: فرم بیانیه، فرم حماســی مــدرن و اثر ادبیات جهانی. با ایــن حال به اعتقاد او هیچ یک از این ســه فرم به تنهایی نمی توانند این نقش را به دوش بکشند چراکه «هریک پرتو نوری را بر خصلت های متمایز این متن می افکنند؛ هیچ کدام به تنهایی کافی نیستند، زیرا مانیفست سرانجام ژانر را تعالی می بخشد. یک فردیت محکم و قوی اما مسئله ســاز و بغرنج است که از آن اثری ماندگار می سازد».

جدا از مســئله ســبک ادبــی، بخش دیگــری از موضــوع به آشــنایی و شــناخت مارکــس از ادبیات و هنر و اشــاره های مکرر او به آثــار ادبی و هنری در نوشته هایش مربوط است. دقیق تر اگر بگوییم واقعیت این اســت که مارکس فقط از سر علاقه ای شخصی یا
محض سرگرمی به ادبیات و هنر توجه نکرده بلکه او با آگاهی از اهمیت ادبیات و هنر پیگیرانه به سراغ آثار ادبی و هنری رفته است.

مارکس در جوانی شــعرهایی غنایی نوشته بود و همچنین یــک رمان کمدی ناتمام و قطعه نمایشــی منظوم از او به جا مانده اســت. از او دست نوشــته ای نســبتا مفصــل درباره هنــر و دین هم وجــود دارد و می دانیم که می خواست نشــریه ای ویژه نقد نمایش
راه بیندازد و رساله ای درباره زیبایی شناسی و رساله ای دیگــر درباره یکی از نویســندگان محبوبــش، بالزاک، بنویســد. وظایف مهم تر دیگری کــه او برای خودش تعریــف کرده بــود مانع از تحقق این اهداف شــد اما اینها بخشــی از اهداف و آرزوهای مارکس بودند. تری ایگلتون در «مارکسیســم و نقد ادبــی» می گوید «هنر و ادبیــات جزئــی از هوایی بود کــه مارکس در نقش روشــنفکر آلمانی بســیار فرهیخته در سنت کلاسیک جامعه خود در آن دم می زد» اما این نکته که مارکس و انگلس نظریه زیبایی شــناختی کاملی تدوین نکردند موجب شــده که نقد مارکسیستی نتواند تنها به تکرار صرف گفته های بنیادگذاران مارکسیســم بســنده کند
و چهره های مؤثر دیگری در تدوین نقد مارکسیســتی نقشی مهم داشته اند. تری ایگلتون یکی از این چهره ها است که به نسل منتقدان پسالوکاچ تعلق دارد.

ایگلتون در ایران هم کم وبیش شناخته شــده است و آثاری از او به فارســی منتشــر شده اســت. یکی از آثــار کم حجم اما ارزنده او «مارکسیســم و نقد ادبی» نام دارد که توســط اکبر معصوم بیگی ترجمه شده و اخیرا چاپ ســوم آن در در نشــر گل آذین منتشر شده است. «مارکسیســم و نقد ادبی» محصول سال ۱۹۷۶است. معصوم بیگی در بخشی از یادداشت ابتدایی اش در کتــاب نوشــته که در سراســر دهه ۱۹۷۰ مســئله روش شــناختی مهمی که ایگلتون با آن درگیر بود این بــود که چگونه می توان ادبیات را در شــرایط و زمینه اجتماعی آن اســتوار ساخت بی آنکه ادبیات را به این شرایط و زمینه فروکاســت. در اینجاست که او هرچه بیشتر به ساختارگرایی مارکسیستی لوسین گلدمن روی می آورد.

«مارکسیســم و نقد ادبی» محصول دوره ای خاص اســت و خودایگلتون هــم به این نکته اشــاره کرده است. این کتاب در زمانه ای نوشته شد که تاریخ غرب در حال چرخش بود و «عصری از رادیکالیسم سیاسی در آستانه غرقه شدن در عصری از ارتجاع سیاسی قرار داشت». این کتاب از بستر دوره ای انقلابی در دهه های ۶۰ و ۷۰ میلادی سر برآورد اما اندکی پس از انتشارش و با تغییر وضعیــت در دهه ۸۰ میلادی دیگر «اندکی خوش بینانه» و «بی اندازه امیدوارانه» به نظر می رسید. بــا این حــال ایگلتون در این اثر نســبتا کوتاه شــرحی قابل توجه از نقد مارکسیســتی به دســت داده است. ایگلتون می گوید نقد مارکسیســتی ادبیــات را بر پایه شرایط تاریخی پدیدآورنده آن تحلیل می کند و ازاین رو ارزشمندترین روش برای پرداختن به نقد مارکسیستی وارســی آن از مارکــس و انگلــس به بعد اســت اما کوچکی این کتاب مانع از این بررســی جامع است. در نتیجه او چهار موضوع اصلی از نقد مارکسیســتی را انتخاب کرده و نویســندگان متعددی را ذیل این چهار موضوع بررسی کرده است: «ادبیات و تاریخ»، «شکل و محتوا»، «نویســنده و تعهد» و «پدیدآورده همچون تولیدکننده».

ایگلتون در بررســی جریان هــا و چهره های مرتبط با نقد ادبی مارکسیســتی، می گوید که مارکسیســم را به عنوان یک «موضوع» مدنظر داشته و پیشاپیش آگاه است که این ممکن است به حل شدن نقد مارکسیستی در چارچوب نقدهای آکادمیک منجر شود. خود او در قالب تذکری به یادمان می آورد که نقد مارکسیســتی می توانــد به راحتــی میــان رویکردهــای فرویدی و اسطوره شناختی به ادبیات گرفتار شود و به رویکردی آکادمیــک تقلیل یابد. ازاین روســت که در پیشــگفتار کتاب واقعیتی ساده اما مهم را یادآوری می کند، اینکه مارکسیسم نظریه ای علمی درباره جامعه های انسانی و در عیــن حــال «نظریه ای در باب عمــل تغییر» این جوامع اســت: «غرض از این سخن به طور مشخص تر این اســت که روایتی که مارکسیسم به دست می دهد داســتان پیکارهای زنان و مردان برای رهانیدن خود از شــکل های معینی از استثمار و ســتم است. هیچ چیز آکادمیکی در باب این پیکارها نیست و فراموش کردن ایــن حقیقت برای ما گران تمام خواهد شــد». در این اشــاره ســاده ایگلتون نکته ای مهم نهفته اســت که عــدم درک آن به خصوص در فضــای فکری خود ما به ســوء تفاهم هایی منجر شده اســت. اینکه ایگلتون و بســیاری دیگــری از منتقدان و نظریه پــردازان چپ می گویند که نظریه مارکسیســتی را نباید به رویکردی آکادمیــک تقلیل داد بــه این معنی نیســت که ما با نظریه ای علمی ســروکار نداریم. ایگلتون مارکسیسم را نظریــه ای علمی می داند امــا می گوید که نباید نقد مارکسیستی را به بایگانی های دانشگاهی محدود کرد چراکه هدف یا کار مهم مارکسیسم «دگرگون ساختن» جوامع انسانی است.

در اینجا می توان پرســید که خوانشی مارکسیستی از رمانــی مثل «میــدل مارچ» جــورج الیوت چگونه به این پیــکار و دگرگون کردن جوامع انســانی ارتباط پیدا می کنــد؟ ایگلتــون می گوید این ربــط بی درنگ آشکار نمی شــود. او نقد مارکسیستی را جزئی از بدنه بزرگ تر تحلیــل نظری می داند که هدفش شــناخت ایدئولوژی هاست؛ یعنی شناخت «اندیشه ها، ارزش ها و احســاس هایی که انسا ن ها به مدد آنها جوامع خود را در زمان هــای مختلف تجربه می کننــد. و برخی از این اندیشــه ها، ارزش ها و احساس ها فقط در ادبیات در دســترس ماســت». ایگلتــون با باوری مشــخص مارکسیسم و نقد ادبی» را نوشته و باورش این است که درک ایدئولوژی ها به معنای درک عمیق تر گذشته و اکنون است و چنین درکی به رهایی ما یاری می رساند.

https://akhbar-rooz.com/?p=189295 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mohammad
1 سال قبل

مطلب مفیدی بود، ولی درباره ایگلتون چیزی نوشته نشده بود.ایگلتون کتابهایی دارد که تعدادی از آنها به عربی ترجمه شده اند.او متفکر متحولی است. مثلا یکی از کتابهایش: العقل، والایمان، و الثوره؛ تأملات فی مناظره حول الله (ترجمه اسامه منزلجی، بغداد ۲۰۱۷). جای تأمل دارد. در مقدمه می گوید: دین فقر هولناکی در مسائل انسانی به بار آورده، حکایت دین حکایتی اشمئزاز برانگیز از تعصبی کور است، و فکر خودکامه. از این رو من با بسیاری از منتقدان عقل گرا و انسانگرای دین سرهمدلی دارم . و ادامه می دهد اما بیشتر این منتقدان به آسانی دین را رد می کنند، و از آن کاریکاتوری می سازند که در نهایت ارزش چندانی ندارد. این البته آغاز کتاب است و موضع ایگلتون موضع روشنگرانه زمانه در باره دین است. ولی او ادبیات طرف مقابل را هم خوانده است.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x