در روزهایی که بحث وکالت به شاهزاده رضا پهلوی برای مشروطهخواهان و سلطنت طلبان همانند خواب شتر و خوردن پنبهدانه برایشان دلخوش کنندهست، همزمان حمله به حقخواهی ملتهای تحت ستم با چماق تجزیه طلبی و قومیت خواندن آنها نشان از تمامیتخواهیشان است، آنهم در حالی که هنوز در همان خواب پنبهدانهیشان هستند.
رضا پهلوی که در تمامی ۴٣ سال تبعیدش، تنها شغلش “شاهزادگی ” بوده و از مبارزه نیز تنها دست به دامان امپریالیسم شدن بلد است، لازم است که به تاریخ نه چندان دور خاندان خویش بنگرد که در حالی که حکومت تحت حاکمیت آنها توسط مردم انقلابی به زبالهدان تاریخ سپرده میشد، به اذعان خود رضا پهلوی، پدر دیکتاتورش ۶۲ میلیون دلار از ثروت مردم ایرانی که اکنون او سنگش را به سینه میزند با خود به غارت برد.
حال سوال این است، که آیا تنها تغییر رژیم از رهبری به پادشاهی به اصطلاح مشروطه، دردی از ملتهای تحت ستم در ایران دوا میکند؟!
برای جواب این سوال رجوع خواهیم کرد به چند سند از دوران دیکتاتوری پهلوی.
در فرمانی که سال ١٣١٣ صادر گردید، استخدام معلمان لهجهدار ممنوع اعلام شد، متن این نامه اینگونه است:
“قدغن اکید شود معلمین تُرک و کُرد زبان در مدارس ایالات و ولایات که اهالی آنجا ترک یا کرد زبان هستند تدریس نکنند و اساساً تکلم زبان تُرک و کُرد در ایران هرچه زودتر متروک گردد و اگر فکر اساسی راجع به از بین بردن عقاید مختلفۀ آنها نشود تربیت اولادان آنها در نظام ممکن است یک روزی دست قوی برای اجانب شود زیرا تا امروز جماعت ترک و کرد و آشوری های ساکنین ایران دیده نشده که از روی شرافت نسبت به وطن که آنها را در آغوش خود پرورش داده است خدمت نشان داده باشند.”
یا برای نمونه در زمان محمدرضا پهلوی نیز در حالی که فرقهی دمکرات در آذربایجان به رهبری “جعفر پیشهوری” و کومله ژ.ک در کردستان به رهبری “قاضی محمد” به قدرت رسیده و اقدامات سازندهای مانند تقسیم اراضی برای دهقانان (هرچند محدود)، آزادی نسبی زنان در جامعه، اجازه تدریس و چاپ نشریات به زبان مادری و آزادی بیان در حدود یکسال حکومت انجام شده بود با حمله ارتش شاهنشاهی در سال ١٣٢۵ و قتل و عام در شهرهای تبریز، مهاباد و سقز عمر کوتاهش به پایان رسید و بار دیگر پهلوی سیاست سرکوب و یکسانسازی به قول آنان اتنیکی خود را در مقابل ملیتهای ساکن ایران اعمال کردند.
سرکوب ملتهای ساکن در ایران بعد از آن رخدادها نیز ادامه داشت و محدودیت تحصیل به زبان مادری، محدودیت در پوشیدن لباس بومی، عدم چاپ و تکثیر کتب به زبان مادری، تقویت سیاست پان ایرانیستی از طریق آموزش و پرورش و رسانههای تحت سلطه و رجوع به تمدن چندین هزار ساله شاهنشاهی برای تقویت حس غرور ملی ایرانی تنها بخشی از سیاستهای یکسانسازی این خاندان بوده است.
اینکه بعد از فروپاشی دیکتاتوری پهلوی در ایران، این سیاستها در دیکتاتوری جمهوری اسلامی به گونهی دیگری دنبال شد نیز شکی نیست، اما آنچه که اکنون جای بحث است، این است که رضا پهلوی دم از دموکراسی میزند اما در مقابل، پیش شرط همکاری و ائتلاف را تمامیت ارضی ایران قرار داده است!
خود محور قرار دادن رضا پهلوی برای بیعت و ائتلاف خود مسئلهای جدا و قابل بحث است، اما با فرض بر واقعی بودن این رویای رضا پهلوی، سوالهای دیگری مطرح میشود؟
ما فرض میکنیم که نباید گناه پدر و پدربزرگ را به پای پسر و نوه نوشت و رضا پهلوی شخصی آزادیخواه باشد، اما آیا تعیین کردن شرط تمامیت ارضی با تعریف درست از دموکراسی مغایرت ندارد؟
آیا این شرط و تعیین تکلیف، یادآور سرکوب ملتهای کرد، ترک، بلوچ، عرب، ترکمن و… در ایران نیست؟
آیا مطرح کردن بحث تجزیه ایران و تقسیمبندی سیاسی، ادامه سیاستهای سرکوبگرایانهی دو رژیم دیکتاتور و فاشیست پهلوی و جمهوری اسلامی نیست؟
رضا پهلوی با چه اختیار و قدرتی میتواند شرط برای مردم تعیین کند؟
و پرسشهای بسیار دیگری که همهی ملتهای ساکن ایران جواب آن را میدانند.
زانا سعیدزاده
خبرها، گزارش ها و تصاویر بیشتر را در تلگرام اخبار روز ببیند!
“ما فرض میکنیم که نباید گناه پدر و پدربزرگ را به پای پسر و نوه نوشت و رضا پهلوی شخصی آزادیخواه باشد، اما آیا تعیین کردن شرط تمامیت ارضی با تعریف درست از دموکراسی مغایرت ندارد؟”
جواب : دقیقا
نکته مهم و قابل بحت که ” خط قرمز” آقای رضا پهلوی است.
این نکته به تناقض هم با حقوق بشر ” مورد تایید ایشان” و” حق تعیین سرنوشت خلق ها و ملیت ها” می رسد.
برای حفظ تمامیت ارضی و حق ملیت ها یک حکومت جمهوری فدرال مناسبتر به نظر میرسد.