پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

اعتراضات ژینا؛ کارزار وکالت – م. دانش

 آیا عین ناسپاسی نیست که شما از هزینه ی جریانات چپ و مجاهد و … در برابر حکومت جمهوری اسلامی استفاده ی ابزاری کنید ولی برای فکر و اندیشه ی آنان طلب مرگ؟ از منظر شما فقط کشته ی آنان قابل قبول هست؟ شما دوست دارید به وقت مذاکره با سران دولت ها، سندی از جنایت جمهوری اسلامی با شمارش کشتگان را، نمایش دهید بدون  آشکار کردن هویت فکری آنها! چون با عیان شدن هویت فکری اعدام شده ها به دست جمهوری اسلامی، به ویژه زندانی کشی سال شصت و هفت، گریبان پدر شما در چنگ سوالات متعدد گیر خواهد کرد

 پس از قتل مهسا امینی به دست پلیس گشت ارشاد حکومتی در بیست و پنج شهریور هزار و چهار صد و یک، سپهر سیاسی اجتماعی ایران در حال پوست اندازی تازه ای ست. اعتراضات سراسری به قتل  مهسا از یک سو حکومت را در برابر (بودن یا نبودن) قرار داده، از سوی دیگر آئینه ای گشته برای نمایاندن ضعف های بخش بزرگی از اپوزیسیون.

 به یک معنا اپوزیسیون* عملا  تقسیم بر دو شده است. بخشی از آن مجبور است تیتر کاستی هایِ سوالیِ- درشت نوشته شده ی خود در آئینه ی اعتراضات را، هر روزه ببیند و بخواند و برای یافتن جواب آن­ها تلاش کند. سوالاتی همچون:

– در نبرد با حکومت هیولایی جمهوری اسلامی، نیاز به رهبری هست یا نه؟

-رهبری جنبش، داخل ایران و از میان مبارزین میدانی پا به عرصه ی وجود بگذارد یا در خارج از ایران تشکیل شود؟

-رهبری جنبش جمعی باشد یا فردی؟

-برنامه محور باشد یا فرد محور؟

هر چند پرسش ها بیش از چند موردی ست که شمرده شد. اما با توجه به تشتت افکار و برنامه ها و نگرش های موجود درون این بخش  اپوزیسیون، امکان یافتن پاسخ واحد برای هر یک از پرسش ها در یک زمان نسبتا کم، میسور نیست. ولی آنچه باعث دل گرمی ست، تقلای گسترده ی عناصر فعال این بخش، برای یافتن جواب پرسش هاست.

 این بخش اپوزیسیون علاوه بر تلاش جهت یافتن جواب سوال های بالا، ناچارا باید بخشی از کارهای عقب افتاده ی خود را هم، مرور کند. مثلا:

 انقلاب سال پنجاه و هفت ضرورت داشت؟

رژیم شاه اصلاح پذیر بود؟

روحانیت سوار بر موج انقلاب شد یا از همان ابتدا راهنما و به اصطلاح صاحب انقلاب بود؟

 جریانات سیاسی قدرتمندی مثل: جبهه ی ملی- چریک های فدائی خلق ایران- مجاهدین خلق ایران – حزب توده ایران ووو به عنوان اپوزیسیون حکومت جمهوری اسلامی، چرا نتوانستند در برابر آن دوام بیاورند؟ سوال اساسی دیگر اینکه:

اصلا این بخش اپوزیسیون از گذشته ی خود جمع بندی آسیب شناسی شده، دارد؟

البته بنظر، این بخش اپوزیسیون در برابر علامت سوال های متعدد بالا بی جواب و بدون جمع بندی آسیب شناسانه است. شاید به همین علت احساس نا کارایی می کند. چون غیر از دنبال کردن اتفاقات حادث شده در داخل و حتی خارج از ایران، کار دیگری از دست اش ساخته نیست.

حال نگاهی گذرا به بخشی از اپوزیسیون  که به واسطه ی آقای رضا پهلوی به رژیم قبلی متصل است. این بخش در ظاهر امر کاراتر بنظر می رسد. چون ظاهرا از افتراق نظر درونی کمتری برخوردار است. به همین خاطر، نسبتا چابک و در موقعیت گستراندن ایده ها و جذب کردن نیروهای رها گشته از حکومت اسلامی و حتی از بقیه ی اپوزیسیون قرار گرفته. شاید یکی از دلایل چابکی آن­ها، داشتن جواب روشن (درست یا نادرست) برای سوالات بالاست. از منظر آن­ها:

-اعتراضات نیازمند رهبر است

-رهبر در خارج از کشور باشد

-رهبری – فردی باشد

-موقعیت فردی رهبر معلوم است (آقای رضا پهلوی)

-انقلاب سال پنجاه و هفت نه تنها ضرورت نداشت که یک توطئه و فتنه بود.

 آن­ها برای اثبات صحت ادعای خود به اندازه ی نیاز، نشانه و عدله از جمله: فیلم – عکس – تبلیغات روزنامه ووو از زندگی معمولی و روابطه اجتماعی مردم در رژیم گذشته را، در دست دارند.

داشته های آنان از زندگی قبل انقلاب، دقیقا منطبق شده با خواسته های کثیری از مردم ایران. چرا که بخش بزرگی از مردم در ایران، خواهان زندگی عادی هستند که حکومت جمهوری اسلامی از آنها دریغ کرده است!

 آنان از به گروگان گرفته شدن زندگی معمولی مردم ایران توسط حکومت جمهوری اسلامی، بهانه ای ساخته اند تا نشانه های زندگی عادی در رژیم گذشته را به بهترین شکل ممکن تبلیغ کنند. بی شک در چنین بازاری مشتریان قابل توجهی هم جذب کرده  و می کنند. هر چند تبلیغ زندگی اجتماعی در رژیم قبل از انقلاب، خود به خود نکوهیده نیست اما در پس آن، دو کار ناپسند انجام می دهند. یک- ضعف ها و کاستی های رژیم سابق را رفوکاری و پنهان سازی می کنند. دو- در کردارهای پلشت حکومت جمهوری اسلامی، تمامی  اپوزیسیون حال حاضر حکومت جمهوری اسلامی غیر از خود  را، شریک می نمایانند! بدتر اینکه دامن رژیم شاه را از بر آمدن حکومت هیولایی جمهوری اسلامی پاک می کنند.

هر چند شخصا از همان سال­های اول انقلاب به جرم فروش کتاب و نشریات مارکسیستی و هواخواهی از فدائی ها در جلو دانشگاه تهران، بارها با تیغ و مشت ووو، گردان فالانژهای مستقر در آن مکان مثل – زهرا خانم و عباس و علی و… به توان جسمی خود و انصاف آن توجیه کنندگان منطق اسلامی و قرانی و حکومتی، تن و جان به رنگ سیاهی و کبودی آلوده و بیش از دوازده مرتبه دستگیر و به کمیته های انقلاب دلالت داده شدم. و آخرین آن، میهمان شدن در زندان های اوین و قزلحصار و گوهردشت تا آذر ماه شصت و هفت بود. و علاوه بر همه ی این­ها، خانواده ام بابت فعالیت من هزینه سنگین پرداخت کرد – ولی امروزه کمترین تعلق خاطری به هیچ جریانی ندارم غیر از یک آرزو: بر افتادن حکومت ظلم و ستم جمهوری اسلامی. حتی برای رسیدن به رویای نیستی حکومت جمهوری اسلامی، تلاش ندارم در داوری فردی خود نسبت به جریانات فکری، کمترین تعصبی داشته باشم. ادعای این نیز ندارم که درک دقیق و روشن از حقوق بشر دارم. با این توصیف از خود، به اختصار کردار آقای پهلوی و دوستداران ایشان را مورد پرسش قرار می دهم.   

ابتدا با یک سوال شروع کنم: نزاع کل اپوزیسیون برانداز با حکومت جمهوری اسلامی بر سر چیست؟

جواب از منظر من: حکومت جمهوری اسلامی تمامیت خواه است. خود حق مطلق و غیرخود را بی کمترین بحث، فاقد حقوق اجتماعی تعریف کرده و می کند. به همین یک دلیل از همان ابتدای انقلاب دستور حذف غیرخودی ها را به ارگان های سرکوب خود داد.

جواب مخالفین حکومت جمهوری اسلامی در شکل کلی (اپوزیسیون) در برابر ادعای حکومت از نظر من چنین است:

-هیچ قشری از اقشار اجتماعی دارای حق مطلق نیست بلکه تمامی احاد مردم از حقوق مساوی برخوردار هستند.

از زمانی (تولد حکومت جمهوری اسلامی) که این دو ادعای متضاد در برابر هم قرار گرفت، نزاع و کشمکش آغاز شد.

اگر قسمت اول نزاع «بر افتادن حکومت جور و ستم» مخالفین با حکومت را سلبی بخوانیم، تقریبا اختلافی بین کل اپوزیسیون مشاهده نمی شود. این بخش از ادعا و یا خواسته ی مخالفین، پنجاه درصد کل نظریات آنها را شامل می شود. ولی بعد از بحث سلبی، نوبت به قسمت ایجابی نزاع مخالفین با حکومت می رسد که باعث  انشقاق میان آن­ها شده است.

در این بخش «قسمت ایجابی» یا پنجاه درصد دوم بحث، اختلافات فوران کرده به اوج می رسد. ده ها بلکه چندین ده، طرح و پیشنهاد برای جایگزین شدن بخش سلبی ارائه می شود. دامنه ی بحث چنان گسترده می گردد که تاریخ و خواستگاه گذشته ی هر بخش از مخالفین در میانه ی گفتگوها تاثیرگذار می شود. اینجاست که برای هر تکه از مخالفین، (مردم) معنای تفسیر به رای پیدا کرده و هر یک آن­ها، خواسته های خود را با نام و به نمایندگی مردم وارد صحنه ی بحث می کنند.

بنابراین اولین مشکل بین کل اپوزیسیون با کلمه ی (مردم) شروع می شود. پس بهتر است ابتدا معنای «مردم» را روشن کنیم تا روند بحث سهل تر شود:

مردم- جمعی از شخص ها است که کل یک قومیت یا ملت را شامل می شود. برای نمونه، «ملت ایران» با نام مردم ایران شناخته می شود. ویکی پدیا.

با فهم معنای «مردم»، از آقای پهلوی و هواداران ایشان می پرسم: به نظر شما نماینده ی کل مردم (به معنای واقعی – یعنی نماینده ی تمامی هشتاد و پنج میلیون نفر) ایران چه کسی می تواند باشد؟

ابتدا پاسخ  من- محال است کسی بتواند نماینده ی کل مردم ایران باشد. چون در فرضی محال، کسی که مخالفی  میان مردم نداشته باشد، یافت نمی شود.

سوال بعدی از آقای پهلوی و دوستداران ایشان: فرض کنیم شما رای اکثریت مردم ایران را داشته باشید، با اقلیتی که دوستدار شما نیستند، چه خواهید کرد؟

برای پاسخ گفتن به این سوال اگر به تجربیات چند ده ساله ی حکومت داری ایران رجوع شود، حدودا بیش از دو نظر وجود ندارد. اولی- مربوط به ایده ی محمدرضا شاه است که بعد از تاسیس حزب رستاخیز، فرمود: «هر کس قبول ندارد پاس بگیرد و از مملکت برود». بر من یکی روشن نیست که فرمان ایشان برای اخراج مخالفین از مملکت، سلبیت مخالفین از حق شان برای نامیده شدن به عنوان «مردم ایران» هم بود یا نه؟ اما نظر دوم متعلق به حکومت جمهوری اسلامی ست. بسیار روشن و شفاف حکم به حذف مخالفین داد. البته به غیر از دو نظری که تجربه ی داخلی کشور ایران است، نظر سومی هم در عرصه ی کشورهای پیشرفته تجربه شده و وجود دارد آن اینکه: ابتدا  به حکم پرسش آزاد از نظر همه ی مردم، بطور تقریبی بخش اکثریت آنها معلوم و سپس دولت  توسط همان بخش اکثریت تشکیل می شود. بعد از آن، رابطه ی دولت یا همان «اکثریت» با مخالفین یا همان «اقلیت» بر محور حقوق مساوی اجتماعی ادامه پیدا می کند که شاید در برهه ای از زمان موقعیت آن دو (اکثریت – اقلیت) جا به جا شود. بنابراین، کل مردم، اعم از اقلیت و اکثریت، با حقوق اجتماعی مساوی عضوی از جامعه محسوب می شوند.

باز گردیم به سوال اولی: آقای پهلوی و دوستاران ایشان کدام یک از ایده ها را دنبال می کنند؟ اگر بر نظر پدر گرامی خود اصرار دارند- (هر کسی مرا نمی خواهد از ایران برود) دیگر چه نیاز به رای گیری و نظر خواهی؟ بلکه همان اندازه ی بیعت گرفتن هم لازم نیست. و یا اگر نظر حکومت جمهوری اسلامی را خواهان هستند؛ سوال دیگری باید پرسید: پس چرا سخن از مردم؟ با مراجعه به تاریخ ایران به ویژه رسم دوران قاجار، همان شیوه را پیش ببرند. در آن دوران، قدرت بین شاهان و روحانیت  تقسیم می شده. مردمی هم در کار نبود مگر؛ مشتی رعیت! بنابراین در تقسیم قدرت بین شما و روحانیت، چه جای بحث از رعیت؟ خود دانید و سران حکومت. با هم تامل کنید و یک بار دیگر قدرت را بین خود تقسیم کنید.

اما اگر شق سومی که در کشورهای پیشرفته در جریان دارد را دنبال می کنید، پس چرا ملیت مخالفین خود «شعار – هر کی نگه پهلوی- اجنبیه» را منکر می شوید؟ آیا حکایت شما- حکایت شتر مرغ است؟ وقت پریدن، خود را شتر نامد و زمان بار بردن، ادعای پرنده بودن کند؟

مورد بعدی سوال- اساس مخالفت شما با حکومت جمهوری اسلامی چیست؟ تنها اختلاف شما بر آن است که سهمی در قدرت ندارید؟ اگر چنین هست که باید با تاسف پذیرفت- حکومت جمهوری اسلامی صادقانه تر از شما با مردم ایران رفتار می کند!! چرا که آن­ها روشن گفته و می گویند: اصل و اساس اسلام هست. مردم مشتی گوسفند و ما (خودشان) چوپان آنان «مردم» هستیم. در عوض شما در هر تند پیچی سخن از مردم می رانید، بدون روشن کردن اینکه کدام بخش از مردم را در نظر دارید؟ اگر همه ی مردم مورد نظر شما باشد، حق مرگ خواهی برای بخشی از آنها ندارید. مردم- همه ی افراد جامعه هستند. چه طرفدار یا مخالف شما.

باز هم سوال: اگر برای منافع خود با جمهوری اسلامی درگیر هستید، چرا از هزینه های دیگران سودجویی می کنید؟ چرا در صف مستقل، خواسته ی خود را روشن بیان نمی کنید؟ همین اعتراضات ژینا!

این اعتراضات بر کدام جایگاه تکیه داده است؟ مگر نه اینکه خون کشته های سالیان دراز توسط حکومت جمهوری اسلامی، با کشته شدن ژینا، به هم پیوند خورد و سیل راه افتاد؟ کشته های سالیان دراز از کدام جریانات هستند؟ هزاران هزار کشته ی دهه ی شصت از کدامین تفکرات  تغذیه کرده و هزینه شده اند؟ کدام جریانات بیشترین هزینه را پرداخت کرده اند؟ زیر خاک خاوران و خاوران ها، پیکر چه کسانی خفته است؟ در کردستان چه افرادی در صف جوخه های مرگ ایستادند؟ بلوچستان – ترکمن صحرا ووو؟

مگر نه اینکه مجاهدین خلق بیش از تمامی جریانات دیگر هزینه داده است؟ مگر نه این است که خاوران ها از پیکر جریانات چپ شکل گرفته است؟ پس چرا شعار حذف (مرگ بر سه فاسد- ملا، چپی- مجاهد) آن­ها را می دهید؟ گویا نظر شما بر بستر شعاری شکل گرفته که می گفته: «سرخپوست خوب، سرخپوست مرده است». یعنی مجاهد و چپی و … خوب آنان هستند که اعدام شده اند!!

 ادعا این نیست مجاهدین و چپی ها بخاطر هزینه های زیادی که پرداخته اند، نباید با ترکه ی نقد تعزیر شوند. بلکه اصرار بر آن است کسی حق حذف دیگری را ندارد. هیچ افکار و جریانی دارای حق مصونیت مقدس برای نقد شدن، ندارد. حتی نقد کردن همدیگر عین حُسن است ولی نفی کردن، زیان و خُسران.

 آیا عین ناسپاسی نیست که شما از هزینه ی جریانات چپ و مجاهد و … در برابر حکومت جمهوری اسلامی استفاده ی ابزاری کنید ولی برای فکر و اندیشه ی آنان طلب مرگ؟ از منظر شما فقط کشته ی آنان قابل قبول هست؟ شما دوست دارید به وقت مذاکره با سران دولت ها، سندی از جنایت جمهوری اسلامی با شمارش کشتگان را، نمایش دهید بدون  آشکار کردن هویت فکری آنها! چون با عیان شدن هویت فکری اعدام شده ها به دست جمهوری اسلامی، به ویژه زندانی کشی سال شصت و هفت، گریبان پدر شما در چنگ سوالات متعدد گیر خواهد کرد – اینکه: اگر زندانی کشی زشت و پلشت است، چرا در شبانگاه بیست و نه اسفند سال پنجاه و سه در زندان اوین، جنایت کشتار زندانیان رُخ داد؟ آیا از منظر شما فقط تفاوت قاتل مهم است نه نوع جنایت و چه کس بودن مقتول؟                   

آقای پهلوی هر چند در ابتدای این یادداشت عرض کردم که فهم دقیقی از حقوق بشر ندارم. اما اگر تئوری حقوق بشری تنها تلاش اش بر فرق گذاشتن میان قاتلین باشد، من نه تنها آن (حقوق بشر) را خوب می شناسم بلکه از محمد جواد لاریجانی که سال ها ریاست ورژن حکومت اسلامی آن را عهده دار بود، شناخت کافی دارم. از منظر حقوق بشری جمهوری اسلامی هم، مهم «قاتل» است. اگر قاتل برای خدا کشته باشد، نه تنها کار پلشت انجام نداده که کرداراش عین ثواب هست. باز هم سوال:

 کشتار زندانیان در زمان محمد رضا شاه در تپه های اوین را چه بنامیم؟

آقای پهلوی چرا یاران و دوستداران تان هر کسی را تنها به جرم تائید نکردن شما، مورد دشنام و ناسزا قرار می دهند؟

به عنوان نمونه: هادی خرسندی را با شعار-« مزدور برو گم شو» بدرقه می کنند؟ هر چند من شناخت ویژه ای ازایشان ندارم اما نمی توانم معنای «مزدور» بودن او را درک کنم. یعنی او شغلی دارد و بابت آن مزد می گیرد؟

 مگر نباید چنین باشد؟ هر کسی در برابر کاری، مزدی دریافت می کند. کجای این گونه مراوده ی اجتماعی زشت و قبیح است؟ اما اگر مفهوم شعار دوستداران شما مزد بگیری آقای خرسندی از حکومت جمهوری اسلامی باشد، شما را (چو مرغ پخته ) از این ادعا تبسم بر لب نمی نشاند؟

برخی از دوستداران شما تا چندی پیش با استتار گیسوان شان از قاتق چرب جمهوری اسلامی ارتزاق می کردند و امروزه با افشان کردن کاکل شان، خود خوانده فرمانده میدان نبرد شده و گل بر سر، همه ی جلسات مهم مربوط به مردم ایران را سرپرستی می فرمایند. کسی هم جسارت پرسیدن از حال و گذشته ی آنان را ندارد!! ولی آقای خرسندی..!!

 آقای پهلوی آیا بهتر نبود به جای بیعت گرفتن برای مذاکره و بدون انشقاق افکندن بین مخالفین، مثل آن دیگران اقدام و با سران دول چانه می زدید؟ آنانی که تا از راه رسیدند و سربند وا نکرده، صحنه گردان معرکه شدند و فرمان حمله و بگیر به بند به مردم برای جانبازی دادند و می دهند! آنانی که برای خود صحنه آرایی های تخیلی ترتیب دادند!!

آقای پهلوی همه ی ما باید باور کنیم هیچ فکر و اندیشه ای قابل حذف نیست. چنان چه پدر گرامی شما نتوانست  و جمهوری اسلامی با تمامی شقاوت ها هم نتوانست و شما و دیگران هم نخواهید توانست. چاره ای جز سازگاری با هم نیست. حتی باید وجود افکار پلشت و سیاه حکومت اسلامی خواهان فعلی را در نبود خود این حکومت هم، تحمل کرد و تلاش برای حذف آن انجام نداد.

نکته ی آخر

آقای پهلوی انکار واقعیت، نفی واقعیت نمی کند. شاید بتوان ادعا کرد در بر آمدن حکومت جمهوری اسلامی، سهم پدر شما کمتر از تلاش عناصر اصلی خود حکومت جمهوری اسلامی نبود. بر این ادعا، شما را از ده ها بلکه صدها مورد، رجوع می دهم  تنها به صحبت های آقای داریوش همایون و هوشنگ نهاوندی.

یک­ – آقای داریوش همایون از قول آقای عباس میلانی نقل می کنند: در زمان شروع پادشاهی محمد رضا شاه، تنها دویست مسجد در ایران وجود داشت. بعد از سی و هفت سال سلطنت ایشان، تعداد مساجد رسید به پنجاه و پنج هزار مسجد.

آقای پهلوی- پنجاه و پنج هزار مسجد- یعنی همان تعداد پایگاه تشکیلات رسمی برای آقای خمینی و یاران او. حال با صرف نظر از حمایت کشورهای خارجی از آنها، با اندکی انصاف مقایسه کنید، امکانات دیگر جریانات از جمله: چپ ها – مجاهدین و حتی ملی ها را، در برابر آن همه داشته ها؟

دو- آقای هوشنگ نهاوندی در مصاحبه با آقای شاهرخ مسکوب به عنوان «تاریخ شفاهی» خاطرات شنیدنی و جالبی دارد از جمله حکایت: سفر دکتر ابوالقاسم بنی هاشمی، معاون وقت دانشکده ی پزشکی دانشگاه تهران که در تاریخ چهارم نوامبر با سید محمد حسین بهشتی از وین در یک هواپیما بوده اند. صحبت های آقای نهاوندی تاریخی و شنیدنی ست. «به دلیل طولانی بودن، از نقل آن در اینجا خود داری می کنم. تمامی چهارده نوار مصاحبه در یوتیوب قابل دسترسی ست».

آقای پهلوی برای خواندن تاریخ، فرافکنی کارساز نیست. بهتر است اتفاقات حادث شده عینا مرور شود.

م . دانش

* اپوزیسیون مورد نظر من در این نوشته، مجموعه ی مخالفین حکومت جمهوری اسلامی در خارج از ایران است. از نظر من اپوزیسیون خارج از ایران، عملا تقسیم بر دو شده است. این نوشته، نگاهی هر چند مختصر بر احوال دوستاران آقای پهلوی به عنوان بخشی از آن دارد. در آینده ای نزدیک، تلاش خواهم کرد بخش دیگر اپوزیسیون را با سوالات خود مورد نقد قرار دهم.

https://akhbar-rooz.com/?p=191046 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
جواد
جواد
1 سال قبل

نویسنده این مقاله حتما امروز با زمانی دور که به گفته خودش زندانی سیاسی بوده خیلی فرق کرده و کسی نمیتواند او را بر اساس گذشته محک بزند و بگوید که فردا چگونه خواهد بود. چطور است که نویسنده بر اساس حکومت کسی دیگر (پدر) و در ۴۴ سال پیش می آید و فردای حکومت رضا پهلوی را پیش بینی میکند؟

امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل
پاسخ به  جواد

قرار نیست در روند تحولات کسی براساس ژنش حاکم شود.
با توجه داشت:
مبارزه برای رهایی از هر استبداد است.
این منطق که بگذارید این پسر بیاید او مثل پدرش نیست از آن منطق های کودکانه است
که بعضی ها توان درک آنرا ندارند؛
چون این منطق، ناشی از منطق منجی خواهی است یا منطقی است که ریشه در حالت مجیزگویی است که در نزد بعضی ها وجود دارد

سیمین اصفهانی
سیمین اصفهانی
1 سال قبل

خانم دانش عزیز مثل همیشه پر بار و ارزشمند!
دست و قلمتان درد نکند یار درد آشنا !

ارش
ارش
1 سال قبل

نویسنده مقاله به موارد مهم و درستی اشاره کرده اند بسیار عالی

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x