
همیشه فکر می کردم که یک انسان شناس پزشکی در یک جامعه استبداد زده دینی که انگاره های محافظه کار در آن مستحکم و استوارند، چگونه می تواند مثمر ثمر باشد. نوشتن مقاله و یادداشت و ایراد سخنرانی آزاد به جای خود، درس دادن و ارتباط گرفتن با دانشجویان به خصوص دانشکده های پزشکی، اما، چیز دیگری بود. برای همین وقتی دوستی از من خواست که ۱۵ جلسه درس برای دانشجویان پزشکی آماده کنم تا در واحد اختیاری جامعه شناسی پزشکی ارائه شود، سر از پا نشناختم. دانشجویان پزشکی در ایران عموما یک بعدی بار می آیند. اکثر دروس از بعد Bio-Medical بدن انسان را بازنمایی می کند. یعنی بدن انسان یک ماشین تصور می شود با یک سری متغیرهای کمی و کیفی که می توان آنها را شناخت، دامنه حرکت نرمال این اعداد و ارقام و کیفیات را تعیین کرد و بالا و پایین آن را به عنوان بیماری تعیین کرد. در این رویکرد بدن به ژنتیک، سلول، ساختار اعصاب و عروق و عضلات و استخوانها تقلیل پیدا می کند و پزشک نیز مهندس اعظم این ساختار پیچیده است. پزشک در این رویکرد شباهتی به خالق می برد، اوست که از مکانیسم های این نظام آگاه است و کژکارکردهای آن را می شناسد.
من با خودم فکر کردم که چگونه می توانم این شفیره خودشیفتگی را تا اندازه ای بشکافم و سندرم خدایگونگی را تا حدی تخفیف بدهم. فکر کردم که اولین درسگفتار می تواند درباره بازنمایی نقش پزشک در رمان و داستان باشد. می توانم جراح رمان طاق نصرت [۱] را به آنها معرفی کنم که به عنوان یک فعال سیاسی از دست آلمان نازی گریخته است و در جستجوی جرعه ای آرامش به پاریس پناه آورده، و در آنجا نقش سایه یک جراح معروف را بازی می کند و جراحی های سخت را به جای دستهای لرزان پروفسور مغرور پاریسی به سرانجام می رساند. که ناگاه شکنجه گرش را می بیند که برای طرح توطئه ای به پاریس آمده و اینکه چه می کند و چه تصمیم می گیرد و زندگی را چگونه پی می گیرد. دلم می خواست بچه های کلاس، با پزشک رمان خزه [۲] آشنا کنم. پزشکی که در جبهه مقاومت فرانسه نقشی بی بدیل دارد و با روحیه طنازش موقعیت های سخت را برای صدمه دیدگان قابل تحمل می کند. یا پزشکی را معرفی کنم که در داستان بلند سرنوشت یک انسان [۳] در شب تیره اردوگاه به کمک قهرمان داستان می آید و کتف دررفته اش را با مهارتی مثال زدنی جا می اندازد. یا از دندانپزشک انقلابی ساعت شوم [۴] بگویم که در کار تیز کردن سلاح برای از میان برداشتن دیکتاتور خونریز است و…..با این همه آمادگی ها و نوشتن ها، آن ماجرای درس دادن به جایی نرسید. از آن قولهایی بود که پس از انتخابات به فراموشی سپرده می شوند و می روند تا چهارسال دیگرش.
اما امروز که به ایران نگاه می کنم، به نظرم بیش از آنکه بازنمایی نقش پزشک را در رمانها بازبگویم باید بر نقش واقعی برخی پزشکان در هنگامه کرونا و بعد انقلاب ژینا تاکید کنم. احساس می کنم که دیگر لزومی ندارد برای درک پیچیدگی های نقش یک پزشک به رمان و داستان پناه برد؛ برای پاره کردن شفیره خودشیفتگی از فیلم و روایت کمک گرفت…می توان داستان زندگی پزشکانی را بازگفت که می دانستند سلاحشان ناکافی است، می دانستند حکومتشان هیچ قدمی در حمایت و حتی تامین واکسن برای آنها برنمی دارد؛ می دانستند که مواجهه با یک ویروس آخرزمانی مرگ مفاجات را در پی دارد؛ اما شجاعانه پا پس نکشیدند و در کنار پرستار و دیگر کادرهای درمانی به میان هاویه جستند. به پزشکانی فکر می کنم که بر زخمهای زخمیان مرهم می گذاشتند و مصدومان را از چشم سرکوبگران پنهان می کردند؛ به آنها که کیف جراحی شان را به دوش می کشیدند و شبهای تیره را می شکافتند تا در گوشه ای از این شهر به بالین زخمی بشتابند؛ از پزشکانی می گویم که در هنگام بیرون آوردن ساچمه از چشمهای صدمه دیده دختران و پسران نوجوان زمزمه ای آرام و مهربان داشتند و امید بهبودی و مژده پیروزی می دادند. از دکتر آیدا رستمی می گویم که روزی در داستانی جاودانه خواهد شد…
این روزها پیکر به استخوان نشسته دکتر فرهاد میثمی از پیش چشمم دور نمی شود؛ فقط ۵ ماه به آزادی اش باقی است، اما اینگونه “اعلام گرسنگی به زندان کرده است” [۵] او بدن را می شناسد. سلول و عضله و استخوان و متابولیسم را از بحر است، او می داند که گرسنگی تا این حد چه آسیبهایی که به بدن وارد نمی کند، اما می داند که تنها سلاح او برای مبارزه با ظلم و جور همین بدن است. او پزشکی است که درمان جامعه برایش از رسیدگی به بدنش مهمتر است. او می داند که برای گذشتن از این وضعیت غیرانسانی باید پزشک جامعه اش باشد، دردهای آنها بازبشناسد و آن را بازنمایی کند و او تنها بدنش را دارد و آن را به میان گذاشته است…
این روزهای با خودم فکر می کنم که اگر روزی توانستم برای دانشجویان پزشکی از نقش پزشک بگویم، رمان و فیلم و داستان را رها کنم، و روایت رفتگانی باشم که عاشق ترین زندگان بودند. به جای پزشکان در مقاومت فرانسه و آمریکای لاتین برایشان از دختر جوان گرگانی بگویم که مرهم و شفای زخمیان اکباتانگراد بود، از مرد جوانی بگویم که به قیمت از دست دادن آینده اش، زخمیان را از اتاقی به اتاقی دیگر می برد تا چکمه پوشان ردپای آنها را بو نکشند، به جای داستان آن چریک آرژانتینی از مردان جوان تهرانی بگویم که برای مداوای زخمیان به کوههای کردستان رفتند و با شکنجه و درد و تازیانه مواجه شدند و از پزشکی بگویم که برای رهایی از جور ستمگران بدنش را به قربانگاه آورده بود…از دکتر فرهاد میثمی برایشان بگویم که روایت امید بود در سیاهترین شبها در تیره ترین سرداب ها…آری بامداد شاعر به درستی گفته بود:
وقتی که بیامید و پریشان
گفتی:
ــ مُردهست باد!
بر تیزههای کوه
با پیکرِ کشیدهبهخونش
آنان که سهمِ هواشان را
با دوستاقبان معاوضه کردند
در دخمههای تسمه و زرداب،
گفتند در جواب تو، با کبرِ دردِشان:
ــ زنده است باد!
تازَنده است باد!
توفانِ آخرین را
در کارگاهِ فکرتِ رعدْاندیش
ترسیم میکند،
کبرِ کثیفِ کوهِ غلط را
بر خاک افکنیدن
تعلیم میکند
[۱] رمان طاق نصرت اثر اریش ماریا رمارک
[۲]رمان خزه نوشته هانری لوپرویه
[۳] نول سرنوشت یا سرگذشت یک انسان اثر میخاییل شولوخف
[۴] رمان ساعت شوم اثر گابریل گارسیا مارکز
[۵] شعر فرخی یزدی در اشاره به اعتصاب غذای زندانیان
صد مرد چو شیر عهد و پیمان کردند
اعلام گرسنگی به زندان کردند
شیران گرسنه از پی حفظ مقام
با شور و شعف ترک سر و جان کردند
سلام،
خواسته های فرهاد میثمی، خواسته های ما ست!
۱- با امضای خود در وبگاه زیر می توانید از درخواست های فرهاد میثمی و جان او دفاع کنید. در این دادخواست از فرهاد میثمی تقاضا شده است که به اعتصاب غذای خود پایان دهد.
آدرس دادخواست:
https://www.change.org/farhad-meisami
فرهاد میثمی از ۱۰ مهر تا الان (چهار ماه) اعتصاب غذا کرده است و فقط یک لیوان دوغ و چند حبه قند در روز می خورد. جان او به شدت در خطر است.
دادخواست را لطفا امضا کنید و به دیگران نیز اطلاع رسانی نمایید.
۲- وبگاهی هم درست شده است که افراد می توانند نظر خود را درباره اعتصاب غذای او و خود این کارزار بنویسند:
https://karzarha.wordpress.com/mesami/
محسن صیرفی
آفرین بر جناب دکتر دانشور عزیزودوست گرانقدرم بااین متن شیوا و سوزناک ،قابل تعمق
خواست فرهاد میثمی خواست همه ما ست.