یک اشارهی کوتاه در بارهی این شعر:
در روزهای پس از درگیری در “سیاهکَل”، در شهرِ آمُل بارانهایی میبارید که گِلآلود و تیره بودند. چنانچیزی عجیب مینمود. از برخی از آدمها میشنیدم که میگفتند: «گِلآلودبودنِ باران به دلیلِ درگیریِ در “سیاهکَل” است ». البتّه میانِ آن “بارانِ گِلآلودِ” آمل و “درگیری در سیاهکَل” نمیبایست حتماً رابطهای میبود، و آن شایعه، بیشتر نمایانگرِ گرایشِ سیاسیِ ضدّ حکومتی در میانِ آن مَردُم و نشانهی تمایلِ آنان به دامنهداربودنِ نبردِ “سیاهکَل” و همسوییِ آنان با مبارزانِ “سیاهکَل” بود.
هرچه بود، آن شایعه انگیزهای شده بود برای نوشتنِ این شعر در آن روزها. در روزهای پایانیِ سالِ ۱۳۴۹. این شعر، کلامِ یک جوانِ ۲۰ساله بود در ستایشِ آمیخته با حسرت از نبردِ “سیاهکَل”، نبردی که هرچه بود و هر نامی داشت، برای آن جوان یک رویدادِ مهم، هُشداردهنده، و افشاءگرانه بود؛ نبردی که همچنان هنوز برای این پا/به/سن/نهادهی امروز هم ستایشبرانگیز است، نبردی که چه در آن زمان در نگاهِ آن جوان و چه در این روزگار در نگاهِ کمسوشدهی این پا/به/سال/نهاده، یکی از اشکالِ مَدَنیِ مبارزهی اجتماعی/سیاسی بود و هست؛ گیرم که امروزه برخی از فداییان – که اکنون، به زعمِ خود، هوادارِ “جنببشِ مَدَنی” شدهاند – “سیاهکَل” را دیگر در شمارِ “جنبشِ مَدَنی” نمیآورند.
این شعر را بعدها در کتابِ شعرم با نامِ “درختی از زاغ، کبوتر، بُلبُل، تیکا، جُغد، واشه …” (چاپِ ۱۳۹۱) در بخشِ «دفترِ ششم: در برابرِ پنجاهسالهگی» چاپ کردم. و حالا هم آن را با یک تغییرِ بسیار اندک و به یادِ “سیاهکَل” باز/نَشر میکنم. و این بار، در برابرِ ۷۳سالهگی!
۱۹ بهمن ۱۴۰۱.
(ـ)
(ـ)
” خروشِ موجها “
ـــــــــــــــ
بیگمان
پشتِ این کوه، خبرهای سفیدی میجنبید.
بادها را دیدی؟
که چهگونه ابرِ پُرحاصل را تارانْد؟
و چهگونه ابری بیحاصل را بارانْد؟
ابری پا/در/گِل را؟
(ـ)
خبر از فاجعه میپیچد در دایرهی تیرهی آب:
ابرها
خبر از فاجعه میبارند در دلهای نازکِ هر چشمه،
چشمهها
خبر از فاجعه میجوشند در دلهای نازکِ هر رُود،
رُودها
خبر از فاجعه میریزند در دلهای نازکِ هر دشت،
دشتها
خبر از فاجعه میکارند در دلهای نازکِ هر سبز.
.
خبر از فاجعه میپیچد در دایرهی تیرهی آب.
هم از اینروست خروشِ امواجِ این دریا
هم از اینروست که امواج، چنین خود را بر ساحل میکوبانند.
(ـ)
من یقین دارم:
رنجِ امواج، به/ْتنگ/ْآمدن از دریا نیست
این بهْ/تنگْ/آمدن از مرگِ نَهَنگانِ مسموم است.
من به این تلخ، یقین دارم
من که چون قطرهای بر گِرداگِردِ این دریا چرخیدم،
وَز تماشای اجسادِ امواجِ بهْ/جانْ/آمده در مَسلَخِ ساحلها
از دو دریای پریشانام امواجِ بهْ/تنگْ/آمده را دیدم
که چهگونه سر بر ساحلِ من میکوبند.
ــــــــــــــ
محمّدرضا مهجوریان، ۱۳۴۹