جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

از انقلاب آزادی تا انقلاب گرسنگان، مکتوبی برای همه نیروهای اپوزیسیون – قربان عباسی

مسئله سیاسی اکنون ایران وحدت ملی است که جز به تاسیس دولت مدرن ملی شکل نخواهد گرفت. دولت ملی بدان معنا نیست که همگان دست به دست هم دهند و نظریه گروهی را بر صدر بنشانند. برآمده از انتخابات دموکراتیک و دخالت عامه هم نیست که می توانند با دخالت عوضی درسیاست زمینه را برای تکرار فاجعه ای ازنوع رفراندوم جمهوری اسلامی آری یا نه رقم بزنند. دولت ملی برآمده از مفصل بندی گفتمانی همه گروه ها، احزاب، جریان های سیاسی، پوزیسیون و اپوزیسیون با هر ذوق و سلیقه و گرایشی است…

وزارت کار ایران در گزارش سالانه خود که در یازدهم دی ماه تحت عنوان پایش فقر منتشر نمود اعلام کرد که یک سوم جمعیت ایران یعنی قریب به بیست و پنج میلیون نفر به زیر خط فقر مطلق سقوط کرده اند. اعداد و ارقام مذکور برای کسانی که حتی با بدیهیات علم اقتصاد آشنا هستند اعدادی شوک آور، تکان دهنده و در عین حال بسیار ترسناک هستند. اما ترسناک تر از همه افزودن کلمه مطلق بر خط فقر است.

خط فقر مطلق ( Extreme poverty) وضعیتی است که در آن افراد از منابع ضروری برای ادامه زندگی به‌کلی محروم هستند و در تداوم زندگی دچار مشکل می‌شوند. آنان از تأمین نیازهای اساسی از قبیل خوراک، پوشاک و سرپناه ناتوانند. خط فقر مطلق یعنی اینکه یک سوم جمعیت ایران قادر به تهیه یک وعده غذایی در روز نیستند. کمترین عواقب آن سوء تغذیه، آشفتگی روحی و روانی، احساس ناکامی شدید، ناامیدی  و از دست دادن حس اعتماد به نفس و ده ها پیامد جسمی و روحی است. چنین فردی جسماً و روحاً فروپاشیده است. چنین افرادی با احساس شرم و خجالت، احساس حقارت و خشم و کینه توامان دست به گریبان هستند. سیلونه رمان نویس ایتالیایی در رمان فونتامارا اشاره می کند که به خاطر فقر شدید و احساس تبعیض و حقارت از یک سو و ناتوانی برای تغییر واقعیات روزمره ازسوی دیگر بیشتر مردم را بدانجا رسانده بود که از خداوند آرزوی زلزله و فوران آتشفشان و بیماری مرگبار کشنده بکنند که شاید همه چیز کن فیکون شود و یک شروع برابر برای همگان فراهم شود.

فقر احتضار فضیلت است. در جامعه ای که فقر حکمفرماست صحبت از اخلاق و فضیلت و رعایت فضایل و قانون مندی و حس انضباط امری یاوه است. بر جامعه ای که از فرط فقر دچار سوء تغذیه است صحبت از فلسفه، ادبیات، فرهنگ و کتاب و کتابخوانی بدتر از توهین است. لذا چنین جامعه ای غنای روحی و معنوی خود را ازدست می دهد. در واقع با جامعه و انسان هایی مواجه می شویم که از اندیشیدن، اخلاق، فضیلت و غنای شخصیتی محروم شده اند. روابط شان با دیگران گسسته است و احساس انزوا، طرد شدگی و تحقیر و شکست شبانه روز روح و روان شان را آزار می دهد. این بار روان رنجوری و روان نژندی و اختلالات روحی و روانی روی هم انباشت می شوند. نتیجه این فقر این است که شما نه با بیست و پنج میلیون انسان بلکه با بیست و پنج میلیون بمب سیار و آماده ویرانی روبرو هستید. احساس شرم و تحقیر و طرد شدگی می تواند به صورت انتقام، کینه کشی و قتل و خشونت خود را نشان دهد.

اگر روند به همین طریق پیش برود نه تنها برتعداد فقرای جامعه افزوده خواهد شد بلکه اراده معطوف به ویرانگری، تخریب، خشونت، انهدام همه نهادها و ساختارها خاصه نهادها و ساختارهایی که بازنمایی کننده قدرت و ثروت و منزلت هستند به زودی از راه خواهد رسید.

اگر حاکمیت به واسطه گرفتارشدن در چنبره ایدئولوژی و موعودگرایی و مسیانیسم قادر به تصمیم گیری عقلانی نیست لااقل اپوزیسیون باید با تمام قدرت به خاطر سرنوشت جمعی ملت ایران هم شده دست به اتحاد و کنش تهاجمی بزند. فردا دیر است. آیا این انذارها و اخطارها را کسی می شنود؟ آیا گوش شنوایی هست؟ حاکمیت نمی شنود شما ای اپوزیسیون شما چرا کر و کور شده اید؟ آیا بعد چندماه از این انقلاب اجتماعی قادر به ائتلاف حول چند نکته مشترک نیستید؟

مگر همه اتفاق نظر ندارند که ایران فردا سکولار خواهد بود و دموکراتیک.

مگر همه اتفاق نظر ندارید که قانون اساسی ایران مبتنی بر مفاد و قاعده و قوانین حقوق بشری خواهد بود؟

مگر همه اتفاق نظر ندارید که در فردای ایران همه گروه ها و گرایش ها و سلایق سیاسی اعم از چپ و راست واجد ارگان و تریبون خواهند بود و می توانند خود را درمعرض انتخاب ملت قرار دهند؟

مگر همه اتفاق نظر ندارند که درفردای ایران دموکراسی کامل در ابعاد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محقق خواهد شد؟

مگر همه اتفاق نظر ندارید که شکل حکومت اعم از تک ساخت یا فدرال و متکثر، جمهوری یا سلطنتی مشروطه، باید برآیند خواست و رضایت همگانی و عموم مردم باشد و مردم با انتخابات آزاد پارلمانی اراده جمعی خود را متجلی خواهند کرد؟

مگر همه اتفاق نظر ندارند که در فردای ایران زنان همدوش و همپای مردان ایران فارغ از هرگونه تبعیض جنسیتی در جامعه و قدرت سیاسی مشارکت خواهند داشت؟

مگر همه اتفاق نظر ندارند که در فردای ایران تمام اقلیت های دینی و جنسی فارغ از هرگونه تحقیر و تبعیض سبک زندگی خود را خواهند داشت؟

مگر همه اتفاق نظر ندارند که درفردای ایران احزاب به عنوان ستون فقرات دموکراسی، اپوزیسیون به عنوان روح دموکراسی و مطبوعات و رسانه ها به عنوان کتاب مقدس دموکراسی از حق فعالیت آزاد و کنشگری سیاسی برخوردار خواهند بود؟

مگر همه اتفاق نظر ندارند که در فردای ایران هیچ جریانی و هیچ حزب و گرایشی حق تحمیل خود به مردم را نخواهد داشت؟

مگر همه اتفاق نظر ندارند که در فردای انقلاب انتخابات آزاد و منصفانه و عادلانه با حضور همه گرایش های سیاسی فارغ ازهرگونه سرکوب و طرد و حذف در سپهر عمومی جامعه فعالیت خواهند داشت؟

مگر همه اتفاق نظر ندارند که ایران دموکراتیک و سکولار بوده و هیچ جریانی حق ندارد دم از تجزیه این کشور بزند و یا در راستای تحقق آن عمل کند؟

آیا جمع آوردن فعالان مشهور جنبش زنان، جنبش کارگران، جنبش حقوق بشر و صلح و فعالان محیط زیست دور یک میز اینقدر دشوار و صعب است؟

آیا جمع آوردن ده اقتصاددان خبره و ده حقوقدان و ده جامعه شناس و عالم سیاسی برای نوشتن متن یک پیمان و میثاق جمعی اینقدر دشوار است؟

آیا آگاهی دادن به مردم و تبیین و تشریح چشم اندازهای مثبت پسا انقلابی و ترغیب و تشویق مردم و الهام بخشی به توده ها با حضور متخصصان خبره اینقدر دشوار است؟

چه باید کرد؟

 ما باید در این مبارزه سخت و سنگین حیات مبارزان انقلابی را نه حتی در وضعیت کنونی بلکه از سده ها پیش در تیررس توجه خود قرار دهیم. باید در مسیری قرار گیریم که ما را درمرتبت و موقعیتی به مراتب بهتر از آنچه که درآن گرفتار شده ایم قرار دهد. برای این مبارزه ماکیاولی، گرامشی و دیگر متخصصان علوم سیاسی با نیرویی مبهوت کننده ما را تحت تاثیر قرار داده اند. باید باردیگر در تاملات همه آنهایی که سرنوشتی تباه و تیره چون سرنوشت ما را پشت سر نهاده اند غرق شویم.

با تبعیت از تاملات ماکیاولی باید سامانه کاملاً مشخصی را با مختصات خاص ایران برپا بداریم. باید آن چه را متفاوت از این است فراهم سازیم و برای این هدف سه مرحله تاملات را از سربگیریم. پای به راهی بکر باید بگذاریم راهی که ما را نه به انحطاط و کژی بلکه به دیالکتیک راستین رسوم و قوانین، قوانین و نهادها سوق دهد تا همه درخدمت انسانی باشند که در سیمای او زخم و جراحت های زمان و تاریخ هنوزم با کراهتی جانگزا خود را نمود می دهد. باید بر قوانین و اصولی متشبث بشویم که عام باشند امر عام و عینی و نه امر خیالی چاره ساز گذار ما ازاین مغاک است. مونتسکیو هنوز پیامش با ما است: «من اصولم را نه ازپیش داوری هایم بلکه ازطبیعت چیزها اخذ کرده ام»

تفکر نظری ما باید نهایت دقت و نازک بینی را انعکاس دهد.تفکر نظری ما باید نامتناقض، نظام مند و در عین حال ناتمام پیش نهاده شود لکن با یک نقطه مرکزی ای که هرچیزی بدان گره بخورد. در سیاست مدرن آن چه اهمیت دارد انتزاعات نیست بلکه امر انضمامی است و مسئله سیاسی کاربست انضمامی صورتبندی وحدت ملی از طریق دولتی ملی است. این پروبلماتیک سیاسی جز از طریق مهیاسازی نوعی نظم و آرایش امکان پذیر نیست. سیاست مدرن چه بخواهیم و چه نخواهیم غلبه امر عام برامر تکین است. نادیده گرفتن این مسائل به ظاهرساده اما سخت دیرفهم تن به مخاطره از کف دادن چیزی است که درماکیاولی گرانبهاترین است. سامانه دولت مدرن که وحدت ملی را رقم بزند متشکل از یک قطعه نظری نیست بلکه قطعات نظری متفاوت اما متمرکز برهمین گرهگاه اصلی است.

ضروری است دراین مقطع بسیار حساس برتعینی تازه پرتو افکنیم. تعینی که تا به حال به طرز مرموزانه و ترس برانگیزانه نادیده گرفته شده است. و آن کاربست سیاسی نظریه هایی است که در باب فرم و محتوای دولت مدرن ارائه می دهیم. عناصر نظری ما به علت مغفول گذاشتن مسئله سیاسی انضمامی یعنی تاسیس دولتی مدرن که وحدت ملی را رقم بزند خود را درگیر امر خاص نموده است. امور خاصی که به خاطر این ضعف هرگز نتوانسته است خود را با سامانه کلی و دغدغه عام ایران زمین گره بزند.

مسئله سیاسی اکنون ایران وحدت ملی است که جز به تاسیس دولت مدرن ملی شکل نخواهد گرفت. دولت ملی بدان معنا نیست که همگان دست به دست هم دهند و نظریه گروهی را بر صدر بنشانند. برآمده از انتخابات دموکراتیک و دخالت عامه هم نیست که می توانند با دخالت عوضی درسیاست زمینه را برای تکرار فاجعه ای ازنوع رفراندوم جمهوری اسلامی آری یا نه رقم بزنند. دولت ملی برآمده از مفصل بندی گفتمانی همه گروه ها، احزاب، جریان های سیاسی، پوزیسیون و اپوزیسیون با هر ذوق و سلیقه و گرایشی است. باید درشکل و محتوای خود بازتاب دهنده دغدغه ها و منافع و خواست همه طرفین باشد. انکار یک جریان، یک گروه، یک حزب با هر ذوق و سلیقه و پیشینه ای که باشد سرآغاز تکرار مصیبتی است که قریب به چهاردهه اشک برچشم همه ما نشانده است.

تاسیس دولت مدرن درایران باید خود را ورای ملامت گذشته، ورای نکوهش تاریخ دیگران و سرزنش اشتباهات دیگران و تنها براساس موازنه نیروها و آرایش جدید نیروهای بالفعل درصحنه رقم بزند. به تعبیر ماکیاولی این یک سرآغاز و یک خاستگاه جدید است. زمان روییدن و رویاندن نهالی تازه که طوفان دهشتناک تجاربی از آن نوع تجربه ای که پشت سر نهاده ایم بر آن کارساز نباشد. آزموده راآزمودن خطاست. گذشته را باید کنار نهاد. شوربختی ما، این خاک، تاریخ مکدر ما مجال رشد ریشه گذشته را از ما ستانده است و ای بسا فقدان ویرتویی که ماکیاولی این همه ما را بدان فرا می خواند.

التوسر در تفسیر خود ماکیاولی را نخستین نظریه پرداز اتصال یا اولین متفکری می داند که آگاهانه و به شیوه ای مصرانه درقالب اتصال فکر می کند درقالب مفهومی از نمونه موردی تصادفی و تکینه.

این جملات دارای مفهومی گنگ هستند اندیشیدن درقالب اتصال به چه معناست؟بگذار چنین تعریف کنیم:»اتصال بیش از همه چیز به معنای مدنظرقراردادن جملگی تعینات،جمیع شرایط انضمامی موجود،ایجادیک فهرست با جزئیات مفصل و مقایسه آنهاست.

 درکنونیت ایران ما درنتیجه شقاق و فلاکت مفرط این همه چنددستگی نظریه اتصال باید همچون راه حلی همیشگی و درعین حال بکر در دستورکار همه قرار گیرد.فائق نیامدن براین شقاق ها،دورزدن آنها،مغفول گذاشتن این واقعیت امرسیاسی چندان همخوانی ای با سیاست و امرسیاسی ندارد.و کماکان باید درحسرت تجلی و تحقق وحدت ملی بمانیم و بسوزیم. ودر یادآوری آن از فضیلت ملت های متمدنی یادبکنیم که یادگرفته اند زندگی کنند وبگذارند دیگران نیز زندگی کنند.هدف تاریخی و وظیفه عملی ما فراهم آوردن این نظام های فکری متناقض زیر یک سامانه بزرگ است و نه مطرود کردن آنها.و تکرار تاریخی که جز به لعن ازآن سخن نمی گوییم. توسعه ناموزون تنها یکی از نام های این لعن تاریخی است.

عناصر اتصال همه آن نیروهای واقعی یا بالقوه درمبارزه برای هدف سیاسی تعیین شده هستند. همه آن نیروهای ایجابی که درحال حاضر باید درجهت رسیدن به هدف سیاسی وحدت ملی به صف شوند. گذشته با تمام نتایج محسوس اش ما را وا می دارد که تغییر مسیر بدهیم زیرا ما مجبور به تغییر فضا هستیم. فضای اتصال کنونی در همان بافتارخود متشکل است از نیروهای متعارض و درهم ریخته. هریک جایگاه خاص خود را دارند. نادیده انگاشتن جایگاه یکی به معنای خالی گذاشتن آن است اما در عرصه و فضای سیاست جای خالی همواره پر می شود و بلافاصله گروهی دیگر درآن مستقر خواهد شد. جایگاه خالی آینده برای استقرار و پرشدن متضمن حضور همه نیروهاست هیچ گروهی درچنین بافتاری پیچیده قادر به اشغال همه آن نیست. کار این نیروها نباید معطوف به حذف دیگران بلکه باید معطوف به اتحاد نیروهای متحدشان باشد تا به نیرویی اصلی بدل گردند و به حساب آیند. به پیروی از دکارت که  پیرو ارشمیدس بود و اعلام داشت تنها به یک نقطه ثابت نیازدارد تا سیاره زمین را بچرخاند ما نیز به یک نقطه ثابت در سیاست ایران نیازمندیم تا همه ما را گرد خود فرا بخواند. دولت ملی مدرن که وحدت ملی را به رسالت سنگین خود بدل کند. در غیر این صورت باید مهیای شنا در رودخانه آخرون باشیم. جهانی جهنمی که همه سوختگان درآن گرد آمده اند. اما این را نیز اضافه کنیم که سیاست نقطه ثابت ندارد تنها قسمی فضاست لکن سیاست جایگاهی دارد و پایه ای که بر آن ایستاده است.ایران زمین با همین جغرافیای پریشان اش تنها جایگاهی است که سیاست مدرن باید درآن تحقق یابد.دولت مدرن با سیاست وحدت ملی و ابزارهای کاربست آن.

این تز مستلزم روشنگری بیشتری است. شقاق ما دراین سرزمین بیش ازهر چیز ناشی از این است که خود را حق می پنداریم و دیگران را باطل. زمان ابطال چنین رویکردی فرا رسیده است. همانند نور، حقیقت متعلق به هیچ جایی نیست. حقیقت از مجرای اثربخشی امرحقیقی رخ داده و عمل می کند که ذات آن اثرگذاری ازطریق روشن بخشی است. هیچ یک نباید در دام ثمربخشی حقیقت درغلطیم. حقیقت ثمربخشی خود را باید در عمل و بالفعل نشان دهد. حقیقت بیرون از اثری که در بردارد چیزی است ناموجود. در جهان مدرن حقیقت در پستوی کسی نیست؛ از حیث سیاسی حقیقت تنها در تقابل میان نیروها در پیکار بین احزاب و فرق و دسته های سیاسی است که خود را نشان می دهد دراین پیکار، آن که ثمربخش تر سربلندتر و موفق تر.

و اما برسیم به ایدئولوژی. دیگر ساحت سیاست که سرنوشت همه ما به درک عمیق آن وابسته است. در اتصال تاریخی مدنظر ما ایدئولوژی  نه ابزار سرکوب، قهر، سلطه که ابزار رهایی است. باید به گونه  ای با رهایی سوژه گره بخورد که هیچ کس از حضور آن در مسیر مبارزه برای  آزادی بیشتر ناخشنود نباشد. ایدئولوژی باید پوست اندازی کند و پوستین تازه ای به تن کند. باید به ابزار عمل همه نیروها بدل شود که دل در گرو آزادی و رهایی دارند. ایدئولوژی ابزار سلطه طبقه نباید باشد بلکه بر فراز طبقات و برای پاسداشت ارجمندی همه مردم از هر طبقه ای باشد. و به تعبیر رسای گرامشی هر فعال سیاسی و هر رهبری باید تلاش کند «مردمی تر» از دیگری شود.

انقلاب در عمل موفق نخواهد شد مگر این که در گستره ای کوچک در جهان ذهنی همه ما بتواند چشم اندازی بدیع، روشن و متفاوت از گذشته را به تصویر بکشد. در فضای توپولوژی سیاسی ایران هرگروه و هرفرد جایگاه خاص خود را دارد جایگاهی که نه امکان اشغال آن ازسوی دیگری فراهم باشد و نه واگذار کردن چنان جایگاهی که مفهوم شهروند را عقیم بگذارد.

ماکیاولی به ما آموخت که باید بین دو نوع سوژه سیاسی (مردم) و سوژه کاربست سیاسی (شهریار یا فرمانروا) تفاوت بگذاریم. آگاه کردن مردم به ستمی که بر آنان می رود بخشی از وظیفه همه کسانی است که پیکار می کنند اما کاربست اراده سیاسی را باید به انتخاب مردم وانهاد و آنها قاعدتاً کسانی را برخواهند گزید و بر صدرخواهند نشاند که ثمربخش ترین باشند. و ثمربخشی او بیش از هر چیز منوط به استعداد و ویرتوی او دارد که اتحاد یک ملت را ازدرون به حرفه ای ترین، منصفانه ترین و فنی ترین شکل خود هدایت کند. اگر می خواهیم بدل به ملت شویم پس هیچ نیرویی نباید قوی تر ازاراده ما برای متشکل ساختن خود در مقام مردم و دگرگون ساختن خودمان به عنوان بخشی از مردم و بدل شدن به شهروند مدرن باشد.

در اثر بزرگ دایره المعارف درمدخل ماکیاولیسم دیدرو به درستی اشاره می کند:

«هنگامی که ماکیاولی رساله اش را درباب شهریارنگاشت توگویی به شهروندان همسنخ خود گفت:این اثر را به دقت بخوانید.هرگاه تسلیم یک ارباب شدید وی چنان خواهد بود که من برایتان به تصویر می کشم.درنده ای وحشی که خودتان را به وی سپرده اید.» و روسو اشاره کرد که «وی مدعی آموزش به شاهان است لیک درحقیقت این مردم بودند که وی بدانها آموزش می داد شهریار ماکیاولی کتاب جمهوری خواهان است»

و اینک زمان آگاهی ما به این واقعیت تلخ فرارسیده است که اسیر در پنجه های گشوده ارباب درنده ایم و ناگزیرهیچ راهی جز توسل به همان روشی نداریم که ماکیاولی با تیزبینی و ظرافت پیش روی ما می نهد.تشکیل دولتی ملی که بتواند وحدت مردم را از طریق تضمین منافع همگان فراهم کند و کیست که نداند تضمین منافع همگان جز درسایه آزادی ممکن نیست.او ما را صدا می زد تا ما را به منزله سوژه های بالقوه قسمی کاربست بالقوه سیاسی آگاه کند.

 خوانش دقیق تاریخ به همه ما یادآورمی شود که چگونه درگذشته پادشاهی به درون خودکامگی سقوط می کند؛آریستوکراسی به درون الیگارشی خودکامه؛ و دموکراسی هم به قالب آنارشی انحطاط می یابد. بازتامل درگذشته و تجارب گذشته باید ما را وادار به یافتن سازوکارهایی بکند که دیگربار دچار این انحطاط نشویم. چیزی که مانع سقوط پادشاه به خودکامگی، آریستوکراسی به الیگارشی و دموکراسی به آنارشیسم شود. تامل و بازاندیشی برای کشف این مانع بزرگ ترین رسالت تاریخی ماست. به گمانم  این مانع بسی پیش ازاین ازسوی تیزبین ترین ذهن سیاسی یعنی ماکیاولی کشف شده است؛ برگزیدن شکلی مختلط ازهرسه که استوار و دوام پذیر خواهد بود حکومتی که درآن شهریار و اشراف و توده مردم ناظر رفتاریکدیگرند و اختیارات همدیگر را محدود می سازند. مانع همین است. مکانیسم محدودسازی به یاری قانون و قراردادی مدون. نمونه چنین حکومتی لیکورگوس اسپارتی است که قوانین خویش را بنیاد نهاد به چنان شیوه ای نقش متناسب پادشاهان، آریستوکرات ها و مردم را تعیین کرد که دولت اش بیش ازهشتصدسال دوام آورد. و این را مقایسه کنیم با سولون آتنی؛ عمردموکراسی ای که او درآتن برقرارنمود آن چنان کوتاه بود که حتی خودپیش ازمرگش حکومت استبدادی پسیستراتئس را به چشم دید علت این که آتن درمقایسه با اسپارت فقط زمان کوتاهی ازاقتدار و عظمت برخوردار گردید این بود که درآنجا تعادلی میان قدرت توده مردم و شهریار و اشراف برقرارنبود.

درواقع آن چه ماکیاولی می خواهد حکومتی نیست که ازمیان می رود بلکه دولتی است که دوام می آورد. و به منظور بخشیدن دیرش بدان و ضمانت این دیرش وی برآن فرمی مختلط ازحکومت را قائل می شود. وی درپی دولتی ماندگار است که جز با ترکیب همه قدرت ها و تعادل ممکن نیست.

پروژه ماکیاولی برساختن وحدت ملی ایتالیا بود. درفصل دوازده کتاب اول ازگفتارها به سیاست کلیسای کاتولیک رومی حمله می کند

کلیسا سرزمین ما را درحال تجزیه و نفاق نگه داشته و هنوز هم دراین حال نگه می دارد….دلیل این که چرا ایتالیا مثل فرانسه و اسپانیا متحد نیست فقط به گردن کلیساست.

ماکیاولی در فصل ۲۶ شهریار لورنزو دی مدیسی را به «آزاد ساختن ایتالیا از زیر یوغ بربریت» ترغیب می کند. آزادسازی ایتالیا رهاسازی ملت ایتالیا و ساختن ملت ایتالیا تحت لوای شهریاری جدید است واتصال بی درنگ ظاهر می شود ایتالیا جایی است که این ظرفیت را دارد چرا؟ چون درایتالیا ماده ای فراهم است تا مردی خردمند و هنرمند را فرصتی دهد تا بدان صورتی بخشد که مایه سرافرازی وی و بهروزی تمامی مردم این سرزمین باشد. سرزمین ایتالیا باید تحت فرمان فرمایی شهریاری باشد که ازطریق قوانین حکومت کند.

ماکیاولی معتقد بود که ایتالیا ازسه خصیصه بزرگ برخوردار بود و همین سه خصیصه اتصال را ضروری می سازد

نخستین خصیصه فلاکت مفرط ایتالیاست که به حضیض بطلان تاریخی و ازاین رو تهی بودگی می رسد: ایتالیایی ها بدتر ازعبرانیان دربندگی افتاده بودند و ستم دیده تر ازپارسیان و پراکنده تر ازآتنیان…بی هیچ رهبر و سامان،فروکوفته و غارت زده و پاره پاره و لگدکوب و گرفتار هزاران بلا.

و همین حد نهایی مصیبت ها بود که ایتالیا را بی فرم ساخته بود ولی این بی فرمی زمینه ای فراهم کرده بود که پیکرتراشی جدید بدان شکل بدهد.

دومین خصیصه ایتالیا این بود که براین خلا سیاسی واقف بود و با اشتیاق آماده پذیرفتن فرمی تازه بود. وفاق عمومی که می بایست تجزیه و شقاق های آن را منکوب کند.

و سومین خصیصه ویرتوی ایتالیایی ها بود شجاعت ایتالیایی ها که دردوئل ها و رزم ها مابین انسان های مختلف درتوان، مهارت و کاردانی سرآمد هستند. با این حال آنجا که پای سپاه درمیان باشد با دیگران هم سنگ نیستند و علت آن چیزی نیست مگر ناتوانی سران.

ماکیاولی اعلام می کند که برای اتصال ایتالیا ماده ایتالیایی تنها منتظر فرمی است که مناسب تا ملت را متحد سازد. فلاکت و بینوایی مفرط ایتالیا، توقع و وفاق مردمانش، ویرتوی افرادش. همه چیز آماده مداخله شهریاری است رهایی بخش(فرمول شایع زمان دانته: رهاننده: سگ شکاری).

اگر بگوییم این سه  خصیصه درمورد این ملک پریشان نیز صادق است سخنی گزاف نگفته ایم. فلاکت امروزین این سرزمین، اشتیاق و توقع مردم برای بهروزی، و ویرتوی فردی افراد باید دست به دست هم دهد و اتصالی جدید را رقم بزند.

اما چیزی است که باید در همه ما منکوب و مطرود شود. و آن چیزی جز خودکامگی نیست. خودکامگی فضا را مسدود می کند و مصیبت های هولناکی را برای خودکامه و دیگران رقم می زند. درزمره این مصیبت ها مشقاتی است که مردم متحمل می شوند. خودکامگی علیه مردم است و با خود نفرت و شورش می آورد. هرحکومتی که برسرکارآید ازهرقسمی که باشد باید خود را معطوف به افزایش توان، ویرتو و توسعه کند. باید خود را معطوف به آبادانی امارتی کند که نوید بخش صلح ، آرامش، امنیت و غنای مادی و معنوی باشد. باید امارت جدیدی را بنیان بگذاریم اما این بنیان گذاری بیش و پیش ازهرامری مستلزم روبیدن کامل فرم های فئودالی و سلطه آمیز موجود است. نردبان قدرت و سلسله مراتب کلاسیک باید افقی شود. همچون دندانه های یک شانه و نه چونان یک نردبان. درامارت جدید کسی برصدرنیست، فرمانروا برمنبر یا محراب ننشسته است بلکه دور میزی گرد نشسته است نه فراتر و نه فروتر. اما باید توجه داشت که روبیدن امارت های سلطه و فئودالی مستلزم روبیدن آن در ذهن همه ماست. خودکامگی و امارت و عمارت آن باید برای همیشه درذهن ما فرو بریزد. تسلط واژه ای نیست که جهان مدرن آن را پذیرا باشد. و هرکس که سودای سلطه درسردارد نه تنها خود را ازهستی ساقط خواهد کرد بلکه موجبات مشقت دیگران را هم فراهم خواهد کرد.

درجمع بندی کلام خود باید متوجه ویرتو باشیم. که بخت را به ویرتو تبدیل کنیم. باید بخت و ماوقع را براساس ویرتویی که برین است قالب ریزی کنیم. براساس آرته، براساس شجاعت و هنری که داریم. بنیان گذاری دولت مدرن و تامین وحدت ملی درسایه آن جز برای رسیدن به سعادت اتباع یک کشور نیست هرگروه یا حزب یا فرقه ای بتواند بهترین و بیشترین سعادت را برای اتباع کشور خود رقم بزند از ویرتویی بالا برخوردار خواهد بود. ویرتو صرفاً شجاعت درونی فرد نیست بلکه بازتاب هرچه آگاهانه و وظیفه شناسانه شرایط عینی درطول روزگارخویش است. برای فراچنگ آوردن سعادت باید وظیفه تاریخی خود را نیک بشناسیم و آن را در معرض قضاوت قرار دهیم. تحمیل یک دیدگاه بردیگران هنر نیست اما سودمند کردن و سود رساندن به بیشترین مردم آنها را به ما راغب خواهد کرد.

پس هدف تاسیس دولت ملی مدرن است با هدف وحدت ملی و این به دست نمی آید مگر با اتصال همه نیروهای بالقوه و بالفعل که برسرسفره انقلاب بنشینند. حذف دیگری به هربهانه و دستاویزی تکرار مصیبت بار تاریخی است که هنوز از گزش آن رهایی نیافته ایم. رهایی و سعادت ایران مستلزم روبیدن نظم ذهنی فئودالی و سلطه است هم در جهان ذهن و هم در جهان عینی. مستلزم واژگون کردن نردبان سلسله مراتب است. مستلزم روبیدن وسوسه خودکامگی و پذیرفتن تنوع، تعدد و تکثر. مستلزم پذیرفتن یک نوع رادیکال از دموکراسی است. در آینده تنها جریانی موفق خواهد بود که بتواند ثمربخش ترین، دموکرات ترین و تکثرگراترین باشد، به جای نگاه حذفی پشتوانه نظری و تئوریک قانع کننده تری داشته باشد و اگر چنانچه در راس قدرت قرارگیرد بتواند منافع همه جریان ها را تضمین کند و این جز به آزادی راستین میسر نخواهد بود. تردیدی نیست با عقلانیت و خردورزی و گردن نهادن به اصول علمی و عقلایی کشورداری مدرن ایران مان آنقدر سرافراز و ثروتمند خواهد بود که بربسیاری ازتنش های موجود غالب آید.

قربان عباسی؛ دکترای جامعه شناسی سیاسی

https://akhbar-rooz.com/?p=192827 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
peerooz
peerooz
1 سال قبل

هذیانات یک مغز بیمار, “تعینات،جمیع شرایط انضمامی موجود”,

“خط فقر مطلق یعنی اینکه یک سوم جمعیت ایران قادر به تهیه یک وعده غذایی در روز نیستند.”.

“اتصال بیش از همه چیز به معنای مدنظرقراردادن جملگی تعینات،جمیع شرایط انضمامی موجود،ایجادیک فهرست با جزئیات مفصل و مقایسه آنهاست.”.

“یکی می مرد ز درد بینوایی, یکی می گفت خانم زردک می خواهی؟” 

ساسان
ساسان
1 سال قبل

چه کسی گفته است همه بر سر تمام «مگر مه» های ردیف شده توافق داریم ؟ کجا و برابر کدام منشور همه‌ی آنانکه قرار است به نقل نویسنده ازتعبیر رسای گرامشی هر فعال سیاسی و هر رهبری باید تلاش کند «مردمی تر» از دیگری شود این توافقات را امضا کرده اند؟ کجا و با کدام بینه چنین صورتی از توافقات را باید پذیرفته شده دید ؟ براساس فرض که نمیشود خط مشی تعیین کرد!
بگذریم که نویسنده با گزاره ای از فقر مطلق شروع کرد و به سرعت فراموشش شد که چرا این حد فقر مطلق آفریده شده است . بنا به دیکته‌ی کدام دیکتاتوری چنین نظمی برپاشده است ؟ نمیشود تاریخ پر از ستم‌روایی را با توجه به یک نظریه که در ایتالیا به قول شما توفیق داشته است ، پاک کرد ویا نادیده گرفت .شهریاران در این مرز و بوم جمهوریت را نه میخواهند و نه بر می تابند چه رسد به اینکه مردم به معنای کمیت موجودش که از کارگران و زحمتکشان تشکیل شده اند بخواهند دور یک میز گرد با سلطان همنشینی کنند حاشا که این دام بزرگی است که مردم را تسلیم طلب میخواهد و مطیع . ما دولت پایدار نمی خواهیم ما ملت پایدار و استوار با حق داشتن آزادی و برابری و رها از هر گونه تبعیض را میخواهیم . نفس حضور سلطانیسم به معنای پذیرش تبعیض واست و نه تفاوت در آرا و اندیشه ! پذیرش این تبعیض پیشاپیش شکست هر انقلابی را رقم خواهد زد .

نادر
نادر
1 سال قبل

خواست هاى مطرح شده در این مقاله یا ناشى از توهم و خواب وخیال محض هست یا هدفى را با ارائه یک مقاله طولانى در جهت بقدرت رساندن یک جریان بخصوص در نظر دارد چرا که میباید ایرانیانى که معروف هستند به نداشتن حافظه تاریخى،کماکان تاریخ جهل و جنایات و غارت و چپاول ١۴٠٠ ساله شیخ و شاه را فراموش کنند و براى اولین بار در تاریخ نظرات ماکیاولى را سرلوحه مبارزات و خواست هاى خود کنند تا مملکت باز گل و بلبل شود
ایشان فراموش کرده اند که جریانى که نباید “ملامت” شوند با بسیج شعبان بى مخ ها، ارازل دروازه قزوین و میدان تره بار و ساواکى هاى آدمکش حرفه اى همراه با صداى آمریکا، بى بى سى، دویچه وله، رادیو فرانسه، ایران انترناسیونال، من و تو و دهها حامى دیگر،شمشیر را از رو بسته اند تا با کمک کنفرانس گوادلوپ جدید بقدرت برسند و کشتار آزادیخواهان را از همان روز اول شروع کنند
نمیدانم آقاى عباسى دکترى جامعه شناسى سیاسى خود را از کجا دریافت کرده ولى میتوان حدس زد با این نظریه اش قاعدتن نمیتواند از یک دانشگاه عادى (حال مترقى اش پیشکش) گرفته باشد

کیا
کیا
1 سال قبل
پاسخ به  نادر

ماکیاولی اگر موفق بود که نامش بدنام نمیشد!
اتحاد علیه حکومت ماکیاولی ولایت احتیاج به تزهای ماکیاولی ندارد!

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x