جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

سپهر سیاسی ایران در آستانه دگرگونی – لیلا دانش

بسیار ساده انگارانه است که تصورکنیم همه سوژه های مورد تبعیض را کنارهم می گذاریم، یک فرش «مرگ بر دیکتاتور» زیر پایش و چتر «زن، زندگی، آزادی» هم بر فراز سرش و مشکل حل است. مبارزه البته جریان دارد و در مسیر حرکت امکان تصحیح کاستی ها موجود است. اما مشروط بر اینکه در مسیر درستی قرار گرفته باشیم. سیر وقایع تا به امروز نشان نمی دهد که چنین است

۱- مقدمه

انقلاب رنگی نبودن اعتراضات جاری در ایران، ریسک از ریل خارج شدن آن را منتفی نمی کند. نه فقط اپوزیسیون راست رژیم چنجی، مشغول تدارک این تغییر ریل است بلکه حتی خود حکومت اسلامی هم هنوز امکان دخالت با یا بی چاشنی سرکوب را دارد. نارضایتی و اعتراض به شرایط موجود لااقل از آبان ۹۸ دیگر وارد فازی جدید شد و اکنون پروسه گسترش و قوام آن در شرایطی بسیار متحول تروقوع می یابد. نوشته حاضر قصد دارد با تبیینی از این شرایط متحول، به بررسی گفتمان غالب بر آن متمرکز شود و از این گذر نقش اپوزیسیون راست و چپ را هم مورد کاوش قرار دهد.

۲ – خودویژگی های شرایط حاضر

برای روشن بودن چارچوب بحث لازمست ابتدا مختصات عمومی شرایط حاضرتا جایی که بر موقعیت سیاسی ایران تاثیر می گذارد، برشمرده شود.

۱. جهان سرمایه داری به گفته بسیاری از صاحبنظران از بحران مالی سال ۲۰۰۸ کمر راست نکرده است. همه گیری کرونا توقفی در بازتاب های سیاسی این روند به وجود آورد تا بعد در قالب یک جنگ ظاهرا محدود در اوکراین، ابعاد جدیدی از عوارض و تاثیرات خود را بنمایاند. بحران امروز را بحران ساختاری ای می خوانند که پیشتر مشابهی نداشته است؛ پروژه های نئولیبرالی به بن بست برخورده اند؛ فاصله میان اقلیت ثروتمند و اکثریت مردم جهان بشکلی باور نکردنی افزایش یافته است؛ دوره گل و بلبل گلوبالیزاسیون جای خود را به تشدید رقابت ها و اصطکاک تا مرز جنگ و تجدید آرایش سیاسی و نظامی میان قدرت های بزرگ داده است؛ دمکراسی نظم نوینی ای که بر ویرانه های بلوک سوسیالیستی در ابتدای دهه ۹۰ مسیحی قد علم کرد بعد از سه دهه کشتار و ویرانی و تخریب و جنگ در خاورمیانه، افغانستان را بدست همان هایی سپرد که برای نابودیشان به آنجا لشکر کشیده بود؛ و پوشیده نیست که امروز پارلمانتاریسم برخاسته از دمکراسی لیبرالی تبدیل شده به جولانگاه احزاب فاشیست و راست پوپولیست که بر بستر بن بست و سرگردانی احزاب بستر اصلی جان گرفته اند.

امکان ادغام در بازار جهانی چه از طریق برجام و چه از طریق تحکیم ارتباط با روسیه و چین، به بستری بسیار متلاطم تر منتقل شده و این به نوبه خود بحران سیاسی درون طبقه حاکم را تشدید کرده است. ماهیت این بحران سیاسی برخلاف ادعای اپوزیسیون راست نه بر سر دیکتاتوری و دمکراسی، بلکه دقیقا بر سر سهیم شدن در چگونگی تثبیت موقعیت ایران در بازار جهانی سرمایه است

۲. در ایران علاوه بر بازتاب بحران جهانی سرمایه، مولفه های ویژه تری هم را در تشریح وضعیت باید برشمرد. سالهاست که معضلات جامعه ایران ریشه در بحران فراگیر اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و حتی اخلاقی و فرهنگی ای دارد که جامعه را در معرض یک فروپاشی پنهان قرار داده است. حکومت اسلامی به عنوان بخشی از طبقه حاکم ایران که با شکست انقلاب سکان اداره جامعه را به عهده گرفت با ختم جنگ ایران و عراق تماما دست به کار راه انداختن چرخ اقتصاد ایران با انگیزه ادغام دربازار جهانی شد. چیزی که مورد توافق همه دستجات طبقه حاکم در دولت و در اپوزیسیون بوده است. بخش حکومتی این طبقه علاوه بر مذهب، ناسیونالیسم ایرانی را نیز به خدمت گرفته تا از طریق انواع دخالتگری های منطقه ای و پروژه هسته ای خود را به مثابه قدرت برتر منطقه تحمیل کند. با این بلندپروازی، جریانات اصلی درون طبقه حاکم مساله ای نداشته اند. اختلافی اگر بوده، بر سر نحوه تحقق این آرمان بورژوازی ایران است که میان جهان گستری اسلامی و شاهانه اش گرفتار مانده است. و همه خرده بخش های دیگر این طبقه امروز در قالب انواع جمهوری خواهی و سکولاریسم و…. زیاده خواهی های این دو سر افراط را زیر پرچم «دمکراسی» به چالش می کشند. امروز با گسترش بحران اقتصادی جهانی از یکسو و اصطکاک های سیاسی درون قدرت های بزرگ که یک صحنه ظهورش منطقه خاورمیانه است، جدال های درون طبقه حاکم ایران هم دستخوش تلاطمی تازه شده است. امکان ادغام در بازار جهانی چه از طریق برجام و چه از طریق تحکیم ارتباط با روسیه و چین، به بستری بسیار متلاطم تر منتقل شده و این به نوبه خود بحران سیاسی درون طبقه حاکم را تشدید کرده است. ماهیت این بحران سیاسی برخلاف ادعای اپوزیسیون راست نه بر سر دیکتاتوری و دمکراسی، بلکه دقیقا بر سر سهیم شدن در چگونگی تثبیت موقعیت ایران در بازار جهانی سرمایه است. نه مدافعان غربی این جدال مساله اصلی شان استقرار دمکراسی است و نه مدافعان شرقی آن، راهی غیر از آنچه می کنند برای بقای خود دارند.

۳. حکومت اسلامی منشا یک بحران منطقه ای هم هست. سالهاست تلاش دارند از طریق نقش آفرینی منطقه ای راهی برای تحمیل خود به مثابه قدرت برتر منطقه پیدا کنند. شکست های آمریکا و ناتو در خاورمیانه در سه دهه گذشته، عرصه را برای پیشبرد سیاست منطقه ای جمهوری اسلامی تا حدودی فراهم کرد. امروز تغییر و تحولات ژئوپلیتیک منطقه ای در قالب کاهش قدرت آمریکا  و افزایش حضور چین (وحتی روسیه) به شکل گیری فعال قطب ضد ایران عمدتا با تلاش اسرائیل و عربستان منجر شده که به منظور ترسیم نظام امنیتی جدید، تنگنای مهمی برای حکومت ایران شده است. کل منطقه با درنظر داشت منازعات ریز و درشتش و میزان تسلیحات تلنبار شده در آن، در مرز انفجاری خطرناک است.

۴. ظهور قطب های جدید اقتصادی و آشکار شدن کاهش قدرت اقتصادی آمریکا فرصت تازه ای را برای حکومت اسلامی بر متن تحریم ها باز کرد که در یکسال گذشته هم به تعاقب صف آرایی غرب در مقابل چین و روسیه – و جنگ در اوکراین، توسعه بیشتری یافت. مدتهاست که حکومت اسلامی با تردد میان شرق و غرب مترصد است که گشایشی برای غلبه بر معضلات اقتصادی خود و اصولا تضمین تداوم حاکمیتش بیابد.

بر متن چنین شرایطی است که جامعه ای که مدام برای سر کردن شب و روز و اداره زندگی و کرایه خانه و بهداشت و درمان و … درمانده است و اعتراضاتش سالهاست بر محور گرفتن حقوق عقب مانده می چرخد، با جرقه قتل یک زن جوان به بهانه بدحجابی به انفجار می رسد. در اوج اعتراضات ماه های اخیر به اقرار منابع حکومتی چیزی قریب هفتاد تا هشتاد درصد مردم درگیر اعتراضات بوده اند. نیاز به تغییر، بسیار بنیادی وعاجل است.

۳ – گفتمان غالب

در طول اعتراضات ماه های گذشته آرزوی یک خیز بلند برای خلاصی از حکومت اسلامی به روشنی تصویر شد. اما علیرغم دوام اعتراضات، و تفکیک آشکار میان حکومت و جامعه هنوز با یک کیفیت جدید و موثر در اعتراضات مواجه نیستیم. منظور از کیفیت جدید وارد شدن مولفه هایی است که هم میزان مشارکت اجتماعی را گسترش دهد و هم محتوای حرکت را در جهت منافع کارگران و مردم زحمتکش روشن تر کند. طبعا صیقل یافتن مبارزه ای گسترده در یک کشور هشتاد و چند میلیونی و زیر تیغ سرکوب، پروسه ای ساده و یا کوتاه مدت نخواهد بود. اما فراموش نکنیم که این پروسه سالهاست آغاز شده و اگر تلاش جامعه در سالهای گذشته برای اتکا به اصلاح طلبیِ درون حکومتی، به امید ایجاد تغییر درجامعه را هم بخشی از این پروسه بدانیم آن وقت بیشتر روشن می شود که ما در آغاز یک روند نیستیم بلکه دقیقا در میانه آن هستیم. جایی که باید بشود خصلت نمای تغییرات آتی جامعه را با سهولت بیشتری درک و دریافت کرد.

ایران پایتخت اعتصابات کارگری نامیده شده و با این وصف ما شاهد اعتراض مستقیم به سازمان کار موجود یعنی یکی از بارزترین نمودهای سرمایه داری متاخر نیستیم

معضلات جامعه ایران تنها ناشی از اشخاص در صدر حکومت نیست که با تعویض آنها بشود برهمه مسائل غلبه کرد. ساختارهای اقتصادی و اجتماعی این جامعه همگی در خدمت تحکیم مناسبات سرمایه دارانه صیقل خورده اند که اکنون غرق در بحرانی سیاسی و اقتصادی است. قریب نود درصد نیروی شاغل درگیر در پروژه های پیمانی، موقتی و قراردادی هستند که علاوه بر کارگران، کارکنان بخش آموزش و بهداشت و درمان را هم دربر می گیرد. ایران پایتخت اعتصابات کارگری نامیده شده و با این وصف ما شاهد اعتراض مستقیم به سازمان کار موجود یعنی یکی از بارزترین نمودهای سرمایه داری متاخر نیستیم. اعتراضات کارگران پیمانی و قرارداد موقت پالایشگاه ها در سال های اخیر تا حدودی به این مساله نزدیک شد اما مورد حمایت گسترده ای واقع نشد و در اعتراضات جاری هم جای برجسته ای نیافت. و سوال اینست که چرا علیرغم وجود این همه اعتراض و اعتصاب، این جنبه های کلیدی که وجه مشخصه رابطه کار و سرمایه در ایران هستند به سطح شعارها نمی آیند؟ و آیا امروز گفتمان غالب بر حرکت جاری در خدمت گشودن راهی است برای آزادی و برابری واقعی در جامعه ای که حول سودمحوری سرمایه داری می چرخد یا تنها یک جابجایی سیاسی در حاکمیت؟ چه تضمینی هست که اکثریت مردم کارگر و زحمتکش که بهای اعتراض را با جان عزیزانشان می دهند یک بار دیگر نیروی ذخیره پیشبرد پروژه های دستجات طبقات دارا نشوند؟

۳.۱ – «زن، زندگی، آزادی» و منشاء آن

«زن، زندگی، آزادی» پرچم تحرک جاری در ایران شده است. علت گسترش و جا افتادن این شعار را تنها و تنها باید در رابطه با موقعیت زن در جامعه ایران درک کرد. در عین حال کل جامعه دریافته است که تحمیل حجاب و قوانین مذهبی بر زنان معاون مجهولی بوده برای سرکوب کل جامعه. حکومت اسلامی در این چهار دهه موفق نشد بسیاری از نُرم های مذهبی را بر زنان تحمیل کند اما زن بودن تبدیل شد به یک جرم اعلام نشده و یک چالش مستمر برای نیمی از جامعه. با این حال زنان علیرغم محدودیت های ساختاری حکومت اسلامی تبدیل شدند به بخش مهمی از تحصیل کردگان و نیروی حاضر به کار در جامعه. زنان بسیاری برای تامین مخارج خانواده مشغول به کار شده اند، چه شغل رسمی و چه انواع شغل های غیر رسمی که جایی هم ثبت نمی شوند. تغییر موقعیت اجتماعی زن پایه ای ترین دلیل قدرت جنبش اعتراضی زنان در این سالها بوده است. در چنین شرایطی شعار «زن، زندگی، آزادی» این خاصیت را داشته که اولا در مقیاسی توده ای یک «نه» بزرگ در مقابل سرکوب زنان توسط حکومت بگذارد و ثانیا خط قرمزی شود برای سنت های سیاسی ایران در چارچوب تحولات آتی. دیگر کسی نمی تواند مساله زن درجامعه را در پستوهای فکری ایدئولوژیک و یا سازمانی اش بایگانی کند.

***

«زن، زندگی، آزادی» در کردستان ترکیه متولد و در کردستان سوریه پراتیک شده و جزیی از ابراز وجود و هویت نیروهای کرد در این منطقه بوده است. تدوین این شعارهم به عبدالله اوجه لان رهبر پ کا کا- حزب کارگران کردستان ترکیه نسبت داده می شود که اکنون در زندان رژیم ترکیه است(۱). اوجه لان در ابتدای دهه نود مسیحی بعد از فروپاشی بلوک شرق، بازبینی گسترده ای در رویکردهای سیاسی خود داشت که از جمله در وانهادن ایده کردستان بزرگ تبلور می یافت که از مطالبات کلیدی ناسیونالیسم کرد محسوب می شد. وانهادن این ایده طبعا یک چرخش مهم بود آنهم درست در زمانی که بر ویرانه های شوروی، جنگی گسترده با محوریت هویت ملی و ساختن کشورها و ملت های جدید اساسا با حمایت آمریکا و ناتو در جریان بود. اما این چرخش معنای دیگری هم داشت. رویکرد جدید اوجه لان که تا همین امروز در بخش های اصلی پ کا کا در ترکیه و سوریه عمل می کند اساسا متکی بود به یک نقد پسامدرن از جامعه سرمایه داری و باین ترتیب نقد دیدگاه های مارکسیستی خود او در گذشته. در این رویکرد که در ایران هم دوره ای بسیار رواج داشت، دیگرنه مولفه طبقه بلکه «سیاست هویت» و «تنوع» (۲) نقطه عزیمت در نقد اجتماعی است. بنظر صاحبنظران این مکتب، این چرخش واکنشی است به نقد اجتماعی مارکسیستی که به تصور آنها نقطه عزیمت خود را بر طبقه و مناسبات طبقاتی می گذارد، و تفاوت ها را در حوزه های مختلف اجتماعی نمی بیند. اینکه اوجه لان چقدر مارکسیست بوده و یا در نقد خود چقدر پای بند دقت تئوریک بوده، بر نگارنده این سطور روشن نیست. وجه برجسته استدلال او که به بحث حاضر مربوط می شود در زمینه جایگاه مساله زن درخاورمیانه است و همچنین نقش مذهب اسلام و مناسبات پیشامدرن در این رابطه.

وانهادن مقولات کلیدی در نقد جامعه سرمایه داری در رویکرد عبدالله اوجلان، نه فقط نقطه قوت این رویکرد نیست بلکه دقیقا نقطه ضعف آنست

در این رویکرد مساله زن در خاورمیانه نه در چارچوب مناسبات اقتصادی اجتماعی موجود، بلکه اساسا در حیطه فرهنگ که شامل نقش مذهب هم می شود مورد نظر است. و کارکرد مذهب هم عموما محدود است به آیین، سنن و مناسک شکل دهنده اعتقادات مردم. در چنین رویکردی نقش تاریخی مذهب بعنوان عنصری در خدمت طبقات حاکم کمرنگ و یا حذف می شود. نهاد مذهب اگرچه مولود جامعه سرمایه داری نیست اما دوام و بازتولید نقش آن در توجیه ستم و تبعیض باعلا درجه مربوط می شود به نیازهای جامعه سرمایه داری. در منطقه خاورمیانه که در تمام دوره جهان گستری نظام سرمایه بمثابه حیات خلوت امپراتوری ها بوده مذهب در نقشی سیاسی عاملی موثر بوده در حفظ منافع قدرت های بزرگ و از این گذرعروج مناسبات سرمایه داری. یک مبارزه همه جانبه با مذهب به عنوان عامل انقیاد جامعه بطورعام و زنان بطورخاص، نمی تواند تنها بر حوزه فرهنگی و کارکرد آن بر اعتقادات مردم محدود بماند. جایگاه و موقعیت زن در این جوامع محصول یک ساختار اقتصادی و اجتماعی است که حتی آنجا که به زور نیاز زمانه جنبه هایی از زیست مدرن را پذیرفته، نقش و دخالت مذهب را به شیوه ای سیستماتیک دست نخورده باقی می گذارد. تغییر جوامع پیشامدرن به مدرن یا کاپیتالیستی در منطقه خاورمیانه در بسیاری از زمینه ها از جمله مساله زن، مبشر لغو تبعیضات نبوده اند. کاپیتالیسم به عنوان شکلی از سلطه در این مناطق هم برای تحکیم قدرت خود نیاز داشته که به این انشقاقات هزاران ساله در جامعه متکی شده و آن را بازتولید کند. کاری که تا همین امروز هم ادامه دارد و این تنها ویژه کشورهای مسلمان هم نیست. در هند و بنگلادش هم همین است. نکته مورد بحث اینست که تنها با نشانه گرفتن مذهب و ساختارهای پیشامدرن به هیچوجه نمی توان وعده آزادی و برابری و یا لغو تبعیضات به جامعه، و زنان داد. بنابراین وانهادن مقولات کلیدی در نقد جامعه سرمایه داری در رویکرد اوجه لان، نه فقط نقطه قوت این رویکرد نیست بلکه دقیقا نقطه ضعف آنست.

و اما بازتاب عملی این رویکرد: دیدگاه های جدید اوجه لان عمدتا در کردستان سوریه بود که عرصه ای برای پراتیک یافت آنهم خصوصا در جریان عروج داعش در سوریه و شمال عراق در سال ۲۰۱۴. عروج داعش با فاکت هایی که امروز در مورد نقش خود آمریکا در به وجود آوردن آنها هست واکنشی و یا یکی از واکنش ها بود به بهارعربی که در برخی کشورهای عربی کنترل شد، و در برخی از جمله لیبی و سوریه به جنگ ها و درگیری هایی انجامید که تا همین امروز منشا ویرانی و تباهی بسیاری بوده است. جنگی که اساسا در تداوم تلاش آمریکا برای شکل دادن به خاورمیانه بزرگ و شکستن قدرت اعتراض مستقل مردم دنیای عرب بود ظاهرا تبدیل شد به درگیری فرقه ای دستجات مسلمانی که هر کدام به نوعی سرشان وصل بود به آمریکا، و یا یکی از قدرت های مرتجع منطقه که در سرکوب بهارعرب ذینقش بودند. نیروهای کرد سوریه در ازای امتیازاتی که برای سر و سامان دادن به حکومت «خودگردان» خود گرفتند به جنگ علیه داعش در کنار نیروهای ائتلاف آمریکا و ناتو پرداختند.

حضور زنان کرد در تقابل با داعش در منطقه ای که درگیری های سکتی و فرقه ای مذهبی یک وجه مشخصه آنست، پیام روشنی داشت. داعش متشکل بود از اعراب مسلمان و معتقد به ارتجاعی ترین و عصر حجری ترین برداشت های اسلامی که با کشتار و قتل و تجاوز شناخته می شد. این زنان به دلیل حضورشان در کنار نیروهای ائتلاف به نوعی تبدیل شدند به نماینده «مدرنیسم غربی» در مقابل تحجر و ارتجاع پیشامدرنِ بخشی از سنت اسلامی. به این ترتیب «ژن، ژیان، ئازادی» در این چارچوب تبدیل شد به حرکتی در خدمت تحقق سیاستی که مبتنی بود بر تحکیم نقش آمریکا در منطقه، و از این طریق تقویت نوکران منطقه ای آمریکا که هر کدام ید طولایی در تقویت نهاد مذهب، ارتجاع و تروریسم داشتند. و جالب اینجاست که کل پروژه کردستان سوریه به رویکردهای جدید اوجه لان نسبت داده می شود یعنی همان طرحی که بنا بود به انقیاد زنان خاتمه دهد. استفاده ابزاری از مساله زن یا هر جنبش اجتماعی دیگری در خدمت یک سیاست معین بدون اینکه تضمینی برای حل خود آن مساله موجود باشد، تازگی ندارد. نه در خاورمیانه و زیر سلطه قدرتمند فرهنگ پدر/مردسالار مذهبی و نه در هر جامعه سرمایه داری دیگری. و همین رویکرد ابزاری به یک جنبش اجتماعی بهترین توضیح است برای اینکه به انتظاربرآورده شدن مطالبات جنبش مورد نظر نباشیم.

با این پیشینه «زن، زندگی، آزادی» در ایران با مرگ ژینا امینی زن جوان کرد به دست گشت ارشاد فراگیر شد؛ و با گسترش اعتراضات در کل ایران، سرکوب وحشیانه حکومت، و اشغال فضای اعتراضی خارج کشوراز طریق اپوزیسیون راست، شهرت جهانی یافت. ناگهان سخن ازاین بود که این تداوم انقلاب مشروطه است؛ این پرچم بیان مطالباتی است که در انقلابات ایران در سده گذشته متحقق نشده؛ این پرچم رنسانس ایرانی است و خاورمیانه را متحول خواهد کرد… و سوال اینست که مگر محتوای شعار یا گفتمان «زن، زندگی، آزادی» چیست؟ آیا این پرچمی یا گفتمانی است برای حل همه معضلات جامعه؟ و یا فقط به مساله زن در جامعه مربوط است. اگر این بیانی بود برای بسیج اجتماعی در حمایت از زنان و طرح اهمیت مساله زن، در این صورت این هدف تامین شده است. اما اگر چنان که ادعا می شود پلاتفرمی است برای تغییرات گسترده در جامعه علیه تبعیض به معنای عام آن، علیه قدرت سالاری و سلطه… آن وقت دیگر باید بر آن مکث کرد و آن را در همین ظرفیت سنجید.

۳.۲ – محتوای «زن، زندگی، آزادی»

تا همین امروز مدافعان پلاتفرم «زن، زندگی، آزادی» صرفنظر از تعلق به راست یا چپ نمی گویند که چگونه قرار است در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی، معضلات بیشمار اقتصادی که زندگی قریب نود درصد جامعه را در معرض تلاطمات شدید قرار داده، و بدتر از آن زندگی قریب سی درصد مردم را زیر خط فقر رانده، حل کنند؟ آیا قرار است با تغییر سیاست خارجی و کاهش تنش های منطقه ای که جمهوری اسلامی منشا بروز آن بوده راه را برای سرمایه گذاری های خارجی هموار کرد؟ راه حلی که بخش بزرگی از اپوزیسیون راست بیان می کند. آیا قرار است بخش دیگری از صنایع ایران خصوصی شود و این بار نه برای آقازاده ها بلکه واقعا «خصوصی» شود؟ آیا قرار است دولت رفاهی شکل بگیرد؟ با تکیه به کدام درآمدها و با پشتوانه کدام نظام اقتصادی؟ و آیا طبقه سرمایه دار ایران که حتی هوای تنفس مردم را هم می خواهد خصوصی کند به این رضایت می دهد؟ آیا قرار است این گفتمان ما را یواشکی ولی سریع السیر به جامعه ای غیرطبقاتی برساند؟! واقعیت اینست که فقدان پاسخ به چنین سوالاتی به این معنا نیست که راه حل را داریم و به موقع می گوییم. معنایش اینست که یا راه حلی موجود نیست، و یا هر چیزی می تواند اتفاق بیفتد! و این هر چیزی، مطلقا به رویکرد زمخت ضد زنِ و فاشیستی سلطنت طلبان محدود نمی شود.

از آنجا که بحث های جدی ای در توضیح محتوای این گفتمان موجود نیست، به ناچار باید از تبیین های رایج سرنخ هایی یافت. عده ای اهمیت «زن، زندگی، آزادی» را در ظرفیت آن برای تقابل با هر گونه پدرسالاری یا قدرت سالاری می دانند؛ کسان دیگری اهمیت این گفتمان را در این می بینند که همه انواع تبعیض را در بر می گیرد و به این علت فراگیر است و زمینه ساز تحقق دمکراسی. در مجموع هسته اصلی استدلال ها بر اهمیت فراگیری خود گفتمان است، و نه تشریح توان و ظرفیت آن در حل مسائل یک جامعه هشتاد و چند میلیونی و یا حتی پاسخ به مساله زن. به عبارت دیگر مساله بر سر نوعی سرنگونی زن محورانه است و بحث ها هم یکبار دیگر بماند برای بعد از «انقلاب»! بحث در مورد کارکرد این گفتمان برای کل جامعه را در ادامه پی خواهیم گرفت. اینجا عجالتا باید به نکته ای اشاره کرد از زاویه جنبش رهایی زن.

رهایی از تبعیض و سلطه (مردسالاری) ممکن نیست مادام که ما به ارتباط تبعیض با ساختارهای اجتماعی و اقتصادی جامعه که زمینه سازوجود این تبعیضات و بازتولید آنها هستند کاری نداشته باشیم. بسیار ساده انگارانه است که تصورکنیم همه سوژه های مورد تبعیض را کنارهم می گذاریم، یک فرش «مرگ بر دیکتاتور» زیر پایش و چتر «زن، زندگی، آزادی» هم بر فراز سرش و مشکل حل است. مبارزه البته جریان دارد و در مسیر حرکت امکان تصحیح کاستی ها موجود است. اما مشروط بر اینکه در مسیر درستی قرار گرفته باشیم. سیر وقایع تا به امروز نشان نمی دهد که چنین است. بعد از چهل و چند سال مصیبتی که از حکومت اسلامی نصیب زنان شده، نمی توان پذیرفت که سهم زنان گیس بریدن باشد برای هموار کردن راه به قدرت رسیدن آلترناتیوهایی که دمکراسی بسیط شان متکی است به ریزش های درون حکومتی!

بنابراین در سطح سیاسی شاید عجیب هم نیست که بخش بزرگی از مدافعان «زن، زندگی، آزادی» خصوصا اپوزیسیون راست این گفتمان را ابزار تحقق دمکراسی، سکولاریسم، پلورالیسم و حقوق بشر در جامعه ایران می دانند. این بخش از اپوزیسیون موقعیت متزلزل حکومت اسلامی را تهدیدی برای کل طبقه خود می داند و مساله شان با حکومت اسلامی بر سر دمکراسی و حقوق بشر، حق تشکل، برابری کامل زن و مرد و رفع تبعیضات و… نیست. حتی حذف کامل قوانین شریعت اسلام برای بسیاری شان بی معناست! حرف اول و آخر در اینجا اقتصاد بازار و خصوصی سازی مدبرانه بعنوان تضمین مشارکت همه بخش های طبقه حاکم است. در چنین شرایطی اگر سهم زنان اجباری نبودن حجاب باشد، اصولا هیچ امتیازی نیست. چرا که همین امروز هم دارد بوفور نغض می شود. پس اگر این گفتمان نه به کارکرد نظام سرمایه داری بعنوان بانی مشقات جامعه کاری دارد ونه ضامن گشایشی جدی در مساله زن است؛ خاصیتش چیست؟ عبور از جمهوری اسلامی و تلاش برای بازسازی جامعه ای که سالهاست در معرض یک فروپاشی جدی قرار دارد پاسخ های روشن،  کارساز و فراگیر می خواهند نه خوش بینی و توهم پراکنی بی مایه. چنین پاسخ هایی در این گفتمان مستتر نیست. چرا؟

۳.۳ – از اصلاح طلبی دوخردادی تا اصلاح طلبی سکولار

اعتراضات دی ماه ۹۶ و بطور قطع آبان ۹۸ نقطه ای است که مبارزات مردم علیه حکومت اسلامی از گفتمان اصلاح طلبانه ای که تا آن زمان بر فضای فکری ایران غالب بود فاصله گرفت. این گفتمان اصلاح طلبانه اساسا متکی بود بر تلاش عده ای روشنفکر دینی که به جنبش دوم خرداد معروف بودند، برای هموار کردن راه پروتستانیزه شدن اسلام. بازسازی اقتصاد ایران پس از جنگ هشت ساله و نیاز بورژوازی ایران به ادغام در بازار جهانی، در چارچوب مدل ها و شاخص های رایج  آن زمانِ نهادهای بین المللی ایجاب می کرد که حکومت دست به تغییرات ساختاری در حوزه اقتصادی و سیاسی بزند. جنبش دو خرداد در حقیقت پاسخی به این نیاز از درون سنت اسلامی حاکم بود با هدف گسترش توسعه سیاسی. و تبدیل حکومت اسلامی به دولتی مورد اعتماد بورژوازی ایران.

ضعف تاریخی لیبرالیسم ایران باعث شده که بیش و پیش از آنکه پای بند لیبرالیسم کلاسیک باشند با کُرنش به مذهب و خصومت با سوسیالیسم ایران خود را به طبقه حاکم تحمیل کنند

برای بحث حاضر ورود به جزییات این تاریخ ضروری نیست. نکته مهم در اینجا اینست که جامعه زخم خورده ازهشت سال جنگ و دهه سیاه شصت، پروسه «اصلاحات» را مغتنم شمرد تا شاید بر این بستر تغییراتی در جامعه  متحقق شود. فضای روشنفکری و سیاسی ایران پر شد از انبوهی از نشریات و مطالعات و مباحثی که بر متن ارائه قرائت نوینی از دین، مترصد یافتن راهی بود برای تغییرغیر ساختارشکنانه اوضاع. حاصل این فضا شکل دادن و تبیین ارزش ها و نُرم های جامعه سرمایه داری بود: تقدیس «اعتراض مدنی» درجایی که حقوق مدنی برسمیت شناخته نمی شود؛ معطوف شدن جنبش های اجتماعی به تغییر نُرم ها بجای سیاست ها، و «هویت یابی» بجای اعتراض به ساختارهای تبعیض آفرین حاکم؛ پرهیز از خشونت حتی در جایی که خشونت حکومتی پس زمینه زندگی روزمره است؛ تلاش برای تغییر در جامعه از طریق رای دادن و حرمت انتخابات، همین انتخابات قلابی حکومت اسلامی و…. آنچه بنام اصلاح طلبی رواج می یافت اجزا ایدئولوژی سرمایه دارانه بود که مورد توافق کل بورژوازی ایران شامل لیبرال های اپوزیسیون راست خارج کشوربود. اینکه سنت لیبرالی ایران همه دار و ندار وجهه سیاسی خود را به پای اصلاح طلبان دو خردادی ریخت، به هیچوجه ناشی از قدرت شگرف این گفتمان نبود. ضعف تاریخی لیبرالیسم ایران باعث شده که بیش و پیش از آنکه پای بند لیبرالیسم کلاسیک باشند با کُرنش به مذهب و خصومت با سوسیالیسم ایران خود را به طبقه حاکم تحمیل کنند. غلبه گفتمان اصلاح طلبانه علیرغم شکست دو خرداد، تاثیرات پایداری در جنبش های اجتماعی و نوع فعالیت شان داشت.

از دی ۹۶ و بطور قطع از آبان ۹۸ پرونده اصلاح طلبی حکومتی بسته شد. کارد به استخوان ها رسید و همچنان که انتظار می رفت انفجار اجتماعی آغاز شد. نه به دلیل نقد بر رویکرد اصلاح طلبانه، بلکه بدلیل ترجیح سرنگونی حکومت که تناقضی هم با اصلاح طلبی ندارد. پس عجیب نیست که همین رویکرد در قالبی سکولار و البته بسیج کننده درعبارت «زن، زندگی، آزادی» به صحنه بازگردد. اینکه «زن، زندگی، آزادی» انقلاب، گفتمان و یا جنبش نامیده شود تاثیری در محتوای حرکت ندارد. متاسفانه حتی تعداد کشته شدگان در این واقعه و قریب بیست هزار زندانی هم تغییری در این واقعیت نمی دهد. جنبش سبز در اوج خود جمعیت وسیعتری را به خیابان آورده بود و با خشونت هم سرکوب شد. مصائب اقتصادی، تورم، بیکاری و سرکوب دولتی نفس جامعه را بریده و هر روزنی برای کاهش این فشارها حکم دروازه ای به نور و روشنایی پیدا می کند. ظهور یک شعار بسیج کننده بنابراین می شود ابزاری که شاید بتواند نقطه ختمی بر این شرایط دشوار برای اکثریت جامعه بگذارد. اما دقیقا در چنین شرایطی است که طبقات دارا استیصال حاکم بر جامعه را مبنای تحمیل آلترناتیوهای خود می کنند.

اگر قرار است در چارچوب همین نظام به بازسازی اقتصادی جامعه پرداخته شود راهی جز توسل به عاجل ترین مدلش نیست. پاره ای از این دولت ها طبعا امیدوار بودند که در اتخاذ سیاست های نئولیبرالی جنبه احتیاط را نگهدارند و با نوعی کنترل همراهش سازند که چندان موفقت آمیز نبود

برای توضیح بیشتراجازه دهید تصور کنیم که با همین گفتمان امکان سرنگونی حکومت اسلامی و شکل گیری نوعی از دولت موجود باشد که واقعا تلاش می کند با بازسازی عقلانی جامعه به نیازهای اکثریت مردم توجه کند. توجه داشته باشید که بحث صرفا برسر بازگشت سلطنت یا حکومتی مبتنی بر پلاتفرم میرحسین موسوی نیست. اینجا بحث بر سر نوعی از حکومت است که تلاش می کند و یا مدعی پاسخ به مسائل اکثریت جامعه است. در دسترس ترین نمونه در این زمینه، دولت های چپ گرایی هستند که در دهه اول هزاره سوم مسیحی و تا همین امروز در آمریکای لاتین بقدرت رسیدند. پرچم بحرکت درآوردن جنبشی که علاوه بر قدرت گرفتن یک دولت چپگرا در ونزوئلا راه ظهور چند دولت مشابه دیگر را هم هموار کرد، انقلاب بولیواری (بولیواریسم) بود با رفرنس به مختصات تاریخی ویژه این منطقه و مشخصا ونزوئلا. شبیه فلسفه ای که برای «زن، زندگی، آزادی» در منطقه خاورمیانه تصور می شود. وجه مشخصه این دولت های چپ گرا که عموما متعلق به دوره پیش از بحران مالی سال ۲۰۰۸ هستند اتکا به دمکراسی مشارکتی و نوعی سوسیال دمکراسی است. تفاوت میان مدل برزیل که الهام گرفته از سوسیال دمکراسی اسکاندیناوی است با مدل ونزوئلا که سوسیالیسم دمکراتیک خوانده شده (۳) وقتی به نحوه توسعه آتی این دولت ها می رسیم، دیگر خیلی مهم نیست. اکثر این دولت ها یا به ناچار و یا به میل خود همه سیاست های نئولیبرالی ای را که مسبب بسیاری از نابسامانی هاشان بود دوباره اتخاذ کردند. علت این مساله بدطینتی هیچکس نبود. علتش عدم درک مبارزه علیه تبعیض های اجتماعی نبود. مساله اینست که اگر قرار است در چارچوب همین نظام به بازسازی اقتصادی جامعه پرداخته شود راهی جز توسل به عاجل ترین مدلش نیست. پاره ای از این دولت ها طبعا امیدوار بودند که در اتخاذ سیاست های نئولیبرالی جنبه احتیاط را نگهدارند و با نوعی کنترل همراهش سازند که چندان موفقت آمیز نبود. گسترش اعتراضات در کشورهایی مثل آرژانتین، شیلی و حتی برزیل از جمله بدلیل تداوم همین وضعیت بوده است. البته که بازسازی جامعه ای که سالیان سال درگیر رها کردن خود از چنگ کودتاهای نظامی و دولت های دست نشانده آمریکا بوده پروسه ای هموار و بی دردرسر نخواهد بود. این را حتما باید در نظر داشت. درعین حال نباید فراموش کرد که شرایط امروز متفاوت است با دوره عروج چپ آمریکای لاتین که اساسا بر متن خوش بینی و شکوفایی گلوبالیستی وقوع می یافت. دوره حاضر در جهان سرمایه داری، دوره گسترش دمکراسی و رشد اقتصادی نیست نه برای دستجات طبقات حاکم و نه برای کف جامعه که مثل نان شب محتاج تغییر است. دوره بحران ساختاری سرمایه داری، شکاف در میان قدرت های بزرگ، رقابت و جنگ است و اینها هشداری برای آینده دور نیست. این مصیبت فی الحال آغاز شده است. یک جبهه جنگ آن دراوکراین کل جهان سرمایه را در معرض رکود اقتصادی وخیمی قرار داده و ژنرال های ناتو توصیه می کنند که دول غربی اقتصاد جنگی را در دستور بگذارند!  

بعلاوه دو نکته دیگر هم در این زمینه باید گفته شود:

اول: حکومت برخاسته از یک رویکرد اصلاح طلبانه می تواند یک حکومت سوسیال دمکرات باشد. و سوسیال دمکراسی مدل حکومتی ای در چارچوب جامعه سرمایه داری و متاثر از بحران های آنست. این مدل واکنش جهان سرمایه بود به انقلاب سوسیالیستی در شوروی. و شرایط تحققش تماما بر بستر رونق بعد از جنگ دوم جهانی بود. با فروپاشی همان سوسیالیسم معیوب، سوسیال دمکراسی به بحرانی عمیق فرو رفت که سبقت گرفتنش از محافظه کاران در خصوصی سازی های دهه های اخیر، تنها یک عارضه آنست. عروج احزاب جدید دست راستی- نئوفاشیست – پوپولیست در اروپا و حضور فزاینده شان در پارلمان های اروپایی محصول دیگرهمین سقوط سوسیال دمکراسی است.

دوم: اصلاحات در خود هیچ بدی ندارد. مساله اینست که بنیاد فکری این رویکرد یعنی لیبرالیسم و یا سنت لیبرالی در مقیاسی جهانی سالهاست که دیگرمنشا آزادی و برابری نیست. بگذریم از اینکه در این سنت هرگز تعهدی به برابری در حوزه اقتصاد و منابع زیست جامعه وجود نداشته است. سنت لیبرالی با هر اندازه ادعای دمکراسی خواهی و پلورالیسم و حقوق بشر، از آغاز بحران متاخر جهان سرمایه در سال ۲۰۰۸ و وارد شدن در یک دوره فشرده رقابت و جنگ، دیگر به گذشته تعلق دارد. اصلاحات بد نیست، مشروط به اینکه در هر قدم راه یک دگرگونی اجتماعی در ساختارهای نظام سرمایه داری را هموار کند. چنین خصیصه ای درناصیه اصلاح طلبی ایران، چه مذهبی و چه سکولارش به هیچوجه قابل رویت نیست.

ارقام چشمگیر اعتراضات و اعتصابات در سال های اخیر در ایران گویای آن نیاز مبرم به تغییرات اساسی و بنیادی در جامعه است که در چشم انداز«زن، زندگی، آزادی» به عنوان یک گفتمان دیده نمی شود. وگرنه زن مهم است. زندگی هم مهم است. آزادی هم مهم است. اما برای همه اینها در جامعه امروز ایران، قطعا باید بر گفتمان دیگری متمرکز شد

با این تفاصیل آیا باید از شعار «زن، زندگی، آزادی» دست کشید؟ نه الزاما. جامعه درمقیاسی گسترده پذیرفته است که بدون حل مساله زن در جامعه، هرگز! جامعه در سطح خودآگاه خود به این درک رسیده که همه تبعیضات باید از بین بروند. این را به هیچوجه نباید از دست داد. بحث بر سر اینست که کدام تغییرات در جامعه است که می تواند به مصیبت امروز زندگی میلیون ها ایرانی و از جمله زنان خاتمه دهد؟ به کدام تغییردر جامعه نیاز هست که ناظر باشد بر لغو استثمار برای رفع تبعیضات؟ همه انواع تبعیضات. اعتراضات کف جامعه به درست تاکید دارند که مساله تنها بر سر حجاب نیست. و ارقام چشمگیر اعتراضات و اعتصابات در سال های اخیر در ایران گویای آن نیاز مبرم به تغییرات اساسی و بنیادی در جامعه است که در چشم انداز«زن، زندگی، آزادی» به عنوان یک گفتمان دیده نمی شود. وگرنه زن مهم است. زندگی هم مهم است. آزادی هم مهم است. اما برای همه اینها در جامعه امروز ایران، قطعا باید بر گفتمان دیگری متمرکز شد.

۴ اعتراضات جاری و اپوزیسیون

«زن، زندگی، آزادی» گفتمان غالب بر کل اپوزیسیون ایران است. چپ و راست، داخل و خارج کشور. نه فقط سلطنت طلبان که حتی خاتمی چهره شاخص اصلاح طلبی. و جالب است که همه تلاش دارند این فراگیری را خودویژگی این گفتمان بدانند که شاید جایگاه انقلاب فرانسه را در خاورمیانه پیدا کند! اینکه این یک توهم است یا اغراق را فعلا کاری نداشته باشیم و به این بپردازیم که معنای یک گفتمان برای همه اپوزیسیون چیست؟ آیا این یک نوع همه با همی «مدرن» است؟ اپوزیسیون راست البته این را کاملا طبیعی و حق خود می داند که «همه با هم» با مخرج مشترکی که از وامانده سلطنت تا درمانده حاکمیت را در بر بگیرد. برای اپوزیسیون چپ مساله متفاوت است. بر متن پراکندگی و تشتت چپ، حاصل چنین رویکردی تماما به جیب طبقه حاکم خواهد رفت. درهر صورت این یک فاکت است که در جریان اعتراضات جاری، در حوزه گفتمانی ما شاهد تفکیک روشنی میان چپ و راست این اپوزیسیون نیستیم.

مجموعه شرایط حاضر ناظر بر این واقعیت هستند که سپهر سیاسی ایران در معرض تحولاتی عمیق است که به اعلا درجه به حیات سنت های سیاسی و اپوزیسیون موجود مربوط است. پس بررسی بازتاب اعتراضات جاری در درون اپوزیسیون مهم است تا جایگاه آنها را در روندهای آتی در خدمت یک مبارزه علیه نظم موجود و برای بازسازی جامعه ایران روشن کند(۴). 

۴.۱ – اپوزیسیون راست

تاریخا حزب سازی در فرهنگ سیاسی بورژوازی ایران جای چندانی نداشته است. آنها یا پادشاه بوده اند یا آقا و ارباب و ولی فقیه با اتکا به مجمع روحانیون و روحانیت و انواع دستجات مذهبی. با اینکه از دوران مشروطه حزب یا نهاد سیاسی وارد فرهنگ سیاسی ایران شد اما حتی آنجا هم که احزاب و دستجاتی شکل گرفتند اغلب به دلیل استبداد ماندگار نشدند و نتوانستند تاثیر چندانی بر فرهنگ سیاسی جامعه بگذارند. استقرار کاپیتالیسم در غرب و شکل گیری نهادهای شناخته شده آن مثل پارلمان، احزاب، نهادهای دمکراتیک، رسانه ها و…. ویژه این بخش از جهان بوده و به عینه در هر کشور دیگری صدق نمی کند. یکی از این وجوه افتراق درسنت تحزب است. در بسیاری از کشورهای جهان استقرارسرمایه داری یا مدرنیزاسیون مترادف با تحقق دمکراسی نبوده است. نه فقط دمکراسی فراگیر اجتماعی و حقوقی، بلکه حتی همان دمکراسی ای که چیزی بیش از انتخابات چند سال یکبار نیست. در چنین کشورهایی مبارزه سیاسی حزبی و نقش احزاب سیاسی یا اصلا موجود نیست و یا اگر هست نه فقط به دمکراسی برای عموم جامعه بی ربط است بلکه حتی دمکراسی درون طبقه حاکم را هم بسختی تامین می کند. در تاریخ یک صد سال گذشته ایران احزاب، سازمان ها و نهادهای سیاسی که توانستند در دوره هایی نقش ایفا کنند، عمدتا توسط سوسیالیسم ایران ساخته شده اند(۵). این ناتوانی بورژوازی ایران البته علل تاریخی دیگری هم دارد که فقط هم به اختناق و سرکوب مربوط نیست و تقریبا در بسیاری از کشورهای موسوم به جهان سوم حتی آنجا که باصطلاح دمکراتیک شده اند، قابل رویت است. دقت و تفحص در این مساله اینجا ضرورتی ندارد اما باید به عنوان یک فاکت در تشخیص موقعیت جریانات راست درنظر گرفته شود.

در طی ماه های اخیر اپوزیسیون راست در خارج کشور یکی از فعالترین و متشتت ترین دوره های حیات خود را گذرانده است. علیرغم وحدت کلمه ای که در شروع اعتراضات بر فضای این بخش اپوزیسیون سنگینی می کرد؛ امروز و خصوصا بعد از تقلاهای گاه سبک سرانه و گاه فاشیستی شاهزاده و جبهه سلطنت خواهان، شاهد شکاف هایی جدی در درون این اپوزیسیون هستیم. نه فقط در میان نئوکان ها و ترامپیست های ایرانی که در سال های گذشته چپ و راست نقشه حمله به ایران را دست آمریکا و ناتو می دادند بلکه حتی در میان بخش های لیبرال تر این اپوزیسیون که امروز برایشان «سمت درست تاریخ» شده است دروازه ناتو در اروپا! به صحنه وارد شدن میرحسین موسوی و پلاتفرمش چیزی از این تشتت کم نکرده اما امکان ساخت و پاخت دیگری میان این دستجات راست اپوزیسیون با بخش هایی از حاکمیت را به مراتب بیشتر کرده است. دو نکته در مورد اپوزیسیون راست:

پای بندی به توسعه اقتصادی پایدار سازمان ملل که در برنامه شورای مدیریت گذار و همچنین حزب چپ فداییان طرح شده، هیچ چیز در مورد اینکه چطور قرار است معضل بحران اقتصادی در ایران حل شود و تولید جامعه به روالی بیفتد که اکثریت مردم در لای چرخ دنده هایش له نشوند به ما نمی گوید

اول، بخش اصلی این جریانات کمابیش مدعی بوده اند و هستند که راه نجات جامعه ایران در استقرار دمکراسی، سکولاریسم و پایبندی به اعلامیه حقوق بشر و… است. با پیشرفت وقایع و از جمله نقاب از چهره برداشتن سلطنت طلبان و ورود میرحسین موسوی به صحنه معلوم شده که سکولاریسم و حقوق بشر به راحتی می توانند از این گردونه به بیرون پرتاب شوند. بعلاوه این واقعیت که جامعه ایران دچار یک بحران اقتصادی عمیق است که نه فقط ناشی از سیاست های حکومت اسلامی بلکه اساسا محصول بحران سرمایه داری جهانی است؛ همچنین این واقعیت که در نتیجه این بحران امکان برقراری رفاه اجتماعی در چارچوب اقتصادی مورد نظر این بخش از اپوزیسیون موجود نیست و دمکراسی موعود هم شاید مانع رشد اقتصادی شود؛ اساسا جایی در برنامه های این جریانات ندارد. پای بندی به توسعه اقتصادی پایدار سازمان ملل که در برنامه شورای مدیریت گذار و همچنین حزب چپ فداییان طرح شده، هیچ چیز در مورد اینکه چطور قرار است معضل بحران اقتصادی در ایران حل شود و تولید جامعه به روالی بیفتد که اکثریت مردم در لای چرخ دنده هایش له نشوند به ما نمی گوید. نداشتن این چشم انداز ناشی از ندانم کاری نیست. تصور این جریانات واقعا این است که مشکلات جامعه ایران ناشی از عدم صلاحیت سران جمهوری اسلامی، فساد اداری و کاستی های مدیریتی آنها و یا مدرن نبودن شان است. اما حقیقتا سرمایه داری جهانی در سه چهار دهه اخیر در چارگوشه جهان تقریبا به یکسان عمل کرده است. این برنامه ها اساسا متکی بوده بر توصیه ها و شروط نهادهای بین المللی برای تسهیل انباشت سرمایه. نتیجه هم تقریبا در همه جا یکسان بوده و جمهوری اسلامی هم مشغول همین کار است. کور بودن برنامه ها و پلاتفرم های این جریانات در زمینه مسائل اقتصادی جامعه ایران با توجه به مصائب کمرشکنی که در جامعه بیداد می کند یک علامت سوال بسیار بزرگ است. ولی مساله تنها این نیست. واقعیت اینست که تداوم نظم اقتصادی با همین برنامه و ساختارهای موجود نه فقط ادعای این جریانات را برای مقابله با فقر و تامین رفاه عمومی، بی پایه می کند بلکه حتی ادعای دیگرشان را مبنی بر تامین دمکراسی و برابری هم پوچ خواهد کرد.

دوم چشم داشتن به آمریکا و اروپا برای هموار کردن راه به قدرت رسیدن بخش یا بخش هایی از این طیف اپوزیسیون شناخته شده است. اما این چشم به بالا داشتن و دور زدن قدرت مردم تنها شامل قدرت های غربی هم نمی شود. برای بخش نه چندان کمی از نیروهای این جبهه که حتی خود را لیبرال می دانند، باید بنوعی رفتار کرد که امکان جذب ریزش از حاکمیت هم موجود باشد! و این تنها شاهزاده نیست که مدام چاپلوسی نیروهای نظامی را می کند. درمیان بخش های ملی مذهبی این جبهه حتی جا باید برای برخی از روحانیون و البته دیگر مقامات حکومت هم هموار باشد. برخورد بخش هایی از این اپوزیسیون به بیانیه میرحسین موسوی برای رفراندوم و برگزاری مجلس موسسان موید همین نکته است. و این در قدم اول یعنی فاتحه سکولاریسم را خواندن حتی اگر حجاب خیلی هم اجباری نباشد(۶). تبلیغ و تاکید بخش غالب اپوزیسیون راست (داخل و خارج) بر ریزش درون حکومت ویا «فروپاشی از درون» تنها فاکتی است بر اینکه اینان حضور خیابان را تا حدی تحمل می کنند که پروسه همگرایی درونی شان مختل نشود و دست بدست شدن قدرت در فضایی که خود آراسته اند، صورت بگیرد. در این رویکرد نقش مردم تنها آماده کردن شرایط جابجایی قدرت است. بسیاری از اینان حتی حاضر نیستند خواهان آزادی همه زندانیان سیاسی و عقیدتی شوند!

۴.۲ اپوزیسیون چپ

«چپ» مفهوم بسیار نامتعینی است و استفاده از این ترم در اینجا بیشتر به دلیل مصطلح بودن آنست. همین امروز بخش هایی از چپ ۵۷ که محدود به اکثریت فدایی و حزب چپ فداییان هم نیست، آشکار و پنهان در درون اپوزیسیون راست جا می گیرند. بحث بر سر سوسیالیسم ایران است. یکی از قدیمی ترین سنت های فکری ایران که در تندپیچ های تاریخی صد سال گذشته همواره نقش قابل توجهی داشته است. امروز اما سنت سوسیالیسم نه فقط در ایران بلکه در مقیاس جهانی در بحران بسر می برد. بحرانی که در چهار دهه گذشته ارتباط تنگاتنگی با دو تحول تاریخی داشته است:

اول، شکست سوسیالیسم و پیروزی دمکراسی غربی با فروپاشی بلوک شرق تاثیرات بسیار دامنه داری بر کل سوسیالیسم جهان داشت. در ایران هم درست مثل باقی نقاط جهان، بخش هایی ازچپ در پروسه بازبینی های انتقادی شان مقهور «دمکراسی» جنگ افروز شدند و فهمیدند که بهتراست لیبرال، دمکرات، یا سوسیال دمکرات باشند. اینان عموما در نقد و بازبینی خود از این تجربه چنان بر دمکراسی، پارلمان و مقولات فکری مکتب لیبرالی متمرکز شده اند که گاه بسختی می توان رد پایی از مولفه های اصلی هویت سوسیالیستی در تفکر و عملکردشان دید. 

چپ ایران در کلیتش با تدوین مطالبات برنامه ای در شکل دادن به مطالبات اجتماعی در ایران تاثیر قابل توجهی داشته است. کاری که هیچکدام از بخش های اپوزیسیون راست حتی درحوزه مسائل ویژه سنت فکری خودشان هم نکرده اند. بسیاری از مطالباتی که همین امروز محتوای فعالیت جنبش های اجتماعی را شکل می دهند کمابیش محصول همین برنامه ها هستند

دوم، پایه اساسی خود این شکست هم در حقیقت سرمایه داری متاخر یا نئولیبرال در طول چهار دهه گذشته است که با تقدیس بازار، تقدیس فردیت در مقابل نیروی متشکل کار، با رقابتی کردن همه عرصه های زندگی و با از بین بردن سازمان کار در جامعه، طبقه کارگر و سوسیالیسم را به موقعیتی بسیار ضعیف رانده است. سیاست های نئولیبرالی و شقه شقه کردن طبقه کارگر پایه همه فعالیت اجتماعی سوسیالیستی را چه در جایی که بدرجه ای آزادی های سیاسی موجود بود و چه در کشورهایی مثل ایران بشدت آسیب زده است. هرگز پیشتر فعالیت متشکل علیه عرصه های مختلف زیست در جامعه کاپیتالیستی چنین با چالش های جدی مواجه نبوده است. طبقه کارگر در این شرایط بخش وسیعی از دستاوردهای جهانی خود در مقابل طبقه سرمایه دار را از دست داد بدون اینکه بتواند سنگرهای جدیدی فتح کند. حاصل این روند برآمد جریانات، نهادها، احزاب و حرکات ارتجاعی و فاشیستی درون یا خارج پارلمانی بوده که هر کدام بنوعی باز هم طبقه کارگر و مبارزاتش را به حاشیه رانده اند.

در ایران هم احزاب و سازمان های موجود ورای تمایزات خطی سابق شان از عواقب این تحولات مصون نماندند. بعلاوه که تبعید طولانی و تاثیرات آن را هم باید به این مساله اضافه کرد. چپ ایران در کلیتش با تدوین مطالبات برنامه ای در شکل دادن به مطالبات اجتماعی در ایران تاثیر قابل توجهی داشته است. کاری که هیچکدام از بخش های اپوزیسیون راست حتی درحوزه مسائل ویژه سنت فکری خودشان هم نکرده اند. بسیاری از مطالباتی که همین امروز محتوای فعالیت جنبش های اجتماعی را شکل می دهند کمابیش محصول همین برنامه ها هستند.

کاستی های سوسیالیسم ایران داخل و خارج ندارد. حلقه مفقوده در این جبهه بدوا عدم وجود یک حزب سیاسی دیگر در کنار باقی احزاب موجود این جبهه نیست، حتی اگر نامش کارگری باشد. بلکه در حرکتی است که تقابل با کل نظام سرمایه داری ایران را مبنای ارائه آلترناتیوی برای بازسازی جامعه قرار دهد. حرکتی که اپوزیسیون راستِ را با عزیمت از مبانی هویتی خود به مصاف بطلبد چه در حوزه سیاست و چه در حوزه ابراز وجود اجتماعی

نکته مهم در مورد سوسیالیسم ایران در شرایط حاضر نامتعین بودن مولفه های هویتی آن است. آنچه امروز بنام چپ در ایران می شناسیم محصول یک دوره تاریخی سپری شده است(۷). این جریانات عموما در پاسخگویی به سوالات و گره گاه های دوره ای شکل گرفته اند که امروز دیگر موجود نیست. یعنی دوران تدارک، وقوع و سرکوب انقلاب ۵۷. این شامل چپ داخل و خارج می شود و معنایش اینست که کاستی های سوسیالیسم ایران داخل و خارج ندارد. حلقه مفقوده در این جبهه بدوا عدم وجود یک حزب سیاسی دیگر در کنار باقی احزاب موجود این جبهه نیست، حتی اگر نامش کارگری باشد. بلکه در حرکتی است که تقابل با کل نظام سرمایه داری ایران را مبنای ارائه آلترناتیوی برای بازسازی جامعه قرار دهد. حرکتی که اپوزیسیون راستِ را با عزیمت از مبانی هویتی خود به مصاف بطلبد چه در حوزه سیاست و چه در حوزه ابراز وجود اجتماعی. و چپ محصول انقلاب ۵۷ در شمایل امروزش توان ظاهر شدن در این نقش را ندارد.

سنت های سیاسی و فکری (لیبرالیسم، سوسیالیسم، کنسرواتیسم) مستمرا در طول حیاتشان خود را باز تعریف و بروز کرده اند. احزاب و سازمان های متعلق به این سنت ها مستمرا می آیند و می روند در حالی که خود سنت سیاسی بر جایش باقی است. تضعیف سنت سیاسی همچنانکه در مورد سوسیالیسم در چهار دهه گذشته اتفاق افتاده است مستقیما بر سرنوشت احزاب و سازمان ها و فعالیت های متعلق به آن تاثیر می گذارد. تغییر شرایط عینی جامعه، و همچنین وقوع تغییر و تحولات سیاسی گسترده همیشه سنت های سیاسی را در معرض بازبینی و بروز کردن خود قرار داده است. تشتت سیاسی ای که در کل اپوزیسیون ایران مشاهده می شود خود یک وجه مشخصه بارز این شرایط عینی تغییر یافته پس از انقلاب ۵۷ است. و طبعا هر سنت فکری سیاسی با تاریخ و ابزارها و شیوه های خود بروز شدن خود را تامین می کند. بورژوازی ایران هم در همین سال های اخیر بنا به وسع خودش مشغول بازبینی صفوف خود و بازتعریف شکل سازمانی و تاثیر گذاری شان بر وقایع جامعه بوده اند. بر بستر اصلاح طلبی در درون این بخش از اپوزیسیون اگرچه احزاب استخوان داری شکل نگرفته اما هویت سیاسی آنها روشنتر شده و اکنون دیگر می دانیم که بورژوازی ایران درعرصه  لیبرالیسم مرده زا بوده است! بخش سلطنت طلب این اپوزیسیون هم از سر نابهنگامی شان تصور می کنند تازه قرار است بیایند کارهای نیمه تمام ساواک رابسرانجام برسانند.

اما بروز شدن سنت سوسیالیسم ایران در چه موقعیتی است؟ بازبینی سوسیالیسم ایران اگر متکی به نیازهای عینی جامعه باشد باید قاعدتا با تشخیص و تمرکز بر پایه ای ترین مولفه هایی باشد که بازسازی جامعه در خدمت اکثریت مردم را تسهیل می کند. سوسیالیسم ایران برای بروز کردن خود در یکی از متحول ترین دوره های تاریخ ایران، باید به شکل گرفتن یک گفتمان آنتی کاپیتالیستی برای شکیل کردن قطبی اجتماعی در مقابل طبقه حاکم بپردازد. شکل گرفتن این قطب اجتماعی نمی تواند تنها بر مبنای مطالبات رفاهی باشد. مساله بر سر لغو مناسبات سرمایه داری و نوع بازسازی غیر سرمایه دارانه جامعه آتی ایران است که چپ موجود حتی به آن نزدیک نشده است. شکل گرفتن چنین قطبی بطریق اولی از طریق وحدت و ائتلاف احزاب موجود هم حاصل نمی شود. سوسیالیسم ایران نه با ماندن در گذشته بلکه با بروز شدن بر مبنای شرایط عینی جدید است که می تواند آرایش سیاسی مناسبی را شکل دهد؛ افق یک گذار را پیش روی جامعه بگذارد که نه گذار از حکومت اسلامی بلکه گذار از مناسبات سرمایه دارانه است. با چنین رویکردی است که مبارزه علیه مناسبات موجود و تلاش برای بازسازی جامعه بر محوری نوین به شکل گیری یک قطب اجتماعی موثر می انجامد. نه با وحدت در چارچوب های سازمانی موجود، نه با کارگر پرستی بی افق، نه با درگیر شدن با فلان حزبی که مدعی است بستر اصلی چپ ایران است، و نه با رقابت با رسانه های دست راستی و سوژه های آنها را به سوژه های خود تبدیل کردن. اتفاقی که همین امروز شاهدش هستیم.

۵ گفتمان آلترناتیو

جامعه ایران یک جامعه سرمایه داری است و بحران موجود در این جامعه نه ناشی از سوء مدیریت و بی عرضگی آخوندها یا وجود یک حکومت مذهبی، بلکه ناشی از معضلات خود سیستم است که در مقیاس جهانی هم دچار تشتت است. پاسخگویی به مسائل جامعه ایران در شرایط حاضر اولا بدون توجه به فاکتورهای مهم منطقه ای و جهانی غیرممکن است. و ثانیا سرمایه داری آلترناتیوی غیراز سوسیالیسم ندارد، علیرغم ضعف چشمگیر این سنت در مقیاس جهانی. دورانی که طبقه کارگر را موظف کرده بودند مشغول انجام وظایف انقلاب دمکراتیک باشد تا ناتوانی بورژوازی را جبران کند، دیری است سپری شده است.

اگر سرمایه داری است که مسبب این فجایع است پس شاکله اصلی گفتمان غالب بر اعتراضات اجتماعی باید همین باشد نه سرنگونی، نه فقط ضد دیکتاتوری و نه فقط سکولاریسم …. و این «سمت درست تاریخ» است!

گفته می شود بحران حاضر در سطح جهانی با موارد مشابه پیشتر قابل مقایسه نیست. هسته اصلی حیات سرمایه یعنی امکان سودآوری و انباشت سرمایه در حوزه تولید صنعتی سالهاست درجا می زند و رشد و گسترش قدرت سرمایه را به بخش مالی و بانکی منتقل کرده است. قدرت گسترده سرمایه مالی هم بنوبه خود قدرت دولت های ملی را به چالش گرفته است. نه قدرت دولت ها در کشورهایی مثل ایران و عراق و اردن، بلکه حتی در اروپا و آمریکا. همه شواهد حکایت از این دارند که الگوهای پیشین برای غلبه بر بحران پاسخگو نیستند. مدل های دولت رفاه پاسخی بودند به پیروزی سوسیالیسم در شوروی بر متن دوره رونق سرمایه داری بعد از جنگ دوم. از این مدل با غلبه نئولیبرالیسم دیگر فقط یک نام مانده است. در دهه های گذشته سوسیال دمکراسی حتی در بهترین نمونه هایش مثل اروپای شمالی، برای اعمال سیاست های نئولیبرالی گوی سبقت را از محافظه کاران ربوده است. بحث اینست که سرمایه داری دارد زندگی بشریت را با جنگ و تخریب محیط زیست به نابودی می کشاند. بحث از فقدان راه حل درون سیستمی برای غلبه بر معضلات امروز کاپیتالیسم است. و اینها تنها مربوط به غرب نیست. اما ثقل این تحول درغرب یعنی مهد پیدایش و شکوفایی مناسبات سرمایه داری در پانصد سال گذشته است که سالهاست توسط قطب های جدید اقتصادی با نقش محوری چین به چالش گرفته شده است. جنگ نیابتی ناتو در اوکراین، تشتت در آسیا و اصطکاک فزاینده با چین صحنه هایی از سامان یابی این منازعات است. تجدید آرایش سیاسی و همایش های نظامی بر محور تقابل «غرب و شرق» برای پیشگیری از جنگ نیست، برای تمرین پیروزی است. و این نیت هر دو طرف ماجراست. نتیجه اینکه جنگ، شرایط جنگی و منازعات بین المللی که طبیعتا منطقه خاورمیانه از آن بدور نخواهد بود، صفت ممیزه شرایط آتی فضای پیرامون ایران است. شکاف در نظام ارزشی سرمایه داری و بلرزه درآمدن پایه های اقتدار آن بسختی بتواند جایی برای دمکراسی گل و بلبلی و وعده رشد اقتصادی بگذارد.

بازسازی سوسیالیسم ایران در پاسخگویی به مسائل چنین شرایطی باید صورت بگیرد. مساله اساسی اینست که حلقه های اصلی نزدیک شدن به راهکاری برای بازسازی جامعه ایران در خدمت کارگران و مردم زحمتکش آن باید ناظر بر مولفه هایی باشد که راه عبور از سرمایه داری بسمت جامعه ای فارغ از استثمار را هموار می کند. و نه فقط دست بدست شدن حکومت در میان شاخه های مختلف طبقه حاکم که هر کدام بنوعی درحفظ منجلاب ساخته شده نظام سرمایه نفع دارند. اگر سرمایه داری است که مسبب این فجایع است پس شاکله اصلی گفتمان غالب بر اعتراضات اجتماعی باید همین باشد نه سرنگونی، نه فقط ضد دیکتاتوری و نه فقط سکولاریسم …. و این «سمت درست تاریخ» است!

امروز درک عمومی جامعه و یا حتی طبقه کارگر در مبارزه عملی بهیچوجه این نیست که بحران جامعه ایران حقیقتا در چارچوب تداوم سرمایه داری حل نخواهد شد. چرا که هر راه حل سرمایه دارانه دقیقا بمعنای تداوم همین وضعیت و چه بسا بدلیل شرایط متحول و ملتهب جهانی و منطقه ای، حتی بدتر از امروز باشد. بسیج توده ای برای مبارزه علیه نظم سرمایه داری گفتمان ویژه خود را می خواهد. در این رویکرد باید هم برنامه هایی که قرار است ناظر بر نفی مناسبات سرمایه دارانه و بازسازی غیرسرمایه دارانه جامعه باشد اثباتا بیان شود، و هم سیاست های آلترناتیو بورژوای به نقد کشیده شوند. منظور در اینجا تنها مطالبات برنامه ای نیست. مساله بر سر تبیین چگونگی بازسازی جامعه ایران بر محوری غیر سرمایه دارانه است. و شاه کلید وارد شدن در این پروسه حضور سیاسی طبقه کارگر است با گفتمانی آنتی کاپیتالیستی.

تصور اینکه تکامل تاریخی سرانجام خلاصی از شر سرمایه داری را موجب خواهد شد، بی پایه است. هیچ تغییری در جامعه بدون یک دخالت آگاهانه، نقد هدفمند و برنامه ای برای ساختن وقوع نمی یابد. در عین حال هیچ نسخه از پیش تدوین شده ای برای خلاصی از این نظم موجود نیست و تنها با پراتیک آگاهانه انسانها بر مبنای تشخیص ضرورت است که می توان مسیر را هموار کرد. بنابراین مساله اینست که سوسیالیسم ایران صد سال پس از پیدایش بر متن یک بحران سیاسی همه جانبه در ایران، و همچنین یکی از عمیق ترین بحران های سرمایه داری جهانی حاضراست مبارزه علیه سرمایه داری را به مبارزه روزمره ارتقا دهد؟ و این کار البته تنها کاری نظری و تئوریک و یا امری ویژه احزاب سیاسی نیست.

علیرغم ضعف سنت سوسیالیستی در مقیاس جهانی، میراث فرهنگی و ادبی مارکسیستی ماتریال فراوانی را برای تدوین چگونگی عبور از نظام سرمایه داری و بحث پیرامون آغاز بازسازی غیرسرمایه دارانه جامعه عرضه کرده است. چنین کاری برخلاف سنت رایج در چپ، و با توجه به تجربه شکست سوسیالیسم در قرن پیش، کار یک ابر قهرمان تئوریک نیست. هم بدلیل دانش سیاسی گسترده امروز و هم پیشرفت و توسعه خارق العاده جامعه سرمایه داری که نطفه های جامعه آینده را فی الحال ساخته است. بدون ادعایی مبنی بر داشتن پاسخی همه جانبه، با تکیه به این دستاوردها برای بازسازی جامعه ایران به سه دسته فعالیت محوری اشاره می شود.

اول، در حوزه اقتصادی لغو مناسبات پولی؛ لغو فعالیت سود محورعلی العموم و محدود کردن سقف سود آوری در جایی که بدلیل نیازهای جامعه امکان لغو آن نیست؛ کنترل فعالیت سرمایه مالی زیر نظر تشکل های کارگری؛ لغو کار مزدی. و همچنین عمومی شدن مالکیت. سرمایه داری لغو مالکیت سرمایه دارانه توسط سوسیالیسم را بعنوان مصیبتی بی مثال به بخش عظیمی از جامعه قبولانده است. و امروز بیش از هر زمان دیگری روشن است که بخش اعظم جامعه اصولا فاقد مالکیت هستند، اگر مالکیت تنها بمعنای تملک بر البسه شخصی، مسواک و کفش و حداکثر یک ماشین قراضه …. نباشد.

دوم، اداره جامعه: نهاد دولت سالهاست در مقابل سرمایه داران گلوبالیست ناتوان است و به نوکر دستورات آنها در مقابل جامعه تبدیل شده است. دوره پاندمی باعلا درجه این بی خاصیتی را نشان داد. دولت در دیدگاه های کلاسیک سرمایه دارانه همواره نقشی مزاحم برای یکه تازی سرمایه داشته است. با این حال همواره همین نهاد دولت بوده که در بحران های سرمایه داری نقش نجات سیستم را برعهده داشته است. امروز اما نقدِ راست از درون خود سرمایه به بی خاصیتی دولت تکیه دارد. نه برای تحدید نقش دولت آنطور که در نئولیبرالیسم گفته می شد. مساله فراتر از این است. بحث اینست که با توسعه تکنولوژی هوشمند کار دولت داری تبدیل می شود به یک کار بوروکراتیک اداری که نیازی به این همه دبدبه و کبکبه ندارد. و نکته مهم در اینجا امکان و ضرورت حاشیه ای کردن نهاد دولت است. بکارگیری تکنولوژی هوشمند البته که مهم است اما اداره جامعه انسانی اساسا کار شوراهای خودگرانی است که در مسیر این مبارزه ساخته می شوند.

سوم، نقد اجتماعی: بسترسازی فرهنگی برای مقبول کردن یک گفتمان نیازمند یک جدال نظری و حتی ایدئولوژیک هم هست. تسلط گفتمان اصلاح طلبی در دهه های اخیر در ایران مولفه سیاست های متفاوت طبقاتی را بنفع حضور گسترش یابنده «سیاست هویت» حاشیه ای کرده است. مبارزه آنتی کاپیتالیستی نیاز مبرم دارد به اینکه نقد اجتماعی را از این عارضه خلاص کند تا راه شکل گرفتن و تثبیت گفتمان خود را از طریق نقد ایده ها و راهکارهای طبقات دارا هموار کند. آلترناتیوهای طبقه حاکم در مقابل جامعه باید بدقت وارسی شوند و عرصه نقد اجتماعی به یک عرصه فعال در مبارزه سیاسی سوسیالیستی علیه نظام موجود تبدیل شود. پاسخگویی به گره گاه های مبارزه طبقاتی درهیچ دوره ای بر خلاف برداشت رایج امروز، بدون یک نقد اجتماعی فعال و گسترده صورت نگرفته است. چند عرصه مهم دراین زمینه برای ما بعنوان سوسیالیسم ایران عبارتند از: نقد و وارسی دولت رفاه و سوسیال دمکراسی در شرایط امروز جهانی و شانس تحقق چنین مدلی در کشورهایی نظیر ایران؛ بحران دمکراسی لیبرالی و پارلمانی، ضرورت دمکراسی مستقیم و خودگردانی؛ اعلامیه حقوق بشر و ارزش های دمکراسی غربی که در بسیاری از کشورهای پیرامونی و از جمله ایران بسیار فراطبقاتی و خنثی تصور می شود.

۶ بجای جمعبندی

در مقطع انقلاب ۵۷ هنوز بخشی از سوسیالیسم ایران با قطعیت نمی توانست بر این صحه گذارد که جامعه ایران جامعه ای کاپیتالیستی است. چهار دهه بعد با رشد کمی قابل توجه طبقه کارگر ایران، با تغییرات شگرف در حوزه شهرنشینی و ساختار اجتماعی ایران، و با شکل گرفتن یک طبقه سرمایه دار هار که باتکا حکومت ایدئولوژیک اسلامی اش ثروتی افسانه ای اندوخته است دیگر نباید جای بحثی باشد که معضلات جامعه ایران اساسا ناشی از همین سیستم است. در عین حال جهان پیرامون ما بر متن بحران عمیق سرمایه داری درگیر جدالی بزرگ و در آستانه جنگ است. و هرگونه چشم بستن بر این بسترعمومی و عدم درک بازتاب آن در شرایط ایران خطایی فاحش. بازسازی سوسیالیسم ایران با عطف توجه به این دو روند باید صورت بگیرد. از سندروم تشکل سازی در حرف، و درعمل دنبال دمکراسی خواهی بورژوایی افتادن باید خلاص شد. سوال اینست که آیا سوسیالیسم ایران آمادگی این را دارد که پرچم مبارزه ای اجتماعی علیه کاپیتالیسم را همین امروز برافرازد؟ آیا سوسیالیسم ایران علیرغم گسل نسلی می تواند ورای غش و ضعف دمکراسی خواهی چپ دیروز، مشغول ترسیم راه بازسازی غیر سرمایه دارانه ایران شود؟

شکست سوسیالیسم در طول قرن پیش را همه مدافعان نظم موجود به حساب آرمانی و ایدئولوژیک بودن آن گذاشته اند. گویا لیبرالیسم، فاشیسم، ناسیونالیسم و…. که تمام تاریخ سده گذشته را با جنگ و کشتار رقم زدند، ایدئولوژی نیستند! اما گیریم که این حرف درست باشد و استقرار سوسیالیسم در چین با جمعیت گسترده و کشاورزی عقب مانده اش؛ و در روسیه که در ابتدای قرن بیستم عقب مانده ترین بخش اروپا محسوب می شد فاقد زمینه های مادی بوده است. اما حالا چه؟ حالا که بضرب گلوبالیسم همه جهان زیر نگین نظام سرمایه داری است؛ حالا که چیزی از حیات بشری نیست که به کالا تبدیل نشده باشد؛ حالا که سرمایه داری بحران زده در بستر مرگ افتاده و جهان را به ورطه جنگ می راند؛ آیا باز هم تخیلی و آرمان گرایانه است که از ساختن یک جامعه آلترناتیو گفت؟

در شرایطی که بیشترین نفاق ها در مقیاس منطقه ای و جهانی در حال شکل گیری هستند؛ در شرایطی که سرمایه داری در بحران عمیقی دست و پا می زند؛ و در شرایطی که مردم ایران در هیات جنبش های اجتماعی شان بمیدان آمده اند؛ و در شرایطی که نظام حکومت مذهبی با تمام اجزا آن زیر سوال است؛ سوسیالیسم ایران برای شفافیت بخشیدن به افق رهایی اکثریت جامعه نیاز به بازسازی سنت خود و شکل دادن به گفتمانی نوین دارد. تامین کیفیتی نوین در مبارزه کف جامعه در گرو این تحول است. ترسیم این افق مهم است برای هموار کردن راه خود رهایی طبقه کارگر، برای سنجش نیروهای سیاسی و برای چالش موانع نظری، سیاسی و عملی.

توضیحات:

۱ از جمله نگاه کنید به ترجمه یک نوشته از اوجلان در سایت اخبار روز به تاریخ ۲۴ بهمن ۱۴۰۱: «انقلاب زن، آزادی، زندگی» – عبدالله اوجلان.

 2 «سیاست هویت» تا جایی که برای قابل رویت کردن معضلات عدیده اجتماعی تلاش کرده، کارکردی در حوزه نقد و بررسی مسائل داشته است. اما مبنا قرار دادن این رویکرد و غرق شدن در«تفاوت» ها و یا تنوع ها بدون توجه به مناسبات اقتصادی اجتماعی و ساختارهای برخاسته از آنها، حتی موجب تحقق همان مطالبات هویت محور هم نخواهد شد.

۳ چاوز این مدل را «مدل سوسیالیسم قرن ۲۱» نامیده است در کتابی با همین عنوان، که گفته می شود الهام گرفته از ایده های استفان مزاروش است.

۴ بخشی از نیروهای اپوزیسیون احزاب کردستانی هستند. بررسی اپوزیسیون راست یا چپ طبعا شامل این احزاب هم می شود. با این حال ذکر یک نکته خصوصا با توجه به منشا کردی «زن، زندگی، آزادی» لازم است. حزب دمکرات کردستان ایران و حزب کومه له کردستان برهبری عبدالله مهتدی از آغاز این حرکت با برجسته کردن منشا کردی این شعار، نوعی سهم طلبی در شکل گرفتن اتحادها  و ائتلاف ها را مدنظر داشتند. رهبر حزب دمکرات حتی تلاش کرد حزب خودش را منشا «زن، زندگی، آزادی» جا بزند که البته از آگاهان کرد پاسخی درخور گرفت. مساله اینست که این احزاب تصور می کردند می توانند درست مثل احزاب کرد عراق در پروژه آلترناتیو سازی جایگاهی پیدا کنند. اما این تمایل، در حرکاتی که ابتکارش دست سلطنت طلبان بود با تلاش برای حزب زدایی از آنها و تجزیه طلب نامیدن پاسخ گرفت.

۵ علیرغم درک ها و تبیین های متفاوت از علل ناپایداری احزاب سیاسی، این روشن است که سرکوب و ساختار قدرت در جامعه که اساسا در صد سال گذشته بر محور سلطنت و روحانیت بوده، عامل مهمی است در ناپایداری احزاب و فرهنگ تحزب. بعنوان نمونه نگاه کنید به کتاب «ایران بین دو انقلاب»- یرواند آبراهامیان و همچنین یک کار دانشگاهی که سالها پیش در تهران چاپ شده است: «علل ناپایداری احزاب سیاسی در ایران»، مولف حسین تبریزنیا. مرکز نشر بین الملل. پاییز ۱۳۷۱- تهران.

۶ در رسانه های دست راستی خارج کشوربوفور می توان نشانه های این رویکرد را دید. اظهارات مکرر رضا پهلوی در مورد وابستگان ارتش و حتی سپاه پاسداران تنها یک نمونه است. در برنامه های تلویزیون کلمه، تلویزیون شورای مدیریت گذار و مشخصا شخص حسن شریعتمداری هم نمونه هایی هست در تاکید بر بازگذاشتن راه برای پیوستن کسانی از حکومت حتی روحانیون. اما یک نمونه بسیار جالب مصاحبه جواد خادم است با برنامه «بعبارت دیگر» در بی بی سی، ۱۸ ژانویه ۲۰۲۳. ایشان از وزرای کابینه شاپور بختیار بوده و یکی از سازمان دهندگان کودتای نوژه. خادم تاکید می کند که هنوز می شود روی مذاکره با خود حاکمیت حساب باز کرد. از نظر خادم ساختن آلترناتیو در خارج بی فایده است چرا که برای سرنگونی ساخته می شود. و بتوصیه ایشان باید دولت سایه ساخت که معنایش اینست که می تواند با ساختارهای داخل کشور و حتی برخی از چهره هایش کناربیاید.

۷ بخش متشکل این چپ که در تبعید است سالهاست در حالیکه راه حل همه چیز را «تشکل» میدانند مدام یا در رفت و آمد میان انشعابات و تلاش برای  اتحاد/ائتلاف هستند، و یا در هرفعالیت متشکلی که خارج از حیطه نفوذ سیاسی و سازمانی شان باشد منشا اخلال می شوند.

https://akhbar-rooz.com/?p=194331 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

14 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حسن نکونام
حسن نکونام
1 سال قبل

به کیا و با درود!

دقیقن نظریه مارکس همان طوری است که، شما هم بیان کرده ای. مارکس، داروین، نیوتن ، گالیله، کپلر، کوپرنیک، جردانو برونو، آینشتاین و دیگر اندیشمندانی که، نظریات علمی را تئوریزه کرده اند، تقریبن معاصر بوده اند. کسانی که توانستند، نگاه انسان به خود و زندگی و جامعه و زمین و آسمان و تاریخ را افسانه زدائی کرده، دگرگون کنند و بر مبنای علم استوار سازند. یکی از بزرگ ترین کشفیات مارکس، « تاریخیت » ( Historisity ) است. یعنی، همه پدیده ها را در حرکت تاریخی خود مورد بررسی قرار دادن. حتا دانشمندان بورژوا هم، از همین متد مارکس استفاده می کنند. داروین هم، پیدایش و شکل گیری « حیات » را در چشم اندازی تاریخی مورد پژوهش قرار می داده است، تا به انسان امروزی رسیده استپ.. کلیسا، جوردانو برونو را درآتش سوزاند، زیرا که به این درک رسید که ، کیهان لایتناهی است. گالیله را به محاکمه کشید، زیرا که درک مذهب را، که زمین را ثابت می دانست، به زیر پرسش گرفت. کتاب گالیله، نوشته برتولت برشت، شرح محاکمه گالیله بوسیله کلیساست. برای شناختن هر پدیده ای، می بایستی از منشاء پیدایش، آن را در چشم اندازی تاریخی، و حرکت آن در « زمان و مکان » مورد بررسی قرار داد. مارکس، در کتاب سرمایه، آناتومی « کالا » را در مقیاسی اجتماعی/ تاریخی مورد پژوهش علمی قرار می دهد. نظریه مارکس، علمی فلسفی است، نه کتاب « دعا » . علمی است، زیرا که انباشت سرمایه، نرخ نزولی سود، و همه عوامل موثر بر آن را، مورد پژوهش قرار می دهد، و بطور ریاضی، استثمار را تبیین می کند. اما، علم بتنهائی کافی نیست، زیرا که علم و قوانین آن کورند. اینجاست که فلسفه وارد می شود. علم، در مورد استفاده از دستاورد های خود، نمی تواند اظهار نظر کند، زیرا که طبقه نمی شناسد. اینجاست که، فلسفه وارد می شود، و علم و دستاوردهای علم را، در « خدمت به انسان » می خواهد. اینجاست که در فلسفه « اتیک » وارد می شود ( Ethic )، که اخلاق مبتنی بر استدلال و منطق است، و نه « اخلاق » ( Moral ) ، که مفهومی مذهبی دارد.
ایام بکام!

حسن نکونام
حسن نکونام
1 سال قبل

به خانم دانش و دیگر دوستان، و با درود!

اول / منظور من از نگاه « مذهبی » به نظریه مارکس، نه با رجوع به نوشته شما،، که کاملن واضح و روشن، نظر خود را بیان کرده اید، و در کلیت آن، با بحث شما در توافق هستم. بلکه درک « جهان سومی » به این نظریه است. مسئله بر سر « ایدئولوژیک » کردن نظریه مارکس بوسیله لنین است. ایدئولوژی از جنس مذهب است. مارکس، ایدئولوژی را « آگاهی کاذب، و تصویری وارونه از واقعیت » می دانست. لنین از نظریه مارکس، یک ایدئولوژی ساخت، و بی دلیل هم نیست که نظرات لنین، در دنیای سرمایه داری پیشرفته، با اقبال چندانی روبرو نشد. اما تا دلمان بخواهد، در کشورهای رشد نایافته، و موسوم به جهان سوم، با استقبال روبرو شد. خودتان هم به عقب ماندگی روسیه و چین در آن دوران اشاره کرده اید. انقلاب ۱۹۱۷ در روسیه ، نمی توانست سوسیالیستی باشد. نیروهای مولده رشد لازم را نداشت. صنعت پیشرفته ای وجود نداشت، جامعه ای دهقانی بود. همسر لنین و خواهرش رفتند و آماری از چند کارگاه دور و بر سن پیترزبورک و جاههای دیگر تهیه کردند و به لنین دادند، و لنین هم با تعمیم نابجا و غیرعلمی « روابط مسلط تولیدی » را سرمایه داری می دانست. در چین دهقانی هم ، محتوای کتاب های سرخ مائو را در مغز دهقانان فرو می کردند. در روسیه و چین آن زمان، انقلاب خصلتی دموکراتیک داشت، و نه سوسیالیستی. خود لنین، مجبور شد، با برنامه « نپ » ( National Economy Program طرح و برنامه اقتصاد ملی ) عقب نشینی کند. بلشویک ها ابتدا با طرح مجلس موسسان موافقت کردند، و سپس رای به انحلال آن دادند. بعدها و با مرگ لنین در ۱۹۲۴، دستگاه استالیتی، طرح صنعتی کردن روسیه را سوسیالیسم نامید، که چیزی جز « سرمایه داری دولتی » نبوده است.احزاب وابسته به سیستم شوروی سابق، آبشخور فکریشان، همین نظرات لنین و استالین بوده است، که همانند « مذهب » به آن چسبیده اند. همان مذهبی که شما هم در نوشته خود و بدرستی « مکتبی » نامیده اید.

دوم / جنبش کمونیستی در بحران است. به کنکاش نظری عظیمی نیاز هست، تا آنرا از زیر توهمات و بافته های ناسازگار با نظریه رهائی بخش مارکس، و تبدیل کردن آن به آیدئولوژی ( بخوان مذهب ) و خروارها زائده هائی که، بوسیله دستگاه پروپاگاندای استالینی ساخته و پرداخته شده بودند، و تزهای « ضد علمی » نظریه پردازان روس، تحت عنوان های فریبنده « راه رشد غیر سرمایه داری » و « همزیستس مسالمت آمیز »، که توجیهاتی برای انجام کودتا در این یا آن نقطه جهان بودند، از زیر این آوار بیرون کشید. بگذار ابتدا بگویم که، من سوسیال دمکرات نیستم، و بر این باور هستم که نظریه رهائی بخش مارکس، پاسخ مهمی به بلایای سیستم سرمایه داری است. اما، این درک را کاملن « غلط » می دانم که گویا : رشد سوسیال دمکراسی در غرب، در مخالفت با « سوسیالیسم روس » بوده است. این درک از بیخ و بن نادرست است. سوسیال دمکراسی هم، نتیجه « مبارزات وسیع جنبش های سوسیالیستی » در خود غرب بوده است. این جنبش ها هم، توانستند به بخشی از رفاه مردم در غرب، منجر شوند. به همین رفاهی که در کشورهای اسکاندیناوی ( سوئد، دانمارک، نروژ، فنلاند و چند جای دیگر ) بنگریم ، هر چند که سرمایه دار ها، همین دستاوردها را هم، مورد حمله قرار داده است. برخی پا را از این هم فراتر گذاشته، و می فرمایند « سوسیال دمکراسی توطئه غرب » بر علیه شوروی بوده است. این فرمایش، مرغ پخته را هم به خنده وامی دارد. تو گوئی مردم غرب، با این همه پیشرفت های علمی و تکنیکی و فرهنگی و اجتماعی و غیره، توان « اندیشیدن » را از دست داده اند، و توان درک منافع و مصالح خود را هم ندارند.
جالب است که بدانیم، همین ها که این گونه مواضع را در مرود سوسیال دمکراسی غرب دارند، و از لیبرالیسم هم می نالند، خود هم از دستاوردهای همین سوسیال دمکراسی بهره مندند، و هم به مشاغل لیبرالیستی مشغول. ریا کاری، شاخ و دم ندارد.

سوم / من، نظریه مارکس را، یک نظریه « فلسفی / علمی » می دانم، و نه ایدذولوژی، که از جنس « مذهب » است. با این نظریه هم بایستی بعنوان « فلسفه » و « علم » برخورد کرد. به کتاب کاپیتال مارکس که وارد شویم، هم شاهد فلسفه هستیم و هم علم.
ایام بکام!

حسن نکونام
حسن نکونام
1 سال قبل

۲۳ / سازمان فدائیان خلق ( اکثریت )

با وجودی که بخشی از سازندگان « حزب چپ ایران » ( فدائیان ) از این سازمان است، اما، این سازمان به استقلال خود همچنان ادامه می دهد.

حسن نکونام
حسن نکونام
1 سال قبل

با درود به خانم لیلا دانش، و نظر ایشان در مورد سپهر سیاسی جامعه امروز ایران، با تمرکز بر جنبش سوسیالیستی !

و

سپاس از برزویه، کیا، فرهاد فرهادیان، مهرداد و نیک، برای شرکت در گفتگو، و ادای سهم در غنی تر کردن این بحث.
اجازه بدهید، من از جای دیگری بحث را بیاغازم . لطفن به لیست زیر، که جریان های سیاسی ای هستند که، خود را متعلق به سوسیالسم و کمونیسم می دانند، توجه نمائید :

۱ / حزب توده ایران
۲ / حزب چپ ایران ( فدائیان خلق )
۳ / سازمان فدائیان اقلیت
۴ / اتحاد فدائیان کمونیست
۵ / چریک های فدائی خلق ایران
۶ / هسته اقلیت
۷ / اتحاد فدائیان خلق
۸ / حزب کمونیست ایران
۹ / حزب کمونیست ایران ( منشعب )
۱۰/ حزب کمونیست کارگری ایران
۱۱/ حزب کمونیست کارگری ایران – حکمتیست
۱۲/ حزب کمونیست کارگری- حکمتیست ( خط رسمی )
۱۳/ اتحاد سوسیالیستی کارگری
۱۴/ حزب کمونیست ایران ( مارکسیست- لنینیست- مائوئیست )
۱۵/ حزب رنجبران ایران
۱۶/ حزب کمونیست ایران ( طوفان )
۱۷/ سازمان راه کارگر
۱۸/ سازمان کارگران انقلابی ( راه کارگر )
۱۹/ مبارزان کمونیست
۲۰/ گروه گرایش سوسالیسم انقلابی
۲۱/ گروه پروسه
۲۲/ آذرخش
و گروه ها و سازمان ها و احزابی که، ممکن است، از دسترس حافظه من، بدور مانده باشند.

من در اینجا فقط یک پرسش مطرح می کتم، و علاقمندان را دعوت به شرکت در بحث می کنم.

پرسش : آیا نظریه مارکس « مذهب » است، بطوریکه این همه « تفسیر و تعبیر » از این نظریه را بتوان جایز شمرد؟

ایام بکام!

لیلا دانش
1 سال قبل
پاسخ به  حسن نکونام

با تشکر برای کامنت هایی که در اینجا قید شده است. برخی اظهارنظرها ناشی از دقیق نخواندن متن است و برخی اساسا اختلاف نظراست. اجازه دهید فقط به آخرین نکته ای که آقای حسن نکونام گفته اند اشاره ای کوتاه داشته باشم. بحث بر سر گفتمان آنتی کاپیتالیسیتی و بازسازی غیرسرمایه دارانه است و بنابراین نقطه عزیمت بهیچوجه مذهب سازی از مارکسیسم نیست. بلکه بکارگیری نقد مارکسیستی از جامعه سرمایه داری است برای بازسازی آتی جامعه ایران. ماتریال لازم برای این گفتمان موجود است نه از مباحث مکتبی (که صرفا هم ایرانی نیست) بلکه از شرایط عینی جامعه سرمایه داری. با رجوع به دستاوردهای نظری موجودِ، و همچنین با رجوع به آنچه خود جامعه سرمایه داری در سیر توسعه خود تامین کرده است. در ضمن بازسازی سوسیالیسم ایران یعنی دور زدن مجادلات سازمانی/ حزبی و تمرکز بر تقویت سنت مادر. تشکر مجدد از اظهارنظرها و کامنت ها.

کیا
کیا
1 سال قبل
پاسخ به  حسن نکونام

یک نظریه علمی شامل تکامل وتعییر، بدون اینکه مبدا خود را ترک کند ،میباشد، در صورتیکه نظریه علمی بی حرکت بماند و یا سعی کند با تفسیر وتعبیر اجباری تناقضاتش را با جهان خارجی توجیه کند به اعتقاد و چیزی مانند مذهب تبدیل می‌شود.
با نظر شما که نظریه مارکس یک نظریه علمی است کاملا موافق هستم و باید دینامیک و قابل تکامل باشد نه استاتیک و بدون تحرک که بسیاری از مارکسیست های موجود به آن عمل می‌کنند.

نیک
نیک
1 سال قبل

این مقاله نمونه بارزیست از سردرگمی تئوریک چپ ارتدوکس که ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی را نه به عنوان شیوه نگرش برای حل معظلات جوامع بشری بلکه بگونه ای آیه وار و کلیشه ای و در نگرانی دائمی از انگ انحراف از دین مبین مارکسیسم و اصلاح طلب خوانده شدنش میبیند. خانم دانش میفرمایید کشور هایی همچون ونزوئلا, بولیوی و برزیل به رهبری چپ ها و سوسیالیست ها “اکثر این دولت ها یا به ناچار و یا به میل خود همه سیاست های نئولیبرالی ای را که مسبب بسیاری از نابسامانی هاشان بود دوباره اتخاذ کردند” اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و چین کمونیست هم که پیش از اینان به سرمایه داری از نوع غیر دموکراتیک آن روی آورده بودند, خوب بر چه اساسی فکر میکنید سوسیالیستی که در آسیا و اروپا و آمریکای لاتین موفق نبوده و به سرمایه داری بازگشته در ایران موفق خواهد شد؟ میفرمایید ” سوسیال دمکراسی مدل حکومتی ای در چارچوب جامعه سرمایه داری و متاثر از بحران های آنست.” اما سوسیالیسم شما متأثر از بحران سرمایه داری نبود و توانست بشریت را به بهشت کمونیسم هدایت کند؟ منظورتان از سوسیال دموکراسی “این مدل واکنش جهان سرمایه بود به انقلاب سوسیالیستی در شوروی” چیست؟ سرمایه داران رفتند دور هم جمع شدند و مذاکره کردند که بیاییم چند کشور را سوسیال دموکراسی کنیم تا مانند چند مانکن در ویترین اسکاندیناوی ها به مردم نشان دهیم تا بجای کمونیسم روسی این جنس را بخرند؟ این است برداشت شما از دستاورد مردم در کشور های سوسیال دمکراتی چون سوئد و نروژ و فنلاند؟ فقط برای یک لحظه تصور کنید که اگر انقلاب سوسیال دمکراتیک روسیه در عرض هفت ماه به سوسیالیسم فرا نمیرویید, آن کشور بزرگ به همراه کشور های معروف به اروپای شرقی بعلاوه کشور های اسکاندیناوی چه نیروی عظیم سوسیال دموکراتی را در جهان تشکیل میدادند و چه دنیای متفاوتی میداشتیم. 

مهرداد
مهرداد
1 سال قبل

پس از چند دهه حاشیه روی در ارتباط با فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی و استفاده از عبارت “سوسیالیسم واقعاً موجود” توسط بشتر گروه‌های چپ, مقاله فوق برای اولین بار عبارت “سوسیالیسم معیوب” را استفاده کرد. اما در بخش اپوزیسیون چپ، مقاله به راحتی و به درستی آن را شکست سوسیالیسم و پیروزی دموکراسی غرب می داند. مقاله تا اینجا دارای ارزش و اعتبار نیز هست چرا که نویسنده صادقانه در تلاش برای احیای سوسیالیسم در ایران است که طبیعتاً باید نقد روش و اسلوب سوسیالیست های ایرانی در طی ۱۰۰ سال گذشته را شامل باشد.

اما زمانی که برای برون رفت از این بحران به ارائه راه حل آنتی کاپیتالیستی رجوع می کند; زمانی که دولت های ونزوئلا و امثالهم را چپ گرا میداند و شاید مایل باشد آنها را به عنوان آلترناتیو مدل قرار دهد; زمانی که علی رغم اعتراف به پیروزی دموکراسی های غرب جنگ تجاوز کارانه روسیه در اوکراین را “جنگ نیابتی ناتو” می داند به پراکنده نویسی تبدیل می شود.

اما خانم دانش که در انتهای مقاله به درستی به گسل نسلی چپ اشاره دارند باز هم به همان پاشنه آشیل چند بار از هم گسیخته سوسیالیست های ۴۰ سال پیش پناه می برند: بازسازی غیر سرمایه‌دارانه ایران!!! کدام جامعه جهان امروز رشد غیر سرمایه‌دارانه دارد که ایران بتواند دومی باشد? با این نحوه برخورد گسل نسلی شما آنقدر عمیق تر خواهد شد که از آن در دهه آینده چیزی باقی نخواهد ماند.

لیلا دانش
1 سال قبل
پاسخ به  مهرداد

آقای مهرداد گرامی با تشکر از کامنت شما. فکر می کنم از تمام محتوا معلوم باشد که بحث بر سر راه رشد سرمایه داری مطلقا نیست. نفی سودمحوری، لغو کار مزدی و مناسبات پولی، مالکیت عمومی…. اجزا مبارزه برای لغو کاپیتالیسم هستند و نقطه عزیمت این رویکرد «رشد» نیست. در پاسخ به بحران های جاری حتی از درون سوسیال دمکراسی که خود درگیر بحرانی سخت است، بحث از سقف گذاشتن بر سود سرمایه و یا ممنوعیت سودآوری در رشته هایی مثل آموزش و بهداشت می شود. بنابراین اگر بحث بر سر «رشد» باشد آنوقت بحث شما درست است! ولی در بحث بازسازی جامعه (نه سرمایه داری ایران)‌نقطه عزیمت سود یا رشد نیست.

farhad farhadiyan
farhad farhadiyan
1 سال قبل

ما دو نوع منتقد داریم در درون چپ آنهائی که اصلا کتابهای پایه ای مارکسیسم مثل کاپیتال را اصلا نخوانده اند یا نفهمیده اند و آنهائی که فقط کتابهای لنین را خوانده اند . تحلیل فوق از نوع دوم است که نه سرمایه داری را می فهمد و نه سوسیالیسم را و به همین جهت زن زندگی آزادی را نیز درک نخواهد کرد . سوسیالیسن قرن بیستمی دستوری از بالا بود که عده ای بعنوان حزب برنامه های حزبی را به مردم دیکته می کردند وقتی از آنها می پرسید به چه دلیل مارکس دولت سوسیالیستی را دیکتاتوری پرولتاریا نامید گیج و منگ حداکثر به کتاب دولت و انقلاب ما را رجوع می دهند که در آنجا هم متوجه می شویم لنین هم نتوانسته است رابطه ی این دولت زوال را با زوال نیروی کار لازم انسانی به هم پیوند دهد از اینرو سوسیالیسم قرن بیستمی هم تنها یک سوسیالیسم غیرعلمی باقی می ماند که این خودش سنتی می شود برای چپ دنیا . پس شما اگر به کتابهای مارکس رجوع نکرده اید و هنوز نتوانسته اید ارتباط مارکس و علم روز دنیا را به هم برسانید و آنها را مقدمات نه آیه های مارکس برای سوسیالیسم علمی بدانید تازه متوجه می شوید ماشین لباسشوئی میلیاردها ساعت کار زنان را حذف کرده است و تازه اینجا رابطه ی مدرتنیزاسیون صنایع را با تولید ثروت اجتماعی متوجه می شوید آنوقت متوجه می شوید که سوسیالیسم آن دوران گذاری ست که قرار است آگاهانه اقدام به سرعت بخشیدن به زوال نیروی کار انسانی برای تولید ثروت اجتماعی شده و آنرا با نیروی کار صنعتی جایگزین نماید اگر ماشین لباسشوئی کفایت نمی کند به خودپرداز بانک مراجعه کنید ببینید که روباتها هم اکنون چقدر نیروی کار انسانی را تبدیل به نیروی کار صنعتی نموده اند پس بجای شنبه های کمونیستی حالا باید شنبه های اختراعات جدید را عملی کنیم تا هر چه سریعتر دنیا به فرماسیون اجتماعی جدید برود . اعمال دیکتاتوری پرولتاریا یعنی جلوگیری از واپسگرائی و دولتی شدن این روند و حفظ مالکیت اجتماعی و بازار اجتماعی برای ایجاد فراغت بیشتر شهروندان . زن زندگی آزادی به همین دلیل شوراهای سراسری سازمان اجتماعی کار را بعنوان عالی ترین شکل قدرت سیاسی و دولت زوال را دولتی که دائم خودش را کوچک می کند را بعنوان عالی ترین شکل دولت برسمیت می شناسد . این یعنی هدف که فقط تعیین هدف کافی نیست یکی از شوراهای سراسری سازمان اجتماعی کار مثلا معلم ها هستند که کاملا در شغل خود تخصص دارند و با استفاده از مشاوران آگاه توانائی نه تنها ایجاد یک ساختار مناسب که توانائی اداره ی وزارت آموزش و پرورش را هم دارند پس احتیاجی به آقابالاسر ندارند چه کسانی آگاهتر از معلمان در جهت منافع خود و دانش آموزانشان هستند ؟ در سایر بخشهای تولید هم همینطور است پس آن شعارهای تند و بی خاصیت اینجا به درد انقلاب زن زندگی آزادی نمی خورد چون هر شورائی منافع خودش را درست تشخیص می دهد و مستقیما قادر به اعمال اراده اش هم هست . فقط می ماند یک هماهنگی و هدف استراتژیک که باید باز با مساعی این شوراها عمل شود آزادی بدون قید و شرط فقط برای اعمال صدرت شوراها حداکثر دخالتگری و دموکراسی را اعمال می نماید که تمام افراد جامعه در سازمان اجتماعی کار دارای منافع هستند و سازمان یافته هم هستند به همین دلیل انتخاب این شوراها ها هم در مجامع عمومی با شرکت بدون قید و شرط تمام احزاب هستند احزاب دیگر توسط دولتها حذف یا سر کار نمی آیند بلکه این خودمردم هستند که برنامه هائی را می پذیرند یا رد می کنند از اینرو قانون تک حزبی هم مانند گذشته نیست که حزب حاکم روی دستآوردهایش لم داده و جامعه را به قهقراء ببرد . سیاستمدارها هم فقط در یک دوره ی اقتصادی کوتاه مدت یعنی ۸ سال در دو دوره ی ۴ ساله نمایندگی دارند نه بیشتر . اینها همه دلائل علمی دارد و نویسنده ها باید به تمام علوم مورد نظر آگاهی داشته باشند . پس همه چیز روشن است

ایکاروس
ایکاروس
1 سال قبل
پاسخ به  farhad farhadiyan

دوست عزیز
چگونه و در کجا و توسط چه کسی نگرش کنونی و موجود “زن زندگی آزادی ….. شوراهای سراسری سازمان اجتماعی کار را بعنوان عالی ترین شکل قدرت سیاسی و دولت زوال را دولتی که دائم خودش را کوچک می کند را بعنوان عالی ترین شکل دولت برسمیت …” شناخته و اعلام کرده است؟ سخن بر سرابهام و عدم شفافیت این جنبش با این شعاراست که هرکسی از ظن خود یارش شده است به گونه ای که برخی وحوش حکومت اسلامی هم در مواردی اصل این شعار را اساسا محتوای اسلام معرفی کرده اند. آنوقت شما چگونه محتوای فوق را به آن نسبت داده اید؟ مگر اینکه فقط از ذهن شما تراوش میکند. نه دوست عزیز، پس همه چیز روشن نیست

کیا
کیا
1 سال قبل

با اعجاب فراوان مطلبی کامل و ستودنی!
توانایی،تسلط،دانش و تبحر ، قدرت ارتباط دادن مطالب بهم ،شفاف و روان وآنچه خوب است!

لیلا دانش
1 سال قبل
پاسخ به  کیا

با تشکر از شما.

برزویه
برزویه
1 سال قبل

حلقه مفقوده در این جبهه بدوا عدم وجود یک حزب سیاسی دیگر در کنار باقی احزاب موجود این جبهه نیست، حتی اگر نامش کارگری باشد. بلکه در حرکتی است که تقابل با کل نظام سرمایه داری ایران را مبنای ارائه آلترناتیوی برای بازسازی جامعه قرار دهد. حرکتی که اپوزیسیون راستِ را با عزیمت از مبانی هویتی خود به مصاف بطلبد
۱۰۰/ موافقم 👍👍👍

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x