امیرحسین آریانپور، جامعه شناس برجسته را فقط به سمت تالیفات و ترجمه هایش نمی شناسند. او معلمی عاشق بود. مصداق قلبِ فروزانِ دانکویِ گورکی بود. از آن جنس آدم هایی که قلبشان را از سینه بیرون می کشند و با شعله هایی که از جانشان برمی آید راه را می نمایانند. شاگردانش شیفته وار درسگفتارهایش را دنبال می کردند، آمفی تئاترهای محل درس او همیشه پر بود و دانشجویان چپ گرا حتا وقتی او را به دانشکده الهیات تبعید کردند، رهایش نکردند. در بدترین ساعت های دانشکده، در بی ربط ترین کلاس هایی که برایش ترتیب می دادند- مثلا کلاس تدریس زبان تخصصی- باز هم جادوی گفتارش جاذب بسیاری بود و بعد از کلاس نیز معلم تن خسته را رها نمی کردند. می دانستند که او آنچه می گوید را از آسیاب سترگ ذهنش گذرانده و تجزیه و ترکیب آن را در مقابل چشم شاگردان به آسانی به نمایش می گذارد. او ایبسن آشوبگرایی بود که فقط به شناخت بسنده نمی کرد، بلکه این شوق و شور را در دانشجویان می آفرید که در پس شناخت روشن، راهی به سوی رهایی را نیز برگزینند. بی دلیل نبود که اکثر دانشجویان چپ گرای دستگیر شده در سال های پیش از انقلاب از شاگردان او بودند… شاگردانی شایسته که عمل و آگاهی را به هم پیوند داده بودند و پراکسیس انقلابی را طی می کردند… این معلم یگانه و جان شیفته دو دهه است که در میان ما نیست. اما هنوز یادگارهایش زنده اند. یادگار من از آن کلاس ها، چند جزوه و کتاب در کتابخانه پدری ام بود و شعری که گویا همیشه در آغاز کلاس هایش می خواند:
روزما فرداست، فردا روشن است
شام تیره صبح را آبستن است
در مجلس بزرگداشت او که چندی پس از مرگش در فرهنگسرای ارسباران برگزار شد، فهمیدم که این شعر بخشی از یک مثنوی بلندتر بوده است. این شعر را – در آن روزهای بی اینترنتی- به سختی پیدا کردم و از آن نوشیدم. آریانپور با زبانی بسیار ساده در آن شعر دیالکتیک را توضیح می دهد و در آخر با فاصله گرفتن از تقدیرگرایی به شنوندگانش توصیه می کند که در پیمودن راه آفتاب، با کسب دانش و آگاهی، می توانند این مسیر تاریخی را اندکی کوتاه تر کنند.
سیر ما سازنده تاریخ ماست
سیر تاریخی کجا از ما جداست؟
چون دوان با شوق و آگاهی رویم
راه تاریخی خود، کوته کنیم
جنبشی از جان و دل، با چشم باز
مرد اکنون را کند آینده ساز
آفتاب زندگی، تابنده باد،
چشم ما بر طلعت آینده باد!
تاکید او بر همراهی “شوق و آگاهی” مرا تشویق کرد که از قافله پزشکی نقبی به علوم انسانی بزنم و مسیر تغییرات اجتماعی را با “چشم باز” طی کنم…
حال جمعی از دوستان نادیده و ناشنیده ام، کتاب انقلاب در قرن بیست و یکم را که چند سال پیش ترجمه کرده بودم، به صورت کتابی صوتی درآورده اند و در مقدمه آن ترکیب “حرکت و آگاهی” را به خصوص در این روزگار گوشزد کرده اند و این کتاب صوتی که بی شک حاصل یک کار جمعی و صرف هزینه و وقت بوده را به رایگان در اختیار شنوندگان گذاشته اند. من نمی دانم که آیا هیچ کدام از این دست اندرکاران نازنین، امیرحسین آریانپور را می شناختند و یا خوشه ای از درس های او چیده بودند یا خیر؟ اما اگر هم ندانسته این ترکیب جادویی را تجویز کرده باشند، نشان از بلوغ و شایستگی شان دارد و جا دارد که در اینجا درودهایم را نثارشان کنم. حق این است که در این زمانه پرآشوب ما نیاز به شناخت و آگاهی و حرکت داریم که در یک روند دیالکتیکی به هم پیچ بخورند و راه تاریخی ما را اندکی هموار کنند. این دوستان به درستی این مهم را شناخته اند و با کارشان، به خصوص در ترکیب صدا و موسیقا، امری نو و خورند این رزوگار برساخته اند…
در پایان این مقدمه کوتاه، امیدوارم خوانندگانی که “در کار فردای روشن اند”، به راحتی به آن دسترسی پیدا کنند و آن را سوختبار جنبشی کنند که معنا بخش زندگی است… امید است که شنوندگان این کتاب صوتی نیز با آن پرسشگر و چالشگر برخورد کنند تا از این جدال، اندیشه های نو و افکار شورانگیز بتراود… اینگونه است که ما یاد استادانی چون امیرحسین آریانپور را زنده می کنیم و اخگرهای سرخ قلب فروزانشان را در آتشگاه زندگی پاس می داریم.
اینجا بشنوید: